کارگردان: کن لوچ
«دنیا انسانهایی شریفتر از آنانی که در اسپانیا جان باختند به خود ندیده است.»
ارنست همینگوی
پیرمردی به تازگی فوت شده است. نوهاش، دختری که در روزهای پایانی عمر با او بوده است، در آپارتمان پدربزرگ به چمدانی قدیمی برمیخورد که پر است از نامه، عکس، بریدۀ روزنامه و «دستمال گردنی با یک مشت خاک»؛ چیزهایی که پرده از گذشتۀ پنهان پدربزرگ بر میدارد.
صدای دختر جوان در حالیکه سرگرمِ خواندنِ دفترِ خاطرات پدربزرگ است، ما را به شصت سال پیش میبرد: جنگ داخلیِ اسپانیا که پدربزرگ زمانی به جبههی مردمی آن پیوسته بود تا علیه فاشیستها مبارزه کند…