سال 1830 میلادی: ربیهای[1] اروپایی بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس را تبلیغ میکردند و آن را شرط لازم بخشش گناه یهود و بازگشت دوباره مسیح میدانستند.
سال 1870: انجمن «عاشقان صهیون» در روسیه، تشکیل شد. این انجمن، فلسطین را محل تجدید حیات ملی یهود و پناهگاهی در برابر یهودستیزان میدانست و از جمله اهداف اصلی آن، احیای زبان عبری، دعوت یهود به مهاجرت به فلسطین و تملک و آباد نمودن اراضی آنجا بود.
در قرن نوزدهم و همزمان با حکومت تزار « الکساندر دوم» ، حملههای مشکوکی به روستاها و محلههای یهودی نشین صورت گرفت که همراه با قتل و تخریبفراوان بود. صهیونیستها در رسانههای آن زمان، این حملهها را بخشی از سیاست ضدیهودی حکومت تزاری معرفی کرده و یهودیان روسیه را به مهاجرت به فلسطین تشویق کردند. بعدها مورخان فهمیدند این حوادث بخشی از توافق سران صهیونیسم با حکومت تزاری بوده است.
سال 1878: آمار سرشماری رسمی حکومت عثمانی نشان میداد 15011 یهودی در کنار ترکیبی از 447454 نفر مسلمان و مسیحی، در قلمرو عثمانی زندگی میکردند. [ فلسطین در آن زمان تابع حکومت عثمانی بود.]
سال 1881: تزار الکساندر دوم، ترور شد و بسیاری از یهودیان روسیه کشتهشدند و دو میلیون یهودی برای فرار از شکنجه و آزار، به خارج از روسیه مهاجرت کردند. بیشتر آنها به آمریکا و بیست و پنج هزار نفرشان هم در سال های 84-1882 و 91-1890 به فلسطین پناه بردند.
سال 1890: در منطقه مهاجرنشین زیکرون یاکوف[2] ، بیش از هزار عرب برای دویست یهودی کار میکردند. نخبگان فلسطینی بارها از حاکمان عثمانی خواستند مهاجرت یهودیان را متوقف کنند ولی نتیجه نگرفتند.
سال1891: بعضی صهیونیستها، مثل « آهاد آهام»[3]، رفتار مهاجران یهودی با مردم محلی و روشهای آنان برای تصاحب زمینهای جدید را نمیپسندیدند.
« آهام» در 1891 گفت: رفتار مهاجران با عربها خشن و بیرحمانه است و آنها بدون توجه به اصول اخلاقی، حق ساکنین محلی را پایمال کرده، بیدلیل به آنها توهین کرده و حتی به چنین کارهایی مباهات میکنند.
سال 1896: کتاب «یودن اشتات» یا «دولت یهود» توسط «تئودور هرتصل» ، تالیف شد. «هرتصل» را پدر صهیونیسم سیاسی میدانند. این خبرنگار و نمایشنامه نویس یهودی، اصالت اتریشی- بلغاری داشت و یهودی ستیزیهای اروپا تأثیر زیادی بر افکارش گذاشته بود. وی مشکل اصلی یهودیها را پراکندگیشان دانسته و بر این باور بود که اقلیت بودنشان آنها را به فرهنگ کشور میزبان وابسته میکند. راهحل او آنطور که در کتابش ذکر شده، تشکیل کشوری بود که بیشتر جمعیتش یهودی بوده، خودمختاری ملی داشته باشد. « هرتصل» در این کتاب، پیشنهاد تشکیل آژانس یهود را مطرح کرد تا برنامهی مذاکرات و نقشه حزب را تنظیم نماید و علاوه بر آن، یک شرکت یهودی نیز به وجود آید تا احتیاجات اقتصادی و مالی نهضت را تأمین کند.
قبل از هرتصل، هم یکی از سران یهود به نام « بینسکر» ، با تألیف کتاب «خودمختاری» ، به تحریک و تحریض یهود برای این که هر چه زودتر متشکل شوند، پرداختهبود. او در کتابش نوشته بود: «دنیا با نظر حقارت به یهود مینگرد، زیرا ما در تمام روی زمین وطن، مرکز و استقلال نداریم و همه جا بیگانه به حساب میآییم و علاج اساسی این درد سخت این است که یهود عالم در ارض وطن (فلسطین) جمع شوند و ملت یهودی مستقل تشکیل دهند.»
سال 1897: اولین کنگره صهیونیسم در شهر «بال» سوئیس تشکیل گردید و پس از مذاکرات بسیار، قطعنامهای صادر شد که در آن برنامهی نهضت مشخص شد و فلسطین بهعنوان منطقه مهاجرت و محل تشکیل « ملت واحد یهودی» تعیین گردید. نام فلسطین به « ارض اسرائیل» تبدیل شده، پرچم صهیونی و شعار ملی یهود هم مشخص گردید. بعد از ختم جلسات این کنگره، هرتصل اظهار نمود که : «همین امروز ما دولت یهودی را به وجود آوردهایم.»
سال 1901: هرتصل به قسطنطنیه (استامبول) سفر کرد تا با سلطان عثمانی مذاکره کند. وی به سلطان عثمانی پیشنهاد کرد تا درقبال بازپرداخت قرضهای ملی عثمانی از سرمایهی یهود، امتیاز تأسیس اتحادیهی مستعمراتی عثمانی یهود در فلسطین را از وی بگیرد. « عبدالحمید دوم» ، حاکم عثمانی، در پاسخ هرتصل، گفتهبودکه نمیتواند از هیچ قسمتی از امپراطوری عثمانی چشمپوشی کند … وی همچنین گفتهبود که نمیتواند با کالبدشکافی موجود زنده موافقت کند.
سالهای 1901 تا 1903: هرتصل، آرمانهای یهود را با منافع سلطنتی بریتانیا پیوند زد. او میگفت: سرزمین یهود مهاجرت یهودیان به انگلیس را کاهش میدهد. وی با « لرد روچیلد»[4] برای تشکیل مستعمرههای یهودی در جزیرهی قبرس و شبه جزیرهی سینا توافق کرد. اما مصریها مخالفت کردند و طرح اجرا نشد.
سال 1903: « جوزف چمبرلین»[5] کشور اوگاندا را، جهت تشکیل دولت یهود، به هرتصل پیشنهاد کرد. موضع صهیونیستها در قبال این پیشنهاد متفاوت بود.
سال 1904: هرتصل مُرد و کار پیشبرد صهیونیسم سیاسی به «حییم وایزمن»[6] رسید.
موج دوم مهاجرت یهودیان به فلسطین در همین سال آغاز شد. یهودیان تازه وارد با مهاجران قبلی فرق داشتند. به گفتهی « آرون برگمن» ، مورخ اسرائیلی، آنها میخواستند اعراب را بیکار کنند و «برای آنکه سرزمین را آزاد کنند وحشیانه پیش میرفتند.»
سال 1905: کنگره صهیونیسم با پیشنهاد «چمبرلین» ، در مورد اوگاندا مخالفتر کرده، اعلام کرد وطن ملی یهود، باید در محدوده فلسطین و حومهی آن باشد. برخی صهیونیستها نیروی مسلح را برای ایجاد کشور یهود، لازم میدانستند. « اسرائیل زنگ ویل» [7]، که شعار صهیونیستی «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» را ابداع کرد، در گردهمایی صهیونیستها در منچستر گفت: «باید انتخاب کنیم یا مثل اجدادمان با شمشیر قبایل (عرب) بیرون رانده شویم، یا با آنها دست و پنجه نرم کنیم.»
سال 1908: در کنگره صهیونیستی که در لاهه تشکیل شد، تصمیم جزمی درباره فلسطین گرفته شد. علاوهبراین، دستور تأسیس شرکت «خرید اراضی فلسطین» و اعطای وامی از طرف «بانک ملی یهود» به منظور بنای خانههای مدرنی برای مهاجران یهود، نزدیک شهر یافا، صادر گردید. (این بناها، بعدها شهر بزرگ «تلآویو»، پایتخت اسرائیل را بهوجود آورد.) و مقررشد که از آن زمان بهبعد، عبری زبان رسمی مکالمهی یهودیان باشد.
سالهای 1909 تا 1914: مقاومتهای ملی نسبت به صهیونیسم، در فلسطین، افزایش یافت. «رشید رضا» ، اندیشمند مسلمان معتقد است، در آن هنگام، فلسطینیها دو انتخاب داشتند: یا با صهیونیستها کنار میآمدند که در این صورت، صهیونیستها درعوض واگذاری امتیازات، آنها را در کشورشان محدود میکردند، یا با سلاحشان در برابر صهیونیستها، مقاومت میکردند.
سال 1914: جنگ جهانی اول آغاز شد و تا سال 1918 ادامه یافت.ازجمله نتایج این جنگ، تجزیه حکومت عثمانی بود.
سال 1915:«مک ماهون» نمایندهی بریتانیا با «شریف حسین» امیر مکه و رهبر انقلاب اعراب مذاکره کرده و درمورد شرایط قیام اعراب علیه حکومت عثمانی و همکاری با «متفقین» در جنگ با آن دولت، در قبال استقلال اعراب و تشکیل مملکت عربی و حتی تعیین محدودهی آن، توافق کرد. تضمین بریتانیا به اعراب برای تشکیل کشور مستقل عربی، پاداش آنها برای حمایتشان از بریتانیا در جنگ جهانی اول برای سرنگونی دولت عثمانی بود. وعدههای بریتانیا به اعراب، با تضمینهایش به رهبران صهیونیست جور در نمیآمد، چراکه بریتانیا ضمانت کرده بود برای تأسیس وطن ملی یهود در فلسطین تلاش کند.
سال 1916: در جنگ جهانی اول، فروپاشی امپراطوری عثمانی، کاملاً قابل پیشبینی بود و دولتهای متحد اروپایی بر سر تقسیم آن، مذاکره و توافق کردند. سال 1916، گفتگوهای بریتانیا، فرانسه و روسیه، به موافقتنامهی محرمانه «سایکس پیکو» منتهی شد. بر طبق این توافقنامه، سوریه و لبنان سهم فرانسه و در مقابل، اردن و عراق سهم انگلستان گردید. فلسطین نیز، بهعنوان یک منطقه بین المللی شناخته شده و کمی بعد تحت قیمومیت انگلستان درآمد.
سال 1917: « آرتور بالفور» ، وزیر امور خارجه بریتانیا، نامهای به «لرد روچیلد» نوشت که در آن آمدهبود : «حکومت فخیمه برای تأسیس وطن ملی یهود در فلسطین، نظر مساعدی دارد و تمام تلاش خود را خواهد کرد تا دستیابی به این هدف را تسهیل کند؛ واضح است نباید کاری شود که حقوق شهروندی و مذهبی جوامع غیریهودی فعلی فلسطین یا حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر لطمه ببیند.» این نامه که مطلع مصائب و رنجهای اعراب محسوب میشود، بعدها به «اعلامیهی بالفور» مشهور شد. (گفته میشود این اعلامیه متعاقب وعدهای بود که «بنیامین دیزر انیلی» ، نخستوزیر یهودی انگلستان در اواسط قرن نوزده، پس از اینکه توانستهبود با سرمایهی روچیلد، سهام کانال سوئز را بهنفع دولت انگلستان، خریداری کند، به وی دادهبود.) در آن زمان،89 درصد فلسطینیها، اعراب مسلمان و مسیحی بودند و این اعلامیه آنها را خشمگین کرد، چراکه اعلامیه به حقوق شهروندی و مذهبیشان اشاره کردهبود، اما از حقوق سیاسی آنها صحبتی نکردهبود.
سال 1918: سراسر فلسطین توسط نیروهای متفق تحت فرماندهی ژنرالی انگلیسی اشغال شد.
سال 1919: پس از جنگ جهانی اول، در شهر «ورسای» فرانسه، کنگره صلح تشکیل شد. در این کنگره، «فیصل» ، پسر شریفحسین پادشاه حجاز و نماینده اعراب، وعدههای موکد رسمی متفقین را تذکر داد و خواستار استقلال اعراب شد. کنگرهی صهیونیسم هم در ماه بعد طی یادداشتی که به کنگرهی صلح داد تقاضا نمود یک حکومت یهودی در فلسطین و اردن و جنوب لبنان به وجود آید. « ویلسن» ، رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد هیئتی مرکب از نمایندگان متفقین به شامات سفر کند و از عموم طبقات مردم درباره شیوه حکومت نظرخواهی کنند تا بدین ترتیب سرنوشت مردم با ارادهی خودشان تعیین شود. شورای عالی متفقین (آمریکا، انگلستان، فرانسه و ایتالیا) این پیشنهاد را پذیرفتند ولی مقرر شد که انتخاب نماینده اختیاری بوده و هر کدام که نخواستند نماینده نفرستند. نتیجه این بود که تنها آمریکا نماینده فرستاد. بازرسان آمریکایی به شامات رفتند و با نمایندگان ملت و اصناف مختلف تماس گرفتند و سپس به فرانسه برگشتند و نتیجه مطالعات خود را مبنی بر تمایل اعراب به استقلال و جلوگیری از تشکیل دولت یهودی گزارش دادند. طبیعی است که چنین گزارشی مورد پسند اعضای موثر کنگره صلح نبود؛ لذا دستور بایگانی گزارش را دادند و تاکنون کوچکترین ترتیب اثری به نظرات و گزارشات این کمیسون داده نشدهاست.
سال 1919: جامعه ملل تشکیل شد و قانون قیمومیت دولتی بر دولت دیگر تصویب گردید: بعد از جنگ جهانی اول، با پیشنهاد و پیگیری «ویلسن» رئیس جمهور آمریکا که شخصاً در کنفرانس صلح ورسای شرکت کرده بود، با امضای دول بزرگ در همان کنفرانس، جامعهی ملل به وجود آمد. قیمومیت دولتی بر دولت دیگر از بدعتهای همین جامعه ملل است. قسمتی از مادهی 22 این پیمان میگوید مناطقی که در اثر جنگ، از دول بزرگ جدا شده و از تحت سلطهی آنها خارج گردیده و کشورهای کوچکی که اهالی آنها به تنهایی و به قدرت خود در معرکهی حیات جدید نمیتوانند مستقل و پابرجا بمانند، مشمول آن اصل از پیمان هستند که میگوید: «خیر و صلاح و پیشرفت این ملل ودیعه مقدسی به گردن تمدن جدید است.»
سال 1920: شورای عالی متفقین، در شهر سان ریمو (یکی از شهرهای بندری ایتالیا) برای تعیین سرنوشت کشورهای عربی، تشکیل شد. نتیجهی این شورا این شد که سوریه و لبنان (علیرغم اراده ملت) تحت سرپرستی فرانسه، و عراق تحت الحمایهی انگلستان و فلسطین هم به شرطی که وعدهی «بالفور» اجرا شود، تحت قیمومیت انگلستان (این قیم عادل!) قرار گیرد. این تصمیم که اراده و خواست ملت عرب را زیر پا میگذاشت فلسطین را به ناحق از سوریه و مناطق دیگر عربی جدا کرده و به دنبال سرنوشت مخصوصی میفرستاد. صهیونیستها برای رسیدن قیمومیت فلسطین به انگلستان تلاشهای بسیاری کردند. بعد از این قرار، در فلسطین، برای مدت نامعلومی جنگ و نزاعی سخت و طولانی میان اعراب از یک طرف و صهیونیسم و استعمار بریتانیا از طرف دیگر شروع شد. در همین سال، اداره مدنی بریتانیا در فلسطین افتتاح شد و «سِرهربرت ساموئل» یهودی به عنوان اولین کمیسر عالی بریتانیا در فلسطین برگزیده شد.
سال 1921: بریتانیا منطقه فلسطین را دو بخش کرد: بخش شرقی رود اردن، «ماورای اردن» و بخش غربی رود که «فلسطین» نامگذاری شده و تحت قیمومیت بریتانیا قرار گرفت. منطقه اردن تا پایان حکومت «فیصل» در سوریه (1920) جزء سوریه بود و بعد از برکناری فیصل و غصب سوریه توسط فرانسه، انگلستان این منطقه را ضمیمهی منطقهی تحت الحمایهی خود (فلسطین) ساخت. بعدها انگلستان، بعد از فعل و انفعالات پشت پرده و تصویب ظاهری جامعهی ملل، منطقه اردن را از فلسطین جدا کرد و در آنجا یک حکومت محلی به ریاست «امیر عبدالله بنحسین» به وجود آورد. پس از مدتی، انگلستان به اردن استقلال داد و امیر عبدالله پادشاه اردن شد و از آن به بعد به نام «المملکه الاردنیه الهاشمیه» نامیده شد.
سال 1929: بر اثر اختلاف در حاکمیت مکانهای مذهبی مسلمانها و یهودیان، خشونتهای شدیدی بهوجود آمد و درگیری، ماهها ادامه داشت و با مطالب روزنامههای عربی و عبری شدت میگرفت. 113 یهودی و 116 عرب کشته شدند. نتیجهی تحقیقات کمیتهی بریتانیایی این بود: تظاهرات یهودیان در مقابل دیوار ندبه، علت خشونتها بوده ولی ریشهی ماجرا اعتراضهای سیاسی و اقتصادی علیه قیمومیت بوده است.
سال های 1936 تا 1939: خشونتهای جستهوگریخته، به قیام همگانی اعراب منتهی شد. بخشی از این قیام، مقاومتهای مسالمت آمیزی مثل اعتصاب ملی شش ماهه و پرداخت نکردن مالیات بود و بخشی دیگر، خشونتهایی مثل مین گذاری جادهها، خرابکاری خطوط لوله نفت و تأسیسات زیربنایی، حمله به یهودیان و کشتن آنها بود. بهنظر برخی مورخین، اغلبِ اقدامات تروریستی اعراب، به تلافی وحشیگری گروه مسلح «ایرگون» که یهودی بودند، انجام میشد. اعراب انتخابات دموکراتیک و پایان مهاجرت را میخواستند.
سال 1937: بریتانیا، کمیتهی تحقیقی، به منطقه اعزام کرد. این کمیتهی اعلام کرد قیمومیت کارساز نبوده، جدایی اعراب از یهود را توصیه کرده، پیشنهاد کرد که شمال غربی فلسطین که 20 درصد کشور و حاصلخیزترین قسمت آن بود، سهم یهودیها بوده و هشتاد درصد باقی مانده، متعلق به اعراب باشد.
گروهی از یهودیان، با این پیشنهاد، مخالف بوده، کشور یهود رادر تمام فلسطین و ماورای اُردن، میخواستند. اما «بن گوریون»[8] ، رهبر حزب کارگر یهود،که این پیشنهاد را فرصتی تاریخی برای تشکیل کشور یهود می دانست، گفته بود: «پس از تشکیل کشور یهود و یک ارتش بزرگ، میتوانیم تقسیم را نادیده بگیریم و همهی فلسطین را مال خودمان کنیم.» گروههای مختلف اعراب تقسیم را رد کردند و گفتند فلسطین سرزمینی عربی است و نباید تکه تکه شود.
سال 1939: جنگ جهانی دوم آغاز شد و تا سال 1945 ادامه یافت. ماجرای هولوکاست و کشتار و آواره نمودن تعداد زیادی از یهودیان توسط حزب نازی آلمان، در این جنگ اتفاق افتاد. «بن گوریون»، اوج گرفتن نازی ها در دهه 1930 و 1940 را نیروی بالقوهی صهیونیسم دانسته، آن را برای مهاجرت جمعی یهودیان به فلسطین مفید میدانست و نگران این بود که «وجدان انسانی» کشورهای دیگر وادارشان کندف درهایشان را به روی آوارگان یهودی جنگ باز کنند و این امر را تهدیدی برای صهیونیسم می دانست و میگفت: «اگر بدانم میتوان تمام کودکان یهودی آلمان را با انتقالشان به انگلستان نجات داد و فقط نیمی از آنها را با انتقال به فلسطین، من راه دوم را انتخاب میکنم. چون ما فقط با این کودکان روبرو نیستیم بلکه با سرنوشت مردم یهود سر و کار داریم.»
در فلسطین، روستاییهایی که از زمینهایشان اخراج میشدند، با عجله در جستجوی کار به شهرهای در حال رشد میرفتند. بسیاری از آنها، کارگران ساختمانیِ مهاجرانی میشدند که از آنها نفرت داشتند. آنها زندگی پستی داشتند. در حیفای قدیم یازده هزار نفر در آلونکهایی که از پیت بنزین درست شده بود، چپانده شده بودند. کسانی که خانواده نداشتند در فضای باز میخوابیدند. چنین شرایطی با زندگی راحت تازهواردان یهودی و حتی با محلههای کارگران یهودی همخوانی نداشت. دستمزد کارگران عرب نصف یا یک چهارم کارگران یهودی همرتبهی خودشان بود و انحصار کار برای یهودیها این را هم از آنها میگرفت.
سال 1942: کنفرانس صهیونیستهای آمریکا در نیویورک برگزار شد، و رهبران صهیونیسم جهانی، قطعنامهی «بیلتمور»[9] را صادر کردند و طی آن، تشکیل «کشور یهودی» را در فلسطینِ تحت قیمومیت خواسته، به رهبران آمریکایی فشار آوردند که از آنها حمایت کنند.
سال 1944: یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، صهیونیستها، با دو حزب سیاسی اصلی آمریکا لابی کردند. رأی 5/4 میلیون یهودی آمریکایی در سه ایالت مهم (نیویورک، پنسیلوانیا و ایلینویز) میتوانست نتیجهی انتخابات را تغییر دهد. «روزولت» ، رئیس جمهور آمریکا در نامهای محرمانه به رهبران صهیونیست قول داد اگر دوباره انتخاب شود، برای تأسیس یک جمهوری آزاد و دموکراتیک یهودی در فلسطین تلاش کند.
سال 1945: «هری ترومن» ، جانشین روزولت که از اسکان آوارگان یهودی در فلسطین حمایت کرد. وی خطاب به سفرای آمریکا در کشورهای عربی گفتهبود: «آقایان، متأسفم. من باید به صدها هزار نفر که نگران موفقیت صهیونیسم هستند، جواب بدهم؛ ولی میان رأی دهندگان من صدها هزار عرب وجود ندارد.»
سال 1947: بریتانیا تصمیم گرفت قیمومیت و قضیه فلسطین را به سازمان ملل بسپارد. این تصمیم بریتانیا، بهدنبالِ به اوج رسیدن خشونت گستردهی شبه نظامیان صهیونیست علیه انگلیسیها بود که از سال 1938 شرع شده بود و هدف آن، پایان بخشیدن به قیمومیت انگلستان بود. این خشونتها شامل بمبگذاری در مراکز سیاسی- نظامی، غارت بانکها و اسلحهخانههای انگلستان، اسیرکردن و کشتن افسران و ترور شخصیتهای مهم انگلیسی بود. در 1946، شبهنظامیان صهیونیست، تنها در یک روز، شانزده حملهی جداگانه علیه ارتش بریتانیا انجام دادند و بسیاری از ادوات زرهی را از بین بردند و هشتاد نفر را کشتند یا زخمی کردند. ازآنجاییکه دولت بریتانیا، در جنگ جهانی دوم تضعیف شدهبود، تمایلی به دادن هزینههای جانی و مالی بیشتر در فلسطین نداشت.
در همین سال، سازمان ملل، قطعنامه 181 را صادر نمود که بهموجب آن، فلسطین به دو بخش تقسیم شد: 9120 کیلومتر مربع از جمله مناطق حاصلخیز ساحلی به کشور یهود و 6880 کیلومتر را به اعراب دادند که بیشتر مناطق تپهای و خشک بود. بیتالمقدس و بیتلحم را نیز میبایست سازمان ملل اداره میکرد. طرح تقسیم برای اعراب بلای بزرگی بود. آنها میگفتند: «این عدالت نیست که به مهاجران یهودی که اغلبشان کمتر از سی سال است به فلسطین آمدهاند و مالک کمتر از ده درصد زمینهای آنجا هستند، بیش از نیمی از فلسطین و بهترین مناطق حاصلخیز داده شود.»
عکسالعمل صهیونیستها نسبت به این قطعنامه متفاوت بود: شبه نظامیان یهود، مدعی تمام فلسطین برای کشور یهود بودند و این تقسیم را رد کردند. اما رهبران صهیونیسم طرح تقسیم را پذیرفتند، چون از یک طرف در این تقسیم بندی سه برابر آن چه ده سال قبل به آنها پیشنهاد شده بود، به آنها تعلق میگرفت و این را یک پیروزی بزرگ به حساب میآوردند و از طرفی پیشبینی میکردند به زودی از نظر نظامی بر اعراب پیروز میشوند و مزرها را گسترش میدهند.
جنگ داخلی شروع شد و صهیونیستها مردم مناطقی را که طبق طرح تقسیم نصیبشان شدهبود، با زور و خشونت و جنگ و کشتار بیرون کردند و پس از شکست مقاومت شهرهای کوچک و بزرگ، اعراب بسیاری آواره شدند.
سال 1948: قیمومیت انگستان بر فلسطین به پایان رسید و تولد اسرائیل از طرف بنگوریون اعلام شد: 14 می 1948 ، درحالیکه اعضای سازمان ملل متحد برای آتشبس در فلسطین بحث میکردند و بریتانیا نیروهایش را از فلسطین خارج میکرد، بنگوریون زیر عکس پرترهی تئودور هرتصل در موزهای در تلآویو، تولد کشور اسرائیل را اعلام کرد. یازده دقیقه بعد، آمریکا اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت. روز بعد ارتش 5 کشور عرب (مصر، سوریه، ماورای اردن، لبنان و عراق) وارد فلسطین شدند و با اسرائیلی ها درگیر شدند. آنها مصمم بودند که کشور یهود را در لحظهی تشکیل از بین ببرند. این جنگ، جنگ اول اعراب و اسرائیل نام گرفت.
سال 1949: جنگ اول اعراب و اسرائیل با شکست اعراب، به پایان رسید. در قطعنامه 181 سازمان ملل 57 درصدِ فلسطین برای تشکیل اسرائیل در نظر گرفته شده بود، ولی در سال 1949، اسرائیل کنترل 78 درصد فلسطین را در اختیار داشت.
فهرست منابع و مآخذ:
(1) سلاح پاک، نوشتهی گِرِگ فیلو و مایک بری، ترجمهی افسانه وفا، انتشارات روایت فتح، چاپ اول 1387
(2) سرگذشت فلسطین، اکرم زعیتر، ترجمه اکبر هاشمی رفسنجانی، انتشارات بوستان کتاب، 1388
[2] Zichron Ya’akov
[3] Ahad Aham
[4] خانوادهی «روچیلد» از پرنفوذترین و ثروتمندترین خاندانهای اروپایی بوده است که شبکهی نفوذ سیاسی و اقتصادیشان در سراسر اروپا تا به امروز نیز گستردهاست. اصالت این خانواده یهودی است. حمایت مالی و سیاسی« ادموند روچیلد» برای خرید زمینهای فلسطین و مهاجرت یهودیان به آنجا آن قدر بود که در متون رسمی اسرائیل به او لقب «پدر ارض اسرائیل» داده اند.
[5] Joseph Chamberlinسیاستمدار انگلیسی و پدر نویل چمبرلین، نخستوزیر انگلستان. او مدتی نماینده مجلس بود و بعد عضو کابینه بریتانیا شد.
[6] Chaim Weizmann
[7] Israel Zangwill
[9] Biltmore