You are currently viewing کشور برگزیده! (گزیده‌ای گفتگوی دیوید بارسامیان با نوآم چامسکی)
  • شرایط حاکم بر ائتلاف ایالات متحده اسرائیل تغییر کرده است، امّا آیا این تغییرات ساختاری بوده است؟

به رغم موافقت‌نامه‌ای که در سپتامبر 1993 میان اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین منعقد شد، تغییرات ساختاری عمده‌ای در مناسبات آمریکا – اسرائیل صورت نگرفته است. فقط می‌توان گفت ظرفیت اسرائیل برای خدمت به منافع ایالات متحده، دست کم در کوتاه مدت، احتمالاً افزایش یافته است.

کابینه‌ی کلینتون این نکته را کاملاً روشن ساخت که قصد دارد بر سوگیری افراطی کابینه‌ی بوش در طرفداری از اسرائیل پافشاری کند. آن‌ها مارتین ایندایک را که قبلاً در کمیته‌ی امور عمومی آمریکا – اسرائیل [که یک گروه فشار است] خدمت می‌کرد، به مسئولیت میز خاورمیانه درشورای امنیت ملی منصوب کردند.

وی رئیس یک مؤسسه تحقیقاتی ساختگی، به نام انستیتوی مطالعات شرق نزدیک واشنگتن بوده است. علت وجودی این مؤسسه آن است که روزنامه‌نگارانی که می‌خواهند تبلیغات اسرائیلی منتشر سازند، امّا این کار را به شیوه‌ای «عینی» انجام دهند، می‌توانند از کسی نقل قول کنند که چیزی را که آن‌ها می‌خواهند بیان می‌کند.

ایالات متحده همواره در این به اصطلاح مذاکرات صلح، یک هدف عمده را دنبال می‌کرده است – اینکه ائتلاف پنهان و سنتی میان اسرائیل و خاندان‌های دیکتاتور حاکم بر کشورهای خلیج فارس به نوعی علنی‌تر یا مستحکم‌تر شود (این هدف در جریان مذاکرات اسرائیل – سازمان آزادی‌بخش فلسطین در اواخر سال 1993 پیش رفته است.)

امّا یک مسئله‌ی بزرگ وجود دارد. نقشه‌های اسرائیل برای تصرف و انضمام آنچه که از سرزمین‌های اشغالی می‌خواهد – نقشه‌هایی که هیچ‌گاه تغییر نکرده است – به پاره‌ای مسائل عینی تبدیل می‌شود. اسرائیل همواره امیدوار بوده است که در بلند مدت بتواند بیشتر فلسطینی‌ها را اخراج کند.

آن‌ها سال‌های متمادی این کار را کردند – توانستند گروه کثیری از مردم را وادار به ترک سرزمین خود نمایند – امّا اکنون در نتیجه‌ی افزایش جمعیت غافلگیر شده‌اند. این موضوع مشکلاتی واقعی به بار می‌آورد، زیرا اسرئیل قصد دارد آب و زمین قابل استفاده را تصرف کند (چشم‌اندازی که در موافقت‌نامه‌ی اسرائیل – سازمان آزادی‌بخش فلسطین به پیش برده شده است).

  • گزارش برخورد اسرائیل با بیش از بیست قطعنامه‌ی شورای امنیت که سیاست‌های این کشور را محکوم می‌کند چگونه است؟

اسرائیل همچنان در مرحله‌ی طبقه‌ی فاقد شعور طبقاتی است.[1]

نه هیچ مجازاتی نه هیچ اعمال زوری؟

هیچ. یکی از این قطعنامه‌ها را به طور تصادفی در نظر بگیرید – قطعنامه‌ی 425 شورای امنیت که در ماه مارچ سال 1978 به تصویب رسید. در این قطعنامه از اسرائیل خواسته شده است که بلافاصله و بدون قید و شرط از خاک لبنان عقب‌نشینی کند. امّا اسرائیل هنوز در لبنان است، هر چند دولت لبنان در فوریه‌ی سال 1991 هنگامی که همه رهسپار جنگ با عراق بودند، این درخواست را مجدداً مطرح کرد.

ایالات متحده هرگونه کوششی برای تغییر امور را سد خواهد کرد. بسیاری از قطعنامه‌های شورای امنیت که ایالات متحده آن را وتو کرده است به تهاجمات یا سبعیت‌های اسرائیل مربوط می‌شود.

به عنوان مثال، اشغال لبنان در سال 1982 را در نظر بگیرید. در آغاز ایالات متحده نیز با محکومیت این اقدام توسط شورای امنیت همراهی کرد. امّا ایالات متحده چند روز بعد یکی از قطعنامه‌های مهم شورای امنیت را که از همه‌ی طرف‌های درگیر می خواست عقب‌نشینی کنند و به جنگ پایان دهند وتو کرد، و بعداً باز هم قطعنامه‌ی مشابه دیگری را وتو کرد.

  • ایالات متحده با چند مورد اخیر قطعنامه‌ها یا اخراج‌های سازمان ملل همکاری کرده است؟

ایالات متحده همراهی کرده است، امّا نگذاشته است این مصوبات چنگ و دندانی داشته باشند. پرسش مهم این است که آیا ایالات متحده کاری صورت خواهد داد یا خیر؟ مثلاً ایالات متحده به قطعنامه‌ی شورای امنیت دایر بر محکومیت اشغال بلندی‌های جولان رأی موافق داد. امّا هنگامی که قرار شد در این مورد اقدامی صورت گیرد از این کار امتناع کرد.

  • قانون بین‌المللی فراتر از قانون دولتی است، امّا اسرائیل می‌گوید این قطعنامه‌ها قابل اجرا نیست. چگونه قابل اجرا نیست؟

درست همان‌طور که قانون بین‌المللی در مورد ایالات متحده قابل اعمال نیست، در حالی که حتی دادگاه بین المللی نیز این کشور را نکوهش کرده است. دولت‌ها همان کاری را انجام می‌دهند که دوست دارند – هرچند البته دولت‌های کوچک باید اطاعت کنند.

اسرائیل یک دولت کوچک نیست، بلکه ضمیمه‌ی یک ابر قدرت جهانی است، لذا همان کاری را انجام می‌دهد که ایالات متحده مجاز می‌شمارد. ایالات متحده به این کشور می‌گوید: لزومی ندارد از هیچ یک از این قطعنامه‌ها تبعیت کنید. به همین دلیل است که این قطعنامه‌ها خنثی و بی‌اعتبارند – درست همان‌طور که وقتی ایالات متحده محکوم می‌شود بی‌اعتبارند.

ایالات متحده هیچ‌گاه در یک قطعنامه‌ی شورای امنیت محکوم نمی‌شود، زیرا چنین قطعنامه‌ای را وتو می‌کند. اشغال پاناما را در نظر بگیرید. شورای امنیت دو قطعنامه دارد که در آن‌ها آمریکا محکوم شده است. ما هر دوی آن‌ها را وتو کردیم.

شما می‌توانید قطعنامه‌های متعدد شورای امنیت را ببینید که به دلیل محکوم کردن ایالات متحده به تصویب نرسیده‌اند، قطعنامه‌هایی که اگر درباره‌ی یک کشور بی‌دفاع بود مسلماً تصویب می‌شد. مجمع عمومی نیز همواره قطعنامه‌هایی را تصویب می‌کند، امّا این قطعنامه‌ها اعتباری ندارند و صرفاً توصیه محسوب می‌شوند.

  • به خاطر می‌آورم که با رونا ریشماوی، یکی از وکلای سازمان حقوق بشر الحق در رام‌الله، واقع در ساحل غربی صحبت می‌کردم. او می‌گفت هنگامی که به دادگاه می‌رود، نمی‌داند که آیا قاضی اسرائیلی موکلان او را طبق قانون فوق‌العاده‌ی قیومیت بریتانیا محاکمه خواهد کرد، یا قانون اردن، یا قانون اسرائیل یا قانون عثمانی.

با قوانین خودشان. مقرراتی اداری وجود دارد که هیچ‌گاه منتشر نمی‌شوند. همان‌طور که هر وکیل فلسطینی به شما خواهد گفت، نظام حقوقی در این سرزمین‌ها یک لطیفه است. اصولاً قانونی وجود ندارد، بلکه هرچه هست قدرت است.

اغلب محکومیت‌ها مبتنی بر اعترافات است، و همه به خوبی می‌دانند معنی اعتراف چیست. سرانجام، پس از گذشت حدود شانزده سال، یک دروزی بازنشسته‌ی ارتش اسرائیل که اعتراف کرده و محکوم شده بود، بی‌گناه شناخته شد. سپس این ماجرا به یک رسوایی تبدیل شد. یک هیأت بازرسی مأمور دنبال کردن این مسئله شد، و دادگاه عالی اعلام کرد که سرویس‌های مخفی به مدت شانزده سال به آن‌ها دروغ گفته‌اند. همان‌طور که همه می‌دانند، سرویس‌های مخفی مردم را شکنجه می‌کردند، امّا در دادگاه چنین عملی را انکار می‌کردند.

این واقعیت که آن‌ها به دادگاه عالی دروغ گفته بودند هیاهوی بسیاری به پا کرد. هنگامی که دروغ تحویل دادگاه عالی می‌دهند چگونه می‌توان از دمکراسی حرف زد؟ امّا شکنجه مسئله‌ی مهمی نبود – همه این موضوع را می‌دانستند.

سازمان عفو بین‌المللی، در سال 1977 در لندن با قاضی دادگاه عالی، موشه اتزیونی مصاحبه کرد. آن‌ها از او خواستند توضیح دهد که چرا درصد فوق‌العاده بالایی از اعراب اعتراف می‌کنند. او گفت: «این بخشی از سرشت آن‌ها است.» این است نظام حقوقی اسرائیل در این سرزمین‌ها.

  • نظرتان را درباره‌ی اُروِلیسم[2] «منطقه‌ی امن» و «منطقه‌ی حائل» بیان کنید.

در جنوب لبنان؟ این اصطلاحات را اسرائیل به کار می‌برد، و رسانه‌های گروهی نیز از آن استفاده می‌کنند.

اسرائیل در سال 1978 جنوب لبنان را اشغال کرد. این اقدام در چارچوب موافقت‌نامه‌های کمپ دیوید صورت گرفت. کاملاً آشکار بود که این موافقت‌نامه‌ها چنین پیامدهایی را به دنبال خواهد داشت. چون مصر به عنوان یک عامل بازدارنده کنار گذاشته شده بود، دست اسرائیل برای حمله به لبنان و انضمام سرزمین‌های تصرف شده به قلمرو خود باز می‌ماند.

اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و از طریق دست‌نشاندگانش در آنجا باقی ماند – در آن زمان نیروهای شبه نظامی سرگرد سعد حداد، اساساً یک نیروی مزدور اسرائیلی بود. در این هنگام بود که قطعنامه‌ی 425 شورای امنیت – که قبلاً درباره‌‌اش صحبت کردیم به تصویب رسید.

هنگامی که اسرائیل در سال 1982 خاک لبنان را اشغال کرد، خشونت‌هایی در امتداد مرزها صورت گرفته بود که همگی از شمال اسرائیل سرچشمه می‌گرفت. با میانجیگری ایالات متحده آتش‌بسی برقرار شد که سازمان آزادی‌بخش فلسطین با کمال دقت آن را رعایت کرد، و هرگونه فعالیتی را در امتداد مرزها متوقف نمود. امّا اسرائیل دست به هزاران فعالیت تحریک‌آمیز زد، و از جمله هدف‌های غیر نظامی را بمباران نمود؛ هدف از همه‌ی این کارها آن بود که سازمان آزادی‌بخش فلسطین را وادار به عکس‌العمل کند، و بهانه‌ی لازم برای اشغال را به دست آورد.

شیوه‌ی بازسازی این وقایع در نشریات آمریکایی جالب توجه است. آنچه نوشته می‌شد قصه‌هایی درباره‌ی گلوله‌باران سکونت‌گاه‌های اسرائیلی توسط سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود که بخشی از یک داستان واقعی است (آن هم در سالی که به تهاجم اسرائیل در سال 1982 منجر شد).

حقیقت آن بود که اسرائیل شمال مرز را بمباران و اشغال می‌کرد، و سازمان آزادی‌بخش فلسطین واکنشی نشان نمی‌داد. در واقع، فلسطینی‌ها سعی می‌کردند از طریق مذاکره به نوعی توافق دست یابند. همان‌طور که من چندین بار با سند نشان داده‌ام – البته، بی‌فایده – حقیقت وقایع مربوط به سال‌های پیشتر نیز شباهت چندانی با تصویر ارائه شده ندارد.

می‌دانیم پس از آنکه اسرائیل لبنان را اشغال کرد چه اتفاقی افتاد. آن‌ها زیر فشار نیرویی که آن را «تروریسم» می‌نامند بیرون رانده شدند، و مراد از تروریسم مقاومت مردمی است که تسلیم نشده بودند. اسرائیل موفق شد مقاومت بنیادگرایان را بیدار کند، و بعداً نیز نتوانست آن را تحت کنترل بگیرد. آن ها ناگزیر از عقب‌نشینی شدند.

آن‌ها بخش جنوب را که «منطقه‌ امن» می‌نامند حفظ کردند – هرچند هیچ دلیلی وجود ندارد که این مسئله کمترین ارتباطی با امنیت داشته باشد. این منطقه جای پای اسرائیل در لبنان است. در حال حاضر به وسیله‌ی یک ارتش مزدور، به نام ارتش جنوب لبنان، اداره می‌شود که از حمایت نیروهای اسرائیلی برخوردار است. آن‌ها بسیار سفاک‌اند، و اتاق‌های شکنجه‌ی هولناکی دارند.

ما از جزئیات کامل قضایا اطلاع نداریم، زیرا آن‌ها به افراد صلیب سرخ یا دیگران اجازه‌ی بازرسی نمی‌دهند. امّا گروه‌های حقوق بشر، روزنامه‌نگاران و دیگران دست به تجسس‌هایی زده‌اند. منابع مستقل – افرادی که اخراج شده‌اند، به علاوه‌ی بعضی منابع اسرائیلی – بر سبعیت رفتاری که می‌شود شهادت داده‌اند. حتی یک سرباز اسرائیلی چون نمی‌توانست وقایعی را که می‌دید تحمل کند، دست به خودکشی زد. عده‌ای دیگر در نشریات عبری در این باره مطلب نوشته‌اند.

انصار اردوگاه اصلی این منطقه است. این اردوگاه در شهر خیام احداث شده است. در سال 1978، پس از آنکه اسرائیل سال‌ها این منطقه را بمباران، و اغلب مردم را وادار به ترک محل کرده بود، شبه‌نظامیان حداد، زیر چشم نظامیان اسرائیلی دست به یک قتل عام زدند. علت این اقدامات عمدتاً آن است که لبنانی‌ها حاضر به همکاری با ارتش جنوب لبنان نیستند.

  • من به سخنان استیون سولارز [نماینده‌ی پیشین کنگره از حزب دمکرات از بروکلین] در بی‌بی‌سی گوش می‌دادم. او می‌گفت جهان معیاری دوگانه دارد: 700,000 نفر یمنی از عربستان سعودی اخراج شدند، و هیچ کس کلامی بر زبان نیاورد؛ 415 نفر فلسطینی از غزه و ساحل غربی اخراج شدند، داد و فریاد همه بلند شده است.

هر استالینیستی همین حرف را می‌زند: «ما ساخاروف را به تبعید فرستادیم داد و فریاد همه بلند شد. درباره‌ی این یا آن ظلم دیگر که بدتر هم هست چه می‌توان گفت؟» برای یک مقلد استالینیست مانند سولارز همواره کس دیگری وجود دارد که جرم بدتری مرتکب شده است، پس چرا نباید آن خط را ادامه داد؟

تصادفاً در این میان یک تفاوت وجود دارد – یمنی‌ها به کشور خودشان عودت داده شدند، حال آنکه فلسطینی‌ها از کشور خودشان اخراج شدند. آیا حرف سولارز این است که اگر او و خانواده‌اش را در بیابانی در مکزیک رها کردند، همه‌ی ما باید سکوت اختیار کنیم؟

  • آقای آبراهام فاکسمن، گرداننده‌ی اتحادیه‌ی مبارزه با هتک حرمت در نامه‌ای به نیویورک تایمز می‌نویسد: دولت رابین از هنگام به دست گرفتن قدرت «آشکارا تعهد خود را به فرایند صلح نشان داده است.» اسرائیل آخرین طرفی است که باید تمایل خود را برای رسیدن به صلح اثبات کند. عملکرد دولت کارگری رابین را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این مطلب کاملاً درست است که اسرائیل خواهان صلح است. هیتلر نیز خواهان صلح بود. همه خواهان صلح‌اند. مسئله این است که با چه شرایطی؟ دقیقاً همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، دولت رابین سرکوب در سرزمین‌های اشغالی را تشدید کرد. همین امروز بعد از ظهر با خانمی صحبت می‌کردم که دو سال گذشته را در غزه مشغول انجام وظیفه در زمینه‌ی حقوق بشر بوده است. این خانم همان چیزی را می‌گفت که همه می‌گویند، و هر کسی که مغز داشته باشد می‌داند: به محض آنکه رابین قدرت را به دست گرفت اوضاع وخیم‌تر شد، او مردی با مشت‌های آهنین است – این ارزیابی من از دولت رابین است.

در واقع در سرزمین‌های اشغالی عملکرد حزب لیکود بهتر از حزب کارگر است. در دوران حکومت بگین شکنجه و مجازات دسته جمعی متوقف شد. هنگامی که شارون حکومت را به دست گرفت اوضاع وخیم شد، امّا در دوره‌ی بگین به طور کلی بهتر بود. هنگامی که حزب کارگر در سال 1984 به حکومت رسید، شکنجه و مجازات دسته‌جمعی بار دیگر از سر گرفته شد، و بعداً انتفاضه وارد صحنه شد.

در فوریه‌ی سال 1989، رابین به گروهی از رهبران سازمان صلح فوری اظهار داشت که مذاکرات جاری با سازمان آزادی‌بخش فلسطین هیچ معنایی ندارد – او می‌خواست به این وسیله زمان لازم برای قلع و قمع کردن فلسطینی‌ها را به دست آورد. و ادامه داد آن‌ها قلع و قمع خواهند شد و درهم خواهند شکست.

  • چنین اتفاقی نیفتاد.

چرا! امّا رابین با خشونتی که اعمال کرد بار دیگر به آن جان بخشید. او به احداث سکونت‌گاه در سرزمین‌های اشغالی نیز ادامه داد، دقیقاً همان‌چیزی که هر کسی چشم بینا داشت پیش‌بینی می‌کرد. گرچه در مورد متوقف کردن احداث سکونت‌گاه‌ها تبلیغات زیادی صورت گرفت، امّا کاملاً روشن بود که این مطلب دروغی بیش نیست. فاکسمن این مطلب را می‌داند. مطمئنم که او مطبوعات اسرائیلی را می‌خواند.

آنچه رابین متوقف کرد، بعضی نقشه‌های افراطی جنون‌آمیز شارون بود. شارون همه جا به خانه سازی مشغول بود، حتی جاهایی که هیچ کس تصمیم به رفتن و اقامت نداشت. لذا رابین یک طرح ایجاد سکونت‌گاه معقول‌تر را در پیش گرفت. فکر می‌کنم ارقام کنونی، احداث 11000 واحد مسکونی جدید باشد.

حزب کارگر سیاستی معقول‌تر از حزب لیکود دارد، و این موضوع یکی از دلایلی است که ایالات متحده همواره این حزب را ترجیح می‌دهد. امّا آن‌ها نیز درست همان کاری را می‌کنند که لیکود می‌کند، امّا آرام‌تر و با تأنی بیشتر. آن‌ها مایل‌اند جهت‌گیری مدرن‌تری داشته باشند، و با هنجارهای ریاکاری غربی هماهنگ‌تر باشند. همچنین واقع‌بین‌ترند. برنامه‌ی احداث هفت شهرک بزرگ را به چهار شهرک تقلیل داده‌اند.

امّا هدفشان دقیقاً همان است – آرایش سکونت‌گاه‌ها به گونه‌ای که مناطق فلسطینی را از یکدیگر جدا کند. شبکه‌ی شاهر‌اه‌های بزرگ، سکونت‌گاه‌های یهودی‌نشین را به یکدیگر متصل می‌کند و دهکده‌های کوچک عرب‌نشین را در میان تپه‌ها به محاصره در می‌آورد. اعمال این سیاست به منظور اطمینان حاصل کردن از این موضوع است که هرگز هیچ‌گونه خودمختاری محلی به شکلی از خودگردانی معنادار تبدیل نخواهد شد (موافقت‌نامه‌ی اسرائیل – سازمان آزادی‌بخش فلسطین که در سپتامبر 1993 به امضا رسید، صرفاً تحقق این تعهد است). همه‌ی این سیاست‌ها همچنان ادامه دارد، و البته ایالات متحده نیز هزینه‌ی آن‌ها را تأمین می‌‌کند.

(گفتگو با نوام چامسکی، دیوید بارسامیان، ترجمه‌ی عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول، 1373، صص 60-49)


 

  1. Class by itself (طبقه‌ی در خود): این اصطلاح که مارکس آن را به کار برده و به معنی «طبقه‌ی فاقد شعور طبقاتی است» در مقابل اصطلاح class for itself (طبقه برای خود) به معنی طبقه‌ی دارای شعور طبقاتی است. منظور چامسکی آن است که گوش اسرائیل به این حرف‌ها بدهکار نیست.
  2. orwellism : منسوب به جرج اورل، بخصوص کتاب 1984 او که آینده‌ی یک دولت توتالیتر را تصویر می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید