آنسوتر از واپسین مرزها به کجا باید رفت؟
پرنده به کدامین سوی بال گشاید
فراتر از واپسین آسمان؟
محمود درویش
مقدمهی مترجم کتاب
به جرئت میتوان گفت که کتاب حاضر با هرآنچه تاکنون دربارهی این موضوع به زبان فارسی نگاشته شده، متفاوت است. کتابهای موجود به طور عمده یا از دیدگاه سیاسی نوشته شده یا به مسائل اقتصاد سیاسی فلسطین نظر دارد، اما دکتر سعید، زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم فلسطین را مورد بررسی قرار داده است. در نتیجه، کتاب حاضر نه تنها به دانش ما دربارهی فلسطین میافزاید، بلکه سبکی را نشان میدهد که در نوشتههای فارسی اگر بیسابقه نباشد، دستکم نادر است.
میتوان دربارهی فرهنگ فلسطین کتابی نگاشت و از دیدگاهی مرسوم به طبقهبندی و شرح جنبههای گوناگون آن پرداخت. چنین کتابی بیشک بسیار آموزنده و موفق هم خواهد بود. اما دکتر سعید، به عنوان پژوهندهی خلاق و نوآور مطالعات فرهنگی، کتابی نگاشته است که در عین پرداختن به جزئیات، فرهنگ را به عنوان پدیدهای پویا و تغییریابنده معرفی میکند که هم به انواع روابط اجتماعی شکل میدهد و هم خود در متن آن رشد میکند.
دکتر سعید تجربههای فردی و مشاهدات شخصی را با رخدادهای اجتماعی و تحلیل مردمشناختی درمیآمیزد. به عبارت دیگر، وی تجربیات و مشاهدات مشخص را در متن روابط تاریخی- اجتماعی جای میدهد. معنا و مفهوم رخدادهای اجتماعی را تنها با چنین رویکردی میتوان بررسی کرد. چنین رویکردی از چند نظر اهمیت دارد.
نخست از تحولات اجتماعی درکی ملموس به دست میدهد: رخدادهای اجتماعی پدیدههایی انتزاعی نیستند که در «جامعه» رخ دهند بیآنکه نشانی از افراد در میان باشد. در نوشتهی دکتر سعید، به خوبی میتوان دید که چگونه انسانها از دگرگونیهای سیاسی- اجتماعی- فرهنگیِ جامعهی فلسطینی سود بردهاند یا قربانی آن شدهاند، در خلق آن شریک بودهاند یا بازیچهی آن قرار گرفتهاند. بیتردید عکسهای ژان مور در به تصویر کشیدن و عینیت بخشیدن به این روند نقش شایانی ایفا میکند.
اهمیت دیگر نوشتهی دکتر سعید این است که او با نمایش نمونههای فردی در متن روابط اجتماعی- تاریخی خاص، به آنها معنا و مفهومی فراتر از رخدادهای منفرد و میرا بخشیده است. توانایی سعید در این است که نه پدیدههای اجتماعی را به سطح نمونههای فردی تقلیل میدهد و نه نمونههای فردی را قربانی بررسیهای عام میکند. پرداختنی اینگونه به مسائل اجتماعی، نمونهی عالی از آن نگرشی است که جامعهشناس بنام آمریکایی، سی. رایت میلز آن را «بینش جامعهشناختی» (sociological imagination) خوانده است.
سومین ویژگی در سبک نگارش ادوارد سعید این است که خود، به عنوان نویسنده، دارای جا و مکان مشخصی است. او نه ناظر بیطرف است و نه «راوی دانا». سعید با نشاندادن اینکه تا چه اندازه نظریات و اندیشههایش ریشه در تجربیات فردی وی دارد، نویسنده را از برج عاج به سطح زندگی اجتماعی میکشاند و با این شیوهی کار، نسبیبودن آرا و داوریهای خود را بر ما روشن میکند. در نتیجه، به جای آنکه از «بالا» برای خواننده موعظه کند و او را مرعوب قدرتی کاذب کند، در کنار خواننده مینشیند و با وی از در گفتگو در میآید.
به همین سبب، با اینکه هر سطر کتاب حاضر «سیاسی» است، اما در آن نه از مظلومنماییهای دلتنگکننده اثری هست نه از شعارهای پر سر و صدا. سعید بیآرایه و بیپیرایه از واقعیتها مینویسد و به یاری همین روایت ساده، پیچیدگی و غنای ذاتی زندگی را به ما نشان میدهد.
ادوارد سعید با پرداختن به جنبههای عینی زندگی فلسطینیها موفق شده است نه تنها پیچیدگی زندگی آنان را نشان دهد، بلکه روند حرکت این تحولات را نیز بنمایاند. او زندگی مردم فلسطین را پویا و سرشار از واقعیتهای دمادم تغییریابنده تصویر میکند.
گرچه سعید از پرداختن به نقش دشمنان ریز و درشت فلسطین- از اسرائیل و کشورهای امپریالیستی گرفته تا کشورهای عربی و «متحدان» و «هواداران» جنبش فلسطین- فرو نمیگذارد، به این نکته نیز آگاه است که شکستخوردگان و ستمدیدگان فرصت شکوه و لابه ندارند. آنان برای آنکه به حد کفایت تجدید قوا کنند و خود را برای کارزارهای سرنوشتساز آینده آماده سازند، چارهای ندارند جز آنکه به دقت و قاطعانه در خویشتن درنگرند، نارساییهای تلاش خویش را دریابند و به بهبود آنها کمر ببندند. یکی دیگر از تفاوتهای نوشتهی سعید با بسیاری از نوشتههای دیگر دربارهی فلسطین همین نگاه تیزبین وی در ارزیابی فرهنگ و روابط درونی جامعهی فلسطین است. سعید در جایجایِ کتاب اشاره میکند که چگونه هویت فلسطینیها نفی شده است و چگونه روایتهای بیشمار از زندگی فلسطینیها – چه توسط بیگانه و چه توسط خودی – با نمایاندن گوشهای از واقعیت به عنوان تمامی آن به نفی گونهگونی زندگی فلسطینیها منجر میشود.
حامد شهیدیان
دپارتمان جامعهشناسی و مردمشناسی
دانشگاه ایلینوی در اسپرینگفیلد
***
پیشگفتار ادوارد سعید بر چاپ اول کتاب، 1986
زندگیهای فلسطینی
فکر نگارش این کتاب به دنبال جریانات غریبی که سبب آشنایی من و ژان مور شد به ذهنم خطور کرد. در سال 1983، به عنوان مشاور سازمان ملل برای برگزاری کنفرانس جهانی رسیدگی به مسئلهی فلسطین، پیشنهاد کردم که عکسهایی از فلسطینیها در سالن وروردی ساختمان اصلی کنفرانس در ژنو، نصب شود. چون با کارهای ژان مور از طریق همکاری او با جان برگر آشنا بودم و تحسینش میکردم، به سازمان ملل پیشنهاد کردم که ترتیب قرارداد همکاری با او را در این زمینه بدهد و از او بخواهد که از جنبههای اصلی زندگی فلسطینیها عکس بگیرد. مور که از همان ابتدا از این کار استقبال کرده بود، بزودی از طرف سازمان ملل راهی خاور نزدیک شد. عکسهایی که وی از این سفر با خود آورده بود براستی بیمانند بودند؛ مقامات سازمان ملل، اما، با کار ما برخوردی کردند که، در نظر کسی که اندک بهرهای از طنز برده باشد، شگفتیآفرین و ظریف مینمود. آنها به ما گفتند که میتوانید این عکسها را به دیوار بیاویزید، ولی نباید هیچ نوشتهای در پایین آنها درج کنید. نه داستانی، نه توضیحی. سرانجام به توافقی رسیدیم: نام کشور یا محل عکسبرداری (اردن، سوریه، لبنان، سواحل غربی رود اردن، نوار غزه) را زیر عکسهایی که به قطع بسیار بزرگ چاپ شده بودند آوردیم، اما نه یک کلمه بیشتر از آن. دیدار من و ژان تحت چنین شرایط غریبی رخ داد.
همانگونه که انتظار میرفت از سازمان ملل چیزی جز توضیحات دیوانسالارانه دربارهی مخالفت با درج توضیحات نشنیدیم. لیکن آنچه با یقین به یاد دارم این است که مخالفان، یعنی «برخی اعضای سازمان ملل»، در تمامی مراحل تدارکاتی کنفرانس به هرگونه نوشتهی بلند و جدی دربارهی مردم فلسطین اعتراض کرده بودند و آن را از نظر اصولی غیر قابل قبول خوانده بودند. افسوس، این دولتهای عضو به طور عمده کشورهای عربی بودند که مشکلات گونهگونشان با نفس کنفرانس، خود کارنامهی شرمآور و تأثرانگیزی برایشان است. برای آنان، فلسطینیها تا درجهی معینی قابل استفاده بودند –به عنوان بهانهای برای حمله به اسرائیل، وسیلهای برای بسیج علیه صهیونیسم، امپریالیسم و ایالات متحده، عذری برای شکوه از اسکاندهی و غصب زمینهای عربی در مناطق اشغالی. اما وقتی پای خواستههای عاجل فلسطینیها به عنوان گروهی انسان به میان میآمد، یا شرایط رقتانگیز آنها در کشورهای عربی و اسرائیل مطرح میشد، دیگر میبایست سکوت کرد.
فلسطینیها به رغم تمامی آنچه دربارهی آنها نوشته شده است، ناشناخته ماندهاند. آنها بویژه در غرب، و به طور مشخص در ایالات متحده، نه به مثابه یک ملت، بلکه بهانهای برای مسلحشدن بودهاند. این سخن بیتردید درست است که ما ناشناختهتر از مدعیان دیگر سرزمینمان –یعنی کلیمیان- هستیم. از سال 1948، هستی ما هستیِ کماهمیتتر بوده است. تجربیات بسیاری را از سر گذراندهایم که در جایی ثبت نشده است. تعداد بیشماری از ما کشته شدهاند، بسیاری جراحات دائمی پیدا کردهاند یا برای همیشه خاموش شدهاند بیآنکه ردپایی از آنان برجای مانده باشد. از تصاویری که چهرهی ما را ترسیم میکنند، جز سادهنمایی واقعیت زندگی ما کاری ساخته نیست. برای بسیاری، فلسطینیها به طور عمده رزمنده، تروریست یا بیخانمانهایی قانونشکن هستند. به مجرد آنکه واژهی «ترور» استعمال میشود، مردی با چفیه و نقاب با کلاشینکفی بر دوش به ذهن میآید. تصویر پناهندهی درماندهی نگونبخت تا حدودی جای خود را به فردی خطرناک به عنوان نماد تازهای از «انسان فلسطینی» داده است.
آنچه من با آگاهی تمام طرحش را ریختهام، شیوهای است متفاوت از آنچه آدمی معمولاً در رسانههای گروهی، در نوشتههای علوم اجتماعی یا در داستانهای عامهپسند بدان خو گرفته است. این سبک همانا روایتی شخصی از تجربهی فلسطینیها به عنوان ملتی پراکنده است – ملتی فعال، مفعول، مفتخر، شکننده، بینوا، دلزنده، شکستناپذیر، طعنهزن، هراسان، ستیزنده، متکی به خویشتن، مستقل، دلنشین و مجابکننده.
این کتاب «بیطرف» نیست. هدف ما نشاندادن فلسطینیها از دید خود فلسطینیهاست بیآنکه بخواهیم این مهم را که فلسطینیها حتی به چشم خودشان تا چه اندازه متفاوت و «دیگری» جلوه میکنند، ذرهای کماهمیتتر از آنچه هست نشان دهیم. چندگانگی بینش برای نمایاندن ما حیاتی است. دربهدر و بیدولت، سلب مالکیتشده، فاقد گرانیگاه، بسا اوقات ناتوان از سخن گفتن دربارهی «حقیقت» تجربهمان یا ناتوان از جلب گوشهای شنوا. معمولاً بر تصویرهایی که معرف ما هستند کنترلی نداریم؛ زندانیانِ فضاهایی هستیم که برای تقلیلدادن یا متحیر کردن ما به وجود آمدهاند؛ و معمولاً به سبب فشارها و نیروهایی که بیش از حد توان ما بودهاند، لوث شدهایم.
***
گزیدهای از فصلهای 2 و 3 کتاب
عبارت «من الدّاخل» یا از داخل، برای فلسطینیها طنین ویژهای دارد. «الداخل» پیش از هر چیز به مناطق درونی اسرائیل برمیگردد، به مناطق و مردمی که به رغم ممنوعیتها و محدودیتهای ناشی از وجود اسرائیلیها، هنوز هم فلسطینی هستند. به همین سبب، تا سال 1967، الداخل به فلسطینیهایی گفته میشد که ساکن ساحل غربی رود اردن، غزه و بلندیهای جولان بودند؛ از سال 1982 به بعد، همچنین به فلسطینیها (و لبنانیها) اطلاق میشد که در جنوب لبنان زندگی میکردند. چشمگیرترین نکته دربارهی این معنای الداخل تغییر ارزش معنای این واژه است. به یاد میآورم که در سالهای دههی 1970، فلسطینیهای اسرائیلی مردمان ویژهای به شمار میآمدند، کسانی که اگر شما یکی از تبعیدیان فلسطینی بودید و خارج از اسرائیل اقامت داشتید ممکن بود از آنها بترسید. ما همیشه احساس میکردیم مهر اسرائیل بر آنان، آنها را تغییر داده است (پاسپورت آنها، آشنایی آنها با زبان عبری، بیتوجهی آنان به همزیستی با یهودیان اسرائیلی، اشاره آنان به اسرائیل به عنوان یک کشور واقعی به جای اینکه آن را یک «موجودیت صهیونیستی» بخوانند). آنها مثل ما نبودند؛ ما به عنوان عربهای ساکن دنیای عربی که پیروزیهای مستکننده و شکستهای غمافزای ملیگرای عربی شامل حال ما نیز میشد – مستقل از امپریالیسم و صهیونیسم زندگی میکردیم. متفاوت بودن آنها باری منفی داشت.
آنها هنوز هم متفاوت هستند. امّا اکنون دیگر ما به آنها به چشم انسانهایی بهرهمند مینگریم. از مردم داخل به عنوان کسانی که زودتر از بقیه «در آنجا» هستند یاد میشود، فلسطینیهایی که در زیر فشار و لولهی تفنگ، با مشکلات زندگی میکنند و این ویژگی، حرمتی به آنها میبخشد که بقیهی ما از آن محرومیم. این نیز حقیقت دارد که تاریخ جمعی ما در خارج، یا در تبعید و غربت، از سال 1970 به بعد، تاریخی ناموفق، مایهی سرافکندگی همیشگی، نامیمون، عجیبتر از همیشه و فاقد مرکز و محور بوده است. ما فلسطینیها در اردن، لبنان، سوریه و مصر موقعیت و هویتمان را از دست دادیم. البته، سازمان آزادیبخش فلسطین در بیش از صد کشور به رسمیت شناخته میشود، و قطعنامههای سازمان ملل را نیز نباید از نظر دور داشت. این موفقیتها را باید به حساب ما گذاشت، ولی محدودیت این دستاوردها به اندازهای است که کسی نمیتواند به آن ببالد.
از این رو، آنهایی که در فلسطین، در داخل هستند، آنهایی که حاکمیت اسرائیل را هر روز تجربه میکنند، نسبت به ما که فقط میتوانیم در مورد صهیونیسم حرف بزنیم ولی در عمل برخورد غیردوستانهی برادران عربمان را تجربه میکنیم، در موقعیت بهتری قرار دارند. این نکته مهم است که امروزه فعالیتهای سیاسی فلسطینیها متوجه داخل است در حالی که تا زمان اشغال لبنان توسط اسرائیل در سال 1982، مشکلات و مسائل سیاسی بیرونی بیشترین اهمیت را داشت.
معنای دوم الداخل تا اندازهای پیچیدهتر است. این معنا به زندگی خصوصی مربوط میشود، به منطقهای در داخل که هم با دیوار همبستگی اعضای گروه و هم با محدودیتهای دشمنانهای که قویترها بر ما تحمیل کردهاند حمایت میشود.
هر جا که فلسطینیها باشند، تمامی نشانههای مهماننوازی، دست و دلبازی و نزدیکی مألوف نیز وجود دارد. هرجا فلسطینیها باشند، همان نمایش احساسات و اشیا – مجسمههایی از مسجد عمر، بشقابهای تزیین شده با صدف مروارید، درفشهای کوچک فلسطینی– که هم برای حفاظت و هم به منظور نمایش در مهمانیها جمعآوری کردهاند، به چشم خواهد خورد؛ اینها شهادت میدهند که شما در منزل یک فلسطینی هستید. امّا ماجرا پیچیدهتر از این است. این چیزها بخشی از الگوی رفتاری وسیعتری است که حتّی منِ به اصطلاح آزاداندیشِ بیتوجه به رسوم و باورهای فراخاکی نیز به آنها تن در میدهم. ما «داخل»را دم به دم بازسازی میکنیم ــ میزها چیده میشوند، اتاقهای نشیمن مبلمان میشوند، خردهریزهای تزئینی مرتب میشوند، عکسها به نمایش گذاشته میشوند ــ امّا این بازسازی، بیآنکه خود بخواهیم، برشکستگی یا شکافی که پایهای مهم در زندگی ماست، تأکید دارد. اگر در آنچه پیش روی شماست دقت کنید این رابطه را خواهید دید. همیشه چیز اندکی از نظم خارج شده است، همیشه چیزی کار نمیکند. در خانههای فلسطینی همواره عکسها در بالای دیوار و طوری نصب میشوند که گویی بیقاعده انتخاب شدهاند. به دلیل فراوانی بیش از حد، همیشه چیزی خارج از دسترس قراردارد … .
عجیب بودن این اشیای زائد، بیقرینگی، ناموزونی، زشتی و ناامنی مستتر در آنها، جملگی نمایانگر تبعیدند ــ تبعید از یک سرزمین، از یک گذشته، از واقعیت یک زادبوم. با این همه، مسئله دیگر هم در این گونه از تکرار بیان میشود.
فلسطین جای کوچکی است. فلسطین از ردپاها و دعویهای مردم گوناگون انباشته است. میراث آن نه تنها سرشار از چیرگی و اسکان دوباره گروههای انسانی بلکه مملو از حفاریها و تعبیرهای چندبارهی تاریخ است. گِلِن باوئرساک، تاریخدانی که در دوران کهن کنکاش میکند، این تاریخ را با چیره دستی فراوان به عنوان «تجزیهی عامدانهی سرزمینی که در اصل متحد و یکدست بود» توصیف میکند. ویژگی بارز و تازگی برخورد باوئرساک در این است که وی، به سبب توجه به تاریخ فلسطین کهن ــ دوران پیش از صهیونیسم و پیش از اسلام ــ میتواند به ورای بگو مگوهای رایج بر سر «حقیقت یک دولت عربی و پس از آن یک دولت گستردهتر فلسطینی در خاورمیانه» در سالهای میانِ مرگ الکساندر دوم و پیدایش اسلام بنگرد.
افسوس که گستردگیِ نخستینِ منطقه با از راه رسیدن خیل مدعیان خارجی فلسطین در سدههای نوزدهم و بیستم از بین رفت. از نظر نقشهبرداری و حتّی براساس کتابنامهها، فلسطین جایی است که بیش از حد تصور تکهتکه، پرجمعیت و درهم است. اگر اسطورهها ، نشانها و مدالهای رسمی، شمایل و کوچراههای همهی مردمی را که در آنجا زیستهاند بر نقشهای از فلسطین تعبیه کنید، خواهید دید که دیگر جایی برای کسی باقی نمیماند. و هر چه مهاجران تازهواردتر باشند، ادعایشان انحصار طلبانهتر است و قاطعانهتر دیگران را بیرون میرانند و بر آنها ستم میکنند. به علاوه، هر ادعایی، سنتها و دودمانهای خود را میآفریند و به این ترتیب زایندهی کجتابیها، ستیزها و دربهدریهای بیشتری میشود: بر نقشهی پر ازدحام، نیروهای متخاصم و متضاد دیگری افزوده میشوند که در پهنهی آن سرزمین به نبرد در میآیند.
درک ما از مکان نیز مخدوش شده است. ما به فلسطین، نه به عنوان «یک دولت گسترده فلسطینی»، بلکه به عنوان سرزمین کوچک و بسیار متراکمی مینگریم که مارا از آن به بیرون پرتاب کردهاند. هر تلاش ما برای بازیابی هویت فلسطینی، در عین حال، کوششی است برای آنکه بر روی نقشه جایی بیابیم، به آنهایی که در داخل هستند یاری کنیم که جای پای متزلزشان را محکم کنند.
ما آفرینندگان این وضعیت نیستیم، بلکه تازهواردان به آن هستیم، مردمی که میخواهند در پایان سدهی بیستم به حق خودمختاری، که بسیاری از ملل دیگر از آن برخوردارند دست یابند.
در دوران حمله اسرائیل به لبنان، مهاجم پیروز با فلسطینیهای دستگیر شده ــ مذکر، قدرتمند، مزاحمان احتمالی آینده ــ مصاحبههای رادیویی پیدرپی ترتیب میداد و آنها را مجبور میکرد برای راهنمایی بقیهی فلسطینیها به مصاحبه تن در دهند. برای آنها، تنها راه مقابله استفاده از بازجوییهای اسرائیلیها بود.
گفتگوی زیر که از عربی محاورهای ترجمه شده است یکی از این نمونههاست.
مصاحبهگر اسرائیلی(م.ا): اسم شما؟
فدایی زندانی فلسطینی(ف.ف.): اسم من احمد عبدالحمید ابوسایط است.
م.ا.: اسم جنبشی که شما به آن وابسته هستید چیست؟
ف.ف: اسم این جنبش ابولیل(«پدر شب») است.
م.ا: آقای ابولیل به من بگویید که عضو کدام گروه خرابکاری هستید؟
ف.ف: من عضو جبههی خلق برای آزادیِ(به عربی: تحریر)، یعنی منظورم این است که برای تخریب فلسطین هستم.
م.ا: از چه زمانی با سازمان خرابکاران همکاری میکنید؟
ف.ف: از همان ابتدا که از خرابکاری آگاهی یافتم.
م.ا: مسئولیت شما در جنوب لبنان چه بود؟
ف.ف: مسئولیت من خرابکاری بود … ما وارد دهکدهها میشدیم و فقط خرابکاری میکردیم. هرجا که زنان و کودکان بودند، ما خرابکاری میکردیم. جز خرابکاری کار دیگری نمیکردیم.
م.ا: آیا برای هدف و آرمان خاصی یا صرفاً برای پول دست به خرابکاری میزدید؟
ف.ف: نه، خدای من، فقط برای پول. هدف و آرمان یعنی چه؟ آیا هنوز هم هدفی وجود دارد؟ سالهاست که ما خود را فروختهایم.
م.ا: بگویید ببینم، سازمانهای خرابکاران پولشان را از کجا میگیرند؟
ف.ف: از هر کسی که پول اضافی برای خرابکاری دارد؛ به عبارت دیگر از رژیمهای عربی که از خرابکاری حمایت میکنند.
م.ا: نظر شما در مورد عرفات تروریست چیست؟
ف.ف: قسم میخورم که او بزرگترین تروریست است. او کسی است که هدف و آرمان ما را به تاراج داد. همه زندگی او خرابکاری است و بس.
م.ا: نظر شما در مورد شیوه عملکرد نیروهای دفاعی اسرائیل چیست؟
ف.ف: به شرفم سوگند، از نیروهای دفاعی اسرائیل برای خوشرفتاریشان با خرابکاران بسیار متشکرم.
م.ا: آیا برای خرابکارانی که هنوز هم با نیروهای دفاعی اسرائیل میجنگند و خرابکاری میکنند پیامی دارید؟
ف.ف: پیام من به آنها این است که اسلحههای خود را به نیروهای دفاعی اسرائیل تحویل دهند. اگر این کار را بکنند با آنها برخورد خوبی خواهد شد.
م.ا: آخرین پرسش من از شما، آقای خرابکار، این است: آیا برای خانواده خود پیامی دارید؟
ف.ف: دلم میخواهد خانواده و دوستانم خاطر جمع باشند که من در نهایت سلامت هستم. همچنین مایل هستم از رادیوی دشمن تشکر کنم که به من اجازهی صحبت داده است.
م.ا: منظورتان صدای اسرائیل است؟
ف.ف: بله قربان، بیتردید.
اگر دنبال یک خرابکار میگردید، با توجه به اینکه هر فلسطینی مخالف اسرائیل در لبنان یک خرابکار است، هر فلسطینیای که شما دستگیر کنید یک خرابکار، یک تروریست است، خرابکاری «پر کینه». چشمبندیهای ایدئولوژیکِ ذهنِ بازجو به حدی محکم است که مانع آگاهی وی از تقلید مسخرهآمیز فلسطینی از اندیشههای وی درباره خرابکاری و تروریسم میشود. فدایی فلسطینی، آنچه بازجو میخواهد از زبان وی بشنود به زبان میآورد، امّا چنان در آن غلو میکند که نافی مقصد میشود.
«فرو رفتن در آب» زندگینامهی شاعر فقید، معین بسیسو است، داستان زندگی وی در نوار غزه در سالهای دهه پنجاه است که زیر کنترل مصر بود. بسیسو مبارز جوانی بود که در حزب کمونیست فلسطین عضویت داشت و عنفوان جوانی را در زندانهای مختلف مصر گذرانید. این مرارتها همگی در کشورهای عربی رخ داد (و نه در اسرائیل)، و این نشانهي دیگری است از تعدیهای مضحک «ملی گرایان» عرب نسبت به همان فلسطینیهایی که دفاع از مبارزات آنها در سرلوحهی ملاحظات ملیگرایانه آنها قرار دارد. نکته مضحکتر در مورد بسیسو این است که نگهبانانش فلسطینیاند، وقتی او و رفقایش را به زندان مصر بردند،
پلیس مخفی از دیدن ما اظهار خشنودی کرد. شاید برای یک لحظه در طول پنج سال، پلیس مخفی فلسطینی لحظهای درنگ کرد و به یاد آورد که او نیز یک فلسطینی است، امّا لحظهای بعد گزارشنویسیاش را از سر گرفت.
فلسطینیها [گاه] گرفتار نقشهایی هستند که عربهای دیگر برای آنها تعیین کردهاند. زندانبانهای باسیو«آدمکهای خیمه شببازی» هستند، گرچه برای یک لحظهی نادر مسئولیتشان به آنها اجازه میدهد که روند کشندهی تکراری را که آنها در آن جایگزین شدهاند و به آن خو گرفتهاند، بشکنند.
*
احساس دودمان داشتن، احساس تعلق داشتن به گذشتهی نزدیک خویش، تلاش برای جایگزین کردن خود در یک رشتهی به هم پیوسته: برای ما دیگری امیدی به چنین چیزها نیست، نزدیکی و ازدحام زمان حال ما را مجبور میکند که به جزئیات زندگی روزمره توجه کنیم.
یکی از دلمشغولیهای همیشگی من این است که ما چگونه به این سوی دنیا رسیدهایم.
در اوایل سال ۱۹۸۲چند هفته را با یک گروه فیلمبردار انگلیسی به فیلمبرداری از زندگی فلسطینیها در یکی از اردوگاههای جنوب لبنان گذراندم. قرار بود این فیلمها، بخشی از یک برنامهی مستند تلویزیونی به نام سایه غرب باشد که بیانگر رابطه امپریالیستی انگلستان، فرانسه و ایالات متحده با کشورهای عربی بود. یکی از موضوعهای اصلی فیلم نگاهی بود به بخشی از این رابطه، یعنی فلسطین. بسیاری از فلسطینیهایی که من در جنوب لبنان با آنها صحبت کردم و در فیلم شرکت داشتند از من جوانتر بودند؛ لبنان تنها جایی بود که میشناختند و هنگامی که گفتوگو از مسائل تاریخی پیش میآمد صحبت را به بزرگترها میسپردند. در دو مورد، کمبود آگاهی تاریخی ما و نارسایی شیوههایی که تاریخ را به کار میگیریم آزارم داد. یک مورد به پیرمردی بر میگردد که با پرسشهای مردان جوان خویشاوندش به دنیای یادمانهای زندگی در فلسطین کشیده شد. وی با شیوایی و دقت فراوان از آن روزگاران سخن گفت ــ از روستایی که در آن بزرگ شده بود، از نشستهای خانوادگی، از جشنها و رخدادهای به یاد ماندنی، و از لذتِ در خانه خود زیستن. امّا وقتی از او پرسیدم که آن دوران چگونه پایان یافت، که کار او چگونه به پناهندگی کشید، پیرمرد ناگهان از سخن گفتن باز ایستاد، برخاست و ما را ترک گفت.
مورد دوم به پیرزنی مربوط میشود که به همراه خواهرزادهها و دخترانش با آب و تاب فراوان از این سخن میگفت که من، به عنوان یک فلسطینی که در ایالات متحده زندگی میکند، چه باید بکنم. یکی گفت انقلابی راه بیانداز؛ دیگری گفت بچههای بیشتری درست کن، یعنی به طور تلویحی گفت که داشتن دو بچه بر مردانگی و وطنپرستی خدشهدار شدهی من گواهی میدهد. پس از آن، صحبت به زندگی در قاسمیه، اردوگاهی که در آن بودیم، کشیده شد. هیچ یک از خانمها فکر نمیکردند که اقامتشان در آنجا طولانی شود، چرا که، هرچه باشد، آنها به آن مکان تعلق نداشتند. من رویم را به طرف پیرزن، امّ احمد، برگرداندم و از او پرسیدم:
ـ چه طور شد که به اینجا آمدید؟
انگار که با پرسشی غیر مترقبه روبهرو شده باشد، لحظهای درنگ کرد، و سپس با بیحوصلگی گفت:
ـ نمیدانم؛ یکباره به خودم آمدم و خودم را در اینجا یافتم.
لیکن برای مردمی که در داخل یا در نزدیکی آن زندگی میکنند و نفی ریشه فلسطینیشان ناممکن است، دستکم امکان سر سخت بودن وجود دارد.
«ما هستیم و، بیآنکه قدرت شما توانسته باشد ما را از جایمان تکان دهد. در همین جا روزگار میگذرانیم.» اینگونه اظهار وجودها به طور عمده در خاموشی مطرح میشود، اما قدرتشان کتمانناپذیر است. وقتی آنها را با نگاههای محتاطانهی فلسطینیهای ساکن غرب مقایسه میکنید بیشتر به ارزش و اهمیتشان پی میبرید. چندی پیش از نیوجرسی به نیویورک بر میگشتم، در مسیر، توفقی در یک پمپ بنزین داشتم. لهجهی کارگر پمپ بنزین، چنان واضح از یک فلسطینیِ میانهسالِ گرفتار که مجال سر بلند کردن نداشت با من سخن میگفت که به احتمال زیاد، با هیچکس دیگر در آن روز به آن آشکاری گفتگو نکرده بود. به عربی پرسیدم:
ـ شما عرب هستید؟
بیدرنگ سرش را بالا آورد و جواب داد:
ـ بله، بله.
دنبالهی صحبت را گرفتم:
ـ از کجا، چه کشوری، چه شهری؟
ـ اهل نابلس هستم.
این را گفت و پی کارش رفت.
برخورد او، احتراز او از معرفی بیشتر خودش، دلآزردهام کرد، دلم میخواست که گفتگویمان را با گفتن اینکه نباید از هویتمان شرمنده باشیم ادامه میدادم … ولی شاید او پیش خود فکر کرد که ممکن است من جاسوس باشم. به هر حال، او هم فاصلهاش با من آن قدر زیاد بود و هم سرش آنچنان شلوغ که دیگر توجهی به من نکرد.
وقتی من و پسر سیزده سالهام، وادی، در عمان بودیم او از همه میپرسید که اردنی هستند یا فلسطینی؟ یک راننده تاکسی با لهجهی غلیظ فلسطینی جواب داد که اردنی است. وادی بیدرنگ از او پرسید:
ـ کجای اردن؟
همانطور که انتظار داشتیم در جواب گفت:
ـ طولکرم، شهری در ساحل غربی رود اردن.
و در ادامه، شرح مفصلی داد که در این دوره و زمانه ـ این موضوع بر میگردد به نشست معروف سال 1948 شورای ملی فلسطین در عمان که شاه حسین در آن سخنرانی کرد ـ میان اردنیها و فلسطینیها تفاوتی وجود ندارد. وادی که بیگمان مخالفت جدی مرا با گفتههای آن مرد احساس کرده بود در مقابل بیمیلی غیر معمول من به ادامه صحبت در این زمینه، به راننده تاکسی جواب داد:
ـ چرا بیتردید تفاوتی وجود دارد.
هر چند در آن سن و سال نمیتوانست به تمام و کمال جنبههای مختلف این مسئله را بررسی کند. راننده تاکسی در پاسخ سرسختی ما در بحث، ما را پنج مایلی از مقصدمان دورتر برد، در خروجی شهر پیاده کرد و گفت:
ـ کسی را پیدا کنید شما را برگرداند!!
من فکر میکنم در میان ما، فراموش کردن تاریخ دو دلیل دارد. یکی به این دلیل که زمانِ حال، تحیرآور و گیجکننده است. کافی است نگاهی به زندگی نامطئن، مشکلات متضاد و در آمیختگیهای مبهم فلسطینیها در فلسطین بیندازیم. به این زندگی از دریچهی سازش و کنار آمدن با آن بنگرید. بیدرنگ تشابه نمادین آن را در هر جای دیگری، از جمله نوار غزه یا حتی عمان، خواهید یافت که وصلهکاری ساختمانهای شلوغ و مساکن فاقد ساختار و بنیان، چشمانداز و جهتیابی بیننده را مخدوش میکند. همه چیز بدون توجه به قرینهسازی، فرم و طرح بر روی هم انباشته شده است. دومین عامل این است که گذشته همه ما عربها به اندازهای بیاعتبار شده که دیگر یا گمشده و نفرینی به نظر میآید یا تنها در تضاد با زمان حال و تصویر نه چندان مطمئن آینده جلوه میکند.
شاید هم میان گذشته و آینده تفاوتی نباشد؛ جز اینکه ما عادت داریم آینده را (آیندهای که در بهترین حالت نامعلوم است) مشروعتر ازگذشته ببینیم. هرچه باشد به گفته الیاس خوری، منتقد و داستان نویس لبنانی، مشروعیت آینده تقریبا به تمامی منوط بر نامشروعیت گذشته است: سلسلهی پایانناپذیر شکستها، تهاجمها، توطئهها، ویرانگریها و خیانتها. پس از اینکه از این مجموعه پیدرپی سخن گفتید، دیگر چیزی برای گفتن ندارید و خاموش میشوید. این مسئله به نوبه خود به تمامی دستگاههای دولتهای نوین عربی ــ چه دولتهای دیکتاتوری و چه دولتهای بیزرق و برق کوچک ــ اجازه داده است که خود را به عنوان حامیان آینده و، مهمتر از آن، حاکمان مشروع کنونی جلوه دهند. اسرائیل نیز همین تلاش را به خرج داد، ولی برای فلسطینیها دولت یهودی اسرائیل هیچ گونه مشروعیت اخلاقی ندارد. از آنجا که دولتهای عربی آینده بهتری را وعده میدهند تا اندازهای از این مشروعیت برخوردارند، امّا مشروعیت آنان نیز به سرعت رو به زوال میرود.
اما وقتی قدرتی خارجی به سرزمین شما حمله میبرد، گذشته شما راه به هیچ میانگارد، خود را مالک آیندهتان میداند، به احتمال زیاد اینکه قدرت مزبور عربی، اروپایی، یا اسرائیلی است در اصل مسئله تفاوتی ایجاد نمیکند. من به اصل و نسبهای قومی، قبیلهای، خونی یا حتی وطنی باور چندانی ندارم، امّا به گمانم باید میان انواع تهاجم تمایزی قائل شوم. اسرائیلیها به ما اجازه چنین تمایزی را نمیدهند در حالی که عربها، به رغم دودلیهایشان درباره ما، چنین حقی را برای ما محترم میشمرند. شاید مشکل به درجات متفاوت بیگانگی، یا تفاوت گویشهای یک زبان(عربی) در مقایسه با زبانی یکسره متفاوت محدود باشد.
واحدهای مسکونی ساحل غربی رود اردن در آدمی احساس خاصی به وجود میآورد. از نظر قوه دیداری، این ساختمانها چنان زننده هستند که شنیدهام حتی مایهی حیرت خود اسرائیلیها نیز میشوند. دیدن این ساختمانها نه تنها لشکری از جنگجویان بی توجه و خشن، بلکه (با در نظر گرفتن برخی از ساختمانها) سرطانی پیشرونده را به ذهن آدمی متبادر میسازد. این واحدها لطمه ژرف و دیرپایی به چشمانداز و طبیعت فلسطین وارد آورده است.
هویت عربی فلسطین را ـ قبول دارم که فلسطین هویتهای دیگری نیز دارد ـ چنان بازنویسی و لوث میکنند که خطخطی کردن روی صفحهای از یک نوشتهی خوانا آن را به برگهای زشت و زننده تبدیل میکند. این روند، حتّی در سرزمینهایی که فاصلهی زیادی با اسرائیل دارند، با آثار ناگواری تداوم مییابد. به یک نمونه اشاره میکنم. مجلهی نیویورک در بخش «خبرچین» خود (به قلم کسی به نام شَرِن چِرچِر) گزارشی داد دربارهی نمایش لباسهای بومی چهل کشور که در مقر یونسکو در پاریس برگزار شد. یکی از لباسهای نمایش، لباس سوزندوزی شدهی فلسطینی بود؛ لباسی که سدههاست زنان فلسطینی آن را میدوزند و به تن میکنند. ولی چرچر عنوان«زنانهدوزی تروریستی» را برای مقالهی خود برگزید، شاید به این دلیل که به عنوان یکی از اعضای یونسکو، سازمان آزادیبخش فلسطین(ساف) مسئول تهیهی لباس بود. چرچر به طور تلویحی ادعا میکند که سازمان آزادیبخش، فرهنگ انگلیسی را دزدیده است و یونسکو گول آن را خورده است. او به نقل از اوئن هریس ـ یک استرالیایی که مبارزهی تبلیغاتی موفق «بنیاد میراث» را برای خروج آمریکا از یونسکو رهبری کردـ مینویسد که یونسکو با به کارگیری شگرد لباسهای بومی خواسته است «ایالات متحده را متقاعد کند که ماهیت آنان [ساف] در حال تغییر است»ـ یعنی ساف از یک جبههی به اصطلاح کمونیستی به یک مرکز فرهنگی تبدیل شده است. چرچر سپس با بهرهگیری از ذخیرهی پایان ناپذیر دانش خود ضربهی نهایی را وارد میکند. ممکن است که یونسکو دست زنانهدوزی تروریستی را نخوانده باشد: به شهادت یکی از متخصصین مسائل خاورمیانه، لباسهای تروریستی به عنوان بهترین لباسهای میهمانی بانوان بیتاللحم نمایش داده شد.
اگر در آن نوشته جنبهی «کسی جز من نمیفهمد که چه میگذرد» را کنار بگذارید، متوجه میشوید که مقاله به چند نکته اشاره میکند. در درجهی نخست، مقاله به ما میآموزد که فلسطینیها هیچگاه لباس محلی و ملی نداشتهاند؛ لباسهای نمایش داده شده لباسهای مهمانی زنان قشر بالای طبقه متوسط هستند. دوم اینکه به ادعای مقاله، ساف و یونسکو، دو سازمان رذل و کثیف، با یکدیگر همدستی دارند: اولی دربارهی مردم خود دروغ میگوید و دومی یا شریک جرم است یا نادان، یا هر دو. سرانجام، در نوشتهی مزبور حتّی اجازه داده نشده است که عکس کوچک یکی از آن لباسها گویای مسئله باشد. زیرنویس، به نقل از «متخصص» ناشناسی، آن را مربوط به «قشر بالای طبقهی متوسط» معرفی میکند؛ و برای آنکه خوانندهای به ایدهی فریبکارانه ساف – یونسکو پی نبرده باشد، تمامی بحث یک بار دیگر در دو کلمه خلاصه میشود: «زنانهدوزی تروریستی».
واقعیت این است که تصویر، به راستی عکس لباس زنانهی فلسطینی است که در بین زنان همهی طبقات فلسطینی مرسوم است. دربارهی این لباس، ادبیات مردمشناختی وعامیانهی گستردهای وجود دارد که تمام آنها بر این گواهی میکننده ساف، شرایط یونسکو را مبنی بر اینکه لباس باید ملی، تودهای و اصیل باشد رعایت کرده بود. درک لجنپراکنی ظریف این مقاله (که بخشی از روندی بسیار پیچیدهتر و وسیعتر است) کاری است دشوار. هر چیزی که مربوط به عربهای فلسطینی باشد بازنویسی شده است. بُعد عربی هویت فلسطینها به چیزی مشکوک تبدیل میشود، به عنوان جزء وابستهای از تروریسم معرفی میشود، یا مورد تمسخر قرار میگیرد و مفتضحانه حذف میشود. فلسطینیای عرب وجود ندارد. سرزمینی به نام فلسطین و شاید حتی مردمش هرگز وجود نداشتهاند. «ما فلسطینیها» به تدریج به «آنها» یعنی به مردمی بسیار مشکوک، تبدیل شدیم.
اینچنین داستانها ملال تلخی را در من دامن میزند. مگر شرن چرچر چه کسی است؟ ستون چند خطی در مجلهای معمولی مینویسد و مرا ناچار میکند که منطق، تاریخ و جدل را به یاری گیرم تا حقانیت وجودیمان را ثابت کنم. همیشه باید داستانمان را از ابتدا بازگوییم، یا دست کم لزوم چنین کاری را احساس میکنیم. سرانجام آنچه برای ما به جا میماند چیز اندکی بیش نیست و حافظه به تنهایی کفایت نگهداری از آن را ندارد.
رؤیای فلسطینی، آرزوی همخوانی کامل میان حافظه، واقعیت و زبان است.
با این همه برخی از شیوههایی که برای بازسازی فلسطین به کار گرفته میشود تحسین مرا برمیانگیزد. یادمان جریانی دائمی دارد: روزنامهنگارها، نشریهها، آلبومهای عکس، یادنگارها، روایتهای بسیار از فلسطینیها جملگی بر مقولهی بیان ـ گویشی که در اعتبار روایت شخصی ریشه دارد ـ استوار بوده، در پی روشن کردن شواهدی هستند که هنوز مورد بررسی قرار نگرفتهاند.
***
به نظر من، ما دیگر نمیتوانیم خودمان را به دیدهی سابق بنگریم. زمانی که خویشتن را بازتاب یا تقلیدی از جنبشهایِ موفقِ دیگر میدیدیم. در دهههای شصت و هفتاد مشکل نبود تا خودمان را در قالب الجزایریها و کوباییها ببینیم. اکنون دیگر هیچ یک از این مدلها برای ما کارساز نیست، ولی هنوز به مدل ویژهی خودمان دست هم نیافتهایم. هنوز بررسی کامل از روندهای پیچیده و کاملاً درهمی که ما را به عنوان یک ملت به یکدیگر پیوند میدهد در دست نداریم. فرصت چنین کاری را نداشتهایم. فشار زیاد است و وظیفهی ما، نو و بینظیر. غیر از کارهایی چون تعمیر ماشین یا همه پرسی، کار مشخص و هدف معلومی وجود ندارد.
از کجا باید آغاز کنیم؟ به باور من، در درجهی نخست به جای پافشاری بر یک سلسله اصول سحرآمیز فراتاریخی یا فرااجتماعی، باید از نیروهای مختلفی که از ما مردمی خلاق ساخته آگاه شویم. از نظر اشتیاق و انرژی ــ چه در داخل فلسطین و چه در تبعید ــ کمبودی نداریم. در درجهی دوم، باید به جوانان بنگریم که چون پس از سال ۱۹۴۸ و در بیوطنی به دنیا آمدهاند، دارای هویت و سرنوشت مشخص فلسطینی نیستند، بلکه ــ هر چند غریب به نظر آید ــ در تلاقیگاه میان کهنه و نو، عرب و غیر عرب، سنتی و غیرسنتی ایستادهاند. به این ترتیب سوال اصلی این است: چه بخشهایی از هویت و تاریخمان را باید حفظ کنیم. و چه بخشهایی را باید برای کارایی هر چه بیشتر رابطهی دوجانبهی میان خود و دیگران، کنار نهیم؟ و آیا چنین دانشی میتواند فعالانه و خلاقانه، گذشته و آینده ما را به یکدیگر ربط دهد؟ یا اینکه، تقدیرگرایانه خود را در مقابل قوانین مذهبی و غیر مذهبی تسلیم خواهیم کرد تا به دلخواه خود تاریخ ما را رقم زنند؟
(فراتر از واپسین آسمان، نوشتهی ادوارد سعید، عکاس: ژان مور، ترجمهی حامد شهیدیان، انتشارات هرمس، تهران، 1382)