تابستان گذشته سخنرانیای با عنوان «پرداخت کم و زمان زیاد» (Low Pay and Long Hours) برای جمعی از دانشجویان مشتاق و آرزومند دانشکده داشتم. خطابهی من در ارتباط با لذتهای زندگی علمی بود. حدود یک هفته بعد، نامهای متفکرانه از دانشجوی جوانی که در سخنرانی من حضور داشت به دستم رسید. گفتههای او از این قرار بود[1]:
دکتر لِدِرمن عزیز،
من در مطالعات دانشگاهیام تلاش بسیاری داشتهام و میشود گفت که نتایج خوبی نیز گرفتهام، اما هنوز موفقیت چشمگیری در هیچ زمینهای نداشتهام و به رغم همهی تلاشهایم، به نظر میرسد که من نیز بخشی از انبوه دانشجویان متوسط و معمولی هستم. از خود میپرسم چه دلیلی دارد که اینچنین سختکوشانه در تحصیلات دانشگاهی و بعدها در یک مرکز تحقیقاتی دانشگاهی یا دولتی فعالیت کنم، تنها به این هدف که – در بهترین حالت- یکی-دو چیزی را کشف کنم که هر کس دیگری که همین راه را طی کند ممکن است آنها را کشف کند؟! من میتوانم به جای این همه، تنها با یک مدرک لیسانس، با 5 تا 9 ساعت کار معمولی، شغل پردرآمدی به عنوان منشی دست و پا کنم.
قبول دارم که تصور تبدیلشدن به یک منشی آن چنان ارضاکننده به نظر نمیرسد، زیرا من میخواهم شغلی را برگزینم که به طور پیوسته در خدمت سعادت انسانیت باشد و معتقدم که برای من، علم بهترین راه را برای رسیدن به این هدف مهیا خواهد ساخت. با این حال من از این واقعیت بسیار دلسرد شدهام که بهترین و بیشترین تلاش من معادل سطح معمولی و متوسط به نظر میرسد؛ و گاهی واقعا مردد میشوم که چرا باید تحصیلات و شغل آیندهی خودم را در زمینهی علمی پی بگیرم. شما در صحبتهای خود گفتید که پاداشی که آدمی بابت مشارکت و فعالیتش در عرصهی علم میگیرد، همان لحظاتی است که به کشفی نائل میشود و درمییابد که چیزی را میداند که هیچکس دیگری آن را نمیداند. اما اگر بخواهم بر طبق گذشتهام در مورد آیندهای که خواهم داشت قضاوت کنم، باید انتظار داشته باشم که چنین لحظاتی در عمر شغلی من به ندرت اتفاق بیفتد. در واقع به نظر من اینطور میرسد که تنها آن کسانی که در گذشتهی خود کارنامهی موفقی داشته و برندهی جوایزی شدهاند، در آینده نیز موفق خواهند بود و جوایزی را کسب خواهند نمود.
(از قضا چنین به نظرم میرسد که کسانی که میگویند آدم نباید به دریافت پاداش و جایزه اهمیت بدهد، همه جزو کسانیاند که یا مطمئن هستند که خود جوایزی را کسب خواهند نمود، و یا از کسانیاند که میدانند هیچ شانسی برای جایزهبردن ندارند. تنها افرادی نظیر من – که میدانند عظمت چیست و طعم آن را زیر زبانشان چشیدهاند اما ظاهراً نمیتوانند آن را بهدست بیاورند – هستند که به جوایز اهمیت میدهند. همچنین، از جوایزی که در جامعهی ما داده میشود به نظر میرسد که این جوایز به خود دستاوردها دقت دارد، و نه بر تلاش و کوشش فراوانی که منجر به آن دستاوردها شده است. همین قدرناشناسی رایج نسبت به کسانی که سخت تلاش میکنند ولی موفق نمیشوند است که مرا به سمت دلسردی میکشاند.)
مایلم حرفهایم را با دو مجموعه سؤال از شما به پایان ببرم. دستهی اول سؤالات، مربوط به خود شماست: انگیزه و محرّک شما برای دنبالکردن یک شغل علمی چه بوده است؟ شما چه زمانی فهمیدید که صاحب نبوغ و استعدادی در علم هستید و بر دیگر همکلاسان و همدورههای دانشگاهی خود برتری دارید؟ به علاوه، وقتی شما چهل سال پیش تحقیقات خود را انجام میدادید-که به دریافت جایزهی نوبل فیزیک در 1988 انجامید- آیا میدانستید که شانس بردن جایزهی نوبل را دارید؟ و شاید مهمترین سؤال: در مسیر اشتغال طولانیمدت و پرثمرتان به فعالیت علمی، چه چیزی شما را با انگیزه نگاه داشته است؟
دستهی دوم سؤالات من مربوط به «باقی ما»ست؛ یعنی آن دسته دانشجویانِ جوانِ مشتاق و آرزومندی که علیرغم تلاششان، هنوز هم باید برای متمایز کردن خودشان از انبوه دیگر دانشجویان متوسط تلاش کنند. چرا ما باید دردسر دنبال کردن تحصیلات و اشتغال در عرصهی علم را به خود بدهیم؟ دورنمای موفقیت برای ما چگونه است؛ چه در معنای نائلشدن به کشفیات بزرگ علمی و چه در معنای بالاکشیدن خودمان از میان انبوه دانشجویان معمولی؟ آیا تلاش و کوشش فراوان جایگزین مناسبی برای استعداد ذاتی هست یا آن که فرد باید علاوه بر کار و تلاش، صاحب نبوغی ذاتی باشد تا بتواند کسب موفقیت کند؟ و در نهایت، ما چگونه میتوانیم در مسیر شغل علمیمان، خود را با انگیزه نگاه داریم؛ به ویژه در طی وقفههای طولانی بین موفقیتهایمان؟
ارداتمند شما؛ یک دانشجوی جوان
دانشجوی جوان عزیز،
من اطمینان ندارم که بتوانم راهنماییهای روشنگرانهای برای چنین مجموعه مسائل ظریف و پیچیدهای ارائه بدهم، اما میتوانم تجربهی شخصی خود را به شما بگویم. من در دبیرستان دانشآموز متوسطی با نمرات B یا +B بودم و از سیتیکالج که کالجی رایگان و سختگیر در نیویورک بود، با معدل +B فارغالتحصیل شدم. شور و علاقهی فراوانی نسبت به علم داشتم، اما هم در دبیرستان و هم در کالج میدیدم که از سرآمدان کلاس خیلی پایینترم. اما این دانشجویان ممتاز بهترین دوستان من و کسانی بودند که من از بودن با آنها بیش از بودن با سایرین لذت میبردم. سه سال خدمت در ارتش امریکا در زمان جنگ جهانی دوم فرصتی برای تفکر به من داد و پس از آن بود که من تحصیل در رشتهی فیزیک را با این اعتقاد و آرمان آغاز کردم: اگر من بتوانم به قدر کافی خوب کار کنم تا در کار دوستان نابغهی خود، هر چند به نحوی غیر بارز و به میزان جزئی، سهیم باشم، چنین چیزی برای من زندگیای را به دنبال دارد که به اندازهی کافی رضایتبخش خواهد بود. من سالهای رکود بزرگ اقتصادی امریکا [و بیکاری و بیپولی عدهی زیادی از مردم] را دیده بودم و در چنان فضایی تربیت و پرورش یافته بودم. چنین تربیتی به ناچار گرایشی تقدیر-باورانه نسبت به اهمیت پول را در من شکل داد. در سیتی کالج عادت داشتیم بگوییم: «من میخواهم در آینده در رشتهی شیمی بیکار باشم. شما میخواهید در چه رشتهای بیکار باشید؟»
این روزها هر یک از فارغالتحصیلهای رشتههای علمی و هر مهندسی که نمرات متوسط (B) داشته باشد، مطمئن است که با دستمزدی قابل قبول استخدام خواهد شد. اما من فکر میکنم چیزی که شما باید بدانید مربوط به خودتان است: اساسا انتظار شما از زندگی چیست؟ اگر شما بتوانید تصور کنید که صبحگاه از خواب برخاستهاید و آن چنان مشتاق رسیدن به محل کارتان هستید که دیگر تاب انتظار کشیدن را ندارید؛ اگر 30 ساعت بیدار ماندن برای شما نشانهی شور و اشتیاق باشد و نه نشانهی میل به دستمزد بالا از طریق اضافه کاری؛ اگر شما لذت واقعی را در محل کار بجویید، چه با 40 ساعت کار در هفته یا با 70 ساعت در هفته (که اوقات اصلی زندگی شما را اشغال خواهد کرد)؛ اگر تمامی اینها در مورد شما درست باشد، در آن صورت شما از خودتان بپرسید: آیا این همه لذات و شادیها ارزشی بیش از 20 هزار دلار – دستمزد اضافهای که اگر منشی شوید به شما خواهند داد- را ندارد؟ شغلی با دستمزدی بهتر چه کاری برای زندگی شما خواهد کرد؟
من بر این باور نیستم که شما [برای کسب موفقیت] به جایزههای چشمگیرِ دانشمندان بزرگ نیاز داشته باشید. [در مقابل] کار گروهی در بسیاری از موارد ضروریتر است.عمدهی لذت ناشی از علم، بسان لذتبردن کسی است که با نگاه به عمل جنسی دیگران ارضاء میشود[2]؛ [یعنی] شما باید یاد بگیرید که چگونه از انجام دستاوردهای بزرگ دیگران لذت ببرید. اگر شما در [همان] سختیهای دورهی دانشگاهی خود به شدت کوشش کنید و در نتیجه موفق باشید، آنگاه شما یک دانشمند هستید! همان دم، شما خود را بخشی از یک جمع باشکوه از بزرگان و اساتید خواهید یافت: نیوتن، فارادی، انیشتین، فِرمی و … . به این فکر کنید که وقتی شب به خانه برمیگردید، چگونه کار روزانهی خود را برای بچههایتان شرح خواهید داد.
به طور خلاصه:
– اینکه در حال حاضر شما فرد متوسطی هستید، همیشگی نیست. در مورد خودتان فکر کنید. آیا رؤیاپردازی میکنید؟ آیا هرگز خیالات و ایدههایی، هر چند اشتباه، داشتهاید؟ آیا از فرایند [پیشرفت] علم، هر چند در مقام یک مشاهدهگر، لذت میبرید؟
– اینکه چیزهایی فراتر از آنچه شدنی میدانیم را هدف بگیریم، بسیار ارزشمند است. بعدها میتوانیم عقبنشینی کنیم. تا آن جا که من میدانم، در تمام دورهی زندگی، بیش از یک [فرصت] برای پرتاب تیر به ما داده نشده است [= تنها یک بار بخت زندگی خود را میآزماییم].
– پرسشهای سخت زیادی از خود بکنید. در مورد انگیزههای خودتان تا میتوانید سختگیر و شکاک باشید: واقعا چه چیزی به شما لذت میدهد؟ در این کرهی خاکی چه چیزی واقعا ارزشمند است؟ چرا طی هفتهی گذشته تصمیم گرفتید فلان کار و بهمان کار را انجام دهید؟ در گذشته، چه عواملی شما را به حرکت در میآوردهاند؟ و غیره و غیره.
برای پاسخ به پرسشهای شما در مورد خود من:
تقریبا پنج سال پس از گرفتن مدرک دکترایام بود که کمکم داشتم میفهمیدم که فرد نسبتا باکفایتی هستم. ده سال پس از دکترایام، در کمال تعجب متوجه شدم که من هم به اندازهی همان بهترین دوستان [دانشگاهیای] که مرا به فیزیک علاقهمند کرده بودند، خلاق و مولّد هستم؛ هر چند دانستهها و فهم آنها بسیار بیش از من بود.
یک آزمایش خوب، نظیر تحقیق ما در مورد نوترینو، به لذت از ارائهی سخنرانی [علمی] منجر میشود، اما بسیار وسوسهبرانگیزتر، آن است که چنین تحقیقی منجر به آزمایشهای بعدی میشود.
پرسیدید انگیزه و محرّکِ این پیگیریها چه بود؟ خود علم!! بهعلاوهی خود-شکوفاییای[3] که در دل [کسب] موفقیت است. [البته] در موارد اندکی (زیادی!)، اینگونه تحقیقات [تنها] یک شغل است، اما همکاران من، دانشجویانم، استادانم و دوستان صاحبنامام در سراسر جهان، به من دلگرمی میدادند.
من قبلا، کم و بیش، دربارهی برخی از سؤالات مجموعه پرسشهای دوم شما سخنرانی کردهام. در مورد سختکوشی پرسیده بودید… بله! تلاش زیاد واقعا منجر به موفقیتهای بسیار میشود. بیشتر دانشمندان، نابغه نیستند. برخی از آنها حتی خیلی بیاستعداد هستند. آنچه مهم است، سرسخت بودن است و سرسخت بودن یعنی به معنای واقعی کلمه دانش کسبکردن دربارهی چیزهایی که باید بشناسیدشان، هرچند که مدتها زمان ببرد. بسیاری از انسانهای «نابغه»، سطحی و کممایهاند. عزم و تصمیم، سرسختی و کار زیاد است که در یک گروه، ویژگیهایی بسیار ارزشمند به حساب میآیند. تخیل و ایدهپردازی هم خامه را روی کیک میگذارد [و کار را تکمیل میکند].
امیدوارم که برخی از گفتههایم مفید باشند.
بخت یارتان باد!
ارادتمند شما، لئون ام. لدرمن
[1]) لئون ماکس لدرمن (Leon Max Lederman) متولد ۱۹۲۲، فیزیکدان یهودی و برنده جایزه نوبل فیزیکِ سال ۱۹۸۸ میباشد. متن حاضر نامهنگاری لدرمن با یکی از دانشجویانی است که در پی سخنرانی لدرمن سؤالاتی از وی پرسیده است. در مورد نامهنگاری حاضر توجه به برخی نکات و مسائل، جالب است و البته ضروری به نظر میرسد. لدرمن، به نحوی ضمنی یا آشکار، خود را الگویی برای کسب «علم» (=science) دانسته و برای انگیزهبخشی به دانشجویان و حفظ علاقه عمومی به این موضوع به سخنرانی میپردازد. دربارهی موضوع «علم»، پرسشهای زیادی، چه در درون انسانها و چه در مباحث اجتماعی، وجود دارد: چرا باید تحقیقات «علمی» را دنبال کرد؟ قدرتهای سیاسی و دولتها چه انگیزههایی دارند که از این تحقیقات حمایت میکنند؟ با وجود بحرانهای انسانیای مثل فقر، گرسنگی، بیماری و … در جهان که میتوانند با هزینههایی اندک (در قیاس با هزینههای صرف شده برای تحقیقات «علمی») برطرف شوند، آیا صرف هزینههای زیاد برای اینگونه تحقیقات مشروع و قابل قبول است؟ آیا زندگی کردن همچون یک محقق علمی به راستی نیاز ما به یک زندگی پویا، رشد دهنده و مسئولانه را پاسخگو است؟ بیعدالتیهای موجود در فضاهای شغلی و علمی کداماند؟ ریشههای تاریخی و روانشناختی زایش و رشد علم در طی قرون اخیر چه عواملی بودهاند؟ و … .
لئون لدرمن در این نامه، به طور آشکار یا در خلال سخنان خود، پاسخهایی را برای این مسائل برشمرده است. او آن چنان جوابهای خود را قابلقبول تلقی نموده است که تنها به ارسال جواب نامه به دانشجوی مزبور بسنده نکرده است بلکه برای گسترش رویکرد خود و برای بهرهمندی سایر انسانها، این نامهنگاری را به مجلات سپرده و آن را چاپ کرده است. مجلهی دانشمند در ایران نیز، ضمن ترجمهای نسبتا نارسا و طرفدارانه- آن را به مخاطبان ایرانی معرفی نموده است. آنچه مهم است این است که به راستی به این پرسشها بیندیشیم و در پرتو اندیشیدنی واقعی، پرسشگرانه و دغدغهمندانه پاسخهای برندهی جایزهی نوبل فیزیک را نیز محک بزنیم.
[2]) عبارتی که لدرمن از آن استفاده کرده است، از این قرار است: «Much of the pleasure of science is a kind of voyeurism». کلمهی «voyeurism» به معنای اطفاء شهوت از طریق نگاه است و در توضیح آن گفته شده است که «نوعی گرایش نامتعارف جنسی است که در آن، شخص از مشاهدهی رابطهی جنسی دیگران، ارضاء میشود». لدرمن، برای توضیح اینکه میتوان از مشاهدهی دستاوردهای علمی دیگران لذت برد، از این تشبیه استفاده کرده است.
[3]) Ego boost