نام کتاب: سکه طلا
نویسنده: آدا آلما فلور تصویرگر : نیل والدمن مترجم : نسرین وکیلی
ناشر : کانون پرورش فکری، چاپ پنجم، 1391 گروه سنی: «ج» و «د»
کلمات کلیدی : تغییر ، طمع ، مهربانی و کمک به دیگران
درجه داستان : (عالی خوب* متوسط)
نکاتی درمورد داستان : نویسنده در این داستان زندگی دزدی به نام خووان را روایت میکند؛ که به خاطر دزدی اخمو و منزوی شده و هیچ دوستی ندارد. از قضا روزی با پیرزنی به اسم دوناژوزفا برخورد میکند و برای دزدیدن سکه طلایش مجبور می شود او را تعقیب کند. به این ترتیب خووان و دوناژوزفا همسفر میشوند. امّا این سفر، یک سفر معمولی نیست. خووان در جریان این سفر لذت دوستی و کمک به دیگران را میچشد و شیوهای از زیستن را تجربه میکند؛ که سالها آن را به فراموشی سپرده است. این سفر در حقیقت آغاز تغییر زندگی خووان است. یکی از نقاط قوت این داستان روند تحول خووان در طول داستان است که از نظر مخاطب کاملاً منطقی و مورد پذیرش به نظر میرسد. نویسنده در این داستان میکوشد نشان دهد برای اینکه افراد بخواهند شیوهی زندگی متفاوتی را انتخاب کنند باید ساختار و شرایطی در جامعه فراهم گردد که آنها طعم دوستی، کمک به یکدیگر و با هم بودن را بچشند. در این داستان هر چند هدف دوناژوزفا کمک به خووان نیست، امّا شیوه زندگی انسان دوستانهی او زمینه نجات خووان را فراهم میکند و این از برکات کار خیر است که اثربخشی و نتیجه بخشی آن محدود نیست و نویسنده میکوشد این مطلب را هم با مخاطبان خود در میان بگذارد.
نام کتاب: بابا برفی
نویسنده: جبار باغچه بان تصویرگر: آلن بایاش
ناشر: کانون پرورش فکری، چاپ دهم، 1373 تعداد صفحات: 24 صفحه
گروه سنی: «ب» و «ج» درجهداستان : (عالی خوب* متوسط )
کلماتکلیدی: دهش، نیکوکاری، فداکاری، مهربانی، جاودانگی
خلاصهی داستان: بابابرفی، بابای مدرسه بود و بچههای مدرسه به او پدر بزرگ میگفتند. یک روز برفی که مدرسه تعطیل بود، بچهها تصمیم گرفتند برای برف بازی به حیاط مدرسه بروند. آنها یک آدم برفی، شبیه پدربزرگ درست کردند و اسمش را بابا برفی گذاشتند. آن روز، پدربزرگ به جای بابا برفی حرف زد و به بچهها گفت هر کاری که بخواهید بابابرفی میتواند انجام دهد. بچهها از بابا برفی خواستند نان بپزد تا …
نکاتی درباره داستان: نویسنده در این کتاب سعی کرده با موضوعی جذاب مثل درست کردن آدم برفی، کودکان را با مفاهیم مهربانی کردن ، کمک به دیگران و از خودگذشتگی آشنا سازد. در طی ماجراهای داستان، بچهها خواب میبینند که آدم برفیای که ساخته بودند به خاطر گرمای تنور، آب میشود تا برای مردم گرسنه نان بپزد. نویسنده با مطرح کردن این واقعه و با نمادپردازی خوبی، سعی کرده است، مفهوم جاودانگی انسان به وسیلهی اعمالش را به خوبی بیان کند. تلفیق شعر با قصه، یکی از ویژگی های خوب این داستان است که باعث تأثیرگذاری بیشتر آن بر مخاطب، میگردد.
نام کتاب: چگونه میتوان بال شکستهای را درمان کرد؟
نویسنده و تصویرگر: باب گراهام مترجم: بهمن رستم آبادی
ناشر: کانون پرورش فکری، چاپ اول، 1391 تعداد صفحات: 40 صفحه
گروه سنی: «الف» و «ب» درجهداستان : (عالی خوب* متوسط )
کلماتکلیدی: امید، همکاری، بی تفاوتی، مراقبت از حیوانات
خلاصه ی داستان: این داستان ماجرای پسربچهای است که در خیابان، یک کبوتر زخمی پیدا کرد و از او مراقبت کرد تا زخمش خوب شود و بتواند دوباره پرواز کند.
نکته: هر چند ماجرای داستان ساده است ولی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. لطفاً بخش «نکاتی درباره کتاب» را حتماً بخوانید.
نکاتی درباره کتاب : کتاب « چگونه میتوان بال شکستهای را درمان کرد؟» یک کتاب تصویری است. به این معنا که روایت ماجرای داستان بیشتر بر عهده تصاویر است تا متن داستان. هر چند فرم کودکانه تصاویر کتاب، مخاطب کودک را به خوبی جذب میکند امّا گویی نویسنده بیشتر قصد داشته دغدغههای اجتماعی خود را در تصاویر داستان به مخاطب جوان و بزرگسال منتقل کند. رنگ خاکستری حاکم بر تصاویر داستان که وضعیت کنونی اجتماع را از دید نویسنده تصویر میکند، نمایش زمین خوردن کبوتر کنار ساختمانی که ظاهراً دادگاه است؛ به تصویر کشیدن افراد بزرگسال در شرایط مختلف مثل سالمند، ورزشکار، قشر اداری و …. و از ملیتهای مختلف در حالی که هیچ توجهی به هم و دور و برشان ندارند و تاکید بر این بیتوجهی در بیشتر تصاویر داستان و دیگر شواهدی که در تصاویر کتاب هستند و از دید مخاطب مخفی نمی ماند؛ همه، گویای این مساله هستند که نویسنده دغدغه بیتفاوتی انسانها نسبت به یکدیگر و از بین رفتن صلح و دوستی میان آنها را دارد. در این کتاب تنها به انعکاس تصویر این فضای تاریک اکتفا نشده است؛ بلکه با ورود پسربچهی داستان که نسبت به محیط اطرافش بیتفاوت نیست و کبوتر زخمی را میببیند، نور و امید وارد داستان میشود. رنگهای تصاویر در مکانهایی که پسربچه حضور دارد جان میگیرند و از مایهی رنگ خاکستری دور میشوند. تلاش پسربچه به همراه خانوادهاش برای درمان کبوتر زخمی، میتواند نشانگر این مساله باشد که از نظر نویسنده، خانواده بنیان مهمی در اجتماع میباشد که با حمایتهای عاطفی خود از فرزندان، باعث رشد عاطفی آنها میشود. صحنهای که کبوتر در یکی از میدانهای شهر پرواز میکند و اوج میگیرد یکی از پرامیدترین صحنههای داستان است. کبوتر در میدانی پرواز میکند که نماد آن یک فرمانده جنگی است که شمشیر به دست گرفته است؛ ولی کبوتر مجسمه را پشت سر میگذارد و در آسمان آبی اوج میگیرد و پرواز میکند. گویی از نظر نویسنده هیچ کدام از عوامل اجتماعی نمیتوانند مانع نتیجه بخش بودن کار پسربچه، خوب شدن زخم کبوتر و و اوج گرفتن او باشند. در حقیقت این کتاب از بزرگسالان دعوت میکند بیشتر به نتایج انتخاب های خود در زندگی و تاثیر آن روی اجتماع بیاندیشند. به همین دلیل خواندن این کتاب علاوه بر کودکان به همه بزرگسالان توصیه میشود.
نام کتاب: اگر این چوب مال من بود
نویسنده: محمدرضا شمس تصویرگر: علیرضا عمومی
ناشر: کانون پرورش فکری، چاپ نهم، 1391 تعداد صفحات: 18 صفحه
گروه سنی: «ب» درجهداستان : (عالی خوب* متوسط )
کلماتکلیدی: خودخواهی، از بین رفتن رابطهی دوستی، کمک به دیگران
خلاصهی داستان: روزی قورباغه، سنجاب، میمون و خارپشت، چوب تراشیدهی زیبایی پیدا کردند و سعی کردند به نحوی صاحب آن شوند. هرکدام از آنها فکر میکرد خودش بیشتر از بقیه به آن چوب احتیاج دارد تا اینکه بر سر آن با هم دعوایشان شد. در این بگو مگوها خرگوش از راه رسید و…
قسمتی از متن داستان: سنجاب چوب را از دست قورباغه بیرون کشید و به آن نگاه کرد. چوب قشنگی بود. پیش خود فکر کرد:«اگر این چوب مال من بود، با آن اله کلنگ درست میکردم و با دوستانم سوارش میشدم. آخ که اله کلنگ سواری چه لذتی دارد!
اینورش بشین، اونورش بشین هی برو بالا، هی بیا پایین
با این فکر فریاد زد این چوب باید مال من باشد. »
نکاتی درمورد داستان: نویسنده در این داستان کودک را با صحنهی دعوا و بگو مگوی چهار دوست روبرو میکند. ماجرا از این قرار است که آنها چوب تراشیدهی زیبایی پیدا کردهاند و هر کدام از آنها میخواهد چوب را برای خودش بردارد. این صحنه این پرسش را در ذهن کودک ایجاد میکند که واقعاً حق با کیست و چوب را کدام یک از آنها باید بردارد. کودک سعی میکند به دلایلی که هر کدام از آنها برای برداشتن چوب میآورند فکر کند. نویسنده ضمن ایجاد این پرسش در ذهن کودک، دوست دیگرشان، خرگوش را وارد صحنه میکند. خرگوشی که همچون کودک میخواهد دعوا و بگو مگو تمام شود و صاحب اصلی چوب مشخص شود. وقتی خرگوش فریاد میزند و میگوید:«من میدانم این چوب مال کیست.» کودک کنجکاوتر میشود و شوق بیشتری برای پیگیری داستان پیدا میکند؛ او میخواهد بداند خرگوش چوب را به کدام یک از آنها میدهد. در ادامهی داستان، نویسنده لاکپشت را وارد ماجرا میکند. لاکپشتی که به خاطر پیری و ضعف چشم در گودالی افتاده است و واقعاً به این چوب به عنوان عصا نیازمند است. خرگوش با کمک چوب، لاکپشت را نجات می دهد. حال نویسنده باز از کودک میخواهد به این مساله بیندیشد که بهتر است چوب را به چه کسی داد. در ادامه، نویسنده کودک را با صحنهای روبرو میکند که هر کدام از دوستان از اینکه میخواستند چوب را برای خود بردارند و تنها به فکر خودشان بودهاند خجالت زده هستند. آنها چوب را به لاکپشت میبخشند. به این ترتیب نه تنها دعوا و بگو مگوی آنها خاتمه مییابد؛ بلکه چوب به کسی میرسد که بیشتر از همه به آن نیازمند است و همه از انتخاب خود راضی و خشنود میشوند.
نام کتاب: تو نیکی میکن و… (افسانهای از سرخپوستان مکزیک)
نویسنده: استفان چِرنکی و تیموتی رودِس تصویرگر: استفان چرنکی
مترجم: سیروس طاهباز تعداد صفحات: 32 صفحه
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ چاپ دوم؛ 1381
گروه سنی: «ب» درجهداستان : (عالی خوب * متوسط )
کلماتکلیدی: نیکیکردن، پاداش نیکی، تلاش گروهی، امید
خلاصه داستان:این داستان، ماجرای کشاورزی است که به همراه همسر و فرزندانش نزدیک دهکدهای زندگی میکرد. در این دهکده، مرغهای زرینپر زندگی میکردند؛ آنها، پرندههایی بودند که خوراکشان شیرهی گلها بود. یک سال در دهکده، خشکسالی اتفاق افتاد. در آن سال، تعداد زیادی مرغ زرینپر به علت خشک شدن گلها از بین رفتند. یک روز مرد و زن کشاورز، که خودشان بهدلیل خشکسالی، در شرایط سختی بودند، تصمیم گرفتند برای نجات مرغهای زرینپر، کاری کنند….
نکاتی درمورد داستان: این داستان، یک افسانهی سرخپوستی مکزیکی را روایت میکند. نویسندگان این داستان سعیکردهاند نشان دهند که، نیکی کردن بدون چشمداشت، بینتیجه و بیپاداش نخواهد ماند. همکاری و تلاش گروهی اعضای خانوادهی مرد کشاورز برای نجات پرندهها و خودشان، حس اتحاد و همبستگی را در مخاطب تقویت میکند و به کودکان میآموزد که حتی در سختترین شرایط میتوان امیدوار بود. استفان چرنکی در تصویرگری این داستان، از هنر سنتی بافت ساقههای گندم، بهره گرفته است و به این ترتیب، کودکان را با این هنر بومی مکزیکی آشنا میکند.
نام کتاب: قلب مترسک
نویسنده: یالواچ اورال تصویرگر: سباستین بارّیرو
مترجم: محمدرضا مهرافزا تعداد صفحات: 44صفحه
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ چاپ اول؛ 1386
گروه سنی: «ج» درجهداستان : (عالی خوب متوسط * )
کلماتکلیدی: دوستی، نیکی کردن، پناه دادن، قدرشناسی
خلاصهای از داستان:این داستان راجع به مترسکی است که قلب مهربانی دارد. او در فصل زمستان احساس تنهایی میکرد و دلش برای دوستانش تنگ میشد، تا اینکه یک روز سرد برفی، مترسک سار کوچکی را دید که از دسته سارها جدا شده بود و به خاطر برف و سرما نمیتوانست به نزد خانوادهاش برگردد، به این ترتیب مترسک و سار با هم دوست شدند. این دوستی، شروع ماجراهایی بود که برای سار و مترسک اتفاق افتاد و باعث شد رابطهی دوستی آنها عمیقتر شود.
نکاتی درباره داستان. : نویسنده در این داستان سعی کرده است دوستی، نیکی کردن، پناه دادن به بیپناهان و قدرشناسی را به کودکان بیاموزد. مترسک در این داستان موجودی جاندار با قلبی مهربان ترسیم شده که عواطف و احساسات انسانی دارد، گرما و سرما و درد را حس میکند. نویسنده از این طریق توانسته است ارتباط خوبی بین مخاطب و شخصیت اصلی داستان برقرار کند. تصاویر زیبای کتاب در انتقال پیام داستان بسیار مؤثر است و ویژگی شخصیت های داستان را به خوبی نشان می دهد.
[1]برگرفته از خلاصه پشت جلد کتاب با اندکی تغییر