در یک شرکت مهندسی مشاور به عنوان مسئول بخش طراحی مشغول به کار بودم. سه سال بود که در این شرکت کار می کردم. شرکت، معتبر و معروف و مدیر عامل آن مردی باتجربه بود.
نظارت بر پلی در ورودی شهر که در حال ساخت بود، بر عهده شرکت ما گذاشته شده بود. نتیجهی محاسبات و آزمایش بر رویِ بتن فونداسیونِ پلِ نشان میداد که بتن، ضعیف و غیرقابلقبول تلقی میشود. مقاومت فشاری بتن بسیار پایینتر از استاندارد اعلام شده در نقشهها بود. مدیرعامل من را به اتاق خود فرا خواند و در مورد این مشکل از من توضیح خواست. من گفتم: «پیمانکار از پانزده تِراک برای ساخت فونداسیون استفاده کرده است. در آزمایشها، سه تراک از پانزده تراک بهطور تصادفی انتخاب شده و بتن آنها مورد آزمایش قرار گرفته است. نتیجه آزمایشها نشان میدهد که بتن فونداسیون ضعیف است و آنچه ساخته شده، باید تخریب گردد.»
مدیر گفت: «از اینکه بتنِ سه تراک از پانزده تراک ضعیف بوده، نمیتوان نتیجه گرفت که همه تراکها مشکل دارند! پس لازم نیست بتن فونداسیون تخریب گردد.» من در جواب مدیر شرکت گفتم: «ملاک فنی برای قابلقبول بودن بتن، آزمایش است و چون این آزمایشها بهطور تصادفی از تراکها صورت میگیرد، بایستی طبق آییننامهی بتن ایران، نتایج این آزمایشها را به کل تراکها تعمیم داد.» مدیر شرکت در جواب من گفت: «نگاه کن مهندس! این پل در ورودی شهر است. فشار اجتماعی- سیاسی تخریب آن بر ما زیاد است. ممکن است روزنامهها هوچیگری کنند یا مسئولین ما را بازخواست کنند.» گفتگوهایی بین ما انجام شد. من در پایان گفتم: «اگر بتن فونداسیون تخریب نشود، با توجه به ماهیت ارتعاشی بارهای زندهی وارد بر پل، از جمله تریلی و کامیون، ممکن است در زمان بهرهبرداری، مشکلات سازهای پیشرونده به وجود آید و یا تلفات جانی رخ دهد؛ در این صورت، هم آبروریزی خواهد شد و هم اصلاح و ترمیم پل با هزینه بیشتری صورت خواهد گرفت.» مدیرعامل گفت: «شما به سر کار خود بروید تا در فرصتی دیگر مجدداً با هم صحبت کنیم.»
در نهایت شرکت تصمیم گرفته بود پل را تخریب نکند. من به خاطر این تصمیم، خیلی نگران و ناراحت بودم. میترسیدم اگر کوتاهی کنم و کاری انجام ندهم، در عملی ظالمانه شریک شوم که در آن به جان و مال مردم صدمه وارد میشود. در این موقعیت دعا میکردم و از خدا میخواستم که وضعیتی به وجود آورد که در آن از گفتن حق کوتاهی نکنم و اتفاق خوبی رخ بدهد. همزمان، با وجود آن که دلایل قبلی برای تخریب بتن فونداسیون کافی بود، من برای تمام کردم حجت، شروع به خواندن کتابهای بیشتر و تحقیق و مشورت با دیگران کردم. دلایلی واضحتر پیدا کردم که نشان میداد خاک موجود در ماسهی مورد استفاده در بتن، بیش از حد استاندارد است. این دلایل را مدیرعامل نمیتوانست به سادگی رد کند و از تخریب بتن شانه خالی کند.
پیش مدیرعامل رفتم و آن دلایل را گفتم. او با کمی اکراه، به تخریب بتن رضایت داد و دستور داد بتن جدید ساخته شود. تخریب در فضایی آرام و بدون بروز فشارهای روانی- اجتماعی انجام شد.
* * *
برخی نکات قابل توجه
- در محیطهای شغلی، هنگامی که قرار است در مورد مسئلهای تصمیم گرفته شود، ممکن است رؤسا نظراتشان را با اینکه نادرست است به بهانههای مختلف به کارکنان دیکته کنند. این که در این مواقع چه راهی انتخاب میکنیم و چه عملی انجام میدهیم، بستگی به این دارد که خواستههای اساسی ما در زندگی چیستند و چهچیزهایی برایمان با اهمیت است؟
در این خاطره، اگر شخصیت اصلی میترسید که در صورت پافشاری روی نظرش از شرکت اخراج شود و مصّر بود به هر قیمتی در شرکت بماند، احتمالاً به خود میگفت: «من نظر فنی خودم را دادهام و وظیفهام را به انجام رساندهام. اگر اتفاق بدی هم بیفتد مدیرعامل، مقصر است.» حتی ممکن است عده ای در مقام قضاوت بگویند او هیچ تقصیری ندارد و کارش را به نحو صحیح انجام داده است؛ اما مشارکت نداشتن در ظلم برای شخصیت اصلی بااهمیت است و نمیخواهد که با سکوت خود حقوقی که بر عهدهی اوست را ضایع نماید. به همین دلیل بر ترس خود غلبه کرده و مسائل را پیگیری میکند. همیشه ماجراها به این سادگی حل نمیشوند. آیا اگر پافشاری مدیر بر اجرای غلط پروژه ادامه مییافت و شخصیت اصلی در خطر اخراج و یا تهدیدات دیگر قرار میگرفت، حاضر به ادامهی راه خود بود؟ - گفتگو، رجوع به استدلالهای علمی محکم و تلاش محترمانه برای اقناع مدیران چیزی نیست که ما پیشاپیش از آن ناامید باشیم. بسیاری از آدمها، کاهلی و ترس خود را با این استدلال که «مدیران به حرفهای آنها توجهی نخواهند کرد»، توجیه میکنند. اما همیشه و قبل از آزمودن راههای ممکن نمیتوان آیهی یأس خواند. بسیاری از مدیران، در صورتی که جدیت کارکنان را ببینند، حاضر به پذیرش اشتباه خود خواهند بود.