در پاییز 1845، در کشور ایرلند، محصول سیبزمینی-که غذای اصلی مردم بود- بر اثر آفت شته تقریبا به طور کامل از بین رفت. نابودی این محصول در 1846 بیشتر شد و در 1848 محصولات به طور کلی نابود شدند. در این سالها چنان قحطی بزرگی ایرلند را فرا گرفت که شاید بتوان گفت وحشتناکترین ویرانیها را در تاریخ رنجهای ایرلندِ تحت سیطرهی بریتانیا، به بار آورد. بریتانیا مسئول از بین رفتن محصول سیبزمینی در ایرلند نبود، امّا این مقامات بریتانیایی بودند که میبایست جهت مقابله با پیامدهای این واقعه، خطمشیهایی اتخاذ کنند. در مجموع، سیاستی که آنها اتخاذ کردند، ابتداییترین ملاحظات انسانی را از نظر دور داشته بود و نجات مردم از چنگال گرسنگی و فقر و بیماری را دنبال نمیکرد، بلکه به دنبال اصول تجارت آزاد و نظام اقتصادی عدم مداخله [در بازار] بود.
این مطلب به ویژه در مورد کابینهی ویگی [=دولت وقت انگلستان] به رهبری لُرد جان راسل…مصداق دارد. معاون خزانهداری این دولت که مسئولیت اصلی کمک به ایرلند را بر عهده داشت، ضمن نامهای به رئیس کمیسیون کمک به ایرلند، وی را تشویق میکرد که برنامهی فروش ذرت [به مردم] را خاتمه دهد:
«تنها راه جلوگیری از وابستگی طبیعی مردم به دولت آن است که این عملیات متوقف شود.»
در این میان، ایرلندِ گرسنه، با خشم شاهد صدور گندم، جو و جوِ دوسر از ایرلند بود که غالبا با حمایت ارتش بریتانیا صورت میگرفت. اما این وضعیتِ مردم ایرلند نیز برای معاون خزانهداری بریتانیا تشویش خاطری رقم نمیزد. او به رئیس کمیسیون کمک به ایرلند مینویسد:
«فکر ممنوعیت صادراتِ [مواد غذایی ایرلند به دیگر نقاط] را دامن نزنید، چرا که راه درست، آزادی کامل تجارت است.»
رهبر دولت، راسل، در زمستان خوفناک سالهای 47-1846 در مورد مسئلهی وارد کردن غلّه به ایرلند توسط دولت، در مقابل مجلس عوام انگلستان اظهار داشت:
«ما فکر میکنیم بسیار بهتر است که امر تأمین مردم به بخش خصوصی و تجارت معمولی واگذار شود.»
قیمت محصولات غذایی نیز نباید تعیین شود: رئیس کمیسیون کمک به ایرلند در اکتبر 1846 به یکی از زمینداران ایرلندی مینویسد:
«ما باید از هر کوششی برای مداخله در امر قیمتها بپرهیزیم و وارد کردن مواد غذایی بر اساس اصل ارزش واقعی آنها را تشویق کنیم. اتخاذ هر خط مشی دیگری، ما را با پیامدهایی مرگبار مواجه خواهد کرد.»
توصیههای رئیس کمیسیون کمک به ایرلند، مصیبتبار بود. در حقیقت خط مشیهایی که از توصیههای او نشأت میگرفتند، پیامدهایی مرگبار داشتند. چنان که خود رئیس کمیسیون کمک به ایرلند مینویسد، به عنوان مثال مردم به موجوداتی علفخوار و گزنهخوار تبدیل شده بودند، و یا ساکنان یکی از مناطقی که 7500 نفر جمعیت داشت، تنها قادر بودند هر 48 ساعت یک بار کلم جوشیده بخورند. گزارش نابسامانیهای وحشتناک از سراسر ایرلند ارسال میشد و مأموران کمک محلی، مکررا از مقامات بالاتر خود، تقاضای ارسال مواد غذایی میکردند. دولت همچنان منفعل باقی ماند. در 1849، نایبالسلطنهی ایرلند به راسل، رهبر دولت انگلستان، نوشت:
«من فکر نمیکنم در سراسر اروپا هیچ قانونی نسبت به چنین قحطی و محرومیتی که اکنون در غرب ایرلند وجود دارد بیاعتنا باقی بماند و با خونسردی بر چنین خطمشی نابود کنندهای پافشاری کند.»
نایبالسلطنهی ایرلند، نمایندهی ارشد بریتانیا در ایرلند میباشد و این که او از «سیاست نابودسازی» صحبت میکند جالب توجه است، زیرا به استناد آن، دست کم میتوان رد کرد که کشتار دستهجمعی ایرلندیها، اتهامی است که ملیگرایان متعصب ایرلندی به انگلیسیها میزنند. گمان نمیکنم حکومت بریتانیا گرسنگی دادن ایرلندیها تا سر حد مرگ را به عنوان قصد اصلی خود دنبال میکرده است. آنها در موضع انفعالی خود و خطمشیهایی که اتخاذ کردند، کاملا زیر سیطرهی سنت مسلط اقتصاد لیبرالی قرار داشتند. این سنت از یک سو به آنها میگفت که سیاست مداخله [در وضع معیشت مردم] اگر هم زیانبار نباشد، بیهوده است و این باور تقدس علمی و اخلاقی پیدا کرده بود. مردم باید خود به تأمین معاش خود بپردازند. عادات وابستگی [به حمایتهای مالی] را نباید تشویق کرد. وزیر دارایی انگلستان در نوامبر 1848 به یکی از زمینداران ایرلندی نوشت:
«هر چه بیشتر به مداخلهی دولت فکر میکنم، بیش از قبل به آن بیاعتماد میشوم. من به هیچ چیز جز سرمایهی خصوصی که تحت مسئولیت فرد باشد اعتقاد ندارم.»
به علاوه، سنت لیبرالی، از جانب مالتوس نیز ضمیمهای فکری با خود به همراه داشت. این ضمیمهی فکری گویای آن بود که جمعیت ایرلند نسبت به سرمایهی موجود در این کشور بیش از حد افزایش یافته است. رهیافت مالتوسی این امکان را برای اقتصاددانان و سیاستمداران فراهم ساخته بود که به راحتی از «جمعیت زائد» ایرلند صحبت کنند و قحطی داخلیِ [این کشور] را وسیلهی نهایی طبیعت برای برقراری مجدد توازن بین جمعیت و مواد غذایی به شمار آورند.
این باورها در بهترین حالت، انفعال و تقدیرگرایی را ترویج میکرد. بنجامین جودت(؟) دربارهی یکی از سیاستگذاران انگلیسی میگوید: «من همواره از علمای اقتصادی در هراس بودهام زیرا از یکی از آنها شنیدم که میگفت از آن بیم دارم که قحطی 1848 در ایرلند، کمتر از یک میلیون کشته بر جای گذارد و این رقم، حداقلی است که میتوان به نتایج مثبت آن امید بست.» در واقع برآورد شده است که به جز یک میلیون نفری که بین سالهای 1846 تا 1851 از ایرلند مهاجرت کردند، این قحطی نزدیک به یک و نیم میلیون نفر تلفات بر جای گذاشته است.
در 1849، یکی از وقایعنگاران با نوعی سردرگمی گزارش میکند:
«هیچ کس نمیداند چه باید بکند… وزیر دارایی از پرداخت هر گونه پول یا وامی امتناع میورزد… و به شیوهای بسیار ستمگرانه -اگرچه او واقعا ستمگر نیست- بر این اندیشه است که بدبختی و نابسامانی باید نقش خود را ایفا کنند».
باز هم مسئلهی مورد بحث [تنها] به سختدلی شخصی مربوط نمیشد. مسئله این بود که وزرا و مقامات مسئولِ تصمیمگیری در مورد ایرلند (معاون خزانهداری، وزیر دارایی، رهبر دولت و…) از ایدئولوژیای تبعیت میکردند که مداخله [در وضع اقتصادی مردم] را جایز نمیدانست و حتی در مواردی قحطی را مصیبتی اجتنابناپذیر قلمداد میکرد و خود را تسلیم آن مینمود. رئیس کمیسیون کمک به ایرلند در 1846 به معاون خزانهداری نوشت:
«شما نمیتوانید با نقل قولی از اقتصاد سیاسی به ندای خواستها پاسخ دهید.»
اما این دقیقا همان کاری بود که دولت انجام داد. یکی از نویسندگان در بررسی تکاندهنده و توجهبرانگیز خود مینویسد:
«تاثیر اقتصاد آزاد بر وضع ایرلند در دوران قحطی به حدی است که امکان ندارد در آن اغراق کرد.»
(منبع: لیبرالیسم غرب، نوشتهی آنتونی آربلاستر، ترجمهی عباس مخبر، فصل 14، چاپ سوم، 1377، صص 400-396. در کتاب، عنوان این فصل «حکومت بریتانیا و قحطی ایرلند» میباشد. )
————————————
مطالب مرتبط: