«جانی روداری» در سال ۱۹۲۰ در دهکدهای در شمال ایتالیا به دنیا آمد. در سال ۱۹۳۸ از مدرسهی تربیت معلم فارغالتحصیل شد. چند سالی ضمن تدریس در مدارس ابتدایی به تحصیل در دانشگاه نیز پرداخت. بعد از آزادی ایتالیا در سال ۱۹۴۵، همزمان با روزنامهنگاری نوشتن داستانهایی را در زمینهی ادبیات کودکان آغاز کرد.
او در ابتدای جوانی پس از شناخت آثار داستایوفسکی و نویسندگان و فلاسفهی آلمانی زبان کتابی به نام «دفتر فانتزیها» دربارهی هنر داستاننویسی نوشت. در سال ۱۹۵۱ کتابهای «ترانههای کودکانه» و «ماجراهای پیاز کوچولو» را انتشار داد. از آنجا که برای کار در زمینهی ادبیات کودکان به صورت علمی اشتیاق فراوان داشت، به مطالعات عمیق در زمینهی تعلیم و تربیت و مسایل آموزشی کودکان پرداخت. علاوه بر این، خود شخصاً به مدارس ابتدایی میرفت و داستانهای منتشر نشدهاش را برای بچهها میخواند تا نظرات آنها را گوش کند و بارها اتفاق میافتاد که بعد از شنیدن نظرات بچهها، داستان را کاملاً تغییر میداد.
جانی روداری در سال ۱۹۷۰ جایزهی «هانس کریستین آندرسن» (بزرگترین جایزهی جهانی در زمینه ادبیات کودکان) را به دست آورد. او یک مشاهدهگر دقیق واقعیتها و قصهپردازی ماهر دربارهی آنها بود. به نظر او، قصهها، ترانههای بچهگانه و داستانهای کودکان همه بازگوی واقعیتهای کوچک و بزرگ روزانهای است که در جامهی فانتزی عرضه میشوند. او میگوید: «فانتزی … وسیلهای است اجتنابناپذیر برای شناخت واقعیت و تغییر آن با طرحهای انسانی. فانتزی به همه کس تعلق دارد نه فقط به آنهایی که از آن حرفهای برای خود میسازند.» دعوت به فانتزی از طرف روداری به معنای تکان دادن عادات روزمره و تکراری است که میتواند تفکر را نابود سازد.
روداری معتقد بود که فانتزی یک کودک نباید به عنوان نمایندهی یک دنیای غیر واقعی تلقی گردد و یا اینکه تصوراتی به شمار آیند که در عمل وجود ندارند یا در آینده نیز وجود نخواهند داشت … بلکه باید به عنوان نشانهای از امکانات نهفته از یک خلاقیت نو و واقعیتی که باید به وجودش آورد – واقعیتی کاملاً انسانی – پذیرفته شود. در یک کلام، روداری موفق میشود که از تمام آدمها، زندگی آنها و مسایلشان سخن به میان آورد و موفق میشود از تمام آن چیزهایی که هر روز احاطهمان کردهاند و ما را به فکر میاندازند صحبت کند.
روداری در روز ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ درگذشت. بچههایی که روداری سراسر زندگیاش را برای آنها وقف کرده بود و او را از طریق آثارش شناخته بودند و عمیقاً دوستش داشتند، برای آخرین بار به دیدار او شتافتند. بچهها گرد تابوت او حلقه زدند و تکه کاغذهایی را که در آنها جملاتی برای روداری نوشته و یا نقاشیهایی را که کشیده بودند روی تابوتش گذاشتند.
(برگرفته از مقدمهی کتاب «داستانهایی برای سرگرمی»، جانی روداری، ترجمهی چنگیز داورپناه، انتشارات بخش فرهنگی سفارت ایتالیا در ایران، تهران، پاییز ۱۳۷۱)
داستانهایی از «جانی روداری»
چاه آب دهکده کاشیناپیانا
در میان راه دوشهر سارونو و لیانو، در حاشیه جنگل بزرگ، دهکدهای به نام کاشیناپیانا…
بنفشهای در قطب
اتوبوس شهری شماره ۷۵
«اتوبوس شهری شماره ۷۵» یک روز صبح، اتوبوس شهری شمارهی ۷۵، که مسیر حرکتش از…
مردي كه ميدان گلادياتورها را میدزديد
روزی از روزها، مردی تصمیم گرفت كه میدان گلادیاتورهای شهر رم را بدزدد، چرا كه…
دختری که نمیخواست بزرگ شود
«تِرِزا» درست مثل یک عروسک کوچک و ظریف بود، و برای همین، او را «تِرِزینا»…
آوای شب
اگر آن داستان قدیمی را به خاطر داشته باشید، داستان شاهزاده خانمی را که خواب…
لولو سر خرمن
گناريو هفتمين برادر و كوچكترين آنها بود. پدر و مادر گناريو آه در بساط نداشتند…
سرزمينی كه در آن هيچ چيز تيز و برنده نيست
جوواني بي كار و بار بود و سفر كردن را خيلي دوست داشت. او رفت…