You are currently viewing به مناسبت سالروز درگذشت جبار باغچه‌بان

نگهبان گل‌ها (مروری بر زندگی جبار باغچه‌بان) و معرفی پادکست «چگونه یک معلم زنده بماند؟»

متن زیر، مروری است بر زندگیِ جبار باغچه‌بان. باغچه‌بان، یکی از مجاهدان بزرگ تاریخ آموزش و پروش ایران است. او در عرصه‌های مختلف، متعهدانه و خلاقانه به مبارزه پرداخت و تحولات بسیاری در عرصه‌ی تعلیم و تربیت ایجاد کرد. با این همه، به دلایل متعدد و تأسف‌آور، امروزه برای عموم مردم و حتی فعالانِ عرصه‌ی […]

مطالعه مطلب

دیگر مطالب گردآوری شده به این مناسبت

گزارش یک جنایت خاک‌خورده؛ نگاهی به خاطرات جبار باغچه‌بان از سرنوشت آوارگان مسلمان ایروان (نوشته)

محمد اصغری

چهارمین روز آذر، یادآور یکی از درخشان‌ترین چهره‌های تاریخ تعلیم و تربیت ایران است. جبار باغچه‌بان در چنین روزی پس از سال‌ها تلاش خستگی‌ناپذیر در عرصه‌ی آموزش کودکان، رخ در نقاب خاک کشید. باغچه‌بان را در ایران با باغچه‌ی اطفال، مدرسه ناشنوایان، کتاب کودک و الفبای گویا می‌شناسند، میرزا جبار عسگرزاده اما روزهای عجیبی را در آن‌سوی ارس زیسته که در ایران کمتر بازخوانی شده است. زندگانی او با سرگذشت هزاران آواره‌ی مسلمان ایروانی گره خورده که در طلیعه‌ی قرن بیستم و همزمان با طغیان افراط‌گرایان ارمنی مجبور به ترک خانه و کاشانه‌ی خویش شدند.

جبار باغچه‌بان متولد ولایت مسلمان‌نشین ایروان بود. ایروان در سال‌های پس از ترکمانچای درگیر تحولات مهمی شده بود. هرچند هنوز اکثریت شهر با ساکنین مسلمان بود، اما در طول سال‌های اعمال سیاست ارمنی‌نشین کردن ایروان، خانواده‌های مسلمان زیادی مجبور به مهاجرت شده بودند، با این‌حال هنوز در این شهر مسلمان و ارمنی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و ارتباط وثیقی میان مردمان دو سوی ارس برقرار بود. پدر باغچه‌بان نیز قناد و معماری ترک و ساکن ایروان بود و با کاشی‌کاری مساجد و ساخت مناره روزگار می‌گذراند. میرزا جبار نیز از کودکی در همین مساجد تحصیل کرد و در ایروان به همکاری با مجلات ترکی پرداخت و دوستانی ارمنی نیز داشت. او که در گیرودار فتنه‌افروزی روس‌ها در قفقاز و در درگیری با ارامنه‌ی افراطی به زندان افتاده بود، بعدها به عثمانی رفت و فرماندار شهر ایغدیر شد. اما باز هم بخت با او یار نبود و این‌بار با سقوط شهر به دست داشناک‌های ارمنی، تسلیم شد، به ایروان بازگشت و چندی بعد همراه بسیاری دیگر از ساکنان مسلمان شهر، مجبور به ترک خانه‌ی پدری خویش و فرار به سمت روستاهای نزدیک ایران شد. او که روزهای تلخ آوارگی را با بیماری سخت و گرسنگی در گوشه‌ی یک خرابه سپری می‌کرد، در نهایت به سوی ایران گریخت و توانست با مرارت‌های بی‌شمار، در زمره‌ی چهره‌های تاریخ‌ساز این سرزمین درآید. بخش‌هایی از زندگی‌نامه‌ی خودنوشت باغچه‌بان از این‌روی که شرحی بی‌واسطه از سرگذشت تلخ آوارگان مسلمان نجات‌یافته از کشتار ایروان و 211 روستای تخریب‌شده‌ی آن است، ارزشی بی‌بدیل دارد. در ادامه به مرور برشی از این اثر می‌پردازیم:

«… وجود نیمه‌جان من در دهکده‌ای افتاد، پای راه رفتن نداشتم زیرا با تمام افراد خانواده‌ام مبتلا به حصبه شده مدت 25 روز بی‌خبر از خود و جهان خارج، پهلوی هم افتاده و با تب‌های جهنمی دست به گریبان بودیم. روزی از شدت تب سر به بیابان گذاشتم، گویا می‌خواستم خود را به ارس بیندازم که مردم می‌رسند و مانع می‌شوند. بهرحال پس از 25 روز به هوش آمدم، نه فقط پرستاری بالای سر خود ندیدم، بلکه جزئی اثاثی که هنگام فرار از زادگاه خود، که به تصرف ارامنه درآمده بود، آورده بودم به سرقت رفته بود. تنها کسی که پس از به هوش آمدن از ما پرستاری می‌کرد، ربیعه دختر 6 ساله‌ای بود که با حال نزار خود را به صحرا می‌کشید و برای خوراک ما سبزی صحرایی می‌چید. تا 10 روز پس از به هوش آمدن دوا و غذای این خانواده‌ی زمین‌خورده منحصر به همین سبزی غازایاقی بود که ساقه‌ی آن را جویده می‌مکیدیم. همین مختصر کافی‌ست که نمایانگر رنج‌ها و آلام ما در آن مدت باشد…

… به راستی که زندگی چه چهره‌هایی از خود نشان می‌دهد. یک‌سال پیش از این تاریخ من در زادگاه خودم اجر و مقامی داشتم و از طرف مردم مامور بودم برای بیچارگان و آوارگان جای و مسکن تهیه کنم و گندم توزیع نمایم. اما اکنون نه کسی مرا می‌شناخت و نه قادر بودم برای خود و خانواده‌ام نان تهیه کنم و به تمام معنی محکوم به فلاکت شده و بیچاره مانده بودم. وقتی وارد این دهکده شدم تمام خانه‌ها به وسیله‌ی فراریان و آوارگان پر شده بود. تنها جایی که پیدا کردیم، گوشه‌ی طویله‌ای خالی بود که باید آن را مسکن خود می‌ساختیم…

… در آن حالت بی‌تکلیفی و در انتظار آینده‌ای نامعلوم چاره‌ای نداشتم جز این‌که آفتاب روزها را در قعر شب‌ها پنهان کنم. تنها امیدم به یک دست لباس نیمدار که به تن داشتم بود و یک کلاه و یک جفت کفش و یک ساعت جیبی و یکدست رخت‌خواب که ممکن بود در روز مبادا با فروش آن‌ها نان خالی ده بیست روز را تامین کنم؛ لخت می‌توان زنده ماند ولی گرسنه نه…

… دلم می‌خواست کسی پیدا شود و از زمین بلندم کند تا بتوانم خود دست افتادگان بگیرم. هر روز به هر جان‌کندنی بود خود را به کوچه می‌رساندم و به سینه‌ی دیوار تکیه می‌دادم و چشم به راه جوانمردی بودم که دستم را بگیرد و از زمین بلندم کند ولی روزها می‌گذشت و از آشنا یا ناآشنایی که به کمک بیاید اثری نبود… گاهی فریاد می‌زدم مردم، مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم. منظورم این بود که به آن‌ها بفهمانم که من معلمم!

… در آن زمان که همه‌ی اهالی دهکده از من می‌گریختند، جمعی بودند که مرا ترک نکردند. این‌ها فراریان و مهاجران جنگ بودند که مانند خود من بی‌کس و بیچاره بودند. وضع من مایه تسلی و حتی تفریح خاطر آنان بود، زیرا با وجود حال نزاری که داشتم، می‌کوشیدم با سخنان خود آن‌ها را تسلی بدهم و امیدوار کنم و عجیب است که این مردم دورم جمع می‌شدند و داستان‌های مرا می‌شنیدند…

… به علت حمله‌ی ارامنه به دهکده، با دکتر صفی‌زاده به ایران فرار کردیم و به قریه‌ی عرب‌لر که از توابع ماکو بود رفتیم. من پس از ده روز به نخجوان بازگشتم و دکتر همان‌جا ماند… در آن زمان که دنیا در آتش جنگ و شورش و اغتشاش می‌سوخت و سیاست‌های دول بزرگ اقوام و ملل نادان را در کشورهای مختلف به خون یکدیگر تشنه کرده بود، ارامنه و مسلمان‌های قفقاز نیز در زد و خورد بودند و خون یکدیگر را می‌ریختند… دکتر تمام مجروحین را بدون انتظار دیناری درمان می‌کرد و دارو می‌داد و مهم‌تر این‌که اگر اتفاقا یکی از ارامنه زخمی می‌شد و نمی‌توانست فرار کند، او را در پناه خود می‌گرفت و در خانه‌اش نگه می‌داشت و معالجه می‌کرد و می‌گفت این‌هایی که می‌جنگند نمی‌دانند چرا می‌جنگندند. بعضی به او اعتراض می‌کردند و می‌گفتند که اگر او گرفتار همان مرد ارمنی زخمی می‌شد، به جان او رحم نمی‌کرد و دکتر جواب می‌داد: جون‌که نمی‌فهمید! دکتر صفی‌زاده در سال 1297 مانند سایر مهاجرین از راه ماکو وارد ایران شد ولی چون فارسی نمی‌دانست قدرش در اوایل کار ناشناخته ماند؛ مخصوصا این‌که در بدو ورود مدتی گرفتار خوانین ماکو شد. اقبال‌السلطنه‌ها مدت‌ها به زور او را مانند اسیری نگاه داشته و بی‌اجر و مزد از دانش او استفاده می‌کردند..

… در سال 1298 شمسی کاروان‌های مفلوک و در‌به‌در آوارگان بلوای جنگ بین‌المللی اول از خانه و کاشانه‌ی خود رانده و فراری شده و سرگردان دشت و بیابان گشته بودند. عروسان شوهرمرده و دامادهای زن به غارت رفته و مادران و پدران بی‌فرزند مانده و کودکان یتیم شده که هستی‌شان سوخته یا تاراج شده مانند سیل عظیمی در دامن کوهسارها و صحراها سرازیر شده در حال وحشت بی‌ماوی و مامنی به هر سو می‌گریختند. در یک چنین هنگامی گروه عظیمی از آوارگان قفقاز مانند دود سیاه حریق مدهشی که بر اثر وزش باد به سرزمین‌های همسایه سرایت کند، از راه جلفای تبریز وارد خاک ایران شدند. میان این سیل مردم فلک‌زده و لخت و گرسنه، جوانی سی و چهار ساله بود که با عائله‌ی پریشان خود وارد شهر مرند شد. این‌ها به امید این‌که شاید در شهر تبریز خویش یا آشنایی بیابند که به ایشان پناه دهد، قصد رفتن به تبریز را داشتند. متاسفانه به علت مخالفت اولیای امور در مرند، حرکت آن‌ها میسر نشد. مرحوم خیابانی پس از کسب تکلیف از تبریز و دریافت جواب نامساعد، از ترس آن‌که ورود آن عده با آن حالت رقت‌بار موجب تحریک احساسات مردم تبریز و ناامنی شود، اجازه‌ی حرکت نداد. ناچار این تیره‌روزان دنیای ناامن مبهوت و سرگردان مجبور شدند در خرابه‌های اطراف مرند یا در کوچه‌ها و خیابان‌ها برای تهیه مسکن و پیدا کردن کار و لقمه‌نانی ویلان شوند» 

در آن سال‌های سیاه، ایروان به تدریج تنوع مذهبی خویش را از دست داد و در ادامه و با نزدیک شدن به قرن حاضر، به شهری یک‌دست ارمنی‌نشین مبدل گشت و خاطره‌ی قرن‌ها زندگی مسلمانان در این ولایت و تراث عظیم اسلامی این سرزمین به محاق فراموشی رفت. ایروانی که روزگاری شهر طلاب و فضلای بنام شیعی و نمادی از همزیستی میان ادیان و مذاهب بود، حالا هیچ نشانه‌ای از آن روزها ندارد و یکی از ظرفیت‌های فرهنگی مهم تاریخ جهان اسلام در ولایت ایروان، امروز تنها تبدیل به خاطره‌ای خاک‌خورده شده است.

منبع: کانال تلگرامی ملی مذهبی

مرور مختصر زندگی جبار باغچه‌بان و تصاویری از او (نوشته همراه با تصویر)

رشته توییتی از فرزانه ابراهیم زاده به مناسبت 4 آذر سالروز درگذشت جبار باغچه‌بان

امروز سالروز خاموشی مردی است که نامش به دو کلمه پیوند خورده است، آموزش کودکان ناشنوا و آموزش پیش از دبستان: جبار باغچه‌بان

جبار عسکرزاده متولد ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ در شهر ایروان بود. پدر او اصلیت ارومیه‌ای داشتند و برای قنادی و بقالی به ایروان رفته بود. او برای همین بعد در ۱۳۰۳ به ایران و تبریز رفت و کودکستانی به اسم «باغچه اطفال» را راه‌اندازی کرد.

باغچه‌بان با الهام از دیدگاه فردیریک فروبل آلمانی که نخستین کودکستان را با نام باغچه کودکان راه انداخت پا در این راه گذاشت.

البته ثمینه باغچه‌بان دختر او از قول پدرش گفته: «او می‌گفت اینجا باغچه اطفال است و من باغچه‌بان این باغچه هستم. به این دلیل فامیلی خودش را باغچه‌بان کرد. می‌گفت: ما گل‌ها را داریم پرورش می‌دهیم به این دلیل باغچه‌بان شده‌ایم.»

باغچه‌بان به سراغ مدیر فرهنگ تبریز رفت و از لزوم تربیت خردسالان چهار ساله و آماده‌کردن آن‌ها برای مدرسه گفت و بنیان این کودکستان را گذاشت. البته قبل از او خانم خانزدایان موسسه‌ای برای کودکان ارمنی راه انداخته بود.

باغچه‌بان کلمه KINDER GARDEN انگلیسی را به فارسی ترجمه کرده بود و باغچه اطفال کلمه ابداعی‌اش برای آن شد که بعدها نام فامیل خودش هم از آن گرفت. او در ۱۳۰۶ در شیراز دومین باغچه اطفال را راه‌اندازی کرد.

باغچه‌بان تلاش در حوزه بنیانگذاری آموزش کودکی را مرهون همراهی و پشتیبانی و تلاش همسرش صفیه میر بابایی نیز هست.

صفیه میربابایی همراه ثمین و ثمینه نوزاد در جمع خانواده

گفته می‌شود روزی زنی فرزند کر و لال خود را پیش باغچه‌بان آورد. باغچه‌بان در باغچه‌اطفال جایی برای آن طفل نداشت اما متوجه شد که بخشی از کودکان هستند که به خاطر تفاوت‌های جسمی از آموختن محرومند. پس به فکر راه‌اندازی موسسه‌ای برای کودکان ناشنوا افتاد.

او آن طور که فرزندانش نیز گفتند در سال ۱۳۱۲ به تهران آمد و اقدام به راه‌اندازی مدرسه‌ای خاص ناشنوایان کرد.

ثمینه باغچه‌بان آن را این گونه تعریف کرده است: «باید بگویم مدرسه ما، در ما متولد شد، یا ما در مدرسه. ولی مدرسه در ما [متولد شد] زندگی ما در یک اتاق در خانه­‌ای که پدرم به سنگلج کرایه کرده ­بود آغاز شد. و آن­جا سه اتاق داشت، یک اتاق خانه ما بود، یک اتاق مدرسه، دبستان کر و لال­‌ها بود.»

به گفته ثمینه: «‌یک اتاق را کرایه داده ­بودند به دکتر هشترودیان که دانشجو بود و از آذربایجان آمده ­بودند. پس ما نمی­‌توانیم بگوییم از کی همکاری ما با ناشنوایان شروع شد. ما با ناشنوایان بزرگ شدیم و همیشه پدرم از وجود ما برای یافتن زمانی برای رسیدگی به یک یک بچه‌ها استفاده می­‌کرد.»

باغچه‌بان مدرسه ناشنواییان بزرگتری در سال ۱۳۳۶ در تهران افتتاح کرد. او همچنین در زمینه‌ ادبیات کودک کارهایی انجام داد و به روایتی یکی از نخستین نویسندگان و ناشران کتاب کودک است.

او این کار را برای ادبیات کودک در حالی انجام داد که به گفته ثمین باغچه‌بان تسلطی به زبان فارسی نداشت، اما تلاش کرد تا آن را به خوبی بیاموزد. شاید برای نسل ما بابابرفی که از نخستین محصولات کانون پرورش فکری است خاطرات زیادی دارد.

جبار باغچه‌بان تا زمان مرگ از تلاش برای ایجاد موسساتی برای آموزش کودکان بخصوص کودکانی که تفاوت‌های جسمی متفاوتی دارند تلاش کرد و در نهایت ۴ آذر ۱۳۴۵ در تهران در گذشت .

پروانه باغچه‌بان درباره مرگ پدر گفته است: «از سال 44 بیشتر در اتاقشان بودند و می‌نوشتند. در یکی از خاطراتشان نوشته بودند که غنیمت دانستم این ناخوشی را، برای اینکه توانستم بنویسم. یعنی آن وقت بود که این زندگینامه‌شان را نوشتند که در واقع دردنامه‌اش است.

شب هنگام آذر 45 پدرم حالشان خیلی بد می‌شود آمبولانس را خبر می‌کنیم. وقتی همین‌طور که پدرم روی برانکارد بود خطاب کرد و گفت: ستاره‌ها خداحافظ! درخت‌ها خداحافظ!…ایشان در بیمارستان میثاقیه بستری شدند. ایشان آن زمان هشتاد و چهار، پنج سالشان بود. عمل کردند. اما دو روز بعد فوت کردند.»

جبار باغچه‌بان را در منطقه صفاییه شهرری در کنار چشمه علی در خانه‌ای به خاک سپرده شد. محلی که در حال حاضر قابل بازدید به صورت عمومی نیست.

عکس مقبره جبارباغچه‌بان از علی‌رضا عالم‌نژاد

منبع: سایت ویرگول

فیلمی از جبار باغچه‌بان در مدرسه ناشنوایان تهران (ویدئو)

جبار باغچه‌بان (زاده ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ ایروان، درگذشته ۴ آذر ۱۳۴۵ تهران)، بنیان‌گذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.

او ابتدا در تبریز کودکستانی را تحت عنوان «باغچه اطفال» دایر کرد و به همان خاطر خود را باغچه‌بان نامید.

او مدرسه ناشنوایان را در سال ۱۳۰۳ با وجود مخالفت‌های زیاد از جمله رئیس فرهنگ وقت دکتر محسنی در تبریز دایر کرد. او از سال ۱۳۰۷ خورشیدی علیرغم دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد. یکی از کتاب‌های وی با عنوان «بابا برفی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد.

ابتکارات ویژه باغچه‌بان در آموزش عبارت بودند از:
روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان
آموزش روش حساب ذهنی به ناشنوایان
گاهنجار (گاه‌نما) وسیله‌ای برای نشان دادن پستی و بلندی‌های اقیانوس‌ها روی نقشه به کودکان
الفبای گویا
گوشی استخوانی یا تلفن گنگ

منبع:‌کانال تلگرامی اخبار معلولین

اولین ترویج گر آموزش افراد دارای معلولیت شنوایی در جامعه ایران (نوشته)

سال‌ها پیش از آنکه سازمان ملل تاسیس شود و در منشور خود به تشکل‌های مردم‌نهاد و سازمان‌های غیر دولتی اشاره‌ای کند جوانی آذربایجانی که در ایروان (ارمنستان امروزی) متولد شده بود با تاسیس «جمعیت تآتر» در تبریز در سال ۱۳۰۰ و سپس [آنگونه که آن زمان افراد دارای معلولیت شنیداری و گفتاری و دیداری خطاب می‌شدند] «جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور تهران» در ۱۳۲۲ پایه‌گذار سازما‌های مردم‌نهادی بود که تاثیر شگرفی در توسعه پایدار جامعه به‌خصوص جامعه افراد دارای معلولیت ایران گذاشتند. نام این جوان میرزا جبار عسگرزاده بود که به‌زودی با نام جبار باغچه‌بان برای همیشه در دفتر تاریخ ایران‌ ماندگار شد. میرزا جبار در سال ۱۳۰۳ در تبریز کودکستانی به نام باغچه اطفال راه‌اندازی کرد و چنان وقف کارش شد که شهرتش به باغچه‌بان تغییر یافت. در همان باغچه اطفال بود که باغچه‌بان برای اولین بار در ایران آموزش کودکان دارای معلولیت شنیداری و گفتاری را در سال ۱۳۰۵ در تبریز آغاز کرد. او سپس در شیراز به فعالیت‌های آموزشی خود ادامه داد و پس از چندی در سال ۱۳۱۲ به تهران مهاجرت کرد و با تاسیس دبستان ویژه افراد دارای معلولیت شنیداری و گفتاری به ترویج آموزش کودکان ناشنوا و کم‌شنوا پرداخت. باغچه‌بان سپس دستگاهی اختراع کرد که ناشنوایان با استفاده از آن از طريق دندان‌ها و استخوان‌های صورت ارتعاشات صوت را احساس می‌کردند و قادر به شنيدن می‌شدند. اين دستگاه در سال ۱۳۱۳ در اداره ثبت اختراعات به نام «تلفن گنگ» به ثبت رسيد.
او که در فکر گسترش فرهنگ عمومی در زمینه آموزش ناشنوایان بود مجله‌ای به نام «زبان» برای ناشنوایان منتشر کرد. باغچه‌بان همچنین اولین مولف و ناشر کتاب کودکان در ایران بود و از سال ۱۳۰۷ خورشیدی علی‌رغم دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد. یکی از کتاب‌های وی با عنوان «بابا برفی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. باغچه‌بان در طول عمر خود، بیش از بیست کتاب تالیف کرد که عمده آن‌ها برای کودکان یا در زمینه آموزش آن‌ها بود. او مردی روشنفکر بود و علاوه بر کودکان و به‌ویژه کودکان دارای معلولیت، اهمیت زیادی برای آموزش دختران قایل بود. او در دوران جوانی، با وجود مخالف‌های زیاد اطرافیانش، به دختران در منازل درس می‌داد و در سال ۱۳۰۳ وقتی باغچه اطفال را بنیان گذاشت در شرایطی که مردم حتی پسران خود را هم به راحتی به مدرسه نمی‌فرستادند دختران را در کنار  پسران در کلاس‌های درس خود نشاند و به آموزش آنان پرداخت. سپس گروهی از روشنفکران را برای ايجاد یک سمن به نام مکتب نسوان فراخواند تا در زمینه تعليم و تربيت زنان همپای مردان فعالیت‌ کنند. تفکر ترویج‌گرانه و تلاش بی‌وقفه  جبار باغچه‌بان برای توسعه و ارتقاء جامعه محلی که در نهایت به تاثیر پایدار در سطح ملی انجامیده است باعث شده که همه ساله در ۱۹ اردیبهشت یاد او را گرامی بداریم و از نامش به‌عنوان یک الگوی ترویج گری برای پیشرفت و آبادانی کشور یاد کنیم.

منبع: کانال تلگرامی مدرسه پرتو

باغچه‌بان؛ آموزگاری که دنیای سکوت کودکان ناشنوا را شکست (نوشته)

باغچه‌بان در روز ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۲۶۴ در ایروان پایتخت کنونی جمهوری ارمنستان چشم به جهان گشود. او به شیوه سنتی و مکتب‌خانه‌ای تحصیل کرد و ضمن آموزش در مکتب‌خانه، در کنار پدر کار می‌کرد. او در ۱۵ سالگی با مختصر سوادی که داشت، مجبور به ترک تحصیل شد و برای گذران زندگی، مدتی به قنادی و بنایی پرداخت. سرانجام جبار به دنبال تکمیل تحصیلات خود رفت و پس از مدتی، در مدرسه‌ای که در ایروان به سبک جدید راه‌اندازی شده بود، به معلمی پذیرفته شد.

باغچه‌بان در ۱۵ سالگی به ناچار آموزش را ر‌ها کرد و از خبرنگاران روزنامه‌های قفقاز و از فکاهی‌نویسان روزنامه ملانصرالدین و مجله فکاهی لک لک شد.
با شدت گرفتن تهدید‌ها، قتل عام‌ها و غارت مسلمانان قفقاز و ایروان توسط روس‌ها و ارمنی‌های مهاجر، باغچه‌بان به ناچار به همراه همسرش صفیه میربابائی در سال ۱۲۹۸ شمسی از راه جلفا وارد شهر مرند شد. او در آن وقت بیش از سی و چهار سال نداشت. جبار در مرند به شغل آموزگاری در مدرسه دولتی احمدیه مشغول شد. در اواخر اردیبهشت سال ۱۲۹۹ شمسی به تبریز منتقل شد. در این زمان جبار چون شیوه تدریس الفبای فارسی را نارسا دید روش تازه‌ای برای تدریس آن به کار برد که موفقیت زیادی به همراه داشت.
او ابتدا در تبریز کودکستانی را با عنوان باغچه اطفال دایر کرد و به همان خاطر خود را باغچه‌بان نامید. مدرسه ناشنوایان را در سال ۱۳۰۳ با وجود مخالفت‌های زیاد از جمله رئیس فرهنگ وقت دکتر محسنی در تبریز دایر کرد؛ این کلاس جنب باغچه اطفال باغچه‌بان در کوچه انجمن در ساختمان معروف به عمارت انجمن تأسیس شد. از همان زمان، نام خانوادگی خود را از عسگر‌زاده، به باغچه‌بان تغییر داد.

باغچه‌بان، در آن سال (۱۳۰۳ هجری شمسی) در تبریز به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کرولال‌ها را با سه پسر ناشنوا آغاز کرد. باغچه‌بان در امر آموزش ناشنوایان، هیچ گونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب و مقالاتی در این باره نداشت.
او در پرتو تجربه شخصی، به نقش مهم حس بینایی و لمس اشیا در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. همچنین برای این کودکان، بازی‌ها و کاردستی‌های جدید و تزئینات و صورتک‌های گوناگون ساخت. در واقع جبار باغچه‌بان با تأسیس این مدرسه، به طور رسمی به تعلیم و تربیت کودکان کر و لال که در دنیای سکوت به سر می‌بردند، پرداخت.

وی از سال ۱۳۰۷ خورشیدی با وجود دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد. یکی از کتاب‌های وی با عنوان بابا برفی توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد.

باغچه‌بان، با تأسیس دبستان ناشنوایان در تهران، به فکر اختراع دستگاهی افتاد که کودکان ناشنوا بتوانند از آن استفاده کرده و قادر به شنیدن باشند. به همین منظور، در سال ۱۳۱۲ دستگاهی اختراع کرد که ناشنوا‌ها از راه دندان و حس استخوانی، قادر به شنیدن صدا‌ها می‌شدند و این سمعک، وسیله انتقال صدا از طریق دندان به مرکز شنوایی بود. دستگاه یاد شده پس از تکمیل، به نام تلفن گنگ در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۱۲، به نام جبار باغچه‌بان در اداره ثبت اختراعات به ثبت رسید.

وی در سال ۱۳۲۲، جمعیت حمایت از کودکان کر و لال را تأسیس کرد و در سال بعد، مجله‌ای به نام مجله زبان منتشر کرد و در آن، روش خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت. او طی سال‌ها تعلیم و تربیت کودکان، به روشی دست یافت که امروز آن را روش ترکیبی می‌گویند. جبار باغچه‌بان در همین سال، کلاس تربیت معلم ناشنوایان را با همکاری دانشسرای مقدماتی، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و بدین ترتیب، اولین گام در تربیت رسمی معلمان کودکان استثنایی برداشته شد.

از ابتکارات ویژه باغچه‌بان در آموزش می‌توان به روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، آموزش روش حساب ذهنی به ناشنوایان،
گاهنجار (گاه‌نما) وسیله‌ای برای نشان دادن پستی و بلندی‌های اقیانوس‌ها روی نقشه به کودکان، الفبای گویا و گوشی استخوانی یا تلفن گنگ اشاره کرد.
همچنین از جمله آثار باغچه‌بان در تهران، دبستان ناشنوایان در اول خرداد سال ۱۳۱۹، برنامه کار آموزگار در سال ۱۳۰۲، الفبای آسان سال ۱۳۰۳، الفبای دستی مخصوص ناشنوایان سال ۱۳۰۳، خانم خزوک سال ۱۳۰۷، زندگی کودکان در ۱۳۰۸، گرگ و چوپان در ۱۳۰۸، پیر و ترب در ۱۳۱۱، بازیچه دانش در ۱۳۱۱، دستور تعلیم الفبا در ۱۳۱۴، علم آموزش برای دانشسرا‌ها در سال ۱۳۲۰، بادکنک مربوط به سال ۱۳۲۴، الفبای خودآموز برای سالمندان در سال ۱۳۲۶ و پروانه‌نین کتابی در سال ۱۳۲۶ است.

همچنین دیگر آثار وی الفبا در سال ۱۳۲۷، اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا در ۱۳۲۷، الفبای گویا در ۱۳۲۹، برنامه یک‌ساله در ۱۳۲۹، کتاب اول ابتدایی در سال ۱۳۳۰، حساب در ۱۳۳۴، کتاب اول ابتدایی در ۱۳۳۵، آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی در ۱۳۳۶، درخت مروارید در ۱۳۳۷، خیام آذری در سال ۱۳۳۷، رباعیات باغچه‌بان در ۱۳۳۷، روش آموزش کر و لال‌ها سال ۱۳۴۳، من هم در دنیا آرزو دارم در سال ۱۳۴۵، بابا برفی در سال ۱۳۴۶، عروسان کوه در سال ۱۳۴۷، زندگینامه باغچه‌بان به قلم خودش در ۱۳۵۶، شب به سر رسید در ۱۳۷۳ و کبوتر من در ۱۳۷۳ است.

مرحوم جبار باغچه‌بان، در سرودن شعر استعداد و قریحه شگرفی از خود نشان داده است. او با تبلیغ صلح و انسان دوستی در شعر‌هایش، آرزو داشت که دنیا برای همه، به ویژه کودکان محیط امن و شادابی باشد. باغچه‌بان که دل به تعلیم و تربیت کودک سپرده و به نیاز عمیق کودک امروز به شعر پی برده بود، خود به شعر کودکان می‌پرداخت. جبار طرف دار صلح و دوستی انسان‌ها بود و در این مورد، رباعی‌های زیبایی از او به جا مانده است:
بی جا نشدم عاشق و دیوانه صلح لیلی نرسد به پای افسانه صلح
ماهی است به عاشقان مساوی مهرش عشاق خوش‌اند در حرمخانه صلح
ای مهر به روی تابناک تو قسم ای غنچه به این سینه چاک تو قسم
بی صلحِ ملل شاد نگردد دل من ای بلبل من به عشق پاک تو قسم

سرانجام معلم گل‌های خاموش ایران، میرزا جبار عسگرزاده باغچه‌بان، پس از عمری تلاش در راه اعتلای فرهنگ ایرانی، در روز چهارم آذرماه سال ۱۳۴۵، در ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست و به دیار باقی شتافت و در تهران به خاک سپرده شد. با مرگ او، کودکان استثنایی، دل سوزترین پدر خود را از دست دادند. روحش شاد و راهش پر رهرو و جاودانه باد.

تاریخچه آموزش و پرورش استثنایی
اولین تلاش‌ها در زمینه آموزش و پرورش استثنایی در حدود یک صد سال قبل در ایران آغاز شده است، نخستین فعالیت‌ها در بخش آموزش و پرورش کودکان با آسیب دیدگی بینایی از سال ۱۲۹۹ هجری شمسی توسط شخصی به نام ارنست کریستوفل اهل کشور آلمان در شهر تبریز با جذب ۵ دانش‌آموز آغاز شد.

در گروه کودکان با آسیب دیدگی شنوایی مرحوم باغچه‌بان در شهر تبریز در سال ۱۳۰۳ اولین گام را با تأسیس مدرسه ” باغچه اطفال” در جهت تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا برداشت. در زمینه آموزش کودکان با آسیب دیدگی شنوایی و بینایی افرادی همچون ذبیح بهروز و دکتر محمد خزائلی نیز نقش مؤثر و مهمی داشته‌اند. همچنین آموزش و پرورش کودکان با کم توانی‌ذهنی به شکل آموزشگاهی از سال ۱۳۲۹ در تهران به صورت داوطلبانه و در بخش غیردولتی آغاز شد.

درسال ۱۳۴۷ در وزارت آموزش و پرورش دفتر آموزش کودکان و دانش‌آموزان استثنایی تشکیل شد و این بخش فعالیت خود را در قالب مدارس استثنایی و کلاس‌های خاص به شکل دولتی و رسمی آغاز کرد.

بعد از انقلاب اسلامی تمامی مدارس ناشنوایان استان تهران با عنوان مدارس باغچه‌بان، زیرپوشش اداری، مالی و آموزشی مجتمع آموزشی ناشنوایان باغچه‌بان قرار گرفت. همچنین مجتمع نابینایان شهید محبی با بودجه مستقل، اداره مدارس نابینایان شهر تهران را به عهده گرفت. این دو مجتمع (ناشنوایان و نابینایان) با تأسیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی در سال ۱۳۷۰ به فعالیت خود ادامه دادند.

ماموریتی که امروزه سازمان آموزش و پرورش استثنایی برعهده دارد تأکید بر توسعه آموزش برای همه و به رسمیت شناختن حقوق دانش‌آموزان معلول برای برخورداری از فرصت‌های آموزشی برابر با سایر کودکان در نظام آموزش همگانی است.

اهداف سازمان آموزش و پرورش استثنایی طراحی سیستم آموزشی، پرورشی، و توانبخشی، تغییر و اصلاح مداوم آموزش و پرورش استثنایی با توجه به روش‌های نوین آموزش و پرورش استثنایی در جهان، آموزش و پرورش گروه‌های مختلف کودکان و دانش‌آموزان استثنایی با توجه به نیاز‌های خاص هر گروه در سطوح قبل از دبستان، ابتدایی، راهنمایی و متوسطه، کمک به پیشگیری از بروز ناتوانی‌های جسمی و ذهنی، قبل از تولد، هنگام تولد و بعد از تولد از طریق بالا بردن سطح آگاهی عمومی در زمینه عوامل بروز معلولیت‌ها و خصوصیات کودکان استثنایی است.

اکنون حدود ۱۵۲ هزار دانش‌آموز با فعالیت ۲۴ هزار نیروی آموزشی در سطح کشور زیر پوشش سازمان آموزش و پرورش استثنایی قرار دارند. ۷۴ هزار نفر از این تعداد در مدارس ویژه استثنایی و حدود ۵۶ هزار نفر آن‌ها شامل گروه‌های آسیب‌دیده شنوایی، بینایی، معلولان جسمی حرکتی و افراد دارای مشکلات هیجانی همچون اوتیسم با دریافت خدمات پشتیبانی از آموزش و پرورش استثنایی به صورت تلفیقی در مدارس عادی تحصیل می‌کنند.

منبع: سایت ایرنا

آلبوم تصاویر جبار باغچه‌بان (ویدئو)


مجموعه‌ای از تصاویر جبارباغچه‌بان و مدرسهٔ او

دیدگاهتان را بنویسید