با خداتر!
جاده و عبور باد ماه مهر
کوههای قد بلند غرق مه
صبح، خنده میزند به روی دشت
با صدای گوسفندهای ده
من کنار یک درخت سبز و شاد
تکیه داده ام به سایه های او
باد میخورد به موی شاخه ها
برگ میچکد به زیر پای او
چشمهای شاد و کودکانهام
میدوند تند و تیز هر طرف
تا که چشم کار میکند، درخت
تا که چشم کار میکند، علف
پدر نگاهم این درخت و دشت و باد
هدیهای قشنگ از خدای ماست
دیدنیتر از تمام فیلمها
بازی درخت و باد و برگهاست
فکر میکنم که پیش دشت و ده
زندگی چقدر با صفاتر است
در کنار لحظههای سبزشان
لحظههای من چه با خداتر است!
مثل ساعت نو شدن
باید امشب یک کس دیگر شوم
با خدا در شب صمیمی تر شوم
باید امشب من خدا را بو کنم
از نگاهم خواب را جارو کنم
از خودم بیرون بیایم با نماز
گم شوم در کوچه ی راز و نیاز
کفشهای جست و جو را پا کنم
ردی از او در دلم پیدا کنم
با خدا کنج دلم خلوت کنم
با دل او تا سحر صحبت کنم
باید امشب من دوباره گل کنم
دستهایم را به سویش پل کنم
مثل گل زیباست حس و حال من
مثل ساعت لحظه لحظه نو شدن
میروم امشب به اوج لحظه ها
میشوم همسایهی پاک خدا
ای خدای من کمک کن نو شوم
باغ سبزی، غرق بوی تو شوم
(برگرفته از کتاب “کسی ابرها را تکان می دهد”، مجموعه شعر نوجوان سرودهی داوود لطف الله، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ اول، 1387)