خطابه و منبر در كشور ما مولود حادثهی عاشوراست. چطور مولود حادثهی عاشوراست؟ امام حسین علیهالسلام در زمان خودش علیه جریانی قیام كرد و شهید شد. روایاتی هم در زمینهی عزاداری برای آن حضرت وارد شده است كه […] از مسلّمات مذهب شیعه است. از ناحیهی ائمهی اطهار علیهمالسلام توصیه و تأكید فراوان به احیای سنت عاشورا شده است.
اینجا دو مطلب است كه لازم است طرح شود: یكی اینكه فلسفهی قیام امام حسین چه بود؟ چرا امام حسین قیام كرد؟ انگیزهی قیام چه بود؟ دیگر اینكه فلسفهی این دستور از طرف پیشوایان دین كه موضوع قیام امام حسین برای همیشه باقی بماند و زنده بماند و فراموش نشود چیست؟ فلسفهی اینكه سنت عاشورا زنده بماند چیست؟ اگر این دو معلوم شد آن وقت معلوم خواهد شد كه این دستور چه دستور بزرگی است و چقدر باید از حادثهی عاشورا و از دستوری كه درباره ی آن رسیده استفاده كرد.
اما اینكه امام حسین چرا قیام كرد؟ این را سه جور میتوان تفسیر كرد. یكی اینكه بگوییم قیام امام حسین یك قیام عادی و معمولی بود و-العیاذ باللّه- برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است كه نه یك نفر مسلمان به آن راضی میشود و نه واقعیات تاریخ و مسلّمات تاریخ آن را تصدیق میكند.
تفسیر دوم همان است كه در ذهن بسیاری از عوامالناس وارد شده كه امام حسین كشته شد برای اینكه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفارهی گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیدهای كه مسیحیان دربارهی حضرت مسیح پیدا كردند كه عیسی به دار رفت برای اینكه فدای گناهان امت بشود؛ یعنی گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان میشود، امام حسین شهید شد كه اثر گناهان را در قیامت خنثی كند و به مردم از این جهت آزادی بدهد. در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین علیهالسلام دید كه یزیدها و ابنزیادها و شمرها هستند اما عدهشان كم است، خواست كاری بكند كه بر عدهی اینها افزوده شود، خواست مكتبی بسازد كه از اینها بعداً زیادتر پیدا شوند، مكتب یزیدسازی و ابنزیادسازی پدید آورد. این طرز فكر و این طرز تفسیر بسیار خطرناك است.
برای بیاثر كردن قیام امام حسین و مبارزه با هدف ایشان و برای از بین بردن حكمت دستورهایی كه برای عزاداری امام حسین رسیده، هیچ چیزی به اندازهی این طرز فكر و این طرز تفسیر مؤثر نیست. باور كنید كه یكی از علل – گفتم یكی از علل، چون علل دیگر هم در كار هست كه جنبهی قومی و نژادی دارد – كه ما مردم ایران را این مقدار در عمل لاقید و لاابالی كرده این است كه فلسفهی قیام امام حسین برای ما كج تفسیر شده. به قول جناب زید بن علی بن الحسین دربارهی مرجئه[1]: اینها كاری كردند كه فسّاق در فسق خود به طمع عفو خدا جری شدند. این عقیده ی مرجئه بود در آن وقت. و در آن وقت عقیدهی شیعه در نقطه ی مقابل عقیدهی مرجئه بود. عقیدهی شیعه همان بود كه نصّ قرآن است: «اَلَّذینَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ»، هم ایمان لازم است و هم عمل صالح. اما امروز شیعه همان را میگوید كه در قدیم مرجئه میگفتند[2].
تفسیر سوم این است كه اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به جایی رسیده بود كه امام حسین علیهالسلام وظیفهی خودش را این میدانست كه باید قیام كند، حفظ اسلام را در قیام خود میدانست. قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود.
اختلاف و نزاع او با خلیفهی وقت بر سر این نبود كه تو نباشی و من باشم، آن كاری كه تو میكنی نكن بگذار من بكنم؛ بلکه اختلافی بود اصولی و اساسی. اگر كس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و كارها را میداشت باز امام حسین قیام میكرد، خواه اینكه با شخص امام حسین خوشرفتاری می كرد یا بدرفتاری. یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین متعرض كارهای آنها نمیشد و روی كارهای آنها صحه میگذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین بكنند؛ اگر میگفت حكومت حجاز و یمن و عراق را به من بدهید میدادند؛ اگر اختیار مطلق هم در حكومتها می خواست و میگفت به اختیار خودم هرچه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم میفرستم كسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند. جنگ حسین، جنگ عقیدهای بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل، دیگر حسین از آن جهت كه شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام حسین با دو كلمه مطلب را تمام كرد. در یكی از خطبههای بین راه به اصحاب خودش میفرماید (ظاهراً در وقتی است كه حرّ و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد): آیا نمیبینید كه به حق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود؟ پس مؤمن در یك چنین اوضاعی باید تن بدهد به شهادت در راه خدا. [3] نفرمود وظیفهی امام این است در این موقع آمادهی شهادت شود، نفرمود وظیفهی شخص حسین این است كه آمادهی شهادت گردد، فرمود: وظیفهی هر مؤمن در یك چنین اوضاع و احوالی این است كه مرگ را بر زندگی ترجیح دهد. یك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است، هر وقت كه ببیند به حق رفتار نمیشود و جلو باطل گرفته نمیشود وظیفهاش این است كه قیام كند و آمادهی شهادت گردد.
اما قسمت دوم كه چرا ائمهی دین این همه تأكید كردند كه مجلس عزا بپا دارید؟ این هم به همین دلیل است كه عرض كردم: چون امام حسین كشته نشد برای منفعت شخصی، امام حسین كشته نشد برای اینكه خودش را فدای گناهان امت كرده باشد، امام حسین در راه حق كشته شد، در راه مبارزه با باطل كشته شد. ائمهی دین خواستند شهادت حسین به صورت یك مكتب (مكتب مبارزه ی حق با باطل) برای همیشه باقی بماند؛ و الّا چه فایده به حال امام حسین كه ما گریه بكنیم یا نكنیم، و چه فایده به حال خود ما دارد كه صرفاً بنشینیم یك گریهای بكنیم و بلند شویم و برویم؟ ائمهی دین خواستند قیام امام حسین به صورت یك مكتب و به صورت یك مشعل فروزان همیشه باقی بماند. این یك چراغی است از حق، از حقیقتدوستی، از حقیقتخواهی. این یك ندایی است از حق طلبی، از حرّیت، از آزادی. این مكتب حرّیت و این مكتب آزادی و این مكتب مبارزه با ظلم را خواستند برای همیشه باقی بماند.
در زمان خود ائمهی اطهار كه این دستور صادر شد، سبب شد كه جریانی زنده و فعال و انقلابی به وجود آید. نام امام حسین شعار انقلاب علیه ظلم گشت. یك عده شاعر انقلابی به وجود آمد مانندكمیت اسدی و دِعبِل خُزاعی. آنها مكتب حسین را نشان میدهند. كمیت اسدی با همان اشعارش، از یك سپاه بیشتر برای بنیامیه ضرر داشت. این مرد كه بود؟ یك روضهخوان بود اما چه روضه خوانی؟ آیا روضهخوانی بود كه بیاید چهارتا شعر مفت بخواند و پول بگیرد و برود؟ [نه، بلکه] شعر میگفت كه تكان میداد دنیا را، تكان میداد دستگاه خلافت وقت را.
دعبل بن علی خزاعی را آیا میشناسید؟ خودش میگفته: «پنجاه سال است كه دار خودم را روی دوش گرفتهام و راه میروم». ببینید ارزش ادبی این دو نفر مرثیهگو چه بوده. آنها مرثیه گفتهاند اما نه به صورت «عمّه من غریبم» . حماسهها گفتهاند، چه حماسههایی! یك قصیدهی آنها به اندازهی یك سلسله مقالات كه یك نفر متفكّر انقلابی بنویسد اثر دارد. اینها در زیر چتر مرثیهی سالار شهیدان امام حسین علیهالسلام چه انتقادهای گزندهای از بنیامیه و از بنیعباس كردند و چهها بر سر آنها آوردند!
شما میشنوید متوكل دستور داد قبر حسین بن علی را آب ببندند و كسی نرود به زیارت حسین بن علی؛ اگر كسی میرود دستش را ببُرند، اگر كسی اسم حسین بن علی را ببرد چنین و چنان بكنند. لابد خیال میكنید این آدم یعنی متوكل فقط گرفتار یك عقدهی روحی بود، یك دشمنی و یك كینهی بیمنطقی با نام حسین بن علی داشت. نه آقا، آن روز نام حسین بن علی در اثر توصیه و تأكیدهای ائمه به عزاداری و در اثر به وجود آمدن امثال كمیتها و دعبلها، پدر متوكل را در میآورد. متوكل میدید هریك از اینها به اندازهی یك سپاه علیه او مؤثر هستند، میدید نام حسینِ مرده از خود حسینِ زنده برای او و امثال او كمتر مزاحم نیست، چون ائمهی دین در اثر همین توصیه و دستورها نگذاشتند حسین بن علی بمیرد؛ به صورت یك فكر، به صورت یك ایده، به صورت یك عقیدهی مبارزه با ظلم، حسین را زنده نگه داشتند.
ضرورت اصلاح وضع مرثیه خوانی
از جنبه ی اول باید كسانی كه مرثیهخوانی میكنند باید فلسفهی قیام سیدالشهداء و هم فلسفهی عزاداری آن حضرت را به مردم بگویند و مردم را آگاه كنند. باید مكرر این مطلب را بگویند، نه یك بار و دو بار و ده بار، همیشه باید برای مردم بگویند. باید گویندگان بصیری باشند تا بتوانند حقایق نهضت حسینی را بگویند نه اینكه معلوماتشان منحصر باشد به جُنگ مرحوم آقا، یا مأخذ و مدركشان- به اصطلاح خود اهل منبر- لسان الذاكرین و صدر الواعظین باشد، حرفهایی باشد كه از یكدیگر شنیدهاند. می گویند فلانی این مطلب را از كجا نقل میكرد؟ جواب میدهند از لسان الذاكرین و یا از صدرالواعظین. مقصودشان این است كه در كتابی ندیده، از زبان این و آن شنیده است. داستانها در این زمینه هست كه چگونه یك دروغ كه یك نفر در یك جا جعل كرده به سرعت رواج گرفته و از این به آن رسیده و كم كم از شهری به شهری و از منطقهای به منطقهای رفته است. قضایای تاریخی را باید از كتب معتبر تاریخ و از قول مورخین معتبر نقل كرد.
وظایف خطیب
روایتی از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که وظیفهی خطیب را در سه قسمت بیان میکند. در قسمت اول فرموده: در روز جمعه همه حاضر میشوند و یك مجمع عمومی از مسلمانان تشكیل میگردد. اسلام میخواهد كه این برای پیشوا و زعیم مسلمین وسیلهای باشد كه مردم را موعظه كند، به طاعت خدا تشویق و از گناهان برحذر دارد.[4]
موعظه
یكی از وظایف خطابه و منبر، موعظه است. موعظه كلامی است كه به دل نرمی و رقّت می دهد، قساوت را از دل میبرد، خشم و شهوت را فرو مینشاند، هواهای نفسانی را تسكین می دهد و به دل صفا و جلا میدهد. هیچ كس نیست كه از موعظه بینیاز باشد و هیچ جامعهای هم نیست كه احتیاج به موعظه نداشته باشد. موعظهی واقعی كه راستی در دل اثر كند جز به وسیلهی دین ممكن نیست. مواعظ دین است كه میتواند بر روی دلها اثر بگذارد و به دلها خشوع بدهد. البته گذشته از اینكه موعظه باید از زبان دین گفته شود، خود واعظ نیز باید از سخنان خود متأثر باشد و از دل موعظه كند.
هیچ فردی از موعظه بی نیاز نیست. ممكن است فردی از تعلیم شخص دیگری بینیاز باشد اما از موعظهی او بینیاز نیست؛ زیرا دانستن، یك مطلب است و متذكر شدن و تحت تأثیر تلقین یك نفر واعظ مؤمن متقی قرار گرفتن مطلب دیگر است. میگویند علی علیهالسلام به یكی از اصحابش می فرمود: «عِظْنی»؛ مرا موعظه كن، و میفرمود: در شنیدن اثری هست كه در دانستن نیست.
باید همیشه گروهی شایسته مردم را موعظه كنند، به یاد خدا بیاورند، از غفلتی كه از مرگ دارند بیرون بیاورند، مردم را متوجه آثار گناهانشان بكنند، از قیامت به مردم بگویند، مردم را به عدل الهی متوجه نمایند. این امری است لازم و ضروری و هیچ وقت جامعه از این بی نیاز نیست.
مصالح گویی
قسمت دوم همان است كه [امام رضا(ع)] فرمود: خطیب مردم را آگاه گرداند به مصالح دین و مصالح دنیوی آنها[5]، كه در حال حاضر چه جور عمل كنند كه هم خیر و مصلحت دین آنهاست و هم خیر و مصلحت دنیای آنها.
این كار بزرگی است، از موعظه كردن خیلی مشكلتر است. موعظه، اگر خود شخصْ اهل عمل باشد، صفای قلبی داشته باشد، ایمان و اخلاصی داشته باشد همان بازگو كردن كلمات بزرگان كافی است، و اما اینكه شخص بخواهد مصالح عالیهی دینی و دنیایی مردم را بگوید و آنها را به آن مصالح آگاه كند خیلی مشكل است.
دو اشكال در این كار هست: یكی اینكه علم و اطلاع زیاد می خواهد، دیگر اینكه اخلاص بسیار لازم است كه آنچه را از مصالح عالیهی دینی و دنیایی میفهمد همانها را به مردم بگوید.
آگاهی دینی و آگاهی اجتماعی
اما علم و اطلاع. اولاً باید علم و اطلاعش به مبانی دین كافی باشد، باید اسلام را كاملاً بشناسد، به روح تعلیمات اسلامی آگاه باشد؛ ظاهر اسلام و باطن اسلام، پوستهی اسلام و هستهی اسلام، همه را در حد خود و جای خود بشناسد تا بفهمد مصلحت دین یعنی چه. ثانیاً تنها دانستن و شناختن دین برای مصلحت گویی كافی نیست؛ جامعه را باید بشناسد، به اوضاع دنیا باید آگاه باشد، باید بفهمد كه در دنیا چه میگذرد و امروز مصلحت جامعهی اسلامی در برابر جریانهای موجود دنیا چه اقتضا میكند، و مردم را به آن جریانها و مصالح واقعی آنها آگاه بكند.
متأسفم كه باید بگویم ما از این جهت ضعیفیم. ما در جنبهی موعظه ضعیف نبودهایم و نیستیم اما در این قسمت خیلی ضعیفیم، در این جهت كمتر مطالعه داریم. این كلام امام رضا علیهالسلام خیلی قیمت دارد. فرمود: مردم را به مصلحت دین و دنیای آنها آگاه بكنید. آدمی كه سر و كارش فقط با چند كتاب معین در یك علم بخصوص مثلاً فقه، ادبیات، فلسفه و غیره باشد و در كنج مدرسه به سر برد نمیتواند بفهمد در جامعه چه میگذرد و چه باید كرد. انسان در كنج مدرسه نمیتواند مصالح جامعه را تشخیص بدهد. علم و اطلاع به اوضاع جاری و متغیر جهان لازم است. شامّهی تیز میخواهد كه حتی حوادثی كه در آینده واقع میشود از حالا پیشبینی كند و جامعه را طوری از آن حادثه عبور دهد كه با خطری مواجه نشود. هدایت بدون قدرت پیشبینی امكان پذیر نیست.
هدایت یعنی چه؟ هدایت یعنی راهنمایی. قافلهای در راهی به سوی مقصدی حركت میكند، از یك نفر میپرسند راه فلان مقصد كجاست و او نشان میدهد، میگوید از این طرف برو یا از آن طرف. این، راهنمایی است كه فرع بر راهبلدی است. چه كسی می تواند راهنمای قافله باشد؟ كسی كه بفهمد قافله چه مسیری دارد و به كجا میرود. جامعه مانند قافلهای همیشه در حال حركت است. ما باید بفهمیم كه این قافله را چگونه سوق بدهیم، مانند یك رانندهی اتومبیل كه پشت اتومبیل مینشیند و اتومبیل را هدایت میكند، فرمان باید در دستش باشد، موتور در اختیارش باشد، یك جا باید ماشین را متوقف سازد، جای دیگر برعكس باید گاز بدهد و بر سرعت بیفزاید، یك جا باید فرمان را بپیچد، یك جا باید دنده عوض كند و یك جا ترمز كند. همهی اینها در هدایت اتومبیل لازم است. در هدایت جامعه نیز همهی اینها لازم است. هركدام از اینها در یك وقت معین لازم میشود. مصلحتشناسی اجتماع یعنی این. غیر این اگر باشد ممكن نیست كسی بتواند واقعاً هادی جامعه باشد و مصالح جامعه را بگوید.
امروز دنیا میدان مسابقه شده است. حالا كه چنین مسابقهای در دنیا هست باید كوشش كرد و جامعه را به حركت آورد كه در این مسابقه عقب نماند. علی هذا نشستن و هی انتقاد كردن و ایراد گرفتن، این كار را نكن، آن كار را نكن، اسمش هدایت نیست.
يك روز در مدرسهی مروى با چند نفر از آقايان طلاب همين مطلب را در ميان گذاشته بودم و مىگفتم: آقايان! معنى هادى قوم بودن اين نيست كه ما تنها حالت منع و توقف به خود گرفتهايم؛ به هر كارى كه مىرسيم مىگوييم اين را نكن، آن را نكن، و مردم را گرفتار كردهايم، يك جا هم بايد مردم را تشويق كرد و به حركت آورد. همين مثال اتومبيل را ذكر كردم و گفتم كه ما بايد مثل رانندهی اتومبيل باشيم، يك جا به اتومبيل گاز بدهيم، يك جا فرمان را بپيچيم، يك جا ترمز كنيم، يك جا كار ديگر مثلاً چراغ بدهيم؛ هر موقعيتى اقتضايى دارد. بعد شوخى كردم و گفتم: ما كه نبايد هميشه «آقا شيخ ترمز» باشيم، همه جا ترمز بكنيم. تنها ترمز كردن كافى نيست، يك جا هم بايد «آقا شيخ فرمان» باشيم، يك جا «آقا شيخ موتور» باشيم.
يكى از طلاب گفت: ما هيچ كدام نيستيم، ما «آقا شيخ دنده عقب» هستيم!
این جمله که: «مردم را به مصالح دین و دنیای آنها آگاه كنیم»، همان طوری كه عرض كردم دو شرط دارد: علم و اخلاص. علم و اطلاع هم در دو قسمت، هم دربارهی خود دین كه واقعاً اسلام شناس باشد و هم درباره ی اوضاع دنیا و جریانهای اجتماعی و سیر و تحولی كه در عالم هست.
اخلاص
در كتاب لؤلؤ و مرجان دو موضوع را شرط اول مرثیهخوانی ذكر میكند: یكی اخلاص نیت، دیگری صدق و راستگویی، و در اطراف هر دو مطلبْ بسیار عالی بحث میكنند. در مقدمهی این كتاب از یكی از علمای هند با تجلیل نام میبرد و می نویسد: ایشان به من نامهای نوشته و شكایت كرده از وضع روضه خوانی در هندوستان كه روضهخوان های اینجا زیاد دروغ میخوانند، و از من خواستهاند كتابی در این زمینه بنویسم كه جلو دروغگوییهای آنها گرفته شود. بعد نویسنده اضافه میكند: این عالم هندی گمان كرده كه فقط در هند روضهخوانها دروغ میخوانند و در عتبات و ایران خبری از این دروغها نیست، در اینجا همه روضهی صحیح و معتبر میخوانند! نمیداند كه مركز پخش روضهی دروغ، اینجاهاست و از اینجا به هند رفته است. بعد میگوید: این هم تقصیر علماست كه انتقاد و اعتراض نمیكنند و «اگر اهل علم مسامحه نمیكردند و مراقب تمیز صحیح و سقیم و صدق و كذب گفتار این طایفه میشدند و از گفتن اكاذیب نهی میكردند، كار خرابی به اینجا نمیرسید و به این قسم اكاذیب واضحهی معلومه نشر نمیكردند و مذهب حقّهی امامیه و اهلش به این درجه مورد سُخریّه و استهزاء نمیشدند و این مجالس شریفه به این اندازه بیرونق و بركت نمیشد».[6]
ایشان دربارهی اخلاص كه بحث كردهاند، موضوع اجرت و پول گرفتن را پیش كشیدهاند. اخلاص یعنی اینكه عمل فقط برای خدا باشد و اغراض دیگری وارد نشود. حالا برای غیر خدا باشد چند جور است. یك جورش این است كه برای پول باشد. طرق دیگر هم هست که ذكر میكنم. و به نظر من امروز اهمیت اینها از اهمیت مسئلهی اجرت و پول خیلی بیشتر است، خطرش بسیار زیادتر است.
دلّالی شخصیتها
یكی از اینها این است كه كسی كه روی كرسی خطابه، روی كرسی حسین بن علی قرار میگیرد، به جای اینكه هادی دین و مبلّغ دین باشد دلّال شخصیتها باشد، منبر را وسیلهی دلّالی برای شخصیتها قرار دهد. متأسفانه یك چنین چیزی در جامعه ی ما هست و چنین استفادههایی از منبرها میشود. دلّالی شخصیتها كه گفتم، فرق نمیكند كه آن شخصیتها چه شخصیتهایی باشند، شخصیتهای سیاسی باشند یا روحانی یا شخصیت دیگر، دلّال صاحب مجلس و بانی مجلس باشد یا دلّال پیشنماز باشد یا دلّال بالاتر از پیش نماز باشد. تمام اینها برخلاف شئون و حیثیات منبر است. البته هركسی كه كاری میكند میتواند یك توجیه و تأویلی هم برای كار خودش بتراشد، اما بدانید یكی از چیزهایی كه كرسی خطابهی ما را ضعیف و كم ارزش كرده است همین است كه كرسی دلّالی شخصیتها شده. باید منبر از این آلودگی پاك شود.
مزاج گویی
یكی دیگر اینكه اگر بنا باشد به مصداق سخن امام رضا علیهالسلام، مصلحتگویی بشود باید بدانیم كه مصلحت گویی غیر از مزاجگویی است، غیر از این است كه چیزی بگوییم كه مردم خوششان بیاید و ما را تحسین كنند و «به به» بگویند.
هیچ میدانید چرا مردم با پیغمبران زمان خودشان مخالف بودهاند؟ چرا هر پیغمبری كه پیدا میشود زیاد مخالف پیدا میكند؟ چرا پیغمبرها در زمان خودشان از ما كمتر مرید داشتهاند؟ این قضیه، رمزی دارد. رمزش این است كه آنها با نقاط ضعف مردم مبارزه می كردند و ما از نقاط ضعف مردم بهره برداری میكنیم. آنها می خواستند آن معایب و آن نقاط ضعف را اصلاح كنند و از بین ببرند و ما معمولاً میخواهیم از همان معایب و همان نقاط ضعف بهرهبرداری كنیم. برای اینكه بانی مجلس را راضی كنیم، برای اینكه مستمعین را راضی كنیم، مطابق میلشان حرف می زنیم نه مطابق مصلحتشان. ما میفهمیم فلان قصه دروغ است و به علاوه سبب گمراهی و ضلالت و غرور بیجای مردم می شود، اما چون فكر می كنیم اگر بگوییم نظر مستمعین را جلب می كنیم میگوییم.
پیغمبران این طور نمی كردند، سخت با نقاط ضعف مردم میجنگیدند؛ مصلحت مردم را رعایت می كردند نه میل و رضای آنها را. این بود كه در زمان خودشان كمتر مرید پیدا می كردند.
خلاصه ی این قسمت این شد كه مصلحت گویی مردم به حکم سخن امام رضا(ع) دو چیز میخواهد: یكی علم و اطلاع، و دیگری اخلاص. علم و اطلاع هم در دو قسمت باید باشد: یكی علم و اطلاع كامل از خود دین، دیگر علم و اطلاع از اوضاع جهان و جریانهای اجتماعی. در باب اخلاص هم دو مطلب ذكر كردم كه مورد احتیاج روز ماست: یكی اینكه منبر، كرسی دلّالی برای شخصیتها قرار نگیرد؛ دیگر اینكه وسیلهی مبارزه با نقاط ضعف اجتماع باشد نه وسیلهی بهره برداری از نقاط ضعف آن.
خطیب باید مردم را در جریان وقایع بگذارد
قسمت سوم دستور امام رضا علیه السلام این بود: «آنها را آگاه كند به جریانهای خوب یا بدی كه در آفاق دوردست برای عالم اسلام اتفاق میافتد»[7]. «آفاق» جمع افق است، مقصود نقطهی دوردست است. جریانهایی در نقاط دوردست جامعهی اسلامی واقع می شود و مردم بیخبرند و نمیدانند چه گذشته است. آیا شما اطلاع دارید كه در دنیا بر سر مسلمانان چه میآید؟ آیا از سیاست خارجی عالم اسلام یك كلمه باخبرید؟ همهی اینها را باید خطیب به مردم بگوید.
داستان امام حسین كه ما باید آن را زنده نگه داریم، در حقیقت هوشیارباش و بیدارباشی است كه آه! دیدی چه بر سر اسلام آمد! ما باید در اثر تجدید یاد این قضیه، همیشه هوشیار باشیم كه مبادا دیگر از این مصیبتها بر اسلام وارد شود. باید در منابر، این گونه قضایا به اطلاع مردم رسانده شود. كلام امام رضا جدی است. ما باید بدانیم صهیونیزم چه فعالیتهایی دارد [و در فلسطین چه میگذرد]. اطلاع و آگاهی از اینها و گفتن و بازگو كردن اینها واجب است. كرسی حسین بن علی علیه السلام اگر این طور باشد میتواند حافظ اسلام باشد.
فلسفهی عزاداری حسین بن علی اینهاست، و الّا چه فایدهای به حال حسین بن علی كه برایش گریه بكنیم؟ او چه احتیاجی دارد به گریهی ما و شما؟ حسین بن علی میخواهد نام او، مكتب او زنده باشد، در مكتب او با هر باطلی بجنگیم.
«اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَیْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْروفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جاهَدْتَ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ.»[8]
«یا لَیْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفوزَ مَعَكُمْ»[9]. آرزوی شركت در حادثهای كه از آن هزار و سیصد و بیست سال گذشته معنی ندارد. اینها برای این است كه ما همیشه به خودمان تلقین كنیم و حسین بن علی را به صورت یك مكتب زنده حفظ كنیم. اگر شخص حسین بن علی مُرد، مكتب او زنده است. در مكتب حسین و در زیر لوای حسین مبارزه كنیم، در سایهی حسین در راه حق قدم برداریم.
(مجموعه آثار شهید مطهری، انتشارات صدرا، ج25، صص 359-335)
- مرجئه گروهی بودند كه معتقد بودند ایمان و اعتقاد كافی است، و عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد؛ اگر عقیده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد میگذرد. ↑
- شهید مطهری در جای دیگری میگویند: ما امروز وقتی وارد دنیای شیعه میشویم و به خودمان نگاه میکنیم میبینیم خودمان از سر تا قدم مرجی (یعنی بر عقیدهی مرجئه) هستیم. هی دنبال بهانههائی هستیم بلکه بهشت را با یک بهانه درست بکنیم، میگوئیم بهشت را به «بها» نمیدهند، به «بهانه» میدهند؛ این را که گفته است؟ علی بن ابیطالب علیه السلام از بهشت به «بها» تعبیر میکند و میگوید «ثمن»، ثمن اعمال شما، ولی ما میگوئیم نه، بهشت را به «بها» نمیدهند، یعنی بهشت را نمیشود با عمل تهیه کرد و خرید، بهانهای باید درست کرد. این نوعی گریز از واقعیت به خیال است. وای به حال ملتی که اینجور فکر کند و بگوید بهشت را به «بها» نمیدهند ولی به یک بهانه دروغین میدهند. وای به حال ملتی که پایه سعادت خود را بر وهم و خیال بگذارد.در این زمینه مطلب بسیار زیاد است و اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم میبینیم مطلب کاملاً مشخص است. قرآن، یهودیان را که آن وقت این چنین فکری داشتند […] سخت میکوبد. این فکر که ملتی برای خودش امتیازی در نزد پروردگار قائل، و معتقد باشد که اگر من کار بد بکنم، خدا به کارِ بد من کار ندارد ولی اگر کار خوب بکنم چند برابر جزای خوب میدهد، اساساً مال یهودیها بود، و قرآن زیاد این را نقل میکند [که] اینها میگفتند ما هر چه گناه بکنیم، هر چه کار بد بکنیم، به جهنم نمیرویم، ما نژاد ممتاز هستیم، فرضاً اگر به جهنم برویم، یک تشریفاتی است و بعد از چند روزی خلاص میشویم، بهشت مال ماست؛ «و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودة» «و گفتند: جز روزهايى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد.» [سورهی بقره، 80]. ببینید قرآن در اینجا چگونه بحث میکند.در تفاسیر وارد شده است که در مدینه، هم یهودی بود، هم مسیحی و هم مسلمان. در میان عدهای از مسلمانان و مسیحیان و یهودیان اختلاف میشود. مسلمانها میگویند ما حالا که مسلمان شدیم ملت ممتاز هستیم و خدا برای ما امتیاز قائل است و هر کار بدی بکنیم خدا از ما میگذرد، مسیحیها هم میگویند خیر، ما چنین هستیم و یهودیها هم همین را میگویند. ببینید قرآن چه جور جواب میدهد: «لیس بأمانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوء یجز به» « به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست؛ هر كس بدى كند، در برابر آن كيفر مىبيند» [سورهی نساء، 123]. نه مطلب آن طوری است که شما مسلمان ها آرزو کردید (مخاطبش مسلمانهاست) و آرزویش را در دلتان پروراندید، و نه آن طور است که اهل کتاب خیال کردند و آرزویش را در دلشان پروراندند، خدا با هیچکس خویش و قومی ندارد، «من یعمل سوء یجز به»، هر کسی کار بد بکند خداوند به او کیفر خواهد داد. ببینید قرآن چگونه و با چه صراحتی این خیال را که مقدمه انحطاط مسلمانان بود از سرشان بیرون آورد؛ فرمود بروید عمل خودتان را تصحیح کنید. (حق و باطل، ص101) ↑
- اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ، لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ اللّهِ مُحِقّاً (تحف العقول، ص 245) ↑
- اِنَّما جُعِلَتِ الْخُطْبَةُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ لِاَنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عامٌّ فَاَرادَ اَنْ یَكونَ لِلْاَمیرِ سَبَبٌ اِلی مَوْعِظَتِهِمْ وَ تَرْغیبِهِمْ فِی الطّاعَةِ وَ تَرهیبِهِمْ مِنَ الْمَعْصِیَةِ ↑
- «وَ تَوْقیفِهِمْ عَلی ما اَرادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دینِهِمْ وَ دُنْیاهُمْ». ↑
- به نقل از مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان ↑
- وَ یُخْبِرُهُمْ بِما یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِنَ الْآفاقِ مِنَ الْاَحْوالِ الَّتی فیهَا الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ ↑
- «شهادت میدهم که نماز را برپا داشتی و زکات دادی و به نیکی خواندی و از بدی بازداشتی و در راه خدا چنانکه حق جهاد در راه او بود جهاد نمودی.» ↑
- «کاش با شما بودم تا همراه با شما به سعادت میرسیدم.» ↑