You are currently viewing به مناسبت روز جهانی مهاجرین

هویت مهاجر و هویت مهاجرت (صوتی)

دکتر اسدالله رحمان‌زاده (پژوهشگر فلسفه و استاد کانترا کاستا کالج در کالیفرنیا)

منبع: کانال تلگرامی باشگاه اندیشه

افاغنه ایران را تسخیر کرده‌اند! (نوشته)

یدالله کریمی پور

«طی طرحی مدنی و صلح‌آمیز و بدون دستیازی به جنگ، شهروندان افعانستانی همه عرصه های کسب و کار و نیروی کار بخش های تولیدی- خدماتی ایران را در دست گرفته اند. در حالی که امواج هجوم بی وقفه پناهندگان به سوی ایران روان است، میزان زایش و بچه آوری پناهندگان چند برابر ایرانیان می باشد. این در حالی است که ایران خود کشور مهاجر فرستی شده و نرخ زادآوری ایرانیان رو به کاهش نهاده است. بنابراین طی سال های آتی، شاید تا یک دهه دیگر، اتباع افغانی بر ایران چیره شده و مقدرات مملکت را در دست گیرند.»
این چکیده محافظه‌کارانه ای از باورها و دیدگاه دلواپسانه ایرانیانی است که خطر پناهندگان افعانستانی برای ایران را بیش از هر پدیده دیگری می پندارند. ارزیابی من در باره این گزاره چنین است:
۱- چند درصد جمعیت کشور
بالاترین نرخ رسمی شمار پناهندگان افغانستانی در ایران 4/5 میلیون تن برآورد شده است. در برخی منابع این رقم تا 6  میلیون هم آمده است. من با پذیرش شایعات و حدس و گمان های عوامانه، فرض می گیرم 10 میلیون افعانستانی در ایران مستقرند. در این صورت با احتساب جمعیت 87 میلیونی ایران و افزودن 10 میلیون پناهنده، نسبت آنان در کل جمعیت کشور به 10/3% می رسد؛
۲- دیگر کشورهای تسخیر شده
از جمعیت 9/2 میلیونی امارات متحده عربی، 8/7 میلیون خارجی و تنها 1/4 میلیون تن اماراتی هستند یعنی ۸۸ درصد جمعیت این کشور. امارات مهاجر پذیر ترین کشور  جهان دانسته می شود. همچنین از 2/6 میلیون جمعیت قطر، 2/3 میلیون، مهاجرند. در برخی منابع رقم اتباع خارجی قطر، 88% تخمين زده شده است. هم چنین درصد مهاجران در بحرین، کویت، عربستان و عمان به ترتیب 45%، 65%، 38% و 55% می باشند. (ماخذ: حاجیانی،‌ ابراهیم؛ مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه). بر این پایه، هر 6 کشور حوزه جنوبی خلیج فارس با وجود درصد اندک شهروندان بومی، باید تسخیر شده پنداشته شوند. نه؟! ولی چرا در این کشورها بحث مهاجران،‌ مقوله ای عمده، اصلی و پر خطر برای یکپارچگی ملی محسوب نمی شود؟ پاسخ در گزاره ای کوتاه نهفته است: این ملت-دولت ها سازماندهی شده اند. ملتی که سازمان دهی شد، حتی چنان چه 95% باشندگانش را مهاجرین تشکیل دهند، مصون خواهد ماند؛ بر عکس ملت بی سامان و بی سازمان، با 95% بومی هم، آشفته و درهم و برهم است؛
۳-بسترهای تکوین پناهندگی
چرا افغانستانی ها به ایران، پاکستان، کشورهای جنوب خلیج فارس و دهها کشور دیگر پناهنده می شوند؟ چرا امواج مستمر مهاجرت از افغانستان به فضاهای پیرامونی در جریان است؟ فارغ از غرق شدن در گرداب سناریوهای توطئه که مرا بدان راه نیست، بستر تکوین کوچ از مبدا به مقصد، مبتنی بر سه انگیزه موقت بنا شده است:

  • جستجوی فضایی مناسب تر برای یافتن کار و درآمد بیشتر در مقصد؛
  • جستجوی فضایی مناسب تر برای دسترسی به امنیت و آرامش در مقصد؛
  • فرار از خانه و کاشانه به دلیل نداشتن امنیت شغلی- درآمدی، بسته تر بودن فضای زندگی در مبدأ.
    در واقع دو عامل گریزاننده و جذب کننده مبدا و مقصد در این مسیر دخیلند. ببینید در حال حاضر وضعیت امنیت کسب و کار و زندگی در افغانستان چقدر تحمل ناپذیر شده که مردمش ناگزیر به کوچیدن به جمهوری های اسلامی ایران و پاکستان می شوند؟!!! چنان چه فضای درونی افغانستان به دلیل رشد بالای اقتصادی متحول شده و آرامش و امنیتی نسبی بر فضاهای زندگی مستولی شود، به گمانتان موج پناهندگی کمتر و حتی ایستا نخواهد شد؟ از کجا معلوم تا دهه آینده، افغانستان مانند امارات و عمان و ترکیه، به مقصدی برای ایرانیان جستجوگر کسب و کار و امنیت تبدیل نشود؟
    ۴- افغانیش آرزوست
    ایران 15 همسایه دارد؛تا کنون چند تن عرب کویتی، اماراتی، مسقطی، بحرینی، اماراتی و سعودی دیده اید که به عنوان نیروی کار در ایران بیل بزنند، یا با مته در خیابان گودبرداری کنند؟ چند تن ترک، ترکمنستانی، آذربایجانی، ارمنی، روس و قزاق را دیده اید که در گاوداری، مرغداری، جاده و تونل سازی کار کنند؟چرا کارفرمایان در بدر در پی نیروی افِغانی هستند؟ حتی گاه با مزد بیشتر. مگر نه این که بخشی از دلایل جذب افغان ها در بازار، وجدان کاری، امانتداری، سخت کوشی و اطاعت پذیری است؟ خب چرا با وجود این خوانش گسترده، امواج کوچ افاغنه قطع شود؟ مگر نه این که فضای کسب و کار جاذب و دلخواه آنان است؟
    ۵- همزبانی
    یکی دیگر از دلایل جذب سریع نیروی کار افغانی در بازار کسب و کار ایران تشابه و دیرپایی گسترده فرهنگی- زبانی دو کشور است. چرا بازار کسب و کار ایران، در پی جذب بنگلادشی ها، خمرها، هندی ها، پاکستانی ها و…که 80% نیروی کار کشورهای جنوب خلیج فارس را در دست دارند، نیست؟ به گمانتان پاسخ این پرسش در دیرنگی قرابت گسترده فرهنگی بین دو کشور نیست؟

منبع: سایت ایران امروز

از هراس جمعی تا سیاستی ملی و انسانی؛ نگاهی به بعضی نگرانی‌ها و ابهامات درباره مهاجران افغانستانی (نوشته)

آرش نصراصفهانی، دکتری جامعه‌شناسی و پژوهشگر

این روزها حضور پناهندگان و مهاجران افغانستانی در ایران به یکی از موضوعات پرالتهاب و نگران‌کننده در فضای عمومی کشور بدل شده است. نگرانی از افزایش تعداد مهاجران و پیامدهای سیاسی و امنیتی حضور آنها در ایران سبب شده مجموعه‌ای متنوع و بعضاً متضاد از تحلیل‌ها و ارزیابی‌ها، درباره شرایط موجود و علل آن مطرح شود. گروهی از توطئه‌ای داخلی صحبت می‌کنند و برخی در نقطه مقابل، دست بیگانگان را در کار می‌بینند. نتیجه کلی اظهارنظرهای مختلف، شکل‌گیری فضای منفی و ایجاد هراس جمعی درباره مهاجران افغانستانی در ایران است که بخش زیادی از آن، محصول اطلاعات غلط و ناقص و نتیجه‌گیری‌های دور از واقع است. در این نوشتار تلاش می‌کنم با اتکا به شواهد تجربی و آمارهای موجود، به برخی از مهم‌ترین دغدغه‌های فعلی جامعه در مورد مهاجران افغانستانی پاسخ دهم.

چه تعداد افغانستانی در ایران زندگی می‌کنند؟
براساس برآورد آژانس پناهندگان سازمان‌ملل، تعداد مهاجران افغانستانی در ایران چهارونیم‌‌میلیون نفر و براساس صحبت‌های وزیر کشور ۵میلیون نفر است. از این تعداد حدود ۴میلیون نفر دارای نوعی از مدرک اقامتی‌اند که به آنان اجازه داده در ایران به‌طور موقت سکونت داشته باشند. تعداد افغانستانی‌ها قبل از به قدرت رسیدن طالبان حدود ۳میلیون نفر برآورد می‌شد که با در نظر گرفتن برآوردهای جدید احتمالاً جمعیت‌شان به میزان ۵۰ تا ۶۷درصد جمعیت آنها در ایران افزایش یافته است (یعنی بین یک‌ونیم تا دومیلیون نفر). بسیاری از اعدادی که درباره جمعیت افعانستانی‌ها در فضای رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی ارائه می‌شود، مبنای دقیقی ندارد و از آن نوع بزرگ‌نمایی‌هایی است که به کار ایجاد هراس جمعی می‌آید.

آیا افغانستانی‌ها ایران را تسخیر کرده‌اند؟
بسیاری از استان‌های ایران، به‌ویژه استان‌های مرزی برای حضور افغانستانی‌ها ممنوع است. از ابتدای دهه ۱۳۸۰ سیاست رسمی دولت ایران این بوده که افغانستانی‌ها در استان‌های مرکزی سکونت داشته باشند. علاوه بر این، مهاجران عموماً تمایل دارند در مناطقی ساکن باشند که فرصت شغلی بیشتری وجود دارد و بتوانند به شبکه حمایتی اقوام و خویشان دسترسی داشته باشند. درنتیجه در بسیاری استان‌ها تعداد افغانستانی‌ها بسیار اندک و در برخی استان‌ها مانند تهران، جمعیت آنها قابل‌توجه است. اگر آمار دانش‌آموزان افغانستانی را ملاک قرار دهیم، حدود یک‌سوم از افغانستانی‌ها در استان تهران زندگی می‌کنند. با در نظر گرفتن کارگران فصلی مجرد، احتمالاً این نسبت بالاتر باشد. در بسیاری از کشورهای جهان، جمعیت مهاجران معمولاً در برخی محله‌ها و مناطق بیشتر است. در ایران هم این قاعده صادق است و جمعیت افغانستانی‌ها در بعضی از شهرها و مناطق روستایی ایران متراکم‌تر است. تعمیم یک تراکم مشاهده‌شده در یک مکان به کل ایران، یک خطای روش‌شناختی است. اینکه در محله‌ای افغانستانی‌نشین، تعداد زایمان‌های یک بیمارستان از آنِ افغانستانی‌ها باشد، طبیعی است ولی از این مورد نمی‌توان نتیجه گرفت که در تمام بیمارستان‌های ایران هم چنین وضعیتی وجود دارد. این نوع آمارها را باید براساس تعداد کل جمعیت و نسبت جمعیتی تفسیر کرد، در غیر این صورت اعتبار علمی ندارد. 

افغانستانی‌های ساکن ایران با هر نوع مدرک اقامتی‌ای که دریافت کرده باشند، مجوز اقامت کوتاه‌مدت در ایران دارند. جز اندکی از صاحبان سرمایه و کسب‌وکار و نخبگان که اقامت‌های ۲ تا ۵ساله دریافت کرده‌اند، بقیه افغانستانی‌ها دارای اقامت یک‌ساله و کمترند. دولت ایران از ابتدای حضور افغانستانی‌ها، آنها را مهمان موقت تعریف کرده و تعهدی برای اقامت دائم آنها در کشور نپذیرفته است. اگر یک افغانستانی در پایان هر سال اقامت مدرکش تمدید نشود، از نظر اداری و سیاسی، مهاجر غیرقانونی قلمداد می‌شود و ممکن است از کشور اخراج شود. حتی آن ۷۵۰هزار نفری که در مناسبات ایران و سازمان‌ملل، پناهنده در نظر گرفته می‌شوند، از لحاظ حقوقی «افراد در وضعیت مشابه پناهندگی» شمرده شده و ایران تاکنون برای آنها پرونده‌های فردی پناهندگی تشکیل نداده است. اقامت این افراد هم یک‌ساله تمدید می‌شود و بسیاری از آن‌ها تحت فشارند که مدارک هویتی فعلی‌شان را به پاسپورت افغانستانی و ویزای ایرانی بدل کنند. درنتیجه هر افغانستانی ساکن کشور در یک وضعیت ناپایدار قرار دارد و هر آن ممکن است امکان زندگی در ایران از او سلب شود. در کل، اینکه جمعیت مهاجر افغانستانی ساکن ایران در آینده چه سرنوشتی خواهد داشت، روشن نیست و احتمال اینکه همه آنها روزی ایران را ترک کنند، بسیار بعید است اما خلاف تصوراتی که دامن زده می‌شود، دولت ایران تعهدی در قبال اقامت‌دائم آن‌ها نپذیرفته است.

منبع: روزنامه هم‌میهن

مهاجرت (نوشته)

یکی از موضوعات داغ این روزها در بعضی رسانه‌ها و برخی خانواده‌ها، بخصوص جمعی از جوانان و نوجوانان موضوع مهاجرت است. گفته می‌شود کشور در حال تجربه موج جدید مهاجرتی است. مهاجرت نه موضوعی جدید است و نه خاص ایرانیان و نه حتی شهروندان کشورهای در حال توسعه و یا عقب مانده. مهاجرت موضوعی جهانی است و بسیاری از شهروندان حتی در جوامع توسعه یافته به دلایل مختلف اقدام به مهاجرت می‌کنند و کشورها نیز با سیاست های دقیق و برنامه‌ریزی صحیح از مزایای آن بهره می‌گیرند. آنچه امروز پدیده مهاجرت ایرانیان را متفاوت از گذشته کرده، رو به رشد بودن آن در سطوح مختلف اجتماعی، طبقاتی، سنی، جنسیتی، تحصیلی، جغرافیایی، شغلی و در یک کلام فزونی تمایل به مهاجرت و برنامه‌ریزی و تصمیم بدان در بین بسیاری است که شاید هیچگاه در فکر یا درصدد ترک کشور نبوده‌اند. در حالی که آمارهای مختلفی در مورد مهاجرت و میل به مهاجرت از سوی رسانه‌های مختلف اعلام شده و می‌شود، به گفته مدیر مرکز رصد فرهنگی کشور «بر مبنای داده‌های مراکز مختلف افکارسنجی میل به مهاجرت ایرانیان عددی بین ۲۴ تا ۲۸ درصد است.» این درحالیست که بر اساس آمارهای سالنامه مهاجرتی ایران ۱۴۰۱، نسبت جمعیت مهاجران ایرانی به کل جمعیت ایران، حدود ۲.۲ درصد است و گفته می‌شود بیشترین تعداد مهاجران ایرانی در کشورهای امارات متحدۀ عربی، آمریکا، کانادا، آلمان و ترکیه هستند.

مهاجرت موضوعی پیچیده و چند وجهی است و شاید به تناسب هر فرد مهاجر روایت و انگیزه و دلیل مهاجرت خاص و یگانه باشد. به طور کلی، عوامل مرتبط با مهاجرت را می‌توان در سه بعد خلاصه کرد:

نخست، بررسی عوامل دفع‌کننده که موجب مهاجرت افراد از موطن خود می‌شود. عواملی همچون مشکلات کشور مبدا، همانند حکمرانی ضعیف، مدیریت ناکارامد، بی ثباتی اقتصادی، نبود چشم‌انداز امیدوارکننده نسبت به آینده، جنگ، ناامنی، بحران‌های اقلیمی، بیکاری، بی‌عدالتی، فساد، عدم تناسب تخصص‌ها با دستمزدها، گسست اجتماعی و ضعیف شدن عوامل انسجام بخش داخلی و …

دوم، عوامل جذب‌کننده کشور مقصد، اعم از جاذبه‌های تحصیلی، شغلی، مالی، اجتماعی، جغرافیایی و اقلیمی برای تشویق سرمایه‌های انسانی کشورهای دیگر به مهاجرت.

سوم، دلایل فرد مهاجر برای گسستن از همه علقه‌ها، اعم از وطن، خانواده، دوستان و تصمیم به مهاجرت. دلایلی همچون ناامیدی نسبت به آینده، مقایسه خود با افرادی که مهاجرت کرده‌اند، تشویق خانواده، إحساس تبعیض و تحقیر و سرخوردگی، بی توجهی کشور مبدا به مطالبات، بی‌صدایی، بی پناهی و غربت در وطن، تاثیرپذیری نسبت به تبلیغات موسسات مهاجرتی و رسانه‌ها و نگاه رویایی نسبت به کشور مقصد…

بر أساس یازدهمین گزارش مهاجرت جهانی منتشره در سال ۲۰۲۲ توسط  سازمان بین المللی مهاجرت (IOM) که از سال ۲۰۰۰ گزارش های مهاجرت جهانی خود را هر دو سال یک بار تهیه و منتشر می‌کند، اکثریت قریب به اتفاق مردم در کشورهایی که در آن متولد شده‌اند به زندگی خود ادامه می‌دهند و فقط از هر ۳۰ نفر، یک نفر تن به مهاجرت می‌دهد. آمارهای این گزارش حاکی از آن است که در سال ۲۰۲۰ حدود ۲۸۱ میلیون مهاجر بین المللی در جهان وجود داشته که معادل ۳.۶ درصد از جمعیت جهان بوده است. به طور کلی، تعداد تخمینی مهاجران بین المللی طی پنج دهه گذشته افزایش یافته و بیش از سه برابر تعداد تخمین زده شده مهاجران در سال ۱۹۷۰ بوده است. این آمار غیر از میلیون ها نفری است که در کشور خود به دلایل گوناگون اعم از جنگ، خشکسالی و عوامل دیگر ناگزیر از مهاجرت درون سرزمینی شده‌اند.

پیدا کردن کار دلیل اصلی مهاجرت بین المللی است و کارگران مهاجر اکثریت بزرگی از مهاجران بین المللی جهان را تشکیل می‌دهند که بیشتر آنها در کشورهای با درآمد بالا زندگی می‌کنند و بخش اعظم درآمد خود را نیز به کشور موطن خود می‌فرستند. در برخی کشورها، مانند امارات متحده عربی، بیش از ۸۸ درصد از جمعیت کشور را مهاجران بین المللی تشکیل می‌دهند.

ایران هم کشوری مهاجرفرست است و هم مهاجرپذیر. بر أساس آمار سازمان ملل در سال ۲۰۲۰، ایران به لحاظ مهاجر فرستی در رتبه ۵۴ و به لحاظ مهاجرپذیری در رتبه ۲۳ کشورهای دنیا قرار دارد. ایرانیان طی دهه‌های گذشته موج‌های مختلف مهاجرتی را تجربه کرده‌اند، از مهاجرت به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ تا مهاجرت به دلیل جنگ تحمیلی تا مهاجرت به دلیل اتفاقات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ که عمدتا هر سه دلایل سیاسی داشت. دلایل تمایل به مهاجرت در میان ایرانیان را طی موج جدید مهاجرتی می توان در چند مولفه بسیار روشن طبقه‌بندی کرد که متفاوت از موج های گذشته است.

عواملی همچون: ناامیدی نسبت به آینده، محدودیت‌های فزاینده اجتماعی، بی‌ثباتی اقتصادی و مشکلات معیشتی، تبعیض و تحقیر و بی‌عدالتی، عدم دسترسی به اینترنت آزاد، بی توجهی حاکمیت نسبت به خواسته‌های مردم، بی اعتمادی مردم نسبت به حکومت و نبود چشم‌انداز روشن در پیش رو از جمله دلایل مهاجرت عنوان شده است.

میل به بازگشت نیز بخشی از فرایند مهاجرت است. این تمایل در بین مهاجران نوعا به دلایل مختلف پایین است. بر أساس آمارهای منتشره توسط گالوپ، طی سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۸ به طور میانگین فقط حـدود ۷ درصـد از مهاجـران تمايـل به بازگشت به كشـور مبدأ خـود داشته اند و مابقی تمايلی به ترك کشور مقصـد نداشتند. ميـزان تمايل در ميـان مليت هـای مختلـف متفـاوت بوده است. کشورهای مختلف برای جذب سرمایه های انسانی خود در دیگر نقاط از مشوق های مختلف همچون انگیزه های مالی و شغلی استفاده کرده اند. به رغم تلاش های دولت ها در ایران طی سالهای اخیر برای تشویق مهاجرین به بازگشت، بر أساس این آمار، تمایل به بازگشت در میان ایرانیان مهاجر کمتر از میانگین، و ۱ درصد اعلام شده است. تمایل به بازگشت هر زمان چشم انداز روشنی پیش روی مهاجران ایجاد شده، بیشتر بوده، همانگونه که انگیزه مهاجرت زمانی که کورسوی امید رو به خاموشی رفته، افزایش یافته است.

در حالیکه خبرها از موج گسترده مهاجرت طیف های گسترده از اقشار مختلف از جمله پزشکان و پرستاران حکایت دارد، رئیس جمهوربه مناسبت روز پزشک اعلام کرده که «با توسعه شرکت‌های دانش بنیان در کشور زمینه برای مهاجرت معکوس پزشکان ایرانی فراهم شده … و زمینه شغل مناسب و با عزت برای آنها در داخل کشور فراهم شده است.» طبیعی است تا زمانی که عوامل مهاجرت در کشور موجود است و موج جدید به خروج هزاران پزشک و پرستارو دیگر نیروهای متخصص منجر شده، چنین سخنانی تا در حیطه عمل تغییری ملموس مشاهده نشود، در مخاطب بی تاثیراست. این درحالیست که به گفته مدیر رصد خانه مهاجرت ایران «براساس آمار اعلامی نیروهای کلیدی و متخصص ۶۷ درصد شرکت های دانش بنیان، وارد فرآیند مهاجرت شده‌اند.»

نبود سازمانی ملی همچون «سازمان ملی مهاجرت» که هم به موضوع مهاجرت (اعم از خروجی و ورودی) بپردازد، هم در رابطه با مهاجرینی که بر می گردند یا درصدد برگشت اند، بین نهادهای مختلف ایجاد هماهنگی کند، و هم اطلاعات و آمار دقیقی برای سیاستگذاری های مرتبط با موضوع و بهره گیری در جهت منافع کشور فراهم نماید، خسارت های زایدالوصفی در کشور ایجاد شده است. طی این سالها، ایران جزء صادرکنندگان اصلی نیروهای تحصیل کرده و نخبه خود بوده که برای هریک میلیونها دلار هزینه شده تا به مرحله ثمردهی و خدمت به میهن خود برسند. سرمایه هایی انسانی که با سوء مدیریت ها و تنگ نظری ها مجالی برای پیشرفت و آینده ای روشن نمی بینند و به همین دلیل جذب کشورهایی می شوند که با مشوق های مختلف و تسهیل مقررات مهاجرتی در صدد جذب نیروهای مستعد هستند. پربیراه نیست اگر بگوییم ایران نه فقط سیاست، طرح و برنامه ای برای استفاده از مواهب مهاجران به خارج یا داخل و مهاجرین ایرانی بازگشته به کشور نداشته، بلکه سیاست، طرح و برنامه ای هم برای حفظ نخبگان خود ندارد. واقعیت اینست که کشور ما برای توسعه در ساحت های مختلف به متخصصان خود نیازمند است. ما می توانیم قطب علمی منطقه شویم… ما می توانیم قطب پزشکی منطقه باشیم و سالانه میلیونها نفر برای خدمات پزشکی به ایران سفر کنند و موجب رونق علمی و اقتصادی کشور شوند. نه اینکه به دلیل سیاست های غلط پزشکان و پرستاران ما ناگزیر از مهاجرت شوند. با علت یابی تمایل فزاینده به مهاجرت، می توان برای حفظ سرمایه‌های انسانی کشور سیاستگذاری کرد.

تردیدی نیست که تلاش دولت برای مواجهه با موج جدید مهاجرت از یک سو و جذب مهاجرین ایرانی مقیم خارج کشور از سوی دیگر، زمانی به نتیجه می انجامد که با تغییر رویکرد نسبت به شهروندان خود اعم از مهاجر و غیر مهاجر، به دور از شعارهای تکراری، به اصلاح زیرساخت‌های کشور پرداخته، به بهبود شرایط اقتصادی و باز کردن فضای سیاسی و اجتماعی و تغییر رفتار نسبت به جوانان، بخصوص نخبگان و سرمایه های انسانی کشور همت کند.

منبع: روزنامه اطلاعات، 4 شهریور 1402

افغان‌ها، دست‌ها بالا! (نوشته)

شیما وزوایی

مهاجرت نه پدیده‌ای جدید است، نه محدود به ایران یا یک منطقه جغرافیایی و نه‌فقط شامل پناه‌جویانی است که از جنگ، سرکوب، تغییر اقلیم و عواقب آن مانند فقر و شرایط نامساعد زندگی مجبور به ترک خانه‌های خود می‌شوند. انسان‌ها در جای‌جای تاریخ تمدن به دلایل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و محیط زیستی تصمیم به جابه‌جایی گرفته‌اند و می‌گیرند.

اما امنیتی شدن مفهوم مرز از یک‌سو، حال چه مرزهای ملی، چه منطقه‌ای و چه حتی محلی، و بحران‌هایی مانند جنگ‌ها و فجایع محیط‌زیستی و اقتصادی که همه تولید‌کننده نابرابری‌های ساختاری اجتماعی و اقتصادی هستند، از سویی دیگر این درک را به وجود آورده‌اند که مهاجرت نوعی «مسئله» یا «بحران» است. این پدیده چه در اذهان حوزه عمومی و چه در خطابه‌ها و سیاری حاکمان جهان تا جایی ریشه گرفته که از مهاجران انسان‌زدایی می‌شود و مرگ هزاران انسان که تنها به دلیل نداشتن «پاسپورت» و «ویزا» به‌نوان دو قدرت نمادین برای «جابه‌جایی» به اعداد و ارقام خاتمه می‌یابد و جایی بیشتر از گزارش‌های رسانه‌ها پیدا نمی‌کند.

آنچه در سال 2015 «بحران پناه‌جویی» اروپا خوانده شده و تا همین امروز رسانه‌ها و گفتمان عمومی را پر کرده کمتر به استفاده دول اروپایی از نیروی کار مهاجر (چه در حوزه‌های تخصصی و صنعت و چه نیروی کار ارزان‌قیمت) اشاره می‌شود. سیاست‌های مهاجرستیز کشورهای اروپایی و محتواهای تنفرآمیز رسانه‌های اجتماعی علیه مهاجران مورد اقبال رسانه‌ها و سیاستمداران راست‌گرای اروپایی بوده که از دیگری‌هراسی موجود برای توجیه سیاست‌های ارتجاعی خود استفاده می‌کنند و بار سنگین شکست‌های پیاپی دولت‌های اروپایی در ایجاد برابری و رفاه اجتماعی و توسعه پایدار را بر شانه‌های مهاجران می‌اندازند؛ اما به همین نسبت هم جریان پیشرو با به رسمیت شناختن نفرت و تبعیض علیه مهاجران، در برابر خشونت ساختاری علیه مهاجرت مقاومت کرده و بازنمایی مثبت مهاجران و کمپین‌های بی‌شمار حمایت اجتماعی و روانی از مهاجران را به راه انداخته است.

همچنین نهادهای اجتماعی بسیاری در شهرهای مختلف برای ادغام و شمول اجتماعی مهاجران ایجاد شده‌اند و رویکردهای اجتماع‌محور آن‌ها تا حدی به احساس تعلق و سلامت روان اجتماعات مهاجر در شهرها کمک کرده است؛ البته در این میان باید در نظر گرفت که کشورهای جنوب جهانی مانند ترکیه، ایران و پاکستان میزبان بیشترین تعداد پناهندگان هستند. شاید باید از این نابرابری و همه بسترها و ریشه‌های آن سخن گفت، اما در این مقاله بیشتر از سویه مغفول مانده آن صحبت می‌شود؛ یعنی خشونت نمادین و پیامدهای تجربه این خشونت بر مهاجران.

اینکه مهاجران اشکال مختلف خشونت نمادین مانند خشونت زبانی، خشونت هویت اجتماعی و فرهنگی و خشونت از طریق تبعیض‌های اجتماعی را تجربه می‌کنند آن‌قدر واضح است که حتی مقاله‌های علمی برای اذعان آن به دنبال نقل‌قول و ارجاع و منبع نمی‌گردند. یک مقاله در فصلنامه مددکاری اجتماعی که تجربه خشونت نمادین را در بین دانش‌آموزان مهاجر بررسی کرده است، استدلال می‌کند که اولین قدم‌ها برای کاهش پیامدهای آسیب‌زننده خشونتی که مهاجران تجربه می‌کنند و به‌طورکلی کاهش خشونت نمادین علیه مهاجران در ایران، باید توجه کردن، به رسمیت شناختن و تعامل با مهاجران باشد.

خلأ هر سه این راهکارهای مهم به‌شدت در جامعه ایرانی و به‌ویژه ساختار مرکزگرای آن احساس می‌شود؛ البته در سال‌های اخیر بازنمایی مهاجران در رسانه‌ها تا حدی بهبود یافته و نهادهای بیشتری نسبت به مسئله مهاجرت و رنجی که تبعیض‌های قومی و نژادی برای مهاجران ایجاد می‌کند حساس شده‌اند، اما همچنان به نظر می‌آید در انگاره‌های ذهنی ایرانیان تعابیری مانند «ما در ایران نژادپرستی نداریم» پررنگ هستند و خشونت‌های نمادین علیه مهاجران چه در سطح ساختاری و چه در حوزه عمومی جامعه شدیداً انکار می‌شود.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 140

آمار دقیق مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران در یک سال اخیر (نوشته)

مطابق با آخرین گزارش سازمان جهانی مهاجرت از روندهای مهاجرتی، در یک سال اخیر (از ماه آپریل سال ۲۰۲۱ تا انتهای ماه مارس ۲۰۲۲)، حدود ۱ میلیون و ۶۳۵ هزار مهاجر افغانستانی وارد ایران شده‌اند.

در همین بازه‌ی زمانی حدود ۱ میلیون و ۱۹۷ هزار مهاجر افغانستانی نیز از ایران به افغانستان برگشته‌اند.

طبق این آمارها همان‌طور که ورود مهاجران افغانستانی‌ به ایران افزایش یافته، خروج و اخراج آن‌ها نیز بسیار زیاد شده است. به گونه‌ای که در مجموع طی یک سال اخیر حدود ۳۳۸ هزار نفر به جمعیت افغانستانی‌های ایران افزوده شده است.

در یک ماه اخیر به طور متوسط هفته‌ای ۳۷ هزار افغانستانی وارد ایران شده‌اند و ۲۳ هزار نفر به این کشور بازگشت داده شده‌اند. (از ۳۷ هزار مهاجر ورودی حدود ۳۴ هزار نفرشان بدون مدرک و از راه قاچاق وارد ایران شده‌اند).

در سه ماهه‌ی اول سال ۲۰۲۲، حدود ۳۸۲ هزار مهاجر افغانستانی به ایران آمده‌اند.
در همین بازه‌ی زمانی، حدود ۲۰۸ هزار نفر به افغانستان بازگشت داده شده‌اند.

۸۳ درصد افراد بالای ۱۸ سال در افغانستان شغل ندارند.

منبع: کانال تلگرامی دیاران

یکی مانده به آخر؛ روايت تجربه نويسنده از مهاجرت (صوتی)

این قصه تراپی برگرفته از جستار روایی «یکی مانده به آخر» به قلم تأمل‌برانگیز “نغمه پروان‌‌” و به عبارت بهتر، ناداستانی واقعی‌ست که در مجله “مهاجر” چاپ شده است.

مهاجر ضمیمه‌ی ادبی مجله‌ی«طبل» به سردبیری محمد طلوعی‌ست. مجموعه‌ای که در هر شماره، داستان‌‌ها و ناداستان‌های کوتاه، جستار و زندگی‌نگاره‌هایی بسیار جذاب از نویسندگان مختلف رو درباره‌ی موضوعی خاص گردآوری می‌کنه.

نغمه پروان در این ناداستان به زیبایی از تجربه‌ی شخصی خودش درباره مهاجرت نوشته.

ما به فراخور قالب قصه تراپی، فقط یکی از جستارهای خوب مهاجر رو انتخاب کردیم به همین خاطر صمیمانه پیشنهاد می‌کنم مجله رو ورق بزنید و روایت‌های خواندنیش رو مطالعه کنید.

منبع: کانال تلگرامی دیاران

مرز باریک مهاجرت؛ پژوهش‌هایی که ازعلت‌ها و گستردگی پدیده مهاجرت ایرانیان می‌گویند (نوشته)

روزی نیست که محتوایی درباره مهاجرت در رسانه‌ها تولید نشود. مدتی پیش بود که رئیس نظام پرستاری اهواز از مهاجرت 150 پرستار از یک استان به خارج از کشور خبر داد؛ خبری که تسنیم آن را منتشر کرد و مدتی بعد از صحبت‌های رئیس سازمان نظام پرستاری درباره میزان مهاجرت سالانه مهاجران بود. روز یکشنبه 5 آذرماه مؤسسه رحمان نشستی درباره علت‌ها و گستردگی پدیده مهاجرت ایرانیان برگزار کرد. بهرام صلواتی، پژوهشگر ارشد مهاجرت و امیرحسین جلالی‌ندوشن، روان‌درمانگر و سخنگوی انجمن علمی روانپزشکان ایران در این نشست به ‌دلایل مهاجرت ایرانیان در سال‌های اخیر پرداختند.

«مدتی پیش از یکی از دانشجویانم پرسیدم، در جایی که درس می‌خوانی، چه چیزی متفاوت است؟ چه چیزی تو را راضی کرده که کشورت را ترک کنی؟»

امیرحسین جلالی  ندوشن ، می‌گوید در ماه‌های اخیر در کلینیک‌اش افراد زیادی را ویزیت کرده که درگیر مهاجرت بودند: «شاگردم به من گفت، استادی که در دانشگاه به من درس می‌دهد، از کتاب خودش تدریس می‌کند. من به او گفتم افراد زیادی اکنون در ایران هستند که وقتی به دانشگاه می‌آیند از کتاب خودشان تدریس می‌کنند. او تاکید کرد، استادی که از او صحبت می‌کند سه نظریه اصلی دارد و شاید نامش در آینده جزو نوبلیست‌ها هم بیاید. او گفت که اساتید زیادی در دانشگاه با هم کار می‌کنند، گروهی کار می‌کنند و شما می‌توانید این فضای باهم کار کردن را در جای‌جای دانشگاه مشاهده کنید.» جلالی‌ندوشن صحبت‌هایش را با این جملات و امیدواری برای اینکه ایران چنین شرایطی را تجربه کند، تمام می‌کند. این روانپزشک در خلال صحبت‌هایش تاکید می‌کند که هرکسی می‌تواند مهاجرت کند و اساساً این پدیده یک انتخاب شخصی است. او می‌گوید آدم‌ها می‌توانند هرجای دنیا زندگی کنند، هرجای دنیا شغل داشته باشند و این اساساً انتخابی فردی است. او می‌گوید مشکل از جایی شروع می‌شود که مهاجرت اجباری، توده‌ای و پناهجویی وارد ادبیات مهاجرت می‌شود. پدیده‌‌هایی که ازنظر او هرکدام معنایی دارند. او معتقد است اینکه دانشجو از دانشگاهی با یک رتبه وارد دانشگاهی با یک رتبه بالاتر می‌شود، با اینکه فردی در پوست گوسفند کشور را ترک کند، متفاوت است. این حالت دوم یعنی فرد در تلاش است تا خودش را از جهنم خلاص کند. او از مستندی مثال می‌زند که مدتی‌پیش مشاهده کرده است، مستندی با موضوع مهاجرت که برخی از افراد اجباراً مجبور به ترک کشور شده‌اند؛ وضعیتی که او این روزها هم شاهد آن است.

آخرین توصیف‌ها از پناهجویی

پناهجویی موضوعی بود که بهرام صلواتی، تحلیلگر ارشد مهاجرت در این نشست با استناد به آمارهای بین‌المللی به آن اشاره کرد. مدتی‌پیش سالنامه مهاجرتی منطقه oced در سال 2023 منتشر شد. آمارهای این سالنامه در بخش پناهجویی نشان می‌داد که کشور آلمان ازجمله کشورهای پناهجوپذیر مهم اروپا و دنیاست و ایران جزو کشورهای پناهجوفرست اصلی به این کشور به‌حساب می‌آید. بررسی‌ها نشان می‌داد که ایران ششمین کشور پناهجوفرست به آلمان، براساس تعداد ثبت درخواست جدید پناهجویی در این کشور در سال 2022 بوده است. آنطور که صلواتی می‌گوید، وضعیت ثبت درخواست پناهجویی در آلمان، در سال‌های اخیر روندی نزولی داشته اما این روند نزولی مجدداً صعودی شده و در سال 2022 رشد 235درصدی پیدا کرده است. او در بخشی از ارائه خود به پناهجویی و ویژه‌نامه «در جست‌وجوی پناه» که مدتی‌پیش منتشر شده بود، اشاره کرد. او می‌گوید، در جلسات مختلف همواره به نتایج این ویژه‌نامه و روند صعودی پناهجویی اشاره می‌کرده است. صلواتی به روند پناهجویی ایرانیان اشاره می‌کند؛ موضوعی که به‌نظر او باید بیش از سایر حوزه‌های مهاجرتی روی آن تاکید داشت. در بخش‌هایی از ویژه‌نامه «در جست‌وجوی پناه» که او با استناد به آن صحبت می‌کند، تاکید شده است: «جمعیـت پناهجویان ایرانی در خـارج از کشـور، پـس از یک دوره نزولی سه‌سـاله 2021-2019 که از تـراز 86 هـزار نفـر در سـال 2019 بـه تـراز 68 هـزار نفـر در سـال 2021 براثـر مسـائل مربـوط بـه دوران شـیوع ویـروس کرونـا، سـقوط کرده بـود، در سـال 2022 بـا انـدکی رشـد در تـراز 69 هزار نفر تثبیت شـده اسـت. ایـن موضـوع نشـان می‌دهد کـه رونـد نزولـی جمعیت پناهجویـان ایرانـی متوقـف شـده و آمـاده اوج‌گیـری مجـدد اسـت. یکـی از مهمتریـن نشـانه‌های اوج‌گیـری مجـدد، افزایـش چشـمگیر تعـداد درخواسـت‌های جدید پناهجویـی توسـط ایرانیـان در خـارج از کشـور اسـت که از تـراز 20 هـزار بـه تـراز 30 هزار نزدیک شـده و رشـد 43 درصـدی را نشـان می‌دهـد.» در بخش‌های دیگر این ویژه‌نامه تاکید شده بود: «در سـال 2022 تعـداد ایرانیـان در وضعیـت پناهندگـی کـه تابعیـت کشـور مقصـد را دریافـت کرده‌انـد، افزایـش چشـمگیری یافتـه اسـت. به‌طوری‌کـه در سـال 2022 تعـداد ایرانیانـی کـه در وضعیـت پناهندگـی بوده‌انـد و تابعیـت کشـور مقصـد را دریافـت کرده‌انـد 7/3برابـر شـده و بـه عـدد سـه هـزار و 316 نفـر رسـیده اسـت.» بررسی‌ها نشان می‌دهد: «کشـورهای آلمـان و ترکیـه به‌عنوان دو مقصـد اصلـی بـرای ثبت درخواسـت جدیـد پناهندگـی توسـط ایرانیان در مقاطـع زمانـی 2012 و 2017 بـود و در سـال 2022 نیـز ایـن آمـار مربـوط بـه کشـورهای بریتانیـا و آلمان اسـت؛ به‌طوری‌کـه مجمـوع درخواسـت‌های جديـد پناهندگـی در ايـن دو كشـور از كل درخواسـت‌های جديـد پناهندگی توسـط ايرانيان در 10 كشـور اول بيشـتر شـده است.» صلواتی تاکید می‌کند که درخواست پناهجویی ایرانیان به‌تازگی به کشورهایی چون استرالیا هم افزایش پیدا کرده است. ایرانی‌ها رتبه اول را در میان ملیت‌های ثبت‌کننده درخواست جدید پناهجویی در کشور استرالیا با 1916 درخواست در سال 2020 کسب کردند که نسبت به سال 2021 رشد 226درصدی را نشان می‌دهد. صلواتی تاکید می‌کند که جایگاه ایران در بین 15 ملیت برتر ثبت درخواست جدید پناهجویی در کشورهای میزبان متعلق به استرالیا، مجارستان، بریتانیا، ترکیه و لتونی است.

پناهجویی همه ماجرا نیست

پناهجویی تنها شکل مهاجرت نیست که این روزها ایرانیان با آن درگیرند. شاید در سال‌های اخیر آنقدر که از مهاجرت تحصیلی صحبت شده است از اشکال دیگر مهاجرت گفت‌وگویی به میان نیامده است. سالنامه مهاجرتی ocde آخرین وضعیت مهاجرتی کشور ایران را مشخص کرده است. صلواتی بخش‌هایی از این گزارش را در نشست روز یکشنبه مؤسسه رحمان ارائه کرد. مثلاً اینکه در سال 2020 تعداد مهاجران جدید ورودی ایرانی به کشورهای منطقه ocde 48 هزار نفر بود که طبق آخرین آمار این سالنامه در سال 2021 با ‌درصد افزایش به 115 هزار ورودی جدید در سال رسیده است و به این ترتیب رتبه اول مهاجرفرستی براساس نرخ رشد مهاجر جدید را ثبت کرده است. گزارش تازه تاکید می‌کرد که ایران رتبه دوم مهاجرفرستی به کشور ترکیه را پیدا کرده است. کشور ترکیه در سال 2021، 615 هزار مهاجر جدید را از کشورهای مختلف جذب کرده است که نسبت به سال قبل رشد 250درصدی را ثبت کرده است. گزارش تازه سالنامه ocde نشان می‌دهد که کشور عراق با 74 هزار مهاجر جدید در رتبه نخست و ایران با 67 هزار مهاجر جدید در رتبه دوم و کشور ازبکستان با 40 هزار مهاجر جدید در رتبه سوم در ترکیه قرار دارد. نیمی از این مهاجران جدید ایرانی در کشور ترکیه، زنان هستند.

امید دانشجویان به زندگی بهتر

امیرحسین جلالی‌ندوشن می‌گوید، حرف‌های بهرام صلواتی در تمام مدتی که آمار و ارقام مهاجرت را اعلام می‌کند، مانند پتکی بر سرش کوبیده می‌شود. او از مهاجرت در سال‌های اخیر به‌عنوان پدیده‌ای عجیب یاد می‌کند: «گاهی تصور می‌کنم اینکه همه نیروی انسانی از کشور برود و دانشگاه از نیروی انسانی خالی شود، واقعیت دارد یا اینکه ما خواب می‌بینیم؟ ممکن است کسی ما را از خواب بیدار کند و بگوید همه اینها خواب بوده است؟» او منکر این نیست که در سال‌های اخیر کم نبودند افرادی که از ایران خارج شدند و اتفاقاً کامیاب هم شدند؛ دانشجویانی که خواهان رفتن به دانشگاه بهتر یا دسترسی به امکانات بالاتری برای انجام آزمایش و موارد مشابهی بودند. آمارهای سالنامه ocde نشان می‌دهد که در سال 2021 در کشور ایتالیا درمجموع 72 هزار دانشجوی بین‌المللی ثبت‌نام کردند که دانشجویان ایرانی بعد از دانشجویان چینی، دومین ملیت دانشجویان خارجی در این کشور بودند. امیرحسین جلالی‌ندوشن می‌گوید، در سال‌های اخیر پژوهش‌هایی درباره عوامل مهاجرت دانشجویان نوشته شده است. مثلاً در سال 1379 تحقیقی درست یک‌سال بعد از حوادث کوی دانشگاه درباره عوامل مهاجرت در دانشگاه فنی تهران صورت گرفت. در آن زمان نارسایی اقتصادی، امید به زندگی بهتر و بی‌ثباتی سیاسی ازجمله دلایل خروج دانشجویان از کشور عنوان شده بود. اما چه عواملی باعث می‌شد تا ایرانیان از کشور در آن سال مهاجرت نکنند؟ دینداری و پایبندی به جامعه ملی. پژوهش‌ها در سال‌های بعدتر نتایج دیگری ارائه دادند. مثلاً در دهه 90 تحلیل‌ها نشان می‌داد که عوامل اجتماعی و فرهنگی مؤثر بر نگاه دانشجویان در خروج از کشور شدند. به‌گفته جلالی‌ندوشن، در همین سال‌ها مفاهیم جدیدی به‌وجود آمدند که پیش‌تر وجود نداشتند: «تحلیل‌های سال 92 نشان می‌داد که مفاهیم جدیدی پیدا شدند، مفهوم بیگانگی فرهنگی و اجتماعی. افراد اعلام کردند در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که با مقررات، قواعد و آداب آن بیگانه هستند.» این مفهوم بیگانگی به‌گفته این روانپزشک، پیش‌تر فقط برای مهاجران افغانستانی در کشور استفاده می‌شد.

برای نیروی انسانی چه باید کرد؟

بهرام صلواتی، در بخش‌های دیگر این نشست اشاره‌هایی به سال‌های کرونا کرد. از حاضران خواست دوران کرونا را تصور کنند؛ دورانی که کرونا آمده بود و دانشگاه از آدم‌ها خالی شده بود. او می‌گوید، مفهوم فضا بدون آدم‌ها برای همگان کابوس است: «اکنون در آن کابوس قرار گرفته‌ایم. من در تمام سال‌هایی که روی مهاجرت کار کرده‌ام روز خوشی ندیدم، هیچ‌کس خوشحال نیست. ما ذره‌ذره آب می‌شویم.» اما برای این مهاجرت‌ها چه باید کرد؟ صلواتی که پیش‌تر مدیرعامل رصدخانه مهاجرت بود و حالا این نهاد تعطیل شده است، از تجویزهایی می‌گوید که نتوانستند کاری از پیش ببرند. او می‌گوید، این نیروی گریز از مرکز روزبه‌روز قوی‌تر می‌شود و موقعیت فیزیکی ماندن سخت شده است. او معتقد است که ماندن امکانات می‌خواهد و این امکانات روزبه‌روز کمتر می‌شود. به عقیده او، آستانه مهاجرت برای افراد روزبه‌روز باریکتر می‌شود و افرادی هم که باقی می‌مانند تصور اثرگذاری ندارند. سالنامه رصدخانه مهاجرت ایران در سال 1401 نشان می‌داد :«به‌رغـم اينكـه بـراسـاس يافته‌هـای گالـوپ سـطح كلـی ميل بـه بازگشـت در ميان مهاجـران جهـان حدود هفت‌درصد اسـت، اما مهاجران ايرانـی در زمـره كشـورهايی قـرار دارنـد كـه تمايـل بـه بازگشت‌شـان نسـبت به ساير كشورها در سـطح پايينی قرار دارد. ناگفتـه نمانـد كه افزايـش آمادگی كشـور برای جذب متخصصـان خـارج از كشـور، بـه تنهايی می‌توانـد منجر به تقويت ميل به بازگشـت در ميان دياسـپورای ايرانی خارج از كشـور شـود.» صلواتی از چشم‌انداز، امیدآفرینی و امیدزایی می‌گوید: «همه دوست دارند به وضعیت کشورشان کمک کنند و علاقه دارند وقتی امکانش کم است، ایفای نقش کم می‌شود و همین سبب می‌شود که احساس مفیدبودن در داخل کمتر شود و افراد احساس می‌کنند در جایی غیر از اینجا مفید هستند.» او از نیروی ایرانی می‌گوید که این روزها سر از امارات‌متحده عربی، عمان و حتی اربیل عراق درآورده است. به سال 94 و بعد از اثرات امیدآفرین برجام اشاره می‌کند. او معتقد است که در آن سال میل بازگشت مهاجران به کشور زیاد شد. صلواتی معتقد است که اگر فاکتورهایی این‌چنینی دقیق‌تر سنجیده شوند، مشخص می‌شود که یک اظهارنظر ساده تا چه اندازه می‌تواند روی مهاجرت یا مهاجرت معکوس فرد مؤثر باشد: «شاید اگر این داده‌ها، دقیق اندازه‌گیری شود و افراد اثر اظهارنظرشان را ببینند، متوجه شوند که وقتی امیدآفرینی شکل بگیرد، افراد به کشور باز می‌گردند.»

منبع: سایت هم‌میهن

پادکست رادیو مرز، «افغانستانی‌ها» (پادکست)

پادکست رادیو مرز؛ قسمت هفدهم: افغانستانی‌ها

این قسمت روایت نسل دوم افغانستانی‌های ساکن ایرانه، و مرزی که مهاجر بودن بین اونها و بقیه‌ی مردم ایران به وجود آورده. به یاد افغانستانی‌تبارهای پرواز 752 هواپیمایی اوکراین که در مرگ هم غریب و متعلق به کشور دیگری بودند.

چگونه مهاجر و میزبانی کنشگر باشیم؟ ؛ مهاجر بودن در ایران، چالش‌ها و ظرفیت‌ها (صوتی)

سارا شریعتی

منبع: کانال تلگرامی سخنرانی‌ها

کوله‌بار پر رنج زنان مهاجر (نوشته)

سوگل دانائی، خبرنگار اجتماعی

در این گزارش با تعدادی از خبرنگاران و فعالان فرهنگی زن افغان و سوری ساکن ایران گفت‌وگو شده است. بنابر درخواست مصاحبه‌شوندگان نام آنها در این گزارش مستعار است و جزئیات مشخصی هم از زندگی آنها ارائه نمی‌شود تا مشکلی برای اقامت آنها ایجاد نشود. این گفت‌وگو به بهانه اعتراض‌های پس از شهریور 1401 که زنان یکی از محورهای اصلی آن بودند، تهیه شده است.

هرچه تلاش کرده تا افغانستان را به پستوی ذهنش ببرد، نتوانسته. روزی نیست که برای «فاطمه» با یاد افغانستان نگذرد. روزها را با یاد دخترانی که مدرسه برایشان رویا شده، شب می‌کند و شب‌ها هم خواب زنانی را می‌بیند که روزگاری در کابل رنگارنگ لباس می‌پوشیدند و آواز می‌خواندند اما حالا از همه آنها چادر مشکی و برقع مانده است. سی‌سال است که فاطمه ساکن همسایه غربی افغانستان، یعنی ایران است؛ از همان لحظه مهاجرت پدر و مادر به مشهد، از لحظه تولد خودش.
رفت‌وآمدش به کابل و هرات به اندازه انگشتان یک دستش بوده اما می‌گوید عادت‌های زنان و مردان افغانستانی حتی در میان خانواده‌هایی که سال‌هاست ساکن ایرانی‌اند نیز وجود دارد: «خانواده ما سنتی است، خانواده‌های دیگری را هم می‌شناسم که سنتی‌اند و زنان در این خانواده‌ها سخت می‌توانند درس بخوانند. در خانواده ما دخترعموی مادرم راه را برای درس خواندن ما باز کرد و خودش دانشگاه قبول شد، اما به‌سختی خانواده‌اش را برای ادامه تحصیل راضی کرد. بعد از او خواهر بزرگترم راهی مدرسه و دانشگاه شد. من هم در ایران درس خواندم و حالا کار می‌کنم. شرایط الانم را مدیون او هستم.» فاطمه روزهایی را به یاد می‌آورد که خانواده‌ مانع‌اش بودند. فاطمه در نهایت علوم سیاسی خواند و حالا هم ویراستار است، امید دارد، روزی بتواند قوانین را ویرایش کند، قوانینی که هیچ‌وقت به نفع او و دوستانش نبودند.

قوانین سوری به نفع زنان است

میان پیام‌هایی که در تلگرام می‌فرستد یک جمله را تکرار می‌کند: «ببخشید من فارسیم خیلی خوب نیست. باید چندبار جملاتم را بخوانی.» اهل سوریه است، درس خواندن در دانشگاه‌های ایران، سرنوشتش را به اینجا گره زده است. در تمام مسافرت‌ها و گشت‌وگذارها، ذهنش یک کار تکراری با او می‌کند؛ مقایسه، مقایسه زنان ایران و سوری: «در ابتدا باید گفت که جامعه سوریه قشرهای مختلفی دارد. اما آنجا، جایی شبیه ایران است که مثلا اگر ساکن پایتخت باشید، امکانات و دسترسی بهتری به همه چیز دارید. در سوریه آنها که در استان‌ها و شهرهای کوچک هستند، اوضاع‌شان نسبتا بدتر است. ما وضعیت‌های مختلف برای زن در سوریه داریم، زن شهرنشین، زن عشایر، زن روستانشین و…»

«ریما» مقایسه‌اش را با برابری آموزش شروع می‌کند، تحصیل دختران در مدرسه و دانشگاه، حقی که طالبان آن را از زنان افغان سلب کرده است اما انسیه خزعلی، معاون امور زنان و خانواده رئیس‌جمهوری می‌گوید در ایران، برابری جنسیتی در سوادآموزی وجود دارد. ریما حالا از وضعیت زنان سوری می‌گوید: «قانونی هست برای آموزش اجباری کودکان در سوریه، چه دختر و چه پسر… این قانون تا چند وقت پیش به این شکل بود که هر پدری باید کودک خودش را تا کلاس ششم به مدرسه می‌فرستاد و اگر نمی‌فرستاد، جریمه می‌شد. قانون بعدها با آمدن بشارالاسد تا مقطع سوم راهنمایی ارتقا پیدا کرد. به‌طوری‌که همه باید تا سوم راهنمایی تحصیل کنند و این تحصیل اجباری و در عین حال مجانی بود.» ریما می‌گوید اگر این قانون نبود، بسیاری از خانواده‌های عشایر دختران‌شان را به مدرسه نمی‌فرستادند: «من به‌عنوان زن محصل می‌بینم که این قانون برای جامعه سوریه خیلی مهم بوده و به همه زنان فرصت داده که به مدرسه بروند و بعدتر به دانشگاه‌ها. امروزه دانشگاه‌های سوریه پر از زنان است؛ زنانی از میان عشایر و روستاییان.» ریما می‌گوید این روزها آموزش برای زنان سوری مطالبه نیست اما هنوز چند نکته باقی مانده است: «هنوز خانواده‌های زیادی هستند که نمی‌گذارند دختران‌شان بیشتر از سوم راهنمایی درس بخوانند یا حداقل نمی‌گذارند به دانشگاه بروند، هنوز قرار گرفتن دختر و پسر کنار هم در فضای دانشگاه برای‌شان تابوست. نکته بعدی این است که دانشگاه‌های سوریه و دبستان‌ها همه مختلط هستند اما هنوز مدارس راهنمایی و دبیرستان‌های سوریه شاید تا 80 درصدشان تفکیک جنسیتی دارند.» جنگ اما کارش به هم زدن همه چیز است؛ تخریب و نابودی. ریما می‌گوید بعد از جنگ خیلی از مدارس تخریب شدند، بسیاری از معلمان مهاجرت کردند و اوضاع همانطور که خودتان می‌دانید بدتر شده است، بنابراین جنگ در اوضاع آموزش تاثیر داشته است. پیام‌های ریما درباره شغل و کار یکی در میان ارسال می‌شود. می‌گوید زنان سوری در همه جا کار می‌کنند، شرکت‌ها، موسسات حکومتی و غیرحکومتی: «زنان مدیر، کارمند، استاد دانشگاه، وزیر و عضو پارلمان هستند، اما موضوع این است که زنان به تنهایی نمی‌توانند در استان دیگری کار کنند، نه اینکه قانون سوریه نمی‌گذارد، بلکه چون خانواده دوست ندارد که دختر به تنهایی به جایی برود.» به گفته او زنان در سوریه کار می‌کنند، اما در کار کردن مستقل نیستند. پدر، شوهر، برادر، همه باید در کار اعمال‌نظر کنند، اینکه بهتر است زن کجا کار کند و با چه کسی کار کند. یک قانونی هم وجود دارد که مرد می‌تواند درخواست کند همسرش در محل اقامت خودش، کار کند، یعنی اگر مرد ساکن دمشق است و همسرش در استان دیگری کار دولتی دارد، قانون می‌تواند زن را به دمشق بیاورد، اما برعکس نه، یعنی زن چنین حقی ندارد.» ریما می‌گوید از نظر کار و آموزش تفاوت زیادی میان زنان ایران و سوری نمی‌بیند، اما یک تفاوت از روزهای ابتدایی حضورش در ایران به چشمش آمده و آن هم لباس کار است: «در سوریه لباس کار نداریم، زنان با لباس رایج در جامعه به سرکار دولتی می‌روند، به‌عبارت دیگر هیچ‌کس حق دخالت در حیطه لباس شخصی افراد را ندارد، می‌گویم دولتی زیرا وضعیت برای شرکت‌های خصوصی متفاوت است، مثلا اگر صاحب کار معتقد به حجاب باشد ممکن است تمام پرسنل شرکت‌اش محجبه باشند. اما در ایران موضوع کاملا متفاوت است، همه باید در ادارات دولتی مقنعه سر کنند، بعضی جاها چادر و این بازتاب واقعی جامعه نیست.»

ریما می‌گوید؛ موضوعاتی که مطرح‌شان می‌کند، شاید عمومیت نداشته باشند چون تنوع مذهبی و منطقه‌ای از سوریه یک جامعه متنوع ساخته است، اما نقش زن ایرانی در خانواده از زن سوری موثرتر است: «نظر بسیاری از زنان سوری در تصمیم‌های خانواده بی‌اهمیت است. در جامعه سوری مقوله مردسالاری خیلی حاکم است، بیشتر مقوله ناقص‌العقل بودن زن رایج است، ممکن است حتی زن وزیر باشد اما در خانه، زن خانه است و نظر مرد همیشه به صلاح است، در ایران هم بسیاری از زنان از اقشار مختلف در جامعه از این موضوع رنج می‌برند اما احترام به نظر زن را در بعضی خانواده‌های ایرانی دیدم و دختران می‌توانند مستقل باشند اما در سوریه زنان باید بهانه‌ای برای زندگی مستقل داشته باشند.» با این حال او می‌گوید زنان سوری دست بازتری در جامعه دارند: «به نظر شخصی خودم در سوریه دست زنان بازتر است، چون قانون حامی آنهاست و جامعه سنتی به آنها فشار می‌آورد اما در ایران جامعه از زنان بیشتر حمایت می‌کند اما قانون نه. مثلا در سوریه زن حق حضانت بچه‌ها تا 15 سال را دارد، در سوریه زن مجرد به اندازه زن متاهل و مرد مجرد و متاهل شانس کار کردن دارد و اولویت برای مردان نیست و … »

قانون افغانستان علیه زنان است

«چند وقت پیش توئیتی از یک خانم اقتصاددان دیدم که درباره قدرت چانه‌زنی زنان نوشته بود، به مقاله‌ای ارجاع داده بود، مقاله را دانلود کردم، در آن نوشته شده بود که فقر در خانواده‌های خاورمیانه‌ای و آفریقایی قربانی یکسانی نمی‌گیرد، مردان و پسران چون قدرت چانه‌زنی بیشتری دارند، آنها تصمیم می‌گیرند که منابع مالی خانواده صرف چه چیزی شود که معمولا هم صرف کالاهای مردانه می‌شود. این یعنی افزایش درآمد مردان لزوما به رفاه خانواده منجر نمی‌شود اما برعکس وقتی زنان صاحب درآمد می‌شوند، رفاه خانواده بیشتر می‌شود، از سرمایه‌گذاری روی تحصیل فرزند گرفته تا سطح بهداشت خانواده.» زهره 22ساله است، او در خانواده‌ای افغانستانی متولد شده و مانند بسیاری از افغانستانی‌های ساکن ایران، در ایران متولد شده است. اقتصاد خوانده و حالا هم خبرنگار حوزه اقتصاد است، در کنار تمام پیام‌هایی که ارسال می‌کند، تصویری هم از مقاله و نمودارش دراین‌باره می‌فرستد. زهره بعد از ارجاع به مقاله می‌گوید، قدرت چانه‌زنی زنان در خاورمیانه نادیده گرفته شده است: «نقطه مشترک بین تمام زنان خاورمیانه همین است، همواره هم سعی کردند تا با بهانه‌های مذهبی و فرهنگی و حتی با قوانین قدرت چانه‌زنی زنان را پایین نگه‌دارند.»

زهره در کنار تمام صداهایی که ارسال می‌کند به آمارهای اقتصادی نیز اشاره می‌کند: «نرخ مشارکت اقتصادی زنان در ایران 17درصد است، در افغانستان تا پیش از آمدن طالبان 16درصد بود؛ حالا وضعیت بهبود پیدا کرده اما قابل مقایسه با کشورهای توسعه‌یافته دیگر نیست. به‌جز مسائل فرهنگی و سنتی که به خانواده و جامعه ارتباط دارد، نقش قوانین را نباید نادیده گرفت زیرا به‌مرور همین قوانین به رفتار تبدیل می‌شوند و نهاد می‌سازند. وقتی در افغانستان فعلی قانونی تصویب می‌شود که زنان از رفتن به دانشگاه و فضای کار محروم می‌شوند، این رفتار در بطن جامعه می‌ماند و سال‌های زیادی باید بگذرد تا وضعیت بهبود یابد.» او فکر می‌کند که طالبان به زودی رفتنی است اما نگران قوانینی است که ایجاد کرده‌اند؛ رفتارهایی که ممکن است نهادینه شوند. درست مانند سال‌های قبل که طالبان در قدرت بود و قوانین‌اش تا سال‌ها دست و پای زنان را گرفته بود: «من نقش قوانین را مهم می‌دانم. شاید در هیچ کشوری تاکنون زنان به حقوق برابر با مردان نرسیده باشند اما در نقاط دیگر جهان باور دارند که وضعیت زندگی زنان مثلا در یک قسمتی مناسب نیست و باید آن را بهتر کرد، ولی در ایران و افغانستان به این موضوع باور ندارند که اصلا مشکلی وجود دارد.» زهره به کشورهایی اشاره می‌کند که در آنها نرخ کودک‌همسری بالا رفته و مسئولان با وضع قوانین سعی کردند جلوی آن را بگیرند. در نموداری که زهره ارسال می‌کند، نام برخی کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی به چشم می‌خورد. زهره مانند «ریما»، قوانین را در بهبود وضعیت زنان موثر می‌داند: «در ایران می‌گویند زنان بدون اجازه همسر اجازه خروج از کشور ندارند، می‌گویند زنان سرپرست می‌خواهند، همین لفظ سرپرست، قدرت چانه‌زنی مرد را بالا می‌برد و در مقابل قدرت زن را کمتر می‌کند. همین قوانین باعث می‌شود در بسیاری از اعتراض‌هایی که مثلا در افغانستان بر سر تحصیل زنان شکل گرفت، مردان همراهی نکنند. من نمی‌گویم مردان خوشحالند از اینکه زنان درس نخوانند، اما شاید برای‌شان خیلی هم فرقی نداشته باشد که زنان هم درس بخوانند.»

آکاری از تبعیض‌ها

توصیف وضعیت تحصیل و اشتغال زنان در ایران اما به گواه آمارها در سال‌های اخیر، بالا و پایین زیاد داشته است. مینا عزیزی و شقایق یوسفی‌مقدم در پژوهشی که تابستان امسال در مجله زنان منتشر شده است، از تبعیض سیستماتیک علیه زنان ایران در بازار کار نوشته‌اند: نرخ مشارکت زنان در بازار کار در چهار دهۀ گذشته همواره زیر 15درصد بوده است. نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در پاییز 1400 نیز نشان می‌دهد، نرخ مشارکت اقتصادی زنان 15ساله و بیشتر، با یک درصد کاهش نسبت به سال قبل، به عدد بسیار پایین 1/13درصد و نرخ اشتغال زنان، با 7/0درصد کاهش، به 1/11درصد رسیده است. بر پایه داده‌های سازمان بین‌المللی کار (2021) نیز نرخ مشارکت اقتصادی زنان در ایران در سال 2019، 6/17درصد بوده که نزدیک 30درصد از میانگین جهانی آن در همین سال کمتر است. آنها همچنین براساس نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در پاییز 1400 به این نتیجه رسیدند که سهم جمعیت زنان بیکار فارغ‌التحصیل آموزش عالی از کل بیکاران به 9/72درصد رسیده است. نویسندگان این مقاله همچنین نوشته‌اند، از ابتدای دهه70 شمسی سهم زنان حدود 10درصد از دریافت‌کنندگان مدرک دکتری بوده است؛ یعنی در برابر یک زن دریافت‌کننده مدرک دکتری، 9مرد توانسته‌اند این مدرک را بگیرند، اما در سال‌های نخستین دهه80 این عدد به 8/5 و در سال‌های اخیر به کمتر از 2 کاهش یافته است. اکنون در برابر دو مرد، یک زن موفق به دریافت دکتری می‌شود و در واقع طی یک دهه، تعداد زنان دانش‌آموخته دوره دکتری 9برابر و سهم آنها کمی بیش از دو برابر شده است» آمارها و رتبه‌های جهانی اما وضعیت زنان سه کشور سوریه، افغانستان و حتی ایران را «خوب» توصیف نمی‌کند. گزارش‌های بین‌المللی شکاف جنسیتی در سال‌های اخیر این گزاره را تایید می‌کند.

منبع: سایت هم‌میهن

کارگران نامرئی در کارِ دستمزدی خانگی (نوشته)

سیمین کاظمی

در ایران مسئله مهاجرت با ورود مهاجران از افغانستان شکل گرفته و اگر‌چه در حوزه عمومی گاهی درباره مشکلات این بخش از جمعیت بحث و گفت‌وگو می‌شود‌ اما زنان مهاجر در این بحث‌ها غایب هستند و کمتر به وضعیت آنها از جمله وضعیت اشتغال‌شان پرداخته شده است.

بررسی وضعیت زنان مهاجر افغانستانی نشان می‌دهد بخشی از آنها در کنار وظایف خانگی، به کارِدستمزدی در خانه اشتغال دارند و در واقع بخش پنهان نیروی کار در مشاغل غیررسمی در ایران را تشکیل می‌دهند که به کارهای ظاهرا کم‌اهمیت، موقتی و با دستمزد ناچیز اشتغال دارند. اشتغال غیررسمی بخشی از بازار کار است که در آن دسـتمزدها كـم، تغییـرات شغلی و ناپایداری زیاد و امكان ارتقای شغلی اندک است و زنان و مهاجران بیشتر به آن روی می‌آورند. کارِ دستمزدی خانگی زنان مهاجر افغانستانی، با ویژگی‌هایی مانند تکه‌تکه‌بودن فرایند تولید، نیاز به مهارت پایین، یادگیری ساده و دستمزد اندک از جمله کارهایی است که به بازار کار ثانویه تعلق دارد. این بازار کار ثانویه زنان مهاجر را به‌واسطه شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌شان جذب کرده، به این شرح که‌ کار دستمزدی در خانه، منطبق بر نقش‌های جنسیتی و متأثر از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی محدودکننده زنان در جامعه مبدأ و میزبان است که در زمینه فقر اقتصادی و فقدان مهارت و تحصیلات، امکان فعالیت اقتصادی آنها را به‌عنوان نیروی کار ارزان در بازار ثانویه کار فراهم کرده است. کار دستمزدی در خانه، منطبق بر نقش‌های جنسیتی است و در چارچوب تقسیم کار جنسیتی مجال ظهور یافته است. در چنین شکلی از اشتغال زنان کماکان به وظایف خانگی در کنار کار دستمزدی مشغول‌اند و علاوه بر آن الزام‌ها و هنجارهای اجتماعی که پرده‌نشینی و مستوری را بر زنان تحمیل کرده، پذیرفته، از ورود به حوزه عمومی اجتناب کرده و ناگزیر به شکلی از فعالیت اقتصادی تن داده‌اند که وارد حوزه خصوصی شده است.

کار دستمزدی خانگی اگر‌چه یک کار انعطاف‌پذیر و منطبق بر شرایط زنان مهاجر به‌شمار می‌آید و حتی رضایت نسبی زنان را برانگیخته‌ اما چون زنان را در وضعیت فرودست حفظ می‌کند، به توانمندی زنان نمی‌انجامد. ویژگی‌های اجتماعی-اقتصادی زنان مهاجر، همچون فقر، محدودیت خروج از خانه و مهارت پایین و تحصیلات اندک و اقامت غیرقانونی آنها را در موقعیتی قرار می‌دهد که به‌عنوان نیروی کار ارزان و مطیع تعریف شوند. زنانی که چنین وضعیتی دارند، بخشی از ارتش ذخیره کار را تشکیل می‌دهند و کارفرمایان با استفاده از چنین وضعیتی و در فقدان حمایت قانونی می‌توانند شرایط خود را با کمترین مانعی به آنها تحمیل کنند و زنان مجبورند شرایط کارفرما را به تمامی قبول کنند و به‌این‌ترتیب زمینه استثمار آنان به سهولت فراهم می‌شود. کار دستمزدی خانگی برای زنان مهاجر که در وضعیت نامطلوب اقتصادی هستند، اغلب یک فرصت به حساب می‌آید. در واقع زنان کارگر مهاجر در چنان وضعی از ناچاری و استیصال قرار دارند که نفس داشتن شغل برای آنها امتیاز محسوب می‌شود و بابت آن سپاسگزار کارفرمایی هستند که آنها را استثمار می‌کند. این احساس رضایت از اشتغال در منزل در شرایطی است که برای زنان مهاجر نه حمایت قانونی و اجتماعی وجود دارد و نه اینکه خود از میزان بهره‌کشی که متحمل می‌شوند، آگاهی دارند. کارفرما با استفاده از همین شرایط استیصال، دستمزد ناچیزی در مقابل حجم زیادی از کار به آنها می‌دهد، زیر بار هیچ تعهد قانونی نمی‌رود، نه مجبور است با آنها قراردادی منعقد کند و نه مزایایی به کارگران بدهد‌ بلکه از مزایای مختلف کار زنان در خانه بهره‌مند می‌شود.

در کار دستمزدی در خانه، زنان محل زندگی‌شان را به‌عنوان بخشی از محل کار در اختیار کارفرما می‌گذارند که فرایند تولید در آن انجام شود. با کارگاه‌شدن خانه کارگر، کارفرما از بسیاری از هزینه‌ها مانند اجاره، آب، برق و امکانات گرمایشی/سرمایشی معاف می‌شود و صرفه‌جویی می‌کند‌ اما چنین استفاده‌ای از خانه کارگر در تعیین مزد به حساب نمی‌آید. زنان مهاجر به علت فقدان هرگونه حمایت اجتماعی، نیاز به یافتن کار و تبعیض مبتنی بر ملیت و جنسیت در مقابل استثمار آسیب‌پذیر هستند. آسیب‌پذیری مهاجران افغان فقط به غیرقانونی‌بودن اقامت آنها مربوط نمی‌شود‌ بلکه وضعیت مهاجر بودن به‌طور‌کلی کارگران مهاجر را در معرض استثمار قرار می‌دهد. در مورد زنان کارگر مهاجر، علاوه بر موقعیت مهاجر‌بودن، جنسیت نیز نقش مهمی دارد و زمینه استثمار را تسهیل می‌کند.

کارِ دستمزدی زنان در خانه، آنها را به کارگران نامرئی تبدیل می‌کند که شرایط کارشان از دید جامعه پنهان می‌ماند و همین آنها را در معرض بهره‌کشی بیشتر و مستمر قرار می‌دهد. از طرف دیگر کار دستمزدی در خانه، زنان کارگر را در سلول‌های بریده از جهان محصور می‌کند و ارتباطشان را با حوزه عمومی قطع می‌کند؛ به‌طوری‌که این کارگران منزوی، نمی‌توانند تعاملی با کارگران هم‌سرنوشت خود داشته باشند و برای بهبود وضعیتشان همفکری کنند. در چنین نوعی از کار آگاهی طبقاتی امکان وقوع ندارد و کارگران قادر به کنش جمعی برای بهبود وضعیت شغلی‌شان نخواهند بود. هر نوع ابراز نارضایتی فردی از شرایط بهره‌کشی، آنها را در معرض بی‌کار‌شدن قرار می‌دهد که خود کابوسی برای این گروه از کارگران به شمار می‌رود. بنابراین استثمار زنان مهاجر بدون هیچ مقاومتی استمرار می‌یابد و آنها به‌عنوان قربانی شرایطی که جامعه مبدأ و میزبان برایشان رقم زده، باقی می‌مانند.

در مجموع، محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی که زنان را از ورود به حوزه عمومی منع می‌کند، به همراه فرودستی اقتصادی و طبقاتی و موقعیت مهاجر غیرقانونی با اثر سینرژیستی‌شان، زن کارگر مهاجر را در معرض بهره‌کشی قرار می‌دهند. برای بهبود وضعیت زنان کارگر مهاجر افغانستانی لازم است این دسته از کارگران تحت حمایت قانون کار قرار گیرند و دسترسی به حداقل دستمزد مصوب، بیمه و مزایای شغلی برای آنها فراهم شود.

در ایران مسئله مهاجرت با ورود مهاجران از افغانستان شکل گرفته و اگر‌چه در حوزه عمومی گاهی درباره مشکلات این بخش از جمعیت بحث و گفت‌وگو می‌شود‌ اما زنان مهاجر در این بحث‌ها غایب هستند و کمتر به وضعیت آنها از جمله وضعیت اشتغال‌شان پرداخته شده است. بررسی وضعیت زنان مهاجر افغانستانی نشان می‌دهد بخشی از آنها در کنار وظایف خانگی، به کارِدستمزدی در خانه اشتغال دارند و در واقع بخش پنهان نیروی کار در مشاغل غیررسمی در ایران را تشکیل می‌دهند که به کارهای ظاهرا کم‌اهمیت، موقتی و با دستمزد ناچیز اشتغال دارند. اشتغال غیررسمی بخشی از بازار کار است که در آن دسـتمزدها كـم، تغییـرات شغلی و ناپایداری زیاد و امكان ارتقای شغلی اندک است و زنان و مهاجران بیشتر به آن روی می‌آورند. کارِ دستمزدی خانگی زنان مهاجر افغانستانی، با ویژگی‌هایی مانند تکه‌تکه‌بودن فرایند تولید، نیاز به مهارت پایین، یادگیری ساده و دستمزد اندک از جمله کارهایی است که به بازار کار ثانویه تعلق دارد. این بازار کار ثانویه زنان مهاجر را به‌واسطه شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی‌شان جذب کرده، به این شرح که‌ کار دستمزدی در خانه، منطبق بر نقش‌های جنسیتی و متأثر از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی محدودکننده زنان در جامعه مبدأ و میزبان است که در زمینه فقر اقتصادی و فقدان مهارت و تحصیلات، امکان فعالیت اقتصادی آنها را به‌عنوان نیروی کار ارزان در بازار ثانویه کار فراهم کرده است.

کار دستمزدی در خانه، منطبق بر نقش‌های جنسیتی است و در چارچوب تقسیم کار جنسیتی مجال ظهور یافته است. در چنین شکلی از اشتغال زنان کماکان به وظایف خانگی در کنار کار دستمزدی مشغول‌اند و علاوه بر آن الزام‌ها و هنجارهای اجتماعی که پرده‌نشینی و مستوری را بر زنان تحمیل کرده، پذیرفته، از ورود به حوزه عمومی اجتناب کرده و ناگزیر به شکلی از فعالیت اقتصادی تن داده‌اند که وارد حوزه خصوصی شده است.

کار دستمزدی خانگی اگر‌چه یک کار انعطاف‌پذیر و منطبق بر شرایط زنان مهاجر به‌شمار می‌آید و حتی رضایت نسبی زنان را برانگیخته‌ اما چون زنان را در وضعیت فرودست حفظ می‌کند، به توانمندی زنان نمی‌انجامد. ویژگی‌های اجتماعی-اقتصادی زنان مهاجر، همچون فقر، محدودیت خروج از خانه و مهارت پایین و تحصیلات اندک و اقامت غیرقانونی آنها را در موقعیتی قرار می‌دهد که به‌عنوان نیروی کار ارزان و مطیع تعریف شوند. زنانی که چنین وضعیتی دارند، بخشی از ارتش ذخیره کار را تشکیل می‌دهند و کارفرمایان با استفاده از چنین وضعیتی و در فقدان حمایت قانونی می‌توانند شرایط خود را با کمترین مانعی به آنها تحمیل کنند و زنان مجبورند شرایط کارفرما را به تمامی قبول کنند و به‌این‌ترتیب زمینه استثمار آنان به سهولت فراهم می‌شود.

کار دستمزدی خانگی برای زنان مهاجر که در وضعیت نامطلوب اقتصادی هستند، اغلب یک فرصت به حساب می‌آید. در واقع زنان کارگر مهاجر در چنان وضعی از ناچاری و استیصال قرار دارند که نفس داشتن شغل برای آنها امتیاز محسوب می‌شود و بابت آن سپاسگزار کارفرمایی هستند که آنها را استثمار می‌کند. این احساس رضایت از اشتغال در منزل در شرایطی است که برای زنان مهاجر نه حمایت قانونی و اجتماعی وجود دارد و نه اینکه خود از میزان بهره‌کشی که متحمل می‌شوند، آگاهی دارند. کارفرما با استفاده از همین شرایط استیصال، دستمزد ناچیزی در مقابل حجم زیادی از کار به آنها می‌دهد، زیر بار هیچ تعهد قانونی نمی‌رود، نه مجبور است با آنها قراردادی منعقد کند و نه مزایایی به کارگران بدهد‌ بلکه از مزایای مختلف کار زنان در خانه بهره‌مند می‌شود.

در کار دستمزدی در خانه، زنان محل زندگی‌شان را به‌عنوان بخشی از محل کار در اختیار کارفرما می‌گذارند که فرایند تولید در آن انجام شود. با کارگاه‌شدن خانه کارگر، کارفرما از بسیاری از هزینه‌ها مانند اجاره، آب، برق و امکانات گرمایشی/سرمایشی معاف می‌شود و صرفه‌جویی می‌کند‌ اما چنین استفاده‌ای از خانه کارگر در تعیین مزد به حساب نمی‌آید. زنان مهاجر به علت فقدان هرگونه حمایت اجتماعی، نیاز به یافتن کار و تبعیض مبتنی بر ملیت و جنسیت در مقابل استثمار آسیب‌پذیر هستند. آسیب‌پذیری مهاجران افغان فقط به غیرقانونی‌بودن اقامت آنها مربوط نمی‌شود‌ بلکه وضعیت مهاجر بودن به‌طور‌کلی کارگران مهاجر را در معرض استثمار قرار می‌دهد. در مورد زنان کارگر مهاجر، علاوه بر موقعیت مهاجر‌بودن، جنسیت نیز نقش مهمی دارد و زمینه استثمار را تسهیل می‌کند.

کارِ دستمزدی زنان در خانه، آنها را به کارگران نامرئی تبدیل می‌کند که شرایط کارشان از دید جامعه پنهان می‌ماند و همین آنها را در معرض بهره‌کشی بیشتر و مستمر قرار می‌دهد. از طرف دیگر کار دستمزدی در خانه، زنان کارگر را در سلول‌های بریده از جهان محصور می‌کند و ارتباطشان را با حوزه عمومی قطع می‌کند؛ به‌طوری‌که این کارگران منزوی، نمی‌توانند تعاملی با کارگران هم‌سرنوشت خود داشته باشند و برای بهبود وضعیتشان همفکری کنند. در چنین نوعی از کار آگاهی طبقاتی امکان وقوع ندارد و کارگران قادر به کنش جمعی برای بهبود وضعیت شغلی‌شان نخواهند بود. هر نوع ابراز نارضایتی فردی از شرایط بهره‌کشی، آنها را در معرض بی‌کار‌شدن قرار می‌دهد که خود کابوسی برای این گروه از کارگران به شمار می‌رود. بنابراین استثمار زنان مهاجر بدون هیچ مقاومتی استمرار می‌یابد و آنها به‌عنوان قربانی شرایطی که جامعه مبدأ و میزبان برایشان رقم زده، باقی می‌مانند.

در مجموع، محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی که زنان را از ورود به حوزه عمومی منع می‌کند، به همراه فرودستی اقتصادی و طبقاتی و موقعیت مهاجر غیرقانونی با اثر سینرژیستی‌شان، زن کارگر مهاجر را در معرض بهره‌کشی قرار می‌دهند. برای بهبود وضعیت زنان کارگر مهاجر افغانستانی لازم است این دسته از کارگران تحت حمایت قانون کار قرار گیرند و دسترسی به حداقل دستمزد مصوب، بیمه و مزایای شغلی برای آنها فراهم شود.

منبع: روزنامه شرق

مهاجرت اقتصادی زنانه (نوشته)

مهدیس صادقی پویا

سهم‌یابی زنان از بازار کار جهانی یا تمرین ایدئولوژیک جنسیت

-تو بچه‌ی کی‌ای؟

-این پرسش را ژوزفین پررا، پرستار سریلانکایی کودک که از ایزادورا، یک دختربچه‌ی تپل و بامزه‌ی اهل آتن در یونان نگهداری می‌کند، می‌پرسد.

-کودک لحظه‌ای فکر می‌کند، نگاهی به اتاق دربسته‌ای که مادرش در آن مشغول به کار است، می‌اندازد، و می‌گوید: «مامانم او‌ن‌جاست». ژوزفین در حالی که کودک را قلقلک می‌دهد، می‌گوید: «نه، تو بچه‌ی منی».

-ایزادورا، برای این که مسئله را حل کرده باشد می‌گوید: «هر دوتون با هم»!

-او، دارای دو مادر است. مادر خودش و ژوزفین. و خب البته برای یک کودک، چه چیزی بهتر از این که بزرگسالان بیشتری به او عشق بورزند؟ (Ehrenreich, Hochschild, 2003).

سطرهای بالا، نخستین سطرهای یکی از نخستین، جامع‌ترین، و پرمخاطب‌ترین آثار معاصر، پیرامون مهاجرت زنان به‌عنوان نیروی کار از «جنوب» به «شمال» جهان هستند. «زن جهانی: پرستاران کودک، خدمتکاران و کارگران جنسی در اقتصاد جدید»، اثر باربارا ارنریچ و آرلی راسل هوشیلد که در سال ۲۰۰۳، به چاپ اول رسید. سطوری که می‌توان با تأملی کوتاه به چند مسئله‌ی مهم در آن پی برد؛ نکاتی که شالوده و پیکربندی کتاب مذکور به حساب می‌آیند:

نخست، کیفیت موقعیت زن مهاجر را در ساختار قدرت و منزلت جامعه‌ی جدید (مقصد) چه‌گونه می‌توان، و شایسته و بایسته است که مورد ارزیابی قرار داد.

دوم، گره همواره موجود در مسئله‌ی زن طبقه‌ی متوسط، هنگامی که این زن در میانه‌ی مباحث مربوط به نقش مادری و همسری‌اش و «کار رهایی‌بخش» به‌عنوان نخستین و پایه‌ای‌ترین راه نجات زنان از ساختار قدرت اجتماعی، به‌واسطه‌ی تقویت وضعیت اقتصادی او، قرار می‌گیرد؛ زنی که بیش از هر گروه از زنان دیگر، «مسئله‌ی فمینیستی» بوده و البته، بسیاری از فمینیست‌های موج دومی مطرح در عرصه‌ی جهانی، همچون بتی فریدان، نویسنده‌ی اثر فوق‌العاده و بنیادین فمینیستی «رازوری زنانه» که می‌توان آن را سنگ بنای پایه‌گذاری موج دوم فمینیسم و پیشبرد خواسته‌های آن به‌شمار آورد، هدف نقدهای پسین، به‌خصوص به‌دست فمینیست‌های موج سوم و چهارم، به سبب نپرداختن به گروه‌های متنوع‌تر زنان قرار گرفته‌اند – آن‌چه که البته موضوع این مقاله نیست -.

سوم، سوءاستفاده از موقعیت فرودست زنان مهاجر و نگه‌داشتن آن‌ها در جایگاه «قربانیِ» نیازمندِ «نجات» در گفتمان‌های ایدئولوژیک مدرن. که در این مقاله به تشریح آن‌ها خواهم پرداخت.

ادامه‌ی این متن را می‌توانید در این آدرس مطالعه کنید.

منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی

ازدواج هفت هزار زن ایرانی با اتباع خارجی (نوشته)

منيره چگينی

بر اساس آمار رسمی وزارت کشور، از سال 92 تاکنون، 7هزار زن ایرانی با اتباع خارجی از جمله افاغنه ازدواج کردند و تنها بخش محدودی از این ازدواج‌ها غیرقانونی بوده است، اما آمار‌های غیررسمی چیز دیگری را بازگو می‌کنند و همان‌طور که فاطمه اشرفی، مسئول، انجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده می‌گوید: برآورد‌ها نشان می‌دهد حدود 100هزار ازدواج رخ داده است اما دقیق نیست. روز گذشته مهدی محمدی، مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور به ارائه آمار در این رابطه پرداخته است و می‌گوید: در سال گذشته حدود 500 ازدواج قانونی و شرعی داشتیم، اما از آنجا که مرد فاقد مجوز بوده و منجر به این شده است که این ازدواج غیرقانونی محسوب شود، البته می‌توانند با مراجعه به استانداری‌ها و ادارات کل اتباع درخواست داده و پس از تکمیل پرونده در ادارات کل اتباع و ارجاع آن به اینجا پس از بررسی پروانه ازدواج برای آن‌ها صادر می‌شود. وی در ادامه می‌افزاید: براساس قوانین و مقررات یک زن ایرانی می‌تواند با تبعه خارجی ازدواج کند، اما باید مراحل قانونی آن طی شود و اگر این مراحل طی شود ما آن را به‌عنوان یک ازدواج قانونی ثبت می‌کنیم. همسری که این زن به‌عنوان شوهر انتخاب می‌کند، باید دارای مجوز قانونی برای حضور در کشور باشد یعنی باید به‌صورت قانونی وارد کشور شده باشد. عمده اتباعی که در کشور فعالیت می‌کنند، کارگر ساختمانی هستند و اکثر آن‌ها به‌صورت غیرمجاز وارد کشور می‌شوند و یکسری از مشاغل ما را اشغال کرده‌اند، تا جایی که تبعه ایرانی دیگر نمی‌تواند از این شغل‌ها استفاده کند.

4میلیون 500هزار تبعه در کشور
از سوی دیگر مجموع جمعیت مهاجران و پناهندگان رسمی و غیررسمی بین چهار تا چهار‌میلیون و 500هزار نفر است؛ اغلب آن‌ها از اشخاص فرودست جامعه به حساب می‌آید و مناطق اسکان و تعاملات آن‌ها به هر حال در خیلی از قضایا ساماندهی مناسبی نشده است. اتباع خارجی که دارای مجوز اقامت هستند و شامل کسانی که کارت اقامت پناهندگی دارند یا با ویزا در ایران زندگی می‌کنند؛ یک‌میلیون و 500هزار تا 2میلیون نفر هستند. این در حالی است که به گفته مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور: «بیشتر ازدواج‌های اتباع که در کشور انجام می‌شود، بین زنان ایرانی با اتباع کشور افغانستان است». بر اساس قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران، ازدواج یک زن ایرانی با یک مهاجر خارجی، بستگی به اجازه ویژه دولت ایران دارد. صدور اجازه ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی، به وزارت کشور تفویض شده و زنان ایرانی، باید مجوز ازدواج داشته باشند. مهدی محمدی در ادامه خاطرنشان می‌کند: اتباعی که به‌صورت قانونی در کشور حضور دارند از طریق دفاتر خدماتی شغل و حرفه آن‌ها مورد رصد قرار می‌گیرد و براساس آن برای این افراد پروانه کار صادر می‌شود و می‌توانند در آن حوزه کار کنند. البته وزارت کار در حال برنامه‌ریزی است تا فرصت‌های شغلی که برای جوانان است، از دست نرود و در وهله اول جوانان ایرانی از این شغل‌ها استفاده کنند و در آن مشغول به فعالیت شوند. اتباعی که دارای مجوز نیز هستند باید براساس مشاغلی که مورد نیاز است، ساماندهی شوند. البته عمده اتباعی که در کشور فعالیت می‌کنند، کارگر ساختمانی هستند و اکثر آن‌ها به‌صورت غیرمجاز وارد کشور می‌شوند و مشغول فعالیت می‌شوند و یکسری از مشاغل ما را اشغال کرده‌اند و تبعه ایرانی دیگر نمی‌تواند از این شغل‌ها استفاده کند. برخی از مشاغل نیز مانند مقنی‌گری هیچ‌وقت توسط ایرانیان انجام نمی‌شود و برای همین از اتباع دیگر کشور‌ها استفاده می‌شود.

مشکلات عروس ایرانی
محمدی درباره تبعات این ازدواج‌ها چه مجاز و چه غیرمجاز می‌افزاید: ازدواج‌های غیرقانونی تبعات منفی نیز به همراه دارد و فرزندان حاصل این نوع ازدواج‌ها با مشکلاتی در خصوص تابعیت، اخذ شناسنامه یا برگه معتبر و تحصیل مواجه هستند. در گذشته برای کودکانی که حاصل ازدواج زن ایرانی و همسر خارجی بودند، شناسنامه صادر نمی‌شد. البته برگه هویت برای این افراد صادر می‌شد تا با مشکلاتی در خصوص بیمه و مدرسه مواجه نباشند، اما با توجه به تصویب قانون جدید این خلأ قانونی نیز برطرف شده است و برای فرزندانی که مادر ایرانی دارند، تابعیت ایرانی نیز صادر می‌شود. البته در گذشته برای این افراد پس از 18 سال براساس ماده واحده‌ای که در قانون وجود داشت، شناسنامه صادر می‌شد.

منبع: سایت پیشخوان

مهاجرت در ایران در حال زنانه شدن است (نوشته)

براساس آمارهای سال 2017 سازمان ملل در سال 2000 ، 2 میلیون 803 هزار مهاجر ایرانی در خارج از کشور گزارش شده که در سال 2017 این آمار 2 میلیون و 699 هزار نفر مهاجر ایرانی رسیده است.

 ناگفته نماند حتی در این نشست هم، تمامی کارشناسان بر این آمار و ارقام اتفاق نظر نداشتند؛ اما همه آنها یک صدا از وجود یک نقص جدی سخن می‌گفتند، فقدان آمار دقیق و مطمئن از تعداد مهاجران ایرانی در کشورهای مختلف.

«همایش ملی ایرانیان دور از وطن با سه محور مطالعه هویت‌ها، پیوندها و سیاست‌ها روز گذشته دوشنبه 23 مهر در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. این برنامه در قالب چهار پنل و با حضور 23 سخنران برگزار شد که البته چهار سخنران نتوانستند در جلسه حضور یابند.

هویت‌ ایرانیان دور از وطن

اگر سن، جنس و تحصیلات و شغل را جزو شاخص‌های مهم هویتی بدانیم، آنطور که شواهد نشان می‌دهد، هرم سنی جمعیت مهاجران ایرانی خارج از کشور در سال 2017 سالمند شده است و از سال 2015 به بعد، سهم زنان مهاجر نسبت به مردان مهاجر به طور قابل توجهی افزایش یافته است. به بیانی دیگر مهاجرت در ایران در حال زنانه شدن است.

همچنین اگر تحصیل را عنصری مهم در هویت بدانیم باید یادآور شد، 72 درصد ایرانیان در خارج از کشور دارای تحصیلات بالایی هستند و 61 درصد از مهاجران ایرانی دارای مشاغل تخصصی‌اند و در مقابل 27.5 درصد در فروشندگی فعال‌اند و 11 درصد کارگر و یک درصد کارگر ساده هستند.

همچنین در این نشست از ضرورت بازتعریف هویت ایرانیان مقیم سخن گفته شد. کارشناسان و صاحب‌نظران حاضر تاکید کردند، تلقی از مساله مهاجرت تغییر کرده و نباید مساله مهاجرت را یک سره منفی دانست؛ گروهی از اندیشمندان همچنان مهاجران ایرانی را جزو سرمایه‌ ملی به حساب می‌آوردند و معتقد بودند نباید این دسته از شهروندان ایرانی را کاملا از دست رفته تصور کنیم.

پیوندهای ایرانیان دور از وطن

مطالعات آسیب‌ شناسانه صاحب‌نظران از مهاجران ایرانی در کشورهای مختلف نشان می‌دهد که دو آسیب جدی در خصوص مهاجرت ایرانیان وجود دارد.

بر این اساس ایرانی‌های مهاجر در ساخت پیوند و شبکه اجتماعی با خود ضعفی جدی دارند. به همین ترتیب ایرانیان مهاجر در حفظ پیوندهای خود با جامعه ساکن ایران نیز ناتوان هستند.

از نظر صاحب‌نظران این نقیصه جایی خود را نشان می‌دهد که سرمایه‌های تجاری، علمی و فناورانه آنها به دلیل فقدان شبکه ارتباطی با ایران امکان انتقال به داخل کشور را ندارد. آنها در همین زمینه مهاجران کشورهای مثل چین، هند و مکزیک را مثال زدند که به دلیل شبکه‌ها و پیوندهای قوی‌ای که با اشخاص مقیم آمریکا، کانادا و اروپا دارند، سالانه مقدار قابل توجهی سرمایه پولی، تکنولوژی و ثروت به کشور مادری خود انتقال می‌دهند.

آنها در همین رابطه به اهمیت انقلاب ارتباطی و رشد شبکه‌های اینترنتی اشاره کردند و گفتند در عصر کنونی باید در خصوص مفاهیمی مثل حضور فیزیکی در جغرافیایی خاص، مرز سرزمینی وغیره تجدید نظر کرد. یکی از صاحب‌نظران حاضر در این نشست از وجود حدود 200 میلیارد دلار سرمایه ایرانیان در آمریکا، چین و برخی کشورهای اروپایی سخن گفت.

در خصوص تمایز نوع مهاجرت ایرانیان با مهاجران چینی یا مکزیکی گفته شد، مهاجران ایرانی عمدتا از طبقه متوسط هستند و فردی مهاجرت می‌کنند. در حالیکه برخی مهاجران دیگر کشورها بعضا از طبقات فقیر هستند و گروهی مهاجرت می‌کنند و انگیزه آنها از مهاجرت کار و درآمدی متوسط است؛ این در حالیست که ایرانیان بیشتر با دغدغه‌های طبقه متوسط، یعنی تحصیل و افزایش مهارت‌های فردی، دست به مهاجرت می‌زنند.

آنها در همین زمینه عنوان کرند، پیوندهای زبانی ما با ایرانیان خارج از کشور به ویژه برای نسل دوم مهاجران در حل ضعیف شدن است.

در ادامه در گزارش به آسیب‌شناسی راه‌های ارتباطی ایرانیان پرداخته شد و آنها یادآور شدند صدا و سیما و سایت‌های رسمی ایران نتوانستند پل ارتباطی قوی‌ای برای ایرانیان خارج از کشور باشند.

سیاست‌های ایرانیان دور از وطن

مساله اصلی در سیاست‌گذاری برای جذب سرمایه و توانایی‌های ایرانیان خارج از کشور، بر سر زنده کردن حس تعلق یا ایجاد حس تعلق ایرانیان دور از وطن در داخل است. ایجاد احساس امنیت در سرمایه، حقوق شهروندی و زیست‌ و اینکه آنها باید اطمینان پیدا کنند، وقتی به ایران باز می‌گردند در حقیقت به وطن خود باز گشته‌اند و پذیرفته خواهند شد.

در همین رابطه برخی از صاحب‌نظران یادآور شدند که سیاست‌گذاری در خصوص مهاجران نباید نمادین باشد؛ بلکه باید نهادینه شود و نگاهی کلان به این عرصه وجود داشته باشد.

از نظر این صاحب‌نظران رفت و آمد تعداد محدودی از نخبگان خارج از کشور به ایران و رسانه‌ای کردن اقدامات آنها، مواجهه‌ای نمادین با ایرانیان مقیم است در حالیکه باید به سمت نهادینه کردن سیاست‌های استفاده از ایرانیان مقیم حرکت کنیم.

در این نشست گفته شد، چنانچه سیاست‌ها در خصوص مهاجران اصلاح شود؛ می‌توان از ظرفیت این گروه برای پیشبرد اهداف دیپلماتیک نیز استفاده کرد. از نظر آنها یکی از راه‌های جذب نخبگان خارجی در ایران، ایجاد امنیت فرهنگی، اقتصادی و … برای فعالان داخل کشور است.

به عقیده آنها نخبگان خارج از کشور فضای داخل کشور را رصد می‌کنند و اگر به این نتیجه برسند که در داخل ایران، برای شهروندان ساکن کشور امنیت سرمایه‌گذاری یا فرهنگی و… وجود دارد ، میل به سرمایه‌گذاری‌شان افزایش پیدا خواهد کرد.

منبع: پایگاه خبری آفتاب

از تجاوز تا مجازات حبس و تهدید اخراج؛ زنان مهاجر: گروه بی‌پناه در برابر خشونت جنسی (نوشته)

نویسنده: ویکتوریا لا، برگردان: فهیمه حسن‌میری

دهم سپتامبر ۲۰۱۸، زنی ۴۵ ساله به نام «امریه شفا» از زندان مینه‌سوتا در شاکپی آزاد شد، اما نمی‌توانست خوشحال باشد چون خطر اخراج از کشور همچنان با او همراه بود. شفا، یک شهروند اتیوپیایی است که در آدیس آبابا زندگی می‌کرد. او بعد از آشنایی با «حبیبی تسما» که شهروند آمریکا بود و دنبال همسر می‌گشت، در سال ۲۰۰۶ با او ازدواج کرد. تسما در رفت‌و‌آمد بین اتیوپی و آمریکا بود و در این مدت این زوج صاحب دو فرزند شدند. در سال ۲۰۱۲، تسما تصمیم گرفت که شفا و بچه‌ها را به ریچفیلد، شهری در ایالت مینه‌سوتای آمریکا ببرد.

خشونت علیه شفا از همان شب اول زندگی در آمریکا شروع شد. همسرش او به او اجازه نداد با والدینش تماس بگیرد. در عوض به او دستور داد که شام بپزد و او را مجبور به رابطه جنسی کرد. رفتارهای خشونت‌آمیز به‌طور روزمره ادامه داشت. تسما به دلایل مختلف شفا را کتک می‌زد و او را به زور وادار به رابطه جنسی می‌کرد. او وقتی از تمیزی خانه راضی نبود هم شفا را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. شفا که زبان انگلیسی نمی‌‌دانست و هیچ کسی را در آمریکا نمی‌شناخت، نمی‌توانست از کسی کمک بخواهد.

این خشونت‌ها ادامه داشت تا این که یک ماه بعد، تسما مرد دیگری به خانه آورد و هر دو به شفا تجاوز کردند. این زن اتیوپیایی بعداً متوجه شد که به HIV مبتلا شده است اما همسرش او را تهدید کرد که اگر حرفی از این تجاوز و آزار بزند، از آمریکا اخراج می‌شود و فرزندانش را از دست خواهد داد. روز یکم دسامبر ۲۰۱۳، تسما، شفا را از خواب بیدار و او را مجبور به رابطه جنسی کرد. وقتی زن برای بار دوم مقاومت کرد، تسما دست او را با چاقو برید، درگیری ایجاد شد، شفا با چاقو به شوهرش ضربه زد و او را کشت. شفا دستگیر و به قتل درجه دو متهم شد. در دادگاه، قاضی اذعان کرد که شفا خشونت جسمی ‌و جنسی مداومی ‌را تجربه کرده، اما همچنان او را به قتل عمد محکوم کرد و پنج سال زندان برایش در نظر گرفت. با این رای دادگاه، تسما فرزندانش را دیگر ندید و به عنوان یک غیرشهروند با خطر اخراج مواجه شد.

نادیده‌انگاری سیستماتیک زنان مهاجر بازمانده خشونت

هیچ سازمان و نهاد ملی‌ای آمار بازماندگان تجاوز و خشونت خانگی را که به دلیل دفاع‌ از خود به زندان افتاده‌اند، ثبت و رصد نمی‌کند. هم‌چنین، هیچ سازمانی بر آمار بازماندگان مهاجر که بابت دفاع از خود با خطر بازداشت و اخراج از کشور میزبان مواجهند، نظارت ندارد. اما مسلم شده است که اکثریت زنان زندانی تجربه خشونت جنسی و خشونت خانگی را در گذشته داشته‌اند. در گزارشی مربوط به سال 2016 اعلام شده که 86 درصد از زنان زندانی پیش از حبس خشونت جنسی و 77 درصد خشونت توسط شریک زندگی را تجربه کرده‌اند.این را هم می‌دانیم که پارتنرهای خشونتگر، تهدید اخراج از کشور را به عنوان ابزاری برای تهدید و ارعاب قربانی و ساکت نگه داشتن او استفاده می‌کنند. در نتیجه زن از ترس اخراج نه درخواست کمک می‌کند و نه رابطه را ترک می‌کند.

«لینوس چان»، وکیل شفا و مدیر موسسه حقوق زندانیان در دانشکده حقوق دانشگاه مینه‌سوتا درباره خشونت علیه زنان مهاجر می‌گوید: «لازم است که به شفا و زنانی در شرایط مشابه او کمک کنیم. بسیاری از زنان مهاجر که قربانی خشونت خانگی هستند، حتی اگر با خطر زندان و اخراج مواجه نباشند، دچار آسیب‌های روانی شدید می‌شوند که ممکن است آنها را به مصرف مواد مخدر و انجام کارهای خطرناک و غیرقانونی سوق دهد.»

به گفته او، سیستم ناکارآمد قضایی سبب تشدید آزار زنان مهاجری می‌شود که در کشورهای بیگانه هیچگونه دوست و آشنایی برای حمایت ندارند: «لازم است که سیاستگذاران، زنان پناهجو و مهاجر را با مصادیق خشونت خانگی آشنا کنند و به آنها اطمینان بدهند که با گزارش این موارد می‌توانند در امان باشند. باید تدابیری وجود داشته باشد که زنان مورد خشونت بدانند کسی هست از آنها حمایت کند. همچنین باید به همسران آنها آموزش داده شود که بر اساس قوانین کشورهایی که به آنها مهاجرت کرده‌اند خشونت و تجاوز جنسی غیرقانونی است.»

وکیل شفا می‌گوید:‌ «به دلیل محکومیت زندان، دستور اخراج شفا به عنوان یک غیرشهروند از آمریکا صادر شده است. او نگران بازگشت به کشورش است. شرایطی که او در آن قرار گرفته نوعی ننگ محسوب می‌شود. در اتیوپی خشونت خانگی رایج است و این زن اگر به آنجا برگردد مورد اتهام است که چرا به قتل شوهرش اقدام کرده. او با ابتلا به اچ‌ آی وی در شرایط ویژه‌ای قرار دارد و در هراس است که با بازگشت به کشورش نتواند به دارو دسترسی داشته باشد. اگر قوانین حقوق بشر از این زن و زنانی مثل او دفاع نکند پس از چه کسی باید دفاع کند؟»

می‌خواهم صدایم را بلند کنم و حامی زنان دیگر باشم

مطابق قانون منع خشونت علیه زنان، مقامات مهاجرت موظف بودند که شفا را نسبت به قوانین و منابع موجود در راستای مقابله با خشونت خانگی و تعرض جنسی آگاه و صراحتا اعلام کنند که خشونت جنسی و خانگی در آمیرکا غیرقانونی است. مطابق قانون، آنها می‌بایست تمامی منابع حمایتی و هم‌چنین مجراهای دادخواهی موجود را برای غیرشهروندانی که در روابط خشونت‌آمیز گرفتار می‌شوند، شرح دهند. اگرچه شفا انگلیسی صحبت نمی‌کرد و در تمامی مراحل و مصاحبه‌های مهاجرت نیز همسرش به عنوان مترجم در کنارش بود. حتی اگر مقامات و ماموران اداره مهاجرت هم این اطلاعات را در اختیار او گذاشته باشند همسرش احتمالا به او انتقال نداده است.

شفا در زندان، کم‌کم شروع کرد به آموختن زبان انگلیسی و با زنان اطرافش تمرین می‌کرد. او به امید دیدار دوباره فرزندانش، در کلاس‌های آموزش والدگری زندان نیز شرکت می‌کرد. در این کلاس‌ها بود که او با «تونجا هونسی»، هم‌بنیانگذار سازمان «ما برمی‌خیزیم» آشنا شد.

هونسی به Truthout می‌گوید: «سیستم عدالت کیفری زنان سیاه، رنگین‌پوست و بومی را کاملا نادیده گرفته و ناامید کرده است. ما دائما با این موضوع مواجهیم. برای قربانیانی که مهاجرند، از خانه و خانواده و دوستان دورند، حمایت کمتری برای به اشتراک گذاشتن تجربه‌ها وجود دارد و تلاش برای مطالبه آزادی این افراد دشوار است. شفا اولین کسی است که ما از وضعیت او خبردار شده‌ایم، اما زنان زیادی وجود دارند که داستان‌هایشان هرگز به بیرون درز نمی‌کند. شفا در تماسی تلفنی به Truthout می‌گوید: «زنان زیادی را در زندان دیده‌ام که تحت خشونت شدید بوده‌اند و بابت دفاع از خود به زندان افتاده‌اند. می‌خواهم صدایم را بلند کنم و حامی آنها باشم.»

کنشگران مدنی تلاش دارند مصائب زنان مهاجر بازمانده خشونت را در مرکز توجه قرار بدهند

شفا تنها یکی از زنان مهاجری است که مورد خشونت خانگی و تجاوز جنسی قرار می‌گیرند اما به دلایلی مانند نداشتن تابعیت یا خطر اخراج نمی‌توانند شکایت کنند. هیچ آماری از تعداد زنان مهاجری نیست که به دلیل اقدامات دفاعی در برابر خشونت، با بازداشت و در نتیجه با اخراج مواجه می‌شوند. آنها نامرئی‌اند. اما کنشگران در حال تلاشند که مصائب این زنان را به مرکز توجه تبدیل کنند.

«نی نورن»، مسیر خشونت تا زندان و سپس اخراج از کشور را به‌خوبی می‌شناسد. او 16 سال به جرم قتل حبس گذرانده است. دوست‌پسر خشونتگرش رئیس او را به قتل رسانده بود. نورن در سال 2017 عفو شد و به بازداشت موقت اعمال مهاجرت و گمرک ایالات متحده(ICE) برده شد تا منتظر اخراج از آمریکا و بازگشت به کامبوج بماند. او در یک اردوگاه پناهجویان در تایلند به دنیا آمده و از 5 سالگی به آمریکا مهاجرت کرده بود. نورن معتقد است که برای جلب توجه مردم به زنان مهاجر زندانی باید سازماندهی و فعالیت کرد. او کنشگری خود را از درون زندان آغاز و با فعالان خارج از زندان ارتباط برقرار کرد. وقتی که به بازداشت موقت برای اخراج به کامبوج انتقال داده شد، کنشگران کارزاری برای رهایی‌اش به راه انداختند و آگاهی عمومی را درباره وضعیت زندانیان مهاجر افزایش دادند. آنها کمک‌های مردمی گردآوری کردند و حتی دفتر محلی ICE را در روز تولد نورن اشغال کردند. نورن به Truthout می‌گوید: «این کارزها و حمایت‌ها واقعا اثرگذار و حیاتی‌اند. اگر این سازماندهی‌ها صورت نمی‌گرفت امروز من اینجا نبودم.»

نورن در حال حاضر با سازمان «Survived and Punished» همکاری می‌کند. این سازمان در واقع شبکه‌ای ملی است که برای آزادی زندانیان قربانی خشونت جنسی و جنسیتی تلاش می‌کند. در روز بیستم ماه مه، او و دیگر کنشگران این سازمان موفق شدند حکم عفو «لیاه بیرو» را بگیرند. بیرو زنی بود اهل اتیوپی که به همسر خشونت‌گر خود شلیک کرده بود. البته همسر زنده مانده بود. بیرو 4 سال حبس گذراند و پس از آزادی با خطر اخراج از کشور مواجه شد. اما تلاش‌ها و اعتراضات کنشگران، مانع از این اخراج شد. حتی قاضی به این موضوع اشاره کرد که پشت بیرو که یک کارزار حمایتی وسیع ایستاده است. تلاش‌های سازمان، سبب شد توجه مقامات سیاسی محلی هم به این پرونده جلب شود و در نهایت به بیرو مورد عفو قرار بگیرد.

منبع: سایت harasswatch

تابعیت اجباری (نوشته)

سوگل دانائی

گزارش «هم‌میهن» از وضعیت زندگی و ازدواج زنان مهاجر در ایران که آنها را محدود می‌کند

مردی با اسلحه بهمن‌ماه سال 1401 وارد سفارت آذربایجان شد. کلاشینکف او رئیس حراست سفارت آذربایجان را کشت و دو نفر دیگر را زخمی کرد. یاسین در اولین اظهاراتش اعتراف کرده است که با این کار خواسته: «دست زنش را بگیرد و با خودش به خانه بیاورد.» «گلنار علیوا» زنی بود که قصه زندگی‌اش بهمن‌ماه پارسال در رسانه‌ها مطرح شد. همسرش ادعا کرده است: «برای به‌دست آوردن زندگی‌ام که نابود کرد، به سفارت رفتم.» همین چند خط روابط دیپلماتیک ایران و آذربایجان را متحول کرد. اتفاقی که مسئولان ایران آن را «اختلافات شخصی و خانوادگی» خواندند اما مسئولان آذربایجانی از آن به‌عنوان یک «حمله تروریستی» یاد کردند. اظهارات دختر 22 ساله خانواده همان‌زمان اما ابعاد دیگری از ماجرا را روشن کرد. او اعلام کرد که مادرش اهل باکو بوده است و پدر و مادرش از مدت‌ها پیش باهم اختلاف داشتند: «پدر و مادرم با یکدیگر مدت‌ها اختلاف داشتند. پدرم شغل آزاد دارد و مردی است که همیشه در حال دعوا کردن و آزار دادن مادرم بود و حتی گاهی مرا نیز آزار می‌داد. البته او اعتیاد نداشت ولی چون همیشه باید حرف حرف خودش ‌بود، مشکلات زیادی را در رابطه با ما و مادرم به‌وجود می‌آورد.» دختر خانواده همان زمان اعلام کرد که مادرش از 9 ماه پیش به آذربایجان رفته است و او به این دلیل که می‌ترسیده پدرش به مادرش آسیبی وارد کند، از او پنهان کرده بود: «پدر من به‌دلیل حرف‌های خانواده مادرم، فکر می‌کرد که او در سفارت پنهان شده است. البته من با مادرم – گلنار علیوا – ارتباط تلفنی داشتم و می‌دانستم که او به آذربایجان رفته است ولی این موضوع را به‌خاطر اینکه می‌ترسیدم آسیبی به مادرم برساند، به او نگفتم. داد و فریاد و فحاشی پدرم خیلی سنگین بود و او هیچ‌کس را داخل سفارت نمی‌شناخت اما می‌گفت چون زن مرا دزدیده‌اند، باید اینجا تلف شوند.» مدتی بعد از این اتفاق محسن پاک‌آیین، سفیر سابق ایران در باکو در توئیتی روایتی دیگر از ماجرا را شرح داد: «گذرنامه گلنار علیوا، همسر فرد مهاجم به سفارت آذربایجان در تهران، نزد شوهرش بوده و او با کمک سفارت آذربایجان و برگ عبور، بدون رضایت شوهر در فروردین‌ماه ۱۴۰۱ از ایران خارج شده. به لحاظ حقوقی این اقدام مصداق قاچاق انسان توسط یک نهاد دیپلماتیک بوده و قابل پیگرد در محاکم داخلی و خارجی است.»

قانونی را که محسن پاک‌آیین از آن صحبت می‌کند اما بسیاری از زنان خارجی که به‌بهانه ازدواج با مرد ایرانی راهی کشور می‌شوند، نمی‌دانند. مثل بئاتریس سالاس، استاد زبان اسپانیایی دانشگاه که حدود سی‌وچند سال پیش با همسرش راهی کشور شد و به‌محض ورود، پاسپورتش را از او گرفتند و به او تابعیت ایرانی دادند. در این میان هستند زنان خارجی‌ای که قواعد را می‌دانند اما در میان برزخ ازدواج کردن با مرد ایرانی مانده‌اند، مثل ثریا، زن افغانستانی مهاجر.

قصه ریما

ریما، زنی سوری است که مدتی است در ایران هم کار می‌کند، هم تحصیل. ایران را دوست دارد اما از ازدواج با مردان ایرانی یک ترس بزرگ دارد. ترسی عظیم‌الجثه و غول‌پیکر: «تابعیت خودم تحویل داده می‌شود و دیگر نمی‌توانم از آن استفاده کنم، درواقع از تابعیت خودم محروم می‌شوم.» ریما می‌گوید ایرانی بودن و ایرانی شدن برای او و زنانی شبیه او هم مثبت است، هم منفی: «در این صورت می‌توانم راحت‌تر حساب بانکی داشته باشم، راحت‌تر سفر کنم، یا مثلا اگر به هتل بروم، هتل را به نرخ خارجی‌بودنم، محاسبه نمی‌کنند اما.» امای ریما با ترس همراه است: «از آن به بعد من یک زن ایرانی هستم، قانون ارث و قانون حضانت برای من مانند یک زن ایرانی است، همسرم باید به من اجازه خروج دهد و حضانت فرزندانم با شوهر ایرانی‌ام خواهد بود و حتی نمی‌توانم فرزندانم را از ایران خارج کنم.» او از زنی لبنانی صحبت می‌کند که به‌همین‌دلیل ترجیح داده ازدواجش را در کشور ثالثی ثبت کند: «یادم می‌آید که خانم لبنانی با همسرش با مشکل مواجه و در خانه با خشونت خانگی مواجه شد، اما چون پاسپورت لبنانی داشت، توانست به سفارت برود و از کشور خارج شود و حتی فرزندانش را هم با خود از کشور خارج کند.» ترس ریما را زنان دیگری هم تجربه می‌کنند، البته زنانی هم هستند که با قواعد تابعیت آشنا نبودند. مثل بئاتریس سالاس، زنی ونزوئلایی که اکنون استاد دانشگاه زبان اسپانیولی است و بسیاری او را با تألیفاتش در حوزه شاهنامه به زبان اسپانیولی می‌شناسند. بئاتریس سال‌ها پیش در کشورش با مردی ایرانی ازدواج کرده است: «همسرم کاردار سفارت بود. ازدواج کردیم و بچه‌دار شدیم. اسم پسرم را جهان ریکاردو گذاشته بودم، وقتی به ایران آمدیم، پاسپورت من را گرفتند و در شناسنامه اسم پسرم را جهانگیر گذاشتند. من گفتم جهانگیر دیگر چه اسمی است، چرا پاسپورتم را گرفتید، در این سی‌وچند سالی هم که در ایران هستم هربار که بخواهم برای تمدید پاسپورت اقدام کنم، همسرم باید رضایت محضری دهد.» ریما می‌گوید دراین‌باره مردان ایرانی هم مقصر نیستند و این قواعد و قوانین هستند که مانع از غلبه او بر ترسش می‌شود.

حق و حقوق قانونی زن خارجی

روایت‌های حقوقی درباره این موضوع اما تناقض‌هایی دارد. در سایت وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این پرسش که «آیا می‌توان نسبت به ثبت ازدواج زن خارجی با مرد ایرانی، بدون صدور شناسنامه برای زوجه اقدام کرد؟» آمده است که «در حال حاضر ثبت ازدواج مرد ایرانی با زن خارجی و صدور شناسنامه برای زوجه، همزمان انجام گرفته و با ثبت ازدواج، اینگونه بانوان تبعه‌ ایران شناخته می‌شوند.»

این پرسش با استناد به بند 6 ماده 976 قانون مدنی است. بندی که می‌گوید: «هر زن خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند، تبعه ایران محسوب می‌شود.» پیمان حقیقت‌طلب، مدیر پژوهش انجمن دیاران، این بند را بندی عجیب می‌داند چراکه نه براساس اصل خاک است، نه براساس اصل خون بلکه براساس اصل ازدواج است: «می‌گویند وقتی محمدرضا شاه در سال 1317 با ملکه فوزیه ازدواج کرد، اصل 37 متمم قانون اساسی ایران زیر سوال رفته بود. اصلی که می‌گفت مادر ولیعهد ایران الزاما باید ایرانی‌تبار باشد. به خاطر اینکه تناقضی پیش نیاید، بند 6 را به ماده 976 قانون مدنی اضافه کردند که هر زن تبعه خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند، به‌صورت ذاتی ایرانی است. مشکل این است که این بند با همان وضعیت تا به‌امروز پابرجا مانده است. اینکه فردی با ازدواج بتواند تابعیت کشور دیگری را به‌دست بیاورد در سایر کشورها وجود دارد. اما طی سلسله‌مراتب این اتفاق رخ می‌دهد. ابتدا فرد اقامت به‌دست می‌آورد. با طی چندسال و مبرهن شدن تثبیت ازدواج است که مراحل برای اقامت دائم، سپس تابعیت طی می‌شود. اما در ایران زن خارجی به‌محض ازدواج به‌صورت ذاتی ایرانی می‌شود که از عجایب است.» این فعال حوزه مهاجران می‌گوید که فرزندان حاصل از ازدواج زنان خارجی با مردان ایرانی از نظر شناسنامه مشکلی ندارند، زیرا مرد ایرانی این حق را دارد که فارغ از ملیت همسر در هر کجای کره‌ زمین، تابعیت ایرانی خود به فرزندش را منتقل کند. حقیقت‌طلب اما می‌گوید که زن خارجی در صورت ازدواج با مرد ایرانی با تمام محدودیت‌هایی مواجه می‌شود که یک زن ایرانی با آن مواجه است: «حق خروج از کشور ایران منوط به تایید مرد ایرانی می‌شود. در صورت طلاق او نمی‌تواند فرزندانش را با خود از ایران خارج کند. محدودیت‌های ارث و میراث به‌وجود می‌آید. این زن دوتابعیتی می‌شود چراکه تابعیت ایران به‌محض ازدواج به او تحمیل می‌گردد و…» اما این موضوع به گفته حقیقت‌طلب شامل حال زنان پناهنده افغانستانی و عراقی نمی‌شود: «در 24فروردین‌ماه سال 1382 هیئت‌وزیران، «آیین‌نامه‌ ازدواج‌ مردان‌ ایرانی‌ با زنان‌ خارجی‌ آواره‌ (دارنده کارت هویت ویژه اتباع خارجه) » را تصویب کردند. طبق این آیین‌نامه زنان افغانستانی دارای کارت آمایش در صورتی شامل حال بند ۶ ماده ۹۷۶ می‌شوند که گذرنامه افغانستان را دریافت کنند.»

مینا جعفری، وکیل پایه‌یک دادگستری که در حوزه زنان فعالیت می‌کند نیز از لفظ تحمیل تابعیت به زنان خارجی استفاده می‌کند و به مواد 976 و 986 قانون مدنی اشاره می‌کند. او می‌گوید تابعیت ایرانی به افرادی تعلق می‌گیرد که از مرد ایرانی در خاک ایران متولد شده باشند: «یک استثنایی هم هست و آن هم ازدواج با مرد ایرانی است که در این صورت تابعیت به زن خارجی تحمیل می‌شود.» او می‌گوید تاکنون هم اصلاحی در این ماده قانونی رخ نداده است: «تقریبا 95 درصد قوانین در حوزه زنان ایستا هستند.»

بهشید ارفع نیا، وکیل پایه یک دادگستری اما روایت دیگری درباره ماجرا دارد و می‌گوید: «بستگی به قانون کشور خودشان دارد، از نظر قانون ما اینکه زنی با مرد ایرانی ازدواج کند و تابعیت‌اش حذف شود، وجود ندارد.»

سلب تابعیت یا تابعیت مضاعف؟

پیمان حاج محمود عطار، وکیل پایه یک دادگستری که در حوزه زنان و مسائل اجتماعی فعالیت کرده است می‌گوید براساس قوانین ما، ازدواج شهروندی که دارای تابعیت غیرایرانی است با مرد ایرانی و اخذ تابعیت ایرانی به‌دلیل ازدواج، با سلب تابعیت فرد همراه است: «استثنایی که در این رابطه وجود دارد این است که اگر در قوانین مدنی کشور مورد تولد خانم، سلب‌ تابعیت ممنوع شده باشد، دو تابعیت به خانم تعلق می‌گیرد. به‌عنوان نمونه بنابر قانون مدنی ایران، اتباع‌ایرانی در شرایط عادی امکان سلب تابعیت‌ایرانی خود را ندارند و در هرحالتی تابعیت کشور ایران را خواهند داشت ولو اینکه با فرد ایرانی دارای تابعیتی متعلق به یک کشور دیگر ازدواج کرده باشند یا برابر قوانین کشور دوم، مشمول دریافت تابعیت کشور دوم شده باشند.» او می‌گوید در هرحال بنابر قانون مدنی ایرانی و سایر قوانین حاکم بر اتباع ایرانی: «امکان سلب تابعیت ایرانی برای افرادی که تابعیت این کشور را دارند، نیست.» او در پاسخ به این پرسش که اگر زنی خارجی بخواهد در ایران ازدواجش را ثبت کند، باید شناسنامه بگیرد نیز می‌گوید: «فرد ایرانی محسوب می‌شود و اگر براساس قوانین مدنی کشور خودش امکان سلب تابعیت داشته باشد، با ازدواج با مرد ایرانی تحت تابعیت دولت جمهوری اسلامی ایران قرار خواهد گرفت اما اگر طبق قانون مدنی دولت خودش امکان سلب تابعیت خودش را نداشته باشد، دارای دو تابعیت خواهد بود که اصطلاحا به این موضوع براساس قوانین بین‌الملل، تابعیت مضاعف گفته می‌شود. درواقع در قانون ایرانی هنگام ازدواج به او تابعیت ایران را می‌دهند.» او مثال دیگری در این حوزه می‌زند و موضوع را از زاویه متفاوتی شرح می‌دهد: «اکنون تمام ایرانی‌هایی که به‌هردلیلی در کشورهای دیگری براساس قوانین آن کشورها، تابعیت کشور دیگر را اخذ کنند، تابعیت ایرانی‌شان به قوت خود باقی است و این افراد تابعیت دوگانه و مضاعف دارند.»

این وکیل دادگستری مثال مخالفی برای این موضوع می‌زند: «درباره سلب تابعیت اتباع‌ایرانی می‌توان به تابعیت دوگانه یا تابعیت مضاعف خانم نازنین زاغری اشاره کرد که به‌رغم آنکه سالیان بسیاری در کشور انگلستان اقامت داشت و بنابر قوانین آن کشور به‌واسطه اقامت و ازدواج با شهروند تبعه بریتانیایی دارای تابعیت انگلستان هم شده بود اما چون تابعیت اولیه او به‌جهت زاده‌شدن در سرزمین ایران، تابعیت ایرانی بود و بنابر قوانین ایرانی امکان سلب تابعیت برای ایرانیان ممکن نیست، دارای تابعیت دوگانه محسوب شده بود و از حیث ایرانی‌بودن، دستگاه قضایی ایران خود را دارای صلاحیت اتهام‌وارده به او می‌دانست.»

ازدواج زن خارجی با مرد ایرانی برای زن همان چارچوب‌هایی را می‌سازد که زنان ایرانی اکنون با آن مواجهند. این وکیل پایه یک دادگستری می‌گوید: «اگر زنی براساس الزامات شرع اسلامی به دین اسلام که دین شوهر خود است، مشرف شود، باید از تمام مقررات فقهی، عبادی و حقوقی اسلامی مانند سایر مسلمانان تبعیت کند، مثل ازدواج، طلاق، مهریه، جهیزیه، عده و سایر حقوق و تکالیف شرعی اسلام.»

مشکلات خارجی‌ها در ایران یکی، دوتا نیست

درباره تعداد زنان خارجی در ایران آمار دقیقی وجود ندارد اما در سال‌های اخیر درباره تعداد ازدواج‌های زنان ایرانی با مردان خارجی منتشر شده است؛ موضوعی که عکسش صادق نیست، یعنی مشخص نیست چه تعداد زن مهاجر با مردان ایرانی در داخل ایران ازدواج کرده‌اند. یکی از آخرین آمارها را یکی از فعالان حوزه سازمان‌های مردم‌نهاد داده است. فاطمه اشرفی، مدیرعامل انجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده به ایرنا گفته بود آمارهای رسمی مشخصی از ازدواج‌های رسمی و غیررسمی زنان ایرانی با مردان خارجی وجود ندارد اما «برآوردها نشان می‌دهد حدود 100 هزار ازدواج رخ داده است اما البته دقیق نیست.» با‌این‌حال زندگی مهاجران در ایران اما به همین فرازونشیب‌ها و همین قواعد ختم نمی‌شود. یکی از بزرگترین معضلات به تابعیت فرزندانی مربوط می‌شود که از خارجی‌ها متولد می‌شوند. نعمت احمدی، حقوقدان می‌گوید: «ما در ایران تعداد زیادی مرد خارجی داریم که با زنان ایرانی ازدواج کردند و فرزند، افغانستانی حساب می‌شود زیرا از پدر نسب می‌برد، درحالی‌که فرزند سال‌هاست در ایران زندگی کرده است. بزرگترین معضل ما اکنون این است، مجلس هم سال‌ها دراین‌باره تلاش کرده است.» احمدی به فرزندانی هم اشاره می‌کند که از پدر و مادر خارجی در ایران متولد شدند: «مثلا یک پدر و مادر افغانستانی در ایران بچه‌دار شدند و فرزندشان در ایران بزرگ شده است اما قوانین ما هیچ امتیازی برای فرزند قائل نیستند، درحالی‌که در بسیاری از کشورهای اروپایی چنین قاعده‌ای برپا نیست.» او می‌گوید بزرگترین معضل ایران اکنون در این حوزه تعیین‌تکلیف چنین فرزندانی است که جمعیت بالایی هم دارند.

منبع: سایت هم‌میهن

سرِزمین: گزارشی از وضعیت زنان کشاورز افغانستانی حاشیه‌ی تهران (نوشته)

شاید با شنیدن کلمه‌ی سرزمین اولین چیزی که به ذهن خطور ‌کند کشور باشد، اما در اینجا سرزمین به معنای کشور نیست. سرزمین اصطلاحی است که زنان کشاورز مهاجر افغانستانی برای زمین‌های کشاورزی استفاده می‌کنند.

تقریبا نیمی از زنان مهاجر افغانستانی که ساکن شهرهای اطراف تهران‌اند، به دلیل نداشتن مدرک شناسایی معتبر، سواد و مهارت لازم برای انجام سایر کارها به کار کشاورزی روی می‌آورند. محدوده‌ی سنی آنها بین ۱۸ تا ۶۰ سال است و گاهی به ۷۰ هم می‌رسد. ناگفته نماند که دختران و پسران زیر ۱۸ سال به همراه خانواده‌های خود هم به کار کشاورزی مشغول می‌شوند. حال اگر این دختربچه یا پسربچه جثه‌ی بزرگی داشته باشد و هم‌چون بزرگسالان کار کند، مانند دیگر کارگران دستمزد می‌گیرد و در غیر این صورت صاحب‌کار دستمزد کمتری را برای او در نظر می‌گیرد.

اوج کار کشاورزی و میوه‌چینی از باغ‌ها ۶ ماه اول سال است. ۶ ماه دوم سال کشت و برداشت محصول به اندازه‌ای نیست که از کارگران عادی استفاده شود، در این ماه‌ها سرکارگران به همراه بستگان و آشنایان خود سرِ زمین‌ها مشغول به کار می‌شوند. زنان کارگر دیگر که ۶ ماه دوم سال کار کشاورزی ندارند، به کارهایی مانند بستن پیچ کولر (در کارخانه)، حاشیه‌دوزی شال و روسری، پاک کردن نخود و لوبیا و نظافت منزل مشغول می‌شوند.

پیدا کردن کارگران

یکی از زنان کارگر کشاورزی که از دیگران سرشناس‌تر است و صاحب‌کاران بیشتری را می‌شناسد عنوان سرکارگر می‌گیرد. سرکارگر وظیفه دارد برای زمین کشاورزی یا باغِ میوه‌ی یکی از صاحب‌کاران نیروی کار پیدا کند. گاهی این خود سرکارگر است که تشخیص می‌دهد برای چند هکتار زمین چه تعداد کارگر لازم است و گاهی خود کارفرما تعداد کارگران را تعیین می‌کند. کارفرما دستمزد کارگران را به سرکارگر پرداخت می‌کند و در نتیجه کارگران با خود کارفرما برای دریافت دستمزدشان روبه‌رو نمی‌شوند.

سرکارگر زنانی را برای میوه چیدن یا کاشتن محصولات کشاورزی و برداشت‌شان پیدا می‌کند و مردانی را برای آبیاری و سم‌پاشی و باربری؛ دستمزد مردان نسبت به زنان کارگر بیش‌تر است. در ازای فراهم کردن کارگران، سرکارگر از صاحب‌کار پول چای می‌گیرد؛ نرخ پول چای در سال ۱۴۰۰ در حدود ۲۰ هزار تومان است.

کارگری که به تازگی به سرکارگری رسیده است، هم‌چنان احساس تعلق خاطری به کارگران دارد و خود را منفک از آن‌ها نمی‌داند. به همین خاطر تلاش می‌کند دستمزد کارگران را به موقع از صاحب‌کار دریافت کرده و به کارگران برساند؛ و طبق رسوم کار در زمین‌های کشاورزی از صاحب‌کار می‌خواهد که پس از پایان روز کاری مقداری محصول به کارگران بدهد. اما به مرور زمان سرکارگر به دلیل ارتباطش با صاحب‌کار و وعده‌ و وعیدهای او، متوجه جایگاه متفاوت خود با کارگران دیگر می‌شود. رفته‌رفته او برخورد دیگری را با کارگران در پیش می‌گیرد، بر شدت کار کارگران می‌افزاید و اضافه‌کاری‌های یک یا دو ساعته‌ی کارگران را حساب نمی‌کند. همه‌ی این‌ها به این خاطر است که صاحب‌کار دستمزد خود او را به موقع پرداخت کند و بتواند مقداری محصول با خودش ببرد.

روزهای آخر کار، سرکارگر و صاحب‌کار، کارگران را بیشتر از ساعت کاری که باید کار کنند، سرِ زمین نگه می‌دارند تا به جای این که تعداد روزهای کار افزایش پیدا کند و صاحب‌کار مجبور شود دستمزد کامل یک روز را بدهد، تنها حقوق چند ساعت اضافه‌کاری را به کارگران پرداخت کند؛ که البته آن چند ساعت اضافه‌کاری هم معلوم نیست چطور محاسبه می‌شود.

شرایط کار

ساعت کار در زمین‌های کشاورزی چندان روال مشخصی ندارد. بعضی از صاحب‌کاران از ساعت ۷ صبح تا ۵ بعد از ظهر از کارگران کار می‌کشند و بعضی دیگر از ساعت ۵ صبح تا ۲ یا ۳ بعد از ظهر. در حالت اول صاحب‌کار طبق عرف موجود برای کارگران دو وعده‌ی صبحانه و نهار را تهیه می‌کند و در حالت دوم تنها وعده‌ی صبحانه را.

وعده‌ی صبحانه ۱۵ دقیقه یا ۳۰ دقیقه زمان می‌گیرد. معمولاً این وعده شامل نان بربری، چای و پنیر است. ممکن است گاهی صاحب‌کار با این بهانه که فراموش کرده است برای صبحانه مواد غذایی‌ای را تهیه کند از آن سر باز زند. در این موقع کارگرانی که با شکم گرسنه سرِ زمین رفته‌اند و برای شروع روزِ کاری نیاز به انرژی دارند در مقابل او می‌ایستند و صاحب‌کار را مجبور به تهیه‌ی آن می‌کنند. برای وعده‌ی نهار گاهی از بیرون غذایی سفارش داده می‌شود که معمولاً کباب کوبیده‌ای بی‌کیفیت است. گاهی در همان محل برای کارگران غذا می‌پزند که اغلب غذاهایی مانند ماکارونی و آبگوشت است. در مواردی هم صاحب‌کار پولی را برای وعده‌ی نهار از ۷ هزار تومان تا ۱۵ هزار تومان به کارگران می‌دهد.

در سال ۱۳۹۹، دستمزد زنان کارگران به ازای یک روز کار ۷۰ هزار تومان بود و در سال ۱۴۰۰ به ۱۲۰ هزار تومان رسید.

بیشترِ زمین‌های کشاورزی دور از محل زندگی کارگران است و به همین جهت صاحب‌کار برای کارگران سرویسی جهت رفت و آمد تهیه می‌کند. سرویس رفت و آمد برخی مواقع آژانسی است که از طرف صاحب‌کار گرفته می‌شود و در مواقعی دیگر راننده‌ی نیسانی که در زمین کشاورزی با او همکاری می‌کند، کارگران را با نیسان خود به محل کار می‌برد و برمی‌گرداند. وقتی که تعداد کارگران زیاد نباشد رفت‌وآمد بی‌دردسر خواهد بود؛ اما اگر تعداد کارگران زیاد باشد، به دلیل ازدحام جمعیت در پشت نیسان، این خطر وجود دارد که به کارگران در طول مسیر آسیبی وارد شود.

در اکثر موارد یا بهتر است بگوییم در همه‌ی موارد زنان کارگر مجبور‌اند که دسته‌جمعی به سرویس بهداشتی بروند؛ سرویس بهداشتی‌های کثیفی که اغلب در ندارند و یک پتو یا پرده نقشِ در را بازی می‌کند. از آن‌جایی که محیط کار آن‌ها به قول خودشان در بیابان است و محل گذرِ کسی نیست، امنیت کمی دارد. همیشه این امکان وجود دارد که از سوی صاحب‌کار یا رانندگان یا بقیه‌ی مردان کارگر که خودشان نیز مهاجر هستند، آزار ببینند. در آن محیط‌های سوت و کور، پیشنهادهای جنسی دادن و دست‌درازی کردن اتفاقات رایجی است که زنان را تهدید می‌کند. زنان نیز به دلیل ترس از قرارگیری در محیط دورافتاده، ترس از دست دادن کار و همین طور مهاجر بودن خود و عدم وجود پشتیبانی‌های قانونی از آن‌ها، اغلب این امکان را ندارند که واکنشی به آزارها نشان دهند. حرکت دسته‌جمعی راه ابداعی این زنان برای کم‌تر در معرض آزار قرار گرفتن است.

هر کارگر برای کندن علف‌های هرز باید دستکش و یک تیشه داشته باشد. صاحب‌کار تنها ۳ یا ۴ عدد تیشه در اختیار کارگران می‌گذارد و دستکشی هم برای کارگران تهیه نمی‌کند. اغلب کارگران باید خودشان تیشه تهیه کنند، چون در غیر این صورت نمی‌توانند بر روی زمین کار کنند.

چهارپایه یا نردبان از لوازم ضروری برای میوه‌چینی در باغ‌ها است. اما باغ‌دار این لوازم را برای زنان کارگر تهیه نمی‌کند و به درخواست تهیه‌ی آن‌ها از سوی کارگران با تمسخر جواب منفی می‌دهد. در این شرایط، خطرِ افتادن کارگران از درخت‌ها زیاد است و پیش آمده که کارگری به علتِ افتادن از درخت و خون‌ریزی شدید جان خود را از دست دهد. وقتی که چنین حوادثی در محیط کار اتفاق می‌افتد، در وضعیت موجودی که در آن قانون به درستی برای مهاجران اجرا نمی‌شود، صاحب‌کار از ناآگاهی کارگران استفاده می‌کند و آن‌ها را مجاب می‌کند که به دلیل مهاجر بودن‌شان در صورت باخبر کردن نیروی انتظامی این خود کارگران‌اند که ضرر می‌کنند، نه او. به همین خاطر، در صورت وقوع این حوادث، کمتر از سوی کارگران پیگیری انجام می‌شود و پنهان می‌مانند.

جمع‌بندی

زنان کارگر افغانستانی که بر روی زمین‌های کشاورزی کار می‌کنند، در محله‌های کوچکی نزدیک به هم در اطراف تهران زندگی می‌کنند و هر کدام از این محله‌ها سرکارگران خود را دارند. نیاز به کار و محدودیت در کارهای موجود برای این زنان اغلب به رقابت و اختلاف میان کارگران محله‌های مختلف بر سر تصاحب کار بر روی زمین می‌شود. صاحب‌کاران از این وضعیت بیشترین استفاده را می‌کنند و با دامن زدن به این رقابت‌ها از طریق تعریف و تمجید از نوع کار کارگران محله‌ای دیگر، به تفرقه‌افکنی میان کارگران می‌پردازند و بر شدت کار کارگران می‌افزایند. نبود حمایت‌های قانونی که در واقعیت اجرا شود و عدم اطلاع مهاجران از قوانین واقعاً موجود، غیرقانونی بودن اقامت برخی از زنان مهاجر و تجربه‌ی برخورد تبعیض‌آمیز نیروهای انتظامی با مهاجران، همگی از جمله عواملی‌اند که به عدم اتحاد کارگران برای مقابله با شرایط کارِ تحمیل‌شده از سوی صاحب‌کاران منجر خواهد شد.

این زنان که برای فرار از جنگ و کشتار از سرزمین خود کوچ کردند، نصیبی جز بیگاری در سرِزمین کشاورزی نداشتند. اختلافاتی که نظام سرمایه‌داری بر پایه‌ی ملیت و قومیت به کارگران تحمیل می‌کند و رقابت ایجاد شده میان کارگران باعث می‌شود بخش‌هایی از کارگران، به خصوص مهاجران تحت شدیدترین نوع اسثمار قرار گیرند. بنابراین تنها با همبستگی و اتکا به سرنوشت مشترکِ بخش‌های مختلف کارگران می‌توان چنین وضعیتی را تغییر داد.

منبع: مجله کارخانه

سرگشتگی زنان مهاجر در تهران (نوشته)

یادداشت احمد بخارایی در روزنامه‌ی هم‌دلی درباره‌ی انگیزه‌ها و وضعیت مهاجرت زنان به تهران

پانسیون‌ها میزبان سه گروه از زنان و دختران هستند. 
معمولاً یک گروه زنانی که در شهر خودشان به آن‌ها برچسبی زده شده است. مانند آن‌هایی که طلاق گرفته‌اند یا که برچسب «بیوه» خورده‌اند یا دیگرانی که به لحاظ اخلاقی یا هنجارشکنی با برچسب‌هایی مواجه شده‌اند. در چنین شرایطی یک زن در آن خرده‌فرهنگ ادامه‌ی حیات برایش غیرممکن می‌شود. در این موارد همان دافعه‌ی شهر محل سکونت است که یک زن را مجبور به مهاجرت به شهرهای دیگر می‌کند.

گروه دوم کسانی هستند که جاذبه‌ی تهران و شهرهای بزرگ باعث می‌شود از محل اولیه‌ی زندگی‌شان مهاجرت کنند که عمدتاً تحصیل‌کرده‌ها در این گروه قرار می‌گیرند. آن‌ها به امید دست‌یابی به شغل مناسب مهاجرت می‌کنند.

گروه سوم هم کسانی‌اند که نه آن‌چنان گرفتار دافعه‌ی شهرستان و نه مجذوب جاذبه‌ی تهران هستند، آن‌ها وضعیتی بینابینی دارند. یعنی تصمیم می‌گیرند مهاجرت کنند تا شاید اتفاق تازه‌ای در زندگی‌شان بی‌افتد. به عبارتی خودشان را به باد می‌سپارند و تصوری از آینده‌ی خودشان ندارند.

این سه گروه از زنان دست به مهاجرت می‌زنند، اما همه‌ی آن‌ها وقتی به شهرهای بزرگی مانند تهران می‌آیند به دلیل وضعیت آشفته و شکننده‌ای که به لحاظ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد نهایتاً گرفتار یک ناامیدی و سرکوب در این شهرها می‌شوند. چرا که مثال فردی که تحصیل کرده است شغل خودش را هم‌سو با تخصصی که دارد پیدا نمی‌کند، به‌ویژه که آن‌ها زن هستند و در فرهنگ مردسالار ما نگاه ویژه‌ای مانند نگاه تملکی و سودجویانه نسبت به جنس زن وجود دارد. اما آن دو گروه دیگری که تحصیلات کم‌تری دارند با سرگشتگی و حیرانی بیش‌تری در این شهرها که فاقد یک نظم مشخصی است، روبه‌رو می‌شوند.

در این شرایط که ناامیدی و سرگشتگی ایجاد می‌شود و زن‌های مهاجر به اهداف خود نمی‌رسند، افراد را می‌توان به پنج گروه تقسیم کرد. عده‌ای از آن‌ها که با بی‌کاری یا حقوق کم روبه‌رو هستند ممکن است پس از گذشت مدتی به شهرشان بازگردند، این برگشت با سرخوردگی همراه است و شخصیت آن‌ها احتمالاً بیش از پیش منکوب شده است. گروه دومی هستند که در روبه‌روشدن با مشکلات به‌واسطه‌ی آشنایی که با زن‌های دیگر پیدا می‌کنند به راه‌های ناصواب کشیده می‌شوند، مانند مصرف مواد مخدر یا متأسفانه در شرایط بد گاهی هم تن‌فروشی.

گروه سوم که از جمله گروه‌های خوش‌شانس هستند ممکن است این‌جا ازدواج کنند یا می‌توانند ارتباط به‌تری را با جنس مخالف برقرار کنند. این‌که سرنوشت این شکل از ازدواج‌ها و رابطه‌ها چه‌قدر می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد باز هم جای بحث دارد.

گروه چهارم کسانی هستند که نه راه پس و نه راه پیش دارند. آن‌ها راه بازگشت به شهرستان‌شان را ندارند، چرا که احتمالاً پل‌های پشت سر خودشان را به هر دلیلی خراب شده می‌بینند. راه پیش هم ندارند چرا که از حقوق و درآمد و موقعیت کافی برخوردار نیستند. آن‌ها خوش‌بینانه ماهانه دو میلیون تومان حقوق می‌گیرند که بیش از ۶۰درصد آن را خرج اجاره‌ی ماهانه در پانسیون می‌کنند و با یک زندگی فلاکت‌بار و با تقریباً حداقل‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند.

گروه پنجم و آخر گروه خاصی هستند، متخصص‌هایی که ممکن است به شغل مورد علاقه‌ی‌شان دست پیدا کنند که این گروه انگشت‌شمارند. بنابراین وقتی زنانی که نیاز عاطفی دارند، میل به شکوفایی و امید به رشد اقتصادی دارند به شهرهای بزرگی که بی‌سامان و آشفته هستند مهاجرت می‌کنند به‌ویژه آن‌هایی که ضعیف هستند به اشکال مختلف در این شهرها مورد هجمه قرار می‌گیرند و حذف می‌شوند. این زنان گاهی به حاشیه‌ی شهرها کشیده می‌شوند و مشکلات‌شان به واسطه‌ی آشنایی با خرده‌فرهنگ‌های جدید بیش‌تر و بیش‌تر می‌شوند. متأسفانه این افراد بعد از مدتی به واسطه‌ی همنشینی‌ها و ارتباطاتی که پیدا کرده‌اند و به دلیل تغییر سطح توقع، دیگر نه آن فرد سابق هستند و نه فردی که بشود نامشان را فرد شهری توسعه‌یافته گذاشت، بنابراین بیش‌تر از قبل مورد آزار روحی قرار می‌گیرند. این تأسف‌بار است که افراد به دلیل نبود امکانات مناسب یا وجود فرهنگ انگ‌زدن در محل زندگی خودشان، مجبور به مهاجرت می‌شوند، آن‌ها میان بد و بدتر، مهاجرت را انتخاب می‌کنند که گاهی شرایط بدتر برای‌شان اتفاق می‌افتد.

منبع کانال تلگرامی جامعه‌شناسی افق‌نگر ـ دکتر احمد بخارایی

پاشنه آشیل تحصیل کودکان مهاجر در مدارس ایران (نوشته)

مهسا جورمند

گلی چایش را می‌نوشد و بهم می‌گوید: «بذارید این جوری بهتون بگم، اوایل که اومده بودیم ایران و بچه بودم خب اینو فهمیدم که من یه افغانستانی‌ام و فرق می‌کنم. ولی یکم که بزرگ‌تر شدم و رسیدم به دوران دبیرستان وقتی ازم می‌پرسیدن که تو یه افغانستانی هستی یا یه ایرانی؟ چون من همه چیزم شبیه ایرانی هاست و دیگه دارم اینجا زندگی می‌کنم، لباش پوشیدنم، غذا خوردنم، صحبت کردنم با کمی لهجه، می‌گفتم نه من خودم رو یه ایرانی می‌دونم بیشتر تا یه افغانستانی. چون از افغانستان هیچی نمی‌دونستم. همون قدر که بچه‌های ایرانی از افغانستان می‌دونستن من هم می‌دونستم. اما الان دوباره برگشتم به اون مرحله که نه ما با هم فرق داریم، من یه ایرانی نیستم، میشه گفت که افغانستانی هم نیستم. من تنها این طور نیستم. تحقیقی که خونده بودم اینو خیلی از بچه‌ها گفته بودن که خودشون رو نه ایرانی می‌دونن و نه افغانستانی چون دو گروه مارو قبول ندارن نه افغانستان و نه ایران. یعنی از اون ور ما ایرانی گکیم از این ور ما افغانستانی. ما هم خسته‌ایم از این وضعیت. می‌دونی از این دو گروه هر چی به ما رسیده فقط سختی و مشکلات بوده».

***

از سال ۱۳۹۲ بخش نامه‌ای از سوی وزارت کشور و وزارت علوم منتشر شد که طی آن دانشجویان بین‌المللی دانشگاه‌های ایران باید بلافاصله پس از پایان دوره آموزش خود خاک ایران را ترک کنند. این بخش نامه هنوز هم جاری و ساری است. اکثر دانشجویان بین‌المللی دانشگاه‌های ایران دانشجویان افغانستانی بودند و هستند. در این میان هم اکثریت آنان کسانی هستند که در ایران بزرگ شده‌اند و از طریق کنکور سراسری وارد دانشگاه می‌شوند. مهاجرانی که در مدارس و دانشگاه‌های ایران تحصیل کرده‌اند و به جز ایران کشور دیگری را تجربه نکرده‌اند، به طور تمام و کمال در فرهنگ ایرانی ادغام شده‌اند. عده زیادی از آن‌ها نه تنها وطن مادری خود را ندیده‌اند بلکه نمی‌توانند به گویش خاص آن محل صحبت کنند.

اگر چشممان را روی فواید و زیان‌های این تبعید اجباری ببندیم و برای مثال بپرسیم آیا بازگشت امروز این جمعیت فارغ التحصیل به افغانستان می‌تواند پیامد مثبتی برای آن کشور داشته باشد یا ضرری برای کشور ایران، باید بگوییم از اساس تاکنون چه زمینه‌هایی برای بازگشت دانش‌آموزان و دانشجویان افغانستانی فراهم شده است؟ آیا این دانش‌آموزان و دانشجویان شناختی از کشور افغانستان دارند؟ آیا در مدارس ایرانی که سال‌ها میزبان این دانش‌آموزان بوده‌اند متناسب با فرهنگ قومی آنان کتاب یا برنامه‌ای ویژه فراهم شده است؟ آیا دروسی مانند تاریخ و جغرافیا به صورت متفاوت و جامع‌تری تدریس می‌شود؟ بسیاری از دانش‌آموزان افغانستانی حاضر در ایران پس از مدتی ارتباط خود را با جامعه پدری و مادری از دست می‌دهند و این در حالی است که بازگشت آنان از سوی جامعه افغانستان به رسمیت شناخته نمی‌شود. از طرف دیگر نبود مواد و محتوای آموزشی متناسب با فرهنگ کشور پدری و مادری، هویت آنان را نزد جامعه افغانستان بیگانه می‌کند. آن‌ها همان قدر بیگانه با افغانستان بار آمده‌اند و می‌آیند که دانش‌آموزان ایران.

نبود محتوای آموزشی درباره ارتباطات اجتماعی دانش‌آموزان ایرانی و اتباع غیرایرانی و به کل ارتباطات بین جامعه ایران و اتباع غیرایرانی، بعد دیگری از بحران هویتی را برای این دانش‌آموزان ایجاد می‌کند. نحوه رفتار و کردار و ارتباطات بین دانش‌آموزان مهاجر و ایرانی در ۲۸ هزار مدرسه‌ای که میزبان دانش‌آموزان مهاجر هستند از هیچ رویه مدونی پیروی نمی‌کند و این باعث می‌شود برخورد‌های گوناگونی هم از سوی معلمان و کادر آموزشی و هم از سوی دانش‌آموزان ایرانی صورت بگیرد. برخورد‌هایی که در بسیاری از موارد مطمئناً تحت تأثیر فضای رسانه خواهد بود و خاطراتی تلخ را برای دانش‌آموزان مهاجر در ایران خواهد ساخت. این دانش‌آموزان کاملاً بیگانه با سرزمین پدری و مادری خود بار می‌آیند و از سویی دیگر از سرزمینی که در آن رشد می‌کنند نیز جز خاطرات تلخ و احساس عدم تعلق حس دیگری نخواهند داشت. عدم ادغام صحیح دانش‌آموزان مهاجر می‌تواند برای جامعه ایران آسیب‌زا باشد.

چنین تعلیق و شکافی در ارتباط با هویت کودکان افغانستانی متولد ایران که نه ایرانی خوانده می‌شوند و نه جامعه افغانستان آنان را هم وطن می‌داند، می‌تواند با آموزش‌های مخصوص در مدارس ایرانی کم رنگ‌تر شود. لزوم طراحی نوین عناوین و روایت‌های تاریخی، فارغ از کتاب‌های درسی موجود که گاه غرض ورزانه هویت مردم افغانستان را به چالش می‌کشد و شعله دوستی دو ملت را خاموش می‌کند، از آن روست که کودکان ایرانی با تصوری روادارانه در کنار کودکان افغانستانی به مدرسه بروند و از سوی دیگر کودکان افغانستانی، اندکی با بستر تاریخی و تنوع انکارپذیر قومی و زبانی کشور مادری خود آشنا شوند؛ بنابراین ایجاد چنین فضای فرهنگی ای در مدارس ایرانی می‌تواند کارکردی دوگانه داشته باشد.

فقر محتوای آموزشی متناسب با تحصیل کودکان مهاجر در سه حوزه زیر به شدت خودنمایی می‌کند:
۱. آموزش معلمان و کادر تحصیلی درباره حساسیت‌های تحصیل کودکان مهاجر در ایران و نحوه تعامل خاص با آنان جهت کاهش اصطکاک‌ها و افزایش بازدهی.
۲. آموزش کودکان و دانش‌آموزان ایرانی پیرامون نحوه تعامل صحیح با اتباع غیرایرانی و تقویت روحیه پذیرش دیگری.
۳. آموزش کودکان و دانش‌آموزان مهاجر پیرامون ایجاد شناخت درباره سرزمین پدری و مادری آنان و تقویت حس مودت به دو سرزمین.

بیش از شش سال از فرمان رهبری مبنی بر حق تحصیل کودکان مهاجر در ایران می‌گذرد. کودکان غیرایرانی پیش از این فرمان نیز در مدارس ایران مشغول به تحصیل بودند و بعد از این فرمان تعداد آنان در مدارس افزایش یافت؛ اما فقر محتوای آموزشی ممکن است اثرات مثبت این امر خیر را با چالش‌های جدی مواجه کند. تحصیل حدود ۵۰۰ هزار کودک مهاجر غیرایرانی در مدارس ایران به محتوا‌های آموزشی ویژه‌ای در سطوح معلمان و کادر آموزشی، دانش‌آموزان ایرانی و دانش‌آموزان مهاجر نیاز دارد؛ امری که تا به امروز از آن غفلت شده است.

منبع: سایت دیاران

شرایط وخیم زنان کارگر مهاجر در حاشیه خلیج فارس (نوشته)

غنچه قوامی

خشونت جنسی در طبقه کارگر و یا میان مهاجران غالبا به دلیل مخاطرات و ریسک از دست دادن موقعیت‌های کاری و یا اقامتی به بیان در نمی‌آید. این یادداشت نگاهی داشته به تغییر قوانین مربوط به آزار جنسی در امارات و وضعیت خشونت جنسی علیه زنان کارگر مهاجر این کشور.

در ماه نوامبر ۲۰۱۹، قانون مجازات امارات متحده عربی اصلاح و برای آزار جنسی مجازات سنگین در نظر گرفته شد. حال ماده ۳۵۸ قانون مجازات امارات تصریح کرده است: «هر کس مرتکب جرم آزار جنسی شود به حداقل یک سال حبس یا حداقل ده هزار درهم جزای نقدی و یا هر دو محکوم خواهد شد.» در قانون پیشین این مجازات حداکثر یک سال و حداکثر ده هزار درهم تعیین شده بود.

ماده ۳۵۹ قانون جدید آزار جنسی را اینگونه تعریف می‌کند: «آزار دیگری به واسطه تکرار اعمال، گفتار و اشارات که عفت او را خدشه‌دار سازد و وادار به پاسخگویی به درخواست‌های جنسی خاطی و یا دیگران کند.» بنابراین این قانون آزار جنسی علیه مردان را نیز به رسمیت شناخته است. در حالیکه قانون پیشین تنها به «خدشه‌دار شدن عفت زنان» اشاره داشت. هم‌چنین آزار جنسی نسبت به هم‌جنس نیز مشمول این قانون شده است: «آزار جنسی میان افراد هم‌جنس نیز می‌تواند رخ بدهد. به شرطی که آزار مبتنی بر جنسیت باشد و نه بر گرایش جنسی.»

قانون جدید به مواردی که آزار جنسی در موقعیت‌های نابرابر قدرت رخ می‌دهد را نیز توجه داشته است. ماده ۳۵۸ مجازات حبس را به حداقل دو سال و جزای نقدی را به حداقل ۵۰ هزار درهم افزایش داده است در مواردی که «مرتکبین بیش از یک نفر باشند، مرتکب سلاح داشته باشد یا دارای اوتوریته خانوادگی، تحصیلی، شغلی و حرفه‌ای بر قربانی باشد». و اگر مرتکب مهاجر باشد مجازات حبس و به دنبال آن نفی بلد خواهد بود.

در سال ۲۰۱۸، ۱۹ نفر در دوبی بابت آزار خیابانی توسط پلیس بازداشت شدند. یکی از دادستان‌های دوبی در مصاحبه با The National هشدار داده حتی خطاب کردن افراد با عناوینی مانند «خوشگله»، بوس فرستادن، شماره دادن و خیره شدن به زنان هم هم غیرقابل پذیرش و قابل پیگرد است. به گفته تینا تاپار، حقوقدان اماراتی، موارد آزار جنسی را می‌توان مستقیما به پلیس گزارش داد، پلیس پر از بررسی این موارد را به دادستان عمومی ارجاع می‌دهد. این موارد را می‌توان به واسطه اظهارات قربانی، شاهدان و دوربین‌های مداربسته به اثبات رساند.»

فائزه موسی، مدیر سازمان مشاوران حقوقی الفایزه از این اصلاحات و تعریف وسیعی که قانون جدید از آزار جنسی ارائه داده استقبال کرده است. موسی می‌گوید: «به موجب این قانون می‌توان با تمامی مصادق رایج آزار جنسی که علیه زنان رخ می‌دهد مبارزه کرد. از جمله خیره شدن، لمس‌ کردن، اظهارنظر درباره ظاهر و بدن، ارسال پیام‌های مستهجن حاوی تصویر و ویدئوی پورنوگرافیک و … که صراحتا مورد اشاره قرار گرفته است.»

بر طبق ماده ۱۲۰ قانون کار امارات متحده عربی کارفرما می‌تواند کارمندی که محکومیت قضایی دارد را از کار اخراج کند. آزار جنسی در محیط کار و فرهنگ شکل گرفته حول آن، در دهه اخیر از دغدغه‌های اصلی منابع انسانی در شرکت‌های مختلف در امارات بوده است. به گفته این حقوقدان تعداد بسیار کمی از افرادی که در محیط کار مورد آزار جنسی قرار می‌گیرند به منابع انسانی شکایت می‌برند. آمار گزارش‌ها به پلیس هم بسیار پایین است و تعدادی محدود به دادگاه می‌روند.

یکی از دلایل آمار پایین گزارش‌ها این است که افراد آگاهی ندارند که چگونه باید به موارد آزار جنسی رسیدگی کنند. از طرفی دیگر فرد آزاردیده از عواقب شکایت کردن هراس دارد. عواقبی چون انتقام‌جویی آزارگر، از دست دادن شغل، تحقیر شدن توسط همکاران و عدم حمایت از سوی خانواده. اما موسی می‌گوید قانون جدید هم قدرت بازدارندگی دارد و هم می‌تواند این فضا را بشکند و افراد آزاردیده را به طرح دعوی تشویق کند.

دکتر مک‌کارتی، روانشناسی که در دوبی می‌گوید که بارها مراجعین زنی داشته که در محیط کار مورد آزار جنسی قرار گرفته‌اند و ترجیح داده‌اند به جای شکایت از آزارگر، شغل خود را ترک کنند. در یک گزاش رسانه‌ای در سال ۲۰۱۶ اعلام شده که ۸۰ درصد زنانی که در سال ۲۰۱۵ در امارات مورد آزار جنسی فیزیکی و کلامی قرار گرفته‌اند، این موارد را گزارش نکرده‌اند. در همان سال، ۹۰ درصد از آزارهای مربوط به فضای عمومی که به پلیس گزارش شده مربوط به «اعمال منافی عفت» بوده است. شامل ۶۸ تماس برای «خدشه‌دار شدن عفت زنان در فضای عمومی» و ۱۶۹ تماس برای شکایت علیه اشخاصی که از ابزار الکترونیکی برای آزار و اذیت استفاده کردند.

بر طبق آمار دولتی امارات، بیش از ۸۸.۵ درصد از جمعیت این کشور را مهاجران تشکیل می‎‌دهند. در حالی که بسیاری از حقوقدانان و فعالان حقوق بشر از اصلاحات جدید ابراز خشنودی و امیدواری کرده‌اند، مشخص نیست که این قانون تا چه اندازه می‌تواند از زنان مهاجر در این کشور حمایت کند. سیستم ویزای کار امارات (کفالت)، ویزای کارگران و کارمندان مهاجر را وابسته به رئیس و کارفرما می‌کندبه این معنی که اگر شغل خود را بدون رضایت کارفرما ترک کنند با خطر جزای نقدی، اتهام فراری بودن، زندان و نفی بلد مواجه می‌شوند.

قانون کار امارات از کاگران مهاجر در مقابل انواع سواستفاده‎های رایج از جمله عدم پرداخت دستمزد، ساعات کاری طولانی بدون استراحت، ضرب‌وشتم و خشونت جنسی حمایت نمی‌کند. مهاجران برای دادخواهی با موانع متعدد عملی و حقوقی مواجه هستند. اگرچه در سال ۲۰۱۷، امارات متحده عربی، با تصویب قانون حمایت از کارگران خانگی برخی حقوق را از جمله یک روز استراحت در هفته، ۳۰ روز مرخصی با حقوق در سال، تامین خوراک و مسکن، ۱۵ روز مرخصی استعلاجی باحقوق در سال و ۱۲ ساعت استراحت در روز برای کارگران به رسمیت شناخت.

این حقوق هم‌چنان با حقوق تضمین شده در قانون ملی کار امارات فاصله زیادی دارد. بعلاوه هنوز مشخص نیست چقدر در اجرای این قانون جدیت به کار گرفته شده و در عمل چه تاثیری بر وضعیت کارگران داشته است. به گفته سازمان دیده‌بان حقوق بشر، ۱۴۶ هزار زن مهاجر کارگر خانگی در امارات زندگی می‌کنند که عمدتا از کشورهای هند، فیلیپین، اندونزی، بنگلادش، سری‌لانکا، نپال، اتیوپی هستند.

سازمان‌های حقوق بشری دائما نسبت به شرایط وخیم کاری مهاجران در کشورهای خلیج فارس از جمله امارات هشدار داده‌اند. ضرب‌و‌شتم، تجاوز و آزار جنسی و عدم پرداخت حقوق از جمله مصائب زنان مهاجر کارگر در امارات است. شرلا مصبح، فعال حقوق بشری اهل ایالات متحده که نزدیک به ۲۰ سال برای محافظت از زنان آسیب‌پذیر در امارات زندگی کرده در سال ۲۰۱۵ به بی‌بی‌سی می‌گوید: «در ابوظبی شاهد بودم که پای زن اهل اتیوپی را ساعاتی پس از زایمان به تخت بیمارستان زنجیر کرده بودند. آن زن مورد تجاوز قرار گرفته بود.»

بر طبق نطرسنجی مجله Illustrado، آزار و تجاوز جنسی، بارداری ناخواسته و سواستفاده از کارگران خانگی، سه خطر عمده‌ای است که فیلیپینی‌ها را در امارات تهدید می‌کند. روثنا بگوم، پژوهشگر دیده‌بان حقوق بشر، در گزارشی از زن اندونزیایی نوشت که برای جلوگیری از تجاوز کارفرما، از بالکن به پایین پریده و در بیمارستان بستری شده است، اما دست و پاهای این زن به تخت‌های بیمارستان غل و زنجیر شده است. بگوم می‌گوید: «غل و زنجیر کردن زنان به اتهام فرار و یا زیر پا گذاشتن قوانین زنا اقدامی رایج در امارات متحده است.»

بر طبق نتایج تحقیقی که بگوم سال ۲۰۱۷ در رابطه با وضعیت زنان تانزانیایی کارگر خانگی در عمان و امارات متحده عربی انجام داده، تمامی ۱۹ نفر از زنانی که مورد مصاحبه قرار گرفته‌اند توسط کارفرما یا مردان خانه مورد خشونت جنسی قرار گرفته‌اند. تمامی ۵۰ زن تانزانیایی که مصاحبه شده‌اند گفته‌اند که کارفرمایان آنها پاسپورت‌هایشان را ضبط کرده‌اند و آنها را مجبور به کار در هفت روز هفته کرده‌اند. ۲۵ نفر نیز گفته‌اند که کارفرماها کاملا آنها را به خانه محدود کرده و امکان برقراری ارتباط با خارج از خانه را از آنها سلب کرده‌اند.

آنیسا ال ۲۸ ساله گفت است که کارفرمایش در دبی به طور مکرر آلتش را به او و کارگر دیگر می‌‌چسبانده است: «شلوارش را پایین می‌کشید و می‌گفت: نگاه کن! دید؟ خوبه نه؟ هر بار این کار را می‌کرد ما پا به فرار می‌گذاشتیم». دو زن دیگر به بگوم گفته‌اند: «آزارگران رفتار خشونت‌آمیز بروز می‌دادند اگر درخواستشان را نمی‌پذیرفتیم. تهدید می‌کردند اگر شکایت کنیم، اخراجمان می‌کنند یا به دروغ به همسرانشان می‌‌گویند که ما آنها را اغوا کردیم».

تعدادی از زنان نیز گفته‌اند که بدلیل موانع زبانی امکان برقراری مکالمه با کارفرمای زن را نداشتند. یا اینکه می‌ترسیدند زن خانه حرفشان را باور نکند و تقصیر را بر گردن آنها بیندازد و اخراجشان کند. بسیاری از زنان هم اظهار داشته‌اند که وقتی درخواست ترک شغل را به کارفرما داده‌اند، آژانس یا کارفرما، درخواست بازپرداخت هزینه استخدام را داشته که مبلغی بیش از درآمد آنها در طی مدت استخدام بوده است.

قانون حمایتی مصوب سال ۲۰۱۷، درخواست غرامت توسط کارفرما را ممنوع نکرده است. بنابراین اگر کارگر بخواهد بدون اینکه کارفرما قرارداد را نقض کرده باشد شغل را ترک کند، باید به اندازه حقوق یک ماه به کارفرما غرامت بپردازد و هزینه بلیط برگشت به خانه را نیز خود پرداخت کند. در چنین شرایطی می‌توان گفت اصلاحات قانونی اخیر در عمل به حمایت از زنان کارگر خانگی در امارات منجر نخواهد شد.

بگوم می‌گوید: «آزار جنسی توسط و علیه سلبریتی‌ها توجه برجسته‌ای را به خود معطوف کرده است. اما تجربه زنان کمتر برخوردار و فرودست مانند کارگران خانگی که به مراتب بیشتر در معرض خشونت جنسی قرار دارند، کاملا پنهان مانده است. انزوا و شرایط کاری اسفناک و تبعیض‌آمیز، این زنان را نسبت خشونت جنسی بسیار آسیب‌پذیر کرده است».

منبع: سایت میدان

زنان مهاجر افغان سخن می‌گویند (نوشته)

متن حاضر، نتایج تحقیقی است در مورد وضعیت رفاهی زنان مهاجر افغان در ایران. این تحقیق در بهار و تابستان 1395 انجام شد. اما به دلایلی انتشار آن تا به امروز( مرداد ماه 1397)، امکان پذیر نبود. در این تحقیق، برخی جنبه‌ها‌ی وضعیت رفاهی زنان مهاجر افغان در ایران مورد بررسی قرار گرفته است. لازم به توضیح است که وضعیت رفاهی زنان افغان، جدا از وضعیت رفاهی خانوا‌د‌ه‌هایشان نیست. البته علاوه بر شاخص‌های کلی که در مورد تمام خانوار‌های مهاجران افغان صادق است، شاخص‌‌های دیگری مورد تحقیق قرار گرفت که در واقع مختص به زنان شرکت‌کننده در این تحقیق است. در مجموع، این شاخص‌ها مورد تحقیق و بررسی قرار گرفت: میزان درآمد ماهانه‌ی خانوار، میزان مصرف پروتئین حیوانی (گوشت، مرغ، و ماهی)، میزان مصرف میوه، میزان تحصیلات، دسترسی به امکانات عمومی (سینما، تئاتر، باشگاه ورزشی،…)، سلامت جسمی، و احساس امنیت اجتماعی.

در این تحقیق، 90 زن مهاجر افغان شرکت داشتند که عمدتاً ساکن تهران (مناطق پاسگاه نعمت آباد، مولوی، خیام، پانزده خرداد )، شهریار و کوره‌پزخانه‌های محمودآباد در جنوب تهران بودند.

مقدمه

از زمان شروع جنگ داخلی و نابسامانی‌های اجتماعی در افغانستان در دهه‌ی 1360 خورشیدی، ایران یکی از مقصدهای مهاجرت افغان‌ها بوده است. سه موج مهم مهاجرت‌ها، به دوران حضور نظامی شوروی در افغانستان، جنگ داخلی در افغانستان و همچنین دوره‌ی طالبان برمی گردد.(1) تعداد مهاجران افغان در ایران در دوره‌های زمانی مختلف، به دلیل تغییرات در شرایط داخلی افغانستان و همچنین تغییر در سیاست‌های مهاجرپذیری کشورهای میزبان تغییر کرده است. بر اساس آماری که وزارت امور مهاجرین و عودت کنندگان در سال 1396 منتشر کرده است، در مجموع دو میلیون و چهارصد و سی هزار مهاجر افغان در ایران زندگی می کنند. از این تعداد، حدود یک میلیون نفر فاقد مدارک شناسایی هستند و بقیه، دارای کارت‌های اقامت طولانی‌مدت، کوتاه‌مدت، و یا در حال تمدید اقامت‌شان هستند.(2)

در فاصله‌ی سال‌های 1979 تا 1992 میلادی، افغان‌های مقیم ایران از حقوق شهروندی چون اجازه‌ی کار و همچنین تحصیل رایگان برخوردار بودند. اما از اواسط دهه‌ی 90 میلادی، دولت ایران بسیاری از این حقوق و مزایا را بازپس گرفت.(3) به‌عنوان مثال، اقامت افغان‌ها در بعضی از شهرهای ایران ممنوع شده است. علاوه بر این، اشتغال در برخی از مشاغل برای افغان‌ها ممنوع است. همچنین کودکان مهاجر افغان، برای تحصیل در ایران با موانع بسیار زیادی روبه‌رو هستند. شهریه‌های بالای مدارس و نداشتن کارت‌های اقامت تمدیدشده، باعث شده است که بسیاری از کودکان مهاجر افغان از تحصیل محروم شوند.

در چند سال اخیر، به دنبال اجرایی شدن فاز جدیدی از سیاست‌های نولیبرالی در ایران، فشارهای اقتصادی مضاعفی به توده‌های طبقه‌ی کارگر و تهی‌دستان وارد شده است. اجرایی شدن این سیاست‌ها، در کنار گرانی و تورم افسار گسیخته، آمار بالای بیکاری و دستمزدهای چندین برابر زیر خط فقر، زندگی میلیون‌ها انسان را به مخاطره انداخته است. سؤال این است که در این اوضاع اقتصادی و اجتماعی، شرایط زندگی مهاجران افغان و بخصوص زنان مهاجر افغان در ایران که از حقوق شهروندی هم محروم هستند، چه‌گونه است؟

روش تحقیق

افراد شرکت‌کننده در این پژوهش، زنان افغان هستند که در فاصله‌ی سنی 18 تا 70 سال قرار دارند. به‌واسطه‌ی چند سال فعالیت در سازمان‌های دفاع از حقوق کودکان و از جمله جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، با چندین خانواده‌‌ی افغان در ارتباط بودم و از طریق همین افراد، توانستم با تعداد بیش‌تری از زنان افغان ارتباط برقرار کنم. علاوه بر این، تعدادی از زنان شرکت‌کننده در این تحقیق، زنانی هستند که فرزندان آن‌ها، به‌عنوان مددجو در جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان حضور داشتند. از این طریق، توانستم با تعدادی از آنان مصاحبه کنم. علاوه بر این، با کمک یکی از دوستان که مدتی در کوره‌پزخانه‌های اطراف تهران به‌عنوان مددکار اجتماعی فعالیت کرده بود، امکان مصاحبه با تعدادی از زنان افغان ساکن در کوره‌پزخانه‌های واقع در محمودآباد در جنوب تهران فراهم شد. در واقع، برای جمع آوری داده‌های این تحقیق از تمام نمونه‌های در دسترس استفاده کرده‌ام.

در این تحقیق، تلاش کرده‌ام وضعیت رفاهی زنان مهاجر افغان در ایران را بررسی کنم. پژوهشگران علوم اجتماعی برای بررسی رفاه اجتماعی، از شاخص‌های مختلفی استفاده می کنند. در این تحقیق، شاخص‌هایی که مورد بررسی قرار گرفته‌اند، عبارتند از: میزان درآمد ماهانه‌ی خانوار، میزان مصرف ماهانه‌ی پروتئین حیوانی (گوشت قرمز، مرغ، و ماهی)، میزان مصرف ماهانه‌ی میوه، میزان تحصیلات، میزان دسترسی به امکانات عمومی (سینما، تئاتر، باشگاه ورزشی،…)، دسترسی به خدمات بهداشتی، و احساس امنیت اجتماعی.

در این متن، سعی کرده‌ام، تصویری واضح و عینی از وضعیت زندگی زنان مهاجر افغان در ایران ارائه بدهم. در واقع هدف از انجام این تحقیق، تولید مقاله‌ی علمی برای بایگانی در سایت‌های آکادمیک و یا قفسه‌های کتابخانه‌ی دانشگاه‌ها نیست. بلکه هدف این است که فعالان اجتماعی و پیشروان طبقه کارگر، درک درستی از وضعیت زندگی مهاجران افغان در ایران و به‌خصوص زنان مهاجر افغان، به‌عنوان بخشی از طبقه‌ی کارگر و فرودستان در جغرافیای ایران پیدا کنند.

در پیوست مقاله، جدولی تفصیلی ارائه می‌شود. مطالعه‌ی دقیق این جدول از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که هر سطر آن، زاویه‌هایی از زندگی افغان‌های ساکن ایران و به‌خصوص زنان مهاجر افغان را نشان می‌دهد. در واقع، هر ردیف از این جدول‌ها، داستان زندگی یک خانوار افغان را روایت می‌کند.

تحلیل دادهها

در این قسمت سعی خواهم کرد که هر کدام از شاخص‌های رفاه اجتماعی را به صورت جداگانه، بررسی کنم. داده‌های مربوط به بعضی از این شاخص‌ها، در جدول پیوست موجود است. داده‌های مربوط به بقیه‌ی شاخص‌ها، بدون ارائه‌ی جدول، به صورت مختصر تحلیل خواهد شد.

میزان درآمد خانوار: یکی از مهم ترین شاخص‌های رفاه اجتماعی که تمامی شاخص‌های دیگر را هم تحت تأثیر خود قرار می‌دهد، میزان درآمد خانوار است. داده‌های مربوط به میزان درآمد خانوار‌های افغان در جدول‌ پایانی موجود است. در کنار میزان درآمد خانوار، به منبع درآمد خانوار تحت عنوان تعداد افراد شاغل در خانوار اشاره شده است. اگر بخواهیم از درآمد ماهانه‌ی افراد شرکت‌کننده در این تحقیق میانگین بگیریم، این میانگین تقریباً برابر خواهد بود با 697 هزار تومان. چند نکته را در مورد این میانگین درآمد باید مطرح کنم.

نکته‌ی اول: در سال 1395 حداقل دستمزد کارگران، تقریباً 812 هزار تومان تعیین شده است.(4) یعنی میانگین درآمد خانوار‌های افغان در زمان این تحقیق، تقریباً 14.4درصد از حداقل دستمزد کارگران در سال 1395 کم‌تر بوده است. لازم است یادآوری کنم که بر اساس نظر کارشناسان اقتصادی و همچنین بیانیه‌ی تشکل‌های مستقل کارگری که در اسفند ماه 1394 منتشر شد، در آن سال خط فقر 3 میلیون و پانصد هزار تومان عنوان شده بود.(5) در نتیجه هم حداقل دستمزدی که برای کارگران در سال 1395 تعیین شده و هم میانگین دستمزد ماهانه‌ی خانوار‌های افغان در سال 1395، چندین برابر زیر خط فقر است و به هیچ عنوان، پاسخ‌گوی نیازهای یک زندگی انسانی و متعارف نیست.

نکته‌ی دوم: در زمینه‌ی میانگین درآمد ماهانه‌ی خانوار‌های افغان، یک نکته مهم دیگر این است که همان‌طور که در مقدمه اشاره کردم، این تحقیق در بهار و تابستان 1395 انجام شده است. همان طور که در جدول مشاهده می‌شود، افراد شاغل در اکثر خانوار‌های افغان، یا کارگر فصلی یا کارگر کوره‌های آجرپزی هستند. در واقع در فصل زمستان که کوره‌های آجرپزی تعطیل هستند و یا بیش‌تر کارهای فصلی تعطیل است، این افراد بیکار می‌شوند. یعنی در واقع، بهترین زمان اشتغال برای این افراد، همان فصل بهار و تابستان است. پس در فصل پاییز و زمستان، همان میانگین درآمد که در سطور بالا به آن اشاره شد، عملاً برای خانوار‌های مهاجر افغان وجود ندارد. این خانوار‌ها، ناچارند از درآمد خود در فصل‌های بهار و تابستان، مقداری هم برای ماه‌های بیکاری در پاییز و زمستان پس‌انداز کنند. می‌توان گفت که اگر همین تحقیق را در فصل پاییز و زمستان انجام می‌دادم، آمار بیکاری به طرز چشمگیری بالاتر می‌رفت. گفتنی است که در زمان انجام این تحقیق، چهار خانوار به طور کامل بیکار بودند. و بنا به گفته‌ی خودشان، با کمک‌های گاه‌گاهی خیریه‌ها، زندگی را می‌گذراندند.

نکته‌ی سوم: مسئله‌ی دیگر این است که اگر خواننده به دقت جدول‌ها را مطالعه کند، متوجه‌ی درجه بالای استثمار کارگران افغان در ایران می‌شود. به‌عنوان مثال در ردیف 73 مشاهده می‌شود که درآمد ماهانه یک خانوار 7 نفری، به نسبت سایر خانوار‌ها، به میزان زیادی بالاترست. این خانوار 7 نفری، ماهانه 3 میلیون تومان درآمد دارند. اما این 3 میلیون تومان، حاصل کار تمام اعضای خانوار است. در واقع، هر 7 عضو این خانوار همگی کارگر و یا فروشنده هستند، و در مجموع درآمد ماهانه‌ی آن‌ها 3 میلیون تومان است. یعنی اگر 3 میلیون تومان را بر این 7 نفر تقسیم کنیم، می‌توان گفت دستمزد هرکدام از آن‌ها، به‌طور متوسط چیزی حدود 429 هزار تومان خواهد بود. و یا در ردیف 62، اطلاعات مربوط به یک خانوار 6 نفری وجود دارد که درآمد ماهانه‌ی آنها، تنها یک میلیون و سیصد هزار تومان است. اما این مبلغ، حاصل کار ماهانه‌ی تمامی افراد خانوار در کوره‌ی آجرپزی است. همچنین در ردیف 5، داده‌های مربوط به یک خانوار 8 نفره وجود دارد که درآمد ماهانه‌ی آن‌ها، 500 هزار تومان است که حاصل کار تمام‌وقت دو کودک زیر 18 سال است.

نکته‌ی چهارم: بسیار اتفاق می‌افتد که همان اندک دستمزد کارگران افغان را نیز کارفرماها تاراج می‌کنند و این کارگران به دلیل نداشتن کارت اقامت تمدیدشده و درنتیجه ترس از دیپورت شدن به افغانستان، جرأت اعتراض ندارند. به‌عنوان مثال یکی از زنان افغان که قبلاً کارش نظافت خانه‌ها بود، می‌گفت که به‌دفعات اتفاق افتاده است که بعد از نظافت خانه‌های مردم، صاحب‌خانه گفته است «شما افغانی هستید و وظیفه دارید برای ما کار کنید.» و درنهایت دستمزد او را پرداخت نکرده است.

با توجه به نکاتی که در بالا به آن اشاره کردم، می‌توان گفت که عددی که تحت عنوان میانگین درآمد ماهانه‌ی این خانوار‌های افغان به دست می‌آید (697 هزار تومان)، به هیچ عنوان نمی‌تواند بیانگر شرایط واقعی زندگی این خانوار‌های افغان و میزان استثمار آنان باشد. پایین بودن دستمزدها و نداشتن شغل دایمی، تمام جنبه‌های زندگی این خانوار‌ها را تحث تأثیر قرار داده است؛ بالا بودن آمار کودکان کار در میان خانوار‌های مهاجر افغان در ایران، خود تأییدی است بر درآمد بسیار پایین این خانوار‌ها. کودکان مهاجر افغان برای تأمین نیازهای اقتصادی خانوار، مجبور می‌شوند از سن پایین، و با دستمزدهای به‌مراتب پایین‌تر از بقیه‌ی کارگران کار کنند. و در نهایت، در محیط‌های کار، در معرض انواع آسیب‌های اجتماعی قرار می گیرند.

وضعیت اشتغال: تنها 22.2 درصد از زنان مهاجر افغان در این تحقیق، به‌نوعی شاغل بودند و در تأمین اقتصاد خانوار نقش داشتند که اکثر این زنان شاغل، همراه با خانوار‌های خود در کوره‌های آجرپزی به خشت‌زنی مشغول بودند. کارگر خیاطی، کارگر کارگاه جوراب‌بافی، کارگر نظافت خانگی، کارگر بسته‌بندی کردن میوه، و همچنین فروشندگی از جمله شغل‌هایی است که زنان مهاجر افغان در این پژوهش، به آن‌ها مشغول هستند.

در جدول‌ها، همچنین مدت اقامت در ایران برحسب سال یا ماه آمده است. همان‌طور که مشاهده می‌شود، مدت زمان اقامت زنان مهاجر افغان در ایران بر روی امکان اشتغال آن‌ها و یا درآمد خانوار آن‌ها تأثیری ندارد. به‌عنوان مثال در یک مورد، یک زن افغان با سابقه‌ی اقامت 42 ساله در ایران، خود بیکار است و پسرش هم کارگر فصلی با درآمد 600 هزار تومان در ماه است. همچنین در یک مورد دیگر، یک زن افغان که به مدت 3 ماه ساکن ایران بوده است، بیکار است و همسرش که کارگر ساختمان است، در ماه 600 هزار تومان درآمد دارد.

میزان مصرف پروتئین: یکی از شاخص‌های رفاه اجتماعی در این تحقیق، میزان مصرف پروتئین حیوانی (گوشت، مرغ و ماهی) است. اگر از میزان مصرف ماهانه‌ی پروتئین در خانوار‌های شرکت‌کننده در تحقیق، میانگین بگیریم عدد به دست آمده 2.44 وعده خواهد بود. یعنی کم‌تر از عدد سه. یعنی به صورت میانگین، این خانوار‌ها در ماه کم‌تر از سه وعده پروتئین مصرف می‌کردند. همان‌طور که در جدول و در ستون مربوط به میزان مصرف پروتئین می‌توان مشاهده کرد، در زمان انجام این پژوهش،هفت خانوار در ماه هیچ نوع پروتئین حیوانی مصرف نمی‌کردند و دوازده خانوار در ماه تنها یک‌بار پروتئین مصرف می‌کردند. برخی از این زنان عنوان کرده‌اند که همان یکی دو بار مصرف پروتئین در ماه، از طریق کمک‌های خیریه‌ها و غذاهای نذری تأمین می‌شود.

میزان مصرف میوه : میانگین مصرف ماهانه‌ی میوه در میان خانوار‌های مورد بررسی، تقریباً سه وعده در ماه است. مصرف میوه در دوازده خانوار، در زمان انجام این تحقیق، صفر بود. در میان این خانوار‌ها، یک خانوار هم بود که تنها در زمان داشتن مهمان، میوه می‌خوردند. در واقع، میزان مصرف ماهانه‌ی میوه در این خانوار‌ها، به صورت بحرانی پایین است.

دسترسی به امکانات عمومی: منظور از امکانات عمومی در این تحقیق، سینما، تئاتر، باشگاه‌های ورزشی، موزه، و پارک است. تنها حدود 4.4 درصد از این زنان، به امکاناتی چون سینما، تئاتر، باشگاه‌های ورزشی و موزه دسترسی دارند. بقیه یعنی 95.6 درصد زنان مهاجر افغان، تنها امکان استفاده از پارک را دارند. این در حالی است که در چند سال اخیر شاهد بوده‌ایم که از ورود افغان‌ها به بعضی از پارک‌ها در شهرهای مختلف ایران، جلوگیری شده است. در واقع، همین حداقل استفاده از پارک، از بسیاری از افغان‌ها در ایران دریغ شده است.

میزان تحصیلات: در میان زنان مهاجر افغان که در این تحقیق شرکت کردند، 56.7 درصد کاملاً بی‌سواد بودند. 30 درصد در حد ابتدایی (و گاه فقط در حد خواندن و نوشتن) سواد داشتند. میزان سواد حدود 7.8 درصد از این زنان، معادل سواد دوران راهنمایی است. تنها حدود 5.5 درصد از زنان افغان در این تحقیق سواد دانشگاهی داشتند.

30 درصدی که سواد آنان در حد ابتدایی بود، از طریق کلاس‌های سوادآموزی در سازمان‌های مردم نهاد (ان.جی. او‌ها) توانسته بودند سواد خواندن و نوشتن کسب کنند.

وضعیت سلامت: وضعیت سلامت و دسترسی به امکانات بهداشتی به‌عنوان یکی دیگر از شاخص‌های رفاه مورد بررسی قرار گرفت. حدود 41 درصد از زنان افغان در این تحقیق، به بیماری‌های مختلف مبتلا بودند که امکان استفاده از خدمات بهداشتی و درمانی را نداشتند. بالابودن هزینه‌های درمان، و نداشتن بیمه‌ی درمانی از دلایل عدم‌مراجعه‌ی این زنان به مراکز بهداشتی و درمانی بود. این زنان افغان به بیماری‌های مختلفی مبتلا بودند ازجمله بیماری‌های سیستم گوارشی، بیماری‌های اعصاب و روان، بیماری‌های ستون فقرات، بیماری‌های کلیوی، بیماری‌های پوستی، بیماری‌های عفونی و… حتی در میان این زنان افغان، زنانی بودند که سابقه‌ی بیماری‌های قلبی از جمله سکته‌ی قلبی داشتند اما امکان مراجعه به مراکز درمانی را نداشتند.

مسکن: وضعیت مسکن افغان‌های ساکن در کوره‌پزخانه‌های جنوب تهران بسیار بحرانی است. در نزدیکی کوره‌های آجرپزی، اتاق‌هایی ساخته شده که توسط صاحب این کوره‌ها یا «ارباب کوره»، در اختیار کارگرانی قرار داده می‌شود که قرار است در کوره‌های آجرپزی کار کنند. اکثر افراد ساکن در این خانه‌ها، کارگران مهاجر افغان هستند. در این خانه‌های نزدیک به کوره‌های آجر پزی، معمولاً افراد هر خانوار در یک اتاق دوازده متری زندگی می‌کنند و یک آشپزخانه‌ی مشترک با همسایه‌ی خود دارند. گاهی که تعداد اعضای خانوار زیاد است، دو اتاق دوازده متری در اختیار خانوار قرار می‌گیرد. معمولاً چند خانوار افغان (گاه تا بیست خانوار)، یک حمام و توالت مشترک دارند که از استانداردهای بهداشتی برخوردار نیست. و این عامل باعث بروز و گسترش بیماری‌های مختلف عفونی در میان ساکنان این خانه‌ها می‌شود. در دوره‌هایی که کار آجرپزی در کوره‌ها تعطیل است، صاحب کوره‌ها از این خانوار‌ها، اجاره‌ی این اتاق‌ها را دریافت می‌کند. مبلغ اجاره‌ی این اتاق‌ها، کاملاً به نظر موجر بستگی دارد. به‌عنوان مثال بعضی از خانوار‌ها، در ماه حدود 80 هزار تومان به‌عنوان اجاره‌ی این اتاق‌ها پرداخت می‌کنند. بعضی دیگر از این خانوار‌ها، به جای اجاره، مبلغی به‌عنوان بیعانه یا پول پیش پرداخت کرده‌اند که مبلغ آن از 5 میلیون تومان تا 25 میلیون تومان متغیر است. برخی هم علاوه بر پول بیعانه‌ای که پرداخت کرده‌ند ماهانه مبلغی در حدود 20 هزار تومان، به‌عنوان اجاره‌ی این اتاق‌ها پرداخت می‌کنند. مسئله‌ی دیگری که این‌جا مطرح است این است که این کوره‌های آجرپزی در بیابان‌های جنوب تهران و در مسیر جاده‌ی ورامین قرار گرفته اند و به دلیل بالا بودن گرد و خاک در این مناطق و همچنین نزدیک بودن برخی از مراکز انباشت زباله، ساکنآن این کوره‌پزخانه‌ها در معرض انواع بیماری‌های پوستی و عفونی قرار می‌گیرند.

آن دسته از مهاجران افغان که در داخل شهر تهران و یا شهر شهریار سکونت داشتند، محل سکونت‌شان در مقایسه با محل سکونت مهاجران افغان در کوره‌های آجرپزی، از شرایط مناسب تری برخوردار بود. اما اجاره‌ی ماهانه‌ی این خانه‌ها، در مقایسه با درآمد این خانوار‌ها بالا بود و گاهی تا 400 هزار تومان هم می‌رسید.

احساس امنیت اجتماعی: تقریباً 51 درصد از زنان افغان مورد پژوهش، احساس امنیت اجتماعی نداشتند. این احساس عدم‌امنیت از دو عامل ناشی می‌‌شد. یک دلیل اصلی آن، به گفته‌ی خود این زنان، این بود که به دلیل افغان بودن، مورد تحقیر و خشونت کلامی قرار گرفته‌اند؛ هم در کوچه و خیابان و هم از طرف همسایه‌ها و صاحب‌خانه. یک دلیل دیگر که توسط زنان ساکن در کوره‌پزخانه‌ها مطرح شد این بود که شب‌ها، برای رفتن به توالت و حمام، احساس امنیت ندارند و حتماً باید یک نفر را به‌عنوان همراه با خود ببرند؛ حمام و توالت‌‌های مشترک، کمی از اتاق‌های آن‌ها فاصله دارد و در تاریکی شب، این زنان احساس امنیت ندارند که به‌تنهایی از حمام و توالت استفاده کنند.

یک نکته‌ی دیگر در مورد احساس امنیت اجتماعی این بود که چهار نفر از زنانی که احساس امنیت اجتماعی داشتند در توضیح این احساس امنیت، عنوان کردند که «ما به‌‌ندرت از خانه خارج می شویم و مشکلی نداریم.» در واقع این احساس امنیت، ناشی از محرومیت آنان از زندگی اجتماعی و به حاشیه رانده شدن آنان است.

نتیجهگیری

در مورد میزان تعمیم‌پذیری نتایج این تحقیق در مورد دیگر مهاجران افغان در ایران، باید به دو نکته اشاره کرد. نکته‌ی اول این که قطعاً شرایط فرهنگی و اجتماعی در شهرهای مختلف ایران، می‌تواند متفاوت از نمونه‌ی موردبررسی باشد و این مسئله به‌نوبه‌ی خود می‌تواند برروی رفاه فرهنگی و اجتماعی افغان ها در شهرهای مختلف تاثیرگذار باشد. اما نكته‌ی دوم و مهم‌تر آن‌که تاجایی که به وضعیت اقتصادی اکثریت مهاجران افغان مربوط است، می‌توان گفت نتایج این تحقیق قابلیت تعمیم به بخش زیادی از مهاجران افغان در ایران را دارد.

واقعیت این است که کارگران مهاجر افغان، و به‌خصوص زنان مهاجر افغان، به‌عنوان بخشی از طبقه‌ی کارگر و زحمتکش در جغرافیای ایران، تحت استثماری چندگانه هستند و در شرایطی به‌شدت غیرانسانی زندگی می‌کنند. دستمزدهای چندین برابر زیر خط فقر، بیکاری، تغذیه‌ی نامناسب، عدم دسترسی به خدمات بهداشتی و درمانی، عدم دسترسی به خدمات آموزشی، نداشتن مسکن مناسب، عدم دسترسی به امکانات عمومی و تفریحی ازجمله مشکلات اصلی مهاجران افغان در ایران است. در کنار این مسائل، برخوردهای نژادپرستانه با افغان‌ها، توهین‌ها و تحقیرها، شرایط زندگی آنان را دشوارتر کرده است و فرصت‌های یک زندگی انسانی را از آنان سلب کرده است. مهاجران افغان در ایران، به بهانه‌های کاذب «غیرقانونی بودن» از بسیاری از حقوق شهروندی محروم می‌شوند و در همان حال، به‌عنوان نیروی کار ارزان، در بخش‌های اقتصادی مختلف، و حتی در شرکت‌ها و مؤسسات عمومی، ازجمله در شهرداری‌ها مورد استثمار قرار می گیرند. با وجود شرایط دشوار زندگی مهاجران افغان در ایران، بسیاری از آنان همچنان ترجیح می‌دهند که در ایران زندگی کنند چرا که در نتیجه‌ی حضور نظامی دولت‌های غربی و همچنین بنیادگرایان اسلامی، افغانستان به یکی از ناامن ترین کشورها برای زندگی، به‌خصوص برای زنان، تبدیل شده است.

تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی مهاجران افغان در ایران و دست‌‌یابی آنان به یک شرایط انسانی، در گرو مبارزه با مناسبات نابرابر سیستم سرمایه‌داری و انواع تبعیض‌های قومی، نژادی و ملی ‌است. «مهاجر بودن» و یا «غیرقانونی بودن»، امکان استثمار هرچه بیش‌تر مهاجران را برای کارفرمایان و همچنین دولت، به‌عنوان بزرگ‌‌ترین کارفرما فراهم می‌کند. پس برای بهبود وضعیت مهاجران افغان باید ریشه‌های این استثمار و نابرابری در مناسبات سرمایه‌داری و نیز تبعیض‌های قومی، ملی و نژادی را نشانه گرفت. . همچنین از رهگذر این مبارزات ضدسرمایه‌داری و ضد قوم‌گرایی و نژادپرستی است که نگرش عمومی جامعه نسبت به مقوله‌ی مهاجر تغییر خواهد کرد و خواهیم توانست حق شهروندی برای مهاجران افغان را به دولت‌ها تحمیل کنیم.

نکته‌ی آخر این‌که، در بیش‌تر تحلیل‌ها و گزارش‌ها از وضعیت افغان‌های مهاجر در ایران، از این بخش از طبقه‌ی کارگر، تنها به‌عنوان یک قشر محروم و تهی‌دست یاد شده و قدرت و پتانسیل دخالتگری و مشارکت آنان در مبارزه‌ی طبقاتی و اجتماعی نادیده گرفته شده است. لازم است که احزاب سیاسی، سازمان‌‌ها و تشکل‌‌های کارگری موجود، در رویکرد خود نسبت به این بخش از طبقه‌ی کارگر بازبینی کنند و در راستای متشکل کردن این بخش از طبقه‌ی کارگر تلاش کنند. به یاد داشته باشیم که مبارزه برای تغییر وضع موجود، بدون اتحاد و مبارزه‌ی تمامی توده‌های تحت استثمار امکان‌پذیر نیست.

منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی

تفاوت پوشش نسل جدید دختران افغان نسبت به نسل جدید (نوشته)

با گذشت چهل سال از ورود مهاجران افغان به ایران، فرهنگ و ارزش­‌های جامعه مهاجر دچار تغییراتی شده است. یکی از بارزترین تغییراتی که در نسل جدید فرزندان متولد ایران مشاهده می‌­کنیم، تغییر در نحوه پوشش زنان است. هرچند ایران قوانین بسته­تری درخصوص نحوه پوشش زنان دارد اما در افغانستان فرهنگ و ارزش­‌های مردم در خصوص پوشش سخت­گیرانه­تر عمل می‌­کند. برادران و پدران و همسران زنان مهاجر با وجود این که در فضای بازتری نسبت به جامعه افغانستان زندگی می‌­کنند همچنان به پوشش زنان را کنترل می‌­کنند. از این رو این قشر از زنان مهاجر با چالش­‌های زیادی روبه رو می‌­شوند. دختران نسل جدید افغانستان که متولد ایران هستند، یکی از تنش­‌های خانواده­ای خود را بحث پوشش اجباری از سوی مردان خانواده می‌­دانند، این دختران وقتی وارد جامعه می‌­شوند با این موضوع مبارزه می‌­کنند. برای شناخت بیشتر از مشکلات این قشر از زنان با چند دختر از نسل جدید مهاجران در نقاط مختلف تهران گفتگو کردم.

هما متولد ایران و سال دوم رشته مهندسی کامپیوتر است، او یکی از دلایل کنترل شدت پوشش خود را تعصبات مذهبی می‌­داند و می‌­گوید: «بعضی از اقوام ما مانتو می‌­پوشند و اجباری برای پوشیدن چادر ندارند. اما پدر و برادرانم مذهبی هستند. این موضوع برایشان اهمیت دارد. می‌­گویند که ما آبرو داریم و فردای قیامت ما از می‌­پرسند که چرا به خواهران و دختران و زنان خود اجازه دادید که بی‌حجاب باشند.» او با این که به پوشیدن چادر اعتقاد ندارد اما همیشه از سوی خانواده تحت فشار است و از این که به او دستور بدهند که چه چیزی را بپوشد متنفر. او اگر مطابق میل خانواده­اش رفتار نکند همواره در خانه با بحث و جدل روبه رو می‌­شود.

آرزو 25 ساله است و همانند مادرش در تهران به دنیا آمده، او در خصوص پوشش خود می‌­گوید: «حجاب برای خانواده­ی ما ارزش محسوب می‌­شود. من از بچه­گی علاقه­ای به پوشیدن چادر نداشتم. زمانی که دیپلم گرفتم و سرکار رفتم، کم کم جرأت پیدا کردم و به پدرم گفتم که من چادر نمی‌­پوشم. اوایل خیلی رفتار نامناسبی با من داشتند. اما کم کم پذیرفتند.» آرزو آهسته در پوشش خود تغییر ایجاد کرده است تا از سوی خانواده­اش با این تغییرات پذیرفته شود. او می‌­گوید: «بیشتر اوقات مادرم غر می‌­زند و هنوز نگاه منفی به من دارد. بیشتر اوقات ناراحت می‌­شوم چون خواهر کوچکم دوست ندارد چادر بپوشد اما او مجبور است. گاهی اوقات وقتی بیرون می‌­رود، چادرش را نمی‌­پوشد. اما بعد از آن عذاب وجدان می‌­­گیرد.»

در این میان مردانی از نسل جدید مهاجر هستند که در ایران متولد شده­اند و محیط زندگی روی افکار آن‌ها تغییرات زیادی گذاشته است و از فضای سنتی جامعه افغانستان فاصله گرفته­اند و کنترل کمتری روی زنان دارند. نادیا یک دختر افغانستانی است و احساس خرسندی می‌­کند که حداقل برادرانش به پوشش او کاری ندارند و می‌­گوید: «خانواده­‌هایی که در ایران زندگی ­می‌­کنند، دختران آن‌ها به لحاظ پوشش شرایط بهتری دارند. مردانی که فضای ایران را می‌­بینند، با فرهنگ نسبتاً باز ایران آشنا می‌­شوند و کنترل کم­تری نسبت به زنان خود دارند. برادرانم کاری به ما ندارند و گاهی از پدرم می‌­خواهند که نسبت به ما سخت‌گیری نکند.»

دختران تا زمانی که مجرد هستند از سوی پدر و برادران خود کنترل می‌­شوند و بعد از آنکه ازدواج کردند پوشش و بدن آن‌ها از سوی همسرانشان کنترل می‌­شود. فاطمه سه سالی است که ازدواج کرده است و می‌­گوید: « به نظر من بدن زنان متعلق به آن‌ها نیست. زمانی که نوجوان هستی به تو می‌­گویند که شالی بزرگ را روی سینه خود بیانداز تا بدنت مشخص نشود. دائم به مانتو و مو‌هایت گیر می‌­دهند، من هیچ گاه حق نداشتم که لباسی را که دوست داشتم بپوشم. بعد از ازدواجم همسرم مدام می‌­گوید که چه چیزی بپوشم و چه لباسی برای من مناسب است.

شرایط زندگی بهتر در ایران باعث شده است که سطح زندگی اجتماعی مهاجرانی که از سال­‌ها پیش به ایران آمده­­­اند تغییر کند و ارزش­‌های آن‌ها دچار تغییراتی شود. تغییر پوشش نسل جدید دختران مهاجر یکی از این تغییرات است. نسل جدید دختران افغان تلاش می‌کنند وارد اجتماع شوند و تحصیلات عالی خود را به پایان برسانند و با حق و حقوق خود آشنا شوند. ان‌ها کم کم برای داشتن حقوق اولیه خود مبارزه کنند و تلاش می‌کنند همانند مادران خود مطیع و فرمانبردار مردان خانواده نباشند. هرچند قدرت مردسالار هنوز روی بدن و پوشش نسل جدید کنترل دارد اما همین قدم‌های کوچک روزنه‌ی امیدی است برای به دست آوردن حقوق بیشتر زنان مهاجر ساکن در ایران.

منبع:

کودکان مهاجر بازمانده از تحصیل، در بین آمار و ارقام گم شدند: نابرابری آموزشی مهاجران کوچک را بلعید (نوشته)

نازنین افتخار

مهر برای مایی که فرصت آموزش و تحصیل را داشتیم با سرود خاطرانگیز «باز آمد بوی ماه مدرسه» گره خورده است. اما براساس آخرین گزارش مرکز آمار ایران به نقل از روزنامه اعتماد، مهر برای حدود ۹۷۰ هزار ۸۷۱ دانش‌آموز در سال تحصیلی گذشته (۱۴۰۰-۱۳۹۹) به معنای ترک و بازماندن از تحصیل بوده است. از این میان طبق گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، تعداد ثبت‌نام دانش‌آموزان اتباع غیر ایرانی در مدرسه‌های ایران در سال تحصیلی ۱۳۹۹-۱۳۹۸، به تنهایی ۵۰۳ هزار دانش‌آموز در بیش از ۲۸ هزار مدرسه در ایران را تشکیل می‌دهند. همچنین طبق گزارش سازمان حقوق بشر اتحادیه اروپا، ایران در ۴۰ سال گذشته میزبان اصلی مهاجران افغان بوده و تا اردیبهشت سال جاری (۱۴۰۱)، ۳.۵ میلیون افغان در ایران زندگی می‌کنند که ۷۸۰ هزار نفر از آن‌ها پناهنده و ۲.۱ میلیون نفرشان بدون مدارک رسمی در کشور، ساکن هستند. نداشتن مدارک معتبر به تفسیر دیگر برابر ترک تحصیل و بازماندن از حضور در مراکز آموزشی برای کودکان مهاجر است.

چرا که عمده این مهاجران یا به دلیل ورود غیرقانونی و یا به دلیل بوروکراسی‌های اداری، در مسیر تقاضای دریافت شناسنامه و کد ملی رسمی و دریافت مدارک شناسایی، بارها به بن‌بست می‌خورند. این در حالی است که رئیس سازمان ثبت احوال در ۱۳ شهریور سال جاری در مراسم رونمایی از درگاه خدمات یکپارچه ثبت احوال، وعده داد که برای ۸ هزار نفر از افراد فاقد شناسنامه، به زودی کد شناسه صادر خواهد شد. در این بین البته روشن نیست که جایگاه مهاجران افغان و سایر اتباع میان این اعداد کجاست؟

عددسازی یا آمارهای پراکنده، مشکل کدام است؟

به نقل از روزنامه اعتماد در مرداد ماه سال جاری، معاون پرورشي وزارت آموزش و پرورش آمار دانش‌آموزان بازمانده از تحصيل در كشور را بين ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار نفر اعلام كرد و درآسيب‌شناسي بازماندن این دانش‌آموزان از تحصيل؛ گفت: «نداشتن اينترنت، عدم دسترسي به آموزش از راه دور، يا اجبار به كار كردن دانش‌آموزان، مهم‌ترين دلايل بازماندن آنها از تحصيل بوده است.»
اعلام اين آمار درباره تعداد جمعيت بازمانده از تحصيل در حالي بود كه كمتر از يك سال قبل عليرضا كاظمي، سرپرست وزارت آموزش و پرورش، تعداد دانش‌آموزان تارك از تحصيل را حدود ۱ميليون نفر اعلام كرده و گفته بود: «آمارها نشان مي‌دهد حدود ۲۱۰ هزار دانش‌آموز دوره ابتدايي و حدود ۷۶۰ هزار دانش‌آموز دوره متوسطه، تارك تحصيل داريم.» اينكه چطور به فاصله كمتر از يك سال، ۳۰۰ الي ۴۰۰ هزار نفر از جمعيت بازماندگان تحصيل كاسته شده، يك ابهام مشخص و البته قابل تامل است؛ که خبرنگار روزنامه اعتماد به درستی نشان داده و این پرسش را مطرح کرده که چطور ممكن است در سال تحصيلي ۱۴۰۱ – ۱۴۰۰ وزارت آموزش و پرورش توانسته باشد در این وضعیت اقتصادی پیچیده و پرفشار همزمان با بدتر شدن وضع معيشتي خانواده‌ها و گراني‌ها و رشد نرخ تورم و يك‌باره، رضايت ۴۰۰ هزار خانواده براي ادامه تحصيل فرزندانشان را جلب کرده باشد؟ در این رابطه، مقدسی(پژوهشگر رحمان) در خصوص چالش­‌های آماری موجود در این زمینه تشریح کرد: «چالش‌­های آماری در این‌باره را میتوان در دو دسته طبقه‌­بندی کرد که البته نه تنها چالش کشور ما بلکه از آن­‌ها می‌­توان به عنوان چالش در سطح جهانی نام برد. اولین چالش موجود، چالش تعریف بازۀ سنی جمعیت لازم التعلیم است.

دومین چالش نیز به منبع استخراج داده ها مربوط می‌­شود. در این زمینه دو منبع اطلاعات وجود دارد؛ منبع اول، داده‌­هایی است که در سامانه سنا از طریق ثبت­‌نام در مدارس و تطابق آن با آمار ثبت احوال مشخص می‌­شود. و منبع دوم، داده‌­های سرشماری خانوار که مرکز آمار جمع‌آوری می‌کند. منبع دوم یا همان سرشماری مزیتی نسبت به داده­‌های رسمی دارد و آن رفع مشکلاتی چون توجه به حضور دانش‌­آموز در مدرسه، حذف و اضافه‌ ­شماری در ثبت‌­نام و شمارش کودکان فاقد شناسنامه نیز هست؛»

وی مشکلات موجود در آمارها چنین بررسی کرده و به مقایسه دو آمار منتشر شده در سال ۸۵ و ۹۵ می پردازد: «اولین آمار، آمار آموزش و پرورش است که در سال ۸۵ مدعی شد هیچ کودک بازمانده از تحصیلی در ایران وجود ندارد ولی در همین سال مرکز پژوهش‌­های مجلس در گزارشی بر اساس داده های سرشماری تحلیل کرد که در گروه سنی ۶ تا ۱۷ سال ۳ میلیون و ۲۰۰ هزارنفر بازمانده از تحصیل در کشور وجود دارد و به طور خاص در مقطع ابتدایی ۱۲ درصد، راهنمایی ۲۷ درصد و دبیرستان ۵۱ درصد بازماندگی از تحصیل در جامعه وجود داشته است. در دوره بعد که سال ۹۵ است مرکز پژوهش‌­های مجلس با اتکا بر سرشماری این آمار را ۲ میلیون و ۳۰۰هزار نفر اعلام کرد.

بر خلاف داده های مرکز پژوهش­‌های مجلس، بر اساس آمارهای رسمی آموزش و پرورش در سال ۹۸-۹۷ در گروه سنی ۶ تا ۱۶ سال، جمعیت کودکان بازمانده از تحصیل ۹۲۸ هزار نفر اعلام شد که به تفکیک مقاطع ابتدایی۱.۸درصد، متوسطه اول ۶.۲۶درصد و متوسطه دوم۱۸.۶ درصد است. این آمارها نشان از شکاف اساسی و مشکل همیشگی عدم یکپارچگی آماری در کشور دارد که تصمیم‌گیری و فهم عمق مسائل را مشکل می‌کند.»

بازماندن کودکان مهاجر از تحصیل

به استناد از گزارش مرکز آمار ایران به نقل از روزنامه همشهری، با وجود اینکه نرخ رشد باسوادی در کشور از ۸۷.۹ درصد در سال ۹۶ به ۸۹.۷درصد در سال ۹۹ افزایش یافته است؛ اما هنوز این میزان بیانگر حضور مهاجران در مدارس نیست. چرا که هرچند ظاهراً بر طبق آمار میانگین بازماندگی از تحصیل در کشور پایین است، اما به تفکیک استان بحرانی بودن وضعیت بیشتر به چشم می‌آید.

چنانکه در این خصوص مقدسی در نشست اول سلسله نشست‌های طرد و بازماندگی از تحصیل موسسه رحمان در سال ۹۹، توضیح داد: «میانگین بازماندگی از تحصیل در خاورمیانه در مقطع ابتدایی ۱ درصد، متوسطه اول ۶ درصد و متوسطه دوم ۲۵ درصد که از میانگین ایران پایین­‌تر است. همین اعداد بحران آموزش در ایران را با شیوع کرونا و مسائل پیش‌­آمده به دلیل این پاندمی، نشان می‌دهد.

براساس آمار ۲۰ درصد کاهش در تعداد ثبت­‌نامی­‌ها داشتیم که اگر بخشی از این میزان به سال تحصیلی دیگر ریزش کنند آمار بالا خواهد رفت. از طرف دیگر با وجود اینکه ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر هم به برنامه شاد دسترسی نداشتند، اخبار تازه منتشر شده‌ای از راه‌اندازی مدرسه مجازی ایران با شعار عدالت آموزشی برای همه به گوش می‌رسد. این آمارها را باید با این ملاحظه بررسی کرد که در آنها دست کم کودکان مهاجر و بدون شناسنامه به طور کامل حذف شده اند.

اگر بخواهیم تخمینی از کودکان بازماندۀ مهاجر به دست آوریم می توان از یک محاسبۀ ساده بهره برد، بنا به آمارهای موجود(پیش از موج مهاجرتی جدید) حداقل ۳ میلیون مهاجر در ایران اقامت دارند که از این بین تنها ۱ میلیون و ۵۰۰هزار نفر به صورت رسمی  ثبت شده اند. از این جمعیت رسمی تا قبل از اجرای طرح فرمان رهبری، ۴۰۰ هزار کودک مهاجر به صورت رسمی در ایران تحصیل می کردند.

اگر دست کم یک و نیم میلیون نفر دیگر هم غیر قانونی باشند، منطقاً در کمترین حالت باید ۴۰۰ هزار نفر دیگر به جمعیت دانش آموزی کودکان مهاجر اضافه شود. یعنی ما جمعاً باید حداقل ۸۰۰ هزار نفر ثبت نامی داشته باشیم ولی الان طبق آخرین آمارها ۵۰۳ هزار ثبت نامی اتباع داشته ایم. اگر بخواهیم تخمینی منطقی بزنیم میشود گفت دست کم ۳۰۰ هزار نفر از کودکان مهاجر بازمانده اند و البته اگر موج مهاجرت جدید را نیز لحاظ کنیم، این آمار بالاتر نیز می رود.

همچنین به نقل از روزنامه فرهیختگان و فعال فرهنگی مدرسه فرهنگ، سال گذشته تنها ۵۲۰ تا ۵۳۰ هزار دانش‌آموز افغان توانسته‌اند در کنار دانش‌آموزان ایرانی درس بخوانند. به این ترتیب حجم زیادی از دانش‌آموزان از تحصیل بازمانده‌اند.

مهاجرین کوچک قربانی نابرابری آموزشی

پژوهشگر موسسه رحمان مهم‌­ترین دلایل بازماندن از تحصیل و ثبت نام نشدن مهاجران در مدارس را چنین برشمرد: «عدم اطلاع‌رسانی، قانون اقامت حداقل دو سال مهاجرین در ایران و سال‌­های طولانی بازماندگی از تحصیل که فرد از نظر سنی بزرگتر از آن است که مدرسه را شروع کند، اشاره کرد. دومین گروه کودکان بدون شناسنامه است کودکانی که یا پدر و مادر آنان مشخص نیست یا پدر غیرایرانی دارند. و در نهایت پیش‌دبستان است که حدود ۵۰ درصد از جمعیت آموزش پیش‌­دبستانی را دریافت نمی‌­کنند.»

به علاوه در خصوص اینکه چرا با وجود حجم زیاد مهاجران بازمانده از تحصیل، آن‌ها در نظام آموزش مغفول مانده‌اند؛ توضیح داد: «شکاف درونی شاخص­‌های نابرابری است. زیرا این گروه‎­ها به حاشیه رانده شده‌ و از چشم طبقه متوسط شهری دور مانده‎­اند. از طرفی دیگر شکاف جنسی در این بین وجود دارد که پسران بیشتر از دختران بازمانده از تحصیل هستند. براساس داده‎­های وزارت رفاه این نسبت ۵۳ به ۴۷ است. شکاف دیگر نیز شکاف سنی است به این ترتیب که هر چه به مقاطع بالاتر حرکت می‎کنیم، میزان بازماندگی از تحصیل نیز بیشتر می‎­شود. شکاف چهارم هم شکاف استانی است. براساس این شکاف، میزان بازماندگی از تحصیل در استان­‎های محروم بیشتر از استان‎­های دیگر است.»

منبع: سایت رحمان

زنان مهاجر؛ زایمان و بارداری زنان مهاجر افغان در ایران (نوشته)

نویده احمدی

مهاجرت تأثیر بسیار چشمگیری بر تجربه زیسته زنان می‌گذارد. از جمله بر باروری، زایمان، و دسترسی به امکانات بهداشتی. زنان مهاجر افغان در ایران تجربه متفاوتی از زنان افغانستانی در کشور خود دارند. در این مصاحبه سعی کرده‌ایم تأثیر مهاجرت را بر تعداد فرزندان و دسترسی به امکانات پزشکی برای زنان افغان بررسی کنیم.

امکانات بیشتر در ایران

زیبا زنی است که ۵۰ سال سن دارد و تمام فرزندان او در افغانستان به دنیا آمده‌اند. او در یکی از شهرستان‌های دور افتاده افغانستان زندگی کرده است. یکی از دلایل زیاد بچه دار شدن زنان افغانستان را نبود امکانات و عدم دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری می‌داند و می‌گوید: «زمانی که من ازدواج کردم، امکانات بسیار محدود بود. برای اینکه پیش ماما برویم، مجبور بودیم راه زیادی برویم. راه دور نیاز به پول داشت که ما از لحاظ مالی بسیار فقیر بودیم. بقیه زنان ده هم مثل من بودند و ما اطلاعات کمی از شیوه‌های پیشگیری از بارداری داشتیم».

مهاجرت به کشوری که امکانات بیشتری نسبت به افغانستان دارد، سبب تغییر در وضعیت زنان افغان شده است. نرگس ۱۷ ساله بوده که به ایران آمده و ازدواج کرده است. او می‌گوید: «شرایط بهداشت و درمان در ایران با افغانستان متفاوت است. کسانی که در ایران زایمان می‌کنند، امکانات بیشتری دارند و به آن‌ها بهتر رسیدگی می‌شود. زمانی که زنان مهاجر باردار می‌شوند به خانه سلامت مراجعه می‌کنند و تحت مراقبت قرار می‌گیرند و زنان بعد از زایمان آسیب کمتری می‌بینند».

سواد و باروری

در جامعه سنتی مثل افغانستان که درگیر جنگ است، بسیاری از دختران نمی‌توانند درس بخوانند که این موضوع باعث می‌شود که مادران از نبود سواد رنج ببرند و این مسأله یکی از دلایلی است که زنان افغانستان پشت سرهم بچه دار می‌شوند. زهرا صاحب چندین نوه است. از نظر او بی سوادی سبب می‌شود که زنان افغانستان بدون در نظر گرفتن عواقب بچه داری، پشت‌سر هم باردار شوند. او می‌گوید: «زمانی که من جوان بودم تمام زنان اقوام ما سالی یک بچه به دنیا می‌آوردند. اکثر زنان بی سواد بودند و دختران کمی به مدرسه می‌رفتند. وقتی جنگ شد، طالبان مدرسه‌ها را به آتش کشیدند و مادران آینده بی سواد ماندند».

یکی از پارامتر‌هایی که به کمتر شدن تعداد فرزندان زنان مهاجر کمک کرده است، بالارفتن سطح سواد جامعه مهاجر است. زنان افغان بیشتر تحصیلات دیپلم را به پایان رسانده‌اند و با آگاهی بیشتری تصمیم به بارداری می‌گیرند. رخساره جزء زنانی است که دیپلم انسانی دارد و می‌گوید: «نسل جدید مهاجران تغییرات بسیاری را تجربه می‌کنند و یکی از آن‌ها موضوع فرزند‌آوری است که مهاجرت در ایران این موضوع را باعث شده است. زنانی که حداقل تا دیپلم درس خوانده‌اند و اعتقاد دارند که فرزند زیاد به ضرر آن‌ها است و گاهی به داشتن دو فرزند قانع می‌شوند». البته همچنان مردان تصمیم گیرنده اصلی هستند.

همچنان فرزند پسر ارجح است

در جوامع مردسالاری مثل افغانستان و ایران، فرزند پسر داشتن بسیار مهم است. افغانستانی‌ها همیشه برای تولد پسر جشن می‌گیرند. زنی که فرزند پسر نداشته باشد، همواره در رنج و عذاب است. این نگاه در جامعه ایران کم‌رنگ‌تر شده است ولی در افغانستان هنوز این نگاه وجود دارد.

ناهید زنی است که پنج فرزند دختر را به امید پسر آوردن به دنیا آورده است. او می‌گوید: «اگر زنی در افغانستان پسر نداشته باشد، مثل این می‌ماند که بازو نداشته باشد و تا اخر زندگی‌اش باید حرف مردم را به جان بخرد و گاهی مردان افغان به خاطر فرزند پسر، زن دوم می‌گیرند».

مهاجران افغان در ایران به فرزند پسر به عنوان نیروی کار نگاه می‌کنند. این مردان هستند که هزینه‌های زندگی را به دوش می‌کشند. از این رو داشتن فرزند پسر را مهم می‌دانند و همین موضوع سبب فشار بیشتری بر زنان مهاجر می‌شود. فرحناز دو فرزند دختر دارد. او که متولد ایران است، می‌گوید: «در برخی موارد، شرایط زنان مهاجر در ایران بسیار بهتر از زنان افغانستان است و زنان آگاهی بیشتری دارند، اما هنوز موضوع جنس فرزند مهم است. زنان نسل جدید تلاش می‌کنند که فرزند پسر به دنیا بیاورند و گاهی قبل از بارداری به پزشک مراجعه می‌کنند تا فرزندشان پسر شود».

زن بی فرزند، زن مطرود

یکی از بارزترین دلایل بچه دار شدن زنان مهاجر، فشار از سوی اطرافیان به خصوص زنان است. اگر زنی بچه نداشته باشد، همواره در مورد او بین زنان صحبت می‌شود و جامعه مهاجر چه در نسل قبل و چه نسل جدید، از این قاعده مستثنی نیستند. مریم زنی اسـت کـه چند سال است که بچه دار نمی‌شود. او می‌گوید: «اگر زنی چه با خواسته‌ی خود و یا چه ناخواسته، بچه‌دار نشود، همیشه از سوی زنان دیگر تحت فشار است و نگاه‌ها و ترحم دیگران باعث آزار او می‌شود. من چند سالی است که ازدواج کرده‌ام، اما بچه‌دار نشده‌ام.

خانواده همسرم بسیار مرا اذیت می‌کنند و نیش و کنایه می‌زنند و می‌گویند که من ناقص هستم. همه این حرف‌ها مرا از پا می‌اندازد».
از دیگر سو، اعتقاد به مردسالاری سبب شده است که زنان کمتر در تعداد فرزندان نقش داشته باشند و یا اینکه مردان از وسایل جلوگیری از بارداری استفاده نکنند.

همچنین با توجه به وضعیت بد اقتصادی در ایران، شرایط زندگی مهاجران نیز این روز‌ها سخت‌تر شده است و دسترسی به خدمات پزشکی هزینه‌های بیشتری را می‌طلبد. با توجه به فقر و تنگدستی جامعه مهاجران، این مسأله می‌تواند سلامت مادران و نوزادان آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد؛ به گونه‌ای که شنیده می‌شود زنان مهاجر به جای مراجعه به زایشگاه، این روز‌ها در منزل وضع حمل می‌کنند مانند سالیان بسیار دور. زایمان در شرایط نامناسب بهداشتی دامن گیر زنان و نوزادان آن‌ها می‌شود. جا دارد مقامات وزارت بهداشت ایران به دلیل تعداد زیاد مهاجران افغانستانی، فرهنگ و دین مشترک، و تأثیرات متقابل دو جامعه بر همدیگر، و حداقل به دلیل تأمین نیروی کار در ایران توسط مهاجران، توجه بیشتری به سلامت مهاجران و آگاهی بخشی در مورد شرایط پیشگیری از بارداری برای زنان و مردان داشته باشند. این در حالی است که در کشور‌های مهاجر‌پذیر مانند آلمان، خدمات بهداشتی برای زایمان زنان مهاجر، رایگان در نظر گرفته شده است.

منبع: کانال تلگرامی دیگری

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است (نوشته)

علی‌رغم فرمان رهبری در رابطه با تحصیل تمام کودکان افغانستانی، هنوز مشکلات بسیاری در این زمینه وجود دارد. با نادر موسوی درباره چند و چون تحصیل کودکان مهاجر و پیشینه مدارس خودگران حرف زدیم.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: نادر موسوی ۲۲ سال است که دارد برای تحصیل مهاجران افغانستانی داخل ایران خون دل می‌خورد و تلاش می‌کند. ۲۲ سال! بسیاری از ما سابقه حتی یک هفته و یک ماه کار داوطلبانه و جهادی نداریم، اما نادر موسوی ۲۲ سال است که شبانه‌روزش گره خورده به تحصیل و پیشرفت بچه‌های افغانستانی. سال ۱۳۷۹ بود که او «مدرسه فرهنگ» را در تهران راه‌اندازی کرد تا به سهم خودش بتواند پاسخگوی نیاز مهاجران افغانستانی در حوزه آموزش باشد. نهالی که او ۲۲ سال پیش کاشت، امروز درختی پهناور شده که باید زیر خنکای مطبوعش نشست و لذتی آمیخته با درد را تجربه کرد. امروز پای صحبت‌ها و خاطرات سیدنادر موسوی نشسته‌ایم تا مروری بر بالا و پایین تحصیل مهاجران افغانستانی در ایران داشته باشم و به این فکر کنیم چرا پس از ۴۰ سال هنوز یک سیاست قطعی و برنامه‌ریزی درست برای تحصیل کودکان افغانستانی نداریم؟

مدرسه خودگردان اصلاً چی هست؟!

داستان ما به ۲۲ سال پیش یعنی سال ۱۳۷۹ برمی‌گردد. پیشتر از آن در سال ۷۵ که من در دانشگاه بودم، می‌دیدم که فرزندان خیلی از آشنایان و دوستان به مدرسه نمی‌روند. یادم است سال ۷۵ بود که به خانه یکی از اقوام رفته بودم و ازشان پرسیدم که چه مدرسه‌ای می‌روی؟ گفت مدرسه افغانستانی. گفتم مدرسه افغانستانی دیگر چیست؟ گفت ما نمی‌توانیم توی مدارس دولتی ثبت‌نام کنیم، برای همین در این مدارس درس می‌خوانیم. بعد پرس و جو کردم و دیدم چند تا مدرسه دیگر هم هست. همان موقع مصادف شد با موج دوم مهاجرین که طالبان تمام افغانستان را گرفته بود. با موج دوم بچه‌های زیادی به ایران آمده بودند که مدارک نداشتند، با نظام آموزشی ایران آشنایی نداشتند و همه اینها باعث شده بود که تعداد زیادی از بچه‌ها پشت در مدرسه بمانند. من که آن موقع در دانشگاه کشاورزی کرج بودم، با دوستانم صحبت کردیم و مدرسه خودگردان فرهنگ را در منطقه «زمزم» جنوب غرب تهران تأسیس کردیم.

یکی از معلم‌های‌مان قابله بود!

یادم است برای سال اول با افرادی که در بین مردم جایگاه اجتماعی داشتند ارتباط گرفتیم و راه‌اندازی مدرسه را تبلیغ کردیم. ماه محرم بود و مراسم‌ها شلوغ؛ آنها هم در مراسمات مذهبی و… تأسیس مدرسه را اطلاع‌رسانی کردند. وقتی حدود ۱۰۰ نفر نام‌نویسی کردند، گشتیم و همین مکان را اجاره کردیم. معلم‌های ما هم یک نفرشان قابله بود، یک نفرشان دندان پزشک بود، و افراد دیگر هم هیچ‌کدام سابقه معلمی نداشتند. تنها بر اساس تکلیف به ما پیوسته بودند.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

هیچ‌کدام‌مان سابقه تدریس نداشتیم

یادم است اردیبهشت ماه بود. در منطقه گشتیم و چند تا بنگاه رفتیم. خانه را به ما نشان دادند و پسندیدیم. صاحبخانه‌اش هم آدم خوبی بود. چون که خانه کنار اتوبان بود، مزاحم همسایه‌ها هم نبود. این خانه را آن موقع ارزان گرفتیم؛ فکر کنم ماهی یک میلیون پول پیش و ماهی ۱۵ هزار تومان کرایه. برای فراهم کردن پولش هم چاره‌ای نداشتیم جز اینکه خودمان دو سه نفری آن را جور کنیم. یکی از دوستانی که با همدیگر توی خوابگاه بودیم پولی به دستش آمده بود و همان را برای این کار گذاشت. خودمان هم تجربه تدریس نداشتیم. تنها حُسن ما این بود که بعضی‌هامان آموزش‌دیده ایران بودیم. در ایران درس خوانده بودیم و با نظام آموزشی ایران آشنا بودیم. البته من خودم در دوران تحصیلم شاگرد زیاد داشتم. کلاس سوم ابتدایی بودم که ما وارد ایران شدیم. از همان سال سوم در بندرعباس به هم‌سن و سال‌های خودم درس می‌دادم و شاگرد داشتم. تنها تجربه آموزش من همان بود. هر سال چهار تا پنج تا شاگرد داشتم. برای پول هم نبود؛ چون درسم خوب بود، پدر و مادرها خواهش می‌کردند که به بچه‌های ما هم درس بده. آخر سال که می‌شد یک پیرهنی چیزی به عنوان هدیه می‌دادند. یادم است یک سال یک توپ هدیه دادند. مثل امروز نبود که بگوییم من ساعتی فلان‌قدر می‌گیرم و تدریس می‌کنم. همه شاگردهای من هم ایرانی بودند. در منطقه ما کلاً دو تا خانواده افغانستانی وجود داشت که فقط خانواده ما بچه داشت.

در عرض یک ماه و نیم مدرسه را تأسیس و کلاس‌ها را شروع کردیم!

زمانی که مدرسه را دایر کردیم تنها تجربه تدریس من همین بود. وقتی خانه را گرفتیم فراخوان دادیم و گفتیم همانطور که شاگردها را جمع کردیم، معلم‌ها را هم همانطور جمع کنیم. گفتیم هرکس که دیپلم دارد خبر کنید که بیایند برای معلمی. ظرف همان یک و نیم ماه ۵۰ نفر آمدند و برای معلمی ابراز آمادگی کردند. اواخر اردیبهشت مدرسه را استارت زدیم. خیلی جالب است؛ یعنی ظرف یک و نیم ماه ثبت‌نام‌ها انجام شد و معلم‌ها جذب شدند و کلاس‌ها را شروع کردیم! بیشتر هم خانواده‌هایی بودند که چندسالی در ایران سکونت داشتند. در نتیجه این بچه‌ها سه چهار سال از درس عقب مانده بودند. از اواخر اردیبهشت تا اواخر تیرماه حدود سیصد و چهل نفر در کلاس‌های ما ثبت‌نام کردند. همین نشان می‌دهد چقدر از مدرسه استقبال شد. همه بچه‌ها هم قاطی پاطی بودند! بچه می‌آمد می‌گفت من در افغانستان تا کلاس پنجم خواندم، یکی می‌گفت تا کلاس چهارم خواندم؛ و هیچ مدرکی هم نداشتند. ما هم یکی دو نفر را تعیین کردیم که بچه‌ها را سنجش کنند و ببینند بچه‌ها چقدر سواد دارند و باید سر چه کلاسی بنشینند. امتحان املا و ریاضی می‌گرفتیم تا ببینیم چقدر درس‌ها را بلد هستند. کاملاً کورمال کورمال پیش می‌رفتیم، چون هیچ تجربه‌ای نداشتیم.

سه شیفته کار می‌کردیم / کیفیت آموزشی افغانستان با ایران قابل مقایسه نبود

مدرسه را اول با دو شیفت و بعد با سه شیفت شروع کردیم. همه چیز هم خیلی درهم و برهم بود! یک نفر ده سالش بود و تا کلاس سه خوانده بود، یکی چهارده سالش بود و تا کلاس پنج خوانده بود. ساماندهی اینها هم واقعاً سخت بود. هرکس را نسبت به حدسی که درباره توانمندی‌اش می‌زدیم، راهی یکی از کلاس‌ها می‌کردیم. معلم‌ها را هم همینطور تقسیم کردیم! کاملاً حدسی. خیلی از بچه‌ها سه چهار سال در ایران بودند و مدرسه نرفته بودند. اینها چندسال عقب مانده بودند. بخش عمده‌شان کسانی بودند که بعد از سقوط کشور به دست طالبان به ایران آمده بودند. ضمن اینکه کیفیت آموزشی ایران و افغانستان خیلی تفاوت دارد؛ همین سال گذشته که جمهوریت بود با ایران قابل مقایسه نبود، چه برسد به آن زمان. خیلی از بچه‌ها می‌گفتند ما تا آخر سال حتی کتاب نداشتیم و فقط در کلاس‌ها شرکت می‌کردیم. یک دانش‌آموزی داشتیم که مثلاً در افغانستان تا کلاس پنجم را خوانده بود ولی اینجا حتی کلاس دوم را نمی‌توانست امتحان بدهد و نمی‌توانست حتی اسمش را بنویسد. کیفیت آموزشی اینقدر پایین بود. یک مشکل هم عدم آشنایی بچه‌ها با سیستم آموزشی اینجا بود. مشکل سوم این بود که خیلی از اینها اصلاً با گویش ایران خو نگرفته بودند. فارسی صحبت می‌کردند ولی با لهجه غیر ایرانی. اینها تعامل با بچه‌ها را سخت می‌کرد؛ خیلی سخت.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

انگیزه‌مان برای کار بالا بود / به بچه‌ها گفتیم خودتان کتاب‌ها را جور کنید

ما مجوز و قاعده و رسم و رسوم که نداشتیم، بنابراین هرکس می‌آمد ثبت‌نام می‌کردیم؛ از کلاس اول تا دوازده. سن و سال بچه‌ها را ملاک قرار نمی‌دادیم و همه را ثبت‌نام می‌کردیم. چون سن‌شان بالا رفته بود و نمی‌شد بیشتر از این از درس عقب بمانند. چطوری بگویم؟ کوه مشکلات آنجا بود! هم از لحاظ سیستمی مشکل داریم، هم کتاب نداریم، هم معلم باسابقه نداریم، هم خانواده‌ها مشکل دارند، هم تجهیزات نداریم… ولی انگیزه برای راه‌اندازی بالا بود و ما سعی می‌کردیم با کمترین امکانات کار کنیم. مثلاً ما کتاب نداشتیم. به بچه‌هایی که می‌آمدند می‌گفتیم خودتان از در و همسایه و دوستان‌تان کتاب‌ها را تهیه کنید. اگر می‌توانید کتاب‌های بیشتری تهیه کنید، بگیرید و بیاورید تا به بچه‌های دیگر هم بدهیم. خانواده‌هایی بودند که برای بچه خودشان سه چهار دست کتاب جمع کرده بودند که این کتاب‌ها در اختیار ما قرار می‌گرفت و بین کسانی که کتاب نداشتند توزیع می‌شد. ضمن اینکه بعداً یکی از دوستان به من گفت همه این کتاب‌های دست دوم را می‌برند به بازیافتی تهران. ما یک روز رفتیم و دیدیم همشهری‌های خودمان آنجا کار می‌کنند! انبوهی از کتاب و کاغذ دیدیم. گفتیم ما این کتاب‌ها را می‌خواهیم و آنها برای ما به دقت جدا کردند. کتاب‌های تمیز و خوب را گرفتیم و به آنها پول هم دادیم. خلاصه یک وانت کتاب تر و تمیز آوردیم و بین بچه‌ها توزیع کردیم. این‌طوری بود که کتاب بچه‌ها را تأمین می‌کردیم.

پنجره کلاس را کندم، گذاشتم جلوی کلاس، به عنوان تخته استفاده کردم!

تجهیزات؟ تجهیزات نداشتیم که. رفتیم آنجا در بازار کهنه‌فروش‌ها و سمساری‌های عبدل‌آباد. یک اداره موکت‌های کهنه‌اش را آورده بود آنجا و ما همه‌اش را یکجا خریدیم! با همان‌ها کف تمام کلاس‌ها را موکت کردیم. تخته‌ها را هم پدر یکی از بچه‌ها که نجار بود برای ما درست کرد. یادم است یک بار خودم به بچه‌های کلاس اول راهنمایی ریاضی درس می‌دادم و هنوز تخته نگرفته بودیم. هیچی نداشتیم برای تدریس. دیدم توی این اتاق یک پنجره آلومینیومی هست که کشویی است. همان پنجره را از جا درآوردم، پشت شیشه‌اش کاغذ چسباندم، یک صندلی گذاشتم و تخته را روی آن گذاشتم. با ماژیک روی شیشه پنجره می‌نوشتم و به بچه‌ها درس می‌دادم. حدود یک ماه و نیم با همان پنجره درس می‌دادیم! البته بعدتر با نجارها صحبت کردیم و تخته زدیم و تخته پاک کن گرفتیم و هرچه جلوتر می‌رفتیم سعی می‌کردیم شکل و شمایل رسمی‌تری بگیریم. مثلاً ابتدای کار یک دفتر کلاسی کهنه داشتیم که نصفش استفاده شده بود و نصفش خالی بود. ولی برای سال دوم فهمیدیم که می‌توانیم این وسایل را از بازار لوازم التحریری‌ها تهیه کنیم! آن اوایل خود معلم‌ها کاغذ را خط‌کشی می‌کردند و اسامی را روی کاغذ می‌نوشتند.

معلمانی را انتخاب کردم که دست‌خط و بیان بهتری برای ارتباط با بچه‌ها داشتند

خلاصه کلاس‌ها را این‌طوری ادامه می‌دادیم تا اینکه دیدیم خیلی از معلم‌ها سابقه آموزشی ندارند. کسانی که در افغانستان معلمی کرده بودند، بدتر بودند! چون آنها معلمی کرده بودند، ولی با سیستم آموزشی افغانستان که اصلاً مناسب ایران نبود. خلاصه به سختی بین معلم‌ها گزینشی انجام دادیم و بهترین‌ها را روانه کلاس‌ها کردیم. یادم است روی دست‌خط‌ها هم حساسیت داشتیم و سعی کردیم معلمانی که دست‌خط بهتری دارند را انتخاب کنیم. ملاک خاص دیگری نداشتیم. یک مصاحبه حضوری داشتیم و می‌پرسیدیم انگیزه‌ات از تدریس چیست؟ تلاش‌مان این بود که کسانی را انتخاب کنیم که بیان بهتری داشتند و راحت‌تر و بهتر می‌توانستند با بچه‌ها ارتباط برقرار کنند.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

برای معلمان مدارس خودگردان دوره‌های «تربیت معلم رشد» گذاشتیم

وقتی دیدیم که معلم‌ها ضعف دارند، از بعضی دوستان که در رشته‌های مختلف تحصیل می‌کردند و یکی دو نفرشان هم در دانشگاه تربیت مدرس درس می‌خواندند، دعوت کردیم تا پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها برای معلمان ما کلاس بگذارند. کلاس تربیت معلم گذاشتیم تا معلم‌ها با فنون آموزشی بیشتر آشنا شوند. یادم است آن موقع پنجشنبه‌ها را تعطیل می‌کردیم تا معلم‌ها بتوانند در کلاس‌های تربیت معلم شرکت کنند. از کسانی که آن موقع به ما کمک کردند آقای کربلایی معاون وزیر شد، آقای رحمتی الآن رئیس شبکه تمدن است، آقای قاضی‌زاده روانشناسی می‌خواند، آقای وحیدی زبان انگلیسی می‌خواند و همه‌شان هم از بچه‌های مهاجر بودند.. اینها را دعوت کردیم؛ همه آمدند و کلاس‌های تربیت معلم را برای ما برگزار کردند. در کنارش هم سعی کردیم بعضی کتاب‌ها را بخوانیم تا اطلاعات‌مان بیشتر شود. خلاصه خیلی آماتور بودیم و سعی می‌کردیم از هر طرف چیزی یاد بگیریم. جالب اینکه از بستر همان دوره تربیت معلم ما گروهی تشکیل شد به نام «تربیت معلم رشد». وقتی این تیم شکل گرفت، آنها را برای سایر مناطق هم فرستادیم تا به معلمان دیگر مدارس هم آموزش بدهند. کلاس‌های تربیت معلم ما در قم و پاکدشت و ورامین هم برگزار شد. خود این مدرسه باعث شد هسته تربیت معلم هم شکل بگیرد. بچه‌های تربیت معلم رشد خودشان کار را ادامه دادند و اتفاقات بهتری افتاد. این جمع به ده‌ها مدرسه دیگر خدمات دادند و کیفیت آموزش در مدارس خودگردان را بهبود دادند.

شوق و ذوق بچه‌ها ما را تشویق به کار می‌کرد

به معلم‌هایمان حداقل حقوق را می‌دادیم. حقوق‌ها پنج هزار یا ده هزار بود. از خانواده‌هایی که می‌توانستند کمک مالی بکنند می‌خواستیم که به مدرسه کمک کنند. سقف کمک را هشت تومان تعیین کرده بودیم و بعضی از هزینه‌ها را این‌طوری تأمین می‌کردیم. البته خود خانواده‌ها هم مایل بودند که کمک کنند؛ چون بچه‌هاشان مدرسه نمی‌رفتند و دوست داشتند این مدرسه اداره شود. ما بچه‌ها را به زور از مدرسه بیرون می‌کردیم! بچه‌ها موقع رفتن از مدرسه با خوشحالی می‌رفتند. توی آن گرما و جای کوچک، بدون پنکه و امکانات، چنان شوق و ذوقی داشتند که مثال‌زدنی بود. من نامه یکی از بچه‌ها را هنوز دارم که برایم نوشته بود «وقتی بچه‌های ایرانی مدرسه می‌رفتند، من جلوی در مدرسه‌شان می‌نشستم و وقتی بچه‌ها رد می‌شدند گریه می‌کردم». خداراشکر اینجا باز شد و خیلی از بچه‌ها واقعاً خوشحال بودند. شوق و ذوق بچه‌ها خیلی زیاد بود و همین ما را به ادامه کار وادار می‌کرد.

داستان پدری که به من رشوه داد تا پسرش را ثبت‌نام کنم…

کلاس‌ها آنقدر شلوغ بود که می‌دیدی جلوی یک کلاس سی چهل جفت کفش چیده شده است. خانواده‌هایی داشتیم که می‌گفتند اجازه بدهید بچه ما روی همین کفش‌ها بنشیند و درس بخواند… این یکی از دردناک‌ترین صحنه‌هایی بود که در این سال‌ها دیدم. استقبال آنقدر زیاد بود که ما بعد از واحد یک، واحد دو مدرسه را هم باز کردیم. ظرفیت واحد یک تکمیل شده بود و ما سه شیفت کلاس برگزار می‌کردیم. سه شیفت ۱۲۰ نفره داشتیم در یک حیاط سی متر مربعی! وقتی که بچه‌ها مرخص می‌شدند و زمان تعویض دو تا شیفت بود، ده دقیقه طول می‌کشید تا من از بین‌شان رد شوم و به اتاقم برسم! از بس جمعیت کیپ تا کیپ در حال رفت و آمد بودند. یک گروه در حال آمدن بودند و یک گروه در حال رفتن. یکی از خاطراتی که یادم نمی‌رود این است که یکی از پدرها آمد و یک دو هزار تومانی را یواشکی به من داد و گفت «این را بگیرید و بچه را ثبت‌نام کنید». یک جوری داشت به من رشوه می‌داد برای ثبت‌نام بچه‌اش. من از طرفی خیلی ناراحت شدم و از طرفی خیلی خوشحال. خوشحال از این جهت که می‌دیدم یک پدر دارد برای تحصیل بچه‌اش به من رشوه می‌دهد. چون شنیده بودم در افغانستان پول می‌دادند که بچه‌هایشان را از مدرسه بیرون بکشند. حتی پدر خود من را به خاطر همین از مدرسه بیرون کشیده بودند… ملأ می‌گفت «این بچه‌ها را مدرسه رسمی نفرستید؛ بی دین می‌شوند». از آن زمانی که بچه‌ها را این‌طوری از درس می‌کشیدند، تا زمانی که این پدر برای تحصیل فرزندش پول بدهد، خیلی چیزها عوض شده بود. به خصوص که معلوم بود این پدر خودش کارگر و بی‌سواد است.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

فرمان رهبری برای تحصیل کودکان افغانستانی، فرازی بسیار مهم در تحصیل مهاجران

این پدر آنقدر به ضرورت دانش و سواد پی برده بود، که داشت با خجالت و شرم این پول را می‌داد. ناراحتی‌ام از این جهت بود که چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ چرا بچه‌ای پشت در مدرسه بماند؟ آن هم در کشوری که ما هم‌زبان و هم‌مذهب و هم‌نژادیم. وضعیت آنقدر بد بود که این پدر حاضر بود برای تحصیل بچه‌اش در مدرسه خرابه ما هم پول بدهد. در مدارس دولتی که این اتفاق بیشتر می‌افتاد. پدرانی بودند که به نام کمک به مدرسه پول بیشتری به مدیر مدرسه می‌دادند و می‌گفتند با این پول برای مدرسه چیزی بخرید، ولی بگذارید بچه من سال بعد هم اینجا درس بخواند. از روی درماندگی این کار را می‌کردند. البته کم کم شرایط بهتر شد، به خصوص سال ۹۴ که دستور رهبری صادر شد و یکی از فرازهای بسیار بسیار خوشایند در طول این بیست و دو سه سال کار من بود. خیلی از بچه‌ها توانستند با کمترین مدرکی که داشتند وارد مدارس دولتی شوند. کسانی که مدرک نداشتند مدرک حمایت تحصیلی گرفتند. و این اتفاق بسیار خوشایندی بود.

سه تا کلاس اول داشتیم؛ برای بچه‌های کوچک و بزرگ و بزرگ‌تر!

ما بلافاصله بعد از اینکه کلاس‌ها را شروع کردیم، برای بچه‌ها کلاس‌های جهشی هم گذاشتیم. بچه دوازده سیزده ساله با یک بچه شیش ساله توی یک کلاس بودند! ولی به مرور برای بچه‌های بزرگ‌تر کلاس‌های جهشی گذاشتیم تا به کلاس‌های بالاتر بروند. مثلاً سه تا کلاس اول داشتیم؛ یکی برای بچه‌های کوچک، یکی برای بچه‌های بزرگ‌تر، و یکی برای بچه‌های خیلی بزرگ‌تر. برای بچه‌هایی که سن‌شان زیاد بود چهار ماه به چهار ماه کلاس می‌گذاشتیم؛ یعنی می‌گفتیم باید یک سال تحصیلی را توی چهار ماه پاس کنید. با این سختی‌ها کار را پیش می‌بردیم.

مدارس خودگردان اهالی فرهنگ را دور هم جمع کرد

این مدارس باعث شد اتفاقات خوب زیادی در میان فرهنگیان مهاجر رقم بخورد. مهاجرین قبل از راه‌اندازی این مدرسه هیچ جمع فرهنگی دیگری نداشتند که دور هم جمع بشوند و یک کاری در حوزه فرهنگ بکنند. یک مؤسسه «دُر دَری» در مشهد بود و یک خانه ادبیات در حوزه هنری تهران که چند تا نویسنده و شاعر دور هم جمع می‌شدند و شعر و داستان می‌خواندند. جمع دیگری که فرهنگیان مهاجر کار فرهنگی بکنند وجود نداشت. وقتی این مدارس شکل گرفتند، بچه‌های همفکر همدیگر را پیدا کردند و اولین گام‌ها را در آموزش بچه‌های مهاجر برداشتند.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

«پیک گل سرخ»، پیک نوروزی مخصوص مدارس خودگردان

توی مدارس اقیانوسی از کار روی زمین ریخته بود. ما هم باید با کمبود امکانات خلاقیت به خرج می‌دادیم و مشکلات را حل می‌کردیم. یکی از کارهایی که کردیم تولید پیک‌های نوروزی برای مدارس خودگردان بود. چون آموزش و پرورش ایران به این بچه‌ها پیک نوروزی نمی‌داد. ما بلافاصله یک تیم تشکیل دادیم و گفتیم باید خودمان پیک نوروزی چاپ کنیم. به واسطه یکی از کارمندان آموزش و پرورش رفتم و پیک‌های نوروزی ده پانزده سال گذشته را به صورت جلد شده تحویل گرفتم. آنها را آوردم و نگاه کردم و با تیمی که داشتیم، پیک را طراحی کردیم. به کسی که خطش بهتر بود گفتیم تو بیا خط‌ها را بنویس. یکی طراح بود، گفتیم بیا طراحی کن. خلاصه آنجا بود که پیک نوروزی را به نام «پیک گل سرخ» پایه‌گذاری کردیم و سال‌ها ادامه دادیم. اسم پیک را به این دلیل «گل سرخ» گذاشتیم که در افغانستان به جشن نوروز جشن گل سرخ هم می‌گویند. می‌خواستیم پیوند بچه‌ها با افغانستان قطع نشود. از دیگر کارهایی که کردیم تولید کتاب‌های جغرافیا و تاریخ مناسب مدارس خودگردان بود. یک کتاب تاریخ افغانستان کار کردیم تا بچه‌ها درباره افغانستان هم بدانند. کتاب جغرافیا را هم آقای عظیمی کار کرد که یکی از بهترین کتاب‌های تولیدی ماست. کتاب بازگشت را خودم کار کردم که یک‌جورهایی شبیه به ماجراهای خانواده آقای هاشمی در کتاب‌های ایران بود. طوری کار کردم که یک خانواده افغانستانی همه شهرها را می‌گشتند و من شهرها را معرفی می‌کردم.

بی‌هویتی، بلای بزرگ مهاجرت در ایران

داشتیم برای بچه‌ها هویتی ایجاد می‌کردیم که از کشور خودشان بریده نشوند. این بچه‌ها در ایران پس زده می‌شوند و به عنوان اتباع شناخته می‌شوند، خودشان هم از افغانستان خاطره‌ای ندارند. این بی‌هویتی یکی از بلاهای مهاجرت در ایران است که تبعات خیلی زیادی هم دارد. این مسأله آنقدر برای من مهم بود که وقتی پیک‌های نوروزی را کار می‌کردم، حتی مسائل ریاضی را با این زاویه نگاه می‌نوشتم. مثلاً می‌گفتم فاصله قندهار تا هرات اینقدر است! در درس‌های ریاضی هم این کار را می‌کردم تا این حرف‌ها به گوش بچه‌ها بخورد. یادم است یکبار نقشه افغانستان را به صورت پازل طراحی کردم و بچه‌ها باید آرام آرام نقشه و پرچم افغانستان را کامل می‌کردند. اینها باعث می‌شد ارتباطشان با آن طرف هم حفظ شود.

همیشه دعا می‌کنم مدارس خودگردان تعطیل شوند، چون…

در سال ۹۴ که فرمان رهبری صادر خیلی از بچه‌ها وارد مدارس دولتی شدند. سال ۹۳ ما سیصد چهارصد تا دانش‌آموز داشتیم ولی سال ۹۴ تعداد بچه‌ها به حدود ۱۰۰ نفر رسید. عموم بچه‌ها وارد مدارس دولتی شدند. البته سال ۹۴ دروازه‌های اروپا هم باز شد و خیلی‌ها به آن سمت رفتند ولی اکثر کسانی که داخل ایران بودند وارد مدارس دولتی شدند. خیلی از مدارس خودگردان تعطیل شد و من هم خدا خدا می‌کردم که مدرسه ما هم تعطیل شود! من همیشه گفتم ما جزو معدود مدارسی هستیم که دعا می‌کنیم مدرسه‌مان تعطیل شود، چرا که تعطیلی ما یعنی حضور دانش‌آموزان افغانستانی در مدارس دولتی و پیشرفت آنها. با این‌همه به دلایل مختلف باز هم تعدادی نتوانستند وارد مدارس شوند. دلایلش هم مختلف بود.

چرا با وجود فرمان رهبری بازهم عده زیادی در مدارس خودگردان تحصیل می‌کنند؟

عده‌ای از آنها مدرک اقامتی‌شان مال استان دیگری بود. مثلاً یک خانواده در تهران زندگی می‌کردند ولی مدرک‌شان مال اصفهان بود. بنابراین نمی‌توانستند بچه‌شان را در تهران به مدرسه بفرستند. اینها مشمول فرمان رهبری هم نمی‌شدند؛ چون مدرک داشتند ولی قانون اجازه نداده در شهر دیگری زندگی کنند! یک تعداد دیگر از بازمانده‌های مدارس دولتی بچه‌هایی بودند که سن‌شان بالا رفته و باید کلاس شبانه می‌رفتند. بخشی دیگر کسانی بودند که دیر به ایران آمده بودند و مهلت ثبت‌نام مدارس را از دست داده بودند. عده‌ای هم در مناطق حاشیه‌ای تهران و شهرهای بزرگ زندگی می‌کردند و چون جمعیت مناطق حاشیه‌ای زیاد است، مدارس دولتی ظرفیت ثبت‌نام مهاجرین را نداشتند. عموم مهاجرین هم در مناطقی زندگی می‌کنند که مدارس شلوغ است. این گروه‌ها ناچارا باید در مدارس خودگردان ثبتنام می‌کردند. سال اول و دوم فرمان رهبری خیلی خوب بود ولی از سال ۹۷ به بعد یکسری شرایط گذاشتند که کمی کار را سخت‌تر می‌کرد. مثلاً ما دو سال پیش دویست و پنجاه نفر بودیم ولی پارسال شدیم ۹۵۰ نفر! هم سیل مهاجران بعد از سقوط کابل زیاد بود، هم مدارس به دلایل مختلف ثبت‌نام نمی‌کردند. پارسال سال خیلی سختی بود ولی چون کرونا بود، توانستیم کلاس‌ها را مجازی برگزار کنیم. بچه‌ها هفته‌ای چهار ساعت بیشتر نمی‌آمدند. ضمن اینکه ما دو تا مکان دیگر هم گرفتیم و باعث شد بتوانیم آنها را مدیریت کنیم.

مردی که عمرش را پای تحصیل کودکان مهاجر گذاشته است

تحصیل بچه‌های افغانستانی یک بازی برد برد است

امروز انسان آموزش‌ندیده خودش یک معضل است. این از حقوق اولیه هر انسانی است که باید آموزش ببیند. ضمن اینکه با آموزش انتقال فرهنگ صورت می‌گیرد. دیگر کشورها هزارها کار می‌کنند تا بخشی از فرهنگ‌شان را به دیگران معرفی کنند. در صورتی که مهاجرین دارند کتاب‌های درسی همین‌جا را می‌خوانند و با فرهنگ اینجا ساخته می‌شوند و به این فرهنگ و کشور علاقه‌مند می‌شوند. هرکدام از این بچه‌ها می‌توانند محمدکاظم کاظمی و ابوطالب مظفری و سیدضیاء قاسمی شوند. همه آنها این پتانسیل را دارند، اگر به آنها کمک شود. اگر در مدرسه روی من بسته بود، من می‌توانستم نادر موسوی شوم؟ آقای کاظمی می‌توانست؟ تحصیل بچه‌های افغانستانی یک بازی برد برد است. خیلی از مدیران و اساتید دانشگاه و نخبگان برجسته داخل افغانستان کسانی هستند که در ایران آموزش دیده‌اند. اینها برای ایران قدرت نرم می‌سازد. گذشته از این، این بچه‌ها بزرگ می‌شوند و فردا می‌پرسند چرا ما نتوانستیم در یک کشور اسلامی و شیعی و فارس‌زبان درس بخوانیم؟! چرا به ما اجازه ندادند؟ این تبعات بسیار ناخوشایندی خواهد داشت.

نسلی که در ایران درس می‌خوانند آینده افغانستان را می‌سازند

کشوری که داعیه زبان فارسی و فرهنگ و اسلام و تشیع را دارد، مگر می‌تواند چشمش را روی این بچه‌ها ببندد؟ من فکر می‌کنم کودکان مهاجر نه تنها تهدید نیستند، بلکه فرصت هستند. ایران می‌تواند این بچه‌ها را آموزش بدهد و آنها را از خود کند. من که اینجا درس خواندم مگر می‌توانم آموزگاران و دوستان و مدیرانی که داشتم را فراموش کنم؟ ریشه‌ها و گذشته و خاطرات من اینجاست. این اتفاق می‌تواند همین الآن برای این بچه‌ها رخ دهد. اگر این بچه‌ها آموزش ببینند، اتفاقات بزرگی می‌افتد. من نتیجه سلطه دوباره طالبان را عدم آموزش می‌بینم. اگر این نسل را تربیت کنیم، همین نسل آینده افغانستان را خواهد ساخت و بسیاری از مشکلات رفع خواهند شد. ضمن اینکه مهاجری که در ایران زندگی می‌کند اگر آموزش ببیند، یک شهروند قانون‌پذیرتر خواهد شد. امیدوارم شرایط بهتر از قبل شود و مسئولان ایرانی متوجه شوند که این مهاجران هم برای ایران و هم برای افغانستان فرصت هستند و ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم.

منبع: سایت خبرگزاری مهر

دیدگاهتان را بنویسید