نادر نادرپور، مجله‌ی بخارا، مرداد و شهریور 1392، شماره 94

در کوچه‌ای میان باغ‌های تجریش و زرگنده که «کوی دوست» نامش داده بودند، خانه‌ای کوچک بود که پیشانی خجولش را در غبار سبز درختان می‌پوشاند و نسیم «توچال» را که از بلندی‌ها به زیر می‌آمد، در خود پناه می‌داد و چشمان فراخ دریچه‌هایش را، از بیم آفتاب ظهر، در زیر ابروان شاخه‌ها پنهان می‌کرد.

این خانه‌ای بود که «خانلری»، در تابستان‌های دور، از هجوم گرما، روی بدانها می‌نهاد و کتاب و قلم را نیز بدانجا می‌برد و من هم، گاهگاه، مشتاقانه به دیدارش می‌رفتم.

زنگِ اخبار را که می‌فشردم، خدمتکاری در بر من می‌گشود و «خانلری» از دور، بر آستانهٔ اطاق کارش ظاهر می‌شد: گشاده‌روی و سرزنده بود. خنده‌ای که از لبانش سرچشمه می‌گرفت، گونه‌های برشته‌اش را درمی‌نوردید و پیشانی بلندش را روشن می‌کرد. دستور آوردن ماحضری به خدمتکار می‌داد و خود، روبروی من، به سخن گفتن می‌نشست و من، اغلب در همان لحظات، نخستین دیدارم را با او به یاد می‌آوردم که به سال ۱۳۲۶ اتفاق افتاده بود.

در آن هنگام، چشم و چراغ تهران: «خیابان اسلامبول» و دردانهٔ خیابان اسلامبول: کافه‌ای به نام «فردوسی» بود که صاحبی ارمنی‌تبار با سبیلی کلان و برتافته داشت. در آن محل، صادق هدایت و یارانش گرد می‌آمدند و به شوق دیدار یا به تقلید ایشان بود که بسیاری از جوانان و روشنفکران آن روزی نیز، بدان جا روی می‌آوردند.

احسان طبری که سردبیری مجلهٔ «مردم» را به عهده داشت، در شمارهٔ تیرماه همان سال، قطعهٔ «رقص اموات» مرا با مقدمهٔ خود به چاپ رسانده بود و من از جلال آل احمد پی درپی می‌شنیدم که صادق هدایت، آن را پسندیده و سراغ مرا گرفته است.

روزی که هدایت و بزرگ علوی و عبدالحسین نوشین و یزدان بخش قهرمان در کافهٔ فردوسی وعدهٔ ملاقات داشتند، من که نوجوانی ۱۸ ساله بودم، با لباس کازرونی و موی کوتاه دبیرستانی، به اشارهٔ آل‌احمد قصد دیدارشان را کردم، اما کمرویی فراوان، رخصت این کار را به من نداد و پس از چندین بار خیابان پیمودن و بر در آن کافه تردید کردن، به خانه بازم گردانید.

آل احمد که از مدتی پیش در خانهٔ کوچک من سکونت یافته بود، بار دوم، مرا تا کافهٔ فردوسی همراهی کرد و به انتظار آمدن هدایت در پشت میزی نشانید، اما او نیامد و من با چند تن از اطرافیانش مانند حسن قائمیان و رحمت الهی و پرویز داریوش آشنا شدم و درست، در لحظاتی که به اتفاق آل احمد قصد خروج از کافه را داشتم، مردی سی و چند ساله با چهره‌ای مطبوع و قامتی معتدل پا به درون نهاد. پاپیونی خوش رنگ بر گردن و جامه‌ای برازنده بر تن داشت و با وجود جوانی، شخصیتش چنان بود که حس احترام پیران را نیز برمی‌انگیخت. همه از جا برخاستند و او به سوی ما آمد و آل احمد به گمان آن‌که من «تازه وارد» را می‌شناسم، نام او را بر زبان نیاورد و تنها مرا به او معرفی کرد. نشستیم و از هر در سخنی به میان آمد و از برکت اشاراتی که در آن سخن‌ها نهفته بود، من «تازه وارد» را شناختم: او همان دکتر پرویز ناتل خانلری، مدیر ماهنامهٔ «سخن» و دانشیار آن روزی دانشکدهٔ ادبیات تهران بود که من از چند سال پیش، نوشته‌ها و سروده‌های او را با اشتیاق تمام می‌خواندم. در پایان دیدار آن روز، خانلری از آل احمد خواست که یکی از روزهای آینده، از طریق تلفن با او قراری بگذارد و مرا همراه خود به خانه‌اش ببرد، و چند روز بعد، من و آل احمد به خانهٔ خانلری رفتیم و چند ساعتی نزد او، از هر در (و به ویژه: از شعر) سخن گفتیم و چنین بود که آشنایی من با خانلری آغاز شد و در طول سالیان به دوستی انجامید. نخست، به خانه‌ای که در فاصلهٔ خیابان‌های شاه و شاهرضا داشت، دعوت می‌شدم و سپس گاهگاه به دفتر کار او در دبیرخانهٔ دانشگاه تهران می‌رفتم و این، به هنگامی بود که ماهنامهٔ «سخن» بر اثر مشکلات مادی انتشار نمی‌یافت و مکانی در اختیار خود نداشت.

در زمستان سال ۱۳۲۷، خانلری برای مدت دو سال به پاریس رفت تا مطالعات خود را در «لابراتوار فونتیک سوربن» به انجام رساند. یک سال پس از آن، من نیز برای ادامهٔ تحصیل به همان شهر عزیمت کردم و در طول یک سالی که اقامت من و خانلری مقارن شده بود، دستیاری و همکاری او را در پژوهش‌های «آواشناختی» زبان فارسی برعهده گرفتم.

سپس او زودتر و من دیرتر به ایران برگشتیم و خانهٔ او از «خیابان تیر» در تهران به «کوی دوست» در شمیران انتقال یافت و همین که چندی بعد، ماهنامهٔ «سخن» به همت والای وی انتشارِ دوبارهٔ خود را آغاز کرد، اشعار من نیز در صفحاتش جای گرفت و این همکاری به رغم وقفه‌های کوتاه، تا پایان سال ۱۳۵۷ که فرجام عمر «سخن» بود، ادامه داشت. بدین گونه، در فاصلهٔ سال های ۱۳۳۱ تا ۱۳۵۹ (که من ایران را ترک گفتم)، با وجود گرفتاری‌های گوناگون خانلری، که از احراز مقاماتی نظیر معاونت وزارت کشور، استانداری آذربایجان، وزارت آموزش و پرورش و سناتوری انتصابی تا دستگیری و زندان ترکیب یافته بود، علاوه بر دو سفری که همراه او در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۵۶ به تاجیکستان و هندوستان کردم، دیدارهای پُراشتیاق و ارادتمندانهٔ من با وی همچنان دوام یافت و محل آن‌ها یا همان باغچهٔ «کوی دوست» بود و یا خانهٔ کوچهٔ «خاکزاد» در خیابان پهلوی، و دیداری که به واپسین بودنش گمان نمی‌بردم (اما چنین شد)، در همین خانه با حضور دکتر فتح الله مجتبایی و مهندس هوشنگ طاهری صورت گرفت و تاریخ آن در اواخر تیرماه ۱۳۵۹ بود. و سپس ده سالی فرا رسید که غربت، میان ما فاصله افکند و در پایان آن، مرگ او اتفاق افتاد.

اکنون وقت آن است که به سرآغاز این مقال برگردم و از هنگامی بگویم که خانلری دستور آوردن ماحضری به خدمتکار می‌داد و خود، روبروی من به سخن گفتن می‌نشست. اگر ماحضر او حاصلِ شتابش در مهمان‌نوازی بود، حضور ذهنش از سالیان درازِ دانش‌اندوزی حکایت می‌کرد. خانلری در بذل آنچه اندوخته بود، کرامتی پوشیده داشت: به ثروت درونی‌اش تظاهر و یا تفاخر نمی‌کرد، اما همه را بی‌دریغ در اختیار مخاطب یا مهمان می‌گذاشت. گرچه لحنش عامداً از عاطفی شدن اجتناب می‌ورزید، هرگز از عطوفت خالی نمی‌شد. از آنچه درباره‌اش سخن می‌گفت، اطلاع کامل داشت و هیچ‌گاه از آنچه نمی‌دانست، دم نمی‌زد.

در طول سالیان متمادی دریافتم که دوستی خانلری، مانند چشمه‌ای که در میان درختان باغچه‌اش می‌جوشید، آرام و زلال و بی‌صدا بود. نقش همهٔ عواطف را در خود می‌گرفت اما سخنی بر لب نمی‌آورد و در آنچه بر لب می‌آورد، صادق بود. به همین سبب، اگر صفتی را در دیگری می‌ستود و یا شعر و نوشته‌ای را نکوهش می‌کرد، گفته‌اش درخور اعتماد بود و شائبهٔ هیچ حبّ و بغضی در آن راه نمی‌یافت. و باز، در طی همان سالیان دانستم که شعر او نیز چون باغچهٔ اوست: چشمه‌ای زلال در اعماق دارد و جبین هوشیارش را خجولانه در غبار سبز کلمات می‌پوشاند و نسیم احساسی را که از بلندی‌های جان می‌آید، پنهانی در خود پناه می‌دهد. اما همهٔ این نهان‌کاری‌ها در زلالِ شعر خانلری دیده می‌شود و هیچ سایهٔ ابهامی بر نقش روشنش نمی‌افتد. نیز دانستم که شعر خانلری همانند دوستی او و چشمهٔ باغچهٔ او شفاف و خاموش است اما گاهی پرواز عقاب را در ژرفای آسمان منعکس می‌کند:

عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سَحر

ابر را دیده به زیر پرِ خویش
حَیَوان را همه فرمانبر خویش

و گاهی نیز افول روزها را در انتهای افق باز می‌نماید:

چون فرود آید آفتاب خزان
در پس برگ‌های پژمرده

یادی از روزهای مرده کنم
همه جان از ملال بسپرده

و همهٔ این نقش‌های گوناگون که در چشمهٔ شعر او پیداست، مفهومی یگانه را به ذهن من القاء می‌کند و آن، این است که شعر و زندگی این مرد، عکس‌ها در هم‌افکنده و خانهٔ ضمیرش را از نور و تصویر انباشته و به زیبایی آراسته بودند و همین زیبایی درونی بود که به این و آن سود می‌رسانید و از باد و باران زیان نمی‌دید.

آری، این ضمیر منیر بر من نیز، پرتو بسیار افشانده است. گرچه هرگز و در هیچ کلاسی – از دبیرستان گرفته تا دانشگاه – شاگرد خانلری نبوده‌ام، او همیشه استاد من بوده است و هیچ دیداری با وی نداشته‌ام که از سخنانش نکته‌ای نیاموخته باشم. اگر او در شعر و نثر و زبان و زندگی به من بسی چیزها یاد داده باشد عجبی نیست، زیرا که در همهٔ اینها استادی تمام داشته است.

حقیقت این است که خانلری در زمینه‌های گوناگون زبان و ادبیات پارسی، نمونه‌های درخشان آفریده و سرمشق‌های زیبا پدید آورده است: اگر تدریس چهل سالهٔ او را که از مدارس گیلان آغاز شده و به دانشگاه تهران انجامیده است به یک سو نهیم، و تأسیساتی نظیر «سازمان پیکار با بیسوادی» و «پژوهشکدهٔ فرهنگ ایران» و مخصوصاً ماهنامهٔ «سخن» را (که در ظرف مدت بیش از سی سال، نه تنها بهترین مجلهٔ ادبی جدید ایران، بلکه یکی از مکاتب مهم شعر و نثر معاصر فارسی بشمار می‌رفت) در همان سو بگذاریم، و در گسترهٔ پژوهش‌ها، آثاری مانند «تحقیق انتقادی در عروض فارسی و چگونگی تحول اوزان غزل»، «وزن شعر فارسی»، «تاریخ زبان فارسی»، «زبان شناسی و زبان فارسی» را با تصحیح داستان «سمک عیّار» و مقابلهٔ چهارده روایت از «دیوان حافظ» به نام او ثبت کنیم، و از مجموعهٔ کتاب‌های درسی وی (شامل «دستور زبان فارسی»، «تاریخ ایران پیش از اسلام»، «تاریخ ایران بعد از اسلام») و یک دوره منتخب «شاهکارهای ادبیات فارسی» شتابان بگذریم و ترجمه‌های کم نظیرش از قبیل «چند نامه به شاعری جوان»، «دختر سروان»، «نوراهب» و بویژه: «تریستان و ایزوت» را پشت سر بگذاریم، تازه به قلمرو خلاقیت ادبی او می‌رسیم که نوشته‌هایی چون «هفتاد سخن»، و سروده‌هایی مانند «عقاب» را در بر گرفته است.

اما زندگی او – که بخشی از آن نیز مایهٔ اعتراض خرده‌گیران بود – همانند آثارش به فرهنگ ایران سود رسانده است، زیرا اگر او سِمَتهایی را در مقامات رسمی و دولتی پذیرفته، درصدد بوده است که از برکت آن سِمَتها، مشکلات را از سر راه مساعی فرهنگی خویش بردارد و بر خدمات گرانبهایش بیفزاید، نه این که از احراز آن مقامات، کسب اعتباری افزونتر کند و یا ثروتی بیشتر اندوزد. گواه دوگانهٔ مدّعای من، این است که اولاً اگر او در رأس سازمان پیکار با بیسوادی و یا وزارت آموزش و پرورش و نیز بنیاد فرهنگ ایران قرار نمی‌گرفت، شاید هرگز مأموران سوادآموزی و یا سپاهیان دانش به روستاهای دوردست کشور ما قدم نمی‌گذاشتند و دوستداران کتاب به این همه نسخه‌های نایاب و کمیاب که زیر نظر او به چاپ رسید، دست نمی‌یافتند.

ثانیاً شیوهٔ معاش خانلری در دوران اشتغالات اداری بر این معنی گواه است که تصدی مقامات دولتی، نه ذره‌ای از فروتنی ذات او کاسته و نه چیزی بر رفاه و تجمل حیاتش افزوده است. واین هر دو حقیقت، برهان آن است که اگر خانلری به سرچشمهٔ قدرت نزدیک شده، نه به قصد خدمت به خویش بلکه برای خدمت به خلق بوده است.

چنان که بارها گفته و نوشته ام: اگر روزی غبار اغراض سیاسی از گرداگرد نام پرویز ناتل خانلری فرو نشیند، آیندگان، او را از یکسو در کنار وزیرانی چون امیر علیشیر نوایی و قائم مقام فراهانی خواهند نشانید و از دیگر سو، با کسانی مانند ایرج و دهخدا و نیما و هدایت که بزرگترین دگرگونی‌ها را در ادب معاصر ایران پدید آورده‌اند برابر خواهند شمرد.

چنین روزی دور نتواند بود و چنان که طلیعه‌اش پیداست، بزودی نام و سخن خانلری، پس از غروب جسمش، همچون صبحی صادق از آفاق فرهنگ ایران، با شکوهی افزونتر بر خواهد خاست.

روانش شاد باد.


سالشمار زندگی و آثار دکتر پرویز ناتل خانلری

منبع: نشریهٔ بخارا، مرداد و شهریور ۱۳۹۲، شمارهٔ ۹۴

۱۲۹۲: تولد در تهران، پدر و مادر وی هر دو مازندرانی بودند. پدرش ابوالحسن اعتصام الملک، فرزند خانلرخان اعتصام الممالک که سفرنامه‌ی وی به طبع رسیده است و مادرش ملیحه کاردار.

۱۳۰۹ – ۱۳۰۰: تحصیل نزد پدر و به طور پراکنده در مدرسۀ سن لوئی و مدرسه آمریکایی، به پایان رساندن سیکل اول متوسطه، آغاز دوستی و ارتباط با نیما یوشیج، به تشویق شادروان بدیع‌الزمان فروزانفر به ادامه تحصیل در رشته ادبی می‌پردازد.

۱۳۰۹:مرگ پدر و چاپ نخستین نوشته از وی در روزنامه‌ی اقدام مرحوم خلیلی، دوستی با مرحوم خالقی و سرودن شعر برای کنسرت‌های وی.
۱۳۱۰: آغاز تحصیل در دانشسرای عالی.

۱۳۱۰: ترجمه دختر سروان اثر الکساندر پوشکین و انتشار آن به وسیله مرحوم محمد رمضانی مدیر کلاله خاور و انتشار چهل ترجمه و منظومه در مجموعه افسانه.

۱۳۱۳: تشکیل گروه ربعه: هدایت، علوی، فرزاد مینوی و شرکت در جلسات آن.

۱۳۱۵ – ۱۳۱۳: چاپ اشعاری در مجله مهر به مدیریت مجید موقر.

۱۳۱۴: فارغ التحصیل لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران.

۱۳۱۵: رفتن به سربازی و پذیرفتن شغل دبیری ادبیات در رشت.

۱۳۱۷: چاپ کتاب روانشناسی.

۱۳۱۸: سرودن شعر عقاب که به صادق هدایت تقدیم کرد.

۱۳۲۰: ازدواج با بانو زهرا کیا و آغاز تدریس در دانشگاه که تا سال ۱۳۵۷ ادامه یافت.

۱۳۲۲: گذراندن رساله‌ی دکترای ادبیات فارسی به راهنمایی ملک الشعراء بهار و نظارت بدیع‌الزمان فروزانفر و محمد تدین، موضوع پایان نامه: «تحقیق انتقادی در عروض فارسی». انتشار مجله‌ی سخن با همکاری دکتر ذبیح‌الله صفا (دوره اول) و سپس مستقلاً و جمعاً بیست و شش دوره نشر شد.

۱۳۲۵: عضویت در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران. موضوع سخنرانی: نثر فارسی در دوران اخير.

۱۳۲۵: کفیل دبیرخانه دانشگاه تهران، رئیس اداره انتشارات و روابط فرهنگی دانشگاه تهران.

۱۳۲۷ انتشار تحقیق انتقادی در عروض فارسی و چگونگی تحول اوزان غزل.

 ۱۳۲۷: سفر به فرانسه جهت مطالعه در فونتیک و زبان شناسی، تحقیق در مؤسسه «انستیتو دو فونتیک» وابسته به دانشگاه سوربن.

۱۳۳۹: بازگشت از فرانسه.

۱۳۳۰: انتشار مجدد مجلهٔ سخن، «دوره‌ی چهارم»

۱۳۳۲: استاد سخنران «فرهنگ و هنر ایران» در دانشگاه سن ژوزف بیروت.

۱۳۳۴: معاون وزارت کشور

۱۳۳۶: سفر به آمریکا به دعوت آن کشور به مدت سه ماه.

۱۳۳۶: سناتور انتصابی مازندران.

۱۳۳۷: چاپ انتقادی ۱۵۲ غزل حافظ، رسالۀ چند نکته درباره دیوان حافظ

۱۳۳۷: تأسیس انتشارات سخن که تا سال ۱۳۴۰ ادامه یافت و جمعاً حدود ۳۶ عنوان کتاب منتشر کرد.

۱۳۴۱: وزیر فرهنگ (یک سال).

۱۳۴۱: ایجاد سپاه دانش.

۱۳۴۴: تأسیس «بنیاد فرهنگ ایران» و انتشار نزدیک به ۳۵۰ عنوان کتاب در مجموعه‌های مختلف.

۱۳۴۶: مدیر عامل سازمان پیکار با بی‌سوادی.

۱۳۵۰: دکترای افتخاری دانشگاه دولتی «لنین» از تاجیکستان.

۱۳۵۱: عضویت و ریاست فرهنگستان ادب و هنر.

۱۳۵۱: تأسیس پژوهشکده‌ی فرهنگ ایران.

۱۳۵۹: دیوان غزلیات حافظ (چاپ اول).

فهرست تألیفات و تحقیقات

شعر

۱. ماه در مرداب، چاپ اول: ۱۳۴۳.

تحقیقات ادبی و علمی

2. روانشناسی (۱۳۱۷)، شرکت کانون کتاب

3. تحقیق انتقادی در عروض فارسی (۱۳۲۷)، انتشارات دانشگاه تهران

۴. وزن شعر فارسی (۱۳۳۷). چاپ جدید: انتشارات توس (۱۳۷۳). این کتاب به زبان عربی نیز ترجمه شده است.

۵. زبان شناسی و زبان فارسی (چاپ اول: ۱۳۴۰). چاپ جدید: انتشارات توس (۱۳۷۳)

6. مخارج الحروف ابن‌سينا (ترجمه و تصحیح متن)، ۱۳۳۳، انتشارات دانشگاه تهران

7. تاریخ زبان فارسی (۵ جلد)، چاپ اول: بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۴۸، چاپ جدید: ۱۳۹۲ نشر نو

۸. دستور زبان فارسی، چاپ اول: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۸، چاپ بیست وسوم ۱۳۹۱ انتشارات توس. ترجمه به عربی، سال ۱۳۵۸

۹. چند نکته در تصحیح دیوان حافظ، ۱۳۳۸، انتشارات سخن

۱۰. هفتاد سخن، جلد اول (شعر و هنر)،۱۳۶۷، انتشارات توس

۱۱. هفتاد سخن، جلد دوم (فرهنگ و اجتماع)، ۱۳۶۷، انتشارات توس

۱۲. هفتاد سخن جلد سوم (در گوشه و کنار ادبیات فارسی)، ۱۳۶۹، انتشارات توس

۱۳. هفتاد سخن جلد چهارم (شیوه‌های نو در ادبیات جهان)، ۱۳۷۰، انتشارات توس

تصحیح متون

۱4. غزل‌های حافظ شیرازی (از روی قدیمی ترین نسخه)، ۱۳۳۷، انتشارات سخن

۱5. دیوان شمس الدین محمدحافظ، براساس دوازده نسخه، چاپ اول : ۱۳۵۹، دیوان شمس الدین محمد حافظ (مقابله با چهارده نسخه در دو مجلد)، چاپ دوم با تجدید نظر، ۱۳۶۳، انتشارات خوارزمی

۱۶. ترانه‌ها (گزیده رباعیات)، چاپ اول: ۱۳۴۳، چاپ دوم: ۱۳۷۰، انتشارات هیرمند

۱۷. سمک عیار (۵ جلد)، ۱۳۳۸، چاپ اول، چاپ جدید: انتشارات آگاه

۱۸. شهر سمک (ضمیمه دورۀ ۵ جلدی سمک عیار)، انتشارات آگاه

۱۹. داستان‌های بیدپای، با همکاری محمد روشن، چاپ :اول ۱۳۵۸، انتشارات خوارزمی

ترجمه

۲۰. چند نامه به شاعری جوان (از راینر ماریا ریلکه) ،۱۳۲۰، کتابخانه طهوری، چاپ جدید: انتشارات معین، ۱۳۶۸

۲۱. دختر سروان (از پوشکین)، ۱۳۱۰، انتشارات رمضانی

۲۲. بابک و وضع زمانه (از وُلتر)، ضمیمه دوره چهارم مجله سخن

۲۳. شاهکارهای هنر ایران (از آرتور ایهام پوپ)، ۱۳۳۸، بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه

۲۴. تریستان و ایزوت (از ژوزف بدیه)، چاپ اول: ۱۳۳۳، بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ جدید: ۱۳۷۰، انتشارات معین

کتاب‌های درسی

۲۵. دستور زبان فارسی برای دوره اول و دوم دبیرستان‌ها، سازمان کتاب‌های درسی ۱۳۴۳-۱۳۵۰

۲۶. تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، سازمان کتاب‌های درسی ۱۳۳۸

۲۷. تاریخ ایران دوره اسلامی، سازمان کتاب‌های درسی ۱۳۳۹

مجموعه‌های زیر نظر

۱. شاهکارهای ادبیات فارسی با همکاری دکتر صفا

۲. مجموعه انتشارات سخن (۳۶ عنوان)

3. انتشارات دانشگاه تهران (۱۳۲۶ – ۱۳۳۲)

4. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران در… مجموعه‌های مختلف نزدیک به سیصد جلد

5. انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی

دیدگاهتان را بنویسید