رهایی خویش، رهایی جهان (نوشته)
صلح در غیاب عدالت، یا مراقبت از عشق و مبارزه برای عدالت؟ (نوشته)
مقدمه
اگر چه در دهه شصت سده بیستم لیبرالهای آمریکایی از گسترش حقوق مدنی برای آمریکاییان آفریقایی تبار دم میزدند، اما بسیاری از آنان هوادار راهبردی تدریجی برای دستیابی به این هدف بودند و از تاکتیکهای مورد توجه بعضی رهبران سیاهپوست – از جمله سرپیچی مدنی، تحصن و راهپیمایی اعتراض آمیز – انتقاد میکردند. یکی از همین رهبران سیاهپوست، مارتین لوترکینگ (1968-1929) بود که در پاسخ به بیانیهی اعتراضی چند تن از روحانیون مسیحی و یهودی که راهپیماییهای وی را «بیخردانه»، «بیموقع» و «افراطی» خوانده بودند، نامهای نوشت که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید.
تاریخ نگارش این نامه 16 آوریل 1963 است، زمانی که دکتر کینگ به اتهام رهبری راهپیمایی علیه جداسازی نژادی در سلول انفرادی در زندان بیرمنگام در آلاباما به سر میبرد. این نامه در شرایطی دشوار نگاشته شده است؛ شروع نگارش آن بر روی حاشیهی روزنامهی چاپکنندهی بیانیهی اعتراضی بوده، و بعد از آن بر کاغذپارههایی که سیاهپوستان زندانی دیگر فراهم میآوردند ادامه یافته، و در نهایت به برگههای یادداشتی که وکیل مدافع توانسته در اختیار وی قرار دهد منتقل شده است.
***
همكاران عزیز روحانی
درحالیكه در زندان شهر بیرمنگام گرفتارم، بهطور اتفاقی به اظهارات شما برخوردم كه فعالیتهای كنونی مرا “نابخردانه و نابهنگام”دانسته بودید. از آنجا كه احساس میكنم نیت شما خالص است و انتقاداتتان صادقانه مطرح شده، تلاش میكنم تا به اظهارات شما با شكیبایی و بهگونهای منطقی پاسخ گویم. از آنجا كه شما متأثر از دیدگاهی هستید كه با حضور غریبهها در میانتان مخالف است، فكر میكنم كه باید دلیل حضورم را در بیرمنگام شرح دهم.
من مفتخرم كه مسئول انجمن رهبری كلیساهای منطقه جنوب بودهام؛ سازمانیكه در تمام ایالتهای جنوب فعال است و در آتلانتا (جورجیا) نیز دفاتری دارد. ما درمنطقه جنوب با حدود هشتاد و پنج سازمان ارتباط داشته و بهطور مداوم در مورد منابع آموزشی، مالی و نیروی انسانی با آنها همكاری میکنیم. یكی از این نهادها، نهضت مسیحی حقوق بشر در آلاباما است. چند ماه پیش سازمان یادشده در همین ایالت (بیرمنگام) از ما خواست كه در صورت نیاز در کنار آنها در برنامهای علنی و غیرخشونتآمیز شرکت کنیم. ما سریعاً موافقت كردیم و هنگامیكه زمان آن فرا رسید نیز به قولمان پایبند بودیم، بدینترتیب به همراه چند تن از همكارانم به اینجا آمدیم. من اینجا هستم چون دعوت شدهام و در اینجا وابستگیهای سازمانی دارم و مهمتر از همه، من اینجا هستم، چون بیعدالتی اینجاست.
همچون پیامبران قرن هشتم پیش از میلاد مسیح كه روستاهایشان را ترك كردند و وحی خداوندی را به آنسوی مرزهای وطنشان بردند و دقیقاً مانند پولس مقدس كه روستایش “طرسوس” را رها كرد تا تعالیم مسیح را به نقاط دوردست دنیای یونانی ـ رومی انتقال دهد و همانگونه كه او به درخواست كمك مردم مقدونیه پاسخ داد، من هم مجبورم كه تعالیم آزادیطلبی را در ورای شهر و دیارم بگسترانم.
افزون بر این از وابستگی متقابل جوامع و ایالتها نیز با خبر هستم. من نمیتوانم با تنپروری در آتلانتا بنشینم و نگران آنچه در بیرمنگام اتفاق میافتد نباشم. بیعدالتی در هرجا تهدیدی برای عدالت در همهجاست. ما در شبكهای چند سویه و گریزناپذیر در زیر پوششی بهنام تقدیر به هم گره خوردهایم. هر چیزی كه بر فردی بهطور مستقیم اثرگذارد، دیگران را نیز بهطور غیرمستقیم متأثر خواهد ساخت.
ممكن است بپرسید: چرا “كنش مستقیم”؟ چرا اعتصابات، راهپیماییها و از اینگونه اقدامات؟ آیا مذاكره راه بهتری نیست؟ در مورد مذاكره، كاملاً حق با شماست. منظور اصلی “كنش مستقیم” نیز همین است. “كنش مستقیم مسالمتآمیز” بهدنبال ایجاد چنین بحرانها و پروراندن چنین تنشهایی است تا جامعهای را كه بهطور مداوم از مذاكرات سر باز زده، مجبور كند كه با این مسئله روبهرو شود. این اقدام میخواهد مسئله را در چنان ابعاد عمدهای تصویر کند که بیش از این نتوان آن را نادیده گرفت. هدف این اقدامات احساسیكردن مسئله است تا دیگر نتوان آن را نادیده گرفت. اظهارات من مبنی بر ایجاد تنش، بهعنوان بخشی از فعالیت یك مبارز “مقاومت منفی” ممكن است بهتآور باشد، ولی باید اقرار كنم كه از كلمه “تنش” هراسی ندارم. من بهشدت مخالف تنشهای خشونتآمیز بودهام، ولی گونهای تنش مسالمتآمیز و سازنده نیز هست كه برای رشد لازم است، همانگونه كه سقراط ضرورت ایجاد تنش را در ذهن احساس كرد تا انسانها بتوانند از اسارت افسانهها و حقایق آغشته به دروغ رها شوند و به قلمروهای آزاد، بیقید و بند تجزیه و تحلیل خلاق و ارزیابیهای حقیقی برسند، ما نیز باید نیاز به حركتهای بحرانساز مسالمتآمیز را بررسی كنیم تا گونهای تنش را در جامعه بیافرینیم؛ تنشی كه به ما انسانها كمك كند تا از عمق تاریكی تعصب و نژادپرستی به بلندای باشكوه شناخت و برادری برسیم. هدف از برنامه “كنش مستقیم” ایجاد وضعیتی چنین چالشبرانگیز است تا به شكل گریزناپذیری راه را برای مذاكرات باز كند، بنابراین من نیز با شما در مورد مذاكرات همرأی هستم.
اگر خیال كنیم انتخاب آلبرت باتل بهعنوان شهردار، آغازگر دورهای تازه در بیرمنگام خواهد بود، متأسفانه اشتباه كردهایم، هر چند آقای باتل بسیار ملایمتر از آقای كانر است، ولی هر دوی آنها نژادپرست هستند و هر دوی آنها خود را وقف حفظ وضعیت كنونی كردهاند. امیدوارم كه آقای باتل آنقدر عاقل باشد كه به بیهودگی مقاومت سرسختانه در برابر ایجاد عدالت نژادی پی ببرد، ولی او این نكته را متوجه نخواهد شد، مگر آنكه ازسوی مبارزان حقوقبشری تحت فشار قرار گیرد. دوستان، باید بگویم كه بدون فشارهای قاطع قانونی و مسالمتآمیز، حتی یك دستاورد هم نمیتوانستیم كسب كنیم. متأسفانه واقعیتی تاریخی است که گروههای ممتاز به ندرت برای از دست دادن امتیازات خویش داوطلب میشوند. بدبختانه این یك حقیقت تاریخی است كه گروههای بهرهمند و صاحبامتیازِ [جامعه] بهندرت از امتیازهای خاص خود بهگونهای داوطلبانه چشمپوشی میکنند.گرچه انسانها بهطور انفرادی ممكن است روشنایی معنوی را دیده و بهطور خودخواسته از امتیازهای خود در وضعیتی ناعادلانه چشم پوشند، ولی همانطور كه رونالد نیبر به ما یادآوری كرده، گروهها در مقایسه با افراد تمایل بیشتری برای بیعدالتی دارند. ما در پی تجارب دردناكمان فهمیدهایم كه آزادی هیچگاه توسط هیچ ستمگری بهطور داوطلبانه اهدا نمیشود، بلكه باید توسط ستمدیده خواسته شود.
اكنون سالهاست كه میشنویم «صبر داشته باشید!» آوای این واژه برای گوشهای هر سیاهی به نحوی آزاردهنده آشناست و این “صبر كن” تقریباً همیشه مفهومش “هرگز” بوده است. ما به همراه یكی از حقوقدانان برجستهمان باید این نكته را یادآور شویم كه “عدالتی كه بسیار به تأخیر افتاده، عدالتی است انكار شده.” ما بیش از 340 سال است كه برای حقوق خدادادیمان كه قانوناساسی نیز آن را تصریح كرده، صبر كردهایم. شاید برای آنان كه هیچگاه تاریكی دردآور تبعیضنژادی را درك نكردهاند، آسان باشد كه بگویند: “صبر كن.” ولی وقتی شما جماعت تبهكاری را میبینید كه پدران و مادران شما را به میل خود در خیابان زجركش كرده و خواهران و برادران شما را از روی هوس در آب غرق میكنند، وقتی شما رفتار حاكی از نفرت پلیس را مشاهده كنید كه به برادران و خواهران سیاهپوست شما دشنام داده، لگد میزنند یا حتی آنها را میكشند، وقتی شما میبینید كه در میان جامعهای توانگر و مرفه، اكثریت مطلقی از بیست میلیون برادر سیاهپوست شما در قفسی از فقر بیهیچ روزنهای برای هوای تازه در حال خفهشدن هستند، وقتی شما در پاسخ دختر ششسالهتان كه میپرسد چرا نمیتواند به پارك تفریحی عمومی برود كه بهتازگی در تلویزیون تبلیغ شده، دچار لكنت زبان شده و از دادن توضیحی به او درمانده میشوید، وقتی شما هر روز با خواندن تابلوهای اهانتآمیز “سفید” و “سیاه” احساس حقارت میكنید، وقتی نام كوچك شما “كاكا سیاه”، فامیل شما “یارو” و لقب شما با هر سنی كه داشته باشید “پسره” میشود و همسر و مادر شما هیچگاه با عنوان احترامآمیز “خانم” نامیده نمیشوند، وقتی تنها به خاطر رنگ پوستتان، روزها عذاب كشیده و شبها شكار شوید و هر لحظه در حالت آمادهباش باشید، درحالیكه هیچگاه نمیدانید باید چه چیز را انتظار كشید، درحالیكه به خاطر ترسهای درونی و خشمهای بیرونی دچار بیماری شدهاید، وقتی شما نتوانید بهطور مداوم با احساس تباهکننده “هیچكس بودن” مبارزه كنید، آنگاه است كه شما خواهید فهمید چرا صبركردن اینقدر سخت است. زمانی فرا میرسد كه كاسه صبر لبریز شده، انسانها دیگر نمیخواهند در مغاك ناامیدی غوطهور باشند. عالیجنابان! امیدوارم ناشكیبایی مشروع و غیرقابل اجتناب ما را درك كنید.
برادران مسیحی و یهودیام! باید نزدتان صادقانه به دو چیز اقرار كنم: در ابتدا باید اعتراف كنم كه در چند سال گذشته از سفیدپوستان میانهرو، بهطور جد ناامید شدهام. من تقریباً به این نتیجه تأسفبار رسیدهام كه مانع اساسی سیاهان در راه رسیدن به آزادی، شورای شهروندان سفیدپوست یا سازمان سری ضد سیاهپوستان امریكا نیست، بلكه سفیدپوست میانهرو است كه بیشتر به اجرای دستورات علاقهمند است تا به عدالت. كسی كه صلحی منفی را در غیاب تنش، به صلحی مثبت در حضور عدالت ترجیح میدهد. امیدوار بودم سفیدپوست میانهرو متوجه باشد كه تنش كنونی در جنوب، مرحلهای ضروری در عبور از صلحی منفی و نفرتبار كه سیاهپوست را منفعلانه مجبور به پذیرش تعهداتی ناعادلانه كرده، بهسوی یك صلح مثبت و حقیقی است كه در آن تمام انسانها به شأن و ارزش شخصیت انسانی احترام گذارند. درحقیقت، ما شركتكنندگان در برنامه “كنش مستقیم مسالمتآمیز”، ایجادكننده تنشها نیستیم، بلكه تنها تنشهایی را كه حضوری پنهانی دارند، نمایان میسازیم. ما آنها را در فضای باز جامعه مطرح میكنیم، جاییكه بتوان آنها را دید و اقدامی در موردشان انجام داد. در اظهاراتتان مدعی بودید كه فعالیتهای ما، هر چند مسالمتآمیز، باید محكوم شود، چون خشونت را تسریع میكند، ولی آیا این ادعایی منطقی است؟ آیا این شبیه محكومكردن انسانی نیست كه مورد راهزنی واقع شده است، چون مالكیت او بر داراییاش، عمل شرارتبار راهزنی را تسریع كرده است؟ آیا این شبیه محكومكردن سقراط نیست كه بهخاطر تعهد وفادارانه به حقیقت و همچنین طرح پرسشهای فلسفی، عمل مردم نادانی را شتاب بخشید كه او را مجبور به نوشیدن جام شوكران كردند؟ آیا این مانند محكومكردن عیسی مسیح(ع) نیست كه به سبب خداباوری منحصر به فرد و تسلیم بیوقفه به خواست خداوند، عمل شیطانی مصلوبساختن را تسریع كرد؟ باید توجه كنیم همانگونهكه دادگاههای فدرال بارها تصریح كردهاند، اصرار به اشخاص برای دستكشیدن از تلاشهایشان كه بهمنظور بهدستآوردن حقوق اساسی مندرج در قانوناساسی صورت میگیرد، به بهانه اینكه خواسته آنان ممكن است سبب تسریع خشونت شود، اشتباه است. جامعه باید از فرد مالباخته حمایت و راهزن را تنبیه كند.
مانع اساسی سیاهان در راه رسیدن به آزادی، شورای شهروندان سفیدپوست یا سازمان سری ضد سیاهپوستان امریكا نیست، بلكه سفیدپوست میانهرو است كه بیشتر به اجرای دستورات علاقهمند است تا به عدالت.
كسی كه صلحی منفی را در غیاب تنش، به صلحی مثبت در حضور عدالت ترجیح میدهد.
شما از فعالیتهای ما در بیرمنگام بهعنوان اقداماتی افراطی نام میبرید. در ابتدا از اینكه همكاران روحانیام، تلاشهای مسالمتآمیز مرا بهعنوان فردی تندرو مورد ارزیابی قرار میدادند، نسبتاً احساس ناامیدی میكردم. من درباره این حقیقت كه باید در بین دو نیروی ناهمسو در جامعه سیاهپوستان قرار گیرم، شروع به تفكر كردم؛ یكی نیرویی است كه تن به رضایتمندی داده و در بین سیاهپوستانی شكل گرفته كه درنتیجه سالهای طولانی ستمدیدگی، از عزت نفس و احساس ارزشمندی تهی شدهاند و باعث شده تا با تبعیضنژادی سازگار شوند و در میان اندك سیاهپوستان طبقه متوسط كه به خاطر اندك امنیت اقتصادی و تحصیلی (و چون از برخی جهات از تبعیضنژادی سود میبرند) نسبت به مشكلات توده سیاهان، حساسیتشان را از دست دادهاند. نیروی دیگر، نیروی تنفر و تلخكامی است كه به نحو مخاطرهآمیزی طرفدار خشونت است و در گروههای مختلف ملیگرایان سیاه ابراز میشود و در حال رشدی سریع در سراسر كشور است. من تلاش كردهام كه در میان این دو نیرو بایستم، با این اعتقاد كه ما نه نیازی به تقلید از سستی و بیكارگی خودستایان داریم و نه تنفر و یأس ملیگرایان سیاه، زیرا راه بسیار متعالیتر یعنی عشق و اعتراض مسالمتآمیز وجود دارد. از خداوند سپاسگزارم كه به علت تأثیر كلیسای سیاهپوستان، راه عدمخشونت به بخشی جداییناپذیر از تلاشهایمان تبدیل شده است. مطمئنم چنانكه این فلسفه به ظهور نمیرسید، تاكنون در بسیاری از خیابانهای شهرهای جنوبی، خون بر زمین جاری بود و بیش از این نیز متقاعد شدهام كه اگر برادران سفیدپوستمان، آنهایی از ما را كه كنش مستقیم مسالمتآمیز را برگزیدهاند، بهعنوان تحریككننده مردم و آشوبگران بیگانه نادیده گیرند و اگر حاضر به حمایت از تلاشهای مسالمتآمیز ما نشوند، میلیونها سیاهپوست بهدلیل سرخوردگی و ناامیدی، تسلی خاطر و امنیت خود را در گسترش ایدئولوژیهای ملیگرایانه سیاه میجویند كه به نحو غیرقابل گریزی به یك كابوس ترسناك نژادی خواهد انجامید. گرچه در ابتدا از اینكه جزو تندروها دستهبندی میشدم، احساس ناامیدی میكردم، ولی وقتی باز هم درباره این موضوع فكر كردم، بهتدریج از این برچسب احساس رضایت كردم. آیا عیسی(ع) یك افراط گر در عشق نبود، كه میگوید: “دشمنانتان را دوست بدارید. آنانی را كه دشنامتان میدهند، به مباركی بخوانید. به آنها كه از شما متنفرند، خوبی كنید. برای آنانكه با شما كینه ورزیده، آزارتان میدهند، دعا كنید.” آیا عاموس، عدالتطلبی افراطی نبود، كه میگوید: “اجازه دهید عدالت همچون آب و درستكاری همچون چشمهای همیشه جاری سرازیر شود” و آیا پولس در عمل به تعالیم مسیح(ع) یك افراطی نبود آنجا كه میگوید من نشانههای عیسی مسیح را در وجودم حمل خواهم كرد.” آیا مارتین لوتر یك افراطی نبود كه میگوید “در اینجا میایستم. نمیتوانم بهگونهای دیگر عمل كنم؛ پس خدایا كمكم كن؟” و جان بانیان: “تا زمانیكه نتوانم وجدانم را سلاخی كنم، در زندان خواهم ماند” و آبراهام لینكلن: “این ملت نمیتواند نیمبرده و نیمآزاد به حیاتش ادامه دهد” و توماس جفرسون: “ما میگذاریم این حقیقت كه انسانها برابر آفریده شدهاند، خود آشكار باشد.” بنابراین پرسش این نیست كه آیا ما افراطگرا هستیم یا نه، بلكه این است كه چه نوع افراطگرایی هستیم؟ آیا در نفرت افراطی هستیم یا در عشق؟ آیا در حفظ بیعدالتی افراطی هستیم یا در گسترش عدالت؟ با نگاهی احساسی به اتفاقی كه در تپه جلجتا افتاد، میبینیم كه سه انسان به صلیب كشیده شدند. هرگز نباید فراموش كنیم كه هر سه به یك جرم به صلیب كشیده شدند و آن جرم افراطیگری بود. دو نفر به خاطر زیادهروی در فساد و بنابراین از سطح جامعه خود تنزل كردند و دیگری عیسی مسیح، بهخاطر افراط در عشق، حقیقت و خوبی و بنابراین از جامعه خود فراز آمد. شاید بتوان گفت كه ایالتهای جنوبی سراسر امریكا و تمامی جهان، بهشدت نیازمند افراطیونی خلاقند.
پرسش این نیست كه آیا ما افراطگرا هستیم یا نه، بلكه این است كه چه نوع افراطگرایی هستیم؟ آیا در نفرت افراطی هستیم یا در عشق؟ آیا در حفظ بیعدالتی افراطی هستیم یا در گسترش عدالت؟
بسیار شنیدهام كه رهبران مذهبی جنوب به پیروانشان اندرز دادهاند كه از تصمیماتِ مبتنی بر رفع تبعیض نژادی پیروی کنید، زیرا [این تصمیمات] قانونی است، ولی منتظر ماندهام بشنوم كه كشیشان سفید اعلام كنند: “از این دستور پیروی كنید، زیرا یكپارچگی نژادی از نظر اخلاقی درست و سیاهپوست، برادر شماست.” در میان بیعدالتی آشکاری كه بر سیاهان روا داشته میشود، روحانیان سفیدپوستی را دیدهام كه در كناری ایستادهاند، درحالیكه لبهای آنان مشغول زمزمه اوراد مذهبی بیربط و ذكرهای مبتذل به ظاهر مقدس است. در میان تلاشهای نیرومندانهای كه برای رهایی ملت ما از بیعدالتی نژادی و اقتصادی انجام میشود، كشیشان زیادی را دیدهام كه میگویند: “اینها مسائلی اجتماعی است كه ارتباطی به انجیل و تعالیم مسیح ندارد” و بسیاری كلیساها را دیدهام كه خود را كاملاً به مذهب آن جهانی متعهد میدانند كه جدایی مذهبی عجیبی بین جسم و روح و بین امور دنیوی و اخروی قائل است.
من سراسر آلاباما، میسیسیپی و دیگر ایالتهای جنوبی را پیمودهام. در گرمای سوزان ظهرهای تابستان و سرمای صبحگاهان پاییزی به كلیساهای زیبای جنوب كه منارههای بلندشان بهشت را نشانه رفته، نظر دوختهام و نمای كلی و تحسینبرانگیز ساختمانهای بزرگ آموزشهای مذهبی آن را به تماشا نشستهام. بارها و بارها از خود پرسیدهام: “چه نوع مردمی در اینجا پرستش میكنند؟ خدای آنان كیست؟ وقتی كه از دهان فرماندار بارنت، كلمات “مداخله” و “ابطال”[1] بیرون میآمد، چرا صدایشان شنیده نمیشد؟ كجا بودند وقتیكه فرماندار والی، بر طبل تنفر و نزاعطلبی میكوبید؟ صدای حمایت آنان كجا بود، وقتی زنان و مردان سیاه، خسته و كوفته تصمیم گرفتند از سیاهچالههای تسلیم و رضا به تپههای روشن اعتراض سازنده، فراز آیند؟”
بله، هنوز این پرسشها را در اندیشه دارم. با یأسی جانكاه، بر اهمال كلیسا گریستهام، ولی مطمئن باشید كه اشكهای من از سر عشق بوده است. وقتی عشقی عمیق وجود ندارد، دلشكستگی عمیق هم وجود نخواهد داشت. من كلیسا را بینهایت دوست دارم، چگونه میتوانستم اینطور نباشم؟ موقعیت من بهعنوان پسر، نوه و نتیجه مبلغان مذهبی، تا اندازهای منحصر به فرد است. بله، من كلیسا را مانند پیكر مسیح میدانم، ولی آه، چقدر ما این پیكر را با اهمال اجتماعی و ترس از فرمانبردارنبودن، زخمخورده و بدنام كردهایم.
زمانی كلیسا بسیار نیرومند بود؛ زمانیكه مسیحیان نخستین، با احساسی شایان از رنجبردن در راه اعتقاداتشان مسرور میشدند. در آن روزگار، كلیسا نهتنها بسان دماسنجی بود كه به ثبت عقاید و اصول اخلاقی مردم میپرداخت، بلكه مانند دماپایی عمل میكرد كه سبب دگرگونی در آداب و رسوم جامعه میشد. هر كجا كه مسیحیان نخستین به شهری وارد میشدند، قدرتمندان، احساس مزاحمت میكردند و به سرعت در پی محكومكردن مسیحیان، بهعنوان “برهمزنندگان آرامش” و “آشوبگران بیگانه” برمیآمدند، ولی مسیحیان با این اعتقاد راسخ كه “مهاجرانی بهسوی بهشت”هستند و مأمور شدهاند به جای تبعیت از انسانها، فرمان خدا را اطاعت کنند، بر موضع خود پای میفشردند. باوجود تعداد اندكشان، تعهدات بزرگی داشتند و آنقدر از پروردگارشان سرمست بودند كه از چیزی مرعوب نمیشدند. با تلاش و سرمشق واقع شدنِ آنان، شرارتهای باستانیای همچون کودککشی و مسابقات گلادیاتوری (تماشای جنگ بردهها) برچیده شد.
مسائل اكنون متفاوتند. اغلب كلیسای معاصر، ندایی ضعیف و غیرمؤثر است با طنینی نامطمئن و چه بسیار مدافعِ وضع موجود. در برابر مزاحمتهای حضور كلیسا، ساختار قدرت طبقه متوسط، با سكوت كلیسا تسلی مییابد و اغلب نیز صدای كلیسا، تأییدی رسمی است بر آنچه اتفاق میافتد، ولی كلیسا مشمول قضاوت خداوند است؛ قضاوتی متفاوت از همیشه. اگر روح راستی و فداكاری كلیسای نخستین به كالبد كلیسای امروزین دمیده نشود، اعتبارش خدشهدار و از وفاداری میلیونها انسان محروم خواهد شد و مانند باشگاه اجتماعی بیربطی كه هیچ مفهومی در قرن بیستم ندارد، مورد رد و انكار قرار خواهد گرفت. هر روز جوانانی را ملاقات میكنم كه ناامیدی از كلیسا،آنان را به بیزاری آشكار از آن رهنمون شده است.
پیش از پایان نامه، خود را ملزم میدانم كه به نكته دیگری در اظهاراتتان اشاره كنم؛ نكتهای كه عمیقاً مرا برآشفته میكند، شما پلیس بیرمنگام را بهخاطر “حفظ قانون” و “جلوگیری از خشونت”، صمیمانه تحسین كردید، اگر شما دندان سگهایشان را كه در بدن سیاهان غیرمسلح و مسالمتجو فرو میرفت، دیده بودید، شك دارم كه آنان را چنین صمیمانه تحسین میكردید. اگر رفتار زشت و غیرانسانی نیروهای پلیس را اینجا، در زندان شهر مشاهده میكردید، اگر شما هلدادن و ناسزاگفتن به زنان مسن و دختران جوان سیاهپوست را شاهد بودید، اگر میدیدید كه چگونه به پیرمردها و پسربچههای سیاهپوست سیلی و لگد میزنند، اگر میدیدید به دلیل خواندن دعاهای جمعیمان در دو نوبت ما را از غذای روزانه محروم میکنند، آنگاه شك دارم كه نیروهای پلیس را چنین سریع مورد تمجید قرار میدادید.
من نمیتوانم اداره پلیس بیرمنگام را همچون شما مورد تحسین قرار دهم. درست است که پلیس با اداره کردن شرکتکنندگان در تظاهرات به میزانی انضباط را اعمال کرده است و به این معنا در انظار عمومی رفتاری نسبتا غیرخشونتآمیز از خود نشان داده است؛ اما با چه نیتی؟ برای حفظ نظام شرارتبار جداسازی نژادی. طی سالهای گذشته پیوسته موعظه کردهام که عدم خشونت مستلزم آن است که وسایلی که ما به کار میگیریم به همان خلوص هدفهایی باشد که میجوییم. درست است كه پلیس بیرمنگام در دستگیری تظاهركنندگان تا حدودی سعی در رعایت انضباط داشته و با این نگرش رفتار نسبتاً غیرخشونتآمیزی از خود در انظار عمومی نشان داده، ولی این با چه هدفی بوده است؟ البته برای حفظ سیستم اهریمنی تبعیضنژادی. در چندین سال گذشته همواره موعظه كردهام كه روش درخواست مطالباتمان به شیوه مسالمتجویانه، باید مانند غایتی كه در جستوجوی آنیم خالصانه باشد و تلاش كردهام تا روشن كنم كه استفاده از روشهای غیراخلاقی برای دستیابی به اهدافی اخلاقی، امری نادرست است، ولی اكنون باید تصریح كنم كه استفاده از روشهای اخلاقی برای حفظ موقعیتهای غیر اخلاقی همانقدر نادرست است و شاید هم بیشتر. شاید آقای كونر و نیروهای پلیساش تا حدودی در انظار عمومی ملایم بودهاند، همانطور كه فرمانده پریچت در آلبانی (جورجیا)، ولی آنها از روش اخلاقی عدمخشونت برای بقای بیعدالتی نژادی بهعنوان غایتی غیراخلاقی سود بردهاند، همانگونه كه الیوت گفته: “آخرین وسوسه، بزرگترین خیانت است: انجامدادن عمل صحیح با نیتی غیراخلاقی.”
آرزو داشتم شما از بستنشینان و تظاهركنندگان سیاهپوست در بیرمنگام بهخاطر شهامت والایشان، آمادگیشان برای رنجكشیدن و نظم تحسینبرانگیزشان در میان رفتارهای بهشدت تحریكآمیز، تمجید میكردید. روزی فرامیرسد كه جنوب به تصدیق قهرمانان حقیقیاش میپردازد؛ قهرمانانی همچون جیمز مردیث كه با فهمی اصیل از اهداف جنبش، قادر است با ریشخندها، یورشهای خصمانه و تنهایی دردناكی كه از مشخصات زندگی پیشگامان است، روبهرو شود. آن قهرمانان، زنان مسن، ستمدیده و فرسوده سیاهی هستند كه نمادشان آن پیرزن سیاهپوست هفتاد و دوساله در مونتگمری است كه با فهم وقار انسانی، به پا خاست و به همراه نزدیكانش تصمیم گرفت از اتوبوسهای تفكیك نژادی استفاده نكند و در پاسخ به كسی كه از خستگیاش پرسیده بود، با ژرفایی خارج از قواعد دستور زبان پاسخ داد: “پاهایم ورم كرده است، ولی روحم در آرامش است.”
تاكنون نامهای چنین طولانی ننوشته بودم. متأسفم كه نامهام آنقدر طولانی است كه وقت گرانبهای شما را میگیرد. به شما اطمینان میدهم اگر این نامه را از پشت میزی راحت مینوشتم، بسیار كوتاهتر بود، اما در سلول باریک زندان در تنهایی، چارهای نیست جز نگاشتن نامههای دراز، اندیشیدن به افکاری دراز و دعا خواندن-دعاهایی طولانی. از این بابت مرا ببخشایید. اگردر این نامه چیزی نوشتهام كه به اغراق در مورد حقایق پرداخته و نشانگر ناشكیبایی غیرمنطقیام باشد، از شما میخواهم كه مرا ببخشید و اگر در ادای حقیقت کوتاهی کرده باشم و این نشان بر داشتن صبری [مذموم] باشد که به من اجازه میدهد که به چیزی کمتر از برادری انسانها رضایت دهم، از خداوند میخواهم كه مرا ببخشد. بیایید همه امیدوار باشیم كه ابرهای تیره تعصب نژادی بهزودی كنار رفته و مه غلیظ سوءتفاهم در جوامع هراسآلوده ما محو میشود و در آیندهای نهچندان دور، ستارههای تابناك عشق و برادری با تمامی زیبایی درخشانشان بر ملت بزرگ ما تابیدن خواهد گرفت.
ارادتمند شما برای صلح و برادری، مارتین لوتر كینگ
- منظور ابطال قوانینی است که ضد تبعیض نژادی است و در دادگاه عالی قانون اساسی تصویب شده و مداخله در کار دولت مرکزی که خواستار برچیدهشدن تبعیض نژادی آشکار در ایالتهای جنوبی بوده است. ↑
منابع:
در تهیه مطلب فوق از دو ترجمه نامه لوترکینگ در منابع زیر استفاده شده است:
1- مجلهی «چشم انداز ایران»، شماره 63 شهریور و مهر ماه 1389، «مقاومت، خود آزادی است نه برای آزادی»، ترجمهی «بهزاد قناتیان»
2- «آرمانها و ایدئولوژیها»، نوشتهی «ترنس بال» و «ریچارد دگر»، ترجمهی «احمد صبوری کاشانی»، انتشارات آمه، 1390
«رؤیایی دارم»! (متن یک سخنرانی از لوتر کینگ و بخشی از ویدئو)
داستان زندگی مارتین لوترکینگ، قسمت اول (ویدئو)
مارتین لوترکینگ که بود و چه رویایی داشت؟
داستان زندگی مارتین لوترکینگ، قسمت دوم (ویدئو)
لوترکینگ، الگویی کمیاب (نوشته)
سیدحسن اسلامیاردکانی
معرفی کتاب «زندگینامه خودنوشت مارتین لوترکینگ، ترجمه محمدرضا معمارصادقی»
در جهانی زندگی میکنیم که عدهای به سرکوب دیگران مشغول هستند. سرکوبشدگان نیز منتظر نوبت خود هستند تا انتقام بگیرند و سرکوبگران را سرکوب کنند. این دور بسته خشونت و خشونت بیشتر، صداهای دیگر را خاموش میکند و اگر کسی بکوشد این حلقه معیوب را بشکند، خود قربانی خشونت میشود. برای نمونه گاندی و مارتین لوترکینگ هر دو با گلوله متعصبان کشته شدند. با این همه، اصالت راه این اندکشماران را نمیتوان منکر شد. فلسفه عملی مارتین لوترکینگ، کشیش و مبارز آزادی اقدام برای رفع تبعیض و تفکیک نژادی، بدون خشونت و پرهیز از مقابله خشن با پلیس بود. سیاهان برای یک حق ساده مانند آنکه، بیتوجه به رنگ پوستشان بتوانند در هر جایی از اتوبوس عمومی بنشینند، سیزده ماه مبارزه کردند، پیاده سر کار رفتند، اتوبوسها را تحریم کردند، به زندان رفتند، در معرض خشونت قرار گرفتند و به خانهها و کلیسایشان بمب پرتاب شد تا آنکه دادگاه فدرال، قانون تفکیک نژادی را مغایر قانون اساسی دانست. مارتین لوترکینگ که از کشیشی ساده به شخصیتی اسطورهای و جهانی تبدیل شد، توانست فلسفه محبت مسیحایی و مبارزه مبتنی بر خشونتپرهیزی گاندی را به نهضتی اجتماعی برای احقاق حقوق برابر، برای سیاهان تبدیل کند و مسیری را هموار سازد که در آن بردگان دیروز به شهروندان امروز تبدیل و بر سرنوشت سیاسی خود حاکم شوند.
کتاب زندگینامه خودنوشت مارتین لوترکینگ (ترجمه محمدرضا معمارصادقی، تهران، کرگدن، ۱۴۰۰، ۵۰۹ صفحه) زندگی فکری و تکامل روحی و شخصیتی لوترکینگ را به شکل تاثیرگذاری روایت میکند. خواندن این کتاب همزمان اشک شوق و اندوه در چشمانمان مینشاند. هنگامی که میخوانیم نژادپرستان به کلیسای سیاهان بمب میاندازند و چهار دختر دانشآموز را «پرپر میکنند» و زنی گریان در میان خرده شیشههای کلیسا فریاد میزند «خدایا، ما حتی در کلیسا امنیت نداریم»، بیاختیار گریه میکنیم. اما هنگامی که خبردار میشویم در دل این مبارزات، کورسوی امیدی میدرخشد و لوترکینگ از سوی پارلمان نروژ نامزد دریافت جایزه صلح نوبل میشود و هنگام سخنرانی به مناسبت دریافت جایزه میگوید به سختی جلو اشکهای خود را گرفته است، از شادی میگرییم. با این همه گاه سر درگم میشویم. زمانی بازداشت میشود و به انفرادی میبرندش و در آنجا میگوید: «من هرگز واقعا در زندان انفرادی نبودم. همراهی خداوند فقط تا دم سلول زندان نیست، او همسلول من بوده است»، از این تعبیر، نفس در سینهمان حبس میشود و نمیدانیم که از غرور بگرییم یا بر چنین ایمان نداشتهای.
این کتاب فراز و فرود زندگی توفانی این شخصیت جذاب را روایت میکند، در آن سخنرانی معروف «رویایی دارم» را میخوانیم، در آن «نامه از زندان بیرمینگام» را که به نحوی انجیل نهضت مدنی بوده است، میخوانیم. به نظر او، «تراژدی بزرگ بیرمنگام، نه خشونت آدمهای بدش، بلکه سکوت آدمهای خوبش بود». در عین حال، متوجه میشویم که لوترکینگ عمیقا به گفتوگو و مذاکره و چانهزنی پشت پرده اعتقاد داشته است تا جایی که به سازشکاری متهم میشود و حتی بعد از سالها مبارزه در شیکاگو از سوی جوانان سیاهپوست خشونتطلب «هو» میشود و رنج میکشد.
او عمیقا به جنبه اجتماعی و اقتصادی دین توجه دارد و معتقد است: «هر دینی که ادعای داشتن دغدغه برای روح انسانها را دارد، اما به همان اندازه نگران زاغههایی نیست که زندگی آنان را تباه میکند، نگران شرایط اقتصادیای نیست که مانع رشد آنها میشود و نگران شرایط اجتماعی نیست که آنها را فلج میکند، دین رو به احتضاری است که فقط باید منتظر دفن شدنش بود.» به همین سبب کلیسا را به مدرسه تعلیم آیین شهروندی و موعظه یکشنبه را به تعلیم شرافتمندانه زیستن مبدل میکند.
مارتین لوترکینگ بارها زندانی و تحقیر شد. اما هرگز اجازه نداد که این تحقیر او را به کینهکشی برانگیزد. حتی هنگامی که برخی سیاهپوستان در برابر خشونت پلیس واکنش نشان دادند، به این عمل اعتراض و روزی را برای توبه و ندامت اعلام کرد. امروزه سخت نیازمند کسانی چون لوترکینگ، گاندی و ماندلا هستیم؛ کسانی که در معرض عمیقترین خشونتها قرار گرفتند، اما در پی آن نبودند تا خون را به خون بشویند.
رویای مارتین لوترکینگ (پادکست)
سال 1963، جنبش سیاهان آمریکایی در بیرمنگام، ثروتمندترین کشور دنیا را در عمق ریشههایش به لرزه درآورد؛ جمعیتی که در یک کشور مرفه، زندگی فقیرانهای داشتند، این جنبش را رقم زدند.
این اپیزود حکایت سالها بردگیست. و گزارشی از یک اقدام عملی انبوه که زندگی میلیونها نفرو متحول کرد.
شورش، زبان کسانیست که شنیده نشدهاند (ویدئو)
همانقدر که باید شورش را محکوم کنیم، لازم است شرایطی را محکوم کنیم که انسانها را وادار به شورش میکند. جامعه آمریکا باید بفهمد که شورش از هیچ به وجود نمیآید.
شورش زبان کسانیست که شنیده نشدهاند. جامعه آمریکا نمیشنود که وضع معیشت سیاهپوستان فقیر هر روز بدتر و بدتر میشود.
نمیشنود که وعدههای آزادی و عدالت عملی نشدهاند. و نمیشنود که بخش بزرگی از جامعه سفیدپوستان بیشتر به دنبال نگه داشتن وضع موجود و آرامش خود هستند تا عدالت، برابری، و انسانیت.
به سخن دیگر، در کشور ما تابستانهای شورش، حاصل زمستانهای تعلل هستند. و تا آن هنگام که جامعه آمریکا عدالت را به تاخیر میاندازد، در وضعیتی باقی میماند که همواره احتمال وقوع شورش وجود دارد. عدالت اجتماعی و پیشرفت تنها ضمانت واقعی جلوگیری از شورش هستند.
سخنرانی مارتین لوتر کینگ، دانشگاه استنفورد، سال ۱۹۶۷
منبع: کانال تلگرامی صبح ما
روز مارتین لوترکینگ (نوشته)
دکتر بابک زمانی
سومین دوشنبه ماه ژانویه هر سال به مناسبت روز تولد او، روز «مارتین لوترکینگ» خوانده میشود.
در همه ایالات شــمالی یا جنوبی دموکرات یا جمهوریخواه، این یکی از اعیاد و تعطیلات رســمی ایالات متحده اســت.
مارتیــن لوترکینگ، مبتکر و پیشگام جنبشهای مسالمتآمیز است. او با هدایت خشونت گریز جنبش سیاهان آمریکا توانست به تبعیض نژادی سیاهپوستان آمریکا پایان دهد و جنبشی را هدایت کند که با تبعیض آشتی جو نبود، سازشکاری را نمیپذیرفت و عافیت طلب نبود، ولی به این باور رسیده بود که فقط با روش مسالمتآمیز، موفقیت امکانپذیر است و نهتنها این، بلکه تنها از همین طریق است که هدف ارزش پوییدن دارد.
دهها سال منازعه، خشونت و جنگ داخلی در آمریکا، که مرگبارترین جنگ داخلی تاریخ بوده است، نتوانست حق بدیهی یك انسان سیاهپوست را به تمامی جا بیندازد. همه راههای پیموده شده، مارتین لوترکینگ را به راه خشونت پرهیز رساند. او زمانی جنبش مسالمتآمیز را برگزید که تبعیض نژادی همچنان با خشــونتی عریان اعمال میشد و با چنگ و دندان از خود دفاع میکرد. لباسهای ســفید کوکلاسکلان، ذبح ســیاهان خاطی (لینچ) و بســیاری خشونتها و قتلهای ســیاهان که گاه برنامهریزیشده بود، چیزی بود دهشت آور که ظاهرا خود جوابی خشونتآمیز میطلبید و از خشونت متقابل بیشترین بهره را میبرد. جاانداختن رفتار قانونی و مسالمتآمیز در میان سیاهانی که قربانی این خشونتها بودنــد نیز کار آســانی نبود. گروههای افراطی مســلح سیاهپوســت امثال مالکوم ایکس و دیگران بیشترین چوب را لای چرخ جنبش مسالمتآمیز مارتین لوترکینگ میگذاشتند. مقابله با کسانی که او را سازشکار، میانه گیر یا حتی خائن میخواندند، کار آسانی نبود. اما او توانست منطق مسالمت که بیشترین خطر را متوجه هواداران تبعیض نژادی میکرد، جا بیندازد. او دریافت افراطیون ســفید بیشــترین بهره را از خشــونت ســیاهان میبرند و آن را بهانه سرکوبهای وحشــتناك میکنند. اما آن چیزی کــه دودمان تبعیض و بیرحمی را به باد میدهد، چیزی نیســت جز رفتار مسالمتآمیز پیگیر ولو پرخطــر.
مارتین لوترکینگ از این خطــرات آگاه بود. بارها تهدید به مرگ شــد و در نهایت نیز جان در راه نبرد مسالمتآمیز گذاشــت. نبرد مسالمت آمیز هیچگاه آسانتر از نبرد مســلحانه نبوده است! دموکراتهای پیگیر، دموکراتهای ماندنی، همیشه نبرد مسالمت آمیز با همه دشواری و زمانبر بودنش را برمیگزینند. افراط گرایان هستند که آتشی به پا کرده و به سرعت ناپدید میشوند؛ چند سالی زندان، اعتصاب غذا و…، عمری امن و آسایش، مصاحبه، کراوات، عطر و ادکلن و… جنبش مارتین لوترکینگ آتشفشــان پنبه نبود که به سرعت پایان بگیرد و به مهاجرت ختم شــود؛ آتشی بود نامیرا که همیشــه در دلها میماند. جنبش او دشــوار نبود، رهبــران و بیش از همه خودش در خطر بودند، ولی آسانترین و کم بهاترین روشها برای مردم انتخاب میشدند.
هیچکس را برای سوارنشدن به اتوبوس نمیتــوان مورد آزار قرار داد. تصمیم جنبش بــرای تحریم اتوبوسهایی که ردیف مخصوص برای سیاهان داشتند، به شدت موفقیت آمیز بود. امروز ممکن است کسی بگوید این چه مبارزه ای است که سیاهان را از اتوبوس محروم میکند؟ اما هم جان، هم امروز سیاهان اهمیت داشت و کار دشوارتری نمیشد درخواست کرد. به علاوه با روشهای ساده و کم بها، توده هرچه بیشتری از مردم در این جنبش شرکت میکردند. جنبش او انحصاری نبود؛ همه با هر عقیدهای و هر پیشینهای حق اشــتراك داشتند. اتفاقا تلاش بر جذب هرچه بیشــتر مخالفها و افراطیها بود. كسی نمیتوانست مثلا بگويد “” بابا اين خودش جزو اينها بود …..” با شعارهای تند و پرخاشگری، صفوف سفیدهای افراطی را در راهي بیبازگشت، راهي كه هزينه بازگشت بالايي خواهد داشت، منسجم تر نمیکرد، بلکه با منطق و محبــت و اجماع این صفوف را درهم میریخت. جنبش او معطوف به هدف بود. شعار نابودی و وعده بهبودی بعد از نابودی حریف نمیداد . میدانست ایــن رودخانه مصائب را پایانی نیســت. میدانســت از تندی صلــح برنمیخیزد و هیچگاه، هیــچگاه، خرابی و نابودی بیشــتر، لزوما پیش درآمد ســعادت و آزادی نبوده است . گفتوگو با قدرت ، معامله بر سر درخواستها و استفاده از تمام محملها و نهادهای قانونی بدون تعطیلی جنبش مدنی با این امید، از اصول جنبش مارتین لوترکینگ بود. اساسا هدف جنبش مدنی او وادارکردن قدرت به گفتوگو بود. این فرض که تجربه نشان داده است نمیپذیرند، از دیدگاه لوترکینگ چیزی جز پذیرش شکست پیشاپیش نیست.روز مارتین لوترکینگ تنها روز رفع تبعیض نژادی سیاهان آمریکا نیست، روز پیروزی مسالمت بر خشونت است. و آن را هرساله از این جهت گرامی میدارند تا این روش برای همیشــه به هر دلیل ماندگار باشد.
یادش گرامی، راهش پررهرو باد، هر زمان و در هر کجا.
معرفی کتاب«مهاتماگاندی و مارتین لوترکینگ؛ قدرت مبارزه عاری از خشونت» (معرفی کتاب)
فرهنگ صلح به هیچ وجه مترادف با فرهنگ انفعال نیست.عبارت«مبارزهی عاری ازخشونت»و«نافرمانی مدنی» تداعیکننده نام دو رهبرتأثیرگذار در حیطهی مبارزات مردمی است:مهاتماگاندی و مارتین لوترکینگ.عدم خشونت،ترفندی برای حرکت است نه بهانهای برای رخوت یا فرمانبری. پایههای آن بر اندیشههای بزرگ و دستورات والای اخلاقی برای همهی مردم و در هر قدم از زندگی نهاده شده: گاندی را میبینیم که به سوی دریا میرود و در سکوت مشتی نمک از آن برمیگیرد،روزا پارکس را میبینیم که بر صندلی خود در اتوبوس مونتگامری نشسته وحاضر نیست از آن برخیزد و مارتین لوترکینگ را میبینیم که به همراه هزاران نفردیگر سوارشدن به اتوبوس را تحریم کرده و با پای پیاده به محل کار میرود.
فرهنگ صلح،تعهدی است جدی و همیشگی به بیان صریح اعتقادات،دوست داشتن همسایگان و سهیم ساختن آنها درآرزوها.این، درسی است که گاندی وکینگ به ما میآموزندوسرنوشت و پایان زندگی آنها نیز جز این را نمیگوید.
در این کتاب،زندگی،سیر تحول فکری و شخصیتی وافکار و اندیشههای این دو شخصیت به تصویر کشیده میشود.
منبع: سایت نشر نی
چقدر طول میکشد؟ (ویدئو)
پاسخ مارتین لوترکینگ به این پرسش!
«رویای آمریکایی» لوترکینگ (نوشته)
به مناسبت سالگرد راهپیمایی بزرگ واشنگتن، ۲۸ اوت ۱۹۶۳
مارتین لوترکینگ ۲۸ اوت ۱۹۶۳ در جریان راهپیمایی تاریخی در شهر واشنگتن، سخنرانی جاودان خود را با عنوان «رویایی دارم» ایراد کرد. این سخنرانی که درخواستی بود برای برابری و آزادی، تبدیل به لحظهای ماندگار در جنبش حقوق مدنی شد.
سال پیش در یک روز گرم تابستان در ۲۸ اوت ۱۹۶۳، سیاهان آمریکا ــ و البته بسیاری از سفیدان نیز- به سوی واشنگتن دی سی سرازیر شدند. خواسته آنها ساده بود و فقط یک چیز میخواستند: این که ایالات متحده آمریکا وعده دیرین پدران بنیانگزارش را محترم شمارد و بدان عمل کند.
این که «همه انسانها برابر خلق شدهاند».
این عبارت در حقیقت توسط توماس جفرسون در نسخه اولیه اعلامیه استقلال آمریکا سال در ۱۷۷۶ آورده شد. هرچند تضاد این جمله با «برده داری مرسوم» در آن زمان واین که خود توماس جفرسون از برده داران بزرگ آن زمان بود عجیب به نظر میرسید.
در پاراگراف دوم اعلامیه استقلال چنین آمده است: «ما این حقیقت را مبرهن میدانیم، که تمام انسانها برابر خلق شدهاند، که خالقشان به آنها حقوقی غیر قابل واگذارکردن عطا کرده، که از آن جمله زندگی، آزادی، وطلب خوشبختی است»
و رویای آمریکایی این گونه شکل گرفت.
روز ۲۸ اوت سال ۱۹۶۳، حدود ۲۵۰ هزار نفر در بابر بنای یادبود لینکلن جمع شدند. این رویداد یک روزه به تصویب قانون حقوق مدنی آمریکا که آن زمان در کنگره در دست بررسی بود کمک کرد.
مارتین لوترکینگ در جریان راهپیمایی تاریخی در شهر واشنگتن، سخنرانی جاودان خود را با عنوان « رویایی دارم» ایراد کرد. این سخنرانی که درخواستی بود برای برابری و آزادی، تبدیل به لحظهای ماندگار در جنبش حقوق مدنی شد.
حدود ۲۵۰ هزار نفر در بابر بنای یادبود لینکلن جمع شدند. این رویداد یک روزه به تصویب قانون حقوق مدنی آمریکا که آن زمان در کنگره در دست بررسی بود کمک کرد.
درابتدای سخنرانی خود کینگ جملهای معروف از آبراهام لینکلن در سخنرانی گتیزبرگ را تکرار کرد و گفت:
«پنج اسکور [هر اسکور بیست سال] پیش، یک آمریکایی بزرگ ، که امروز در سایه نمادینش ایستادهایم، اعلامیه آزادی [بردگان] را امضا کرد. این فرمان بسیار مهم، مشعل تابناکی شد که نور آن امید میلیونها برده سیاهی شد که در شعلههای بی عدالتی می سوختند.»
کینگ در آن سخنرانی اما در ادامه گفت که «آمریکاییهای آفریقاییتبار» هنوز آزاد نیستند و «غل و زنجیر جدایی نژادی و زنجیرهای تبعیض آنها را فلج کرده است»
کینگ به اعلامیه استقلال آمریکا اشاره کرد و گفت: «ما امروز به پایتخت کشور آمدهایم که چکی را نقد کنیم. زمانی که معماران جمهوری ما کلماتی والا را در اعلامیه استقلال و قانون اساسی آوردند، پیمانی را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این یادداشتی بود که برای تمام مردم اعم از سیاهان و نیز سفیدان، تضمین “حقوق غیر قابل واگذاریشان” را از “زندگی، آزادی و طلب خوشبختی” وعده میداد.»
کینگ گفت که آمریکا در اجرای این وعده برای شهروندان رنگینپوستش کوتاهی کرده است و افزود آمریکا به سیاهان چکی را داده که به دلیل عدم موجودی برگشت خورده است.
مهمترین و مشهورترین بخش سخنرانی کینگ زمانی است که از رویاهایش میگوید:
«رویایی دارم که روزی حتی در ایالت میسیسیپی، ایالتی که در آتش بیعدالتی میسوزد، از آتش سرکوب میسوزد، تبدیل به واحه آزادی و عدالت شود. رویایی دارم که چهار کودک خردسالم روزی در این کشور نه بر أساس رنگ پوستشان بلکه بر أساس شخصیتشان قضاوت شوند. امروز رویایی دارم. رویایی دارم که روزی در آلاباما، با نژادپرستان شریرش و با فرماندارش که از لبانش “مداخله” و “ابطال” میچکد- روزی همانجا در آلاباما – پسربچههای سیاه و دختران سیاه مانند خواهر و برادر دست دختران و پسران سفید را بگیرند. من امروز رویایی دارم»
بسیاری امروز بر این باورند که این سخنرانی پرهیجان کینگ بود که راه را برای تصویب قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴ آمریکا که به تبعیض نژادی پایان میداد بازکرد.
مارتین لوترکینگ ۵ سال پس از این سخنرانی در ۴ آوریل ۱۹۶۸ در شهر ممفیس ترور شد.
آخرین سخنرانی لوترکینگ در شب پیش از ترورش در معبد میسون در ممفیس تنسی در حالی که هوای بیرون معبد توفانی بود ایراد شد. به نظر میرسید در این سخنرانی با عنوان «من در قله کوه بودهام» کینگ مرگش را پیش بینی میکرد.
مناسبت اصلی سخنرانی کینگ اعتصاب کارگران بهداشت ممفیس بود. کینگ خواهان وحدت، اقدامات اقتصادی، بایکوت و تظاهرات غیر خشونت آمیز شد ، آمریکا را به چالش فراخواند. تا در حد ایده آلهایش عمل کند و در نهایت از احتمال مرگ پیش از زمان تعیین شده گفت.
لوترینگ ۳۹ ساله در این سخنرانی با شجاعت خواهان تحریم کالاهایی به عنوان بخشی از اعتراض غیر خشونت آمیز شد و گفت هر سیاهی از نظر فردی فقیر است اما مجموعه سیاهان یک قدرت اقتصادی هستند.
کینگ گفت: «ما امشب از شما میخواهیم، بروید و به همسایه خود در ممفیس بگویید کوکا کولا نخرد. بروید و به آنها بگویید شیر سیلتست نخرند.»
کینگ با کمپانی های بزرگ در افتاده بود و خواهان تحریم آنها شده بود، اما ترسی به دل راه نمیداد.
وی در آخرین سخنرانیاش گفت: «نمی دانم چه رخ خواهد داد. روزهایی دشوار را پیش رو داریم. اما برای من اهمیتی ندارد. زیرا که من در قله کوه بوده ام…مانند هر کس دوست دارم عمری طولانی داشته باشم. طول عمر جایگاه خود را دارد. اما من اکنون نگران آن نیستم»
مارتین لوترکینگ جونیور کمتر از ۲۴ ساعت پس از این سخنرانی بدست جوانی به نام جیمز ارل ری کشته شد. با مرگ کینگ موجی از شورشهای نژادی سراسر آمریکا را فرا گرفت. واشنگتن دی سی، شیکاگو، بالتیمور و کانزاس سیتی و د ه ها شهر دیگر غرق در آتش و اعتراض شد. شورش و سرکوب شورش روزها ادامه یافت.
اما حدود ۲۵۰ سال پس از امضای اعلامیه استقلال آمریکا ، ۱۵۰ سال پس از تصویب قانون لغو برده داری و ۵۰ و چندی سال پس از تصویب قانون حقوق مدنی و پایان جدا سازی نژادی، رویای آمریکایی مارتین لوترکینگ کجا است.
سال گذشته دستکم ۷۵ شهر بزرگ آمریکا صحنه تظاهرات در اعتراض به خشونت پلیس سفید علیه سیاهان آمریکا بود. یکشنبه پیش بود که پلیس سفید به جیکوب بلیک مرد جوان سیاه پوست غیر مسلحی، شلیک کرد. او اکنون فلج شده است. تیراندازی به بلیک موج جدید اعتراضات نژادی را رقم زد. جنبش برابری نژادی در آمریکا همچنان ادامه دارد.
آمریکا کشوری بزرگ و متنوع با شهروندانی از همه پیشینهها و نژادهاست، و رویای آمریکایی اما برای همه شهروندان آمریکا یکسان نیست.
روزگاری سرخپوستان آمریکا که ساکنان اولیه این سرزمین بودند ، پیش از ورود اروپایی ها به سرزمین شان به کودکانشان از اهمیت رویا می گفتند که چگونه مهمترین منبع عملی و راهنمایی معنویشان است.
امروز رویای سرخپوستانی که از سرزمینهایشان رانده شده اند با رویایی ساکنان ۳۰۰ سال پیش این سرزمین تفاوت دارد.
اگر رویای آمریکایی پدران بنیانگذار آمریکا، برابری، آزادی، حق زندگی و طلب خوشبختی بود، شاید امروز رویای آمریکایی طبقه متوسط به خانه و خودرو و حق اسلحه و آزادی بیان تقلیل یافته است.
شاید زیبایی رویای آمریکایی در این است که تعریفی ندارد و این کشور متنوعی که بر پایه مهاجرت بنا شده جای کافی برای رویاهای همه نژادها و پیشینهها داشته باشد.
منبع: رادیو زمانه
قانون ناعادلانه (ویدئو)
مارتین لوتر کینگ، ۲۸مارس۱۹۶۵: یک قانون ناعادلانه اصلا قانون نیست. همه ما وظیفه اخلاقی داریم از قوانین ناعادلانه سرپیچی کنیم
کسی که از قانون ناعادلانه سرپیچی میکند و با ماندن در زندان تاوان آن را میدهد تا وجدان جامعه را بیدار کند، بیشترین احترام را به قانون گذاشته است.
فراسوی ویتنام (نوشته)
«زمانی خواهد رسید که سکوت خیانت است و آن زمان برای ما اینک فرا رسیده است»
سخنرانی مارتین لوترکینگ علیه مداخله نظامی آمریکا در ویتنام
به عنوان مقدمه
مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکا و از بزرگترین فعالان جنبش عدم خشونت قرن بیستم، بیشتر برای مبارزاتش علیه تبعیض نژادی شناخته میشود. با این حال وی یکی از پیشروترین فعالان مخالف جنگ ویتنام نیز بود که تلاش میکرد جامعه مدنی آمریکا را علیه مداخله نظامی این کشور در ویتنام برانگیزد و مردم ایالات متحده را از عواقب و تبعات عمل دولتمردان آگاه سازد. او طی یک سخنرانی مفصل که در آوریل ۱۹۶۷ در محل کلیسای ریورساید نیویورک ایراد شد، قلب دستگاه تبلیغات جنگ حکومت این کشور را هدف گرفت و استدلالات سیاسی و اخلاقی خود را علیه مداخله نظامی در ویتنام بیان داشت.
متن سخنرانی
من امشب به این عبادتگاه باشکوه آمدم زیرا وجدانم گزیری برایم باقی نگذاشته است. من به این همایش پیوستم زیرا با کار و اهداف سازمان «روحانی و غیرروحانی؛ نگران ویتنام» که ما را گرد هم آورده است کمال موافقت را دارم. بیانیههای اخیر هیئت اجرایی شما احساسات قلبی خود من نیز هستند، و هنگامی که خطوط ابتداییاش را خواندم خود را در همنظری کامل با آن یافتم: «زمانی خواهد رسید که سکوت کردن خیانت است.» آن زمان اکنون در ارتباط با ویتنام برای ما فرارسیده است.
حقیقت این سخنان فراتر از آن است که بتوان در آن شک کرد، اما ماموریتی که این سخنان ما را به آن فرامیخواند یکی از مشکلترینها است. انسانها، حتی هنگامی که با فشار حقیقت از درونشان مواجه میشوند، به راحتی وظیفه مخالفت با سیاست حکومتشان را به عهده نمیگیرند، به ویژه در زمان جنگ. و روح انسان نیز نمیتواند از برابر تمام بیانگیزگی ناشی از تفکری که دنبالهروی از جامعه را پیشه کرده و در سینهی خودِ شخص و در جهان پیرامون وجود دارد، عبور کند مگر با تحمل سختی زیاد. به علاوه، هنگامی که این مسائل موجود مثل اغلب معضلات دیگر این درگیری وحشتناک بغرنج به نظر میرسند، ما همواره خود را در مرز شک و عدم قطعیت احساس خواهیم کرد. اما باید به پیش برویم.
آنانی از ما که پیش از این شکستن سکوت شب را آغاز کردهاند دریافتهاند که دعوت به سخن گفتن اغلب پیشهای پر رنج است، اما ما باید سخن بگوییم. ما باید با تمام تواضعی که متناسب با دید محدود ما است سخن بگوییم، اما باید بگوییم. و ما باید بسی خرسند نیز باشیم، زیرا یقینا این نخستین بار در تاریخ ملت ما است که تعداد قابل توجهی از رهبران مذهبی آن انتخاب کردهاند تا از دمزدن بیدردسر از وطنپرستی عبورکنند و خود را به زمینهای مرتفع مخالفتی سخت مبتنی بر الزامات وجدان و خواندن تاریخ برسانند. شاید روحی نو در حال برخاستن در میان ما است. اگر چنین باشد، بیایید تا حرکات آن را دنبال کنیم و دعا کنیم که ذات درونی ما به هدایتهای او حساس باشد. چرا که ما عمیقا نیازمند راهی نو به فرای تاریکیای هستیم که به نظر میرسد چنین در نزدیکی و دور و بر ما است.
در دو سال گذشته در حالی که من اقدام به شکستن خیانت سکوت و سخن گفتن با تمام سوزشهای قلبم کردهام، در حالی که درخواست کردهام تا از [سیاست] نابودی ویتنام دست برداشته شود، بسیاری اشخاص من را درباره خردمندانه بودن مسیری که در پیش گرفتهام به پرسش کشیدهاند. در بطن نگرانیهای ایشان، این پرسش اغلب بزرگ و رسا بوده است: «چرا دربارهی جنگ سخنگویی میکنی دکتر کینگ؟ چرا به صداهای مخالفت میپیوندی؟» آنها میگویند «صلح و حقوق شهروندی جمعپذیر نیستند.» آنها میپرسند «آیا با این کار به هدف مردمت آسیب نمیزنی؟». و هنگامی که من سخن آنها را میشنوم، با این که اغلب منشأ نگرانیشان را میدانم، با وجود این بسیار غمگین میشوم. چرا که چنین سوالهایی به این معنی هستند که پرسشکنندگان من را، تعهد مرا یا ندای مرا واقعا نشناختهاند. در واقع، سوالهای ایشان نشانگر این است که جهانی را که در آن زیست میکنند نمیشناسند. در سایهی چنان سوءتفاهم غمباری،به نظر من بسیار دارای اهمیت است تا به روشنی و اختصار بیان کنم که چرا باور دارم راهی که از کلیسای بپتیست در خیابان دکستر آغاز شد — کلیسایی در مُنتگُمری آلاباما که من روحانی بودن را آنجا آغاز کردم — به وضوح امشب به این حریم مقدس میرسد.
برای مطالعهی کامل مطلب به این لینک رجوع کنید.