الف-اطلاعات اولیه
کارگردان: وجیهالله فرد مقدم |
سال تولید: 1365 |
کشور: ایران (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) |
زمان: 17 دقیقه |
ژانر: پویانمایی |
موضوع اصلی: آزادی و اسارت |
کلیدواژهها: بیپناهی و تنهایی- سرما و دشواری- دوست داشتهشدن- تقلید و خودنمایی- غم غربت- ارزش والای انسان- بازگشت به اصل خود |
گروه سنی: ویژهی کودک و نوجوان (دیدن آن، برای مخاطبان بزرگسال نیز میتواند سودمند باشد.)
موقعیتهای اجتماعی و روانی مثلِ…: تنهایی؛ میل به دوست داشتهشدن و یافتن پاسخی برای آن؛ حسرتخوردن برای راحتی و آسایش و فروختن گوهرهای درونی خود در ازای آن؛ میل به همرنگی و تقلید؛ جلب توجه و تحسین آدمیان؛ بیدارکردن حس تعلق و بلندهمتی در درون انسانها.
زبان اصلیِ فیلم: این پویانمایی دیالوگی ندارد.
خلاصه فیلم: زمستان است و هوا بسیار سرد. کلاغی کوچک، تنها و بی آشیان، به هر سو سرک میکشد تا جایی و غذایی بیابد. اما نه ظاهری دارد که برای آدمها خواستنی باشد و به او دانهای بدهند و نه صدایی دوستداشتنی تا با آن عزیز گردد. کارهای زیادی میکند تا مقبول و مورد پسند واقع شود، اما همهچیز او را بدین سمت میبرد که کلاغی سیاه باشد. تا این که در همین حال و هوا، نظارهگر یک اتفاق در میدان شهر میشود و تصمیمی تازه برای رسیدن به نان و سرپناه به ذهنش میرسد…
ب. تأملات بیشتر: (این قسمت ویژهی کسانی است که میخواهند پیش از دیدن فیلم، داستان آن را بدانند)
* نظرات (نقد و بررسی و نکاتی درباب فیلم):
داستان فیلم، داستان کلاغی سیاه و کوچک است که به دنبال غذا و سرپناه است. او خود را به هر رنگی در میآورد تا مورد تحسین واقع شود و به آب و نانی برسد. اما انگار هر چه در این عالم در جریان است، از او میخواهد که از این زیستن وارونه جدا شود و بازگردد؛ باد رنگهایی که او به خود بسته را میشوید و لنگه کفشها نمی گذارند که او آوازهخوانی محبوب برای تماشاچیان باشد.
تا این که کلاغ، با دیدن معرکهای که در آن انتری در میان آدمها به رقاصی مشغول است، سرمشق میگیرد و برای داشتن جایی گرم و نرم، خود را اسیر قفس میکند. مدتی به شادی میگذرد. اما نگاه کلاغ به پنجره میافتد؛ به پرندگان کوچکی که آن سوی پنجره، تکاپو و شور و نشاط دارند، به هوای آزاد، به درختان و به … . اینگونه است که زین پس تشویق میهمانان و نُقلها و آجیلهای رنگارنگ برای او رنگ و بویی ندارند. کلاغ، اندوهگین است و وقتی میبیند که راهی برای رهایی نیست، خود را به دیوارههای قفس میکوبد، میکوبد و میکوبد تا این که میمیرد.
صاحبخانه، جسد کلاغ را برمیدارد و آن را به بیرون پرت میکند. اکنون، برفها آهستهآهسته شروع میکنند به آب شدن؛ درختان حیاط، برگهای تازه و شکوفه در میآورند و زندگی در تن و جان همه چیز جاری میشود… بهار شده است. و ناگهان کلاغ تکانی میخورد، جانی تازه میگیرد، به حرکت در میآید و پر میکشد به سوی آسمان.
* ملاحظات:
فیلم تشابهاتی با حکایت «طوطی و بازرگان» در مثنوی دارد.