مقدمه
اگر چه در دهه شصت سده بیستم لیبرالهای آمریکایی از گسترش حقوق مدنی برای آمریکاییان آفریقایی تبار دم میزدند، اما بسیاری از آنان هوادار راهبردی تدریجی برای دستیابی به این هدف بودند و از تاکتیکهای مورد توجه بعضی رهبران سیاهپوست – از جمله سرپیچی مدنی، تحصن و راهپیمایی اعتراض آمیز – انتقاد میکردند. یکی از همین رهبران سیاهپوست، مارتین لوترکینگ (1968-1929) بود که در پاسخ به بیانیهی اعتراضی چند تن از روحانیون مسیحی و یهودی که راهپیماییهای وی را «بیخردانه»، «بیموقع» و «افراطی» خوانده بودند، نامهای نوشت که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید.
تاریخ نگارش این نامه 16 آوریل 1963 است، زمانی که دکتر کینگ به اتهام رهبری راهپیمایی علیه جداسازی نژادی در سلول انفرادی در زندان بیرمنگام در آلاباما به سر میبرد. این نامه در شرایطی دشوار نگاشته شده است؛ شروع نگارش آن بر روی حاشیهی روزنامهی چاپکنندهی بیانیهی اعتراضی بوده، و بعد از آن بر کاغذپارههایی که سیاهپوستان زندانی دیگر فراهم میآوردند ادامه یافته، و در نهایت به برگههای یادداشتی که وکیل مدافع توانسته در اختیار وی قرار دهد منتقل شده است.
***
همكاران عزیز روحانی
درحالیكه در زندان شهر بیرمنگام گرفتارم، بهطور اتفاقی به اظهارات شما برخوردم كه فعالیتهای كنونی مرا “نابخردانه و نابهنگام”دانسته بودید. از آنجا كه احساس میكنم نیت شما خالص است و انتقاداتتان صادقانه مطرح شده، تلاش میكنم تا به اظهارات شما با شكیبایی و بهگونهای منطقی پاسخ گویم. از آنجا كه شما متأثر از دیدگاهی هستید كه با حضور غریبهها در میانتان مخالف است، فكر میكنم كه باید دلیل حضورم را در بیرمنگام شرح دهم.
من مفتخرم كه مسئول انجمن رهبری كلیساهای منطقه جنوب بودهام؛ سازمانیكه در تمام ایالتهای جنوب فعال است و در آتلانتا (جورجیا) نیز دفاتری دارد. ما درمنطقه جنوب با حدود هشتاد و پنج سازمان ارتباط داشته و بهطور مداوم در مورد منابع آموزشی، مالی و نیروی انسانی با آنها همكاری میکنیم. یكی از این نهادها، نهضت مسیحی حقوق بشر در آلاباما است. چند ماه پیش سازمان یادشده در همین ایالت (بیرمنگام) از ما خواست كه در صورت نیاز در کنار آنها در برنامهای علنی و غیرخشونتآمیز شرکت کنیم. ما سریعاً موافقت كردیم و هنگامیكه زمان آن فرا رسید نیز به قولمان پایبند بودیم، بدینترتیب به همراه چند تن از همكارانم به اینجا آمدیم. من اینجا هستم چون دعوت شدهام و در اینجا وابستگیهای سازمانی دارم و مهمتر از همه، من اینجا هستم، چون بیعدالتی اینجاست.
همچون پیامبران قرن هشتم پیش از میلاد مسیح كه روستاهایشان را ترك كردند و وحی خداوندی را به آنسوی مرزهای وطنشان بردند و دقیقاً مانند پولس مقدس كه روستایش “طرسوس” را رها كرد تا تعالیم مسیح را به نقاط دوردست دنیای یونانی ـ رومی انتقال دهد و همانگونه كه او به درخواست كمك مردم مقدونیه پاسخ داد، من هم مجبورم كه تعالیم آزادیطلبی را در ورای شهر و دیارم بگسترانم.
افزون بر این از وابستگی متقابل جوامع و ایالتها نیز با خبر هستم. من نمیتوانم با تنپروری در آتلانتا بنشینم و نگران آنچه در بیرمنگام اتفاق میافتد نباشم. بیعدالتی در هرجا تهدیدی برای عدالت در همهجاست. ما در شبكهای چند سویه و گریزناپذیر در زیر پوششی بهنام تقدیر به هم گره خوردهایم. هر چیزی كه بر فردی بهطور مستقیم اثرگذارد، دیگران را نیز بهطور غیرمستقیم متأثر خواهد ساخت.
ممكن است بپرسید: چرا “كنش مستقیم”؟ چرا اعتصابات، راهپیماییها و از اینگونه اقدامات؟ آیا مذاكره راه بهتری نیست؟ در مورد مذاكره، كاملاً حق با شماست. منظور اصلی “كنش مستقیم” نیز همین است. “كنش مستقیم مسالمتآمیز” بهدنبال ایجاد چنین بحرانها و پروراندن چنین تنشهایی است تا جامعهای را كه بهطور مداوم از مذاكرات سر باز زده، مجبور كند كه با این مسئله روبهرو شود. این اقدام میخواهد مسئله را در چنان ابعاد عمدهای تصویر کند که بیش از این نتوان آن را نادیده گرفت. هدف این اقدامات احساسیكردن مسئله است تا دیگر نتوان آن را نادیده گرفت. اظهارات من مبنی بر ایجاد تنش، بهعنوان بخشی از فعالیت یك مبارز “مقاومت منفی” ممكن است بهتآور باشد، ولی باید اقرار كنم كه از كلمه “تنش” هراسی ندارم. من بهشدت مخالف تنشهای خشونتآمیز بودهام، ولی گونهای تنش مسالمتآمیز و سازنده نیز هست كه برای رشد لازم است، همانگونه كه سقراط ضرورت ایجاد تنش را در ذهن احساس كرد تا انسانها بتوانند از اسارت افسانهها و حقایق آغشته به دروغ رها شوند و به قلمروهای آزاد، بیقید و بند تجزیه و تحلیل خلاق و ارزیابیهای حقیقی برسند، ما نیز باید نیاز به حركتهای بحرانساز مسالمتآمیز را بررسی كنیم تا گونهای تنش را در جامعه بیافرینیم؛ تنشی كه به ما انسانها كمك كند تا از عمق تاریكی تعصب و نژادپرستی به بلندای باشكوه شناخت و برادری برسیم. هدف از برنامه “كنش مستقیم” ایجاد وضعیتی چنین چالشبرانگیز است تا به شكل گریزناپذیری راه را برای مذاكرات باز كند، بنابراین من نیز با شما در مورد مذاكرات همرأی هستم.
اگر خیال كنیم انتخاب آلبرت باتل بهعنوان شهردار، آغازگر دورهای تازه در بیرمنگام خواهد بود، متأسفانه اشتباه كردهایم، هر چند آقای باتل بسیار ملایمتر از آقای كانر است، ولی هر دوی آنها نژادپرست هستند و هر دوی آنها خود را وقف حفظ وضعیت كنونی كردهاند. امیدوارم كه آقای باتل آنقدر عاقل باشد كه به بیهودگی مقاومت سرسختانه در برابر ایجاد عدالت نژادی پی ببرد، ولی او این نكته را متوجه نخواهد شد، مگر آنكه ازسوی مبارزان حقوقبشری تحت فشار قرار گیرد. دوستان، باید بگویم كه بدون فشارهای قاطع قانونی و مسالمتآمیز، حتی یك دستاورد هم نمیتوانستیم كسب كنیم. متأسفانه واقعیتی تاریخی است که گروههای ممتاز به ندرت برای از دست دادن امتیازات خویش داوطلب میشوند. بدبختانه این یك حقیقت تاریخی است كه گروههای بهرهمند و صاحبامتیازِ [جامعه] بهندرت از امتیازهای خاص خود بهگونهای داوطلبانه چشمپوشی میکنند.گرچه انسانها بهطور انفرادی ممكن است روشنایی معنوی را دیده و بهطور خودخواسته از امتیازهای خود در وضعیتی ناعادلانه چشم پوشند، ولی همانطور كه رونالد نیبر به ما یادآوری كرده، گروهها در مقایسه با افراد تمایل بیشتری برای بیعدالتی دارند. ما در پی تجارب دردناكمان فهمیدهایم كه آزادی هیچگاه توسط هیچ ستمگری بهطور داوطلبانه اهدا نمیشود، بلكه باید توسط ستمدیده خواسته شود.
اكنون سالهاست كه میشنویم «صبر داشته باشید!» آوای این واژه برای گوشهای هر سیاهی به نحوی آزاردهنده آشناست و این “صبر كن” تقریباً همیشه مفهومش “هرگز” بوده است. ما به همراه یكی از حقوقدانان برجستهمان باید این نكته را یادآور شویم كه “عدالتی كه بسیار به تأخیر افتاده، عدالتی است انكار شده.” ما بیش از 340 سال است كه برای حقوق خدادادیمان كه قانوناساسی نیز آن را تصریح كرده، صبر كردهایم. شاید برای آنان كه هیچگاه تاریكی دردآور تبعیضنژادی را درك نكردهاند، آسان باشد كه بگویند: “صبر كن.” ولی وقتی شما جماعت تبهكاری را میبینید كه پدران و مادران شما را به میل خود در خیابان زجركش كرده و خواهران و برادران شما را از روی هوس در آب غرق میكنند، وقتی شما رفتار حاكی از نفرت پلیس را مشاهده كنید كه به برادران و خواهران سیاهپوست شما دشنام داده، لگد میزنند یا حتی آنها را میكشند، وقتی شما میبینید كه در میان جامعهای توانگر و مرفه، اكثریت مطلقی از بیست میلیون برادر سیاهپوست شما در قفسی از فقر بیهیچ روزنهای برای هوای تازه در حال خفهشدن هستند، وقتی شما در پاسخ دختر ششسالهتان كه میپرسد چرا نمیتواند به پارك تفریحی عمومی برود كه بهتازگی در تلویزیون تبلیغ شده، دچار لكنت زبان شده و از دادن توضیحی به او درمانده میشوید، وقتی شما هر روز با خواندن تابلوهای اهانتآمیز “سفید” و “سیاه” احساس حقارت میكنید، وقتی نام كوچك شما “كاكا سیاه”، فامیل شما “یارو” و لقب شما با هر سنی كه داشته باشید “پسره” میشود و همسر و مادر شما هیچگاه با عنوان احترامآمیز “خانم” نامیده نمیشوند، وقتی تنها به خاطر رنگ پوستتان، روزها عذاب كشیده و شبها شكار شوید و هر لحظه در حالت آمادهباش باشید، درحالیكه هیچگاه نمیدانید باید چه چیز را انتظار كشید، درحالیكه به خاطر ترسهای درونی و خشمهای بیرونی دچار بیماری شدهاید، وقتی شما نتوانید بهطور مداوم با احساس تباهکننده “هیچكس بودن” مبارزه كنید، آنگاه است كه شما خواهید فهمید چرا صبركردن اینقدر سخت است. زمانی فرا میرسد كه كاسه صبر لبریز شده، انسانها دیگر نمیخواهند در مغاك ناامیدی غوطهور باشند. عالیجنابان! امیدوارم ناشكیبایی مشروع و غیرقابل اجتناب ما را درك كنید.
برادران مسیحی و یهودیام! باید نزدتان صادقانه به دو چیز اقرار كنم: در ابتدا باید اعتراف كنم كه در چند سال گذشته از سفیدپوستان میانهرو، بهطور جد ناامید شدهام. من تقریباً به این نتیجه تأسفبار رسیدهام كه مانع اساسی سیاهان در راه رسیدن به آزادی، شورای شهروندان سفیدپوست یا سازمان سری ضد سیاهپوستان امریكا نیست، بلكه سفیدپوست میانهرو است كه بیشتر به اجرای دستورات علاقهمند است تا به عدالت. كسی كه صلحی منفی را در غیاب تنش، به صلحی مثبت در حضور عدالت ترجیح میدهد. امیدوار بودم سفیدپوست میانهرو متوجه باشد كه تنش كنونی در جنوب، مرحلهای ضروری در عبور از صلحی منفی و نفرتبار كه سیاهپوست را منفعلانه مجبور به پذیرش تعهداتی ناعادلانه كرده، بهسوی یك صلح مثبت و حقیقی است كه در آن تمام انسانها به شأن و ارزش شخصیت انسانی احترام گذارند. درحقیقت، ما شركتكنندگان در برنامه “كنش مستقیم مسالمتآمیز”، ایجادكننده تنشها نیستیم، بلكه تنها تنشهایی را كه حضوری پنهانی دارند، نمایان میسازیم. ما آنها را در فضای باز جامعه مطرح میكنیم، جاییكه بتوان آنها را دید و اقدامی در موردشان انجام داد. در اظهاراتتان مدعی بودید كه فعالیتهای ما، هر چند مسالمتآمیز، باید محكوم شود، چون خشونت را تسریع میكند، ولی آیا این ادعایی منطقی است؟ آیا این شبیه محكومكردن انسانی نیست كه مورد راهزنی واقع شده است، چون مالكیت او بر داراییاش، عمل شرارتبار راهزنی را تسریع كرده است؟ آیا این شبیه محكومكردن سقراط نیست كه بهخاطر تعهد وفادارانه به حقیقت و همچنین طرح پرسشهای فلسفی، عمل مردم نادانی را شتاب بخشید كه او را مجبور به نوشیدن جام شوكران كردند؟ آیا این مانند محكومكردن عیسی مسیح(ع) نیست كه به سبب خداباوری منحصر به فرد و تسلیم بیوقفه به خواست خداوند، عمل شیطانی مصلوبساختن را تسریع كرد؟ باید توجه كنیم همانگونهكه دادگاههای فدرال بارها تصریح كردهاند، اصرار به اشخاص برای دستكشیدن از تلاشهایشان كه بهمنظور بهدستآوردن حقوق اساسی مندرج در قانوناساسی صورت میگیرد، به بهانه اینكه خواسته آنان ممكن است سبب تسریع خشونت شود، اشتباه است. جامعه باید از فرد مالباخته حمایت و راهزن را تنبیه كند.
مانع اساسی سیاهان در راه رسیدن به آزادی، شورای شهروندان سفیدپوست یا سازمان سری ضد سیاهپوستان امریكا نیست، بلكه سفیدپوست میانهرو است كه بیشتر به اجرای دستورات علاقهمند است تا به عدالت.
كسی كه صلحی منفی را در غیاب تنش، به صلحی مثبت در حضور عدالت ترجیح میدهد.
شما از فعالیتهای ما در بیرمنگام بهعنوان اقداماتی افراطی نام میبرید. در ابتدا از اینكه همكاران روحانیام، تلاشهای مسالمتآمیز مرا بهعنوان فردی تندرو مورد ارزیابی قرار میدادند، نسبتاً احساس ناامیدی میكردم. من درباره این حقیقت كه باید در بین دو نیروی ناهمسو در جامعه سیاهپوستان قرار گیرم، شروع به تفكر كردم؛ یكی نیرویی است كه تن به رضایتمندی داده و در بین سیاهپوستانی شكل گرفته كه درنتیجه سالهای طولانی ستمدیدگی، از عزت نفس و احساس ارزشمندی تهی شدهاند و باعث شده تا با تبعیضنژادی سازگار شوند و در میان اندك سیاهپوستان طبقه متوسط كه به خاطر اندك امنیت اقتصادی و تحصیلی (و چون از برخی جهات از تبعیضنژادی سود میبرند) نسبت به مشكلات توده سیاهان، حساسیتشان را از دست دادهاند. نیروی دیگر، نیروی تنفر و تلخكامی است كه به نحو مخاطرهآمیزی طرفدار خشونت است و در گروههای مختلف ملیگرایان سیاه ابراز میشود و در حال رشدی سریع در سراسر كشور است. من تلاش كردهام كه در میان این دو نیرو بایستم، با این اعتقاد كه ما نه نیازی به تقلید از سستی و بیكارگی خودستایان داریم و نه تنفر و یأس ملیگرایان سیاه، زیرا راه بسیار متعالیتر یعنی عشق و اعتراض مسالمتآمیز وجود دارد. از خداوند سپاسگزارم كه به علت تأثیر كلیسای سیاهپوستان، راه عدمخشونت به بخشی جداییناپذیر از تلاشهایمان تبدیل شده است. مطمئنم چنانكه این فلسفه به ظهور نمیرسید، تاكنون در بسیاری از خیابانهای شهرهای جنوبی، خون بر زمین جاری بود و بیش از این نیز متقاعد شدهام كه اگر برادران سفیدپوستمان، آنهایی از ما را كه كنش مستقیم مسالمتآمیز را برگزیدهاند، بهعنوان تحریككننده مردم و آشوبگران بیگانه نادیده گیرند و اگر حاضر به حمایت از تلاشهای مسالمتآمیز ما نشوند، میلیونها سیاهپوست بهدلیل سرخوردگی و ناامیدی، تسلی خاطر و امنیت خود را در گسترش ایدئولوژیهای ملیگرایانه سیاه میجویند كه به نحو غیرقابل گریزی به یك كابوس ترسناك نژادی خواهد انجامید. گرچه در ابتدا از اینكه جزو تندروها دستهبندی میشدم، احساس ناامیدی میكردم، ولی وقتی باز هم درباره این موضوع فكر كردم، بهتدریج از این برچسب احساس رضایت كردم. آیا عیسی(ع) یك افراط گر در عشق نبود، كه میگوید: “دشمنانتان را دوست بدارید. آنانی را كه دشنامتان میدهند، به مباركی بخوانید. به آنها كه از شما متنفرند، خوبی كنید. برای آنانكه با شما كینه ورزیده، آزارتان میدهند، دعا كنید.” آیا عاموس، عدالتطلبی افراطی نبود، كه میگوید: “اجازه دهید عدالت همچون آب و درستكاری همچون چشمهای همیشه جاری سرازیر شود” و آیا پولس در عمل به تعالیم مسیح(ع) یك افراطی نبود آنجا كه میگوید من نشانههای عیسی مسیح را در وجودم حمل خواهم كرد.” آیا مارتین لوتر یك افراطی نبود كه میگوید “در اینجا میایستم. نمیتوانم بهگونهای دیگر عمل كنم؛ پس خدایا كمكم كن؟” و جان بانیان: “تا زمانیكه نتوانم وجدانم را سلاخی كنم، در زندان خواهم ماند” و آبراهام لینكلن: “این ملت نمیتواند نیمبرده و نیمآزاد به حیاتش ادامه دهد” و توماس جفرسون: “ما میگذاریم این حقیقت كه انسانها برابر آفریده شدهاند، خود آشكار باشد.” بنابراین پرسش این نیست كه آیا ما افراطگرا هستیم یا نه، بلكه این است كه چه نوع افراطگرایی هستیم؟ آیا در نفرت افراطی هستیم یا در عشق؟ آیا در حفظ بیعدالتی افراطی هستیم یا در گسترش عدالت؟ با نگاهی احساسی به اتفاقی كه در تپه جلجتا افتاد، میبینیم كه سه انسان به صلیب كشیده شدند. هرگز نباید فراموش كنیم كه هر سه به یك جرم به صلیب كشیده شدند و آن جرم افراطیگری بود. دو نفر به خاطر زیادهروی در فساد و بنابراین از سطح جامعه خود تنزل كردند و دیگری عیسی مسیح، بهخاطر افراط در عشق، حقیقت و خوبی و بنابراین از جامعه خود فراز آمد. شاید بتوان گفت كه ایالتهای جنوبی سراسر امریكا و تمامی جهان، بهشدت نیازمند افراطیونی خلاقند.
پرسش این نیست كه آیا ما افراطگرا هستیم یا نه، بلكه این است كه چه نوع افراطگرایی هستیم؟ آیا در نفرت افراطی هستیم یا در عشق؟ آیا در حفظ بیعدالتی افراطی هستیم یا در گسترش عدالت؟
بسیار شنیدهام كه رهبران مذهبی جنوب به پیروانشان اندرز دادهاند كه از تصمیماتِ مبتنی بر رفع تبعیض نژادی پیروی کنید، زیرا [این تصمیمات] قانونی است، ولی منتظر ماندهام بشنوم كه كشیشان سفید اعلام كنند: “از این دستور پیروی كنید، زیرا یكپارچگی نژادی از نظر اخلاقی درست و سیاهپوست، برادر شماست.” در میان بیعدالتی آشکاری كه بر سیاهان روا داشته میشود، روحانیان سفیدپوستی را دیدهام كه در كناری ایستادهاند، درحالیكه لبهای آنان مشغول زمزمه اوراد مذهبی بیربط و ذكرهای مبتذل به ظاهر مقدس است. در میان تلاشهای نیرومندانهای كه برای رهایی ملت ما از بیعدالتی نژادی و اقتصادی انجام میشود، كشیشان زیادی را دیدهام كه میگویند: “اینها مسائلی اجتماعی است كه ارتباطی به انجیل و تعالیم مسیح ندارد” و بسیاری كلیساها را دیدهام كه خود را كاملاً به مذهب آن جهانی متعهد میدانند كه جدایی مذهبی عجیبی بین جسم و روح و بین امور دنیوی و اخروی قائل است.
من سراسر آلاباما، میسیسیپی و دیگر ایالتهای جنوبی را پیمودهام. در گرمای سوزان ظهرهای تابستان و سرمای صبحگاهان پاییزی به كلیساهای زیبای جنوب كه منارههای بلندشان بهشت را نشانه رفته، نظر دوختهام و نمای كلی و تحسینبرانگیز ساختمانهای بزرگ آموزشهای مذهبی آن را به تماشا نشستهام. بارها و بارها از خود پرسیدهام: “چه نوع مردمی در اینجا پرستش میكنند؟ خدای آنان كیست؟ وقتی كه از دهان فرماندار بارنت، كلمات “مداخله” و “ابطال”[1] بیرون میآمد، چرا صدایشان شنیده نمیشد؟ كجا بودند وقتیكه فرماندار والی، بر طبل تنفر و نزاعطلبی میكوبید؟ صدای حمایت آنان كجا بود، وقتی زنان و مردان سیاه، خسته و كوفته تصمیم گرفتند از سیاهچالههای تسلیم و رضا به تپههای روشن اعتراض سازنده، فراز آیند؟”
بله، هنوز این پرسشها را در اندیشه دارم. با یأسی جانكاه، بر اهمال كلیسا گریستهام، ولی مطمئن باشید كه اشكهای من از سر عشق بوده است. وقتی عشقی عمیق وجود ندارد، دلشكستگی عمیق هم وجود نخواهد داشت. من كلیسا را بینهایت دوست دارم، چگونه میتوانستم اینطور نباشم؟ موقعیت من بهعنوان پسر، نوه و نتیجه مبلغان مذهبی، تا اندازهای منحصر به فرد است. بله، من كلیسا را مانند پیكر مسیح میدانم، ولی آه، چقدر ما این پیكر را با اهمال اجتماعی و ترس از فرمانبردارنبودن، زخمخورده و بدنام كردهایم.
زمانی كلیسا بسیار نیرومند بود؛ زمانیكه مسیحیان نخستین، با احساسی شایان از رنجبردن در راه اعتقاداتشان مسرور میشدند. در آن روزگار، كلیسا نهتنها بسان دماسنجی بود كه به ثبت عقاید و اصول اخلاقی مردم میپرداخت، بلكه مانند دماپایی عمل میكرد كه سبب دگرگونی در آداب و رسوم جامعه میشد. هر كجا كه مسیحیان نخستین به شهری وارد میشدند، قدرتمندان، احساس مزاحمت میكردند و به سرعت در پی محكومكردن مسیحیان، بهعنوان “برهمزنندگان آرامش” و “آشوبگران بیگانه” برمیآمدند، ولی مسیحیان با این اعتقاد راسخ كه “مهاجرانی بهسوی بهشت”هستند و مأمور شدهاند به جای تبعیت از انسانها، فرمان خدا را اطاعت کنند، بر موضع خود پای میفشردند. باوجود تعداد اندكشان، تعهدات بزرگی داشتند و آنقدر از پروردگارشان سرمست بودند كه از چیزی مرعوب نمیشدند. با تلاش و سرمشق واقع شدنِ آنان، شرارتهای باستانیای همچون کودککشی و مسابقات گلادیاتوری (تماشای جنگ بردهها) برچیده شد.
مسائل اكنون متفاوتند. اغلب كلیسای معاصر، ندایی ضعیف و غیرمؤثر است با طنینی نامطمئن و چه بسیار مدافعِ وضع موجود. در برابر مزاحمتهای حضور كلیسا، ساختار قدرت طبقه متوسط، با سكوت كلیسا تسلی مییابد و اغلب نیز صدای كلیسا، تأییدی رسمی است بر آنچه اتفاق میافتد، ولی كلیسا مشمول قضاوت خداوند است؛ قضاوتی متفاوت از همیشه. اگر روح راستی و فداكاری كلیسای نخستین به كالبد كلیسای امروزین دمیده نشود، اعتبارش خدشهدار و از وفاداری میلیونها انسان محروم خواهد شد و مانند باشگاه اجتماعی بیربطی كه هیچ مفهومی در قرن بیستم ندارد، مورد رد و انكار قرار خواهد گرفت. هر روز جوانانی را ملاقات میكنم كه ناامیدی از كلیسا،آنان را به بیزاری آشكار از آن رهنمون شده است.
پیش از پایان نامه، خود را ملزم میدانم كه به نكته دیگری در اظهاراتتان اشاره كنم؛ نكتهای كه عمیقاً مرا برآشفته میكند، شما پلیس بیرمنگام را بهخاطر “حفظ قانون” و “جلوگیری از خشونت”، صمیمانه تحسین كردید، اگر شما دندان سگهایشان را كه در بدن سیاهان غیرمسلح و مسالمتجو فرو میرفت، دیده بودید، شك دارم كه آنان را چنین صمیمانه تحسین میكردید. اگر رفتار زشت و غیرانسانی نیروهای پلیس را اینجا، در زندان شهر مشاهده میكردید، اگر شما هلدادن و ناسزاگفتن به زنان مسن و دختران جوان سیاهپوست را شاهد بودید، اگر میدیدید كه چگونه به پیرمردها و پسربچههای سیاهپوست سیلی و لگد میزنند، اگر میدیدید به دلیل خواندن دعاهای جمعیمان در دو نوبت ما را از غذای روزانه محروم میکنند، آنگاه شك دارم كه نیروهای پلیس را چنین سریع مورد تمجید قرار میدادید.
من نمیتوانم اداره پلیس بیرمنگام را همچون شما مورد تحسین قرار دهم. درست است که پلیس با اداره کردن شرکتکنندگان در تظاهرات به میزانی انضباط را اعمال کرده است و به این معنا در انظار عمومی رفتاری نسبتا غیرخشونتآمیز از خود نشان داده است؛ اما با چه نیتی؟ برای حفظ نظام شرارتبار جداسازی نژادی. طی سالهای گذشته پیوسته موعظه کردهام که عدم خشونت مستلزم آن است که وسایلی که ما به کار میگیریم به همان خلوص هدفهایی باشد که میجوییم. درست است كه پلیس بیرمنگام در دستگیری تظاهركنندگان تا حدودی سعی در رعایت انضباط داشته و با این نگرش رفتار نسبتاً غیرخشونتآمیزی از خود در انظار عمومی نشان داده، ولی این با چه هدفی بوده است؟ البته برای حفظ سیستم اهریمنی تبعیضنژادی. در چندین سال گذشته همواره موعظه كردهام كه روش درخواست مطالباتمان به شیوه مسالمتجویانه، باید مانند غایتی كه در جستوجوی آنیم خالصانه باشد و تلاش كردهام تا روشن كنم كه استفاده از روشهای غیراخلاقی برای دستیابی به اهدافی اخلاقی، امری نادرست است، ولی اكنون باید تصریح كنم كه استفاده از روشهای اخلاقی برای حفظ موقعیتهای غیر اخلاقی همانقدر نادرست است و شاید هم بیشتر. شاید آقای كونر و نیروهای پلیساش تا حدودی در انظار عمومی ملایم بودهاند، همانطور كه فرمانده پریچت در آلبانی (جورجیا)، ولی آنها از روش اخلاقی عدمخشونت برای بقای بیعدالتی نژادی بهعنوان غایتی غیراخلاقی سود بردهاند، همانگونه كه الیوت گفته: “آخرین وسوسه، بزرگترین خیانت است: انجامدادن عمل صحیح با نیتی غیراخلاقی.”
آرزو داشتم شما از بستنشینان و تظاهركنندگان سیاهپوست در بیرمنگام بهخاطر شهامت والایشان، آمادگیشان برای رنجكشیدن و نظم تحسینبرانگیزشان در میان رفتارهای بهشدت تحریكآمیز، تمجید میكردید. روزی فرامیرسد كه جنوب به تصدیق قهرمانان حقیقیاش میپردازد؛ قهرمانانی همچون جیمز مردیث كه با فهمی اصیل از اهداف جنبش، قادر است با ریشخندها، یورشهای خصمانه و تنهایی دردناكی كه از مشخصات زندگی پیشگامان است، روبهرو شود. آن قهرمانان، زنان مسن، ستمدیده و فرسوده سیاهی هستند كه نمادشان آن پیرزن سیاهپوست هفتاد و دوساله در مونتگمری است كه با فهم وقار انسانی، به پا خاست و به همراه نزدیكانش تصمیم گرفت از اتوبوسهای تفكیك نژادی استفاده نكند و در پاسخ به كسی كه از خستگیاش پرسیده بود، با ژرفایی خارج از قواعد دستور زبان پاسخ داد: “پاهایم ورم كرده است، ولی روحم در آرامش است.”
تاكنون نامهای چنین طولانی ننوشته بودم. متأسفم كه نامهام آنقدر طولانی است كه وقت گرانبهای شما را میگیرد. به شما اطمینان میدهم اگر این نامه را از پشت میزی راحت مینوشتم، بسیار كوتاهتر بود، اما در سلول باریک زندان در تنهایی، چارهای نیست جز نگاشتن نامههای دراز، اندیشیدن به افکاری دراز و دعا خواندن-دعاهایی طولانی. از این بابت مرا ببخشایید. اگردر این نامه چیزی نوشتهام كه به اغراق در مورد حقایق پرداخته و نشانگر ناشكیبایی غیرمنطقیام باشد، از شما میخواهم كه مرا ببخشید و اگر در ادای حقیقت کوتاهی کرده باشم و این نشان بر داشتن صبری [مذموم] باشد که به من اجازه میدهد که به چیزی کمتر از برادری انسانها رضایت دهم، از خداوند میخواهم كه مرا ببخشد. بیایید همه امیدوار باشیم كه ابرهای تیره تعصب نژادی بهزودی كنار رفته و مه غلیظ سوءتفاهم در جوامع هراسآلوده ما محو میشود و در آیندهای نهچندان دور، ستارههای تابناك عشق و برادری با تمامی زیبایی درخشانشان بر ملت بزرگ ما تابیدن خواهد گرفت.
ارادتمند شما برای صلح و برادری، مارتین لوتر كینگ
- منظور ابطال قوانینی است که ضد تبعیض نژادی است و در دادگاه عالی قانون اساسی تصویب شده و مداخله در کار دولت مرکزی که خواستار برچیدهشدن تبعیض نژادی آشکار در ایالتهای جنوبی بوده است. ↑
منابع:
در تهیه مطلب فوق از دو ترجمه نامه لوترکینگ در منابع زیر استفاده شده است:
1- مجلهی «چشم انداز ایران»، شماره 63 شهریور و مهر ماه 1389، «مقاومت، خود آزادی است نه برای آزادی»، ترجمهی «بهزاد قناتیان»
2- «آرمانها و ایدئولوژیها»، نوشتهی «ترنس بال» و «ریچارد دگر»، ترجمهی «احمد صبوری کاشانی»، انتشارات آمه، 1390