You are currently viewing هم‌پیمان بندگی و جوانمردی (مروری بر زندگی و اندیشه هدی صابر)

‍ جانِ شیفته (نوشته)

علیرضا رجایی

دشوار است جهان پاره‌پاره و از هم‌گسسته در یگانگی روح و ایمانی تک‌افتاده به وحدت برسد. این یک بیان شاعرانه یا رومانتیسمی موقّر امّا میان‌تهی نیست، توضیحی است از طوفانی‌ترین مقاطع تاریخ امروز ایران.تلاش انقلابیان مشروطه و جان‌فشانی‌های محلّه‌ی امیرخیزِ تبریز برای تاسیس نظم و جهانی دیگرگون، بازتابی از همان کوشندگی و تلاطمی بود که ویرانیِ ازنفس‌افتاده‌ی تاریخ ما را به تحرّک دراورد. دهه‌ها بعد بنیانگذاران سازمانهای سیاسی، خوابگردهای شبزده‌ای نبودند که وضوح واقعیت از مقابل چشمانشان می‌گریخت. روایت‌های دقیق‌تری که امروز از آنان می‌خوانیم و می‌شنویم، نشان می‌دهد که “سازمان” در نزد آنها فراتر از مفهومی بوروکراتیک یا الیگارشیک، طرحی نه از پیش‌تعیین‌شده که آجری ابتدایی از آینده‌ای بود که می‌بایست خطوط و زوایای آن بتدریج کامل و در متن جامعه محو شود.

امروز، روزمرّگی‌های خفه‌کننده با همه زوال و انحطاط آن، وجه غالب زندگی است، زیرا به حق، این انتخابی کم‌آسیب و کمتر مخاطره‌آمیز است. امّا قهرمانان این روزگارِ سقوط کرده در تکرار و زوال نیز، باز و همچنان، همان ایمان‌های بی‌قراری هستند که خطوط هستیِ آنها با تلاطم‌های طوفانی معنا می‌شود. تلاطم‌هایی از آن‌دست که به شکلی نمونه‌وار در جان شیفته هدی صابر نیز بود. هدی از یک‌سو رو به دانش توحیدی داشت و از سویی به اهمیّت و ضرورت دانش اجتماعی آگاه بود.آمیزه‌ی این دو ساحت از دانش، میراثی عظیم است که طی چند دهه در ایران شکل گرفته‌است و در راس یکی از قلّه‌های آن علی شریعتی جای دارد.مسلّم است که نظم دانشگاهیِ مستقر به جِد این سنّت را نادیده بگیرد زیرا در غیراین صورت دغدغه‌ی نان و نام و ابتذالِ خویش را باید به یک‌سو نهد.به همین دلیل است که صابر هرگز دانش‌پژوهی آکادمیک از نوع مرسوم آن نشد و پیوسته در ساحت قیام‌لله متذکّر به بیداری و ناخرسندی از وضع موجود بود. قیام‌لله یعنی دانش متعهدی که به طور همه جانبه به عرصه‌ی نقد نظری و عملی وارد می‌شود. این نقدی است که در ساحت نظر متوقف نمی‌‌ماند و با نقد اخلاقیِ وضع مستقر، تا حوزه ضروری عمل نیز گسترش می‌یابد. همسویی با چنین سنّتی بود که هدی را در جایگاهی یگانه قرار می‌داد و در عصر زوال اتوپیا و شکست انقلابها، نشان داد که اتوپیا همان‌قدر واقعی و ملموس است که خود او با گوشت و پوستش.

اکنون هدی صابر در تاریخ ما بیش از آن‌که به نام اندیشمند، فعّال سیاسی، روزنامه‌نگار یا محقق شناخته شود به عنوان‌ پهلوان شهرت دارد، زیرا پهلوان آن کس است که در عصر تراژدی و زوالِ اخلاق و تباهیِ جهان، با وجود همه‌ی تنهایی‌ها و بی‌یاوری‌ها، قامت برمی‌افرازد و تیرهای کینه‌توز بلا یکایک بر جان او فرومی‌ایند تا اثبات کنند که روزگار جوانمردی و امید به رهایی به پایان رسیده‌است. پهلوان امّا یکه و تنها می‌ایستد و فوران خونِ او بر باران تیربارها ریشخند می‌زند زیرا ایستادگی او بهانه‌ی عجز و نتوانستن را از ما می‌گیرد و در لحظه‌ای از هستی، یادآور می‌شود انسان همان موجودی است که آسمان بر وی نماز می‌گزارد و جباریت و ارتجاع، یارای غلبه‌ی بر او را ندارند. این مشی پهلوانانه‌ی هدی صابر بود که او را بر آن داشت در دقیقه‌ای تکرارناپذیر دو رکعت نماز بی‌بدیلی را به جای آورد که وضوی آن درست نمی‌آمد الّا به خون.

منبع: کانال تلگرامی ایران فردا

منطق هدی (نوشته)

سعید مدنی قهفرخی

اگرچه هدی صابر شخصیت واحد و منحصربه‌فردی داشت که هر کس در همان برخورد اول با مختصات آن آشنا می‌شد اما درعین‌حال اگر کسی در حوزه‌های متفاوت سیاسی یا اجتماعی، پژوهشی یا ژورنالیستی، تشکیلاتی یا محفلی ، دوستانه یا خصمانه با او برخورد می‌کرد متوجه تفاوت‌های مهمی در منطق حاکم بر رفتار هدی می‌شد. به عبارت دیگر هدی در هر فعالیت سیاسی یا اجتماعی که داشت به زمینه و بستر فعالیت توجه ویژه داشت. اگرچه این توجه مانع از آن نمی‌شد تا صداقت، شفافیت، صراحت، یا جدیت و نظم  در رفتار هدی موج نزند اما در همان حال تفاوت رفتار او در  محیط‌ها و روابط متفاوت نیز انکارناپذیر بود. یکی از مصادیق این منطق چندگانه رفتاری در تلاش و فعالیت او در دو حوزه سیاسی و اجتماعی  نمود داشت و تصادفا این دوگانه در دو جغرافیای متفاوت تهران و زاهدان تظاهر داشت. در تهران تا وقتی درگیر مسائل سیاسی و فعالیت‌ها در این حوزه بود انعطاف حداقلی، مرزها شفاف و صریح ، ضوابط و اصول غیرقابل بحث و روابط طبقه‌بندی‌شده بود. اما در زاهدان و در حوزه فعالیت اجتماعی انعطاف حداکثری، مرزها نسبی، ضوابط قابل‌بحث و روابط باز و بسیار دوستانه بودند.

در دوران بازداشت و زندان هم این تفاوت منطق رفتاری را به‌خوبی می‌شد تشخیص داد. در برابر بازجو و قاضی و دادگاه صریح و غیرقابل منعطف بود. گفت‌وگوها حدومرز داشت و روابط به قول خودش کاملا آنکادره. به یاد دارم پس از یکی از دوران حبس وقتی از زندانی سلول کناری‌اش که هر دو می‌شناختیم صحبت به میان آمد از بگوبخندهای او با بازجویان گله داشت. اما درهمان حال در برخورد با زندانیان و همبندان تا حد زیادی منعطف بود. به درد دل‌ها گوش می‌داد، درگیر فعالیت‌ها و سرگرمی‌های جمعی می‌شد و تلاش می‌کرد تا مرزها را تا آنجا که ممکن بود برای زیست مشترک کم‌رنگ کند. اما به گفته بسیاری در گفت‌وگوهای سیاسی داخل زندان یا در برگزاری کلاس‌ها زبانی صریح و شفاف و جدی داشت.

تمایل و گرایش هدی به رویکردهای دمکراتیک و مشارکت‌طلبانه بخشی از مختصات فکری‌اش را تشکیل می‌داد. برای مثال در ارزیابی عملکرد دولت ملی دکتر محمد مصدق این حساسیت را به‌خوبی نشان می‌داد و برنامه‌های آن دولت در جلب مشارکت عمومی برای حل مسائل و مشکلات را برجسته می‌کرد. اما  به نظرم تجربه نظری و عملی هدی از روش‌های مشارکت‌طلبانه و به‌ویژه جماعت گرایی در جریان اجرای پروژه «توانمندسازی شغلی ساکنان مناطق اسکان غیررسمی زاهدان» غنی شد. این طرح در سال ۱۳۸۲ با تصویب «سند ملی توانمندسازی و ساماندهی سکونتگاه‌های غیررسمی» توسط دولت، با رویکردی جدید به مسئله سکونتگاه‌های غیررسمی پرداخت  و در آن  رویارویی با پدیده حاشیه‌نشینی، بهسازی سکونتگاه‌های غیررسمی بر پایه مشارکت‌های مردمی و توانمندسازی ساکنان این مناطق در مسیر پذیرش تغییرات جدید و نقش‌آفرینی آن‌ها شکل گرفت.

دیدگاه «توسعه انسان‌محور در ساماندهی سکونتگاه‌های غیررسمی» با رویکردی مشارکت‌جویانه -هم به‌عنوان یک فلسفه سیاسی و هم به‌عنوان یک مدل برنامه‌ریزی- راهی نو محسوب می‌شود. دیدگاه توسعه انسان‌محور، حق‌محور است و بر اساس آن فقرا و فرودستان باید قدرتمند شوند تا  در نتیجه، تضمین کافی وجود داشته باشد که بتوانند حق خود را مطالبه کنند.  بر این اساس سیاست‌های رفاهی و فعالیت‌های توانمندسازی بر توسعه سیاسی در دل توسعه انسان‌محور قرار گرفته است. در توسعه انسان‌محور، زمینه‌های اقتصادی و سیاسی مکمل یکدیگر بوده و بر مشارکت مردم محلی استوار است. هدی مسئولیت اجرای این طرح را در  شهر زاهدان، با دارا بودن ۳۰ درصد جمعیت حاشیه‌نشین، عهده‌دار  شد. هدف اصلی این طرح، توانمندسازی جوامع هشتگانه سکونتگاه‌های غیررسمی شهر زاهدان (شیرآباد، کریم‌آباد، کارخانه نمک، بابائیان، مرادقلی، چلی‌آباد، پشت گاراژ و پشت فرودگاه) بود. از مهم‌ترین دستاوردهای این طرح ظرفیت‌سازی و توانمندسازی ۹۰۰ نفر از ساکنان مناطق حاشیه‌نشین شهر زاهدان از طریق آموزش مهارت‌های فنی- حرفه‏ای در ۲۲ رشته، بود.

برگردیم به نکته آغازین این یادداشت و آن اینکه فعالیت هدی در زاهدان مطلقا از منطق رفتاری کار اجتماعی پیروی می‌کرد و تمایزات بسیار دقیقی با فعالیت‌های سیاسی او داشت . به همین دلیل همه مردم و همکاران محلی هدی در زاهدان تنها پس از شهادت او دریافتند که او فعال سیاسی بوده است.

این دقت و اصرار بر تفکیک منطق کار اجتماعی و سیاسی آن‌چنان دشوار و پارادوکسیکال است که از عهده  افراد محدودی ساخته است و لذا باید از ویژگی‌های برجسته هدی محسوب شود که تا پایان عمر نیز به آن وفادار بود.

منبع: سایت میدان

هدی صابر: الگویی خاص از روشنفکر تام (نوشته)

سارا شریعتی

گونه‌شناسی جریان روشنفکری در ایران، اغلب یا با معیار اعتقادی صورت می‌گیرد (روشنفکران سکولار و روشنفکری مذهبی)، یا با معیار سیاسی (روشنفکران انقلابی، اصلاح‌طلب، یا محافظه‌کار)، یا با معیار تاریخی و نسلی (چهار نسل روشنفکری در ایران از مشروطه تاکنون). یکی دیگر از معیارهای متداول در گونه‌شناسی الگوهای روشنفکری، وقوع انقلاب و تقسیم روشنفکران به قبل و بعد از انقلاب است. با این معیار می‌توان از دو نوعِ آرمانیِ روشنفکران انقلابی و روشنفکران در ایرانِ پسا انقلابی سخن گفت و مقایسه‌ای میان این دو تیپ با موضوعاتی چون نوع ادبیاتی که به کار می‌برند، مباحثی که بدان می‌پردازند و همچنین مخاطبانی که هدف قرار می‌دهند، انجام داد تا دریافت که روشنفکران در هر دوره تا چه حد از روح زمانۀ خود تأثیر پذیرفتند و فرزند زمانۀ خود بودند و از کجا به بعد، با زمانه و میدان روشنفکری که بدان تعلق داشتند، ناهم‌نوا شده، در اقلیت قرار گرفته و نقشی پیش‌گام ایفا کرده‌اند.

یکی از مباحث قابل مقایسه در این دو دوره، مسئلۀ تعهد جمعی و مسئولیت اجتماعی است که از مفاهیم رایج حوزۀ روشنفکری پیش از انقلاب بود. در این دوره، مباحثی چون «ادبیات و هنر متعهد» یا «رسالت و مسئولیت روشنفکر»، متداول و معتبر بود چراکه از سویی به نیاز یک جامعۀ با خواست تغییر پاسخ می‌داد و از سوی دیگر، با پارادایم جمع‌گرا کاملاً منطبق بود. درواقع انتظار جامعه از نخبگان خود، تعهد، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی به مسائل اجتماعی بود. انتظاری که جریان روشنفکری که با اپوزیسیون سیاسی آن دوره کاملاً در رابطه بود، برآورده می‌کرد.

این مباحث اما پس از انقلاب، به‌تدریج اهمیت و اعتبار خود را از دست داده و انتظارات اجتماعی در برابر ارادۀ فردی رنگ باختند. ارزش‌های حاکم بر جامعه دگرگون شدند. فرد در برابر جامعه، حق در برابر تکلیف، آزادی در برابر مسئولیت و … اهمیت یافت و تعهد جمعی، تهدیدی برای خودمختاری فرد قلمداد شد. شرایطی که صرفاً مختص به ایران و در واکنش به سرخوردگی‌های پس از انقلاب نبود بلکه در سطح جهانی نیز مسئلۀ افول مسئولیت اجتماعی و بحران تعهد در همۀ اشکال آن (فکری، سیاسی، انجمنی، سندیکایی و …) مطرح بود. این بحران، در جامعۀ دانشگاهی با شکاف میان علم (scholarship) و تعهد (commitment) خود را نشان می‌داد و در سطح جریانات روشنفکری و سیاسی با نقد ایدئولوژی و نقد اتوپی، و در سطح جامعۀ کل با کاهش جنبش‌های اعتراضی (علیه نابرابری‌های اجتماعی، علیه نژادپرستی، علیه تبعیض جنسیتی و …) و جریانات آلترناتیو (جهانی شدنی دیگر…) همراه بود.

روشنفکران هم از این شرایط جدید تأثیر پذیرفتند و هم در ایجاد و تقویت آن مستقیم یا غیرمستقیم نقش داشتند. مباحث روشنفکری بیش‌ازپیش طنینی فردگرا، غیر اجتماعی، تخصصی و نظری یافت تا حدی که به نظر می‌رسید روشنفکران هر چه بیشتر در محافل فکری و محیط‌های علمی خود می‌درخشند، در سطح کلان جامعه و در میان نیروهای اجتماعی کم‌فروغ‌تر می‌شوند و به میزانی که سطح مسائل نظری، الهیاتی، فلسفی و کلامی‌شان ارتقا می‌یابد، در مسائل انضمامی و پرونده‌های رایج اجتماعی حرفی برای گفتن ندارند.

در این دوره و در این زمینۀ اجتماعی است که الگوی سحابی- صابر شاخص می‌شود. الگویی با ادبیاتی کاملاً ناهم‌نوا با ارزش‌های جدید حاکم بر جامعۀ پسا انقلابی و متفاوت با مباحث فکری جدید حوزۀ روشنفکری. الگویی که همچنان به کار جمعی، پیوستگی نظر و عمل، بینش و منش، اخلاق تعهد و مسئولیت اجتماعی وفادار است و بر آن تکیه و تأکید می‌کند و حتی بیش‌ازپیش، بیانی جمع‌گرا، عمل‌گرا و وظیفه گرا می‌یابد تا حدی که به‌تدریج حتی از حوزۀ روشنفکری دور می‌شود و به حوزۀ کنشگری اجتماعی می‌پیوندد تا به تعبیر هدی صابر، «خالق سرمایه و درعین‌حال سازندۀ نهادهای اجتماعی» گردد.

این منش و مشی را می‌توان در نمونۀ هاله سحابی و هدی صابر کاملاً نشان داد. هاله سحابی که هم‌زمان در حوزۀ فکری، هنری، روشنفکری دینی، زنان، حقوق بشر… فعال بوده، در چندین محفل فکری و نهاد مدنی برای دفاع از حقوق زندانیان سیاسی یا مادران صلح و … عضویت داشته، در متن مطالبات اجتماعی جریانات اعتراضی جامعه حاضر بوده و به اخلاق تعهد جمعی و مسئولیت اجتماعی نیز پایبند است. همچنین، هدی صابر که در پردۀ آخر زندگی خود، نماینده، مصداق و نظریه‌پرداز کنش‌گریِ اجتماعی است، مشی خود را از آنچه خود «روشنفکری محض» می‌نامد جدا کرده و «روشنفکری درخودمانده» را نقد می‌کند.

صابر از مسئولیت تاریخی روشنفکر و مسئولیت او در برابر جامعه سخن می‌گوید و اعتقاد دارد که «هر نیرو و فردی اگر بضاعتی به دست می‌آورد، آن بضاعت برای انتشار در میان مردم است.» در این دوره وی از «نیروهای اجتماعی خودانگیخته» نام می‌برد و نقد خود را متوجه جریانات سیاسی و روشنفکری سی سال اخیر می‌کند که «به بستر اجتماع وصل نیستند» و «روابطشان را با نیروهای اجتماعی به حداقل رسانده‌اند.» از نظر وی، این نیروهای اجتماعی بودند که بیشترین پیوند را با نیروهای سنتی که بی متولی رها شده بودند، برقرار کردند؛ نیروهایی که نه مورد هدایت سیاست بودند و نه روشنفکران و نه حاکمیت. صابر به منش مصدق و حنیف اشاره می‌کند که از محیط خود بیرون زدند، متن جامعه را مورد خطاب قرار دادند، با اصناف و اقشار و گروه‌های اجتماعی پیوند برقرار کردند و یک تحرک اجتماعی به وجود آوردند. او می‌گوید: «حنیف از محیط سنتی خود بیرون زد. مصدق، حقوق‌دانی بود که بیرون زد. راه همین است. راه انبیا همین است. راه گاندی همین است. راه ماندلا هم همین است. این راهی نیست که ما بخواهیم ابداع کنیم. موتور محرک تحول اجتماعی همین توده‌ای است که بدون آن‌ها هیچ کاری نمی‌شود کرد.»

در نتیجه اگر بخواهیم از الگوی سحابی-صابر در دورۀ پسا انقلابی سخن بگوییم، می‌بایست این الگو را با وفاداری به اخلاق تعهد و مسئولیت اجتماعی تعریف کرد و شاخص آن را پیوستگی دو حوزۀ نظر و عمل قرار داد. در زمانۀ تعهدزدایی همه‌گیر، بی‌مسئولیتیِ نهادینه و فردگراییِ عمومیت‌یافته و در شرایطی که دگرخواهی و همبستگی، هم یک وظیفۀ اخلاقی و هم یک ضرورت اجتماعی است، با معرفی و مرجعیت این الگوها و یادآوری این میراث است که می‌توان دوباره به بازسازی و توانمند ساختن جامعه امیدوار بود.

هدی صابر: روایتی خاص از «روشنفکری تام»: جمع میراث پهلوانی، سنت مبارزاتی و خودسازی انقلابی

هدی صابر، در پردۀ آخر زندگی خود، مصداق خاصی از روشنفکری تام است. روشنفکری در معنای عام و وسیع خود. روشنفکری حاضر در همۀ جبهه‌های اندیشه و مصداق عملی تعهد اجتماعی. هدی صابر نویسنده کتاب است، سخنران ارشاد است، کلاس درس تاریخ دارد، معلمی می‌کند، با «ادبیاتی دگرگونی»، «مابین غلغله و زلزله»، همان‌طور که در خصوص شریعتی یادآوری می‌کند. او نظریه‌پرداز نوعی الهیات اجتماعی و کنش‌گری جمعی است و در صحنۀ عمومی جامعه حاضر و مداخله‌گر است. تا اینجا با تعریف بوردیویی از روشنفکر تام کاملاً منطبق است.

اما هدی صابر نمونۀ خاصی از روشنفکری تام است. آنچه وی بر این الگو افزوده است، از طرفی «میراث پهلوانی» ایرانی و آئین جوانمردی است (فتیان، عیاران و جوانمردان…) که تبلور آن را در چهره‌هایی چون رستم دستان، پوریای ولی و غلامرضا تختی می‌دید و از سویی میراث مبارزاتی تاریخ سیاسی معاصر، از جنبش تنباکو تا کنون که تبلور آن را چهره‌هایی چون مصدق، طالقانی، محمد حنیف‌نژاد و مهندس سحابی می‌دانست. در این نوع الگوی ایرانی از روشنفکری تام، برخلاف نمونۀ سارتری، با درهم تنیدگی سه ساحت بینش، منش و روش روبه‌روییم که به روشنفکر هم شأن مبارزاتی می‌بخشد و هم وزن پهلوانی و از او همچنین به‌عنوان یک اسوۀ اخلاقی نام برده می‌شود. موقعیتی که روشنفکر تام بوردیویی در نمونۀ سارتر، فاقد آن است. الگویی با ارادۀ ابداع خویشتن در پاسخ به سؤالی که شریعتی در متنی که بعدها تحت عنوان خودسازی انقلابی انتشار یافت، مطرح می‌کند: «چگونه از خود یک خویشتنِ انقلابی بسازیم؟» و این خودسازی را بر سه پایۀ کار، مبارزۀ اجتماعی و عبادت استوار می‌کند.

در نمونۀ صابر، علاوه بر افزودن سرمایۀ پهلوانی و مبارزاتی بر الگوی روشنفکری تام، ما با این خواستِ خودسازی و ارادۀ ساختِ انسانی هم‌طراز دعاوی خویش روبه‌رو هستیم. انسانی که می‌خواهد فراسوی قالب‌های موجود، الگوی جدیدی خلق کند، سقف ادعا را باز بلندتر کند، استانداردها را ارتقا بخشد و در زمینۀ تاریخی یک نوعِ آرمانی بسازد. در این جاست که از قالب‌های روشنفکری، پهلوانی و مبارزاتی نیز فراتر می‌رود و این احتمالاً همان مازادی است که شما از آن سخن می‌گویید. اگر بوردیو، امکان جامعه‌شناختی بازتولید روشنفکری تام را به پرسش می‌کشد و در مقالۀ «سارتر و ابداع روشنفکر تام»، ضمن «نقد توهم قدرت قاهره اندیشه» و «اسطورۀ رسالت جهانی روشنفکر»، امکان بازآفرینی این الگو را ناممکن می‌دانست و معتقد بود که شرایط تاریخی و ساختاری که زمینه‌ساز شکل‌گیری روشنفکر تام بود، امروز در حال از بین رفتن هستند، در نمونۀ صابر، این ملاحظه مصداق بیشتری می‌یابد. از نظر بوردیو، فشار بوروکراسی دولتی و وسوسۀ مطبوعات و رسانه و بازار اموال فرهنگی استقلال حوزۀ روشنفکری را تهدید می‌کنند و امکان بازآفرینی نقش روشنفکر تام را از بین می‌برد. در نمونۀ صابر نیز می‌توان گفت که «امکان بازآفرینی» این الگو، تنها در حیطۀ آن گروه اندکی است که ماکس وبر به‌عنوان «ذوق محوران» از آن‌ها یاد می‌کند و نسخۀ عام و فراگیری نیست.

در نقد روشنفکر- کارشناس، در دفاع از «روشنفکر آواره»

درست برخلاف نگاه کارشناسانه به روشنفکر، یکی از موارد معرف روشنفکر، همین است که به حوزه‌هایی سرک می‌کشد و دخالت می‌کند که در موردش تخصصی ندارد و کارشناس نیست. سارتر در اولین نسخۀ مجلۀ «عصر جدید» می‌نویسد: «من فلوبرت و گنکور را مسئول همۀ سرکوب‌هایی می‌دانم که بعد از کمون اتفاق افتاد. چرا؟ چون آن‌ها یک کلمه هم برای جلوگیری از این سرکوب‌ها ننوشتند. خواهند گفت: این مسئله آن‌ها نبود، حوزۀ کارشان نبود؛ اما مگر محاکمه کالا مسئلۀ ولتر بود؟ مگر محکومیت دریفوس مسئله امیل زولا بود؟ یا ادارۀ کنگو مگر مسئلۀ آندره ژید بود؟ هر کدام از این نویسندگان، در شرایطی خاص از زندگی‌شان، مسئولیت خود را به‌عنوان نویسنده سنجیده‌اند.» ادوارد سعید نیز در کتاب «روشنفکران و قدرت»، یکی از ویژگی‌های روشنفکری را آماتوریسم می‌داند و از روشنفکر آماتور در برابر روشنفکر-کارشناس حرف می‌زند. از نظر وی، تخصصی و حرفه‌ای شدن، کارشناس بودن و تلقی کار روشنفکری به‌عنوان یک شغل درآمدزا، یکی از خطراتی است که متوجه روشنفکران است.

این موقعیت کارشناس از طرفی روشنفکر را به‌نوعی «خنثی بودن ارزشی» ملتزم کرده و او را ناگزیر می‌سازد برای اثبات علمی بودن و غیر جانب‌دار بودن تحقیقاتش، به وادی بی‌طرفی کشیده شود و دانشی تولید کند که با تعهد و مسئولیت بی‌رابطه است. از سوی دیگر، روشنفکر-کارشناس به سمت قدرت سیاسی میل پیدا می‌کند و عملاً در نقش مشاور پرنس عمل می‌کند. ادوارد سعید روشنفکر را یک outsider می‌داند، «یک حاشیه‌نشین و تبعیدی، آماتور و مؤلف زبانی که می‌کوشد حقیقت را به قدرت بگوید.» همین لحن را می‌توان در شریعتی نیز یافت، زمانی که از «روشنفکر آواره» سخن می‌گوید- تعبیری نزدیک به مفهوم «روشنفکران بدون تعلق مانهایم»- روشنفکری که در هیچ‌کدام از قالب‌های موجود قرار نمی‌گیرد و نقش «خروس بی‌محل» را در آرامش ظلمانی شب ایفا می‌کند، تصویری کاملاً بیگانه با روشنفکر-کارشناس. شریعتی در کتاب بازگشت به خویش نیز میان روشنفکر و تحصیل‌کرده، تمایز قائل می‌شود و می‌نویسد: روشنفکر «نه فیلسوف است، نه دانشمند و نه هنرمند و نه جامعه‌شناس و نه سیاستمدار و نه اصولاً تحصیل‌کرده، بلکه کسی است که دارای یک بینش انتقادی است» و رسالتش خودآگاهی سیاسی، اجتماعی و طبقاتی بخشیدن به مردم. همین!

در همۀ این تعاریف که برگرفته از متن‌های مرجع در ادبیات روشنفکری بوده و با تکیه بر نمادهای شاخص روشنفکری- از ولتر گرفته تا زولا و سارتر- طرح می‌شود، روشنفکر دارای بینشی انتقادی است، عرصۀ عملش حوزۀ عمومی است، نوع کارش آگاهی بخشی اجتماعی است و کاملاً مستقل و در برابر قدرت عمل می‌کند.

ازاین‌رو به نظر می‌رسد اضافه کردن بخش کارشناس، به‌عنوان ساحت دیگری در کار روشنفکری، کاملاً مربوط به زمینه و بافتار کنونی اجتماعی است و تحولی که در انتظارات جامعه از روشنفکر پدید آمده است. اغلب اشاره می‌شود که فعالیت هدی صابر در سیستان و بلوچستان در کادر طرح «توسعه مهارت‌های پایه» و «تشکیل گروه‌های کارآفرینی و آموزش بانک‌پذیری» در سکونت‌گاه‌های غیررسمی زاهدان، با حمایت بانک جهانی و به سفارش وزارت مسکن بود، درحالی‌که اهمیت نقش صابر در این مناطق، نه به‌عنوان کارشناس بلکه به دلیل موقعیت وی در مقام روشنفکر آگاهی است که همچون نمونۀ الهیات رهایی‌بخشی در آمریکای لاتین، زیستن در میان اقشار فرودست اجتماعی، پیوند روزمره با مسائل جامعه و استخدام آگاهی خود در خدمت هدایت و تربیت مردم را انتخاب کرده است. چراکه معتقد است روشنفکر می‌بایست «ضمن جذب نیروهای آگاه جامعه، نیروهای فرودست را هم جذب کند تا فرودستان جامعه نیز احساس کنند مخاطب قرار گرفته‌اند.» هدف وی، نه سیاست‌گذاری اجتماعی که توانمندسازی و تربیت مردم است تا خود سخنگو و نمایندۀ خود باشند. هدفی درازمدت، حرکتی کند اما زمینه‌ساز تحولاتی عمیق، چه به گفتۀ هدی صابر: «حرکت هر چه قدر آرام پیش برود، رسوب آن بیشتر است.»

جریان روشنفکری ایرانی، در معنای وسیع آن، با بیش از یک قرن تاریخ و تجربه و با اهمیتی که همواره روشنفکران در اعتلای فکری جامعه داشته‌اند، امروز تکثیر یافته، تکثر پیدا کرده و متشکل از پروژه‌های متعدد و الگوهای بسیاری است. در هر دوره، نحله‌ای از این جریان برجسته شده و با استقبال روبه‌رو شده است. در متن و در مرز این جریان، الگوی هدی صابر با فرا رفتن از میدان «روشنفکری محض» و پیوند با گروه‌های اجتماعی، خود را متمایز می‌سازد و به حوزۀ کنش‌گری اجتماعی نزدیک می‌شود، حوزه‌ای که به‌عنوان میدانی خودمختار به‌تدریج شکل می‌گیرد، نظریه‌پردازی می‌شود و نقش‌آفرینی می‌کند. در این الگو، نقد روشنفکری با نقد اجتماعی در هم می‌آمیزد و فرهنگ روشنفکری با نوعی الهیات اجتماعی رهایی‌بخش پیوند می‌خورد تا بدین ترتیب بتواند به تعبیر صابر، بذرهای این بینش و منش را «در زمین ایران بپاشد، شخم زند تا با هیچ چنگکی نتوان آن را از زمین بیرون کشید.» وجود این الگو، با توقعی که ایجاد می‌کند و نسبتی که با امر اجتماعی و امر مردمی برقرار می‌سازد، روشنفکری ایرانی را هم به چالش می‌کشد و هم ارتقا می‌بخشد تا از «درخودماندگی» بیرون آید؛ هم‌تراز با دعاوی خویش.

منبع: این لینک

پهلوان مُرد؛ از بس که جان ندارد! (نوشته)

یاشار دارالشفاء

«اين دوره زمونه كسي حوصله قصه شنفتن نداره!»

         (دیالوگ قیصر خطاب به خان‌دایی، فیلم «قیصر»)

یک دهه از مرگ رفیق معلم و مبارزی گذشت که خود راوی ماه خرداد بود؛ راوی حنیف، راوی هم‌پیمانان عشق؛ و اینک چه سخت است و دشوار که ما باید راوی او باشیم؟! راوی هم‌پیمانان عشقی چون خود هدی صابر، انسان‌هایی بزرگ و هم‌پیمان می‌خواهد و ما کوچکتر از آنیم که به روایت بنشینیم.

من عشق‌ام را در سال بد یافتم

که می‌گوید مأیوس نباش!

هنگامی که من به زندان اوین (بند ۳۵۰) وارد شدم، یک سال و نیمی از مرگ او می‌گذشت و هنوز نشانه‌های تأثیری که بر روحیۀ زندانی‌ها گذاشته بود را می‌شد دید:

گر بدین سان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه

یادگاری جاودانه بر تراز بی‌بقای خاک

با این همه اما می‌توان به ضرس قاطع گواهی داد که صابر دستکم از ۸۸ به این سو، خود را تنها می‌دید. کوچ به زاهدان و انرژی گذاشتن برای مسائلی که همواره برایش اولویت اول بود و مخالفتش با شرکت در انتخابات ۸۸ و نقدهایش به جنبش سبز از حیث کاستی‌های محتوایی و شکلی آن (فقدان عدالت‌خواهی و فقدان حضور فرودستان)، باعث شد که حتی در مجموعۀ دوستان هم‌مسلک خود، ملی-مذهبی‌ها، متحدی نیابد.

همین وضع به نحوی دیگر در زندان هم برقرار بود. فاصله‌گذاری واضح او با اصلاح‌طلبان در زندان و مقاومت و ایستادگی با روش و مَنشی که برای او نمونه‌نمایش «حنیف‌نژاد» بود و اصولش را هر بار از نو در سورۀ «طه» کشف می‌کرد، او را به هم‌پیمان عشقی دست‌نیافتنی بدل کرده بود.

از این رو عموماً در مواجهه با او دو دسته بودند:

1.یا آدمی منجمدشده‌ای در دهۀ ۵۰ می‌دیدنش که دچار «چپ‌روی کودکانه» است و به اصطلاح زیادی زنده مانده،

2.یا علاقه‌مندان به سبک و سیاقش بی‌آنکه فلسفۀ نهفته در پُشت آن را بدانند، طوطی‌وار به تقلید می‌پرداختند. چنین بود که انگار «با همه بود و هیچ کس با او نبود».

نگاهی که به مرام و مسلک پهلوانی داشت و سیاست رهایی‌بخشی که از آن بیرون می‌کشید، در کنار بازخوانی تاریخ نهضت‌های مردمی در پَرتو فضای بین‌المللی، ایدئولوژی، استراتژی، سازماندهی، ابزاری را برایش می‌ساخت که می‌توانست با تکیه بر بینش و منشی مسبوق به تاریخ بلند مبارزه، متناسب با زمینه و زمانه تاکتیک را تغییر دهد:

چنین بود که از روزنامه‌نگاری به ستاد انتخاباتی، و از مؤسسه پژوهش تأمین اجتماعی تا زاهدان، همچون رودی رونده بود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زد.

صابر حتما که عارف بود اما نه از آنان که در کُنج عافیتی در پی معبود بگردند و با دوری از خلق تهذیب نفس کنند. او مصداق این جمله بود که «دل با یار و سَر با کار»؛ و کارش چیزی نبود مگر مهندسی هدف: هندسه دادن به آن و به اعتبار روشن کردن مختصاتش، سوار کردن فیزیکی (سازماندهی) روی آن تا که طرحی نو بر پهنه‌ي روزگار درافکنده شود.

ارزیابی سلوکِ شخصی او در جریان امر سیاسی، و چالش تکرارپذیری‌اش در زمینه و زمانه‌ای که ما هستیم، می‌تواند میراثی را مبتنی بر روش اندیشۀ استراتژی‌مدار صابر صورت‌بندی کند که به عوض مداوم شوکه شدن از خیزش‌ها و قیام‌های مردمی و سرکوب‌های حاکمیتی، ابتکار عمل را به‌دست گیریم و سوژۀ تغییر باشیم.

از هنگام مرگش تا به امروز، چه از رفیقان و یارانش و چه آنان که پهلوان را تاریخ مصرف گذشته می‌دانسته و می‌دانند، بارها و بارها به گوش خوبش حماقت خواندن مبادرت کردن او به اعتصاب غذا در اعتراض به مرگ هاله سحابی و کُشته شدنش توسط دژخیمان را شنیده‌ام؛ و آنچه در تمامی این اظهارنظرها فهمیده ناشده بوده و هست، عبارت است از بازخوانی درسی از یک هم‌پیمانِ عشق، رفیق امیرپرویز پویان، در جزوۀ «مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»:

«هنگامی که هر اقدام کوچک اعتراضی در یک وضعیت بحران‌زده برای حاکمیت، مطلقیت توان سرکوبش را در اذهان توده‌های به چالش می‌گیرد، او (حاکمیت) چون خرس زخم‌خورده‌ای ديوانه‌وار حمله می‌کند. جز متحدين خويش، يا در حقيقت منابع نيرو و تغذيه خود به همه مشکوک است. هر نارضائی کوچک، هر حرکت شک‌انگيز، هر سخن ناخشنودانه، از سوی او با بدترين عکس‌العمل‌ها مواجه می‌شود. به زندان می‌اندازد، شکنجه می‌کند، و تيرباران می‌کند به اميد آنکه امنيت گذشته را بازگرداند. باری «لحظه مناسب» و «شرايط مناسب» واقعيت نخواهند يافت مگر آنکه عناصر انقلابی در هر لحظه از مبارزه خويش به ضرورت‌های تاريخی پاسخی مناسب دهند. آنچه می‌تواند اشتباه‌ناپذيری ما را صددرصد تضمين کند، فقط بی‌عملی مطلق است.» (نقل به مضمون)

دستگیری او در هنگامه‌ای که ضمن کار اجتماعی‌اش در زاهدان، درصدد گشایش بابِ فکری (کلاس‌های «باب بگشا»)‌ در میانۀ جنبشی بود که به زعم او نیاز به عُمق داشت، و همچنین کُشته شدنش در جریان حرکت اعتراضی‌ای که به اعتبار بیانیه‌اش عمیقاً مُهر و نشانی از یک سلوک شخصی را در پِی داشت، گواه درستی تحلیل پویان و عملِ مهندسی‌شدۀ صابر بود:

گاه باید در هنگامۀ عمل، درگیر باب‌گُشایی فکری بود و مهندسی کرد، و گاه در هنگامۀ اندیشه‌ورزی، درگیر سَدشِکنی.

منبع: این لینک

زیست-پروژه؛ امیدجویی تاریخی و گذر از انسانِ اندوهگین؛ خلقِ سوژۀ امیدوار در نظام فکری هدی صابر (نوشته)

حسین موسوی

فقدانِ امید و وضعیتِ فسرده؛ ذهنیت سرخورده از تغییر

این روزها، یکی از مواردی که جامعه ایران از صدر تا ذیل با آن روبرو است، بی‌شک مسئله امید است. پرسش از امید و امیدوار بودن یا نبودن، امروزه به یکی از مبنایی‌ترین مسائل حیات اجتماعی جامعه ایران بدل شده است. شاید پیش از این، هیچ‌گاه تا به این اندازه، یأس بر حوزه عمومی ایران سایه نینداخته باشد. همراه با «گم‌گشتگیِ امید»، مسئله سردرگمی و بی‌چشم‌اندازی نیز تقریباً در بسیاری از نیروها مشاهده می‌شود. از جریان‌های حاکمیتی که هر لحظه درگیر اشکالی از ناکارآمدی و خلل در سیاست‌گذاری‌ها هستند، تا اقشار متعدد مردمی که با بحران‌های عدیده به‌ویژه مسئله معیشتی و اقتصادی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، و تا روشنفکران، که با نگاهی کلی و بلکه انتزاعی، امیدی به بهبودِ شرایط ندارند.

مسئله زوال اجتماعی و بلکه «حس زوال اجتماعی» در میانِ ایرانیان، در این سال‌ها مورد نظر بسیاری از پژوهشگران اجتماعی بوده است. حتی تا آنجا که بتوان به پیمایش‌های ملی «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان»(موج اول تا سوم) ارجاع داد، وضعیت به نحوی است که قاطبۀ مردم به‌طورکلی تصویر مطلوبی از آینده ندارند. در بسیاری از حوزه‌ها، امید به دسترسی عادلانه به فرصت‌ها و احقاق حقوق خویش را نیز از دست داده‌اند. این وضعیت دلایلی مادی و ذهنی دارد که هر کدام به میزانی بر این حس جمعی اثرگذار بوده است. طبیعتاً دلیل مادی عمدتاً متوجه وضعیت اسفناک معیشتی بخش‌های قابل‌توجهی از فرودستان و حتی بخش‌هایی از اقشار متوسط شهری است. اما بخشی از دلایل ذهنی، به تزریق نوعی فسردگی ملی به جانِ ایرانیان بازمی‌گردد که توسط شبکه‌های خبری خارج از ایران، به طرز دهشتناکی، شبانه‌روز پمپاژ می‌شود. بخش دیگری از مردم نیز که اعتماد خود را به حکومت از دست داده‌اند، بی‌آنکه از اثرات عمیقاً مخرب این رسانه‌ها مطلع باشند، به آن‌ها دل‌سپرده و از همه تحلیل‌ها و … تبعیت می‌کنند.

شاید در مواجهه انتقادی مدل کنش‌گری شهید صابر با مردم و روشنفکران، بتوانیم با ارجاع مشخص به برخی پروژه‌های او، از امکان خلق و مقاومت نوعی از سوژۀ امیدوار در ایرانِ امروز سخن بگوییم. اگرچه این امیدواری بی‌شک به رابطه خاص شهید صابر و تأکید مؤکد او بر رابطه «مستمر، صاف‌دلانه، همه‌گاهی و استراتژیک» با خدا به عنوان مبنای تئوریک و ایدئولوژیک بازمی‌گردد، اما تمرکز ما بیشتر بر نوعی سوژه خواهد بود که عمر خود را وقف ترسیم پروژه‌های خُرد با «استراتژی کرم شب‌تابی» کرده بود. غرض آن است که نشان دهیم چگونه در این منظرگاه، امکاناتی برای امیدوار بودن، مستتر است و می‌توان آن‌ها را فعال کرد و به کار گرفت.

از انتظارِ منفعلانه تا عملِ فعال؛ خلقِ امید در دل تاریکی

یکی از نقدهای آقا هدی به روشنفکران عمدتاً به این باز می‌گردد که گویی جان‌های فسرده دارند. صابر این وضعیت را منتج از نوعی باور کلی و انتزاعی‌اندیشی در مورد امور و دوری گزیدن از عرصه پژوهش و تعریف پروژه‌های مشخص دانسته و می‌نویسد: «جامعه روشنفکری به طور عام به یک یأس فلسفی و تاریخی رسیده و در ذهن و پس پیشانی به این حقیقت نائل آمده که در ایران نمی‌شود کاری کرد و با استفاده از امکاناتی که هنوز در اختیار دارد، سعی می‌کند این باور را تسری بدهد.» او در نشست نخست سلسله بحث‌های تاریخ معاصر ایران با عنوان «هشت فراز هزار نیاز»، و طی سر فصل‌هایی مشخص با عناوین «غلبه تفسیر بر پژوهش»، «تبدیل شدن دور باطل و سیکل معیوب به ایدئولوژی دورانی» و «یأس تاریخی»، معتقد است که قضاوت‌های تاریخی بیشتر بر نوعی وجوه روانشناختی استوار بوده و کمتر محصول پژوهش و کنکاش تاریخی‌اند. شهید صابر معتقد است که جامعه روشنفکری ایران به ویژه پس از سرفصل اصلاحات، به این باور رسیده‌اند که:

«تاریخ ایران به دور باطل گرفتار آمده و در طولِ دوران پس از مشروطه سیکل معیوبِ ناکامی، گریبان‌گیر تاریخ بوده است. در متن این باور … در ایرانِ ما هیچ روندی به فرجام خوش نخواهد رسید، هیچ نهادی پایدار نخواهد شد و افق روشنی وجود نخواهد داشت… این یأس تاریخی که با عناصر فلسفی نیز در هم آمیخته است، به دو جریان مهاجرتی در روشنفکران انجامیده است: مهاجرت به بیرون و سفر به آن سوی آب‌ها با نگاه به بیرون برای تحول اجتماعی در ایران، و مهاجرت به دورن، در لاک فرو رفتن و پروژه‌های فردی را پیش بردن.»

در کنار مسئله «گم‌گشتگی امید»، تعابیری از جمله «بی‌چشم اندازی»، «میل به روشنفکری محض»، «وصل نشدن به بستر اجتماع»، «تقدس عقل مدرن»، «ادبیات پیچیده»، «تفرقه» و «تفرد» نیز از جمله مواردی است که در خصوص توصیف وضعیت نیروهای فکری، مورد استفاده قرار می‌گیرد. در چنین شرایطی است که هدی صابر، در تلاش برای نوعی فراروی از این یأس پاندمیک و همه‌گیر، با معرفی خدا به عنوان «فعال‌ترین عضو هستی» که به دنبال تغییر بوده، در جستجوی خلقِ سوژۀ امیدوار، رهسپار دالان‌های تاریخ معاصر ایران شده و تا فرازها و توفیق‌های دورانی و ملی را بر اساس قرائتی امیدوارانه که «آستین بالا و پاشنه ورکشیده» است، یادآوری کند. در این میان، امید صابر، امیدی است که به تعبیر مارتا نوسبام، رابطه وثیقی با «تعهد به انجام کار» دارد و مشوق و مهیج آن است. این امید، «یک انتخاب و یک عادت عملی است. هر موقعیت انسانی، هر ازدواجی، هر شغلی و هر رفاقتی، همواره ترکیبی از خوبی و بدی است. نحوه مواجهه ما با این چیزها غالباً به توجه و تمرکز احساسی‌مان در قبال آن‌ها بازمی‌گردد.» درست از همین منظرگاه است که صابر با حرکت از فرازِ روشنفکری تا فرودِ جامعه، با طرح‌افکنی پروژه‌های خُرد و مشخص، امید را همچون مقوله‌ای که خود خالقِ آن است، ایجاب می‌کند.

آنگونه که مارشال روزنبرگ در کتاب «قلب تغییر اجتماعی» تصویر کرده، به نظر می‌رسد که هدی صابر طرح‌افکنی خود را با نوعی «مبانی معنوی تغییر اجتماعی» به پیش می‌برد. منظور از واژه «معنوی» این است که «هر لحظه با زندگی خودمان و زندگی دیگران مرتبط بمانیم.» در این میان، هر کنشی که منجر به تغییر اجتماعی شود، حائز چهار ویژگی خواهد بود که به وضوح در منش، روش و بینش شهید صابر دیده می‌شود. این چهار بعد عبارت‌اند از: اول، داستان یا نوعی الگوی ذهنی که پرسش‌هایی نظیر چیستی سرشت انسانی و زندگی خوب کدام است؟ را مد نظر دارد؛ در بُعد دوم، مقوله «دسته‌ها» و نحوه مواجهه آن‌ها با ساختارهای سلطه مد نظر است. منظور از دسته‌ها، همان «گروه‌های مردم» است. بعد سوم به آموزش دسته‌ها و گروه‌های اجتماعی مربوط است و بعد چهارم نیز به قدرتی مربوط می‌شود که گروه‌های آموزش‌دیده برای تغییر اجتماعی تولید کرده و بکار می‌گیرند. در این بعد، همچنین فرآیند رشد و تحول گروه‌های اجتماعی در طی ارتباط، آموزش و پاسخ درخور به پرسش از زندگیِ خوب، مورد توجه است. این روند چهارگانه، به وضوح در نوع کار فکری-عملی شهید صابر دیده می‌شود. ناقد پروژه‌های فردی است، به سراغ جمع می‌رود و با جمع و جماعت مرتبط می‌شود، مسئله آموزش را برای غلبه بر گسست و فاصله بین نسلی برمی‌گزیند و بالاخره از قدرتی که جمع تولید کرده، در راستای خلقِ شکلی از «زندگیِ خوب» در پهنه اجتماعی بهره می‌جوید.

هدی صابر، به طرزی شگفت، امکانِ خلق موقعیت‌های تازه و امیدبخش در دلِ وضعِ موجود است. به همین سبب، به جای در افتادن به آرزوهای میان‌تهی و دور و دراز، در شکاف‌های وضعیت زندگی می‌کند و در همین شکاف‌هاست که موفق می‌شود رفته‌رفته نظمِ موجود را فرسوده سازد. این همان الگویی است که اولین رایت، در «گذرراه‌های بدیل سوسیالیستی»، در میانه راه‌های 5گانه اما بی‌نتیجه‌ای همچون «خُردکردنِ سرمایه‌داری»، «برچیدن سرمایه‌داری»، «رام کردن سرمایه‌داری»، «ایستادگی در برابر سرمایه‌داری» و «گریختن از سرمایه‌داری»، به راهِ ششمی توسل می‌جوید که همانا «فرسایش سرمایه‌داری» است. به گفتۀ اولین رایت، «ایده فرسایش سرمایه‌داری بر آن است که بدیل‌ها در بلندمدت قابلیت آن را دارند که به طور مؤثر بر حیات افراد و جماعات چنان غالب گردند که در نهایت، کاپیتالیسم نقش مسلط خود را بر کل نظام از دست بدهد.» درست با چنین رویکرد موردی، پژوهشی، خاص و معطوف به پروژه‌ای مشخص است که شهید صابر آرام‌آرام در دلِ وضعیت رخنه می‌کند و این رخنه را با حوصله و خصلتی اراده‌گرایانه، همراه با آموزش در فرآیندی جمعی، به پیش می‌برد. اکنون می‌توان به طور اجمالی به پروژه‌های او نگاهی گذرا افکند.

🔘از ذهنِ انتزاعی به ذهنِ پژوهشی

یکی از نخستین پژوهش‌های خُرد اما واجد اهمیت شهید صابر، پژوهشی است با عنوان «روستا، منطقۀ مغضوب» که در آغاز دهۀ شصت صورت گرفته و در فاصلۀ بهمن ۱۳۶۲ تا دی‌ماه ۱۳۶۳ طی ده مقالۀ متوالی با همین عنوان در دوماهنامه «جهاد (ترویج کشاورزی و توسعه روستایی)» منتشر گردیده است. این پژوهش برای سیمای جمهوری اسلامی انجام گرفته و مجموعۀ مقالات مستخرج از آن به طور تدریجی و بدون ذکر نام، در مجلۀ جهاد منتشر شده‌اند.(سایت در فیروزه‌ای) آنگونه که در مقدمه این طرح آمده، این پژوهش «عنوان مطلبی است تحقیقی و پژوهشی پیرامون اجرای سیاست‌های خائنانه و ویرانگرانه رژیم گذشته مبنی بر ویرانی و خرابی در روستاهای کشور که بر اثر دیکته نقشه‌های خبیثانه و چپاولگرانه شیطان بزرگ آمریکا در 25 اخیر به فعلیت درآمد.»

پژوهش دیگر، «همپای وقت در بستر زمان» نام دارد که با موضوع اتلاف وقت در ایران، در تیرماه ۱۳۷۱ توسط یک گروه سه‌نفره با مشارکت شهید هدی صابر صورت پذیرفته است و گزارش آن در ۲۴۵ صفحه ارائه شده است. آنگونه که در سایت در فیروزه‌ای اشاره شده، این پژوهش «تلاشی است نسبی برای در پیش روی قرار دادن مجاری متعدد اتلاف وقت ملی که در خلال بخش‌های مختلف آن، به اوقات تلف شدۀ «تاریخی» نیز توجه داده شده است. این کنکاش که با کار گروهیِ سه نفره، آغاز گردید و به انجام رسید، ۲۷۲ روز – ۷ مهر ۱۳۷۰ تا ۷ تیر ۱۳۷۱ – معادل ۳۳۰۰ ساعت، زمان مصرف کرد.(با احتساب روزانه ۴ ساعت کار مفید)» در این پژوهش، به مواردی از جمله وقت در زمان قاجار، وقت و نفت، مجاری اتلاف وقت ملی، زمان در نظام اداری، وقت در حمل و نقل، وقت و کار و … پرداخته شده است.

یکی دیگر از پژوهش‌های به غایت واجد اهمیت شهید صابر، «نهادهای تأمینی و حمایتی در ایران» نام دارد که با عقد قرارداد میان مؤسسه عالی پژوهش تأمین اجتماعی و خانه پژوهش نواندیش به اجرا گذاشته شد. در چارچوب این پژوهش و طی ۳۰۰ جلسه، با ۶۰ نفر از اساتید دانشگاه و صاحب‌نظران تاریخ اجتماعی ایران، بانیان و مدیران نهادهای خدمت‌رسان(اعم از وقفی و غیروقفی)، مدیران دستگاه‌های اجرایی عرصۀ تأمین و حمایت، مدیران سازمان اوقاف و صاحب‌نظران مبانی فقهی- حقوقی، گفت‌وگو صورت گرفته است. نکته جالب توجه در پژوهش آن بوده که این گفتگوها با پنج تیپ اجتماعی و سیاسی اعم از «اساتید و پژوهشگران عرصه تاریخ اجتماعی ایران»، «بانیان و مدیران نهادهای خدمت رسان(وقفی و غیر وقفی)»، «مدیران دستگاههای اجرایی عرصه تأمین و حمایت»، «مدیران سازمان اوقاف» و «صاحب‌نظران مبانی فقهی-حقوقی وقف»، طراحی و انجام شده است. به علاوه، این پژوهش برای بررسی موقعیت نهادهای خدمت‌رسان به میدانِ تهران اکتفا نکرده و موقعیت این نهادها را در قطب‌های جغرافیایی خیرات و مبراتی ایران نظیر شهرهای کرمان، شیراز، اصفهان، مشهد، کاشان، یزد، زاهدان و تبریز نیز مورد مطالعه و واکاوی قرار داده است.

پروژه دیگر، «مزيت‌شناسی و فرصت‌شناسی اقتصادی در آبادان و خرمشهر» بوده که طی دو ماه در بهار و تابستان 1385 به سرانجام رسیده است. آنگونه که در مدخل پروژه آمده، «این پژوهش که در طرح عمومی‌تر «ترویج و توسعة کارآفرینی و توانمندسازی در بنادر آبادان و خرمشهر» جای دارد و رهیافت‌های نهایی آن معطوف به بستر سازی برای ایجاد اشتغال در دو شهر یادشده است، در سرآمد مدت زمان تعیین شده، یافته‌هایی را به عنوان محصول کنکاش، عرضه میدارد. یافته‌هایی را مرکب از دوعنصرِ توصیف و تجویز.» میدان این پژوهش به سه حوزه مطالعه، مشاهده و مصاحبه قسمت می‌شود که تنها در بخش مطالعه، بیش از سی سند و مدرک مفصل از جمله «مستندات سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی»، «انتشارات مرکز آمار ایران»، «انتشارات اداره کل جهاد کشاورزی استان خوزستان»، «مصوبه هیئت وزیران در مورد بازسازی آبادان و خرمشهر» و …مورد مطالعه گسترده قرار می‌گیرد. حوزه مصاحبه نیز شامل 46 گفتگو با مدیران دولتی محلی، تولیدکنندگان محلی، مدیران سایق محلی و استانی و کارشناسان بیرون از منطقه، بوده است.

یکی دیگر از پروژه‌های مورد توجه و پرطنین شهید صابر، کنکاش بر زندگی اشخاص از دل دوره‌های تاریخی ایران برای بیرون کشیدن و ساختن نمادها و معرفی الگوهای زیست است. ویژه‌نامه «یاد یار»، که به زندگی مرحوم سید علی‌اکبر شبیری نژاد(از کارشناسان زبده و باسابقۀ سازمان برنامه و بودجه) در نشریه چشم‌انداز ایران پرداخته؛ «جای خالی، جای سبز»: پژوهشی در زندگی و منش مرحوم غلامرضا تختی که در سه مدار «هم‌محلی‌ها»، «ورزشی‌ها» و «هم‌فکرها» سامان یافت؛ «سه هم‌پیمان عشق» که به زندگی مجاهدین بنیان‌گذار اختصاص دارد؛ زندگی حاج حسن رزاز(باستانی کار و پهلوان تهران در دوره قاجار و پهلوی)؛ مستند مصدق از نگاهی دیگر که به منش مصدق اختصاص یافته، «قربانيمى قبول ايله آراز: صمد، عاشيق ميلت» که به زندگی صمد بهرنگی پرداخته و …، تلاش‌هایی بود که صابر در جهت ارائه «یک مدل زیست جدی» سامان داده بود. چه به تعبیر خودش، «نیروها یک مدل زیست جدی ارائه نمی‌دهند؛ مدل زیستی که صرفاً به ساده‌زیستی منحصر نمی‌شود؛ مدل زیستی که جهان را بشناسد، ایران را بشناسد، دغدغه داشته باشد و به اصطلاح بشود با انگشت سبابه نشانش داد؛ مثل این زندگی کن، مثل اون زندگی کن.»

«لهيب جاويدان آذر (گذرى استراتژيك بر جنبش دانشجويى)» نام پژوهشی دیگر است که توسط شهید صابر در آذرماه 1377 و در شماره 49 ایران فردا به انجام رسید. این پژوهش که در راستای تعلق خاطر آقا هدی به دانشگاه و پیوند وثیقی که با دانشجویان داشت، سامان یافته بود، تلاش دارد تا جنبش دانشجویی را با خوانشی تاریخی، طی 10 برش از سال 1320، با شکل‌گیری اولین حلقه‌های دانشجویی و تأسیس نخسیتن انجمن اسلامی، تا خرداد 1376 و پس از آن، مورد مطالعه قرار دهد. او همچنین در این پژوهش تلاش می‌کند تا از چند حیث سیر تطور و تحول جنبش دانشجویی در ایران را مورد مطالعه قرار دهد: سیر کمّی، سیر کیفی، سیر هویتی، سیر طبقاتی، سیر جنسی و بالاخره سیر هویت اجتماعی به عنوان «عنصر تحول». در نهایت، تحولات مثبت و کاستی‌ها و محدودیت‌های پیش روی این جنبش از نظر گذرانده می‌شود.

اما یکی از زیست-پروژه‌های آقا هدی که در این سال‌ها بیشتر مورد توجه و بر سر زبان‌ها بوده، «طرح توسعه مهارت‌های پایه در سكونتگاه‌هاي غير رسمي زاهدان» است که طرحی در خصوص فقرزدایی از مناطق حاشیه‌نشین و توانمندسازی فرودستان به حساب می‌آید. در این پروژه، هشت سکونتگاه غیر رسمی زاهدان از جمله شیرآباد، کریم‌آباد، مرادقلی، چلی‌آباد،پشت فرودگاه، پشت‌گاراژ، کارخانه نمک و بابائیان مورد مطالعه بوده است. از آسیب‌های کلیدی این سکونتگاه‌های هشت‌گانه می‌توان به مواردی همچون فقر و اعتیاد، کم‌سوادی، بیکاری، بالا بودن جمعیت خانواده، محدودیت‌های فرهنگی- اجتماعی زنان، ناامنی محلات، یأس و ناامیدی جوانان اشاره کرد.

نکته بسیار حائز اهمیت این پژوهش آن است که طرح توسعه مهارت‌های پایه در سکونتگاه‌های غیر رسمی شهر زاهدان «با حمایت بانک جهانی، به سفارش وزارت مسکن و توسط شرکت خانه پژوهش نواندیش به عنوان مشاور» اجرا شد. از این رو، شاید کمی عجیب به نظر برسد که یکی از انتقادی‌ترین روشنفکران ایران پس از انقلاب که همواره نقدهای بنیادین و جدی به ساختار و اساس حاکمیت داشته و به صریح‌الهجه بودن شناخته می‌شود، اما با تفکیک میان نقدهای ایدئولوژیک و استفاده از ظرفیت‌های وزراتخانه‌ای و …، به دامِ طرد قدرت سیاسی نمی‌افتد و آنجا که ضرورت می‌یابد، از بسترها و امکانات همین قدرت قاهره در جهت خیر عمومی و بهزیستی مردم بهره می‌جوید. از این جهت شاید شهید صابر الگویی باشد برای سنخی از روشنفکری ذات‌باور و هویت‌گرا که هرگونه تعامل و همکاری با قدرت را مصداق خیانت به ذات الهی و اقدس روشنفکری دانسته و از این جهت، پروژه «روشنفکرانِ بی‌مسند» را از هر گونه ایفای نقش اجتماعی برکنار می‌کند. آنگونه که در «خلاصه گزارش مدیریتی» این طرح می‌خوانیم:

«هدف اصلی طرح، توانمندسازی و ظرفیت‌سازی جوامع هشت‌گانه سکونتگاه‌های غیر رسمی شهر زاهدان به منظور ارتقا ساماندهی، بهبود و توسعه مدیریت شهری و سازگار با اولویت‌های محلی مناطق مورد نظر است. به عبارت روشن‌تر، هدف آن است که 900 نفر از ساکنین سکونت‌های هشت‌گانه غیر رسمی شهر زاهدان (با تأکید بر زنان و جوانان)، با کسب مهارت و آموزش‌های فنی و حرفه‌ای به قابلیت‌هایی دست یابند تا بتوانند برای خود در بازار کار محلی و یا شهر زاهدان فرصت‌های شغلی و درآمدزا ایجاد کنند.»

این موارد تنها شمایی کلی از چند طرح پژوهشی و پروژه‌ای که شهید صابر برخی را به تنهایی و برخی دیگر را با همکاری جمعی و ساماندهی گروهی به انجام رسانده است. بر این فهرست البته می‌توان ده‌ها طرح و کتاب و مقاله و پژوهش دیگر را افزود که مطالعه هر کدام، مجالی مفصل و به‌خصوص می‌طلبد. کتاب‌هایی همچون «فروپاشی؛ نگاهی به درون رژیم شاه» و «50 سال برنامه‌ریزی» که یکی از مهم‌ترین مطالعات و پژوهش‌ها در خصوص نظامِ برنامه‌ریزی در ایران، سازمان برنامه‌وبودجه، شناخت فرآیند تعدیل ساختاری، پیامدهای خصوصی‌سازی و … است، انتشار مقالات متعدد در ماهنامه ایران فردا با عنواینی همچون «اقتصاد مصدق، اندیشه به جای نفت»، «چه مردان سبزى به دريا رسيدند»(در خصوص زندگی و منش شهدای جنگ)، «منش از کف رفته»، «گذر از دوران تفرد و بازگشت نوستالژیک»، «اقتصاد گرفتار نقاهت بی‌برنامگی» و … به علاوه دو پژوهش متمرکز با عناوین «باب بگشا؛ ضرورت رابطه صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا» که به ویژه به قرآن و بهره‌گیری از آن با نگاهی اجتماعی اختصاص داشت و «هشت فراز هزار نیاز» که بر تاریخ معاصر ایران از نهضت تنباکو تا دوره اصلاحات متمرکز بود، «اثر انگشتی» سترگ و چشمگیر بوده که شهید صابر بر پهنه جامعه ایران به ثبت رسانده که پرونده آن هنوز گشوده است و نیاز به رهروانی جدی و از جنس او دارد.

به همین سبب نیز هست که شهید صابر به ویژه در دو گفتار «چه باید کرد؟» و «وحدت نیروها و نیروهای اجتماعی جامعه»، پس از بازخوانی و نقد روشنفکری موجود و به ویژه روشنفکری پساانقلابی، در تلاش برای ارائه طرحی ایجابی، از «مقوم، شاکله‌بندی و انسجام» در معنای نوعی خودسازی و ایجاد ظرفیت درونی فردی، سازماندهی و شکل‌یافتگی این ظرفیت‌سازی و در نهایت «وحدت نسوج و تار و پودِ بافت‌ها» نام می‌برد. این موارد عمدتاً در ساحتِ فردی اتفاق می‌افتد. پس از آن، نوبتِ «ارتباط با بیرون از خود» است. برای شهید صابر، «بود بر نمود» و «ظرفیت‌سازی بر اعلام موجودیت»، تقدم دارد. به همین سبب و در همین راستا نیز هست که به برای طی این مسیر، مؤلفه‌هایی چون «تجهیز فردی»، «تعیین جایگاه خود»، «هم‌یابی»، «بازگشت به عرصه مطالعه»، «تلفیق کار اجتماعی با سیاسی»، «حضور در متن»، «پروژه‌های کوچک» و «آموزش» را از ضروریات غفلت‌ناپذیر می‌داند.

وقتی پابه‌پای هدی صابر قدم برمی‌داریم، آرام‌آرام متوجه می‌شویم که یک حکومت «به‌تمامه» ستمگر نیست، مردم «به‌تمامه» ناامیدکننده و فردگرا نیستند، جامعه «به‌تمامه» یخ‌زده و فسرده نیست، محلات، «به‌تمامه» در خویش فرو نرفته‌اند، دستگاه‌ها «به‌تمامه» ناکارآمد نیستند … با صابر که قدم برمی‌داریم، آرام‌آرام متوجه خواهیم شد که حل مسائل اجتماعی ساده و سهل نیستند، ساختِ رابطه اجتماعی و هم‌یابی محلی، کار زمان‌بر و پیچیده‌ای است و مراوده با اقشار متنوع مردمی، فعالیتی است سترگ و البته جان‌افزا. با صابر که در کار و میدان قدم می‌گذاریم، متوجه می‌شویم که کارهای زیادی بر زمین مانده، نیروهای بسیاری نیز حضور دارند که این بارها را بردارند… میدان‌داریِ صابر و پایِ کاری او، نسبتی که با دیگران برقرار می‌سازد و هنر استماع و شنیدن رنج‌های آن‌ها، خلق حرکت و امید می‌کند… در همین مدار است که جا و فرصتی برای ناامیدی باقی نمی‌ماند.

همین‌جاست که از تحلیل‌های کلان، از فرازهای بلند نظم‌های تئوریک فرود می‌آییم و کم‌کمک وارد متن می‌شویم … در متن، هیچ چیزی «به‌تمامه» از دست نرفته است. در متن، فرصت‌های بیشمار و امکان‌های بالقوه‌ای هنوز زنده است و نفس می‌کشد … حتی حاشیه‌های متن حضور دارند و پابه‌پا می‌آیند… جمع و جماعت، منتظر قدم نهادن بر آستانه‌های کار و تلاش گروهی است. این منطقِ مبارزاتیِ هدی صابر برای فرا رفتن از مُدِ زمانه، -یعنی انسانِ اندوهگین- بوده است. شبکه‌های خارجی یکسره دروغ می‌گویند. به جای خبر پوچ و فسرده‌ساز، فعالیت‌های هدی صابر را می‌خوانیم و پی می‌گیریم. «جامه‌دانِ پر و پیمان» و پرامید، بر همۀ جهانِ پیچیده، دشوار، صعب و گاه ناامیدکننده و گاه تاریک و گاه تلخ، غلبه خواهد کرد. نظمِ مسلط واجد شکاف‌هایی است که می‌توان با درنگ در آن شکاف‌ها و تلاشِ توأمان، فرسوده‌اش ساخت. امروز دیگر عیان شده که ما با واقعیتی حی و حاضر روبروییم: جماعتی که با صابر هم‌قدم شدند، در همۀ زیست-پروژه‌هایش خالق امید و بازیابی کرامت انسانی بودند.

هنر صابر، دیدنِ واقعیت، همچون خطوطی در هم تنیده از پیچیدگی‌هاست. او هیچ چیز را به مثابه یک کلِ از دست رفته و مأیوس‌کننده نمی‌بیند. به همین سبب، در هر موقعیتی که مداخله می‌کند، با منطقی متعالی و رهایی‌بخش، هم از ظرفیت‌های موقعیت بهره می‌جوید و هم آن ظرفیت‌ها را توسعه می‌دهد. نه از توانِ مردم محلی و ارتباط‌هایشان غافل می‌شود، و نه مسئولان فلان وزارتخانه یا دستگاه قدرت و … را به تمامه فاسد می‌پندارد. او کاشف و جستجوگر عرصه‌های هنوز دیده نشده‌ای است که از چشمانِ غیرمسلح مردم و حاکمان، دور مانده. به همین سبب، اگر کسی ناامید است، اگر به هر دلیلی گرفتار کلی‌اندیشی و قطع امید و سیاه دیدنِ ایرانِ امروز است، باید بی هیچ درنگی به «صابرپژوهی» دعوت‌اش کرد. با هدی صابر که در دل محلات، از تهران تا زاهدان، از آبادان تا تبریز و از خوزستان تا لرستان و … که سفر کنید، بی‌شک جانِ دوباره‌ای خواهید یافت.

منبع: این لینک

عنصر فعال هستی و رفیق رهگشا: عرفان اجتماعی در بینش، روش و منش هدی صابر (نوشته)

محمد قطبی

در این مقاله به عرفان اجتماعی در بینش، روش و منش هدی صابر و به نقش “خدا” در سلوک معنوی او و در مثلث خدا، خلق، خود می‌پردازیم.

۱

هدی صابر منتقد “کوچک‌مدار کردن خدا” در عرصه‌ی جامعه بود و نواندیشان دینی پس از انقلاب را نیز همراه با تلقی مدرسی-حوزوی‌ها و تلقی دیانت رسمی در کوچک‌مدار کردن خدا مقصر می‌دانست. در یادنامه دومین سالگرد درگذشت صابر که توسط شاگردان و علاقه‌مندان‌ او تهیه شده درباره نقد صابر بر این تلقی‌ها آمده است:

«.. اتکای یک‌جانبه و تنگ‌نظرانه‌ی تلقی دیانت رسمی از خدا، تنها به چند وصف محدود از ”او“ در قرآن نظیر جباریت و منتقم بودن خداست و.. تلقی مدرسی ـ حوزوی از خدا، ”او“ را تنها از دریچه‌ی آیات‌الاحکام“ می‌نگرد و .. تلقی عارفانه ـ روشنفکری از خدا، تنها به تجربه‌‌ی معنوی‌ای می‌نگرد که به پیدایش قرآن انجامیده و آیات متن قرآنی را داخل پرانتز و مسکوت می‌گذارد… در این تلقی، خدا در مداری محدود و در حوزه‌ی خصوصی است که با انسان در ارتباط است. عالی‌ترین صنف دین‌ورزی، دین‌ورزی تجربت‌اندیش تلقی می‌گردد که در پی ”تجربه‌ی دینی“ است و البته روشن است که این تجربه صورت اجتماعی به خود نمی‌گیرد؛ بلکه امری است قابل لمس در رابطه‌ی معنوی فرد با خدا. نتیجه‌ی روشن این رویکرد به خدا، غیرفعال شدن ”او“ در حیات جمعی و عمل اجتماعی است. اگر قرار باشد ”تجربه‌ی دینی“ در رابطه‌ی فرد با خدا و در پستوی خانه شکل بگیرد، جز نتایج غیرمستقیم مترتب بر این رابطه، چه وجه بلافصل اجتماعی‌ای از رابطه‌ی انسان با خدا می‌توان متصور بود؟ هدی صابر در مباحث ”باب بگشا“ با این نوع کوچک‌مدار کردن خدا در عرصه‌ی جامعه نیز بر سر مهر نبود و درصدد بود که تلقی‌ای از خدا که ”او“ را به عرصه‌ی زندگی خصوصی خوانده بود را به تلقی دیگری از خدا بدل کند که در آن خدا تنها، منبع امکان بزنگاه و حیطه‌ی فردی نباشد؛ بلکه آموزگار و منبع امکان تمام سیرها و روندهای فردی و جمعی باشد..»

صابر بر این باور بود که روشنفکری دینی پس از انقلاب که از دین اقلی سخن می‌گفت، خواسته یا ناخواسته خدای حداکثری را نیز به خدای حداقلی تبدیل نموده است و معتقد بود: «.. در شرایط بن‌بست و بحران فکری و اجتماعی در جامعه‌ی ایران، تنها به مدد خدای حداکثری ـ خدا با تمام داشته‌ها و کارکردهایش ـ است که می‌توان از بن‌بست خارج شد. البته در نظر صابر، نیاز ویژه به خدای حداکثری در دوران انسداد، به معنای استغنای از خدای حداکثری در دوران گشودگی و فرج نیست…»

هدی صابر با نقد کوچک‌مدار کردن خدا در عرصه‌ی جامعه توسط سه تلقی فوق، از یک تلقی جدید از خدا، به نام تلقی خدای “رفیق رهگشا” سخن گفت:

«..صابر در مباحث ”باب بگشا“ در پی صورت‌بندی نوین تلقی‌ای از خدا بود که خدا را به عنوان منبع امکان و داشته و کارآیی در تمامی سیرهای فردی و جمعی معرفی می‌کرد؛ خدایی که اهل تغییر و مشارکت با انسان است و انسان با اتکای به او می‌تواند ساخت‌وساز کند و خود، پیرامون و جامعه‌اش را به پیش ببرد. از منظر شهید صابر، این تلقی از خدا به آنچه از اوصاف و افعال خدا در کتاب آخر (قرآن) و کتاب تاریخ مشاهده می‌کنیم، بسی نزدیک‌تر از تلقی‌های سه‌گانه‌ی فوق است…خدای ”رفیق رهگشا“ در تمام قرآن موج می‌زند و گستره‌ی وسیعی از نشانه‌های (آیات) قرآن موید این تلقی از خداست که ”او“ اهل مشارکت و همکاری با انسان است؛ اهل برقراری رابطه‌ی مستمر است و انسان را نه به به عنوان غلام حلقه‌به‌گوش اوامر و دستورات، بلکه صاحب کرامت و خلیفه‌ی زمین برای ساخت‌وساز و مشارکت و همکاری با خود می‌داند و معنای عبد بودن برای خدا نیز از همین رابطه‌ی همه‌گاهی و مستمر انسان با خدا برگرفته شده است..»

تلقی خدا به مثابه رفیق رهگشا، نگرشی برآمده از توحید اجتماعی-سیاسی است:

«..گرچه از یک وجه، ”باب بگشا“ نوعی رویکرد سوال‌مندانه و پژوهشگرانه به قرآن به عنوان عالی‌ترین محصول رابطه‌ی انسان با خدا بود، اما از وجه دیگر، کندوکاوی عام‌تر، پیرامون توحید با رویکرد اجتماعی ـ راهبردی (نه کلامی ـ الهیاتی) بود و هدفی عینی و عملی را پی‌ می‌گرفت: وارد کردن ”خدا“ در زندگی روزمره، سیرهای جمعی و عمل اجتماعی. ”خدا“ در اینجا، نه به مثابه‌ی خدای ذهنی، یک مفهوم، یک منبع صرفا هویت‌بخش و نه به مثابه‌ی گرزبدست چهارراه تاریخ، ابزاری برای حذف صدای مخالف، نافی مشارکت و نقش‌آفرینی فعال انسان و نه به مثابه‌ی خدای کوچک مدار، محدود به حوزه‌ی خصوصی، غیرفعال در عرصه‌ی جامعه، بلکه به مثابه‌ی منبع امکان، واجد داشته‌ و کارآیی، صاحب نقش فعال در زندگی فرد و جامعه، اهل مشارکت و مصاحبت با انسان و رفیق رهگشاست…»

تقی رحمانی درباره تلقی هدی صابر از خدا می‌نویسد:

«..تلقی هدی از خدا در قرآن و نحوه مواجهه وی با متن مقدس در ادامه سنت جریان فکری مشخصی است که طالقانی آغازگر آن است. این نگاه نه فقهی است نه فلسفی. بلکه رویکرد علمی به معنی علوم دقیقه و انسانی دارد. اما نگاه فلسفی و نگاه حوزوی در آن نیست».

صابر به مشارکت انسان با خدا در هستی باور داشت، او درباره مشارکت‌طلبی انسان با خدا در بزرگداشت آیت‌الله طالقانی و در سخنرانی رفیق رهگشا می‌گوید:

«…مردان! زنان! هم‌کیشان! خدای پروردگار بس مشارکت‌طلب است. خدا با همه‌ی جبروت و مطلق دانایی‌ها و توانایی‌ها ،در مسیر تغییر دم به دم جهان به دنبال فراهم کردن زمینه‌ی مشارکت بشر است. او امکان از بشر نمی‌گیرد سپس بگوید مشارکت کن. او بشر را مچاله نمی‌کند آن گاه گوید اظهار نظر کن. او نطفه‌ی فکر نمی‌خشکاند آنگاه گوید شورا تشکیل بده، در شورا فعال شو. خدای خالق پروردگار مبشر رهگشا، امکانات می‌بخشد، انسان می‌پروراند آن گاه بر می‌گزیند و آنگاه میدان می‌دهد. و با همه‌ی اقتدار و بی‌نیازی محض به انسان بفرما می‌زند، خدا به انسان بفرما می‌زند. به این اعتبار، رفیق رهگشا و لوطی سر چهار راه تاریخ عالم امکان است».

صابر منتقد رابطه تاکتیکی و مقطعی با خدا بود و از ضرورت رابطه ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا سخن می‌گفت، او در نشست‌های ابتدایی دوره باب بگشا می‌گوید:

«ضرورت رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک با خدا یعنی رابطه‌ای نه تاکتیکی، نه با شیله و پیله، نه از سر هوس، نه سه‌کنجی و نه موردی. به عبارتی رفاقت مستمر.. به این مفهوم که ما اسیر مناسبتی و تاکتیکی برخورد کردنِ اپیدمی و عرفی‌شده‌ی موجود با پروردگار نشویم و بتوانیم حفظ حریم با او داشته باشیم»

هدی صابر نشست باب بگشا را برای تببیین این نوع رابطه در حسینیه ارشاد برگزار می‌کرد که یکی از بحث‌های این جلسات بحث ”کارکردها، دانایی‌ها و داشته‌های خدا“ بود. محورهای این بحث را خدای طراح ـ مهندس، خدای خالق، دید استراتژیک، نگرش روندی، سامان مرحله‌ای، دید تاریخی تحلیل تاریخی، خدای صاحب ایده، خدای منبع الهام، خدای منشاء عشق و امید، خدای منبع انرژی، خدای حافظ، خدای هادی (هدایت‌گر)، خدای موید ـ حامی، خدا ملجاء، خدای واگذارنده، خدای منبع امکان، خدای مسئول و خدای آرمان‌دار شامل می‌شد که خود این سرفصل‌ها دیدگاه صابر درباره خداوند را نمایان می‌سازد. او معتقد بود: «برخورد تاکتیکی، ابزاری، سه‌کنجی و مقطعی با خدا در هر شرایطی مذموم است و این نص صریح و تاکید چندباره‌ی خداوند در کتاب آخر است ..» و در پی تبیین رابطه ای مستمر، دوسویه و مشارکت طلبانه بین خدا و انسان بود:

«..در اینجا صحبت از یک ”تاکید ویژه“ است. یعنی اگر رابطه‌ی انسان با خدا در تمامی شرایط باید از وصف استمرار و صاف‌دلانه بودن برخوردار باشد، در شرایط بحران و انسداد، تمسک به داشته‌ها و کارکردهای خدا ضرورتی صدچندان می‌یابد و این تاکید ویژه با دینامیسم و پویایی رابطه‌ی انسان با خدا مرتبط است: به نسبتی که انسان در رابطه با خدا جدی باشد و در مسیر عبودیت گام بردارد، به همان نسبت نیز خداوند انسان را محل نزول لطف و رحمت خود قرار می‌دهد؛ رحمت خدا بی‌قاعده نیست؛ درجه‌ی پرسشگری و سوال‌مندی نوع انسان است که نسبت بهره جستن او را از ظرفیت‌ها و داشته‌های خداوند مشخص می‌سازد. بنابراین معنای تاکید ویژه بر خدای حداکثری در دوران بحران این است که به مقتضای بن‌بست موجود، انسان باید رویکرد مضاعف و جدی‌تری در رابطه با خدا داشته باشد تا به همان نسبت نیز از داشته‌های خدا بهره‌مند گردد. مباحث ”باب بگشا“ نیز چیزی جز تبیین همین رابطه‌ی مستمر و همه‌گاهی میان خدا و انسان و امکان بهره‌مندی انسان از داشته‌ها و کارکردهای خدا نبود..»

کمال رضوی درباره مقصود صابر از داشته‌ها و کارکردهای خدا می‌نویسد:

«..اساساً مباحث «باب بگشا» در راستای نفی برخورد ابزاری و تاکتیکی با خدا و لزوم رابطه‌ی مستمر و استراتژیک با خدا بوده است. بنابراین آن‌گاه که هدی صابر از داشته‌ها و کارکردهای خدا سخن می‌گوید، نه کارکردهای روزمره و دم‌دستی خدا در دینداری رایج و نه کارکرد به مفهوم متعارف آن در نظریه‌های علوم اجتماعی است. داشته‌ها و کارکردهای خدا یعنی خدا در سیر رابطه با انسان چگونه انسان خواهنده و فعال را از مواهب و امکان‌آفرینی‌های مستمر خود در هستی بهره‌مند می‌کند و اینکه نوع انسان مدار تغییر از خدا به مثابه خالق و فعال و ناظر ویژه‌ی هستی چه چیز می‌تواند در پیشبرد زندگی اجتماعی خود به عاریت گیرد…»

۲

بنابراین خدای رفیق رهگشا از دید صابر یک خدای حداکثری است که انسان با او رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک دارد و اهل همکاری و مشارکت است. صابر علت وضعیت فعلی جامعه ما را وضعیت عدم حس خدا می‌نامید که ناشی از بحران رابطه جامعه با خدا بود و “جدایی از هستی و عضو فعال هستی نبودن” افراد جامعه. در یادنامه نخستین سالگرد درگذشت او درباره دیدگاه هدی درباره این نقصان آمده است:

«…هدی صابر چه در درس گفتارهای “هشت‌هزار، هزار نیاز” و چه “باب گشا” این دریافت را از شرایط موجود ارائه کرد که هر کنش اجتماعی مبنای معرفتی خاص خود را می‌طلبد، او با توجه به شرحی که در ابتدای “باب بگشا” از وضعیت اجتماعی و نیروهای اجتماعی، سیاسی، روشنفکری و فعالان اجتماع می‌دهد حفره‌ی دوران را سرگشتگی وحیرانی اعتقادی و استراتژیک، انگاره‌ی دور تسلسل و”عدم حس خدا” و اخراج او از مناسبات می‌دانست که به نظر او این حیرانی به انفعال، ناامیدی فراگیر و عدم حس حیات در عرصه‌های گوناگون زیست اجتماعی منجر شده است…صابر بحران را چنین بیان می‌کند که “احساس این است که ما در کوچه‌ی دو سر بن‌بست هستی گیر افتاده‌ایم راه فراری نداریم و کسی حامی ما نیست و خدا بازنشسته است و بی‌قطب‌نما ما را رها کرده است و او اصلاً نقش ترمز را ایفا می‌کند و پلیس؟” اما او بر این اعتقاد بود که در تردید و بحران نباید اتراق کرد و باید برای خروج از چنین وضعیتی “چاره‌ی گذار” اندیشید..صابر با کنکاش در این وضعیت، بحران را چند وجهی و اختاپوسی می‌دانست: روانی، عقیدتی، انگاره‌ای، اخلاقی و فرجامین، او سپس مغز بحران را با فهمی سه دریچه‌ای “بحران شناخت، بحران جایگاه و بحران رابطه” با “خدا” را باز می‌کند او میوه‌ی این بحران چند وجهی را “جدایی از هستی و عضو فعال هستی نبودن” می‌داند…صابر دوره‌ی کنونی را پایان یک دوره و یک سرفصل می‌دانست دوره‌ای که در آن مذهب، خدا، انسان‌مدار تغییر و آرمان‌دار و اندیشه‌ی توحیدی به گوشه‌ای پرتاب شده‌اند از این رو او برای خروج از بن‌بست فکری سیاسی و استراتژیک کنونی همه را به یک جمع‌بندی اساسی از وضعیت فرامی‌خواند وضعیتی که به “دوران گذار” مشهور شده است اما جنس مواجهه ما با آن بسان “منزلگاه مدام” است از این رو فهم بحران، پذیرش بحران و رابطه‌ی تحلیلی با بحران را پیشنهاد می‌کند. صابر در این بخش بعد از مقدمات و تشریح زاویه‌ی ورود خود، ما را به زمین پیشاتبیین می‌کشاند او در پیشاتبیین “وداع با یک تلقی و سلام و تجهیز به دیدگاه تازه” را اسباب و تعریف فاز صفر و تزریق خون تازه به وضعیت می‌داند، وداع و وانهادن تلقی مستاجری در هستی، تلقی خدای کوچک‌مدار و هر تلقی دیگر که سبب پیش آمدن وضعیت کنونی شده است و سلام به منظرگاهی نو در رابطه‌ی انسان، خدا و هستی، تلقی که در آن ما عضو سهیم، ایفاگر و مشارکت‌جوی هستی هستیم، از این رو ایده‌ای نو را نیز باید در پرتو تلقی جدید بنا نهاد تلقی که “خیزی از درون تشکیک‌ها و پرسشهاست” و به دنبال تصحیح مناسبات و البته در بطن خود بازسازی مناسبات اصولی با “خدا و هستی و جامعه” می‌باشد، خدایی که نه فرمانده پادگان است و فقط بر جهان چوب آمریتش را می‌راند و نه صرفاً خدای مستقر در گوشه‌ی دل است که بسیاری از روشنفکران دینی برای او محدودیت قائل‌اند و “رأی خدا را”‌ با جباریت و دیکتاتوری اندیشه‌‌ای خود به شمارش نمی‌آورند، خدایی که صرفاً به درد نئشه گی دل‌خوش‌کننده‌ای در انزوا و انتزاع می‌خورد، گرچه این تبیین با رویکرد عرفانی نسبتی با خدای فعال در هستی و خدای امدادگر اجتماع در قرآن ندارد…باب بگشای صابر از تشکیک، پرسش و تشخیص بحران آغاز می‌شود و با تشریح حس مستأجری و عدم فعالیت، حیرانی و سردرگمی در وضع موجود، ضرورت خروج از بحران را با متدی کارا پی می‌گیرد و سپس فلسفه‌ی خلقت و گونه‌ی مدل رابطه‌ی رفیقانه‌ی ابراهیمی را پیش می‌کشد، در مرحله بعد به شناسایی ظرفیت‌ها و داشته‌های فعال اول هستی می‌پردازد و گام به گام در پی جا انداختن “پیوندی با این آشنای اصیل”می‌باشد، خروجی کار صابر [گرچه ناتمام ماند] میل به یادآور شدن این نکته دارد که سوژه‌ی انسانی بر گونه‌ی مبنای کلان هستی است…»

ابوطالب آدینه‌وند هدف هدی صابر را ساختن “نیروی فعال هستی” و رویکرد او را تداوم پروژه مهندس بازرگان و دکتر شریعتی در رویکردی انگیزشی و اجتماعی به دین می‌داند:

«..هدی صابر وضعیت کنونی جامعه ایران را وضعیت جنگ احدی می‌دید که نیروها دچار سرگیجی عقیدتی ـ انگیزشی، استراتژیک و سامانی است، در تلقی او کانون بحران در مبانی معرفتی بود که نیروها را سرگردان و منفعل می‌کند، بنابراین در این راستا خود در پی، پی‌ریزی مبنای معرفتی بود که در هدف‌گذاری خود از انسان‌ها «نیروی فعال هستی» بسازد، اندیشه‌ای که صابر از منظر یک روشنفکر مذهبی مطرح می‌نمود، او کانون بحران را عدم آشتی با هستی و خدا می‌دانست، بنابراین با طرح مباحث «باب بگشا»، زاویه‌ای دیگر از توانمندی‌های دین و قرآن را با محوریت چگونگی روابط مستمر با خدا تبیین کرد، خدایی که در تلقی او فعال و دخیل در پروژه‌ها و روندها بود، خدایی که دستگیر و کمک‌کار فعالان و پیشبرندگان تاریخ است که بحث او در «باب بگشا» بسیار مفصل و بنیادین است که هم نقدی به پروژه خصوصی‌سازی مذهب است و هم در تداوم پروژه مهندس بازرگان و دکتر شریعتی رویکردی انگیزشی و البته اجتماعی به دین دارد. صابر از طریق القای این آموزه‌ها، در پی فعال‌سازی، باروری و غنی‌سازی نیروهای اجتماعی و سیاسی و تجهیز آنها به معرفت و نگاهی بود که بتوانند به تقویت جامعه مدنی در ایران کمک کنند. صابر ارتباط با جان هستی را مبنای انرژی و فعال‌سازی می‌دانست و این انگاره را در مدار آموزش و انتقال قرار داد.! ..».

صابر معتقد بود در این رابطه استراتژیک و مشارکت‌جویانه، اعضای فعال هستی با خداوند پروژه مشترک تعریف می‌کنند، و خدا هم به اعتبار آورده‌ها و صداقت آنان در پروژه مشارکت خواهد کرد، جواد رحیم‌پور درباره مقوله پروژه مشترک در بینش هدی صابر می‌نویسد:

«.. هدی صابر فراتر ازنیازهای روزانه، جان جهان را در تمام هستی “منتشر” می دید و خدای” بس مشارکت جو” همگان را به ارتقا در هستی و حیات فرا می‌خواند و اینگونه بود که به “عضو فعال هستی ” تبدیل شد…او پیامبران الهی را به مثابه پروژه دارانی می‌دید که خداوند به واسطه این پروژه و عضویت فعال آنها در هستی، صلاحیت آن‌ها برای ابلاغ رسالت و ارتقای بینش و روش انسان‌ها را تائید کرده بود. اما او داشتن پروژه را منحصر به پیامبران نمی‌دید و آن را قابل تسری به همه انسان‌ها می‌دانست و از آن به عضویت فعال در هستی تعبیر می‌کرد…در تلقی او، خداوند پای ثابت قرار همه پروژه‌داران است…»

۳

هدی صابر متوجه غفلت نواندیشان دینی از عرصه اجتماع و توجه شان تنها به معرفت و سیاست نیز شده بود و این امر مورد انتقاد او قرار داشت، به تعبیر ابوطالب آدینه‌وند:

«..در آخرین جمع‌بندی‌های هدی صابر در سلسله درس‌گفتارهای «هشت فراز، هزار نیاز» با موضوع تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر یک نکته بسیار محوری وجود داشت و آن میل به فعالیت در سپهر مدنی ـ اجتماعی بود. او این نکته را چنین مطرح نمود که «به‌جای وعده‌های موکول به آینده‌های نامعلوم و با افعال مجهول به جامعه، باید در حین مشارکت و مبارزه اجتماعی، تحول و دگرگونی با دستاوردهای معین و ملموس در زیست مردم ایجاد نمود». این نگاه برسازنده تلقی اجتماعی از مبارزه و سیاست‌ورزی است که در تفکر هدی صابر بارور شده است. او در این درس‌گفتارها ضمن تحلیل تاریخ معاصر ۱۵۰ ساله اخیر دریچه‌ای هم به تحولات جهان باز می‌نمود و در نگاهی که به وضعیت اکنون فعالیت و مشارکت در جهان داشت، بر این باور بود که «اکنون مشارکت روندی به‌جای مشارکت نقطه‌ای و موقت در سرفصلی خاص به‌مانند انتخابات نشسته است» و بنابراین سپهر و نگرش او از «کنش جمعی» بر اساس «مشارکت روندی» بود..»

هدی صابر نیز در پروژه فکری و عملی خود به عرفان اجتماعی و پراکسیس و حرکت در محیط مثلث خدا، خلق، خود جهت رشد، صیرورت و تکامل معنوی باور داشت. او در سخنرانی اش در سالگرد درگذشت آیت‌الله طالقانی می‌گوید:

«..جهانی را که ما در آن می‌زییم، در آن تنفس می‌کنیم و خود نیز جزئی از آنیم جانی است؛ جهان را جانی است. جهان را جانی است مرکب از چند عنصر: خلق اول، خلق جدید و پیاپی و مستمر، پرورش، هدف‌داری، تغییر، دگرگونگی و صیرورت…خدا را ساعت ساز لاهوتی تلقی کردند و لقب دادند. خدایی که خلق اول را انجام داده، ساعتی را ساخته و کوک کرده و خود از عرصه کنار است و در مدار، غیر فعال. در کتاب آخری که برای هر چه به زیستن بر ما نازل شده است، عناصر متشکله‌ی جان جهان با ادبیاتی ویژه و پر عمق موج می‌زند. خلق جدید؛ پرورش؛ اصطفا؛اجتبا؛ خلق جدید دال بر اکتفا نکردن به خلق اول، ادامه‌ی خلق و استمرار خلق، بداعت و آفرینندگی خدا، در یک کلام دینامیسم جهان و عناصر تشکیل دهنده‌ی آن… پرورش: موید نقش پروندگی خدا مستقل از خالقیت بودنش، هم خلق هم پروراندن، وجه ربوبی خدا و رابطه‌ی پرورشی و آموزشی میان پروردگار و انسان مخلوق، خدا هم تجهیز کننده‌ی بشر به علم، هم رهنمون کننده‌ی او به مسیر رشد. اصطفا و اجتبا: به مفهوم جعل، به سوی خود جذب و جلب کردن، گزینش و فراوری، و به عبارت دقیق‌تر در یک روند فراورانه برگزیدن و به جایگاه رساندن. خدای خالق، همزمان با خلق جدید و مستمر به طور جدی برای ایفای نقش انسان‌های اهل خلق، اهل تغییر و اهل بهبود زندگانی مردمان زمینه فراهم می‌آورد…از دیرینه‌ها، از دوران ادیان رسمی تا کنون دو تلقی اصلی از خدا وجود داشته است: خدای کلاسیک غیرشامل و خدای دینامیک همه‌جا و همه‌گاه شامل. در تلقی اول یا تلقی کلاسیک از خدا، خدا صرفا خالق، نگهدارنده، منذر، بازدارنده، تنبیه کننده، عبوس، خشن، دور دست و محدودمدار است. و در تلقی دوم، خدای دینامیک ،خدایی است که ضمن خلق و نظارت و انذار ، پیش‌برنده ، مبشر، مشوق، انگیزاننده و رفیق و رهگشای راه نیز هست. بس مهم است که طیفی که خدا را خدای کلاسیک می‌پندارد، خود چند ویژگی بروز می‌دهد: حفظ وضعیتی که هست، محاسبه‌گری محض، ریسک ناپذیری؛ اما طیف دیگر که خدا را هم خالق، هم پرورنده، هم منشا تغییر و هم مبشر و راهگشا می‌داند و رفیق راه؛ خود اهل نو به نویی است، اهل خلق است، اهل ایده است، منش دارد، محصول دارد، دستاورد دارد و ارمغان دارد…در مسیر بشر یک اتفاق بس تاریخی افتاده است، رخدادی نه خود به خودی و نه از سر سلطه، که آگاهانه و از سوی پروردگار؛ آن رخداد چیست؟ برگزیدگان مسیر اجتبا و اصطفا از انسان‌های طیف دوم بوده‌اند و نه از انسان‌های طیف اول!..رشد در کتاب به معنای راه نشان دادن، به کمال رساندن و ارتقا دادن است…رشد و اصطفا که ممزوج شود، از آن ابراهیم سر برون می‌آورد. در مورد موسی واژه‌ی صنع به کار رفته است…صنع به مفهوم ساختن توام با پرورش. از آنجا که خدای پروردگار به کل بشر نظر دارد، سیر اجتبا، اصطفا و رشد را ذیل کادر انبیا و در سطحی متفاوت با رسولان صاحب وحی به دیگر انسان‌های مستعد نیز تعمیم می‌دهد…»

استعاره شمع چمران را در مشی هدی صابر می توان تحت عنوان استراتژی کرم شب تابی دید، آدینه‌وند درباره این استراتژی در بینش صابر می‌نویسد:

«..صابر کاری را مثمر ثمر می‌دانست که مبنای معرفت‌شناختی و استراتژیک روشن و مشخص داشته باشد. به نظر می‌رسد مبنای معرفت شناختی او همان روایت او از تلقی خدا از انسان، پروژه‌ی آدمیت و انسان ایثارگر عامل تغییر می‌باشد که به طور مفصل در سلسله درس‌گفتارهای ”باب بگشا“ بدان پرداخته است تا ”انسان فعال هستی“ از دل آن مفاهیم سرزند. مبنای استراتژیک او نیز به درس گفتار جمع‌بندی کلان هشت فراز مبارزاتی تاریخ معاصر ایران در سلسله درس‌گفتارهای را هشت فراز هزار نیاز بر می‌گردد که براین باور بود که فعالیت مطلوب، مشارکت در فعالیتی روندی است که همزمان با این فعالیت روندی، درعرصه‌های گوناگون حیات اجتماعی، تحول واقعی و عینی در زندگی مردم اتفاق بیفتد، بدین معنا که فعالان آنچنان سازمان یابند که بتوانند در هنگام فعالیت در عرصه‌ی عمومی لختی آلام و رنج‌های عینی و روزمره مردم بکاهند. از این رو یک انسان فعال هستی با حضور روندی خود باری از بارهای بی‌شمار زمین مانده این ملک را بر گرده می کشد…صابر بر مبنای آن تلقی معرفتی مندرج در «باب بگشا» که منتج به «نیروی فعال هستی» فاعل استراتژی می‌شد و همچنین جمع‌بندی استراتژیک از تاریخ معاصر با محتوای «مشارکت روندی منتج به تحول عینی متناسب با نیازهای عینی»، خط‌مشی را برای تحقق آن در ضمن اندیشه‌هایش ارائه نمود، صابر از صمد بهرنگی نقل می‌کرد که: «من نمی‌خواهم خورشید عالم‌تاب باشم و همه‌جا را روشن کنم، بلکه می‌خواهم کرم شب‌تابی باشم که پیرامونم را روشن کنم» از تکثیر انبوه «کرم‌های شب‌تاب» در فرایندی هم‌سو همه‌جا روشن خواهد شد…معلم آذری، آقا صمد بهرنگی در قصه‌هایش درست می‌گفت: «کرم شب‌تاب گفت: رفیق خرگوش من، من همیشه می‌کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخره‌ام می‌کنند و می‌گویند: «با یک گل بهار نمی‌شود، تو بیهوده می‌کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن می‌کنی». خرگوش گفت: این حرف مال قدیمی‌هاست ما هم می‌گوییم «نور هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است»…آن تلقی معرفتی مندرج در «باب بگشا» منتج به «نیروی فعال هستی» و فاعل استراتژی در سپهر فعالیت روندی می‌شد. بنابراین مبنای تحقق سپهر مشارکت و فعالیت روندی، انسان فعال هستی آموزش‌دیده و مجهز به ایده، سازمان‌دهی و رویکرد حل مسئله در فعالیت است…»

به باور رحیم‌پور توامندسازی در دیدگاه صابر مقدمه عضویت فعال در هستی است:

«..هدی صابر در تبیین رابطه استراتژیک با خداوند، به عضویت فعال در هستی اعتقاد داشت. این عضویت فعال در هستی دو جنبه اساسی دارد. اولا درمورد تک تک انسان‌ها قابل تسری است و ثانیا نیازمند پروژه است. اما مقدمه همه این‌ها توانمند شدن به معنای کشف ظرفیت‌ها و حرکت در مسیر صلاحیت‌های درونی افراد است …او جهان هستی را عرصه جولان انسان‌های میانه می‌دانست و میان‌داران را به مشارکت در هستی فرا می‌خواند. او از این گزاره بینشی، راه به مسیر توسعه می‌برد و در ادبیات اقتصادی خود بر گزاره ” جهان، جهان متوسط‌ها است” تاکید می‌کرد. از همین رو از تقویت بورژوازی ملی به مثابه یک برنامه ملی برای رشد و حفاظت از سرمایه‌های مادی و معنوی کشور دفاع می‌کرد… او با درک عمیق از جهان متوسط‌ها، هدفگذاری برنامه‌ای دو سویه‌ای را شکل می‌داد که از یکسو به کشف سرمایه‌های انسانی معتقد بود و از دیگر سو توانمندی آن را مد نظر قرار می‌داد. به عبارت دقیق‌تر ایجاد فرصت‌های برابر محصول و میوه توانمندسازی تک تک افراد است. هدی صابر توانمندسازی را یک مسئولیت می‌دانست که از یکسو ریشه در توسعه‌مداری او در عرصه جامعه و اقتصاد داشت و از دیگر سو تلاشی برای عضویت فعال در هستی به شمار می‌رفت که ریشه در مفاهیم بینشی و جهان‌بینی او داشت..»

هدی صابر بر این باور بود که ظرفیت عناصر فعال هستی باید در خدمت “توان‌افزایی اجتماعی” قرار گیرد به تعبیر مجتبی نجفی:

«..صابر برای تحقق امر رادیکال به خوانش اجتماعی از سیاست رسیده بود که طبق این خوانش ظرفیت عناصر فعال هستی باید در خدمت “توان‌افزایی اجتماعی” قرار بگیرد. در نظر صابر توان‌افزایی اجتماعی به معنای چالش با بحران‌های اجتماعی بود که این چالش خود بستری برای ساختن فردیت بود. هدی صابر نیز مانند قائلان به نظریه دموکراسی رادیکال معتقد بود. فردیت انسان در تعامل با جمع ساخته می‌شود و فرد منزوی به ویژگی‌های واقعی یک انسان نرسیده است. بر اساس این دیدگاه به همان میزان که ما در ساختن اجتماع مشارکت داریم فردیت ما هم در فرآیند همین تلاش برای ساختن شکل می‌گیرد. این همان مبنای نظری بود که او را از لرستان به خوزستان برای آموزش می‌کشاند و او را رهسپار زاهدان می‌کرد تا جوانان محروم را با دنیای کسب و کار آشنا کند. اصولا هدی صابر را می‌توان چهره‌ای پراتیک معرفی کرد که آرمان هایش همه در خدمت عملگرایی‌اش قرار می‌گیرد. این ویژگی پراتیک بودن او بود که خدا را از آسمان‌ها به زمین می‌کشاند و در خدمت انسان قرار می‌داد و او را نه در مقام قاضی که در مقام دوست قرار می‌داد؛ نوعی از عرفان اجتماعی که راه رسیدن به خدا را از طریق کمک به انسان‌ها وتلاش برای کاهش درد و رنجشان می‌دانست..».

رضا علیجانی درباره اهمیت توانمندسازی در اندیشه و عمل صابر می‌نویسد:

« توانمندسازی “انسان” را یک عامل بنیادی “تغییر” می‌پنداشت؛ تغییری که عمر و جان بر سر آن گذاشت. تغییری که بنیان “هستی” می‌د‌انست و “او” را رفیق اعلای این راه و همراه همه‌ی تلاشگران این مسیر می‌دید. و خود چنین بود و خود چنین کرد..».

صابر به مقوله آموزش نیز اهمیت بسیار می‌داد و به علت مشی آگاهی رهایی‌بخش خود میان شاگردانش همچون شریعتی معلم شهید نامیده می‌شود:

«هدی صابر سال‌ها در حوزه توسعه، آسیب‌های اجتماعی، نهادهای اجتماعی،جنبش دانشجویی، ورزش، پهلوانی و… به پژوهش و فعالیت پرداخت و همچنین پژوهش‌های عمیقی در رابطه با تاریخ مبارزاتی معاصر ایران و قرآن انجام داد که حاصل کارش در سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۹ به صورت دو دوره درس‌گفتار به نام‌های «هشت فراز، هزار نیاز» (۷۵ جلسه) و «باب بگشا، ضرورت رابطه مستمر و استراتژیک با خدا»(۶۹ جلسه) در حسینیه ارشاد ارائه شد. دوره درسگفتار «باب بگشا» با دستگیری صابر در مرداد ماه ۱۳۸۹ نیمه تمام ماند اما کوشش‌های صابر ادامه یافت. او در زندان نیز تا زمان درگذشتش به آموزش تاریخ معاصر ایران و قرآن پرداخت..»

او علاوه بر برگزاری کلاس‌های معرفتی و تاریخی برای دانشجویان و پژوهش‌هایش درباره اقتصاد و معضلات اجتماعی، همچون چمران به فعالیت‌های توامندسازانه اما در نقاط محروم ایران نیز می‌پرداخت:

«صابر نه فقط مددرسان خانواده‌ی زندانیان سیاسی شد که پایی در جنوب تهران و حاشیه‌ی پایتخت داشت و دغدغه‌دار کارتن خواب‌ها و کودکان کار و خیابان، و پایی در گوشه‌های پرت ایران پهناور، چنان‌که تا دورافتاده‌ترین نقاط سیستان و بلوچستان رفت». « وی در مقطعی، همراه حاشیه‌نشین‌ها و جوانان بیکار و محروم سیستان و بلوچستان شد. اجرای دو طرح «توسعه مهارت‌های پایه» و «تشکیل گروه‌های کارآفرینی و آموزش بانک‌پذیری» در سکونتگاه‌های غیررسمی زاهدان در خردادماه ۱۳۸۸ اوج این کوشش بود. هدف اصلی طرح، توسعه مهارت‌های پایه توانمندسازی و ظرفیت‌سازی جوامع سکونتگاه‌های غیررسمی شهر زاهدان بود. حدود ۹۰۰ نفر از ساکنان این مناطق ـ با تاکید بر زنان و جوانان ـ با کسب مهارت و آموزش‌های فنی و حرفه‌ای بر قابلیت‌هایی دست یابند تا بتوانند برای خود در بازار کار محلی یا زاهدان فرصت‌های شغلی و درآمدزایی ایجاد کنند…در تلاش مشابه دیگری، قبل از زاهدان، وی در خوزستان و مسجد سلیمان نیز در توانمندسازی ۲۵۰ جوان خرمشهر و آبادان، حضوری موثر داشت… » امروز پس از یک دهه از تلاش‌های هدی صابر در زاهدان پروژه‌های این عنصر فعال هستی بارور شده است و ۱۸۶ زن سرپرست خانوار از روستاهای حاشیه زاهدان با مهارت شغلی محصولات‌شان را به فروش می‌رسانند و ۱۷۰ کودک در خانه هدی تحت آموزش هستند.

چنانچه پیشتر آمد صابر وضعیت کنونی جهان را عصر ایفاگری متوسط‌ها و کوچک‌ها می‌دانست، ابوطالب آدینه‌وند درباره کوشش به قدر وسع در اندیشه صابر می‌نویسد:

«..جهان ما در حال فاصله‌گیری از نظام سلسله‌‌مراتبی عمودی است و جامعه شبکه‌ای، جهان را مایل به روابط افقی نموده است و این فرصت و امکانی برای نقش‌آفرینی عموم را فراهم می‌سازد. صابر بر این باور بود که در وضعیت اکنون زیست‌جهان ما، عصر ایفاگری «متوسط‌ها و کوچک‌ها» است و این منجر به افزایش ضریب مشارکت در جهان می شود…متوسط‌ها و کوچک‌ها در ریزنهادها، کنش‌هایشان را پی می‌گیرند و به‌جای کسب قدرت، مسئله خیر عمومی را پی‌ریزی می‌کنند…هدی صابر در تشریح نقش‌آفرینی «متوسط‌ها و کوچک‌ها» با الهام از صمد بهرنگی، از حضور «کرم شب‌تابی» در همه‌جا سخن گفت و نورافشانی کرم شب‌تابی فراگیر در دسترس قابل تحقق به‌جای خورشید عالمتاب شدن، موکول به آینده مجهول نهاد..»

صابر در وصیت‌نامه سیاسی خود نیز از این موضوع یاد کرده است:

«..ایران ما بخشی است از هستی؛ هستیِ در ذات فعال، هستیِ مشارکتی، هستیِ فرصت‌ساز و امکان‌بخش به انسان، انسانِ ‌اهل چند و چون، پی‌جو، ‌بُن‌کار و دگرگون‌ساز… ما در کُنه تکاپوی خویش برای به‌روزی و به‌زیستی و آینده‌داریِ روسپیان ۱۳ ساله، زنان سرپرست خانواده، مردان از فقر شرمنده و برای خیل بیکارانِ زیر چرخه ارابه خشن اقتصاد و برای راحت خیالی و آسوده‌زیستی پیروان همه مذاهب و همه قومیت‌ها و در ورای آن برای آتیه‌داری ملی و جایگاه رفیع ایرانِ آرش ـ مصدق در جهان تلاش می‌ورزیم؛ تلاشی در حد یک انسان متوسط با کاستی‌های خاص خود..»

۳

هدی صابر معتقد بود، عضو فعال هستی و انسان مدار تغییر نیازمند “منش” است، از این رو منتقد بی‌منشی جامعه و روشنفکران بود. به تعبیر جواد رحیم‌پور: «انسان مطلوب هدی صابر، انسان‌مدار تغییر بود. این انسان پروژه تعریف می‌کند و آن را به مسیر نقطه‌چین تحول می‌آورد. البته تنها انسان‌های دارای منش هستند که می‌توانند پروژه خود را پیش برند و در وسط شرایط، میان‌داری کنند…منش، دیگرخواهی منافع و به اشتراک گذاشتن منافع و امکانات است، بدون منش، انسان‌ها به ورطه انواع محافظه‌کاری می‌افتند. نازل‌ترین سطح محافظه‌کاری، خروج از مدار تغییر و کسب منافع کاملاً فردی است. پیگیری منافع گروهی و حذف سایرین نیز نوعی محافظه‌کاری ارتقا یافته است..اما منش‌دار، منافع را به اشتراک می‌گذارد بدون لحاظ کردن طبقه و هر نوع تفکیک اجتماعی دیگر…»

محمد رضایی درباره منش در اندیشه و عمل هدی صابر می‌نویسد:

« ..«منش» در دیدگاه هدی «اعتقاد» به ارزش‌های مطلق و متعالی اخلاقی و «تلاش» در جهت «متخلق‌شدن» به آن‌ها در زندگی فردی و اجتماعی است. «منش» نوعی زیست اخلاقی است که قیدهایی برای کنش فرد در قبال خود و جامعه‌اش تعیین می‌کند. این قیدها، قیدهایی همیشگی و دائمی است و تحت هیچ «مصلحتی» نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت و حتی به صورت موقت کنار گذاشت. «منش» از منظر هدی، ارزش‌های اخلاقی متعین شده در عمل فردی و کنش اجتماعی است که همیشه و در هر مشی و بینشی همراه فرد است. همچنین «منش» شاخصی برای دورشدن یا نزدیک‌شدن به افراد، نیروها و جریان‌ها است…»

از این روی صابر به بازخوانی انسان‌های مدار تغییر صاحب منش در تاریخ پرداخته و از آن‌ها الگوهایی برمی‌ساخت:

« ..«او «منش از کف رفته» را پی‌ می‌جست. «منشِ از کف‌رفته»ی قابل «جست‌وجو» و تحقق را می‌کاوید. صابر معتقد بود که «نبش قبر» نه خدا را خوش می‌آید و نه تاریخ را. می‌گفت: با «افتخارات» گذشته نیز نمی‌توان «رکود حال» را رونق بخشید. و می‌افزود: همچنان‌که «بقای انرژی»، «اصل» است، «بقای عشق» و «بقای منش» نیز «اصل» است. او بر این باور بود که منش را یافتن و «روز کردن» خوش است. و تاکید داشت که بحث «منش» از «مشی» جداست: «مشی‌ها متناسب با شرایط، تغییر یافتنی، اما منش‌ها پایدارند، او منش حنیف‌نژاد و تختی و طالقانی و بازرگان را «به روز» می‌کرد و بازخوانی.»

اهمیت منش در دیدگاه صابر تا بدانجاست که کمال رضوی منش را موسیقی متن صابر می‌داند:

«..در میان مجموعه دستاوردهای صابر در دهه‌ی هشتاد، دو کار وی به طور متمرکز رو به سوی احیای جایگاه منش دارد: ویژه‌نامه‌ی «جای خالی، جای سبز» برای تختی(نشریه چشم‌انداز ایران) و کتاب «سه هم‌پیمان عشق» برای مجاهدین بنیانگذار. اما به جز این دو اثر که جهت‌گیری و غایت اصلی آنها تلنگر به مخاطب برای رویکرد به منش و ارائه الگوی عینی تحقق آن در زندگی اجتماعی و سیاسی است، در اکثر قریب به اتفاق مباحث صابر می‌توان رگه‌ای از تاکید بر منش را مشاهده کرد؛ چنانکه گویی این تاکید، موسیقی متن سخن صابر است…»

همین منش پهلوانی علت توجه و عاملیت او به سنت جوانمردی و پهلوانی در تاریخ ایران بوده است به تعبیر رضوی:

«..هدی صابر به میراث پهلوانی ایران علاقه داشت و این علاقمندی دو وجه داشت: نخست تعلق‌خاطری که وی به ورزش پهلوانی ایران داشت و دوم منش متبلور در پهلوانان صاحب‌سلوک. در کار پژوهشی مشترکی با عنوان «میراث پهلوانی»، هدی صابر در پی بازیابی و ترسیم تاریخی حیات پهلوانی ایران بوده است. در این میان سید حسن رزاز تاثیر شایانی بر صابر نهاد؛ آن‌چنان‌که از او به عنوان یکی از الگوهای حامل منش نام می‌برد..»

صابر علاقه زیادی نیز به محمد حنیف نژاد و مجاهدین بنیانگذار داشت و در کتاب سه هم پیمان عشق به بازخوانی بینش، روش و منش آنان پرداخت و از کار مطالعاتی و آموزشی، از روند تاسیسی و تشکیلاتی، جدیت، پشتکار و منش، احساس مسئولیت اجتماعی و.. آنان را مورد بازخوانی قرار داده و آنان را جوان‌ اولان دوران می‌نامید. الگوی صابر محمد حنیف نژاد بود اما صابر مانند دو شاگرد مهندس بازرگان، محمد حنیف نژاد که چریک شهری بود و یا مصطفی چمران که چریک نظامی بود، اهل مبارزه مسلحانه و قهر آمیز نبود. هدی به چریک مدنی شهره شد، چریکی مشابه خود بازرگان که مردم بنا به لقبی که مجله فرانسوی پاری ماچ به او داده بود او را “چریک پیر” می‌خواندند.

بنابه آنچه آمد می‌توان به طور خلاصه‌وار گفت که: خدای رفیق رهگشا یک خدای حداکثری است که انسان با او رابطه‌ی صاف‌دلانه، مستمر، همه‌گاهی و استراتژیک دارد و خدایی اهل همکاری و مشارکت است. رابطه بشر با خدا در این تلقی دوسویه و همه‌گاهی است و امکان بهره‌مندی انسان از داشته‌ها و کارکردهای خدا امکان‌پذیر بوده و انسان باید رویکرد مضاعف و جدی‌تری در رابطه با خدا داشته باشد تا به همان نسبت نیز از داشته‌های خدا بهره‌مند گردد. داشته‌ها و کارکردهای خدا یعنی خدا در سیر رابطه با انسان چگونه انسان خواهنده و فعال را از مواهب و امکان‌آفرینی‌های مستمر خود در هستی بهره‌مند می‌کند. انسان در این رابطه عضو سهیم، ایفاگر و مشارکت‌جوی و عنصر فعال هستی است. در این رابطه استراتژیک و مشارکت جویانه، اعضای فعال هستی با خداوند پروژه مشترک تعریف می کنند و خدا هم به اعتبار آورده و صداقت آنان در پروژه مشارکت خواهد کرد. استراتژی انسان مدار تغییر “نورافشانی کرم شب‌تابی فراگیر در دسترس قابل تحقق” است، او انسانی حامل منش است، منشی که سبب دیگر خواهی، پایبندی به اصول، رعایت اخلاق و پرنسیب داشتن و عمل جوانمردانه و پهلوانانه می‌گردد.

موحد چندساحتی (مسلمان تمام)، انسان به عضویت فعال هستی درآمده است، انسان مدار تغییر است، در رابطه استراتژیک و همه‌گانی و مشارکت‌جویانه با خداست، ایفاگر و عضو سهیم هستی است، دارای پروژ است، با پرنسیب و حامل منش است، توانمندساز است. رویکرد پراتیک دارد و عملگراست. در جهان‌بینی او توحید و در سلوک او عرفان تک‌بعدی نیست. در محیط تثلیث خدا، خلق، خود در عرفان اجتماعی خود که عرفانی انسانگرا، توحید وجودی، مبتنی بر خدای حداکثری و خدای رفیق رهگشاست حرکت می‌کند. آدرس خدا را از شهر خلق می‌جوید و با انسان‌گرایی خدامحورانه خود به قدر وسع خود چون شمع، چون کرم شب‌تاب روشنایی می‌بخشد و در رابطه مشارکت جویانه و پروژه محورانه با خدا به توامندسازی و کاهش آلام خلق می‌پردازد و از این طریق صیرورت می‌یابد و در مسیر خداگونگی و دردانگی عرصه وجود قرار می‌گیرد.

مسیر و محیط حرکت و نقش “خود” در سلوک در مقاله اول با بازخوانی آرای شریعتی-اقبال درباب عرفان مشخص شد. در مقاله دوم نحوه رابطه میان خود با “خلق” با بازخوانی بینش، منش و روش چمران و در مقاله سوم نحوه رابطه میان خود با خدا با بازخوانی بینش، منش و روش هدی صابر نشان داده شد. این جهان‌بینی توحیدی ( مشتمل بر توحید ذهنی-فلسفی در جهان شخصی و توحید اجتماعی-سیاسی در جهان پیرامونی)، با طریقت و سلوک عرفانی مخصوص به خود ( مشتمل بر سلوک فردی در جهان شخصی و عرفان اجتماعی در جهان پیرامونی) نیاز به یک چارچوب الاهیاتی نیز دارد که می‌توان این الهیات را، “الهیات رهایی‌بخش تعاونی” خواند که مبتنی بر آموزه‌های اجتماع‌محور و نهادمحور بازرگان، امام موسی صدر و آیت‌الله طالقانی است. این مقاله آخرین مقاله از مجموعه مقالات عرفان اجتماعی بوده و مقالات بعدی جمع‌بندی و چارچوب‌بندی مقالات ۸ گانه پیشین و نقشه راهی خواهند بود برای ارائه یک رویکرد الاهیاتی مبتنی بر منظومه اندیشگی نواندیشی دینی که در ادامه منتشر خواهند شد.

منبع: سایت صدانت

نگاهی به کتاب “سه هم پیمان عشق” اثر هدی صابر (نوشته)

”سه هم پیمان عشق“ روایت منش، روش و بینش سه تن ازسرآمدان مبارزه برای احقاق حقوق ملت در طی یکصد سال اخیر است، محمد حنیف نژاد، سعید محسن، اصغر بدیع زادگان.

هدای صابر در این اثر به گردآوری خاطرات دوستان و همرزمان آن سه شهید پرداخته است.صابر در این اثر مایه دار در پی ثبت ”سیر حیات“ این سه مجاهد است تا در پی این کنکاش آن ”ویژگی هایی“ که آنها را چنین نمود و تا این سطح  و موقعیت انسانی رسانید باز یابد، برشمارد و آموزه ها را بر مدار آموزش و انتقال بنشاند. …

دغدغه ی این پژوهش آنچنانکه صابر خود می گوید به خاطر ممیزه های برملا، ولی بی ادعای این جوان اولان بوده است، ”بار پشت تان، جدی بودن تان، پی گیر بودن تان، عشق تان، رقص تان بر سر عهدتان و در ورای همه ی دغدغه ی تغییر پیرامونتان“ او در ادامه بس زیبا می گوید ” همچنان که سه وزن از اوزان چهارگانه ی رباعی ثابت است ویکی شناوران، در میانه ی میدان تحولات نیز از چهار مضراب موسیقی متن سراسر دوران، عشق و منش، مشی و روش، عشق، منش و روش ثابت اند و مشی شناور است متناسب با شرایط روزگاران زین رو این بود  آنچه از میدان کنکاش یافتم، ثبات و کاربری عشق تان، منش تان و روش تان…. در دوران غیبت عشق، منش  و روش غنیمتی بود برایم ره گیری مسیر سرشار از ملات تان“.

مسئله اصلی هدی صابر در این اثر کاربری آن سه عنصر ثابت در دوران کنونی می باشد در دورانی که از عشق جز سیمایی کاریکاتور مانند نمانده است و کسالت روح این نسل نشان از خشونتی سرد می دهد.

ساختار محتوایی کتاب نیز بر اساس چیدمان خاطرات همگن بصورت موضوعی می باشد که در  بیست و یک فصل تنظیم شده است، برخی از مصاحبه کنندگان نیز از چهره های برجسته سیاسی و ادبی  چون مهندس عزت الله سحابی، حسین شاه حسینی، محمد توسلی، لطف الله میثمی، محمدعلی سپانلو و …. می باشد که باعث وزانت کیفی اثر شده است.

این اثر سرشار از نکات منشی، روشی، استراتژیک و گزاره های عمیق ایدئولوژیک است خوانش گر این متن نباید با انگاره های امروزی به سنجش مشی این سه هم پیمان برود زیرا اکنون این مشی محل تردید قرار گرفته و منسوخ گشته است و آن هم بعلت تکامل بشر و تنوع راه های پیشرو است بنابرن آن را باید در بستر فهم هم زمانی – هم فضایی فهم کرد.

پانزده فصل این کتاب درباره سیر رشد محمد حنیف نژاد می باشد وفصول بعدی کتاب راجع به سعیدمحسن واصغربدیع زادگان واطلاعیه ها وسروده های آن دوران می باشد.این نوشتار سعی درصورتبندی کتاب با توجه به همان سه عنصر ثابت دارد ودر پایان نیزجمع بندی فحوای کتاب نگاشته شده است.

در فصل اول کتاب اشاراتی به زیست حنیف در کوچه پس کوچه های نوجوانی دارد،محمد حنیف نژاد از یک خانواده ی فقیر نشین در محله نوبر تبریز(زادگاه باقر خان) زاده شد.

مردم این محل حامل تفکری مذهبی توام با اندیشه ی ملی معتدل بودند. در این محل پاتوقهای فرهنگی و کتاب فروشی های بسیاری وجود دارد.پدر حنیف نژاد مخالف رژیم بود ، حنیف مادرش را خیلی زود از دست داده بود. از همان اول با دغدغه های مذهبی رشد یافت واعتقادات محکمی داشت.در مجالس نوحه می خواند وسازماندهی هیات را بر عهده داشت.

در جلسات مختلف در تکاپوی یافتن و یادگیری بود وجستجو گرانه محفل به محفل می گشت به طوری که به گفته دوستانش حس می کردی دنبال چیزی می گردد.حنیف به طور جدی در کلاس های قرآن حاج یوسف شعار شرکت می کرد و یکبار در حین کلاس های او برخاست وبه حاج یوسف گفت که از قران تو شمشیری بیرون نمی آید و اینچنین ذره ذره خود را می ساخت.

حنیف در امتحان ورودی دانشگاه ابتدا برای دانشگاه تبریز قبول شد ولی خود گفته بود که این دانشگاه دغدغه های او را ارضا نمی کند. یک سال بعد دوباره برای کنکور امتحان داد تا به تهران برود،اینچنین شد و در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل شد واین نشان از اراده بزرگ محمد حنیف داشت،حنیف در بستر فضای نیمه باز40-39 وارد دانشگاه شد که فضای مبارزاتی با شیوه پارلمانتاریستی بود و او نیز درهمین مسیر بود. در فضای تهران دائما در حال نوجویی و نوشدن بود،وارتباط گسترده ای را برقرار کرده بود.

آبشخورهای اصلی ایمانی و شخصیتی او تفسیر قران طالقانی در مسجد هدایت بود و پایه ی منطق واستدلال علمی مهندس بازرگان را در او نهادینه کرد. البته حنیف بسیار کتابخوان بود و کتابهای تازه وارد به بازار را می خواند و به خوانش کتب تاریخی علاقه مند بود. او کتابهای (راه طی شده) و(عشق و پرستش) بازرگان را بسیار توزیع می کرد. نگرش او به مذهبی سنتی نقادانه بود و می گفت با این دیدگاه نمی توان رژیم شاه مبارزه کرد ودر نتیجه تحت تاثیر آموزه های مهندس بازرگان و طالقانی نگرش نو به قران در اوتقویت شد و او را به خوانش دائمی متن کشاند او حتی در مسافتهایی را که با اتوبوس می آمد ایستاده مشغول خوانش و قرائت کتاب آخر بود. در کنار عمق آموزش وانباشت ایده، حنیف توانست ارتباطات گسترده ای خارج از حصار دانشگاه برقرار کند از مغازه داران و عمله ها تا روحانیون روشن اندیش چون بهشتی و گلزاده غفوری تا جوانان همفکر در مسجد هدایت.

حنیف در سیر تشکیلاتی خود نیز در دانشکده کشاورزی کرج با جذب و یارگیری دانشجویان توانست یک هسته فعال در دانشکده بیابد و سپس با کمک آنها توانست یک سازماندهی جدید در انجمن اسلامی دانشگاه کرج بنا نهد و قران را نیزمحور آموزش های آن کند. حنیف درآن دوران پای روحانیت خوش  فکر را به دانشگاه ها باز کرد، به هر رو با مساعی و پیگیری ها و خلاقیت حنیف نژاد در دانشگاه های سراسر کشور انجمن اسلامی تاسیس شد،او از طریق انجمن های اسلامی قرآن خوانی را در دانشگاه های ایران باب کرد.

باتشکیل نهضت آزادی حنیف و جمعی از دوستانش چون اصغر بدیع زادگان،سعید محسن ،لطف اله میثمی به اعتبار مهندس بازرگان و دکتر سحابی و طالقانی به ان مجموعه پیوستند.

حنیف نژاد در آن دوران به طور مشترک مسئول انجمن اسلامی،مسئول نهضت آزادی و همچنین مسئول جبهه ملی دوم در دانشگاه بود.ودر مسیر خود توانسته بود در دانشگاه وزانت واعتباری کسب کند.

حنیف ودوستانش سعید محسن و اصغر بدیع زادگان در نهضت آزادی روش تحلیل سیاسی را تحت آموزش های رحیم عطایی مسئول کمیته ی سیاسی نهضت اموختند.

در آن دوران نسل جدید به طور جدی دنبال توشه ای برای راهنمای عمل بود، وبنا به همین مناسبت 9 تن از جوانان نهضت آزادی چون محسن، بدیع زادگان،میثمی، تراب حق شناس وحنیف نژاد نامه ایی را خطاب به رهبران نهضت آزادی نوشته ودر آنجا به برخی از کاستی های نهضت چون مسئله ی آموزش اشاره کرده بودند.

آنها در آن نامه مسئله ی اصلی را شیوه مواجهه ی دینی با مسائل را مطرح کرده بودند و دغدغه ی متدلوژیک دینی خود را با سه رهبر نهضت در میان گذاشته بودند.

سه هم‌پیمان عشق

زندان اول منزل جمع بندی

حنیف به علت فعالیتهای دانشجویی وسیاسی قبل ازخرداد 42 به زندان افتاد که هشت ماه طول کشید. بعد ازخرداد 42 او را به زندان قصر  بردند، در انجا شخصیت هایی چون مهندس بازرگان،طالقانی، دکتر سحابی و حسین شاه حسینی حضور داشتند.

حنیف در زندان پرکار،متین وجدی بود،روی قران کار می کرد ودر کنار آن از آموزه های بزرگان زندان بهره می برد.

او در گفتگوهای درون زندانش به مهندس بازرگان می گوید که سر فصل تازه ایی آغاز شده است وباید به سمت برخورد قهر آمیز رفت. مهندس ابتدا گفته بود اکنون بستر اجتماعی این کار وجود ندارد،ولی در اواخر آنرا تایید کرده بود و به حنیف توصیه کرده بود که راه را ادامه دهد.

حنیف به جمع بندی جدیدی رسیده بود،با اینکه دوستان بسیار زیادی داشت ولی به دنبال هم عقیده و هم پیمان جهت عمل صالح زمان می گشت.

اوبعد از آزادی خیلی تغییر کرده بود،تصورش راجع به مردم عوض شده بود.آنها را محور استراتژی می دانست و می گفت“ما مردم را تحقیر کردیم،اما حالا باید از مردم درس بیاموزییم مردم صلاحیت های زیادی دارند و ما برای فهمیدن باید کسب صلاحیت کنیم“ ویا در جایی دیگر دوستی روایت می کند که“حنیف به شددت به ظرفیت های مردم احترام می گذاشت ومی گفت مردم آگاهی زیادی دارند،تنها چیزی که آنها لازم دارند دانش سازماندهی و دانش استراتژیک است. یعنی علم به این موضوع که مبارزه  چه مراحلی دارد و زمان بندی ان چگونه است“{ص55 سه هم پیمان عشق}

حنیف اعتقاد داشت اخلاق این است که هر کس پشتوانه ایجابی انتقاد خود باشد و همچنین به الزامات جمع بندی تن دهد.

سرکوب خرداد42 زخم کودتای32 را کاری تر کرده بود و جامه را بغض دار تر  والبته  اندکی امید به تحول را نیز کمتر کرده بود،چشم اندازی وجود نداشته و آینده به دالانی تاریک می مانست.

بیشتر فعالان دانشجویی دوره ی42-39 به پارکینگ زندگی رفته بودند،حاکمیت نیز سرخوش از سرکوب فضا را میلتیاریستی کرده بود. فضای جهانی نیز موج چه گوارا الجزایر و عرفات بود.

اما اقلیتی از جوانان آرمان دار مسیری  راطی کرده و پروسه ای لمس واصطکاک را نیز چشیده بود ،می دانستند خطرها در راه است ولی با ایمان مبشر خود زیر بنای کاری دراز مدت را پی ریزی کردند.

برخی از دوستان دانشگاه و نهضت و خود حنیف با حس  وضعیت انسداد و چشم انداز عملیات قهرامیز به سربازی رفتند وحنیف در ان دوران با استراتژی خود به انسجام بیشتر می رسید و یافته ها و جمع بندی های خود را در گفتگوی بین الاذهانی قرار می داد مثلا در همین مورد چند جلسه با دکتر کاظم سامی به گفتگو پرداخت.

حنیف سربازی را  جدی می گرفت و آموزش های عملی را خوب یاد می گرفت و برخی اوقات به مدت 4یا 5 ساعت با وسایل رنجر کار می کرد و کتاب های ارتش را در کتابخانه ی انجا به خوبی می خواند. در دوران سربازی در روزهای تعطیل پنج شنبه و جمعه در اصفهان کلاسی و گروهی راه انداخته بود، در انجا هیچ وقتی را هدر نمی داد، بعد هم در ادامه در سازمان عمران قزوین مشغول به کار شد در انجا با نواوریش به رغم همه ی مشغولیت های ذهنی توانست هیدرولیک (جک) تراکتوری را اختراع کند.

محمد حنیف اکنون نرمک نرمک در پی تحقق یافته هایش بود.

مهندس بازرگان در زندان گفته بود که ”ما صلاحیت رهبری حرکت مرحله بعدی را نداریم.ما باید رحمی شویم که فرزند نوزاد ان متولد شود،ما باید رحمی برای تولد مولود نو باشیم“،او انتظاراتش را ازحنیف جهت ادامه راه بیان کرده بود،در آن فضا هم تحلیلی جهت مبارزه ای قهرامیز نیز وجود داشت از موسپیدی چون بازرگان تا جوان نو خواسته ای چون محمد بخارایی. واین هم تحلیلی جهت تبیین ارزش تاریخی حرکت بسیار اهمیت دارد.

تشکیلات نهضت حنیف وسعید محسن و اصغر بدیع زادگان را ارضا نمی کرد،نفس لوامه شان (سرزنش گر) به کار افتاده بود و نگرش خود به توده را مدام نقد می کرد واین باعث تغییر استراتژی یش شده،ذهنش نسبت به مسائل بسیار منظم شده بود، ودر پی عمل صالح زمان بود واینچنین بود به مبارزه ای دراز مدت مکتبی ،مخفی و خلقی رسیدند.سپس محمد حنیف وسعید محسن می گفتند“باید دید مستقل از ذهن یا عمل صالح جامه چیست؟ اگر صلاحیتش را داریم انجام دهیم واگر صلاحیتش را نداریم در پی کسب صلاحیت براییم“{74 همان}

کارهای قرانی او نیز عمق و شدت بیشتری گرفته بود،حنیف با دوستانش برای ادامه راه به گفتگو نشست انها به این نتیجه رسیدند که مبارزه باید حرفه ایی و تمام وقت باشد ،در نتیجه ازدواج وتشکیل زندگی را ده سال باید عقب انداخت. اینچنین بود که مولود نو زاییده شده بود آنها شیر آغوز را از سران نهضت خوب مکیده بودند، ولی آنها پس از تحلیل شرایط جدید،  وضعیت نهضت آزادی و چند دیدار با روحانیون به این نتیجه رسیدند که در ضمن احترام وارتباط باید به سمت خود کفایی بروند.اما حنیف می گفت چون ما صلاحیت نداریم باید به سمت کسب صلاحیت برویم در نتیجه اکنون  دوره ی ازشیرواشدگی فرا رسیده بود.حنیف، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان به طور مطلق وبا تمام هستی از شرایط کنده شده بودند وسیر بنیان مرصوصی را طی می کردند.

اکنون بعد از این جمع بندی متناسب  با حس وضعیت جدید احتیاج به نسلی با جسارت تاریخی و مایه گذاری در دوران تیره ناامیدی بود. طیفهای متعددی چون حزب ملل اسلامی،جوانان موتلفه و چریکهای فدایی خلق و به تناوب شکل بستند یکی از این گروه ها سازمان مجاهدین خلق به پیشاهنگی محمد حنیف نژاد بود،سعید محسن و اصغر بدیع زادگان نیز بر مبنای یک اعتماد مطلق و بدون درز دو ضلع دیگر ”سه هم پیمان عشق“ شدند.

اکنون دوره ریشه یابی ناکامی حرکتهای گذشته و تجهیز جهت انجام پروژه بود. در نسبت با بازرگان همیشه پیشنهادی در چنته داشت از کمک به  فلسطین تا ترجمه کتاب ”انقلاب در انقلاب“. رژه دبری و ترجمه جزوه های الفتح،در نسبت با همسالان و نسل نو هم“تلنگر“ تغییر فاز می زد.

کار فکری بر روی قران و نهج البلاغه به عنوان پایه برگزیدند ودر سیر خود به دستاورد های  فکری چون شناخت،تفسیر سوره محمد وتکامل رسیدند.

در سال 47 برای اولین بار با بزرگانی چون مهندس بازرگان،طالقانی، دکتر سحابی،صدر حاج سیدجوادی و مهندس سحابی تشکیل سازمان را مطرح  کردند.

در سال48 نیز مرحله ی تعیین خط مشی را به طور دموکراتیک به نظر خواهی جمع گذاشتند ونگاهی به سوی ”تدارک برای عمل“را در ذهن خود پروراندند.

سه هم پیمان عشق ـ شهید محمد حنیف نژاد

اندیشه  بورز، کار مکتبی،جان مایه حیات

اندیشه  بورز، کار مکتبی،جان مایه حیات سر تیتر بعدی کتاب است: حنیف نژاد ذهن بسیار منظمی داشت با ایمان و اندیشه های ایمانی خود نیز به وحدت رسیده بود،و این جوهر تراوش و تولید کار فکری و ایدئولوژیک است. آنان که نیک یافته بودند که هر جریانی اگر می خواهد بر دورانی اثر بگذارد باید ایده ی خاص آن دوران را با خود حمل کند البته نه انچنان که به زمان زدگی دچار شود بلکه از تکانه اش زمین لرزه و زمان لرزه بر جهد.

حنیف میخ عقیدتی مجاهدین بود این عنصر ”کاروان سر خط تحول“ تحت تاثیر کسروی انگاره های جدی ضد خرافه داشت او به شدت با دگماتیسم از نوع چپ و مذهبی ان مخالف بود ، آبشخورهای فکری او کلاس های قران حاج یوسف شعار ،تفسیر های کیفی طالقانی و سه کتاب ذره بی انتها ،عشق و پرستش، و راه طی  شده مهندس مهدی بازرگان بود .

حنیف و مجاهدین مبنای اندیشه و فکر خود  را بر روی دو کتاب پر ملات تحول  قرآن و نهج االبلاغه گذاشتند واز آن طریق به دنبال تکثیر تحول در دنیای پیرامون بودند.حنیف در باره ی خدا  نیز خیلی تحقیق می کرد ودر این مسیر کتاب ذره ای بی انتها او را جذ ب کرد و برای حنیف خود خدا انگیزه بود. او بود که گرمای درون او را و سوخت حرکت او راسامان می داد  و از این مایه مهر ریزان او طرب و نشاط را جایگزین فشردگی و افسردگی می کرد، بدین ترتیب بود که  کتاب ذره ای بی انتهای مهندس مبنای تبیین جهان مجاهدین شد.

جهان سه عنصره یک عنصر ماده یک عنصر انرژی و یک عنصر اراده.

روش او در کسب دانش مطالعه گروهی وجمعی بود،و هر جا که پا میگذاشت یک گروه مطالعاتی راه می انداخت،او به تولید فکر بسیار اهمیت می داد و بر این باور بود که بعد از خوانش نظریات باید فراوری و تحلیل  روی انها صورت بگیرد او با طرح پرسش های گوناگون افراد را در موضع تولید علم و اندیشه قرار می داد.

 منطق او در کار فکری نه روایتی بود و نه دایرت المعارفی،بل تحلیلی و منسجم بود،به ظاهر توجه نداشت وبا چنگ وناخن بطن پدیده را می کاوید.

از کار ژورنالیستی پرهیز می کرد، عمق تفاسیر او طوری بود که طالقانی رابه شگفتی وا می داشت .تاآنجا که طالقانی می گوید که تفسیر حنیف در مبارزه و حرکت ارجح تر از تفاسیر پس حجرها ودر حوزه هاست.

متن اصلی حنیف در  میانه متن کتاب آخر بود،روایت برای او کم بها بود.

قران برای او نه صرفا مبانی معرفتی بلکه راهنمای عمل بود،مجاهدان خط مشی کلی زندگیشان را از قران میگرفتند،با رویکرد دیالکتیک جهت دار به قران می نگریستند و تفسیر و ایده قران را حین کار،حرکت،مبارزه و عمل و زندگی فهم می کردند. حنیف می گفت مدل گیریش وجذب آیات وحیانی توسط محمد اینچنین بوده است، محمد پنجه در پنجه واقعیت و در آن بستر از مصدر وحی ایده ی کار گشا می گرفته است.

 مجاهدین  اولیه با خوانش باور نكردنی 3000جلد كتاب از خود مایه گذاشتند و پس از فراوری ،تحلیل وباروری ازآن دانش طبقه بندی شده ی قابل انتقال وآموزش ساختند . ازآنجا كه ”حنیف یك روشنفكر تشكیلاتی بود در نتیجه محورهای آموزشهای كتابها را استخراج میكرد وانتقال می داد روشنفكر تشكیلاتی برای آموزش  حوصله دارد مطالب را می پزد،جا می اندازد ودر عمل تحقق می بخشد ”، حنیف كتاب راه طی شده را با صبر ومرارتی بر تراویده از عشقی جاری -نه بركه ای -26مرتبه در سازمان آموزش داد.

حنیف بر دانش علم اشیایی بر گرفته از مهندس بازرگان دانش اجتماعی را افزود وكار سنگین ،مدون ومنسجمی را بنیان نهاد به طوریكه درفضای آن روز كتاب شناخت مجاهدین  به بمب شناخت معروف شد،آنها دستاورد فكری خاص خود را نیز تولید كردند به تاثیر از راه طی شده بازرگان به (راه انبیا راه بشر) رسیدند ،اقتصاد به زبان ساده ،تكامل،مبارزه چیست وتفسیر چند سوره از قرآن از دیگر دستاوردهای آنان در موضع تولید فكری است و بدین ترتیب ادبیات جدیدی را وارد عرصه فكری سیاسی ایران كردند وبا نوآوری خود برای نیروهای مذهبی اعتماد آفرین شدند .

در اندیشه ورزی حنیف جوان چند نكته را مورد توجه قرار می داد بیشتر از قرآن ایده می گرفت ،برروی هدفداری وجهت داری جهان خیلی تاكید می كرد و حتی در ارتباط با نیروها از این موضع وارد می شد تا نفس آنها را بیدار كند وحس مسئولیت را در آنها باروركند ،دیگر نكته بحث تكامل را عذاب می دانست ، به شدت با گماتیسم مخالف بود وبه تحول  ودینمیسم دراندیشه بس اهمیت می داد .آری محمد حنیف در سیر فكری خود از قرآن جیبی شروع كرد وتا حدی پیشرفت كرد كه همگان معتقد بودند كه حنیف فرزند قرآن ،قرآن را به یك نهاد آموزشی تبدیل كرد وفهم قرآن را یك مدار ارتقاء بخشیده است اینچنین بود كه این عنصر ناراضی از وضع موجود چكان چكان ایجاب ها و ایجادها خود را بر می ساخت ، اكنون به سر فصل بعدی تكمیل حنیف از سازه وسازمان می رویم .

”مشی بومی به همراه صبوری“ راهی بود كه بنیانگذاران در پروسه ی لمس واصطکاك و تفكر از دل شرایط بیرون كشیدند . آنچانكه كه قبلا آورده شده  جوانان نهضت نامه ای 9 نفره به سران آن تشکل نوشتند وبه کاستیهای  تشكیلاتی و تعلیماتی آن اشاره داشتند سران نهضت آزادی پدرانه وبزرگوارانه آنها ونقدهایشان را پذیرفتند و اشك شوقی از ظهور جوانه ها وشكوفه ها بر صورتشان جاری شد مهندس بازرگان در آن جلسه بر روی تولید فكری با مصالح ملات بومی اصرار داشت واین تاكید مهندس شوك راهبردی برای آن جوانان بود و از آن  به بعد تلنگر مبارزه ی حرفه ای و تمام وقت به ذهنشان رسید و مسئولیت را بر دوش گرفتند .

حنیف هم جان سخت بود وهم سخت قانع می شد وبا این ویژگیها در پی كشف اسلوب  وروش از درون متن قرآن برای تحلیل و مواجهه با امور بود ، ابتدا به پیرامون نظر كیفی انداختند -نه تماشای توریستی -به اقطاب به گفتگو نشستند و براین باور بودند ضعف نهضت آزادی این است که راهنمای عمل ندارد با روحانیون نیز دیدار كردند ، جمع بندی آنها از شرایط  بسیار اهمیت داشت این جمع بندی محوری بنیانگذران این چنین بود كه آنها علل شكست مبارزات قبلی را 1-فقدان رهبری 2-عدم پیچیدگی راهبران در عصر پیچیدگی مبارزه 3-فقدان سازماندهی وتشكیلات انقلابی 4-حرفه ای نبودن مبارزان 5-عدم نگاه علمی به دانش مبارزاتی كه نتیجه آن حركت های بدون استراتژی و خط مشی بوده است 6- مبارزات گذشته مكتبی وایدئولوژییك نبوده اند . آنها پس از این جمع بندی هشت وجهی مبارزه نوین را با یك تلقی فاز صفری طراحی كردند ”1-مبارزه حرفه ای 2-استراتژیك 3-دراز مدت 4-مردمی 5-مكتبی 6-سازمان یافته 7- مهرآمیز 8- خودكفا -تیمی“{هشت فراز هزار نیاز}.

حنیف در حریان جمع بندی ها گفته بود كه ”ما درمسیر تاریك كه كسی ،كسی را نمی بیند درحال حركت هستیم ما اینگونه در حال حركتیم تا از میان تاریكی ها راهی برای خود باز كنیم“،بنا بر این جمع بندی هویت دینی مبنای هویت تشكیلاتی شد و مراحل كسب صلاحیت تئوریك و پراتیك در طی فرایند صبورانه قوام ونضج می گرفت آنها به الزامات طراحی خود تن دادندوخود عامل طراحی استراتژیک خود شدند.

حنیف معتقد به برخورد چكشی با پیشكسوتان نبود بلكه پیوندهای اجتماعی لازمه آنها و توانائیهایشان را هم اخلاقا وهم ضرورتا لحاظ  می كرد با روحانیت دمخور بودند ،از  اقطاب سیاسی چون سران نهضت مشاوره می گرفتند و یا مثلا بر این اعتقاد بود كه قشر خرده بوژوازی در ایران همیشه نقش آفرین بوده است البته نباید با آنها  ابزاری برخورد كرد ، همه  این طیفها نیز به صورت نیروهای حامی و لجستیك كمكهای شایانی به جریان مجاهدین كردند .

بنیانگذاران كار حرفه ای را شروع كردند آنها تاریخ مبارزات ایران وجهان را به طور فشرده مطالعه كردند و به جمع بندی خوبی رسیدند ،حنیف خود روزی 18ساعت كار فكری – استراتژیك می كرد وبا جان سختی شگرف و كندن با همه هستی در پیوستن با هستنده اصلی در پی یافتن روح وقوانین هستی مشغول به كنكاش بود ودر یافته هایش با توجه جو عمل گرایی آن روزگار آموزش و كار فكری را مبنا دانست ومی گفت كه ما بدون آموزش نمی توانیم كادر سازی بكنیم و در این دوره تنگنا تنها  كاری كه ساواك از ردیابی آن عاجز است (تكامل فكری )و حركت جوهری است و بر این باور بود بدون تئوری نباید عمل كرد و (مبارزه بدون روش)را (مرحله سوزی )میدانست و مثال می زد كه اگر روش مبارزه مشخص نباشد مثل فدائیان اسلام كه حسین فاطمی را زدند دچار خطای فاحش تاریخی می شویم در نتیجه تاكید می كرد كه باید قوانین مبارزه راآموخت ورعایت كرد وسختی كار را در آن می دید و می گفت كه (ما در پی كشف قواعد غلبه‌ی ضعیف بر قوی هستیم )از این دست نكته –تئوریها در اندیشه وعملكرد  كادر رهبری بسیار است .

حنیف كه (پر عشق را جنبانده )بود گرچه شهادت را و امام حسین را جانانه دوست داشت ولی تئورسین (بقای رزمنده )بود ومرگ شتابان وشهادت آسان و بی اثر را قبول نداشت بلكه راهبرد او برهم زدن ثبات وتعادل رژیم وشكستن تور پلیسی بود . نیروسازی او در مدار آموزش نیز پرورش (كادر همه جانبه )بود . تشكیلاتی كه او سازماندهی كرد  خود كفا تیمی بود كه به شیوه سانترالیزم دموكراتیك با هم در ارتباط بودند .

استراتژی سه مرحله ای وزمانبندی شده دیگر اثر كادر رهبری بود بدین ترتیب كه مرحله اول كسب صلاحیت مرحله دوم تدوین ومرحله سوم اعلام عمومی استراتژی باشد .

نكته – تئوری دیگر این بود كه حنیف میگفت (مایك مثقال عمل میكنیم باید 50خروار جمع بندی داشته باشیم )اگر ما عمل بكنیم وجمع بندی نكنیم ضربه خواهیم خورد برای هر عملی باید مقدمتا تحلیل داشت ودر طول عمل  دینامیسم و بعد از عمل جمع بندی نمودوتا جمع بندی  تمام نشده حركت جدیدی را شروع نكنیم دینامیم نیز یعنی انسان در مقابل یك حادثه پیش بینی نشده قدرت تطبیق داشته باشد نه انطباق ،او با حرف هایش عجین شده و به انسجام رسیده بود .

و این چنین بود مشی بومی و بر  (قانون خویش )و متناسب با  فرهنگ و ظرفیت های جامعه را بعد از چندین هزار ساعت اندیشه ورزی بنیانگذاران طرح انداختند و حلقه مفقوده ی دوران را كه مساله تعیین خط مشی بود را یافتند وبا پرهیز از گفتن (افعال مجهول )خود عامل به طراحی خود شدند .

محمد وآقا بزرگان

یكی دیگر از فصول كتاب ”محمد وآقا بزرگان“ است ،حنیف نژاد در برخورد با بزرگان از موضع شاگردی و قدردانی برخورد می كرد با مهندس بازرگان ،طالقانی ومطهری ودیگران چنین بود و می گفت“ نباید به كسی مارك وبرچسب زد بلكه با هر كس متناسب با ظرفیتها و خصلتهایش برخورد كن ،ابتدا باید شخصیتش را حفظ كرد و بعد تراش داد“، وسران مجاهدین برخورد حنیف با بزرگان رابطه ی موثر و متقابل بود وبا اینكه شاگرد آقای طالقانی  بود ولی آقای طالقانی به احمد رضائی گفته بود ”شما بگوئید ما چه بكنیم ؟ما چه بگوئیم ؟“،جوهره ی  منشی حنیف برخورد تعالی بخش با پیرامون بود ،حنیف در جدائی از نهضت انتقاد تندی نكرد و انشعاب او از نهضت هیچ هزینه ای برای نهضت آزادی نداشت  او و دوستانش سعید  محسن و اصغربدیع زادگان، مهندس بازرگان را یك سرمایه مبارزاتی می دانستند كه در صداقتش نمی شود تردید كرد .

سازماندهی انسانی

فصل دیگر كتاب به ”سازماندهی انسانی“ اختصاص دارد در سازماندهی انسانی شاید مهمترین محور تاكید بر خود سازی و پرهیز از كار لغو و بیهوده باشد. دیگر محورش نیز ارتباط خصوصی ،عاطفی و نزدیك با افراد می باشد . برای عضو گیری در مجاهدین عامل زمان آزاد افراد بسیار مهم بود ولی حنیف همیشه می گفت دو شرط اصلی عضو گیری“داشتن درد توده و درد دین ”  است برای او دغدغه داشتن افراد اصل بود زیرا می گفت اگر كسی دغدغه داشته باشد با گوشت وپوست واستخوانش به ضرورت كار رسیده است .

برخورد حنیف برای فعال نمودن افراد برای كار عملی به جای شعار زدگی آیه ی ”یا ایها الذین آمنو لم تقولون ما لا یفعلون“ بود بنیانگذاران خود چنین بودند و مجموعا 11هزار ساعت كار عاشقانه انجام دادند  حنیف به روایت محمد محمدی گرگانی روزی 18ساعت كار میكرد و این حجم انبوه كار تصنفی نبود از روی عشق وشوق بود . آنها برروی كار متمركز شده بودند و ترافیك های ذهنی و اشتغالات كاذب زندگی را رها كرده بودند و با ”حس حیاتی ویژه“محتوی قیامت را در زندگی روزمره جای داده بود و روزانه بیلان كاری وعملكرد را با حساسیت لحاظ و حساب می كردند .

حنیف می گفت كه برای كار حرفه ای باید ساده زیست بود و این سبك زندگی و مدل زیست توام با خود سازی را  در خانه های سازمانی نهادینه كرده بود و اصولا زندگی در خانه های سازمانی خود یك مرحله آموزشی شده بود ، حنیف با هجو وبی مسئولیتی پیرامون برخورد می كرد ،انتقادات را بسیار قاطع مطرح می كرد وبی هیچ غل وغشی انسان دوست و صمیمی بود در یك روزی كه یكی از اعضای سازمان كه اطلاعات زیادی داشت واز سازمان بریده بود یك نفر پیشنهاد ترور او را داد وقتی خبر به حنیف رسید گفت“كسی در میان ما هست كه مسئولیت ترور هم رزم خود را بر عهده بگیرد ؟ اصلا ما چنین آدمی داریم ”او در شرایط سخت بسیار قوی عمل می كرد  وهمه مسائل را با خدا حل می كرد .

محمد محمدی گرگانی می گوید كه ”ارتباط حنیف با خدا صمیمی وعاشقانه بود و به این اعتبار مذهبی بود شخص حنیف بسیار انسان عاطفی وصبوری بود دلسوزانه برخورد می كرد ادعای من این است كه شخصیت امثال حنیف ،نه تنها در تئوری تشكیلات كه در جهان بینی و استراتژی هم تغیر ایجاد می كنند“ .

حنیف با چنین ویژگی هایی توانست ارتقائی با همه بچه های سازمان ارتباط بگیرد ذهنها را فعال می كرد شخصیت ها را حفظ میكرد و انگیزه قوت می داد و روحیه گستاخی و امید  را دلها  می كاشت و میثاق را و عهد را در تمام لحظات وحركات یاد آور می شد .

حنیف خود به خانه های سازمانی سر می كشید و افراد تیپ را شناسائی می كرد واز آنها مشورت می خواست و با آنها چند وچون می كرد و سپس بر اساس صلاحیتها  تقسیم كار میكرد و می گفت در حین كار و عمل شناسایی ها عمیق و دانسته ها تراش خورده تر می شود.

حنیف نه فقط برای اعضا بلكه برای رهبری و كادر رهبری سازمان هم با معیار ها برخورد می كرد و می گفت كه“رهبری طبیعی است ،انتصابی نیست ،قراردادی نیست  یك فرد در پروسه ی زندگی خود توانائی هایی نشان می دهد و با مشكلات طوری برخورد می كند كه رو به حل رود…. برای رهبری نمی شود از حاشیه دستور داد صلاحیت یعنی چه واز كجا ناشی می شود ؟ صلاحیت از شركت در عمل توام با جمع بندی نتیجه تجربیات بدست می آید“.

بنابراین سازماندهی بر مبنای میزان عمل ،صلاحیت و اعلام ظرفیت با صمیمیتی  عاشقانه در مسیر شور و مشورت مبنای بنیانگذاران جهت سازماندهی تشكیلات جهت پیشبرد پروژه در مسیر مبارزه بود .

در فصول بعدی  هدی صابر به مسائل در افتادن در تور پلیسی ،چرایی ضربه و همچنین زندگی در زندان می پردازد به طور كلی بی نظمی در روابط ،مشكلات در نوع عضو گیری ،عمل نكردن به دستاوردهای ،دست كم گرفتن ساواك وخشك شدن پروسه  ی انتقاد  در نقد وبرسی درون گروهی در زندان به عنوان عوامل افتادن در تور پلیس برشمرده شد آنها در زندان به طور جدی و جستجو گران به دنبال جمع بندی از دلایل ضربه بودند،حنیف در 50صفحه ی ریز خود را نقد كرد ولی روی تداوم كار ایدئولوژیك بسیار اصرار داشت .

مرگ پهلوانی

فصل بعدی كتاب ”مرگ پهلوانی ”نام دارد كه در این فصل به شهادت و صلابت حنیف ، سعید وعمو اصغر پرداخته می شود:

”رقص جولان بر سر میدان كنند

رقص اندر خون خود مردان كنند

چون رهنه از دست خود دستی زنند

چون جهر از نقص خود رقصی كنند 

مطربانشان در درون دف می زنند

بحرها در جوششان كف می زنند ”

[مولوی]

برنامه ساواك در زندان تخطئه وتخریب محمد حننیف نژاد رهبر حركت اسلامی بود آنها می خواستند با دادن حكم اعدام به همه به غیر از حنیف رهبری را سازشكار معرفی كنند . رهبران سازمان مجاهدین بعد از فهمیدن میزان شناخت ساواک از سازمان ومیزان لو رفتگی پدرانه کل مسولیت را پذیرفتند وبدین سان بسیاری از کادرها را از خطر اعدام نجات دادند.

در زندان شکنجه ها وحشتناک بود پوران بازرگان می گوید دراثر شکنجه گوشت پای حنیف ریخته بود زیر چشمهایش کبود ودماغش را شکسته بودند تا اینکه نظر ساواک در مورد حکم حبس ابد حنیف عوض شد زیرا متو جه شدند همه چیز به او ختم می شود البته او چند روز بعد گفته بود که پزشکی را بیاورند تا دماغ او را درست کند  اوگفته بود که می خواهد درست حسابی نزد خدا برود زیرا بنا آن بود حنیف هر لحظه در اصلاح باشد.

در زندان به طور کلی خط حنیف بقای رزمنده بود اما آنها از طریق تخریب حنیف درپی شکاف در بین مبارزان بودند اما حنیف در دادگاه دفاع جانانه ای کرد کفش خود را در آورد و به سوی عکس شاه در بالای سر قاضی کوبید زیرا هراس از مرگ زبونتر از آن بود که سردار دوران را بترساند ،مراجع وعلما از شاه خواستند که از اعدام حنیف و دو ستانش صرف نظر کند اعدام بنیانگذاران ابعاد توده ای پیدا کرد بود، شب قبل از اعدام حنیف، ساواک به پدرش گفته بود اگرحنیف عذرخواهی کند اعدامش نمی کنیم ولی او در جواب پدرش گفته بود“ طول آرمان ما، هدف ما از طول عمر ما بیشتر است“.

شب اعدام فرا رسید ”بچه ها شب اعدام قرآن می خواندند محمد منتظر بود  گفت چرا دیر آمدید؟…اصغر هم شعار می داد مرگ بر اسراییل زنده باد اسلام، سعید هم شب اعدام قهقهه می زد صدایش همه سلول را پر کرده بود جالب است بچه های غیر مذهبی هم تعجب می کردند ومی گفتند هر آدمی بلاخره ولو یک ذره به دنیا علاقه دارد ولی این بچه ها اصلا مرگ ودنیا را شکانده بودند ” نقل میکنند که در این حین همه گریه می کردند حتی نگهبانان هم گریه می کردند ولی برای آن پهلوانان به تعبییری از شاملو ”دستان مرگ از ابتذال هم شکننده تر بود“ زیرا شهادت در فرهنگ قرآن به مفهوم غلبه بر مرگ  واخذ حیات جاودانه در کنار خدای مشرف است.

نقل قول می کنند حنیف خودش گفته بود چشمهای او را هنگام اعدام نبندند زیرا او به تعبیری از ”هوشی مین ”او از مرگ قوی تر بود ”به موقع اعدام وی با ایمان تزلزل ناپذیرش وندای قاطع الله اکبرش موجب تردید وتزلزل ماموران دشمن در تیراندازی به او شده بود وعدهای حاضر به این امر نشدند“،حنیف خود بر صفوف دشمن فریاد می زند ” من محمد حنیف نژاد عضو سازمان مجاهدین خلق به شما دستور آتش می دهم“ وبه تعبیر هدی صابر سردار دوران فرماندهی میدان آتش خود را نیز به عهده گرفت.

محمدآقا را چگونه یافتیم

 تیتر فصل بعدی کتاب“محمدآقا را چگونه یافتیم“ می باشد که در آن به بخشی از ویژگیهای شخصیتی حنیف پرداخته می شود بنا بر روایت دوستان حنیف اهل شعار وتوهم نبود،طمانینه داشت ویقین و استحکام عقیدتی او جالب توجه بود استرس واضطرابی در او دیده نمی شد،در بیدار کردن نفس خیلی قوی بود، شخصیتی قوی وپیگیر داشت ،زیاد فکر می کرد والبته عمیق،روحیه ی آزاداندیشی  او قوی بود،همگان را به مطالعه ترغیب می کرد وبرخورد او با افراد جذبی بود و با نقطه مثبت افراد برخورد می کرد واز آن نقطه وارد می شد وتعصب خاصی هم برای پیش بردن نقطه نظر خود نداشت او در پی اعمال حاکمیت نبود ولی بسیار قاطع بود و توان تصمیم گیری بالایی داشت.

قرآن برای او خدای نامه بود وخدایش حاضر وبالا سر،او درجهت خدا همه ی مسایلش را حل می کرد ورابطه ای ”مستمر وغیر مناسبتی“ برقرار کرده بود محمد موسوی خویینی ها می گوید“حنیف نژاد که در اوین نماز می خواند دیوارهای زندان می لرزید من هیچ روحانی ندیدم که آنگونه نماز بخواند“ از استوار ساقی نیز نقل می کنند که ” وقتی حنیف نژاد نماز می خواند می ترسیدم به سلول او نزدیک شوم طوری نماز می خواند که انگار دارد با خدا حرف می زند“، مستمر در پی خود سازی بود،آرام با پدیده ها برخورد می کرد وپس از شناخت آن،متناسب با شناختش اوج می گرفت این در زندگی او رویه بود.

درپس چهره ی جدی اش عاطفه غریبی نهفته بود،یکبار که برای حل مشکل یکی از فامیل هایش رفته بود در برگشت به منزل سازمانی گفت ”تمامی خلق فامیل مایند“ واین نگرش عمیق حنیف را بر معراج عطوفت وانسان دوستی می نشاند، اما محمدی گرگانی می گوید بزرگترین مشکلات این گونه انسانها تنهایشان می باشد زیرا انسانهای در تراز آنها که بتوانند درک شان کنند کم اند.

آقا سعید جهان پرشرر کن

فصل بعدی کتاب با عنوان ”آقا سعید جهان پرشرر کن“ به زیست و ویژگیهای محسن می پردازد،قبل از هر جیز ”حس حیات وزندگی“ دراو موج می زد، هنگام نماز تواضع بسیار داشت، نیایش ودعامندی به عنوان گجوهرهی بنیادین رابطه با روح هستی محور تعامل سعید با خدای موثر وفعال بود، سعید این رابطه ی عاشقانه وعارفانه با خدای رقیب ومراقب را به تمام سطوح زندگی کشانده بود واز همین رو لطافت و وجد در همه لحظات او نمایان وسرشار بود وبشاشیت ونشاط او به تمامی پیرامون شور وامید می بخشید، هنگام سرکشی به خانه خواهرش باغچهاش را پراز گلهای بنفشه می کرد تا مژده شکست زمستان را دهد، ایمان وعشق او را از تبار امید واران کرده  و خلاقیت را در او شکوفانده بود.

سعید تاحد ممکن از زمان استفاده می کرد،اراده ای قوی داشت و به طرز عجیبی پرکار بود وبه دلیل تراکم کاری امکان خواب نداشت وبیشتر دراتوبوس می خوابید و یا از زمانهای مرده برای خواب استفاده می کرد، او هیچ کاری را نیمه تمام نمی گذاشت، علاوه برآنکه در وزارت کشور کار می کرد در طول هفته 16جلسه وکلاس وقرار ملاقات داشت واین نیا سودن وخستگی ناپذیری نشان از شادی پایان ناپذیر او می داد، سعید خیلی ساده زیست بود ومدتها نان وترشی می خورد.

 روحیه دادن وشیوه ی عبور از تنگنا از آموزه های اصلیش بود بدین سبب همیشه به دنبال کشف تکنیک های راهگشا بود، اگر به یک جمع بندی دست می یافت استاد تدارک برای اجرا واستاد تحقق بود،او سدهای تکامل را به علت ماهیتشان شکست پذیر می دانست وهمین مسأ له مبنای اصلی او برای ترویج تفکر امید در مقابل ترس، ناامیدی وانفعال بود البته امید او متوهمانه نبود،بلکه در بستر واقعیت، فهم امکانات وسختی راه معنا پیدا می کرد وسپس بر سازواره ای از عمل وتحقق می نشست،زیرا سرمستی او از می بیغش وملات استنباطهای قرآنیش او را به تعبیر صابر از“اهالی مدار تغییر“ قرار داده بود وحتی کثیف ترین سلولهای زندان برای زیست چند روزه قبل از اعدام تغییر و رونق دا به طوریکه کاشیها وشیشه های آن از نور سعید برق می زدند.

 تیپو لوژی سعید محسن به مانند مسیح است وبه مانند باران، مهر و عطوفت او برهمه کس وهمه جا می بارد می گوید از کسانی که به او حکم اعدام داده اند نفرتی ندارد،و یا مبارزه ی تمام وقت او را از کلیه ی از کار افتاده ی همکارش غافل نمی کرد وپول درمان اورا تهیه کرد  تاهمه ی سطوح زندگی را درنوردد،هر چند بی خبری چون جلال توکلیان در نشریه شهر وند امروز  چند سال پیش در مقاله ای با عنوان ”اگر سعید محسن پوپر خوانده بود“ با روش خوانش تاریخ وارونه- باژگونه انگاره های امروزی را برای تخریب سعید به کار بسته بود.

سعید محسن برای کادر سازی یک تئوری چهار ماده ای داشت؛1- تبدیل کمیت محدود به کیفیت نیرومند:باید گسترش را در خمیرمایه نیروها ذخیره کنیم ونیروها همه جانبه شوند. 2-بالا بردن دانش سیاسی افراد 3- اصل تخصص در عضو گیری 4- بهره گیری از عامل زمان وانرژی به مثابه دو عامل حیاتی.

دراینجا بخشی از دفاعیات سعید محسن را نقل می کنیم؛“تمام اتهامات شما مایه افتخار ماست…شما نمایندگان اشرارید وصلاحیت مقام مقدس دادگاه را ندارید…نیازی نیست برای رد شما از قانون استفاذه کنم قانون ما ارا ده ی توده هاست از خون ما ملت پایه های حکومت دموکراتیک ملی خود را مستحکم  می سازد…شما اشرار اگر به قالی دستباف زیر پایتان به صورت یک کالا ویک نقاشی بی جان می نگرید ولی ما در لای تار وپود آن ورنگهای زیبایش خون انگشتان کارگران ودختر بچگان را دیده ایم نقش ونگارها از دیدگاه ما صاحب حیات انسانی اند.“ 

سعید محسن مردی بود که برای تغییر وضعیت و مناسبات ظالمانه ی مستقر  در ان دوران از خود عبور کرده بود هنگامه ی شهادت با قهقهه ی عاشقانه ای مرگ را به سخره گرفت و حیات جاودانه را به گونه ای خدایی برگزید و ساغر شادی به یاد میگسارن زد.

عمو اصغر صبوری کن؛صبوری کن؛صبوری

فصل بعدی کتاب با سر تیتر ”عمو اصغر صبوری کن؛صبوری کن؛صبوری“ به حیات مرد  جان سخت آن روزگار اصغر بدیع زادگان می پردازد؛

خلوص ، صداقت،راز نگه داری وپشتکار اصغر کم نظیر بود ،او در مسیر رشد خود یک پای ثابت جلسات مسجد هدایت بود، او تمام درآمدش از طریق شغل استادی آزمایشگاه دانشکده فنی را صرف مبارزه می کرد ،در زلزله بوئین زهرا خیلی فعال بود ودر کنار سایر افراد نهضت آزادی روستایی را از نو ساختند و حتی کلاس های درس آنرا نیز خودشان برگزار وبرقرار کردند.

برادرش  اکبر بدیع زادگان نقل می کند که“ از وقتی به وادی مبارزه افتاد خالص تر و خالص تر شده و لحن کلامش خیلی آرام تر شده بود و حالت یک پیر جهان دیده و جهان چشیده را داشت. بعدها که فکر می کردم پی بردم که همه ی دوستانش همین مسیر را طی کرده بودند و در روند خود خالص تر شدند، در خانه های جمعی غذایشان خیلی ساده بود ماست،لبووشله  وجودشان هم ساده بود، صاف و روان“.

اصغر را هنگام زندان بر روی اجاق و منقل نشانده بودند و تمام پشت و نشیمنگاهش را تا استخوان سوزانده  و او را تا یک هفته به بیمارستان نبرده بودند،او را کباب کرده بودند، ولی صبوری اصغر، صبوری دیگری بود، سوز گرمای وجودی و عارفانه او بر سوزش آتش غلبه کرده بود، ابتدا رادیو بغداد اعلام کرد در زیر شکنحه شهید شده است، به نقل برادرش، خانواده ومادر اصغر هیچ کدام از شنیدن شهادت جوهر جانشان گریه نکرده بودند، ابدیت به آنها خضوع خواهد کرد.

بنیانگذاران به هیچ وجه اهل مماشات نبودند آنها حریم داشتند حتی در مقابل بازجو ها،اصغر هنگام به هوش آمدن در بیمارستان، سر و گردنش را به نشانه ی مقاومت استثنایی اش  به چرخش درآورد تا به استبداد بفهماند مرگ و شکنجه بر روی اجاق هرگز نخواهد توانست نشانه های حیات ملی یک جامعه را به نابودی بکشاند.

برادرش نقل می کند که هنگام برگشت از دادگاه و دریافت حکم اعدامش“ مثل این بود که به ووصال رسیده بود،بشاش و سرافراز ایستاده بود،سرحال و سرزنده و مشعوف، شعف در آستانه ی وصال هم شعفی است“ صبوری و شعف اصغر صبوری ومقاومتی متصاعد شده از روح قرآن بود . هنگام رفتن به سوی اعدام قهرمانانه بر سر ستم فریاد می کشید، تمام مارکسیست های بندی  که اصغر در آن بود به نشانه ی فروتنی و احترام به جسارت تاریخی اصغر، خبردار ایستاده بودند و به اکبری او ایمان آوردند.

جوان اولان که بودند؟

تیتر بعدی اثر“ جوان اولان که بودند؟“ که در آن به نظرات نزدیکان این جریان درباره بنیان گذاران  پرداخته می شود.

روحانیت به طور جدی بنیانگذاران را تائید می کردند،طالقانی، شریعتمداری، قاضی طباطبایی،منتظری،هاشمی از این جمله اند. مطهری یکبار گفته بود که“ من کجا و مهندس اصغر بدیع زادگان کجا؟….. اینها قرآن را بهتر ازما تفسیرمی کنند“، هاشمی رفسنجانی گفته بود که“من در طول تاریخ اسلام فرزندانی با این خوصوصیات سراغ ندارم، هم به لحاظ ایمانی و هم از نظر آشنایی با معارف اسلامی“، بهشتی گفته بود که انقلاب برپایه ی مثلث خشم بنا شد“خمینی،  شریعتی، مجاهدین“،می گویند طالقانی بارها گفته است که از بچه ها انرژی می گیرد، رئیسی نیز بس کیفی نقل می کند که“ بچه ها در تعریف مفهوم حیات،متوجه کیفیت نقش خودشان در حیات بودند تا کمیت زندگیشان… از این منظر همه زندگیشان را برنامه ریزی می کردند.هم برای آمادگی ذهنی ،هم برای آمادگی عملی برای تغییر به قصد تغییر.

خلاصه این که این جوان اولان زیر بنای استراتژیک کار خود را برمبنای کسب صلاحیت و اصول بنیادین ریز و درشت بنا کردند.

آنها با تحلیل تاریخ مبارزاتی گذشته و تحلیل وضعیت موجود خود به شناخت عینی و ملموس از حاکمیت و شرایط رسیدند، وسپس رهسپار“راه بی نقشه“ شدند و در مسیر با روندگی و دوندگی به جهت و روش خاص دوران دست یافته و با حس وضعیت جدید و تغییر فاز وعبور از نیروهای حافظ و زمین گیر در وضع موجود با پرهیز از ”بکار بردن افعل مجهول“ خود فاعل استراتژی خود شدند و در میانه ی متن تاریک روزگار خود خوش درخشیدند.

پیکره بندی وطرح ریزی استراتژی مراحل بعدی کار آنها بود،و سپس میل به سوی تدارک برای عمل نهادند.

”آنها[بنیان گذاران] از خود خروج کرده بودند، از خود قدمی بیرون گذاشته بودند،خروج کلید تحولات است. انسان هایی باید باشند که یک وجب از خود خارج شوند، به غیر از خود فکر کنند،به هم نوع ،به همسایه، به دیگران، در این صورت است که اتفاقی رخ می دهد ، تحولاتی نمایان می شود،اساسا حلول تمدن در فردیت انسانها در شکل خروج از خود و ارتباط فعال با دیگران و طبیعت پیرامونی است.این خروج بحث یک نفر و دو نفر نبود و یک روح قابل گسترش بود، بچه ها از خود خارج شده بودند و اساسا سازمان از کسانی ضربه خورد که از خود خارج نشده بودند“[ سه هم پیمان517].

حجم انرژی،عشق،کار ومراوات واز خود گذشتگی این جوان اولان کم نظیر است ولی شاید جوهره کار هدی صابر از برگیری قاعده از این مجاهدان که“قاعده اصیل عشق، منش و روش است“.

ودر اینجا صابر چه نیک می گوید:

درهم امروزی که 

        عشق فرو کشیده

                     منش گمگشته

                          و

                         روش پر ریخته است

                        عنایت به روایت زیست کوته طول ما خوش عرض و عمق

مردان میانه، از این گونه سه

                                              عهددار

                     زمهر سرشار

                                  آگه رهسپار

                     تلنگری است بر تارها و پودها“.

منبع: سایت در فیروزه‌ای

مستند«مصدق از نگاهی دیگر؛ دریچهای بر منش، روش و بینش»؛ اثر هدی صابر (ویدئو)

روزگاری احمدآباد مهمانی داشت که باعث شهرت نام‌اش شد. «مصدق، نگاهی دیگر» شامل گفتگوهایی ست با اهالی روستای احمدآباد. هدی صابر در فیلم‌اش با نشان دادن منش و سلوک شخصی دکتر مصدق، تصویری از یک جامعه آرمانی داده است. تصویری که شاید به ما کمک کند که بدانیم اگر کودتای ۲۸مرداد رخ نمی‌داد، ایرانِ مصدق چگونه جامعه‌ای می‌شد.

رویکرد خلاقانهی هدی صابر به قرآن؛ به مناسبت معرفی سلسله جلسات «باب بگشا» (نوشته)

هادی عظیمی

صابر در سالهای پایانی عمر خود دو یادگار زرّین برجای گذاشت که نتیجه ی سعی و تلاش و عشق وافر وی به جوشیدن و تحوّل بود. او ابتدا نگاهی از فراز به تاریخ معاصر ایران انداخت و هشت قله ی این تاریخ را برگزید و هزار نیاز نهفته در این فرازها را تحلیل و بررسی نمود و به یک جمع بندی نهایی از این هشت فراز رسید.

گام بعدی صابر، جلسات قرآن وی بودند که با نام “باب بگشا” شناخته می‌شدند و در آنها درصدد تبیبن رابطه ی صافدلانه و استراتژیک انسان با خدا برمبنای قرآن بود و کوشید تا نگرش ناب و بدیع خود به قرآن را در این جلسات به شاگردان و علاقمندانش اطلاع دهد.

در واقع آنچه در این جلسات مشهود بود آمیختگی اعجاب برانگیز قرآن با “روش، منش و بینش “ وی و تاکید بی پایان وی بر همراهی و شناخت قرآن نه به عنوان یک “کتاب مقدس” که به عنوان “کتاب همراه” یا نوت بوک بود. در حقیقت صابر؛ تاریخ ، هستی و کتاب و انسان را به عنوان یک مجموعه و منظومه ی مرتبط و هماهنگ می‌دید که باید از تفکیک آنها خودداری کرد و کوشید تا از متن به عنوان روش شناخت این منظومه بهره گرفت تا قوانین تحول را یافت و به مشارکت آگاهانه و فعالانه در هستی و تاریخ پرداخت.

▫️صابر بارها تاکید می‌کرد، کسانی در تاریخ تحول آفریده اند که همراه با کتاب بوده اند و کتاب را به همراه همیشگی خود تبدیل کرده اند. او بارها به حنیف نژاد به عنوان نمونه‌ی بارز این همراهی اشاره می‌کرد. وی در جمع بندی خود از تاریخ به این نتیجه رسید که مشکل در دوره ی معاصر نه در حضور دین که در فقدان ارتباط با خداست.

▫️تفکر خلّاق صابر در دو پروژه ی استراتژیک‌اش هرچند کامل شنیده نشد اما با شناخت اصول و دغدغه های اساسی وی می‌توان به او و افق فکری اش که توان بنیان یک مکتب فکری را داشت نزدیک شد و از آن برای آینده و بحرانهای در پیش بهره گرفت . هرچند راقم این سطور نمی تواند مدعی تسلط کامل بر زوایای اندیشه آن مرد خدایی باشد، اما با دقّت در آثار و افکارش می‌توان به یک رویکرد جدید اشاره کرد که در جمله آثار وی موجود می‌باشد. همانطور که گفته شد هستی و جامعه و کتاب را در یک راستا قرار می‌دهد و با متن به عنوان یک راه برای ارتباط با خدا و تبیین یک رابطه استراتژیک با خدای هستی به سوی حل بحرانهای اجتماعی خواهیم رفت.

▫️من نام این رویکرد صابر را “رویکرد خلاقانه به قرآن” نامیده ام و هرچند خود او آگاهانه یا نا آگاهانه از کنار متدولوژی مباحث خود می‌گذشت و یا شاید می‌اندیشید که فرصتی اندک برای کار دارد و باید هرچه سریعتر پروژه ی ناتمام خود را به پایان برساند اما نباید فراموش کرد که در صورت عدم تبیین رویکرد او به قرآن ، فهم عمق اندیشه ی وی برای آنان که وی را نمی شناختند ،امکان پذیر نیست.

▫️تفکر خلاق صابر در رویکرد به قران در مسیر رسالتی بود که وی برای خود می‌پنداشت و می‌خواست این رویکرد به حل مسئله ی تاریخ معاصر ایران بپردازد و متنی برای رهایی ارائه دهد که مبنای رفتار سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قرار گیرد. اگر تفکر خلّاق را “عبارت از فرآیند درک مشکلات ، مسائل ، کمبود اطلاعات ، عوامل جاافتاده ، حدس زدن و فرضیه ساختن در مورد این کمبود ها، ارزیابی و آزمون فرضیه ها و حدس ها، اصلاح و ارزیابی مجدد آنها و بالاخره ارائه نتایج “ (۱) بدانیم . رویکرد صابر در “باب بگشا “ تعریف دقیق یک رویکرد خلّاقانه را به خود می‌گیرد.

▫️در این رویکرد صابر کوشید تا خلاقانه در یک مسیر ابتدا در “هشت فراز” مسئله را تبیین کند که از نظر وی “استبداد ،‌فقدان رویکردپایدار مشارکتی در عرصه ی ملی ، وادادگی و نبود تفکر همگرا “ بود ، درک و توضیح دهد و سپس برای حل مسئله به متنی بازگردد که مغفول مانده است و باید دوباره بازیافته شود.

▫️این تفکر خلّاق صابر بود که اورا روح عصیانگری در برابر حباب روزمرّگی قرار داده بود و می‌خواست فضای جدیدی به ارمغان بیاورد . و خود او بارها به تلویح با تصریح گذر از این حباب روزمرگی را در تبدیل شدن به آنچیزی می‌دانست که نامش را “کار همه جانبه “ نهاده بود. شخصی که از کار نهراسد و مشتاقانه به استقبال بودن و تغییر دادن برود. برای او قرآن کتابی برای توجیه قدرت و یا شادی اموات نبود بلکه تلنگری از خدا بود که باید بشر عمق آن را دریابدو انسان را به کادر متعهّد و همه جانبه هستی تبدیل کند.

▫️نگرش قرآنی صابر نگرشی خلاقانه و دینامیک بود .همین دینامیسم و پرکاری صابر بود که ضعف وی در ادبیات و لغت قرآن را پوشش میداد و عرصه فراخ سخن را بر روی او می‌گشود. او دینامیسم هستی را در قرآن متبلور می‌دید و این دینامیک را در تاروپود حیات و کنه معنای قرآن باور داشت و بارها به جنبه های گوناگون این دینامیسم اشاره می‌کرد.

او می‌گفت که نوای عبدالباسط و ساز یاحقی هردو تلنگرزن هستی هستند و اینها را در کنار بانوی نیکوکاری آسایشگاه کهریزک و دهها مثال دیگر از تجلی دینامیسم هستی و تبلور آن در قرآن می‌دید که باید با شناخت آن و پیاده کردن آن در عرصه هستی از مشکلات روزمره گذشت و به عرصه جدیدی قدم نهاد.

در واقع او پیامبران را خلّاقان عصر خویش می‌دید که به قوانین پیشبرنده ی جامعه دست یافته اند و با تبیین این قوانین است که خلّاقیت در حیات انسانی جاری می‌شود و تعصب به ماندن و تقدس سنت را به کناری می‌نهد.

▫️برای صابر در مواجهه به قرآن “نوح، ابراهیم ،‌موسی ، عیسی ،شعیب و محمد “ نه داستان های تاریخی که اسوه های ناب برای توشه گیری و انباشت تجربه هستند و باید از این تعصب موجود در زیست انسانی که به باور مولانا خامی است گذشت و با روش انبیا جامعه را به پیش برد؛زیرا بحرانی که صابر در طول سالهای فعالیت سیاسی و اجتماعی خود به درستی تشخیص داده بود بحران انسان و ناتوانی و یا احساس ناتوانی برای تغییرو پاسداری از دست یافته ها بود. وی در تاریخ معاصر ایران و حوادث پس از انقلاب فقدان حضور خدا و ارتباط انسان با خدا و ناتوانی بحرانی انسان را احساس می‌کرد به همین دلیل نیز برخلاف بسیاری به جای گریز از دین و پناه آوردن به سکولاریسم به قرآن روی کرد و کوشید تا به بازیابی مفاهیم جدید در قرآن که آیینه تمام نمای روزگار ما و روش خلاقانه انبیا پرداخت .

▫️صابر در در دیباچه جلسات باب بگشا که در پشت جلد تمام جزوات این جلسات منتشر شده است، متنی را با قلم شیوای خود آورده است که در حقیقت لب لباب مباحث وی و بیانگر نگاه بنیادینش می‌باشد. در این متن قرآن یک راه برای حل بحران گفتگوی انسان و خداست و تمام تلاش وی گذر از این بحران با یک رابطه ی صافدلانه است. وی در این متن می‌گوید:

«تو از منی، خویشاوند منی، نه رعیتمی، نه ابواب جمعی‌ام، احترام از سر ترست نخواهم، رابطه منفعلانه‌ات نطلبم، رویکرد کاسبکارانه‌ات برنتابم، ندای طالبانه‌ات، قدم رفیقانه‌ات؛ خوانش صافدلانه و مستمرت خواهانم،

حساسم بر مسیرت، بر روش‌ات و بر فرجامت، به دغدغه‌ات، به تکاپوی درونت، به مسیر تحقق ایده‌ات، به وجدت، دعوتم کن

در روند تحقق ایده‌ات یاری‌ات رسانم در سر خط کیفیت قرارت دهم، بر امکاناتت بیفزایم؛ مشاورت شوم، به مدار تغییر رهنمونت شوم، در کسب دستآورد تجهیزت کنم

من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ»

در این واژه‌ها که گویی با تک تک سلول‌های صابر نگاشته شده عمق نگاه توحیدی و درک توحیدی وی از هستی سرشار است اما در این نگاه توحیدی نه انسان به عنوان بازیچه و تابع خدا که به عنوان یک موجود فعال و کنشگر و آزاد است که حتی خدا نیز انفعال و کاسب کاری وی را نمی پذیرد.

▫️آنچه صابر به عنوان راهکار بحران پیشنهاد می‌دهد و در واژه های بالا نیز حضور دارد ، دعوت خدا به حضور مشارکتی انسان در عرصه زیست بود. آنچه صابر می‌دانست و در قرآن نشان میداد مشارکتی بودن هستی و جامعه بود و اینکه بحران انسان امروز ایرانی غیرمشارکتی بودن به عنوان غیرفعال بودنش می‌باشد و تفکر خلّاق صابر و نگاه آفرینش گر وی در واژه های قرآن می‌خواست این نگرش مشارکتی را به انسان نشان دهد . خدای صابر طراح، مهندس، خالق، استراتژ،‌ مرحله‌بند، صاحب ایده و تحلیل تاریخی، ایده‌پرداز، منبع الهام و منشای عشق و امید بود که در ارتباط انسان با خدا بحرانی پدید آمده است و این بحران به عرصه های مختلف زیست انسان سرایت کرده است و باید برای این خروج از این بحران متدولوژی تدوین نمود که خود او درصدد تبیین خلاقانه این متدولوژی بر مبنای کتاب قرآن بود.

منبع: سایت در فیروزه‌ای

معرفی کتاب «هشت فراز، هزار نیاز» (نوشته)

فیروزه صابر

به نام رفیق رهگشا
هشت فراز، هزار نیاز عنوان سلسله آموزش‌هایی است که توسط هدی صابر با هدف «نقبی به گذشته‌های تاریخی و تسطیح معبری به سمت حال» از آذرماه ۱۳۸۵ تا  آبان ۱۳۸۷ در حسینیه ارشاد برگزار شد. دغدغه‌های او برای فردای ایران او را به این سمت سوق داد که در ۷۵ نشست جوانانی علاقمند را برای هم‌اندیشی و درس‌آموزی از تاریخ گرد هم آورد تا برگ‌های تاریخ سده‌ی اخیر را به قصد «غبارروبی از گذشته‌ها، شفاف‌سازی‌ها، تجربه‌اندوزی‌ها و عبرت‌آموزی‌ها» با هم ورق زنند؛ به کلام او «ما برگ نزنیم، که برگ زند؟»…
شهیدِ ما در اولین نشست گفت: «نظر این است که اگر ضرورت‌های یک بحث، کارایی و مبانی تئوریک آن باز نشود، ورود به متن یک بحث زیاد کارگشا نیست. اول باید مشخص شود که در چه شرایطی این بحث را شروع می‌کنیم و در پی چه ضرورتی، به دنبال چه هستیم و تاریخ را چطور نگاه می‌کنیم. بعد سعی می‌کنیم بحث جانِ تاریخ، سمت و فلسفه‌س تاریخ باز شود. در هر فراز ابتدا اهمیت دوره از نظر تاریخی در یک مقدمه‌ی کوتاه توسط مهندس عزت‌الله سحابی [و دیگر سخنرانان مهمانان] بیان می‌شود و سپس به موارد زیر پرداخته می‌شود:
«فضاشناسی دورانیِ بین‌المللی، فضاشناسی داخلی، متن فراز، شعار محوری و شعارهای غیرمحوری، مطالبه‌ی اصلی، نیروی آغازگر، رهبری، تشکیلات و سازماندهی، ایدئولوژی، استراتژی، مشی، ناکامی‌ها، دستآوردها، جمع‌بندی همان فراز. بعد از هشت فراز با کمک هم جمع‌بندیِ متصلی که همه‌ی فرازها را در دل خود ثبت و ضبط کرده باشد، ارائه می‌دهیم.»

هشت فرازِ یادشده عبارتند از:
  جنبش تنباکو؛
  انقلاب مشروطه؛
  نهضت جنگل؛
  نهضت ملی شدن نفت؛
  نهضت ۱۵ خرداد؛
  جنبش چهل و پنجاه؛
  انقلاب؛
  اصلاحات.
به قول او «فرصتی تخصیص دهیم برای برگ زدن آموزشی و پُردقتِ هشت فراز مبارزاتیِ سده‌ی اخیر.»

لینک مجموعه سخنرانی های”هشت فراز، هزار نیاز”

منبع: این آدرس

ناکامیها و کاربستهای امروزین نهضت ملی؛ چکیدهای از نشستهای سی و دوم تا چهل و یکم از مجموعه مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» (نوشته)

هدی صابر

هدی صابر در بررسی ناکامی‌های نهضت ملی 10 ناکامی عمده‌ی این جنبش سیاسی ـ اجتماعی فراگیر ایران را به این شرح برشمرده است:

1.                 لیبرالیسم فردی

2.                 مفت بازی بزنگاهی

3.                 شکنندگی ایدئولوژیک

4.                 پیچیدگی ناکافی

5.                 پوکی تشکیلات ملی

6.                  تلقی اداری از تشکیلات

7.                 اخلاق و خصلت دوران سوز و سقوط آزادها

8.                 چپ روی مرحله ‌سوز

9.                 کم بها دادن به ارتجاع

10.             تزریق رخوت به پیکره ملی

وی همچنین کاربست‌های قابل تصور امروزین برای نهضت ملی را به این ترتیب فهرست کرده است:

تشخیص دورانی:

ملی كردن صنعت نفت در ایران و باز شدن فاز دموكراتیك تشخیص مصدقی بود. در زمان خودش تشخیصی جدی بود. امروز برای ما تشخیص دورانی ضرورت دارد. شعارهای «ایران برای همه‌ی ایرانیان»، «پاسخ‌گو شدن قدرت» و «جامعه‌ی مدنی» هم مطرح شد. پشت این شعارها تا حدودی تشخیص دورانی بود ولی به پررنگی شعار نهضت ملی نبود و همه‌گیر نشد.

تشخص اجتماعی:

برای به راه افتادن حركت ملی باید كل جامعه تشخص یابد و باید طبقات هم ذیل جامعه‌ی کل دارای تشخص شوند. این تشخص در زمان مصدق رخ داد. معلم، كارگر و روستایی دور از مدار تشخص یافتند. ولی در سال‌های اخیر اصلاحات معلم‌ها آمدند تشخص پیدا کنند که دولت خاتمی با آنها فعال برخورد نکرد و بعد از خاتمی هم که سرکوب شد. کارگر آمد خودش را نو کند ولی کسی به آنها بها نداد، نه روشنفکری درون حاکمیت و نه روشنفکری بیرون از حاکمیت. روستایی هم که کماکان بیرون از مدار بود و تشخص طبقاتی پیدا نشد. بنابراین، ضرورت تشخص طبقاتی، که دوره‌ی مصدق در اوج خودش بود، کاربست امروزین دارد.

ساختار، نه ماکت:

نهضت ملی و تشکیلات جبهه‌ی ملی نشان داد که ساختار مهم است نه ماكت. احزابی که الان وجود دارند مانند جبهه‌ی ملی آن زمان هستند که ماکت دارند، ولی درونشان خالی است و محتوا ندارند. بیرونشان آجر سه سانتی است، داخلشان می‌روی گلیم نمی‌بینی روی آن بنشینی. هیچ آموزش، كادرسازی، جزوه،CD و ملاتی وجود ندارد. جبهه‌ی ملی یك ماكت بود نه ساختار. بخش كارای جبهه‌ی ملی هم ساختارهای واقعا موجود اجتماعی بودند. شاخه‌ی بازار، شاخه‌ی محلات، شاخه‌ی دانشجویان ربطی به جبهه‌ی ملی نداشتند، نهادها یا ساختارهای واقعاً موجود شاخه‌های اجتماعی بودند كه جبهه‌ی ملی در دورانی به اعتباری از آنها استفاده كرد. خودش نه چیزی آورد و نه ساختاری تشكیل داد. نه خود مصدق ساختار تشکیلاتی آورد، نه نوزده نفر بنیان‌گذار جبهه‌ی ملی و نه بقیه‌ی احزاب جبهه‌ی ملی.

منش مبارزاتی :

مبارزه منهای اخلاق در مشروطه، جنگل و نهضت ملی خود را نشان داد. مبارزه برای نفس مبارزه، مبارزه به صورت وظیفه ای حرفه ای و مبارزه منهای اخلاق مفت گران است. بهتر است جریاناتی که پای بند به منش و اخلاق نیستند اصلا نیایند آمدنشان فاجعه ایجاد می کند. در دوران مشروطه و جنگل فاجعه ایجاد کرد. دوران نهضت ملی هم فاجعه ای ملی ایجاد کرد. در همین دوران هم فاجعه ایجاد کرد. مبارزه ی سیاسی ـ اجتماعی منهای منش مفت گران است، هم برای مردم و هم برای مجموعه ی کسانی که داعیه ی مبارزه دارند.

تمییز تاریخی:

حزب توده با آن امکانات، ظرفیت، ایمان و توان تشكیلاتی‌ای که بدنه‌اش داشت نهایتاً تمییز تاریخی نداد و پرت سرمایه كرد. در ایران الی ماشاءالله پرت سرمایه تکرار و قاعده شد. در مشروطه و جنگل پرت سرمایه‌ی انسانی و امکانات داشتیم. این اتفاق در نهضت ملی هم افتاد. عدم شناخت بورژوازی ملی ایران،درك نکردن ماهیت آن و عدم تشخیص خصلت ضدامپریالیستی جبهه ی ملی سبب شد که حزب توده مرتکب اشتباهات سیاسی متعدد گردیده و با اتخاذ خط مشی نادرست درمورد جبهه ی ملی و حکومت دکتر مصدق، مهمترین اشتباه سیاسی خود را مرتکب شود.

منبع: این لینک

معرفی کتاب “جامهدان پر و پیمان” اثر هدی صابر (نوشته)

جامه دان پر و پیمان، سه گفتار از هدی صابر است که او در سخنرانی ای به مناسبت بزرگداشت امام حسین ع و قیام عاشورا ، ایراد کرده بود. گفتارهای این مجموعه که در نهایت به شکل یک کتاب چاپ شده اند، در سه بخش قابل بررسی است:

-جامه دان پر و پیمان

-آموزش عاشورا؛ دینامیسم سه گانه

-باز خوالی قیام عاشورا با نیم نگاهی به تحولات جاری

بخشی از مقدمه کتاب:

بحثی را که جمع و جور کرده بودم، عنوانش بود «جامه دان پر و پیمان»، با این فلسفه که هیچ فرد تاریخی و هیچ جریان تاریخی نیست که بدون این که جامه دان پر و پیمانی داشته باشد و کوله ی پر و پیمانی بر دوش، اتفاقی از «او» متصاعد شود. امروز روز اگر ما جلو نمی رویم، اگر در یک مملکت تاریخی، دولتی با این مشخصات دارد (بر ما )حکمرانی و زمامداری میکند، مشکل خیلی از آن طرف نیست؛ مشکل از خودمان است. مشکل از جریانی است که ما در آن قرار داریم؛ جریانی که روزگاری که سپهر می ساخت، دوران می ساخت، حرکت رو به جلو می برد، الان حرفی، ایده ای، سازماندهی و طراحی برای شرایط، نداریم. شخصیت های تاریخی زیاد پیرامون ما هستند. هیچ کدام از این شخصیتها، چه شخصیتهای عقیدتی مثل حضرت علی (ع)، حضرت امام حسین (ع)، و چه شخصیت های ملی مثل مصدق،بازرگان، آیت الله طالقانی، مرحوم حنیف نژادِ جوان، بی مورد به آن جایگاه نرسیده اند. جامه دانی بستند و جامه دان هم در دقیقه ی ۹۰ و با ملات معیوب بسته نشده!..

انسان‌هایی که در این مسیر آمدند فارغ از ایدئولوژی شان، فارغ از مشی شان، فارغ از منش شان، آمده بودند که این جهان پیرامون را تغییر دهند. همه این ها جامه دانی داشتند، همه اینها کوله ای بر پشت داشتند و ما هم اگر بخواهیم مسیر را ادامه دهیم، درِ این جامه دان را باید باز کنیم و مورد بررسی قرار دهیم؛ برای این، جامه دان ها را جست و جو کنیم که ببینیم چه چیزهایی در آن وجود داشته، جامه دان خودمان را هم یک وارسی کنیم بینیم آن جامه دان ها که حرکت آفرین بودند، کجا و جامه دان های ما کجا؟..

با همین مجوز اگر که جامه دان اول مردِ عاشورا را باز کنیم، که حضرت امام حسین (ع) بود،‌ عناصر چندی را به طور جدی در آن رویت میکنیم: اول، درک دورانی؛ درکی داشت از دوران. دوم، فهم موضوع و فهم مطلب.سوم، مسئولیت تاریخی. چهارم، ایمان مبشّر. پنجم که مهم ترین است،خدای رفیق راه، خدای شریک راه. تئوری،استراتژی، مشی، روش و منش. اینها عناصر جامه دان پر و پیمان امام حسین (ع) بود. درنگ کوتاهی کنیم حول این ده عنصر درون جامه دان حسین (ع). برسیم به امروز روزمان و کوله پشتی و انبان خودمان که بینیم چه خبر است؟ آیا عنصری دارد برای حمل و حرکت؟…

هدی صابر و بازگشت به امر اجتماعی: سیاستزدایی یا خلق فضاهای کنشگری سازمانیافته؟ (نوشته)

کمال رضوی

برای ناظر بیرونی که سیر متاخر حیات شهید هدی صابر را می‌نگرد، چنین به ذهن متبادر می‌شود که او از نیمۀ دهۀ 1380 از قلمرو سیاست به ساحت اجتماعی چرخش کرد و از جایگاه کنشگر ملی-مذهبی و فعال سیاسی به کنشگر مدنی- اجتماعی تغییر مکان داد. چنین درکی با ظواهر امر نیز همخوانی دارد؛ او که زمانی در نیمۀ اول دهۀ 1370 در کنار کسانی نظیر عزت‌الله سحابی، لطف‌الله میثمی، حسن یوسفی اشکوری، رضا رئیس‌طوسی و تنی چند از دیگر چهره‌های روشنفکری مذهبی دست‌اندرکار گفت‌وگوهایی چندساله برای تأسیس یک حزب یا جبهۀ سیاسی (با نام اولیۀ «راه» یا راه استقلال که البته هیچ‌گاه به مرحلۀ تأسیس نرسید) شده بود، چندی بعد در ستاد انتخاباتی مهندس سحابی برای انتخابات ریاست‌جمهوری 1376 عمیقاً فعال شده و سپس با عضویت در شورای فعالان ملی-مذهبی و همکاری با ماهنامۀ ایران فردا به شکلی تمام‌عیار پا به عرصۀ سیاست نهاده بود و در نهایت به همراه شمار زیادی از این فعالان در اسفند 1379 به عنوان زندانی سیاسی دستگیر و زندانی شده، بعد از دور بعدی زندانی شدن در حدفاصل 1384-1382 به یکباره از عرصۀ سیاست رخت برکشید؛ از شورای فعالان ملی-مذهبی با نقدهایی رادیکال فاصله گرفت، از فعال شدن در فضای انتخاباتی پرهیز کرد و حتی با فاصله‌ای معنادار از جنبش سبز در سال 1388 ایستاد و از فعال شدن در کادر آن احتراز ورزید.

این ورود به ساحت سیاست و بعد گرفتن فاصلۀ معنادار از آن گویا لااقل یک نوبت دیگر در زندگی هدی صابر سابقه داشته است؛ زمانی که در سال‌های اولیۀ پس از پیروزی انقلاب وارد فعالیت در نشریۀ امت (جنبش مسلمانان مبارز) شد و چندی بعد از فعالیت تشکیلاتی در این جریان سیاسی فاصله گرفت و به فعالیت حرفه‌ای و پژوهشگرانۀ خود در گروه اقتصاد تلویزیون بسنده کرد. بنابراین از این زاویه، رخداد بی‌بدیلی در زندگی هدی صابر نبود. اما این تغییر جهت متأخر به انضمام تئوری‌پردازی هدی صابر در تبیین و حمایت از فعالیت اجتماعی (از جمله در سلسله مباحث «باب بگشا» و در سخنرانی در بحبوحۀ اعتراضات سال 1388 در محفل رنگین‌کمان در منزل همراه صدیقش در کلاس‌های حسینیه، روئین عطوفت با عنوان «وحدت نیروها و نیروهای اجتماعی جامعه») به شکل ویژه‌ای مورد توجه قرار گرفت.

هدی صابر چندی پیش‌تر در طرح پژوهشی «نهادهای خدمت رسان در عرصه عمومی» (نهادهای تامینی و حمایتی در ایران) به تدریج به این انگاره رسیده بود که زیر پوست جامعه، فعالیت‌های اجتماعی سازمان‌یافته‌ای در جریان است که فارغ از هیاهو و جنجال فضاهای سیاسی و روشنفکری، عنصر نگهدارنده و همبستگی‌بخش است. او این انگاره را چندی بعد در سخنرانی «رفیق رهگشا» در مراسم سالگرد زنده‌یاد طالقانی (شهریور 1385) و در بحران‌شناسی در نشست‌های آغازین «باب بگشا» (شهریور 1387) با نقدهای ریشه‌ای و بنیادین بر نیروهای فکری-سیاسی به سبب باقی ماندن در مدار میراث‌خوری غیرمولد و سرمایه‌سوزی‌ و ویترین‌سازی تاریخی نیروها و در مقابل، با بر صدر نشاندن نیروهای اجتماعی به سبب فعالیت عمیق و پیگیرانه تکمیل کرد.

طرفه آنکه او در نشست‌های «باب بگشا» به جای دعوت از چهره‌ها و سلبریتی‌های فکری و سیاسی، به سراغ فعالان مدار تغییر در ساحت اجتماع رفت و آن‌ها را به عنوان الگوهای متعین بازیابی پروژۀ آدمیت ایرانی به مخاطبان بحث خود معرفی کرد: بانی موسسۀ خیریۀ محک و بنیانگذار خانۀ مادر و کودک؛ هر دو از «زنان» موسس، فعال و باربردار و هر دو بیگانه با سیاست و فضای روشنفکری. و در نهایت باید به «طرح توسعۀ کارآفرینی و مهارت‌ها در زاهدان» به عنوان آخرین تجربۀ حرفه‌ای هدی صابر اشاره کرد که بازگشتی به امر اجتماعی نه فقط به عنوان فعالیت شغلی و ممرّ درآمد، که با رسالتی پیامبرانه و نقطه‌عزیمت فعال‌گرایانۀ اجتماعی بود.

چرا چنین تغییر جهت و چرخشی در رویکرد و استراتژی هدی صابر رخ داد؟ این تغییر جهت چه پیام‌ها و پیامدهایی داشت؟ پاسخ به این سوالات مستلزم ساعت‌ها وارسی و گفت‌وگو و درنگ در حیات هفت سال پایانی عمر هدی صابر است…..

این یادداشت تنها درآمدی ابتدایی و اجمالی در پاسخ به این سوالات از دریچۀ ذهن محدود نگارنده است.

تردیدی نیست که تجربۀ زیستۀ هدی صابر از هم‌سفرگی و همنشینی با نیروهای فکری و سیاسی در این تغییر جهت هویدا بود. او از زیست متفرعنانۀ سیاسیون و روشنفکران (که گاه به کنایه از آن‌ها با تعبیر تند و نیشدار «مغزحلزونی‌کرده‌های آروغ‌ایدئولوژیک‌زن» یاد می‌کرد) به تنگ آمده بود. در ماه‌های پایانی حیاتش در فضای زندان اوین به خوبی این تنگنا و بیرون زدن از چارچوب‌های «منزلتی» فعالان شناسنامه‌دار فکری-سیاسی در مشی و رویۀ او در زندان هویدا شده است (خوانندۀ علاقمند به کتابچۀ «وارسته از بند» حاوی خاطرات همبندیان هدی صابر در زندان آخر مراجعه کند.) و باز هم تردیدی نیست که این تجارب زیسته تا چه اندازه در برساخت جهت‌گیری‌های فکری و ذهنی انسان‌ها مؤثر است.

شریعتی از سال‌های فعالیت جوانی در کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد لااقل در یک مورد به تلخی گزنده‌ای یاد کرده: جایی که او با به تعبیر خود «روشنفکران تیتیش مامانی» روبرو شده و از طرفی در گرداندن امور اجرایی کانون صابون «خرده‌بورژوازی دوپولی» که «یک قران پول خرد، امامشان و اسکناس، پیغمبرشان و چک، قرآنشان بود» بر تن او خورده بود و حس نفرت از این سبک زندگی و سلوک اخلاقی چندان وجود شریعتی را گرفته بود که رفتار خرده‌بورژوازی مذهبی را سرشار از «کثافت، گدامنشی و ذلت» می‌دید و خدا را شاکر بود که در این مواجهات، «نفرت از مذهب» وجود او را فرا نگرفته که «به همۀ اینها لگد نزدم و نرفتم یک اگزیستانسیالیست و ماتریالیست شوم» که وظیفۀ خود می‌داند «این مذهب را ریشه‌کن کند.» (نقل از سخنرانی سال 1355 شریعتی در محفلی خصوصی، نام‌گذاری‌شده با عنوان «جهت‌گیری طبقاتی اسلام»). چه چیز شریعتی را جز همین تجارب زیسته چنین به تنگ می‌آورد که شقشقیه‌وار لب به نقد نیشدار این طیف از نیروهای ظاهراً با علایق ملی و مذهبی بگشاید؟ هدی صابر نیز کمابیش با همین فضاها و تنش‌ها مواجه شده و دریافته بود که در انبان نیروهای فکری-سیاسی دوره چیزی جز ادا و اطوار و سخنان دهان‌پرکن و مسئله‌حل‌نکن نیست و طبعاً این تجربه در تغییر جهت او از ساحت سیاست به امر اجتماعی موثر بود.

اما فروکاستن این تغییر جهت صرفاً به تجربۀ زیسته و بغض و تنگنا در مواجهه با فضای قهقرایی نیروها، ناشی از نگاه تک‌عاملی است. او ورای این تجربۀ ناگفته، در نیروهای اجتماعی فضیلت کار سازمان‌یافتۀ بادوام و مسئله‌حل‌کن و کاهندۀ آلام جامعه را نیز دیده بود و عمیقاً به این جمع‌بندی رسیده بود که این نیروها – حتی سنتی‌ترین آن‌ها نظیر فعالان خیریه‌ای – علی‌رغم آنکه ظاهراً در ساحتی سیاست‌زدایی‌شده به فعالیت و زیست مشغولند، اما عاملان پروژۀ آدمیت ایرانی هستند. آن‌ها هستند که بدون داعیۀ سپهرسازی نظری و پارادایم‌افکنی و تغییر دوران، با روندی بطئی و تدریجی و بدون آنکه حساسیت و کین‌توزی حاکمان را برانگیزند، در کار سازمان‌یافته برای حل مسائل جامعه، توانمند کردن اقشار و طبقات و پیشبرد و غنی‌سازی تجربۀ اجتماع‌محور هستند. چگونه این سازمان‌های غیردولتی، عام‌المنفعه و خیریه توانسته‌اند دوام یابند؟ او به خیریۀ نوبر تبریز به عنوان نمونه اشاره می‌کرد که تبار آن به دوران مشروطه‌خواهی ایرانیان می‌رسید و فعالیت رسمی آن لااقل شش دهه تجربه را پشت خود داشت. چه چیزی پس پشت این «کار سازمان‌یافتۀ مداوم» بود و این امکان را برای فعالان آن فراهم می‌کرد که آهسته و پیوسته مسیر کنشگری را بپیمایند و جادۀ ربط با هستی (عبودیت) را هموار سازند؟ او به اشاره از درایت سیاسی و جمع‌بندی این فعالان سخن می‌گفت که دریافته بودند به گونه‌ای سیر و سلوک کنند که کانون‌های قدرت وجود آن‌ها را خطر و تهدیدی برای خود نبینند و فی‌المثل از گفتگویش با یکی از موسسان بزرگترین تشکل‌های فعال در حوزۀ آسیب اجتماعی خاصی سخن می‌گفت که با گُزیدن «انشقاق خودخواسته» بر آن شده بودند که برای برنیانگیختن حاکمیت به ظن از بزرگی و حجم فعالیت‌ها، تن به جدایی و ایجاد تشکل موازی مستقل دهند.

برای هدی صابر متأخر، ساحت اجتماعی معبر تغییر عمیق سیاسی بود. او نمی‌خواست از کنش افراد سیاست‌زدایی کند و نیروها را به حوزه‌های ظاهراً بی‌خطر مدنی سوق دهد. بلکه باور داشت به اینکه فعالیت سازمان‌یافته و متشکل حتی اگر در ساحت کاملاً اجتماعی و غیرسیاسی باشد، بر حادترین فعالیت سیاسی پرطمطراق که گلّه‌وار و بدون مهندسی و بی‌داوم و بی‌افق و بی‌ربط با جامعه باشد، تقدم و فضیلت دارد. ناظر آگاه در ایران می‌داند که فعالیت اجتماعی هم در چنین زمینه و فضایی بی‌خطر نیست؛ اما این مزیت را دارد که در لایه‌های عمیق‌تر جامعه به خلق و استمرار یک پروژۀ موثر و مسئله‌حل‌کن بینجامد.

به علاوه، فعال شدن در پروژه‌های خرد اما مستمر و سازمان‌یافته و نیمه‌سازمان‌یافته، کنشگری مدنی می‌آفریند که تنش‌ها و مسائل جامعه را از نزدیک لمس می‌کند؛ از برج‌عاج نظریه‌پردازی برای دموکراسی به محدودیت‌ها و مسائل دموکراسی‌سازی عملی در سطح خرد می‌کشاند و از دنیای تخیلی آرمان‌ها و ایده‌ها به دنیای واقعی منافع پرتضاد راهی می‌کند. بسیاری از روشنفکران و نیروهای سیاسی چندان در ساحت نظرورزی غوطه‌ور شده‌اند که نه فقط از گرداندن دموکراتیک و مشارکتی یک جمع محدود کاری ناتوان‌اند که از مصایب آن بی‌خبرند و از مقتضیات سروکله‌زدن با افراد انضمامی و گوشت و ‌پوست و استخوان‌دار و منفعت‌خواه – به جای تئوری‌پردازی دربارۀ «انسان انتزاعی دگرخواه» و تقدیس «مردم» – طفره می‌روند. آن‌گاه که انسان آستین بالا بزند، نهادی بسازد و درگیر مناسبات اجتماعی عینی یک نهاد شود، درمی‌یابد که سخن گفتن از تغییر جامعه چقدر دشوار است؛ نیروهای اجتماعی این مزیت را دارند که آن چهرۀ زشت و پرتنش این وجه از روابط اجتماعی را هم در کنار یوتوپیای روابط انسانی ببینند و دریابند که ادارۀ یک تشکل ساده و پیشبرد یک پروژۀ خرد با چه بحران‌ها و مسائلی روبروست که لزوماً با مدل‌های نظرورزانۀ انتزاعی مرسوم قابل توضیح نیست.

اکنون میراث و تجربۀ هدی صابر به عنوان یک «گونه» از انسان ایرانی پیش روی ماست؛ گونه‌ای که در رفت و برگشت و نوسان میان ساحت اجتماع و اندیشه و سیاست بود و می‌کوشید به سهم خود در هر حوزه سرکی بکشد و بنایی بسازد یا آجری بر بنایی بنهد. شاید درک او از نیروهای اجتماعی بیش از اندازه روتوش‌شده و استعلایافته به نظر رسد؛ ساحت اجتماعی و مدنی هم مسائل و چالش‌های خود را دارد و آنجا هم آکنده از منافع و اطوار سلبریتی‌های اجتماعی و تنش‌هاست. اما جمع‌بندی صابر برای پیوند ساحت جامعه با سیاست، از رهگذر قرار دادن نقطه‌عزیمت و خاستن‌گاه تعریف پروژۀ تغییر در ساحت جامعه به جای ساحت سیاست برای امروز ما راهگشاست. تغییر سیاسی پایدار و توسعه‌گرا در ایران ممکن و عملی نمی‌شود مگر آنکه کنشگرانی خلق شوند که اهل تعریف پروژه – ولو در مدار خرد – و ایجاد سازمان پیشبرد پروژه و سخت‌جانی و استمرار در پیشبرد باشند. اگر جامعه به چنین درجه‌ای از سازمان‌یافتگی اجتماعی برسد، قدرت هم‌سنگ برای چانه‌زنی با قدرت و رسوخ در ساحت سیاستگذاری را هم آفریده است. در فقدان هزاران پروژۀ اجتماعی سازمان‌یافته و تلاش‌های جمعی و متشکل خُرد، آینده‌ای برای اثرگذاری سیاسی افراد منفرد و جمع‌های محدود پیشگام نمی‌توان متصور بود.

منبع:‌ این لینک

وحدت نیروها و نیروهای اجتماعی (نوشته)

هدی صابر، سال ۱۳۸۸

امید در منظرگاه الهیاتی هدی صابر؛ راهبری امید به کنش (نوشته)

ابوطالب آدینه‌وند

در بخشی از گزاره انتهایی هبوط علی شریعتی آمده است: «من و عشق و خدا دست درکار توطئه‌ای خواهیم شد تا جهان را از نو طرح کنیم، خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند.» می‌توان گفت این جمع‌بندی دکتر شریعتی از نحوه سوژگی مدرن انسان مؤمنی است که می‌خواهد در جهان دخل و تصرف کند. نه تماشاچی هستی است و نه گرفتار در چنبره تقدیری ازلی؛ بل فاعل کنشگری است در کنار نیروی عاملیت خدا. علی شریعتی در نگرش الهیاتی خود در پی تمهیدی برای ایفای عاملیت انسان است. او در این تقلا جایی برای فاعلیت انسان می‌یابد. شریعتی از سه عنصر انسان (من نوعی) و عشق و خدا برای همکاری و همراهی برای طرحی نو سخن می‌گوید. 

می‌توان گفت که درس‌گفتارهای «باب بگشا»ی هدی صابر در حسینه ارشاد تبیین نحوه همکاری و تعامل آن سه عنصر مذکور در بالا، جهت آفرینش طرحی دیگرگونه از بودن است و به عبارتی صیروتی برخلاف روایت سنتی که در آن سرنوشت انسان مقدر بود و انسان نیز در برابر آن منفعل، پذیرا و سازگار. سخن هدی صابر انضمامی است و مشخصا منظورش از طرحی دیگرگونه، نقد وضع موجود همین جا و همین اکنون اجتماعی است البته با طرح‌واره‌ای الهیاتی. 

طرح‌واره‌ای که از نظر هدی صابر در بحث‌های باب بگشا با تیتر «ضرورت روابط صاف‌دلانه، مستمر، استراتژیک، همه‌گاهی و غیر مناسبتی با خدا» ارائه می‌شد. صابر از طرح این مباحث در پی عبور از رخوت و انفعال بود و یکی از مهمترین علل وضع موجود و درماندگی از حل مسائل آن را نیز در بحران معاشرت و ارتباط با خدا می‌دانست. او با توجه به شرحی که در ابتدای باب بگشا از وضعیت اجتماعی و نیروهای اجتماعی، سیاسی، روشنفکری و فعالان اجتماع می‌دهد حفره‌ی دوران را سرگشتگی و حیرانی اعتقادی و استراتژیک، انگاره دور تسلسل و «عدم حس خدا» و اخراج او از مناسبات می‌دانست که به نظر او این حیرانی به انفعال، ناامیدی فراگیر و عدم حس حیات در عرصه‌های گوناگون زیست اجتماعی منجر شده است. 

صابر بحران را چنین بیان می‌کند که «احساس این است که ما در کوچه‌ی دو سر بن‌بست هستی گیر افتاده‌ایم راه فراری نداریم و کسی حامی ما نیست و خدا بازنشسته است و بی‌قطب‌نما ما را رها کرده است و او اصلاً نقش ترمز را ایفا می‌کند و پلیس؟» او بر این بود که در تردید و بحران نباید اتراق کرد و باید برای خروج از چنین وضعیتی «چاره‌ی گذار» اندیشید.

یکی از مهمترین فصل‌های درس‌گفتار باب بگشا پرداختن به موضوع «خدای منشا عشق و امید» در دفتر پنجمِ “باب بگشا” بود. هدف از طرح این موضوع از منظر هدی صابر دو وجهی بود وجهی استعلایی و اگزیستاس و دیگر وجه، امیدی که در بستر کنش و فرایند پروژه معنا پیدا می‌کرد و خود از جنس پراکسیس بود.

در ادبیات الهیات مسیحی چنانچه آگوستین می‌گوید امید در کنار ایمان و محبت یکی از سه فضیلت اخلاقی بنیادین است و چنانچه مارسل می‌گوید امید برای استعلا جستن از رنج بودن است. اما پانن برگ ظهور امید را هنگام پایان مدیریت و در رسیدن استیصال می‌داند. استیصالی که ارنست بلوخ آن را تلخ‌ترین وجه زیست بشر می‌داند که آدمی «خیال اینکه چیزها می‌توانند تغییر کنند» را از دست بدهد. 

الهیات امید در مسیحیت بیشتر مبنی بر امید به رستاخیز مسیح برای تحقق بخشیدن به ملکوت خداوند در زمین است که البته خوانش کاتولیک و پروتستان آن با هم متفاوت است. چنانچه متز و یورگن مولتمان متأله آلمانی تأکید دارند امید مسیحی یعنی امید به رستاخیز مسیح، این امید تاریخی که نظر به فرجام تاریخ دارد در ادبیات مذهب شیعه هم به طور ضمنی وجود دارد. البته از نظر متز و مولتمان «ایمان مسیحی دلالتی اجتماعی دارد و رستگاری امری اجتماعی و ارتباطی است و نه امری باطنی و مربوط به روح که در فردیت و انزوا قابل تحقق باشد… بنابراین از نظر آنان ایمان خصلتی جماعت‌گرایانه دارد.» از اینرو ایمان خصوصی و از برای کنج دل عارف زاویه‌نشین نیست بلکه محملی اجتماعی دارد.

وجه نظر هدی صابر نیز بر اساس چسب عشق و انگیزش امید در کنش‌ورزی و مسائل ناشی از تجربه زیسته بشر در خدمت حل مسأله اجتماعی و نه تحقق امید در دوردست‌ها است. در نتیجه او در دل هر رخداد (event) در پی سرمد آن است. امید در تلقی هدی صابر نه فقط امید در افق‌ها بلکه چنانچه خود او می‌گوید «امید استراتژیک» و در راهبردهاست و به تعبیری از مولتمان «امید فعال» است. 

چنین امیدی بر گونه‌ای روایت الهیاتی استوار است که به تعبیری از صابر خدا در آن «کوچک‌مدار» و «بازنشسته تاریخ» نیست بلکه خدایی غیر مغلول و «دخیل در پروژه و روندها» است. یعنی با خدای حوزه خصوصی سکولار نمی‌توان چنین ارتباطی را برقرار نمود. «هم چنانکه خدا در قرآن عنوان کرده صیرورت همه پدیده‌ها به جانب ماست، صیرورت اکسیر جهان که عشق و امید است، هم به سمت اوست… دینامیسم عالم و مشارکت و چرخش، ناشی از ازدواج مهر و امید است.» (صابر) با این نگرش الهیاتی می‌توان در مدار مشارکت در تغییر قدم زد. 

هدی صابر از زاویه‌ای بدیع به رابطه انسان و خدا می‌پردازد و داشته‌های خدا را خارج از صفات مرسوم با نگاهی هستی‌شناسانه و در پرتو «رأی خدا» می‌کاود. صابر در این بخش هنرمندانه نقطه اتصال‌های «ما به او» را نشان می‌دهد، او نشان می‌دهد که خدا، چگونه نسبت به تقاضامندی موسای دغدغه‌دار، یعقوب امیدوار، کهفیان با وضع موجود مسئله‌دار، ابراهیم بنیانگذار، مادر موسای خواهنده و خواستار و هر خواهنده‌ جدی دیگری با امکان‌آفرینی، فرصت‌سازی، آدرس‌دهی و استراتژی‌بخشی، عرضه‌گری و داشته‌ریزی نموده است و به «استقبال هر استارت کیفی» آمده است.

می‌توان گفت نگرش الهیاتی به امید جزو اندیشیده‌های او بود. صابر بر این باور بود که سنت بشر خروج از بن‌بست‌ها و انسدادهاست و برای این امر به مقدماتی جهت تمهید جهاز تاریخی خود نیاز دارد و انسان و جامعه افسرده‌دل و در رخوت ماقبل این آمادگی است. صابر با طرح این مباحث در پی این بود، یادآور شود که جهانی از امکان‌ها در هستی تعبیه شده است و در ارتباط با جان هستی، روح امید و شادابی عشقی از ایمان و اعتماد به او بعثت می‌کند و آنگاه چنانچه مولتمان نیز می‌گفت آن نفوذ ایمان و امید در روح و جان، انعکاس خود را در عمل و بهبود پیرامون نشان دهد. (Moltmann) بدین معنا که امید به کنش راه می‌برد و فقط یک خوش‌بینی خُلقی نیست.

منبع: این لینک

معرفی ماهنامه چشم‌انداز ایران؛ ویژه بزرگداشت عزت الله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر (نوشته)

دو ماهنامه چشم انداز ایران، شماره ۹۱،منتشر شده در اردیبهشت و خرداد ۱۳۹۴، به بررسی زندگی و اندیشه‌ی سه چهره شاخص سیاسی-اجتماعی ایران، عزت الله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر پرداخته است. از جمله مطالب منتشر شده در این ویژه‌نامه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- “سحابی؛ فروتنی سیاسی و پرهیز از سلطه‌جویی” ،گفت‌وگو با حامد سحابی

۲-«هشت فراز، هزار نیاز»؛ مواجهه با گسست، فاصله و فراموشی، نوشته امیر طیرانی

۳- “تلقی اجتماعی از سیاست در نگاه هدی صابر”، نوشته ابوطالب آدینه‌وند

۴-“وضع آرزوهایت چطور است؟” نوشته سوسن شریعتی

۵-‌‌ “جاودانگی در سکوت”، طاهره سالاری

دو فراز از ویژه نامه:

…در آخرین جمع‌بندی‌های هدی صابر در سلسله درس گفتارهای “هشت فراز، هزار نیاز” با موضوع تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر، یک نکته بسیار محوری وجود داشت و آن میل به فعالیت در سپهر مدنی – اجتماعی بود. او این نکته را چنین مطرح کرد که “به جای وعده های موکول به آیندهای نامعلوم و یا افعال مجهول به جامعه، باید در حین مشارکت و مبارزه اجتماعی، تحول و دگرگونی با دستاوردهای معین و ملموس در زیست مردم ایجاد کرد”. این نگاه بر سازنده تلقی اجتماعی از مبارزه و سیاست ورزی است که در تفکر هدی صابر بارور شده است. او در این درس گفتارها ضمن تحليل تاريخ معاصر ۱۵۰ ساله اخیر، دریچه ای هم به تحولات جهان باز می کرد و در نگاهی که به وضعیت اکنون فعالیت و مشارکت در جهان داشت، بر این باور بود که “اکنون مشارکت روندی به جای مشارکت نقطه ای و موقت در سر فصلی خاص به مانند انتخابات نشسته است” و بنابر این سپهر و نگرش او از “کنش جمعی”، بر اساس “مشارکت روندی” و به تعبیر میشل بن سایق، دموکراسی فراپارلمانی بود. ( از مطلب “تلقی اجتماعی از سیاست در نگاه هدی صابر” )

“حال و احوال چطوره؟ از زندگی ات راضی هستی یا قانع شده ای، رقص شعله اش پیداست یا داری روی شمعک زندگی می کنی؟ وضع آرزوهایت چطور است؟ اصلا می رسی به آرزوهای قدیمی ات فکر کنی یا آرزوی جدیدی پیدا کنی؟ چند تا از رؤیاها را قربانی کرده، به چند تای دیگر امیدواری؟ پر وبالت را آیا کنده اند یا هنوز می توانی اوج گیری؟ روزی چند بار یا لااقل ماهی چند بار یا حتی سالی یک بار می توانی آیا با خودت خلوتی خوب داشته باشی؟”

این سوال ها را هاله سحابی سال ۱۳۷۹ در نامه ای برایم فرستاده بود به دیار غریب غربت؛ پس از تقریبا بیست سال دور افتادگی. سوالاتی معتبر برای امثال «من» و «ما»ی دور افتاده و جدا افتاده. خصوصیات اصلی شخصیت هاله سحابی را می توان لابه لای همین خطوط به دست آورد؛ صمیمی، با طنزی محصول تجربات تلخ، در تنش میان آرزو و امید، واقعیت گرا و در عین حال آرزومند، در میانه رضایت و قناعت و البته یک ضرورت اصلی: استقلال. از همین رو، نوشتن درباره او کار پیش پا افتاده ای نیست. نه فقط به دلیل مرگ باشکوهش، که به دلیل صمیمیت زندگی اش. نوشتن درباره هاله سحابی باید آن شکوه و این صمیمت را رعایت کند و همین شرطِ دو گانه، نوشتن را دشوار می کند.
(از مطلب “وضع آرزوهایت چطور است؟” )

منبع: سایت چشم‌انداز ایران

هدی، تور دین دولتی را پاره کرد! (نوشته)

جواد رحیم پور

وجب به وجب تهران را می شناخت. همچون فوتبالیست‌های خاک خورده محلات، خاک تاریخ وسیاست را خورده بود وعقل ودست را با هم درآمیخته بود.

ملی بود از نوع مصدقی، اما ملی شدن صنعت نفت را فقط در تاریخ نخوانده بود. حکایت اولین چاه نفت مسجد سلیمان را درسفری ثبت کرد واز محله انگلیسی ها قدم به قدم می گذشت.

با کارگر نفتی آن روز ها به گفتگو می نشست وروایت تاریخ را به لمس رویداد تبدیل می کرد.

حکایت نفت را تا آبادان دنبال کرد و غم استعمار را با غم جنگ وفراموشی مردمان جنگ زده پیوند زد و«چه مردان سبزی به دریا رسیدند» را نوشت.

برای هدی تاریخ تکه های بریده از هم، طی زمان نبود. برای او هنوز گلسرخی ها و احمد زاده ها وحنیف ها جزو معترضین بودند ،همچنانکه نسل معاصرش می شورید و لب به اعتراض داشت، برای او یک صدای پیوسته در زمان به گوش می رسید که از استبداد می رهیدند.

هدی همانطور که به خانواده های زندانیان سیاسی سر می زد، احوال کشته های تاریخ را هم می پرسید، هم به تپه های اوین سر می زد وهم بهشت زهرا.

او سرود جاودانه رودی جاری بود که بر درخت خرداد نشسته بود و نغمه حزین خرداد را با تیرداد خونین، هجوم سانسور طلب های کوی دانشگاه تهران به یک سوز می خواند.

هدی ازتاریخ وسیاست به اوج درونی رسید، تمنای گشودن باب ار رفیق رهگشا داشت وهمچون موسی ، عصای قلمش را در نیل فرو بر وتور دین دولتی را پاره کرد.

او نقدی از بودجه به یادگار گذاشت که همچنان وهر ساله گریبان مدعیان زهد و تبلیغ بی مزد ومواجب را می گیرد و نابودی محیط زیست، بی خانمان ها و ترک تحصیل کرده ویا بازمانده های از تحصیل و… را به یادشان می اندازد هر چند ختم علی قلویهم  و….

کارنامه هدی، کارنامه جمع بندی بود. او جمع بندی را برای شروع استوار مسیری تازه می خواست. هشت فراز وهشت نیاز او یک جنع بندی راهگشا وپیوسته از جنبشی همسو وهم جهت در نقد قدرت بی مهار حاکمان است.

هدی نقد جنبش های گذشته را برای تحقیر اشتباهاتشان بکار نمی گرفت. او در جنبش ها یک خط هم جهت با اعتراض به وضع موجود می دید و تلاش داشت با جلوگیری ازتکرار اشتباهات،گامی فرا پیش نهد.

هدی نیارمیده است وهنوز با اعتراض ما هم داستان است. او در بهشت زهرا در صف مبارزان تاریخ ایستاده است ومارا فقط نظاره نمی کند. او خود سمبل کیفی کشی استبداد است ویاد هدی ، خود نقد زنده تمامیت خواهی است.

معلم ساده زیست، زاد روز جادوانه‌ات مبارک‌باد!

منبع: این لینک

عقبتر از زمانه، فراتر از آینده؛ به یاد هدی صابر (نوشته)

مسعود پدرام

می‌گفتند اندیشه و عملش از زمانه عقب‌تر است و همچنان سیاست را با مبارزه‌ای تشکیلاتی تعریف می‌کند و بر همان اساس عمل می‌کند، حال آنکه زمانه تغییر کرده است. بله می‌شود گفت زمانه‌اش به سر آمده بود، اما از پای نمی‌نشست، مرام و دوستی و بخشش و فداکاری و وفای به عهد هرکدام خسته و زخمی، غریبانه به وادی احتضار می‌خزیدند. اما او از پای نمی‌نشست و با حسی مادرانه همه را درآغوش نگاه می‌داشت. کلافه بود. حتا با نزدیک‌ترین یاران هم به آسانی نمی‌توانست هم‌عهد و هم‌قسم شود. برای او سیاست و مبارزه‌ لبریز از اخلاق بود و سیاست و مبارزه در غیبت اخلاق، برایش بی‌معنا می‌نمود، اما زمانه‌ی نو، سیاست و مبارزه‌ی سیاسی اخلاق‌مدار را با نگاهی آمیخته با طنز و تحقیر به دور افکنده بود. عرصه تنگ بود و مجال پرواز نداشت. سرانجام تصمیم گرفت با سودای پرورش انسان‌هایی موحد، رفیق، بخشنده، و فداکار به تنهایی در راه قدم نهد. کار مشکل بود، اما رویارویی با مشکل برای او آسان بود. گویی مرحله‌ی جدیدی در زندگی هدی صابر آغاز می‌شد.

زمانی که در دانشگاه دهلی دوره‌ی کارشناسی ارشد در علوم سیاسی را می‌گذراندم، در یکی از دروس که مربوط به سیاست در هند می‌شد، می‌خواندم که برخی از سیاسیون مبارز و نام‌آور در هند که بر تشکیلات حزبی نیرومندی تکیه زده بودند و از قدرت نظریه‌پردازی هم برخوردار بودند، هنگامی که به دورانی از زندگی می‌رسیدند که به لحاظ سنی آن را دوران بازنشستگی می‌نامند، به سوی فعالیت‌هایی که معمولا اجتماعی خوانده می‌شود، روی می‌آوردند. آن زمان متعجب می‌شدم که چطور کسانی با داشتن تشکیلاتی وسیع و سابقه‌ی سیاسی و مبارزاتی و توانایی تدوین نظریه و دکترین برای رسیدن به اهداف سیاسی، به این سادگی تغییر جهت می‌دهند و در مسیر فعالیت‌های اجتماعی گام می‌نهد. بعدها در اثر مطالعات و تجربیات بیشتر، دریافتم ماهیت اصلی کار آنان با سیاست به معنای اصیل (آن گونه که آرنت می‌گوید) که پرداختن به امر عمومی است، در می‌آمیزد.
محدودیت‌ها و اجبارهایی که باعث ناهمخوانی هدی با زمانه شد او را در مسیری قرار داد که انتهای آن جامعه‌ی مدنی بود. گرچه فعالیت‌ سیاسی و مطبوعاتی هدی را به نوعی در جامعه‌ی مدنی تعریف می‌کرد، اما در آخرین مرحله از فعالیت‌هایش او در گستره‌ای از فعالیت‌های متنوع در جامعه‌ی مدنی قرار گرفت. با روحی جماعت‌گرا، تمامی هم خود را در بهبود و اعتلای وضع مادی و معنوی بخشی از به حاشیه رفتگان در این کشور به کار گرفت. ‍‍‌

پس از طرحی که برای توانمند‌سازی حاشیه‌نشینان در سطحی نه چندان وسیع در استان خوزستان (آبادان و خرمشهر) اجرا کرد، دست اندرکار طرحی گسترده در همین زمینه در سیستان و بلوچستان شد. شاید در ابتدا به نظر می‌آمد که فعالیت هدی در سیستان و بلوچستان فعالیت قراردادی و اداری مدیرعامل شرکتی بود که توانسته بود در یک مناقصه طرحی را از سازمان عمران و شهری وزارت مسکن بگیرد. اما پس از آن که تحریم‌ها شروع شد و وزارت مسکن اعلام کرد که طرح باید متوقف شود، هدی با تلاش زیادی سعی کرد منابع مالی را با تکیه بر دوستان و نزدیکانش فراهم کند و آن طرح را ادامه دهد. او تمام نیروی عشق و دوستی و مروت و فداکاری و نظم و سازماندهی خود را در تحقق این طرح به کار گرفت. بر اساس برنامه‌ریزی هدی بنا بود بر روی حدود نهصد جوان در آن مناطق کار شود و آنها آموزش داده شوند تا به مرحله‌ی اشتغال و کسب‌وکار برسند و این همه، چیزی فراتر از برنامه‌هایی بود که قرار بود اجرا شود. با وجود آن که به زندان افتاد، همچنان مدیریت این کار را به عهده داشت و تا لحظه‌ی عروج درگیر این طرح بود.

در این مرحله هدف اصلی هدی بهبود وضع حاشیه‌نشینان این بخش محروم بود و بسیاری را در این تلاش با خود همراه کرد. او کسی نبود که از اولویت‌هایش چشم بپوشد. اگر بیشترین ساعات عمرش را در سال‌های آخر برای طرح توانمندسازی سیستان و بلوچستان گذاشته بود، این یک انتخاب آگاهانه بود. بدینسان، همان کسی که گفته می‌شد دورانش به سر آمده و از زمانه عقب مانده، با شتاب و سرعتی خارق‌العاده از زمانه پیشی گرفت و کاری را آغاز کرد که آینده‌ای عاری از خشونت و کینه را برمی‌ساخت. گسترش چنین فعالیت جماعت‌محور که با رنج‌ها و مشکلات فراوان خاص خود همراه است، بی‌تردید هم حکومت و هم جامعه‌ی مدنی را در ایران به سمت بهبود وضع محرومین سوق می‌دهد. هدی در راهی قدم نهاد که در آینده‌ی ایران به سیاست اخلاق‌مدار معنا می‌بخشد.ژ

منبع: این لینک

گزارش تصویری رونمایی کتاب«پنجاه سال برنامهریزی در ایران»؛ اثر «هدی صابر» (ویدئو)

فساد، استبداد، فروپاشی؛ هدی صابر و نگاهی از درون به فروپاشی رژیم شاه (نوشته)

نگاهی به کتاب “فروپاشی؛ نگاهی به دورن رژیم شاه، بحران‌ها، تضادها و ناکامی‌هایش”

محمد کریمی

دیکتاتورها آخرین کسانی هستند که ناقوس فروپاشی را می‌شنوند. کتاب فروپاشی هدی صابر نگاهی از درون به بحران‎‌ها، تضادها و ناکامی‌های رژیم شاه است . او در این کتاب نشان می‌دهد انباشت بحران‌ها در دهه 50 چگونه  موجبات فروپاشی رژیم را فراهم آورده است.

کتاب با ارائه آمارهای دقیق علمی و فکت‌های تاریخی به گونه‌ای کارشناسی، چرایی فروپاشی رژیم شاه و روند آن را مورد بررسی قرار می‌دهد. نثر شیوای هدی صابر بر جذابیت اثر افزوده که کتاب فروپاشی را در آستانه چاپ هفتم قرار داده است.

بخش اول کتاب با عنوان «نگاهی به جهان» به ترسیم فضای بین‌الملل در دهه 70 میلادی می‌پردازد. این بخش از کتاب که بر مبنای داده‌های تحلیلی مبتنی بر تضاد برجسته خلق-امپریالیسم دورانی استوار است به خوبی نشان می‌دهد که چگونه بحران اقتصادی در کمپ سرمایه‌داری، اقتصاد وابسته‌ی ایران را نیز با بحران‎‌های متعددی روبرو می‌کند. هزینه‌کرد بالای مداخلات نظامی امریکا در اقصی‌نقاط جهان که تنها 35 میلیارد دلار آن صرف حمله ضدانقلابی به ویتنام می‌شد از دلایل بحران اقتصادی عنوان می‌شود. شکست در ویتنام که در کتاب از آن به پیروزی زردهای رزمنده یاد می‌شود باعث احاله‌ی برخی از مسئولیت‌های صاحب کمپ امپریالیسم به وابستگان در نقاط حساس جهان ذیل دکترین نیکسون با مضمون «بگذار تا دیگران به جای ما بجنگند» می‌شود و رژیم شاه از آن پس موظف به ایفای مسئولیت‌های جدیدی می‌گردد که سرکوب جنبش‌های انقلابی در خاورمیانه از جمله مهم‌ترین مسئولیت محول شده در آن محسوب می‌شود و سرکوب جنبش ظفار در عمان نیز یکی دیگر از نمودهای  عینی آن. حرکت در کادر دکترین نیکسون برای سرکوب خلق‌های انقلابی از یک سو و میل شخصی شاه برای خرید تسلیحات نظامی از سوی دیگر باعث شد تا افزایش سرم‌سام‌آور هزینه‌های نظامی، توازن در اقتصاد ایران را بر هم بزند تا جایی که «واشیورن منشی دوم سفارت امریکا در اوت 1973 در گزارش ارسالی خود می‌گوید: در حال حاضر خشمی عظیم جامعه را فراگرفته است، چون درست در زمانی که بالاترین حد خریدهای اسلحه‌ی دولت ایران در معرض عموم قرار گرفت، وزیر بهداری شروع به استخدام پزشکان پاکستانی جهت کار در استان‌ها کرد».

بخش اول کتاب همچنین تضادهای درونی جناح‌های قدرت در امریکا را واکاوی می‌کند و مجموعه رویدادهایی که باعث پیروزی کارتر در انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا می‌شود را مورد بررسی قرار می‌دهد. این تضادها از آنجا آغاز شد که «خط افراطی سیاست خارجی با مضمون مداخله، تجاوز و جنگ که در سال‌های دهه1970غلظت می‌یافت، نفرت جهانیان را از غول تجاوزگر مستمرا افزایش می‌داد. تجاوز به ویتنام، دخالت آشکار در شیلی، حمایت قاطع از اسراییل در سرکوب فلسطینیان، پشتیبانی از دیکتاتوری‌ها و احاله مسئولیت‌های منطقه‌ای به آنان و توجیه جنایات داخلی آن‎‌ها رقم‌زننده نفرت یاد شده بود».

هدی صابر در این بخش به خوبی نشان می‌دهد «ارتقای آگاهی توده‌ها، رشد تضاد با دیکتاتوری‌ها، پای‌فشردن جدی و عملی بر دمکراسی، رشد کینه‌ها علیه امپریالیسم و غارت و تجاوز آن و… تغییر فضای جهان و ورود به عصر کبیر آگاهی‌ها» چگونه واقعیت خود را بر تهاجم عریان امپریالیستی تحمیل می‌کند و جناح دمکرات را در آن‌سوی تضاد قدرت در امریکا به سمت جمع بست تاریخی کشاند که بر مبنای آن در عصر خیزش خلق‌ها و عصیان آن‌ها برای تحصیل حقوق تاریخی خویش، دمکراسی کنترل شده یا هدایت شده به عنوان راه‌حلی در مسیر نیل به نظم مطلوب و سازگاری با شرایط نوین جهان ارائه شد. هدی این دوران را دوران بزک کردن دیکتاتورها می‌نامند که از پینوشه در شیلی تا شاه در ایران را در برمی‌گرفت. دورانی که درآن امپریالیسم خواهان آن بود که دیکتاتورهای تحت حمایتش در عصر آگاهی خلق‌ها برای آینده‌‌دار شدن رژیم‌هایشان دمکرات شوند. زمانی که کارتر به عنوان نماینده این نگاه با شعار حقوق بشر در کاخ سفید مستقر شد اختلافات شاه و امریکایی‌ها آغاز شد.

بخش اول کتاب فروپاشی به طور دقیق چرایی اختلاف میان شاه با امریکا را بررسی می‌کند و چگونگی حل این اختلافات را نیز توضیح می‌دهد. از جمله دلایل مستند ذکر شده برای این اختلافات آن بود که شاه بر ابزارهای سنتی حفظ قدرت مبتنی بر خشونت تکیه داشت در حالی که کارتر و زمامداران جدید امریکا انتظار داشتند که شاه به عنوان «شاگرد اول مدرسه وحش و شکنجه» با درک فضای به وجود آمده در دوران جدید توصیه‌های حقوق بشری مقامات جدید امریکا را جدی بگیرد. هر چند از آنجایی که این اختلافات «همچون درگیری‌های مصدق با استعمارگران غارتگر، کشمکش‌های آلنده در شیلی با امریکا و تضادهای آربنز در گواتمالا با امپریالیسم نبود» و خیلی زود مرتفع شد.

بخش دوم کتاب با عنوان «اقتصاد در بحران» عوامل درونی فروپاشی رژیم شاه را واکاوی می‌کند. هدی صابر در این بخش از کتاب بیش از هر چیز بر این اصل تاکید دارد که جمع میان فساد و استبداد با توسعه غیرممکن است و به‌رغم پروپاگاندای رسانه‌ای که می‌کوشند تا رژیم شاه را در مسیر توسعه نشان دهند و این تبلیغات دروغین در میان عملکرد فاجعه‌بار نظام برآمده از انقلاب پس از تثبیت حاکمیت روحانیون بعضا با اقبال مواجه می‌شود، رژیم شاه نه‌تنها در مسیر توسعه قرار نداشت بلکه عقب‌ماندگی محض اقتصادی، تضاد طبقاتی رو به گسترش، فساد گسترده و عدم توسعه‌یافتگی رژیم از جمله دلایل اصلی فروپاشی رژیم شاه بود.

در این بخش به خوبی نشان داده می‌شود که چگونه کنار گذاشتن برنامه‌ی عمرانی پنج ساله پنجم به دلیل افزایش بی‌سابقه قیمت نفت و طراحی و تصویت برنامه‌ی تجدیدنظر شده پنجم عمرانی با حضور شاه در نشست رامسر و مطابق با میل او، باعث ایجاد بحران در اقتصاد کشور شد. بحرانی که رژیم شاه نتوانست بر آن غلبه کند و همین بحران موجبات فروپاشی رژیم را فراهم آورد. درآمد سرشار نفتی به جای توسعه به فسادی فراگیر منجر شد و به دلیل تصمیمات اشتباه شاه به بحرانی عمیق منتهی گردید. «به اعتقاد ونس وارد شدن ثروت ناگهانی به کشور از سویی موجب فساد فراگیر و از سوی دیگر باعث جابجایی عمیق اقتصادی کشور و خروج از مسیر طبیعی خود گردید». شاه به جای آن‌که درآمد نفت را در توسعه زیرساخت‌های کشور به کار گیرد، در نقش پسرحاجی بین‌المللی آن را از «کانال‎‌هایی چون کمک به صندوق بین‌المللی پول، کمک به صندوق اوپک، کمک به کشورهای عقب مانده و..» حیف و میل کرد. شاه در حالی به صندوق بین‌المللی پول، پول پرداخت می‌کرد که تنها 5 درصد از جمعیت روستایی ایران از برق استفاده می‌کردند و رژیم شاه در تامین برق شهرهای بزرگ نیز با مشکلات جدی روبرو بود.

بخشی از مصائب فراوان جامعه ایران و عقب ماندگی کشور در فصل «بحران‌زدگی اقتصادی» به خوبی به رشته تحریر درآمده است. کشوری که مشکلات فراوانی در بخش آموزش و بهداشت دارد، در تامین نیاز برق و آب مردم خود با مشکلات عدیده‌ای روبرو است تا جایی که در سال 56 آب در تهران جیره‌بندی شد. و در بخش بهداشت جز عقب‌مانده‌ترین کشورها حتی در خاورمیانه است و برای تامین پزشک مورد نیاز کشور مجبور به عقد قرارداد با پزشکان پاکستانی است به جای صرف درآمدهای حاصل از نفت برای توسعه زیرساخت‌های خود و هزینه آن در بخش آموزش و بهداشت آن را از طریق کمک به کشورهای عقب‌مانده به آتش می‌کشد. هر چند در فصل «به خود آمدن‌ها» نشان داده می‌شود که شاه درصدد جبران اشتباهات گذشته است اما بحران بزرگ‌تر از آن بود که بتوان آن را در سیستم استبدادی شاه حل و فصل کرد. فقدان پویایی در رژیم و قائم به شخص بودن آن امکان هرگونه اصلاح واقعی را غیرممکن می‌کرد.

فساد و نفوذفروشی آنچنان گسترش یافته بود که این پدیده در تاروپود سیستم شاه نفوذ کرده تا حدی که دامنه آن به سطوح بالای ارتش مورد اعتماد وی نیز کشیده شد. و خشم شاه از این پدیده در ارتش که در « مصاحبه با امیرطاهری آشکار شده و گفته بود پدر نظامی فاسد را درمی‌آورم» هم دیگر کارساز نبود.

سال‌ها استبداد فردی شاه با تلقی دانای کل بودن از خود باعث شد تا به نظرات کارشناسان اعتنایی نشود. بی‌اعتنایی به کارشناسان کشور را با چنان بحرانی مواجه کرد که طرح‌ریزی برنامه ششم در چارچوب مدرن P.P.B.S با نظرات کارشناسی نیز در کنترل بحران ناموفق باشد.

فصل آخر کتاب با عنوان « از بحران تا فروپاشی» جمع‌بندی دقیقی است از هم‌افزایی بحران‌های داخلی و خارجی که در نهایت فروپاشی رژیم را رقم زد. شاه در حالی با بحران اقتصادی ناشی از تصمیمات اشتباهش دست و پنجه نرم می‌کرد که مجبور بود در کادر جدیدی که امریکایی‌ها تعریف کرده بودند حرکت کند و با دروغ دمکراسی خود را بزک نماید. حرکت در این چارچوب شاه را دچار تناقضات فراوانی کرد. همزمان با باز شدن اندک و نسبی فضای سیاسی کشور، پتانسیل جامعه صاحب ظرفیت آن سال‌ها سرریز کرد. روند پرشتاب تحولات در سال 57 پارادوکس‌های شاه را نمایان‌تر می‌کرد. شاه از یک سو مجبور بود بنا بر وظیفه‌ای که امریکایی‌ها به او محول کرده بودند از آزادی مخالفان خود دفاع کند و از سوی دیگر سنگفرش خیابان‌ها را با خون مخالفانش سرخ می‌کرد.

بی‌شک ریختن خون مخالفان مانع فروپاشی نیست. هر رژیمی قابلیت اصلاح و سازگاری با الزامات دورانی را از دست بدهد محکوم به فروپاشی است و فروپاشی یک لحظه یا یک نقطه نیست، فروپاشی یک سیر است. سیری که هدی صابر کوشیده است آن را در کتاب فروپاشی ترسیم نماید.

منبع: این لینک

معرفی کتاب «طرح توسعه مهارتهای پایه در سکونتگاههای غیررسمی زاهدان»؛ ائتلافِ سهگانه: دولت، بازار، جامعهی محلی، بهسوی یک رویکرد هیبریدی(ترکیبی) به توانمندسازی جامعه (نوشته)

سیدحسین موسوی

پیش از ورود به بحث

مدت‌هاست که رویکردهای هویت اندیش به جنگ یکدیگر می‌روند. مدت‌هاست بحث بر سر این است که دولت رفاه برقرار باشد یا نیروهای نئولیبرال می‌توانند دست نامرئی آدام اسمیت را بار دیگر از کت جادویی درآورند و پیام‌آور خروج از بیچارگی جمعی باشند. هویت‌اندیشان گویی در دایره‌ی بحث‌های بی‌مابه‌ازا گیر افتاده‌اند. امروزه دیگر به‌وضوح روشن شده که علی‌رغم اختلاف‌ها و تفاوت‌های بسیار، اما کشورها عمدتاً از ظرفیت‌های توأمان بازار، دولت و جامعه محلی برای توسعه ملی بهره می‌جویند. امروزه چنین به نظر می‌رسد که نیروهای سوسیالیست دست‌کم به میزان معتنابهی به لیبرالیسم سیاسی باور دارند و لیبرال‌هایی نظیر والزر و رالز به خاطر علقه‌های جماعت‌گرایانه و درک جامعه به‌مثابه کلیت و عطف توجه به نابرابری‌های فزاینده، از رویکردهای برابری‌طلبانه سخن می‌گویند. رویکردهای هیبریدی به‌وضوح نشان می‌دهد که رقبا به‌سادگی نمی‌توانند یکدیگر را از صحنه به در کنند بلکه در همکاری چندجانبه است که می‌توان مدل‌هایی محقق دست‌کم در سطوح خرد، تعریف و خلق کرد و سپس بازخورد نتایج این پروژه‌ها را ارزیابی کرد.

به سویِ زاهدان

یکی از این پروژه‌های ترکیبی که به همت شهید صابر اجرا شد و می‌تواند پیش چشم نیروهای به‌ویژه روشنفکری قرار گیرد، طرح توسعه مهارت‌های پایه در سکونت‌گاه‌های غیررسمی شهر زاهدان است که با حمایت بانک جهانی به سفارش وزارت مسکن و توسط شرکت خانه پژوهش نواندیش به‌عنوان مشاور اجرا شد. گزارش این طرح در کتابی 333 صفحه‌ای و سیزده فصل مستند شده که در سایت در فیرزه‌ای در دسترس علاقمندان است. فصل اول کتاب، به معرفی طرح و مأموریت‌ها پرداخته، فصل دوم، به مبانی نظری اختصاص یافته، در فصل سوم، روش تحقیق و متد کار معرفی شده، فصل چهارم به سازمان کار و روابط سازمانی طرح اختصاص یافته، فصل پنجم، محیط شناسی استان سیستان و بلوچستان در دستور کار قرار گرفته، در فصل ششم، گزارشی تحلیلی از وضعیت کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سکونتگاه‌ها ارائه شده، فصل هفتم به ارزیابی اداره فنی‌وحرفه‌ای و آموزشگاه‌های خصوصی اختصاص یافته، فصل هشتم به شناخت تقاضای بازار و مهارت‌های مورد نیاز آن پرداخته، در فصل نهم، استراتژی مداخله و روند عملیاتی طرح تشریح شده، در فصل دهم، محلات هدف و توزیع و تسهیم ذی نفعان اولویت بندی شده، فصل یازدهم به گزارش کارگاه مهارت‌های اجتماعی اختصاص یافته، فصل دوزادهم، به پیاده‌سازی و اجرای برنامه آموزشی مهارت‌های فنی‌وحرفه‌ای پرداخته و در نهایت در فصل سیزدهم، طراحی و اجرای سیستم پایش و ارزیابی عملکرد برنامه در دستور کار بوده است.

اهداف، مقاصد و اولویت‌های طرح چه بود؟

چنانچه در صفحه 8 فایل الکترونیکی این اثر آمده، «هدف اصلی طرح توانمندسازی و ظرفیت‌سازی جوامع هشت‌گانه سکونتگاه‌های غیررسمی شهر زاهدان به‌منظور ارتقا، ساماندهی بهبود و توسعه مدیریت شهری و سازگار با اولویت‌های محلی مناطق موردنظر بوده است. به عبارت روشن‌تر، هدف آن بوده که 900 نفر از ساکنین سکونت‌گاه‌های هشت‌گانه غیررسمی شهر زاهدان با تأکید بر زنان و جوانان با کسب مهارت و آموزش‌های فنی و حرفه‌ای به قابلیت‌هایی دست یابند تا بتوانند برای خود در بازار کار محلی و یا شهر زاهدان فرصت‌های شغلی و درآمدزا ایجاد کنند.»

در مرحله نخست، اولویت‌های طرح مذکور در اقدامات زیر خلاصه‌شده است:

1- بازدید از سکونت‌گاه‌ها. 2- شناخت سازمان‌ها و مراجع محلی. 3- برگزاری جلسات معارفه و توجیه دستگاه‌های مرتبط. 4- برپایی نشست‌های مشترک با مسئولین استان و نمایندگان محلی. 5- انجام ارزیابی سریع از سکونت‌گاه‌های هشت‌گانه.6- محیط‌شناسی و مروری بر مدار اقتصادی، اجتماعی استان سیستان و بلوچستان و شهر زاهدان. 7- شناسایی ذی‌نفعانِ اصلی طرح یعنی مهارت آموزان. 8- شناسایی و اقدام جهت همکاری با سازمان فنی و حرفه‌ای در دو بخش خصوصی و دولتی. 9- شناخت برنامه‌های مهارت آموزان و طراحی و معرفی نیازهای آموزشی جدید. 10- آماده‌سازی جامعه محلی و تنظیم برنامه برای اجرا.

از همین اولویت‌های طرح روشن است که در این رویداد، نوعی تعامل با همه‌ی بخش‌ها در جریان است: از بخش خصوصی گرفته تا دستگاه‌های دولتی تا سایر ذی‌نفعان، مقامات محلی، مردم، ارزیابی اقتصادی جهت سرمایه‌گذاری و …

مرحله دوم این طرح به پیاده‌سازی و اجرای طرح اختصاص داشته است. بااین‌حال پیش از آغاز، مانعی بر سر راه آقا هدی و تیم همراه وجود داشته است. سخن از «مهارت‌های اجتماعی» به‌عنوان مکملی برای مهارت‌آموزی فنی‌وحرفه ای به میان آمده است. با اینکه وظیفه مشاور در طرح، اجرای دوره‌های فنی‌وحرفه‌ای و مطابق 60 ساعت آموزش برای هر نفر بود، بر اساس نتایج حاصل از مطالعات ارزیابی سریع چنین به نظر رسید که قبل از آموزش‌های مهارت آموزان نیاز به آموزش مهارت‌های اجتماعی به‌عنوان آموزش مکمل فنی و حرفه‌ای دارند. افزایش انگیزه‌ی حضور و مشارکت در طرح و کاهش جو بی‌اعتمادی در جامعه محلی، مهم‌ترین هدف برگزاری این دوره‌ها بود. در نتیجه 5 موضوع مورد نیاز آنان که عمدتاً از نتایج پژوهش‌های محلی حاصل شد، در دستور کار قرار گرفت و قرار شد هر مهارت‌آموز حداقل در 2 کارگاه آموزشی شرکت کند. در این مرحله، 620 نفر در 6 دوره شامل مهارت‌های ارتباطی کار گروهی مدیریت خانواده، کاریابی و محیط‌زیست شرکت کردند که جمعاً 6200 نفر ساعت را پوشش داده است.(ص 10)

طرح توسعه مهارت‌های پایه در سکونت‌گاه‌های غیررسمی شهر زاهدان به‌قصد شناسایی، طبقه‌بندی و آموزش مهارت‌های پایه و فنی‌وحرفه‌ای 900 نفر از ساکنان هشت سکونتگاهِ غیررسمی شهر زاهدان (شیرآباد، کریم‌آباد، کارخانه نمک، بابائیان، مرادقلی، چلی آباد، پشت گاراژ و پشت فرودگاه) با تأکید بر زنان و جوانان و نیازهای محلات و همچنین به‌منظور ایجاد آمادگی آموزش‌گیرندگان برای ورود به بازار کار، در خردادماه 1388 با افق زمانی 15 ماه آغاز به کار کرد. (ص 16)

این طرح با هدف ظرفیت‌سازی و توانمندسازی ذی‌نفعان اصلی طرح از طریق:

آموزش مهارت‌های فنی‌وحرفه‌ای (اولویت نخست) و آموزش مهارت‌های اجتماعی (نقش مکمل)، درصدد بود تا زمینه‌های لازم برای پیوستن ذی‌نفعان به بازار کسب و پیشه و دستیابی به شغل مناسب را فراهم آورد. به بیانی روشن‌تر، ذی‌نفعان اصلی از طریق کسب مهارت و آموزش‌های اولیه و قابل استفاده سریع در بازار کار شغلی و خوداشتغالی به درآمدزایی رسیده و اقتصاد محلی را رونق و محیط زندگی خود را بهبود بخشند. (همان)

نسبت طرح با نقطه عزیمت‌های تقاضامحور یا عرضه محور

شهید صابر و تیم همراه در آغاز ورود به طرح، چیزی را به نحو تصنعی به جامعه‌ی محلی تزریق نمی‌کنند. بلکه با عنایت به رویکرد راهنما و چارچوب پذیرفته‌شده‌ی اجتماع‌محوری، نقطه عزیمت و آغازگری طرح از «تقاضای محل» کلید می‌خورد. در حقیقت این تقاضای محل است که پیشران و فراخوانِ توسعه جامعه‌ی محلی است و چیزی از بالا یا بیرون بر آن مستولی نمی‌شود. خواستِ درون‌جوش است که توسعه‌ی مورد نیاز و متناسب خویش را می‌طلبد. این تقاضا قابل تجهیز به سه عنصر تقاضای آموزشی ذی‌نفعان اصلی (مهارت آموزان)، تقاضای بازار کار محلی، دیدگاه تجربی سازمان آموزش فنی‌وحرفه‌ای و مرکز کاریابی شهر، بوده است. مجری در پی اشراف بر تقاضای ذاتی محل، آموزش‌های متناسب خود را عرضه خواهد کرد. ازاین‌رو، ارائه‌ی خدمات آموزشی معطوف به تقاضای محل خواهد بود. (ص 17)

روابط سازمانی طرح چگونه بود؟

هیچ رؤیایی بدون تیم، تشکیلات و امکانات لجستیک و پشتیبانی محقق نمی‌شود. هم در حوزه‌ی نظری و هم در حوزه عملیاتی، شهید صابر با عطف توجه به تجربیات پیشین خوب می‌دانست که سازماندهی نیرو و منابع مالی حداقلی، برای پیشبرد هر کار اجتماعی و مدنی ضروری است. از همین رو طرح حاضر با حضور یک راهبر علمی، یک مدیر اجرایی، دو مشاور اقتصادی، یک مشاور جامعه‌شناسی، یک مشاور آموزشی، دو کارشناس سازمان ده میدانی، چهار کارشناس پژوهشی و یک پشتیبان اداری، با افق زمانی 15 ماه (معادل 50 نفر ماه) آغاز به کار کرد. کارشناسانی که در این طرح با مجری همکاری داشتند، ذیل سه گروه پژوهش، مداخله و آموزش، جای می‌گیرند. در همین حال، گروهی متشکل از اعضای هیئت‌علمی به‌عنوان مکمل به گروه پیش‌گفته، مسئولیت مشاوره و هدایت علمی طرح در مراحل مختلف را بر عهده داشتند. (ص 56)

برنامه اجرایی طرح

سیر مطالعاتی و اجرایی طرح مهارت‌آموزی با همکاری اعضای گروه طرح در سه مرحله به اجرا درآمد که هر گروه منطبق با وظایف تعریف‌شده برای آن گروه در مراحل مختلف وارد عمل شده است.

مرحله اول، شناخت وضع موجود و آماده‌سازی طرح است. این مرحله خود شامل مراحلی بدین شرح است: آماده‌سازی و بازشناسی محلی، شناخت ذی‌نفعان جامعه محلی، شناخت تقاضای بازار و مهارت‌های موردنیاز، شناسایی مهارت‌آموزان و نهادهای آموزشی، شناخت برنامه‌های مهارت‌آموزی، طراحی و معرفی پودمان‌های جدید مهارت‌آموزی مورد نیاز بازار محلی، آماده‌سازی دوره‌های آموزشی جدید برای اجرا و تنظیم برنامه‌ی اولیه‌ی مهارت‌آموزان.

مرحله‌ی دوم، مربوط به پیاده‌سازی و اجرا بوده است که با عبور از مرحله‌ی شناخت وضع موجود و آماده‌سازی طرح، در دستور کار قرار گرفت. در این مرحله اقدامات زیر صورت گرفته است: تفاهم نهایی با مرکز آموزش فنی‌وحرفه‌ای، تنظیم برنامه زمانی و ثبت‌نام از مهارت‌آموزان، اجرای آموزش، صدور گواهی‌نامه، طراحی و اجرای سیستم پایش و ارزیابی عملکرد برنامه، تحلیل مقایسه‌ای ارزیابی قبل و بعد از آموزش، ارزیابی اثرات رفتاری برنامه و ارزیابی میزان اشتغال‌زایی مهارت‌آموختگان.

و در نهایت مرحله‌ی سوم، مستندسازی در دستور کار قرار داشته به‌منظور ثبت و ضبط فرآیند اجرای طرح و امکان قابلیت تعمیم آن برای سایر مناطق. این مرحله به مستندسازی تجارب طرح اختصاص یافته و در دو سرفصل مستند کردنِ کلیه مراحل طرح و ارائه راهکارهای بهبود و تعمیم طرح، صورت گرفته است. (صص 57 و 58)

استراتژی مداخله به جای انفعالِ مشاهده‌گر

یکی از مهم‌ترین اقدامات انجام شده در مرحله نخست (شناخت وضع موجود)، انجام ارزیابی سریع و تعیین «استراتژی مداخله» بود. بر این اساس، ارزیابی سریع با هدف ترسیم استراتژی مداخله در محلات و انتخاب مرحله‌ی اول برای ورود، صورت پذیرفت. این اقدام از طریق بازبینی محلات، شناسایی افراد کلیدی محلی، شهردار محله‌ها، مولوی‌ها، فعالان محلی و نیز گفتگو و مصاحبه با ساکنان سکونت‌گاه‌ها به انجام رسید. پس از تجمیع یافته‌ها و ترسیم استراتژی مداخله، دو محله کریم‌آباد و مرادقلی به ترتیب به‌عنوان محله‌های دارا و فاقد تجربه‌ی توانمندسازی، هم‌زمان برای ورود طرح در اولویت قرار گرفتند و محله شیرآباد به علت دارا بودن پیشینه ناموفق توانمندسازی به فاصله اندکی از این دو محله برای ورود انتخاب شد. به‌علاوه در مرحله نخست، مقدمات لازم جهت راه‌اندازی دفتر محلی با هدف تسهیل، تسریع و سازماندهی ارتباطات در سازمان‌ها و محلات، فراهم شد.

گام دوم از مرحله نخست، با هدف کسب شناخت و آگاهی از موقعیت منطقه و نیز شناسایی ویژگی‌های محلی در قالب: مطالعه و بررسی اجمالی ویژگی‌های جمعیتی و نیروی انسانی سکونت‌گاه‌ها، مطالعه و بررسی اجمالی ویژگی‌های اقتصادی محلی، مطالعه و بررسی اجمالی موقعیت اجتماعی و فرهنگی سکونت‌گاه‌ها، شناسایی آموزش‌های مهارتی موجود در سطح جامعه مورد نظر و تحلیل وضعیت سکونت‌گاه‌ها از نظر کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، از طریق انجام مطالعات میدانی در سطح محلات، رهبران محلی، شهرداران محلات، افراد کلیدی، معتمدین، مولوی‌ها و فعالان محلی و مسئولان استان، استانداری، فرمانداری، شهرداری، بهزیستی، مراکز کاریابی، کمیته امداد و سازمان‌ها و ارگان‌هایی همچون اداره بازرگانی، اداره تعاون، جهاد کشاورزی، میراث فرهنگی و جهانگردی، بهداشت، کار و امور اجتماعی انجام پذیرفت. در پی اتمام این مرحله، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی این سکونت‌گاه‌ها مورد تحلیل قرار گرفت. (صص 59 و 60)

در صفحه 54 نموداری ترسیم شده که فرآیند کار را در 6 مرحله‌ی مرتبط با هم، که در یک رابطه‌ی دیالکتیکی به سر می‌برند، نشان می‌دهد. یک سیکل که از تشخیص و فهم و شناخت مسئله می‌آغازد، برای حل مسئله استراتژی مداخله را مبتنی بر نظر و عمل متناسب اتخاذ می‌کند، اجرا می‌کند، فعالیتِ اجرا شده را ارزیابی و پایش می‌کند و از آن بیلان به دست می‌دهد و بازخورد می‌گیرد و همان بازخورد را مبنای شروعی تازه می‌کند.

 این تنها یک روش پژوهش برای یک کار نیست، یک ایمان است که آدمی را در یک حیاتِ جمعی و متعلق و همبسته، تداوم می‌دهد و انگیزه می‌بخشد.

منبع:‌ این لینک

«در یک مسیر زنانه»، گفت‌وگویی درباره توان‌افزایی زنان سیستان و بلوچستان (ویدئو)

مرور مسیر طی شده در خانه هدی به روایت خود زنانِ عضو آن

این پنل در رخداد «زیست جمعی، کار جمعی» که به مناسبت هجدهمین سالگرد تاسیس بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان برگزار می‌شد ارائه شده است.

در این گفت‌وگو مرضیه حسن‌زهی مدیر عامل انجمن امید (خانه هدی)، جان بی‌بی گمشاد زهی سرگروه خودیار طلوع امید و ناهید دریوش نارویی سرگروه خودیار خورشید درباره تجربه خود از مشارکت در شکل‌گیری و توسعه خانه‌های هدی و فرایند توان‌افزایی اجتماعی اقتصادی زنان در محله‌های حاشیه‌نشین زاهدان صحبت کردند. امیر جلالی‌نژاد دبیر این پنل از خاطرات، چالش‌ها و رویاهای فردی و جمعی زنان می‌پرسد.

مجموعه کتابهای منتشر شده مرحوم هدی صابر (ویدئو)

📘دو سال آخر: رفرم تا انقلاب
📘میراث پهلوانی
📘نمای هزار تصویر در فوتبال ایران
📘مجموعه باب بگشا (شش دفتر)
📘سه هم‌پیمان عشق
📘مجموعه هشت فراز هزار نیاز (۹کتاب)
📘جامه دان پر و پیمان؛ سه گفتار از هدی صابر درباره امام حسین
📘وارسته از بند: خاطرات همبندیان هدی صابر از بند ۳۵۰ اوین
📘پر یادگار؛ مجموعه اشعار هدی صابر
📘فروپاشی؛ نگاهی به دورن رژیم شاه، بحران‌ها، تضادها و ناکامی‌هایش

منبع:‌ این آدرس

دیدگاهتان را بنویسید