کتاب «زنده باد چهگوارا» (معرفی کتاب و گزیده متن)
بازنمایی مرگ چه گوارا
اثر «جان برجر»
سخنان و اشعاری در رثای «چه» (از ژان پل سارتر، گابریل گارسیا مارکز، آندره گورز، و …)
اسلحهای که شعر میسرود (معرفی کتاب)
اسلحهای که شعر میسرود
«بین کردار و سخنانش دوگانگی وجود نداشت. نویسندهای که به آنچه تبلیغ میکرد، خود جامهی عمل میپوشاند و با این کارِ خود، دیگر روشنفکران را شرمنده میساخت. این مردِ عمل، تجربیات خود را به روی کاغذ میآورد و تجزیه و تحلیل میکرد تا نتایج عملی و اخلاقی از آنها بگیرد. این گنگِ خوابدیده، از مهارتهای خود برای تعبیر رؤیاهایش استفاده میکرد. او یک کمالگرا بود و هر چیزی را تا انتها دنبال میکرد. سماجت وی در آسانگیریِ امور دیوانهکننده بود. هیچ نشانی از ریا و دورویی در او دیده نمیشد. زمانی که میگفت کار کردن برای یک دوست، بزرگترین لذتی است که یک انسان میتواند داشته باشد، راست میگفت. او فکر میکرد لیاقت یک انقلابی این است که در راستای مبارزه برای تحققِ کشورِ موعودی که هنوز به وجود نیامده، بمیرد و خود نیز چنین کرد. وی با این نگرش، صرفاً نمایش بزرگی از شهامت عرضه نمیکرد بلکه با چنان شجاعت و شادمانیای این را میگفت که گویی طبیعیترین کار دنیاست.»
***
کتاب «ارنستو چهگوارا»، نوشتهی «اندرو سینکلر»، ترجمهی شهریار خواجیان از نشر آشیان، روایتی است ساده و جذاب از زندگیِ مبارزِ آرژانتینی «ارنستو چهگوارا»؛ روایتی که از اسطورهسازی پرهیز میکند، نگرشِ انتقادی به زندگیِ چهگوارا را حفظ میکند و شکستها و ناکامیهایش او را نیز توأمان با عظمتِ سترگی کارهای او بازگو مینماید. کتاب از هفت فصل تشکیل شده است:
فصل نخست، «پیشینهی یک انقلابی» نام دارد و به دوران کودکی و نوجوانیِ چهگوارا میپردازد:
«ارنستو به اتفاق دوست نزدیک خود، سوار بر موتور سیکلت، عازم جستجوی راه حلی بنیادین برای قارهی خود شد. این دو نفر عازم سفری به سراسر قاره شدند و برای تأمین هزینههای خود به رانندگی کامیون، باربری، مراقبت پزشکی و ظرفشویی پرداختند. ارنستو حتى مدتی به عنوان نگهبان یک شرکت معدن آمریکایی در شیلی مشغول شد. اما جالبترین شغلی که این دو آرژانتینی گرفتند، در یک دهکدهی جذامیان واقع در منطقهی آمازون بود. ارنستو در آنجا شاهد والاترین تجلی همبستگی و وفاداری بود که انسانهای تنها و نومید را به یکدیگر پیوند میداد. ارنستو در حالی که در میامی آمریکا در حال گرسنگی کشیدن بود، سفر خود را پایان داد و سپس به بوینس آیرس بازگشت تا درس خود را تمام و درجه ی پزشکیاش را دریافت کند.
این مسافرت طولانی که با کمترین هزینه انجام شد مبنا و پایه ای برای شناخت ارنستو از مردمانِ قارهی آمریکا و مشکلاتشان بود. وی بعدها گفت که در آن سفر در هیچ جا احساس بیگانگی نکرد: «در گواتمالا احساس میکردم گواتمالایی هستم. در مکزیک مکزیکی و در پرو پرویی.» این سفر همچنین وی را به یک فعال رادیکال تبدیل کرد. او در سخنرانی خود در ۱۹۶۰ آغاز دگرگونی خود را این گونه به یاد میآورد:
به دلیل شرایط سفرم، با فقر و گرسنگی و بیماری از نزدیک آشنا شدم. دریافتم که نمیتوانم بچههای بیمار را به دلیل نبودن وسیله درمان کنم و با چشم خود، شرایط وخامتبارِ سوءتغذیه و سرکوب مستمر را دیدم. بدین ترتیب شروع به تشخیص این واقعیت کردم که چیز دیگری هم وجود دارد که به اندازه ی مشهور شدن به عنوان یک محقق یا کمک بزرگی کردن به دانش پزشکی اهمیت دارد، که همانا کمک به این مردم است.»
فصل دوم با نامِ «جنگ کوبا»، اختصاص دارد به همراه شدنِ ارنستو با گروه فیدل کاسترو، اولین مراحلِ مبارزهی مسلحانهی آنها علیه حکومت دیکتاتوری باتیستا در کوبا و تجزیه و تحلیل چهگوارا از اشتباهات خود و گروهش:
«درس دیگری هم از روزهای آغازینِ جنگ آموخته شد. کاسترو پافشاری میکرد که نیروهایش تا آنجا که ممکن باشد، نسبت به سربازان زخمیِ دشمن، اسیران، غیرنظامیان و دهقانانی که با دشمن همکاری نمیکردند، رفتار انسانی پیشه کنند. نتیجه این بود که اعتبار چریکها در قیاس با رفتارهای خشونتآمیز نیروهای باتیستا بالا رفت.»
در فصل سوم، گفتهها، تجربیات و آموزههای «استاد جنگهای چریکی» نقل میشود. ارنستو چهگوارا علاوه بر مبارزهی مسلحانهی عملی در میدان جنگ، پژوهشگر و نظریهپرداز جنگهای چریکی نیز محسوب میشود و از این رو نوشتههای وی، آموزش میدهند که چگونه یک خیزش با حضور گروهی انگشتشمار میتواند علیه نیروهای یک ارتش مدرن و مجهز به تکنولوژی به پیروزی برسد:
«[پس از تسلط بر هر منطقه] چریک با مجازات خائنان، تصرف زمین و دام و توزیع دوبارهی آنها در میان دهقانان فقیر، و نیز مصادرهی اموال و شرکتهای دشمنان انقلاب، به پیشوازِ کنترلِ آتی خود بر دستگاه عدالت و قانون میرود. وی همچنین باید سعی کند که در صورت امکان، به برپایی تعاونیها و آموزش مردم بومی بپردازد. در این مرحله، تعاملی بین چریکها و دهقانان برقرار میشود. چریک که اغلب تحصیلکرده و خاستگاهش طبقهی متوسط است، از دانش خود برای روشنگری در میان کشاورزان استفاده میکند، و در همان حال کشاورزان نیز واقعیتِ شرایط اجتماعیِ خود را به وی نشان میدهند؛ امری که چریک پیش از آن فقط به شکلی انتزاعی از آن خبر داشت. دهقانان همچنین میتوانند یک درس عملی به چریک بدهند و به او بیاموزند که چه اصلاحاتی ضرورتِ بیشتری دارند.»
فصل چهارم و پنجم کتاب، مربوط به دورانی است که چهگوارا و دیگر انقلابیون پیروز شدهاند و اکنون وظیفهی برپایی جامعهی سوسیالیستی موردنظرِ خود را بر عهده دارند. این فصول که به ترتیب «انقلاب رو به تغییر» و «مهر پایانی بر پول» نام دارند، شرحِ نظریات و عملکردِ ارنستو چهگوارا است در شش عرصهی کشاورزی، صنعت، سیاست پولی، انگیزههای اخلاقی، آگاهیِ انقلابی و امور بینالمللی.
چهگوارا همواره از دهقانان و کشاورزان حمایت میکرد و پس از رسیدن به قدرت نیز از حامیان اصلیِ طرحِ اصلاحاتِ ارضی بود. «کشتزارها، مزارع و مالکیتهای بزرگ همگی ملی شدند. تعاونیها و نهادهای دولتی به عنوان نهادهای نمونه تأسیس شدند.»
در عرصهی صنعت، به نظر میرسید تنها چارهی ماندگار کشورهای توسعهنیافته و تنها امکانِ سرپیچیِ آنها علیه قدرت اقتصادی امپریالیسمِ آمریکا، ایجاد صنایع بود. ارنستو به ریاست هیئت تجدید سازمان وزارت صنایع انتخاب شد و پس از مدتی به عنوان وزیر صنایع شروع به فعالیت کرد:
«هدف کشورهایی که برای آزادیشان میجنگند، این است که صنعتی شوند تا به آزادی دست یابند.» برای جهان سوم، مبارزهی چریکی فقط پیشدرآمدِ مبارزهی صنعتی علیه امپریالیسمِ اقتصادی بود. این روند مبارزه، طبعاً بسیاری از ویژگیهای الزامیِ زندگیِ چریکی را از کارگر کوبایی طلب میکرد. آنهایی که در کارخانه کار میکردند، باید همان ازخودگذشتگی و روحیهی ایثار رزمندگانِ چریکیِ روستایی را کسب میکردند.»
ارنستو چهگوارا مدتی را نیز در مقام رییس کل بانک مرکزی کوبا به خدمت پرداخت. بلندپروازانهترین ایدهها و کنشهای او را میتوان متعلق به همین دوران دانست؛ دورانی که در آن ارنستو رؤیای یک نظام دستمزد واحد را میدید که در آن هر کس همان مقدار دستمزد میگرفت که نیاز داشت، تا زمانی که پول یکسره برچیده شود. در کمال ناباوری، چهگوارا مخالف این بود که سود حاصل از کارخانهها و مزارع، به عنوان پاداش به کارگران داده شود. او معقتد بود که چنین کاری، رادیکالیسم و روحیهی رفیقانهی جدیدِ انقلاب را خراب کرده و یگانه انگیزهی راستین بشر را که رفاقت در خدمت به انقلاب است را فاسد میکند. او معتقد بود با توجه به اینکه دولت انقلابی به دنبالِ رفع همهی نیازهای مردم است، پاداشِ کارگرْ بهروزیِ همگان است؛ تا زمانی که پول همچون بردهداری منسوخ شود.
چهگوارا حتی مخالف رقابت بین تعاونیهای مختلف کارگری بود. او میخواست رقابت بالکل برچیده شود. چهگوارا در یکی از سخنرانیهایش رقابت سرمایهدارانه را «مبارزهی وحوش» و رقابت سوسیالیستیِ معطوف به حداکثرسازیِ سود را «رقابت وحوش در قفس» نامید. ارنستو چهگوارا در پیِ تحققِ آرزوهای اصیلِ انسانی بود، نیازهای جسمی را فرعی و ناچیز میشمرد و حاضر نبود که آزمندی را به عنوان محرّکِ اصلیِ کار و اشتغال قرار دهد:
«چهگوارا تاکید میکرد که به یقین «عشق و رحمت» در همین عمل برداشت نیشکر دیده میشود، و اینکه بردگی انسان در نیاز وی به کار نبوده و نیست، بلکه در شکست وی در مالکیت بر وسایل تولید بوده است. زمانی که انسان وسایل تولید را دوباره به مالکیت خود درآورَد، احساس خوشبختی پیشینِ خود در کار رانیز بازمییابد و اهمیت خود را در سازوکارِ اجتماعی احساس میکند. …هدف نهایی انقلاب، آزاد کردنِ مردم از بیگانگیشان از جامعه بود، که به خطا فردیت نامیده میشود.»
امیدهای اولیه و مقاصد مبالغهآمیز چهگوارا محکوم به ناکامی بودند. حتی در کوبا نیز آن مدینهی فاضله در دسترس نبود. ارنستو در مقالهای که در اکتبر 1964 نوشت، به تجزیه و تحلیل خطاهای دولت در صنعت و کشاورزی پرداخت. وی که در انتقاد از خود تخصص داشت، به داوری دربارهی کشور و خودش با همان سختگیری و شفافیتی پرداخت که هر دشمنی میتوانست انجام دهد.
فصل ششم کتاب، «در تکاپوی آزادی» نام دارد. چهگوارا به آزادیِ دیگر ملتهای جهان میاندیشید؛ به ویژه به کشورهای جهان سوم که به دور از دوقطبیِ سوسیالیسم-سرمایهداری، از توسعهنیافتگی رنج میکشیدند. او که از دیوانسالاری در کوبا ملول گشته بود و گرایشِ کاسترو به سمتِ روسها را مطبوع نمییافت، نخست کوشید تا کشورهای فقیر جهان سوم را به اتحاد و همبستگی دعوت نماید. و سپس خود به فعالیت در این زمینه پرداخت. چهگوارا مدتی به سفرهایی بینالمللی به مسکو، ویتنام، الجزایر و دیگر کشورهای سوسیالیستی و غیرمتعهد رفت، سپس به مبارزهی مسلحانه نهچندان موفقیتآمیزی در کنگو پرداخت و سرانجام در 1966 راهیِ بولیوی شد تا به آزادسازی این کشور از چنگ امپریالیسم یاری برساند؛ جایی که او قرار بود بجنگد و بمیرد.
آخرین فصل کتاب، «مرگ و پیامدهای آن» نام دارد. ارنستو چهگوارا به بولیوی رفت تا به گسترش انقلاب در آمریکای لاتین یاری برساند، اما در آنجا علیرغم دستاوردهای متعدد شکست خورد و دستگیر شد. دقت و توجهی که مقامات بولیوی برای اعدام چهگوارای زخمی به کار بردند، حاکی از ترسی بود که حکومتهای نظامی آمریکای لاتین از تحقق رؤیای چهگوارا در یکپارچه کردنِ قاره از طریق مبارزهی مسلحانه داشتند. ارنستو در 9 اکتبر 1967 در یک مدرسه و با شلیک شش گلوله اعدام شد. پیکرش را شستشو دادند و از آن عکسبرداری کردند و برای نشان دادنِ اینکه فرماندهی افسانهای چریکها واقعاً مرده است، به نمایش گذاشتند.
«مرگ چهگوارا تأثیر بیشتری از زندگیاش به جا گذاشت. مردگان ممکن است داستانی برای گفتن نداشته باشند، اما میتوانند حماسهساز شوند. چه فقط از مردان باشهامت عصر خود نبود؛ بلکه یکی از هوشمندترین، اصیلترین، پارساترین، سازشناپذیرترین، انسانترین و زیباترین مردان دوران خود نیز به شمار میرفت. چهرهی وی هزاران اعتراض و سخنانش صدها جنبش برمیانگیخت. او برای مبارزان، به نوعی قدیس تبدیل شد که مرگ و زندگیاش را وقف فقیرترین انسانها کرده بود. شهادت وی الهامبخشِ جوانان شد.
مرگ چه پیش درآمد خشم پرطنین جنبش گاردهای سرخ در چین مائو و آفند تت ویت کنگ ها در ویتنام جنوبی بود. بسیاری از دانشجویان جهان با توجه به نماد شخصی چه و گاردهای سرخ به مثابه الگوی عمومیشان در تابستان پرآشوب ۱۹۶۸ دست به تظاهرات زدند.
دولتهای جهان در ۱۹۶۸ پیروز شدند. در کشورهای کمونیستی و سرمایهداری توسعه یافته و نیافته اعتراض جوانان مغلوب قدرت پیران شد. در آمریکای لاتین تقریباً همهی خیزشهای چریکی سرکوب شدند. اقدامات خشنتر در کنیا همچنان که در چکسلواکی، در مکزیک همچون فرانسه و در چین مانند ایالات متحده به کار گرفته شد. این واکنشی جهانی علیه یک انقلاب بینالمللی متأثر از مرگ چه بود. اما همانطور که بولیوار پیش از موفقیت در آمریکای لاتین ۵ بار شکست خورده بود، و خود چه نیز در ازای یک پیروزی در کوبا سه بار در گواتمالا، کنگو و بولیوی شکست خورده بود، درهم شکسته شدن قیامهای ۱۹۶۸ نیز به معنای پایان آنها نبود. زیرا جنجالیترین ایده ی چه دائمی بودن و خود آفرینندگی انقلاب بود.
در هر آیینی یک عنصر غیر واقعی و غیر عقلایی وجود دارد. در مورد چه، این عنصر همسان انگاری وی با مسیح بود. در بسیاری از پوسترهای دانشجویی هالهای به گرد سر وی کشیده شده بود. چون وی برای تهیدستان میجنگید و در عین جوانی مرگ را برگزید، او برداشتی اسطوره ای به جا گذاشت که خود را برای کل بشریت فدا کرده است. چه آشکارا کسانی را کشت و اعدام کرد. وی به وضوح از دشمنانش نفرت داشت و باورهایش به روشنی از نظریه های سیاسییی ناشی میشد که مورد نفرت بسیاری بود. وی به روشنی از تاکتیکهایی حمایت و استفاده میکرد که گاه مشکوک یا غیرانسانی بودند. وی به وضوح کسی بود که در محیطی از آلودگی و کثافت و همچون حیوان در جنگل زندگی کرد. با این حال، چه آشکارا از همهی این حقایق فراتر رفت.
چه به موجودی ورای یک انسان و به مثابه یک نجاتبخش ظاهر شد. آنگاه که همه چیز گفته و انجام میشود و زمانی که سخنان و رفتارش بدون احساسات بررسی و گاه محکوم میشوند، این باور به جای خود باقی میماند که خط راهنمای چه همواره عشق به انسانیت و بهروزی بشریت بوده است. این آرمانها که در نوشتهها، سراسر زندگی و مصیبت و مرگش بازتاب یافتهاند، از ایدئولوژی فراتر میروند. عکس جنازهاش به شمایلی مقدس در بسیاری از خانه های روستایی سراسر آمریکای لاتین کاتولیک تبدیل شد.
سارتر، زمانی که چه را «کاملترین انسان عصر خود» نامید، چه به جا و درست میگفت. یک ویژگی احیاگرانه در چه وجود داشت؛ وی در زندگی ۳۹ سالهاش مشاغل بیشتری از یک طیف کامل انسانها در سراسر زندگیشان و دورههای زندگی بیشتری از هر بچه گربهای داشت. وی سعی میکرد که در هر کاری که میکند، همچون یک پزشک خاطرهنویس، نظریهپرداز سیاسی و نظامی، رزمندهی چریک، اقتصاددان، کارشناس تاکتیکهای جنگی، بانکدار، برنامهریز، صنعتگر، سفیر یا مبلّغ، حرفهای عمل کند.
با این حال چه کاملتر از کارهایش بود. وی شخصیت منسجمی داشت. به نظر میرسد که وی کمتر دچار تضاد یا تعارض درونی بوده است. او به نحو شگفتانگیزی در همهی آنچه که در دورهی جوانی میگفت میاندیشید و انجام میداد پیگیر بود. آن کارگزار حرفهای که دربارهی اقتصاد آمریکای لاتین بحث و گفتگو میکرد، تفاوتی با آن قهرمان چریک در بولیوی نداشت که بر آن بود جنگ تنها راهحل مشکلات اجتماعی و اقتصادی قاره بود. تفاوت بین چه و دیگران در این بود که او به دیگران اجازه نمیداد که [به جای او] ایدههایش را به عمل درآورند، بلکه خود به آنها عمل میکرد.
بین کردار و سخنان چه دوگانگی وجود نداشت. نویسندهای که به آنچه تبلیغ میکرد، خود جامهٔ عمل میپوشاند و با این کار خود، دیگر روشنفکران را شرمنده میساخت. این مرد عمل تجربیات خود را به روی کاغذ میآورد و تجزیه و تحلیل میکرد تا نتایج عملی و اخلاقی از آنها بگیرد. این گنگ خوابدیده از مهارتهای خود برای تعبیر رویاهایش استفاده میکرد. چه یک کمالگرا بود و هر چیزی را تا انتها دنبال میکرد. سماجت وی در آسانگیری امور دیوانهکننده بود. هیچ نشانی از ریا و دورویی در او دیده نمیشد. زمانی که میگفت کار کردن برای یک دوست، بزرگترین لذتی بود که یک انسان میتواند داشته باشد، راست میگفت. او فکر میکرد که لیاقت یک انقلابی این است که در راستای مبارزه در لوای پرچم کشوری که هنوز به وجود نیامده بمیرد، و خود نیز چنین کرد. وی با این نگرش صرفاً نمایش بزرگی از شهامت عرضه نمیکرد، بلکه با چنان شجاعت و شادمانی این را میگفت که گویی طبیعیترین کار دنیا است. چه میگفت که هیچکس قابل جایگزینی نیست و فکر میکرد که این همان قدر در مورد خودش مصداق دارد که در مورد دیگران و بدین ترتیب خود را در معرض حوادث قرار داد و با مرگ روبرو شد. وی یک انسان کامل بود.
تاریخ احتمالاً گوارا را گاریبالدی عصر خود، این ستودهترین و محبوبترین انقلابی زمانش، تلقی خواهد کرد. ممکن است تأثیر ایدههای وی بر سوسیالیسم و جنگ چریکی موقتی باشد، اما نفوذ او به ویژه در آمریکای لاتین، قطعاً ماندگار است. زیرا از بولیوار به این سو، مردی با چنان ایدههای سترگی برای اتحاد قارهای تقسیم شده و بد اقبال وجود نداشته است. زمانی که آن ژنرال در فیلم زنده باد زاپاتا به پیکر تیرباران شدهٔ رهبر چریک مرده نگاه میکند، میگوید: «گاه ممکن است جنازه یک مرد، دشمنی وحشتناکتر باشد». برای کشورهای ثروتمند جهان و حکومتهای فاسدی که بر بسیاری از کشورهای فقیر حکم میرانند، چهگوارای مرده همچنان یک دشمن وحشتناک اما زیباست.
بخشی از سخنان چه گوارا در سازمان ملل متحد
گوارا علاوه بر آنکه رهبری نظامی بود، ریاست بانک ملی و وزارت صنایع را هم مدتی بر عهده گرفت. او در سیاست خارجی کوبا هم نقش اساسی و تعیینکنندهای داشت. در سال ۱۹۵۹ از کشورهای آسیایی و افریقایی دیدار کرد و در سال ۱۹۶۰ در رأس هیأتی اقتصادی عازم کشورهای بلوک شرق شد و از آنجا به چین و کره شمالی رفت، در سال ۱۹۶۱ نمایندگی کوبا را در پونتا دل استه به عهده گرفت،در سال ۱۹۶۲ ریاست هیأت اقتصادی دیگری را در سفر به اتحاد جماهیر شوروی داشت، در سال ۱۹۶۳ در کنفرانس اقتصادی الجزایر شرکت کرد و در مارس سال ۱۹۶۴ به نمایندگی از کوبا در کنفرانس تجارت و توسعهی ملل متحد در ژنو حضور یافت. پس از آن دیداری رسمی از الجزایر داشت و در نوامبر همان سال برای سومین بار به اتحاد جماهیر شوروی رفت. دسامبر ۱۹۶۴ در نوزدهمین نشست عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک شرکت کرد و متن زیر گزیدهای از سخنان او در مجمع عمومی ملل متحد است.
… کوبا به اینجا آمده است تا موضع خود را دربارهی مهمترین مسائل مورد مناقشه اعلام کند و این کار را با احساس مسؤولیت تمام و تا جایی که امکان دارد از این تریبون به انجام خواهد رساند و در عین حال گفتاری از سر صداقت و راستی خواهد داشت.
باید شاهد خانه تکانی و حرکت رو به جلو این مجمع باشیم.
دلمان میخواهد که کمیتههای کاری در نخستین مواجهه با مشکلات متوقف نشوند. امپریالیسم قصد دارد چنین جلساتی را به مسابقهی حرّافیهای بیپایان و بینتیجه تبدیل کند و به جای حل معضلات و مشکلات جهانی فقط حرفزده شود. نباید بگذاریم چنین شود. باید مجمع عمومی نوزدهم در تاریخ سازمان ملل همواره برجسته شود و در یادها بماند. ما برای این هدف تلاش میکنیم.
احساس میکنیم که حق داریم و متعهد به انجام آن هستیم، زیرا کشور ما یکی از نقاط پر اصطکاک جهان امروز است. جایی که اصول حاکم بر استقلال کشورهای کوچک در آن همه روزه بلکه هر دقیقه، به معرض آزمایش در میآید. در عین حال کشور ما یکی از سنگرهای آزادی در جهان است که در چند قدمی امپریالیسم ایالات متحده آمریکا قرار دارد و نشان داده که در شرایط موجود بشریت، ملتی میتواند روی پای خود بایستد، از اصول دفاع کند و خود را آزاد نگه دارد.
البته از طرف دیگر اردوگاه سوسیالیسم هم هست که روز به روز توسعه مییابد و قدرت بیشتری میگیرد و اسلحهی قدرتمند مبارزه به شمار میآید. اما برای بقا شروط دیگری هم هست: حفظ وحدت ملی، ایمان و قاطعیت در دفاع از کیان کشور و انقلاب.
نمایندگان محترم به استحضارتان میرسانم که این شروط در کوبا وجود دارد.
یکی از مسائل داغی که مجمع باید به آن بپردازد و برای ما اهمیت خاصی دارد که برای آن راه حلی بیابیم، همزیستیِ مسالمتآمیز بین دولتهایی است که نظام اقتصادی و اجتماعیِ متفاوتی دارند. در این زمینه پیشرفتهای چشمگیری در جهان صورت گرفته است اما امپریالیسم، خاصه امپریالیسم آمریکا میکوشد به جهان القا کند که همزیستیِ مسالمتآمیز فقط حق قدرتهای بزرگ جهانی است. در اینجا حرف رئیس جمهورمان را تکرار میکنیم که در قاهره اعلام کرد و سپس در بیانیه دومین کنفرانس سران کشورهای غیر متعهد اعلان شد: اگر بنا داریم صلح جهانی را حفظ کنیم، همزیستی مسالمتآمیز نباید فقط به کشورهای قدرتمند محدود شود. همزیستیِ ک مسالمتآمیز باید صرف نظر از ضعف و قدرت کشورها، سوابق تاریخی و مشکلات احتمالیشان، در میان همه کشورها برقرار شود.
باید اعلان کنیم که همزیستی مسالمتآمیز نباید فقط در روابط بین حاکمیتها محدود شود. ما مارکسیستها بارها گفتهایم که همزیستی مسالمتآمیز استثمارکننده و استثمار شونده، بین ظالم و مظلوم امکان ندارد.
ما همبستگی خود را با مردم پورتوریکو و رهبر کبیرشان پدرو آلویسو کامپوس ابراز میکنیم که در حرکتی مزورانه در سن هفتاد و دو سالگی از زندانِ حبس ابد آزاد شد در حالی که نه میتواند حرف بزند و نه توان سرپا ایستادن دارد. آلویسو کامپوس نماد آمریکای لاتینِ در بند اما سازش ناپذیر است. سالها زندان و فشار تحمل ناپذیر و شکنجهی روحی، تنهایی، جدایی از خانواده و دوستان و بیخبری و اشغال سرزمین مادریاش نتوانست اراده او را بشکند. نمایندگی کوبا به نیابت از طرف خلق كوبا تحسین و سپاس خود را نثار این مرد بزرگ میکند که افتخاری برای آمریکای ما به حساب میآید. ایالات متحده سالها کوشیده است تا فرهنگ پورتوریکو را درهم بریزد: زبان اسپانیایی با فرهنگ انگلیسی. زبان اسپانیایی با لولاهایی در ستون فقرات آن که خم شدن در برابر سرباز امریکایی را راحت کند.
سرباز پورتوریکویی را مثل گوشتِ دم توپ به جنگهای امپریالیستی می فرستند، آنها را به کره اعزام میکنند. وادارشان میکنند که به روی برادران خود آتش کنند. مورد اخیر آن همین قتل عام چند ماه پیش پاناماست. در فجیعترین جنایت، مردم بیدفاع و دست خالی را به گلوله بستند.
مردم پورتوریکو به رغم همهی این ناملایمات و تهاجم به تمامیت تاریخیشان اراده خود را بر حفظ فرهنگ و آیین خود استوار کردهاند و بر حفظ هویت لاتین و غرور ملی تأکید دارند و استقلال طلبی سرفرازانهای را نشان میدهد که در قاطبهی مردم این جزیرهی آمریکای لاتین موج میزند.
یکی از دستورالعملهای این کنفرانس خلع سلاح عمومی و کامل است. ما از خلع سلاح عمومی و کامل دفاع میکنیم. به علاوه ما خواهان انهدام کامل سلاحهای هستهای هستیم و از برپاییِ کنفرانسی از تمام ملل جهان برای تحقق این امر حمایت میکنیم. نخست وزیر ما در بیانیهی پیش از این مجمع هشدار داد که مسابقهی تسلیحاتی به جنگ منجر میشود. قدرتهای هستهایِ جدیدی در جهان به وجود آمده و هر آن امکان درگیری هست. ما اعتقاد داریم که برپاییِ چنین کنفرانسی لازم است تا انهدام کامل جنگافزارهای هستهای را تصویب کند و پیش از آن نیز توقف کامل هر نوع آزمایش هستهای را بخواهد. در عین حال وظیفه هر کشوری میدانیم که مرزهای جغرافیایی کشورهای دیگر را محترم بشمارد و از هر نوع تجاوز حتی با اسلحهی متعارف خودداری کند.
هم صدا با سایر خلقهای جهان که خواستار خلع سلاح کامل، انهدام زرّادخانههای هستهای توقف کامل ساخت جنگافزارهای هستهای جدید و هر نوع آزمایش هستهای هستند، اعتقاد داریم که لازم است تمامیت ارضی همه کشورها مورد احترام باشد و دستان مسلح امپریالیسم از آن کشورها کوتاه بشود، زیرا به اعتقاد ما حتی با اسلحهی متعارف هم خطر آنان کمتر نیست. کسانی که هزاران نفر بیسلاح و بیگناه را در کنگو قتل عام کردند، از بمب اتمی استفاده نکردند. آنها با اسلحه متعارف به جان مردم افتادند. اسلحهی متعارفِ به کار رفته در کنگو که در اختیار امپریالیست ها بود، باعث مرگ و میر شد.
کوبا بار دیگر بر حق مسلم خود برای استفاده از هر نوع اسلحهی بازدارنده که مناسب تشخیص دهد پافشاری میکند. ما به هیچ کشوری هر قدر هم قدرتمند اجازه نمیدهیم سرزمین ما، سواحل و حریم هوایی و دریاییمان را نقض کند.
کوبا خواستار رعایت تصمیمات جمعی است. تا زمانی که چنین اجماعی صورت نگیرد، کوبا هم مثل سایر کشورها از حقوق خود دفاع میکند. نخست وزیر ما در پاسخ به زیاده خواهیهای امپریالیسم پنج نکتهی زیر را برای تأمین صلح پایدار در منطقهی کارائیب پیشنهاد میکند:
۱. ایالات متحده باید از هرگونه تحریم اقتصادی و فشار تجاری که در سراسر جهان علیه کشور ما وضع کرده، دست بردارد.
۲. توقف کلیهی اقدامات خرابکارانه، پیاده کردن نیرو، اعزام مزدور جاسوسی، ارسال اسلحه از طریق هوا و دریا و کلیهی عملیاتی که از خاک ایالات متحده و یا کشورهای هم پیمان آن علیه کشور ما انجام میشود.
٣. توقف حملات از پایگاههای ایالات متحده و پورتوریکو
۴. توقف کامل نقض حریم هوایی و آبهای ساحلی ما با هواپیما و رزم ناو
۵.عقب نشینی امریکا از پایگاه دریایی گوانتانامو و بازگرداندن مناطق اشغالی کوبا.
منبع: کتاب “اسطورهی عصیان؛ چهگوارا سخن میگوید”، به کوشش جوزف هنسن، ترجمه: اسدالله امرایی
جنگ چریکی به مثابۀ روش مبارزه (نوشته)
جنگ چریکی نامی است که با نام گوارا در آمیخته است، چه در عمل و چه در نظر. گوارا زمانی که در مکزیک دانشجو بود، آموزش جنگ چریکی را به عهده داشت، که به دنبال آن به گرانما حمله کردند. در سیراماسترا او به رتبهی کوماندانته (سرگرد) رسید که بالاترین درجهی نظامی ارتش شورشیان بود. کتاب معروف او جنگ چریکی نام داشت. جان خود را هم در راه مبارزه و جنگ چریکی در بولیوی از دست داد.
متن زیر بخشهایی از «جنگ چریکی به مثابه روش مبارزه» است که در سپتامبر سال ۱۹۶۳ در «کوبا سوسیالیستا» به چاپ رسید.
جنگ چریکی در موقعیتهای مختلف، در موارد متعددی از مقاطع مختلف تاریخی به کار گرفته شده است و هر بار هم با اهداف گوناگون. موارد اخیر آن را در مبارزات رهایی بخش مردم شاهد بودهایم که در آن نیروی پیشاهنگ مردم راه جنگ مسلحانه نامنظم را در مقابل قدرتهای نظامی برتر بر میگزیند. آسیا، آفریقا و آمریکا صحنهی چنین مبارزاتی علیه استثمار فئودالیسم و استعمار و استعمار نو بوده است. در اروپا جنگ چریکی در کنار جنگ منظم و ارتش منظم علیه اشغالگران در جریان بود.
در امریکای لاتین جنگ چریکی بارها به راه افتاد. در مواردی که نزدیک مرزهای ما صورت گرفته میتوانیم به تجربهی آگوستو سسار ساندینو و مبارزهی او علیه نیروهای شناسایی آمریکا در کوههای سگوبیای نیکاراگوئه اشاره کرد و یا تجربهی جنگ انقلابی خودمان در کوبا. از آن زمان به بعد مسأله جنگ چریکی به بحث روز احزاب مترقی منطقه تبدیل و نحوه و امکان استفاده از آن در مبارزات بحثهای داغی را برانگیخت.
در این مقاله ما دیدگاههای خود را دربارهی جنگ چریکی و نحوهی صحیح کاربرد آن اعلان میکنیم.
قبل از هر چیز ذکر یک نکته ضرورت دارد. جنگ چریکی شکلی از مبارزه است و وسیلهای برای نیل به یک هدف. هدف اساسی و غیرقابل اجتناب هر انقلابی به دست آوردن قدرت سیاسی است. بنابراین در تجزیه و تحلیل شرایط مشخص در کشورهای مختلف آمریکای لاتین، مبارزه مسلحانه را باید به شکلی محدود برای نیل به آن هدف در نظر گرفت. بلافاصله این سؤال در ذهن شکل میگیرد که آیا جنگ چریکی در تمام کشورهای امریکای لاتین تنها راه رسیدن به قدرت است؟ آیا شکل مسلط مبارزه است؟ یا اینکه آن را هم میتوان به عنوان یکی از اشکال فراوان مبارزه در نظر گرفت؟ در پایان سؤال میشود که آیا نمونهی انقلاب کوبا قابل گسترش به سایر کشورهای امریکای لاتین هم هست؟ در بحثهایی که مطرح میشود کسانی که جنگ چریکی را تجویز میکنند مورد انتقاد قرار میگیرند که مبارزات تودهای را فراموش کردهاند و طوری رفتار میکنند که گویی این روشها با یکدیگر همخوانی ندارد. ما این نوع برخورد را رد میکنیم. جنگ چریکی، جنگ مردم است، مبارزهای تودهای. تلاش برای انجام چنین جنگی بدون حمایت تودهها، پذیرش خطر و فاجعه بار است. چریکها مبارزان پیش آهنگ مهم مردم هستنـد که در محلهایی خاص مستقر میشوند و مسلح و آمادهی عملیات نظامی هستند. برای دستیابی به یک هدف که همان کسب قدرت سیاسی است. آنها حمایت تودههای کارگران و دهقانان منطقه و محلی را دارند که در آن دست به عملیات میزنند. بدون این پیش فرضها جنگ چریکی امکان بروز ندارد.
این که تغییر شرایط به صورت صلحآمیز محقق شود یا پس از زایمانی سخت و دردناک به دنیا بیاید، به نیروهای انقلابی مربوط نمیشود بلکه به عملکرد نیروهای ارتجاعی جامعهی کهن بستگی دارد. انقلاب در تاریخ، مثل پزشکی است که به تولد نوزاد کمک میکند، فورسپس را به کار نمیگیرد مگر آن که لازم باشد و به تولد نوزاد کمک کند. درد زایمان، امید به زندگی بهتر را برای تودههای ستم دیده و استثمار شده به ارمغان میآورد. امروزه انقلاب در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین اجتناب ناپذیر است. کسی نمیتواند این واقعیت را نادیده بگیرد. شرایط اسفبار استثماری که بشر در آن زندگی میکند، باعث وقوع انقلاب در امریکای لاتین میشود. با آگاهی انقلابی تودهها، با بحران جهانی امپریالیسم و با جنبش جهانی مردم ستم دیده.
ما تجزیه و تحلیل خود را از جنگ چریکی در آمریکای لاتین بر همین مبنا آغاز میکنیم.
گفتهایم که مبارزه مسلحانه یکی از راههای دستیابی به هدف است. مسأله ما در وهلهی نخست، تجزیه و تحلیل هدف است و این که آیا کسب قدرت سیاسی در امریکای لاتین از راهی به جز مبارزهی مسلحانه امکانپذیر هست یا نه.
مبارزهی مسالمتآمیز از طریق جنبش تودهای سازمان یافته در شرایط خاص بحرانی شاید موجب شود که قدرت حاکمه کنار برود و نیروهای خلقی به قدرت برسند و دیکتاتوری پرولتاریا ایجاد کنند. از دیدگاه نظری در صحت این مدعا حرفی نیست. اما در تحلیل مشخص در آمریکای لاتین به نتایج زیر میرسیم: در کل، شرایط عینی موجود امریکای لاتین چنان است که باعث میشود تودهها علیه بورژوازی و حکومت زمینداران به قوهی قهریه متوسل شوند.
در بسیاری از کشورهای جهان بحران قدرت و شرایط ذهنی اجتماعی مناسب نیز دخیل است. بیتردید اگر در کشورهایی همهی شرایط موجود باشد، انفعال در کسب قدرت سیاسی، جنایت است.
در سایر کشورهایی که شرایط مهیا نیست، باید به شیوههای دیگر مبارزه روی آورد و صحت و لزوم آن را بررسی کرد و طبق شرایطِ موجودِ هر کشوری، به بررسی نظری آن موضوع پرداخت.
در حال حاضر در آمریکای لاتین وضعیت متزلزل بین دیكتاتوری الیگارشی و اقشار مردمی حاکم است. منظور از الیگارشی»، اتحاد ارتجاعی بین بورژوازی و طبقهی زمینداران هر کشور است که بسته به نفوذ و وسعت فئودالیسم برقرار شده. این دیکتاتوری در چارچوب خاص حقوقی عمل میکند که برای تسهیل ادامه حاکمیت نامحدود طبقاتی خود تدارک دیدهاند. در حال حاضر با فشار روزافزون تودههای مردم هم روبه رو هستیم. آنها بر دروازههای صلاحیت بورژوازی مشت میکوبند، صلاحیتی که واضعین آن برای مهار تودهها مجبورند آن را نقض کنند. خشونتِ عریانِ همهي قوانین مستقر تنها به افزایش تنش در میان نیروهای مردمی و تقویت آنها منجر میشود. دیکتاتوریِ الیگارشی سعی میمیکند به منظور تغییر قانون اساسی و سرکوب پرولتاریا از نظم کهن استفاده کند. تضادها از همین نقطه آغاز میشود. مردمی که نمیتوانند نظم کهن را بپذیرند، زیر بار نظم نو هم نمیروند چرا که دیکتاتوری با وضع قوانین تازه و فرساینده میکوشد آنها را خُرد کند. نباید طبیعت سلطهگر و محدودکنندهی دولت بورژوازی را فراموش کنیم.
نباید اجازه دهیم واژهی «دموکراسی» در واژگان سیاسی استبدادی که طبقات حاکم به راه انداختهاند، لوث شود و مفهوم عمیق خود را از دست بدهد و در قالب مفهومی نو به آزادیهای نیمبندی اطلاق شود که به مردم میدهند. مبارزه برای مشروعیت بورژوازی، بدون طرح مباحث قدرت انقلابی تنها مبارزهای برای بازگرداندن نوعی دیگر از دیکتاتوری و نظم عقب ماندهی طبقات حاکم است. این مبارزه مثل این میماند که وزنهی آهنی سبکتری به زنجیر پاهای محکوم ببندند.
در شرایط درگیری، الیگارشی همهی قول و قرارهایش را زیر پا میگذارد و به مردم حمله میکند و نقاب دموکراسیاش را به کناری میزند. هر چند همیشه سعی میکند از ک ساختارهایی که برای سرکوب در اختیار دارد بهره بگیرد. در حال حاضر باز هم مسألهی چه باید کرد؟ پیش میآید. پاسخ ما روشن است. خشونت در انحصار استثمارکنندگان نیست، استثمار شوندگان هم مجاز به استفاده از آن هستند، به علاوه آنها که در هر موقعیتی خشونت را به کار نمیگیرند و تنها در صورتی که چارهی دیگری نباشد به آن متوسل میشوند. خوسه مارتی میگوید: کسی که در کشور جنگی راه میاندازد که میتواند جلو آن را بگیرد، اگر نگیرد خیانت کرده است. همچنین است اگر کسی جلو جنگی را بگیرد که برای برپایی عدالت نمیتوان از آن احتراز کرد. لنین میگوید: سوسیال دموکراسی هرگز جنبههای احساسی هیجانی و کورِ جنگ را نمیپذیرد. جنگ بیجهت را به عنوان عملی وحشیانه و حیوانی محکوم میکند. اما سوسیال دموکراسی میداند تا زمانی که استثمار انسان از انسان وجود دارد و جامعه به طبقات تقسیم شده، جنگ اجتناب ناپذیر است. این استثمار بدون جنگ از بین نمیرود و جنگ همواره و همه جا از طرف استثمارگران و طبقات سرکوبگر و حاکم آغاز میشود.
[…] نباید از خشونت بترسیم که قابلهی اجتماعات جدید است. فقط باید در نظر داشته باشیم که این خشونت را به موقع رها کنیم.
[…] از دو عامل اصلی که به تعمیق مبارزه کمک میکند و ذهنیت را آماده میسازد، یکی آگاهی نسبت به ضرورت تغییر است و دیگری اطمینان از وجود شرایط تحقق این تغییر انقلابی. این دو عامل در جمع با شرایط عینی در همهی کشورهای آمریکای لاتین موجود است و به تعمیق مبارزه در شرایط موجود جهانی کمک میکند و با توجه به شرایط و روابط بینالمللی شکل عمل انقلابی را تعیین میکند.
ویژگی سراسری مبارزه
[… ] آیا این مرحلهی جدید از آزادسازی امریکای لاتین را میتوان مواجهه دو نیروی محلی دانست که برای کسب قدرت در یک منطقهی معین با هم روبرو شدهاند؟ دشوار است. مبارزهای تا پای جان است که بین نیروهای مردمی و همهی نیروهای سرکوبگر در گرفته.
یانکیها به علت منافع مشترک دخالت خواهند کرد زیرا مبارزه در امریکای لاتین تعیینکننده است. در واقع از همین حالا شروع کردهاند و در آمادهسازی نیروهای سرکوبگر و سازماندهیِ دستگاه عریض و طویل سرکوب در سراسر قاره نقش فعالی دارند. اما از حالا به بعد با تمام توان پیش خواهند آمد. آنها با همهی اسلحه کشتار جمعی که در اختيار دارند، به میدان میآیند. با تمام قوا میکوشند که مانع همبستگی انقلابی شوند و اگر در جایی انقلاب به پیروزی برسد، حملات خود را باز از سر میگیرند آن را به رسمیت نمیشناسند.
سعی میکنند بین نیروهای انقلابی تفرقه بیندازند، از هیچ نوع خرابکاری رویگردان نیستند، مزاحمتهای مرزی ایجاد میکنند و کشورهای ارتجاعی را وامی دارند که به مخالفت با آن بپردازند و میکوشند از نظر اقتصادی آن را خفه کنند و مجال نفس کشیدن را از آن بگیرند و یک کلام آن را از صحنهی روزگار محو کنند. تصویر آمریکای لاتین همین است و پیروزی در یک کشور دشوار است. اتحاد نیروهای سرکوبگر را باید با وحدت نیروهای مردمی خنثی کرد. در همهی کشورهایی که سرکوب از حد تحمل میگذرد، باید علم عصیان و انقلاب را برافراشت و این پرچمِ ضرورتِ تاریخی باید ویژگیِ قارهای داشته باشد. چنانچه فیدل کاسترو گفته است سلسله جبال آند باید سیراماسترای امریکای لاتین باشد و پهنهی سرزمینهایی که این قاره را تشکیل میدهد صحنهی مبارزهی مرگ و زندگی علیه امپریالیسم.
نمیتوانیم بگوییم چه زمانی این مبارزه سراسری میشود، حتی نمیتوانیم بگوییم چه قدر دوام میآورد، اما میتوانیم وقوع پیروزمندانهی آن را پیشبینی کنیم،زیرا نتیجهی گریزناپذیر شرایط تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است و سیر آن نمیتواند قهقرایی باشد. وظیفهی همه نیروهای انقلابی هر کشوری است که در صورت فراهم بودن شرایط اقدام کنند و کاری به وضع کشورهای دیگر نداشته باشند.
استراتژی عمومی با تعمیق مبارزه مشخص میشود. پیشبینی ویژگی سراسری مبارزه، حاصل تحلیل قدرتِ هر یک از کشورهاست، اما دلیلی وجود ندارد که قیامهای انفرادی و شورشهای خودجوش را نادیده بینگاریم. درست همان گونه که آغاز مبارزه در بخشی از کشور به گسترش آن در قلمرو جغرافیایی آن کشور منجر میشود، آغاز جنگ انقلابی در گسترش شرایط جدید در کشورهای همسایه نقش دارد.
مبارزه در امریکای لاتین شروع شده است. مرکز توفان در ونزوئلاست یا گواتمالا، کلمبیا، پرو یا اکوادور؟ آیا این درگیریهای پراکنده نشانهای بیقرار نیست؟ نتیجهی درگیریهای امروز اهمیتی ندارد. تا زمانی که هدف نهایی مطرح است، شکست موقت یکی دو جنبش اهمیت چندانی ندارد. تردیدی نداریم که مبارزه روز به روز شکوفاتر آگاهی مردم افزوده خواهد شد و نیاز به تغییرات انقلابی را نباید از نظر دور بداریم. این یک پیشبینی است تاریخ ثابت خواهد کرد که حق با ماست.
دربارهٔ «خاطرات موتور سیکلت» (بخشی از مقدمه کتاب)
آلیدا گوارا (دختر چه گوارا): وقتی اولین بار این یادداشتها را میخواندم هنوز به صورت کتاب در نیامده بودند. آنموقع، دخترکی بودم که تازه داشتم مردی را که این سطور را با این میزان جسارت و خودجوشی نوشته بود، میشناختم. و پر واضح است که خواندم و خواندم و هر چه بیشتر میخواندم، چهره او را واضحتر میدیدم و به خودم میبالیدم که دختر اویم.
نمیخواهم در مورد چیزهایی که در این کتاب کشف خواهید کرد چیزی بگویم، اما به یقین میدانم که وقتی کتاب را تمام کنید دوباره و سه باره و چندباره برمیگردید و ماجراهایی را میخوانید و دوباره و سه باره و چندباره لذت میبرید، هم به خاطر زیبایی نحوهی تشریحشان و هم به خاطر زلال بودن احساسات نویسندهشان.
لحظاتی بود که خودم را جای گرانادو میگذاشتم و پشت موتورسیکلت، ترک پدرم، مینشستم و از پشت میگرفتمش و با هم از کوهها میگذشتیم و از دریاچهها هم. اعتراف میکنم که پارهای وقتها به حال خودش وامیگذاشتمش، به خصوص آن وقتهایی که کاملاً ایماژیستی به شرح ماوقع میپردازد و […] در چنین وقتهایی او خودِ خودش است، خودِ خودش.
راستش را بخواهید، هر چه بیشتر در این کتاب پیش میرفتم، بیشتر عاشق پسر جوانی میشدم که پدرم روزگاری بود. قرار نیست شما هم همین احساس را داشته باشید، اما در این کتاب، ارنستو را بهتر شناختم؛ ارنستویی که از آرژانتین رفت تا به دل ماجرا بزند و کارهای بزرگ بکند؛ مرد جوانی که وقتی واقعیت قارۀ ما را لمس کرد و کشف، بالغ شد و موجودی اجتماعی.
به تدریج میخوانیم و میبینیم که رؤیاهایش تغییر میکنند و خودخواهیاش نیز. به تدریج درد دیگران را لمس میکند و آن را درد خود میسازد. مرد جوانی که در صفحههای آغازین کتاب دیوانگیها و بیخیالیهایش ما را به خنده میاندازد، جلوی چشمانمان بالغ میشود و حساس، وقتی که از واقعیات عریان آمریکای لاتین ما سخن میراند، وقتی که فقر را در امریکای لاتین ما میبیند و وقتی که استثمار را گریبانگیر مردمش مییابد. با تمام این احوال، هرگز شوخطبعیاش را وانمیگذارد و این حس غریب بهتدریج پالودهتر و آرامتر و ظریفتر میشود.
پدر من، یا به عبارت خودش: “خودم، آدمی که زمانی بودم”، آمریکای لاتینی را به من و شمای خواننده نشان میدهد که قبلاً نمیشناختیمش، مناظرش را با کلماتی توصیف میکند که رنگ میبخشند و حس؛ و توصیفهایش میرود تا عمق احساساتمان، چنان که انگاری ما هم همانی را میبینیم که او.
نثرش بکر است و تازه. با کلماتش صداهایی را میشنویم که تا به حال نشنیده بودیم، چیزی را حس میکنیم که او حس کرده است، با همانقدر زیبایی و همان قدر خشونت. با این حال، حتی آنگاه که در عقاید انقلابیاش پابرجاتر میشود، نازکیطبعش را وانمینهد.
او درمییابد که آنچه مردم آسیبدیده و دردکشیده لازم دارند، دانش طب او نیست، بلکه نیرو و استقامتش در تسهیل حدوث تغییراتی اجتماعی است که قدر و منزلت آدمی را به آدمی باز میگرداند.
این ماجراجوی جوانِ تشنهی آموختن، با دریای بیکران عشقش نشان میدهد که واقعیت، اگر به درستی تعبیر شود، میتواند دیدگاه و تفکر آدمی را کاملاً تغییر دهد.
یادداشتهای او را بخوانید، یادداشتهایی که با عشق، صداقت و خلوص نوشته شدهاند، یادداشتهایی که بیش از هر چیز دیگری باعث میشوند خود را به پدر نزدیک ببینم. امیدوارم لذت ببرید و در سفرش با او همراه شوید.
اگر روزی روزگاری توانستید پا جای پای او نهید، با اندوه در خواهید یافت که خیلی چیزها تغییر نکردهاند، یا اصلاً بدتر شدهاند. و این چالشی است بزرگ برای همۀ ما که – مثل این جوانک که بعدها «چه» شد – دغدغهمان واقعیات عریان محیط است، برای ما که دغدغهمان داشتن دنیایی عادلانهتر است.
حالا شما را با مردی که میشناختمش تنها میگذارم، مردی که به خاطر عطوفت و قدرتی که در طول زندگیاش از خود نشان داد، دوستش میدارم.
از این کتاب لذت ببرید! از این به بعد تا ابدیت!
آلیدا گوارا مارچ؛ جولای ۲۰۰۳
خاطرات موتورسیکلت
روزنگاشت سفر به آمریکای لاتین
این خاطرات نه داستان قهرمانبازی است و نه روایتی بدبینانه، یا لااقل نمیخواهم چنین باشد. ماجرا، ماجرای دو زندگی است که روزها و ماهها با هم سفر کردند وامیدها و رؤیاهایی مشترک داشتند.
هر مردی در طول نُه ماه از زندگیاش ممکن است به هر چیزی فکر کند، از پَرسه در فلسفه گرفته تا – در هماهنگی کامل با شکمش! – تمنای کاسهای سوپ. و اگر در عین حال ماجراجو هم باشد، زندگیاش مورد توجه دیگران قرار خواهد گرفت و یادداشتهایش چیزی خواهد شد شبیه همین یادداشتها.
و هم چنین است که سکه را که بالا میاندازی، میچرخد و میچرخد و گاهی شیر میآید و گاهی خط. این جا، آدمی ـمقیاس هر چیزـ از زبان من سخن میگوید و به زبان من، تا آنچه را که چشمهایم دیدهاند، بیان کند. احتمالاً اگر ده بار هم شیر میآمد، من خط میدیدم و برعکس، تا این لبها بتوانند گویای همان چیزی باشند که این چشمها دیدهاند. شاید تصویرمان کامل نبود و شاید هم قضاوتهایمان ناهمگون. به هر حال این چنین است که ماشین تحریر فرمانهای گذرای مغزم به انگشتانم را ثبت کرد و حالا انگیزهها مردهاند. افزون بر این، هیچکس مسئول نیست.
کسی که این یادداشتها را نوشت، به محض این که پایش دوباره به خاک آرژانتین رسید، مُرد. کسی که این یادداشتها را جمع کرده و ویراسته – یعنی من – دیگر نه آن هستم که بودم. این پرسه دور آمریکای ما – با احترامات فائقه! – بیش از آنچه که فکر میکردم مرا عوض کرده است. در هر مجموعه عکسی، عکسی میبینید که ظاهراً در شب زیر نور ماه کامل برداشته شده است. راز این تصویر جادویی از «تاریکی در مهتاب» معمولاً در متنی که همراه آن است گشوده میشود. خوانندگان این کتاب نمیتوانند حساسیت دید مرا حس کنند. خودم هم نمیتوانم حسش کنم. بنابراین، نمیتوانند تشخیص دهند عکسها دقیقاً در چه ساعتی برداشته شدهاند. این یعنی این که من عکسی به شما نشان بدهم و مثلاً بگویم این عکس در شب گرفته شده. شما یا باور میکنید یا نمیکنید. مهم نیست، چون اگر صحنهای را که در یادداشتهایم از آن «عکس» گرفتهام هرگز ندیده باشید، به سختی میتوانید جایگزینی برای حقیقتی که میخواهم به زبان بیاورم پیدا کنید. اما حالا تنهایتان میگذارم با خودم، آدمی که زمانی بودم…
صبح روزی از روزهای اُکتبر بود…
پینوشت
بر اساس این کتاب، در سال 2004 فیلمی نیز با عنوان «خاطرات موتورسیکلت» ساخته شده است.
نامه خداحافظی «چه» به پدر و مادرش
زمانی که کاسترو نامهی خداحافظی گوارا را خواند گفت که انقلابی مفقودالاثر نامههای خداحافظی دیگری خطاب به خانواده و دوستان و رفقای مختلف نوشته است و از آنها خواهش کرد که آن نامهها را به انقلاب تقدیم کنند، زیرا اسناد مهمی هستند که ارزش دارند و بخشی از تاریخ انقلاب باشند.
یکی از آن نامهها، نامهای است خطاب به پدر و مادرش که در سال ۱۹۶۷ در کوبا چاپ شد.
پدر و مادر عزیزم؛
بار دیگر زیر پاشنههایم دندهی روسینانته (اسب دن کیشوت) را حس میکنم.
بار دیگر پا به راه گذاشتهام و سپرم را به دست گرفتهام. حدود ده سال پیش نامهی خداحافظی دیگری برای شما نوشته بودم. تا جایی که به یادم مانده، در آن نامه شکایت کرده بودم که سرباز و پزشک خوبی نبودهام. آن نامه را دیگر دوست ندارم. من سرباز بدی نیستم.
هیچ چیزی عوض نشده است جز آنکه بر آگاهیِ من افزوده شده. من آگاهتر شدهام. مارکسیسم من ریشه دوانده و پالوده شده است. مبارزهی مسلحانه را تنها راه رهاییِ مردمی میدانم که در راه آزادی مبارزه میکنند و بر اعتقاد خود پافشاری میکنم. شاید بسیاری مرا ماجراجو بدانند که هستم. فقط یک فرق کوچک دارم: برای اثبات حقانیت خود از جانم مایه میگذارم.
شاید این آخر کار باشد. من البته به دنبال آن نیستم، اما جزو احتمالات منطقی یکی هم این است. اگر چنین باشد شما را از دور میبوسم. خیلی دوستتان دارم، فقط نمیدانم علاقهام را چه گونه نشان دهم. من در عمل خود راسخ و پایبند هستم و فکر میکنم که گاهی مرا درک نمیکنید.
درک من آسان نیست. اما لطفاً مرا باور کنید. همین امروز.
حالا ارادهای دارم که با شوق هنرمندانه، پاهای لرزان و سینههای خسته را جلا میدهد. این کار را خواهم کرد.
گاهی به این سرباز کوچک قرن بیستم فکر کنید.
سلیا، روبرتو، خوان مارتین و پاتوتین و بئاتریس را میبوسم و همه را سلام میرسانم. شما را هم در آغوش میفشارم. فرزند خلف شما
ارنستو
منبع: کتاب “اسطورهی عصیان؛ چهگوارا سخن میگوید”، به کوشش جوزف هنسن، ترجمه: اسدالله امرایی
معرفی دو پادکست در مورد زندگی چه گوارا
دو پادکست «رخ» و «دیپ»، قسمتی را به زندگی ارنستو چه گوارا اختصاص دادهاند.
یادمان چه گوارا در موسیقی
«بدرود فرمانده» ترانه ای است که در سال ۱۹۶۵ توسط آهنگساز کوبایی،کارلوس پوئبلا ساخته شدهاست. این ترانه به عنوان پاسخی برای نامه خداحافظی چهگوارا درهنگام ترک کوبا سروده شدهاست.
بدرود فرمانده
به دوست داشتنت خو گرفتهایم
بعد از آن فراز تاریخی
آنجا که خورشید شهامتت مرگ را به زانو درآورد
اینجا از وجود عزیز تو روشنایی و عطوفتی زلال به جای ماندهاست
فرمانده چهگوارا
دستهای قوی و پرافتخارت به تاریخ شلیک میکند
آنگاه که تمامی سانتاکلارا برای دیدنت از خواب برخاسته است
اینجا از وجود عزیز تو روشنایی و عطوفتی زلال به جای ماندهاست
فرمانده چهگوارا
میآیی و با خورشیدهای بهاری نسیم را به آتش میکشی تا با شعله لبخندت پرچمی برافرازی
اینجا از وجود عزیز تو روشنایی و عطوفتی زلال به جای ماندهاست
فرمانده چهگوارا
عشق انقلابیات تو را به نبردی تازه رهنمون میشود
آنجا که استواری بازوان آزادگرت راانتظار میکشند
اینجا از وجود عزیز تو روشنایی و عطوفتی زلال به جای ماندهاست
فرمانده چهگوارا
از پی تو میآییم چنانکه دوشادوش تو میآمدیم
و همراه با «فیدل» تو را میگوییم:«بدرود، فرمانده!»
***
Bella Ciao