You are currently viewing «پل الوار»؛ مروری بر زندگی و گزیده‌ای از اشعار
گاهشمار زندگی و آثار پل الوار

گاهشمار زندگی و آثار پل الوار

عشق و شعر و زندگی

عشق و شعر و زندگی

چرا که آفتاب هنوز می‌دمد

چرا که آفتاب هنوز می‌دمد

با برادران خود که نور خویش را بنیاد می‌نهند

با برادران خود که نور خویش را بنیاد می‌نهند

گاهشمار زندگی و آثار پل الوار (متن)

 ۱۸۹۴. در ساعت یازده و نیم صبح روز ششم اکتبر، کلمان اوژن گرندل، حسابدار ۲۴ ساله با ژان ـ ماری کوزن خیاط ۱۹ ساله، در شهرداری اِپینه سورسِن (فرانسه) پیمان زناشویی می‌بندند.

۱۸۹۵. روز چهاردهم دسامبر، ژان ـ ماری گرندل در بلوار ژول‌گِد (سن دنی)، شماره ۴۶ پسری به دنیا می‌آورد که نامش را اوژن ـ امیل ـ پل می‌نهند.

 ۱۹۰۰. کلمان ـ اوژن گرندل از حرفه‌ی حسابداری دست می‌کشد و یک بنگاه معاملات املاک را در حومه‌ی شهر دایر می‌کند.

 ۱۹۰۱. اوژن‌ـ امیل ـ پل گرندل، پل الوار آینده، ابتدا در مدرسه‌ی سن ـ دنی و سپس در مدرسه‌ی اولنه سوبوآ به تحصیل می‌پردازد.

۱۹۰۸. خانواده‌ی گرندل در پاریس سکنی می‌گزینند. گرندل جوان در مدرسه‌ی خیابان کلینیانکور تحصیلاتش را ادامه می‌دهد وسال بعد با استفاده از کمک هزینه‌ی تحصیلی وارد مدرسه‌ی کُلبر می‌شود.

۱۹۱۱. اوژن ـ امیل ـ پل به دلیل بیماری از ادامه‌ی تحصیل باز می‌ماند.

۱۹۱۲. سامبر: وی در اسایشگاه مسلولین کلاوادِل (سوییس) بستری می‌شود. در آنجا با دختری روس به نام هلنا دیمیتری یونا دیاکونُوا آشنا می‌شود و نام گالا را بر او می‌نهد.

 ۱۹۱۳. پل و گالا تصمیم به ازدواج می‌گیرند.

 اول دسامبر: نخستین مجموعه اشعار الوار تحت عنوان اشعار نخستین به نام پل ـ اوژن گرندل، با حمایت مالی مادرش منتشر می‌شود.

 او در همان ماه در نشریه‌ی آثار نو، دو قطعه شعر با نام‌های «زنان مقدس» و «ورلن» را به چاپ می‌رساند.

۱۹۱۴. ژانویه: نشریه‌ی آتش، «دیوانه سخن می‌گوید» را از الوار منتشر می‌کند و کمی بعد، نشریه آثار نو، اشعار منثور کوتاهی را تحت عنوان «گفتگو‌های بیهودگان» با مقدمه‌ای از گالا چاپ می‌کند. فوریه: الوار که ظاهراً شفا یافته، آسایشگاه مسلولین کلاوادل را ترک می‌کند. گالا نیز به روسیه می‌رود.

اوت: آغاز جنگ جهانی اول. در همین ماه، نشریه‌ی آتش شعر سه قطعه‌ای «دیوانه» را از پ. او گرندل منتشر می‌کند.

دسامبر: الوار وارد ارتش می‌شود.

۱۹۱۵. وی ابتدا در هنگ ۲۱توپخانه، و اندکی بعد، به عنوان پرستار ارتش انجام وظیفه می‌کند.

 ۱۹۱۶. اوت: پل اوژن- گرندل به عنوان پرستار در بیمارستان شماره‌ی ۱۸ ارتش نزدیک خط مقدم خدمت می‌کند. وی ده قطعه شعر کوتاه را با عنوان «وظیفه» در ۱۷ نسخه (به عبارتی در ۲۰ نسخه) تکثیر و در میان نظامیان توزیع می‌کند و برای نخستین بار در زیر اشعارش نام پل الوار را می‌نویسد. بدین ترتیب نام خانوادگی مادربزرگش ( مادر مادرش) را جایگزین نام خانوادگی خود می‌کند.

سپتامبر: گالا به پاریس بازمی‌گردد.

هزاران مجروح جنگی به بیمارستان شماره‌ی ۱۸ ارتش منتقل می‌شوند. درد و رنج آنان الوار را منقلب می‌کند. او نشریه‌ی کلاه سرخ بولو پاشا را (که چندی بعد تیرباران می‌شود) می‌خواند و به عقاید صلح جویانه‌ی او تأسی می‌جوید. اما با وجود چنین روحیه‌ای، از طریق سلسله مراتب تقاضا می‌کند که بار دیگر در رسته‌ی توپخانه خدمت کند.

۲۸ دسامبر: در نامه‌ای به بهترین دوستش، گونون، اعلام می‌کند که به هنگ ۹۵ توپخانه پیوسته است.

۱۹۱۷. ژانویه: به واحد خود در جبهه ملحق می‌شود.

۲۱ فوریه: با استفاده از یک مرخصی سه روزه، در پاریس با گالا پیوند زناشویی می‌بندد.

مارس: به دلیل برونشیت حاد به بیمارستان اَمی ین می‌رود.

 مه: در پی وخامت بیماری، به بیمارستان پاری ـ پلاژ منتقل می‌شود.

از آن پس دیگر بخ خط مقدم نمی‌رود، بلکه تنها در پشت جبهه خدمت می‌کند.

۳۱ ژوئیه: کتاب وظیفه و نگرانی، اثر الوار منتشر می‌شود.

۱۹۱۸. ۱۱ مه: گالا دختری به دنیا می‌آورد و نامش را سِسیل می‌نهند.

ژوئیه: الوار اشعاری را برای صلح منتشر می‌کند و این علاقه‌ی ژان پلان را به آشنایی با شاعر برمی‌انگیزد.

۱۱ نوامبر: امضای پیمان صلح.

۱۹۲۰. فوریه: نخستین شماره‌ی نشریه‌ی ضرب المثل‌ها که الوار آن را اداره می‌کند منتشر می‌شود.

۲۶ مه: الوار در جشنواره‌ی دادا حضوری فعال دارد.

سپتامبر: نشریه‌ی نو فرانسه، یازده هایکو از الوار را تحت عنوان «برای اینجا زیستن» به چاپ می‌رساند.

۱۹۲۱. ۱۵فوریه: نیاز‌های زندگی و پیامد رویا‌ها.

۱۸ مارس: مکررات، با تصاویری از ماکس ارنست.

۲۵ ژوئن: تیره بختی فناناپذیران، با همکاری ماکس ارنست.

۱۹۲۳. ژوییه: آخرین شب نشینی دادا در تأتر میشل پاریس. لویی آراگن، آندره بروتون، بنژامن پره و الوار نهضت داداییسم را ر‌ها می‌کنند.

۱۹۲۴ مارس: الوار، دستخوش تناقضات، می‌اندیشد که «همه چیز را بزداید». در ۲۴ مارس، در مارسی به قصد سفر به دور دنیا سوار کشتی می‌شود. روز بعد، مردن از نمردن منتشر می‌شود. وی در آغاز مجموعه اظهار می‌دارد: «برای ساده کردن همه چیز، آخرین کتابم را به آندره بروتون اهدا می‌کنم».

اکتبر: گشایش «دفتر مطالعات سورئالیستی». بازگشت به پاریس.

۱۸ اکتبر: یک جسد، نخستین متن سورئالیستی گروهی، به امضای آراگن، بروتون، دل تی، دریو لاروشل، الوار و فیلیپ سوپو انتشار می‌یابد.

نوامبر: بروتون نخستین بیانیه‌ی سورئالیسم را منتشر می‌کند.

۱۹۲۵. ۲۷زانویه: بیست و شش سورئالیست، از جمله الوار، طی بیانیه‌ای اعلام می‌دارند که «سورئالیسم راهی است برای ر‌هایی روان و هرچیز مشابه».

ژانویه: « ۱۵۲ ضرب المثل باب سلیقه روز» با همکاری بنژامن پره.

 ۱۲ ژوئن: ژاک پرور و ایو تانگی به سوررئالیست‌ها می‌پیوندند.

۱۹۲۶. ۲۷مه: الوار به حزب کمونیست می‌پیوندد وبا نشریه‌ی «روشنی» همکاری می‌کند.

۸ سپتامبر: پایتخت درد.

۱۲ دسامبر: زوایای پنهان زندگی یا هرم انسانی.

۱۹۲۷. نوامبر: کمابیش هرشب، سوررئالیست‌ها در خانه بروتون می‌آیند.

۱۹۲۸. ژوئن: از ماه مارس، الوار در آسایشگاه مسلولین آروزا بستری می‌شود و سراسر زمستان را در آنجا می‌گذراند.

۱۹۲۹. ۱۹مارس: عشق، شعر.

۱۹۳۰. ۲۰آوریل: «کند کردن کار‌ها»، با همکاری آندره بروتون و رنه شار.

 مه: الوار با نوش آشنا می‌شود. نام حقیقی وی ماریا بنز است.

۱۵ اکتبر: پایدار.

۲۴ نوامبر: آبستنی مقدس با همکاری آندره بروتون.

۱۵دسامبر: الوار و گالا برای همیشه همدیگر را ترک می‌کنند.

۱۹۳۲. ۲۵ ژوئن: زندگی بی‌واسط.

۱۹۳۳. ژانویه: چون دو قطره آب.

۱۹۳۴. ۲۱ اوت: پل الوار با نوش ازدواج می‌کند

دسامبر: گل سرخ همگان.

۱۹۳۵. ژانویه ـ فوریه: الوار که از بیماری رنج می‌برد، در داوو اقامت می‌گزیند.

 اواخر مارس تا اوایل‌آوریل: بروتون و الوار برای گشایش نمایشگاه سوررئالیست‌ها در

چکسلواکی به پراگ ‌می‌روند. آن‌ها چند کنفرانس برگزار می‌کنند و دررادیو صحبت

 می‌کنند.

 ژوئیه: شب‌های مشترک با دو طرح از سالوادور دالی.

 ۲۴ اکتبر: آسان.

۱۹۳۶. الوار برای یک دوره سخنرانی به اسپانیا می‌رود. در چهارم فوریه، درباره‌ی «پابلو پیکاسو، نقاش و شاعر» نطقی ایراد می‌کند.

 ۵ مه: «یادداشت‌هایی در باب شعر»، با همکاری آندره بروتون. در همین ماه الوار در

 کورنوای اقامت می‌کند و برای «نمایشگاه بین‌المللی سوررئالیسم» در لندن، متن

سخنرانی‌اش را آماده می‌کند.

۳ ژوئن: هوای آزاد.

۵ ژوئن: تکیه گاه.

 ۱۱ ژوئن: ـ ۴ ژوئیه: نمایشگاه بین‌المللی «سوررئالیسم» در لندن.

۲۴ ژوئن: سخنرانی الوار با عنوان «قطعیت شاعرانه» در لندن.

 ۱۵ اکتبر: چشم‌های بارور با یک پرتره و چهار تصویر از پابلو پیکاسو.

۱۹۳۷. ۲۶ ژانویه: انتشار قطعیت، شاعرانه متن سخنرانی الوار در لندن.

۱۰ نوامبر: دست‌های آزاد.

۱۵دسامبر: نخستین مناظر قدیمی.

۲۰ دسامبر: برخی واژه‌ها که تا به امروز به طرزی شگفت برایم منع شده‌بود.

۱۹۳۸. ژانویه – فوریه: «نمایشگاه بین‌المللی سوررئالیسم» در پاریس، در گالری هنر‌های زیبا به سرپرستی بروتون و الوار. «فرهنگ مختصر سوررئالیسم» که با همکاری آندره بروتون

تدوین گردیده، انتشارمی‌یابد و در نمایشگاه به معرض فروش گذاشته می‌شود.

۱۰ مارس: روند طبیعی.

‌آوریل: همبستگی.

سپتامبر ـ اکتبر: بروتون پس از اقامت در مکزیکو و ملاقات با لئون تروتسکی (در ماه ژوئیه)، به پاریس باز می‌گردد و «فدراسیون بین‌المللی هنر انقلابی مستقل» را پایه‌گذاری می‌کند، الوار، که با کمونیست‌ها رابطه دارد، به موضع بروتون اعتراض می‌کند. در نتیجه، روابط آنان تیره می‌شود.

۱۹۳۹. ۶ مه: ترانه تام.

۳۰ مه: الوار گزیده‌ای از نوشته‌های بودلر را منتشر می‌کند و مقدمه‌ای بر آن می‌نویسید.

۳ ژوئن: در دیدرس.

بازی‌های گنگ، عروسک، شامل چهارده قطعه شعر.

۳ سپتامبر: آغاز جنگ جهانی دوم. الوار با درجه ستوانی وارد ارتش می‌شود.

۱۴ ژوئن: آلمانی‌ها وارد پاریس می‌شوند.

۲۵ ژوئن: امضای قرارداد متارکه‌ی جنگ با آلمان. الوار ارتش را ترک می‌کند و به پاریس باز می‌گردد.

اکتبر: کتاب باز( ۱۹۳۸ ـ ۱۹۴۰).

۱۹۴۱.‌آوریل: اخلاق خواب، با طرح‌هایی از رنه ماگریت.

روی شیب‌های زیرین، با مقدمه‌ی ژان پُلان و پرتره‌ای از پیکاسو.

۱۹۴۲. کتاب باز، جلد دوم(۱۹۳۹ـ ۱۹۴۱).

شب آخر.

ژوئیه: شعر بی‌اختیار و شعر آگاهانه.

الوار که مدتی است از مبارزه دست کشیده، تقاضای عضویت مجدد در حزب کمونیست را می‌کند. فعالیت این حزب در آن دوران غیر قانونی اعلام شده بود.

حدود پانزدهم سپتامبر: انتشار نخستین شماره‌ی نامه‌های فرانسوی، به طور مخفیانه.

آخر سپتامبر: شعر و حقیقت ۱۹۴۲ الوار برای محدوده‌ی شمال «کمیته‌ی ملی نویسندگان» را بنیان می‌نهد.

پایان اکتبر: در پی انتشار شعر و حقیقت ۱۹۴۲، پلیس فعالیت‌های الوار را زیر نظر می‌گیرد. الوار بناچار محل اقامتش را ترک می‌کند و پنهان می‌شود.

۱۹۴۳. مارس: پیر ویون با دشواری بسیار الوار را می‌یابد و او را از عضویت مجددش در حزب کمونیست فرانسه آگاه می‌کند.

۱۴ ژوئیه: فخر شاعران به طور پنهانی از سوی انتشارات مینویی چاپ و منتشر می‌شود. الوار نام جعلی موریس اِروان را برای سراینده اشعار بر می‌گزیند.

نوامبر: الوار به جنوب می‌رود و مخفیانه در بیمارستان روانی سن ـ البان نزد دکتر لوسین بونافه اقامت می‌کند.

د سامیر: هفت چکامه عشق در رزم، با نام جعلی ژان دواُ، از سوی امارژه در سن فلور منتشر می‌شود. ۱۹۴۴. مارس: الوار به پاریس باز می‌گردد.

آوریل: تخت، میز به طور پنهانی بدون ذکر ماه و روز در ژنو انتشار می‌یابد.

اول مه: فخر شاعران جلد دوم. اروپا مخفیانه از سوی انتشارات مینویی منتشر می‌شود. در این مجموعه، الوار دسته‌ای از اشعارش را با نام ژان دواُ و دسته‌ای دیگر را با نام موریس اِروان امضا می‌کند.

مه: الوار با همکاری لویی پارو نشریه‌ی جاوید را تأسیس می‌کند و در ماه‌های ژوئن و ژوئیه دو شماره را پنهانی منتشر می‌کند. پس از ر‌هایی پاریس، این نشریه به طور علنی تا سپتامبر ۱۹۴۵ چاپ

می‌شود.

اول ژوئیه: شایستگان آزادی

اوت، کلامی چند خطاب به آقای دوبوفه.

۲۵ اوت: آزادی پاریس.

۹ دسامبر: آتنا.

۱۵ دسامبر: در وعده گاه آلمان‌ها

۱۸ دسامبر: «به پابلو پیکاسو».

۱۹۴۵. ۱۵‌آوریل: در‌آوریل ۱۹۴۴ پاریس هنوز نفس می‌کشد!

 بدل سایه، با طرح‌هایی از آندره بودَن.

مه: آلمان تسلیم می‌شود.

۴ ژوئیه: جامه دار جلف.

۱۷ نوامبر: اندیشه بلند عاشقانه، با تصویری از نوش الوار اثر پیکاسو.

اول دسامبر: آرزو.

۱۹۴۶. ۳ ژانویه: شعر بی وقفه.

۳۱ ژانویه: خاطرات دیوانه خانه.

آوریل: الوار و همسرش به چکسلواکی ‌می‌روند. پنجم‌آوریل در پراگ پل الوار یک کنفرانس در زمینه‌ی «شعر در خدمت حقیقت» و نُه کنفرانس در زمینه‌ی «شعر معاصر فرانسه» برگزار می‌کند. او روز

۱۲‌آوریل در براتیسلاو نخستین کنفرانس را تجدید می‌کند. الوار برای برگزاری یک دوره سخنرانی، از چکسلواکی به ایتالیا می‌رود. سپس از یوگسلاوی و یونان دیدن می‌کند.

۱۱ نوامبر: میل شدید تداوم.

۲۰ نوامبر: موضوع واژه‌ها و تصاویر.

۲۸ نوامبر: الوار که یک هفته است به دلیل بیماری در مونتانا ورمالا (سوئیس) اقامت گزیده از درگذشت ناگهانی نوش آگاهی می‌یابد و در می‌یابد که مراسم خاکسپاری وی سه روز بعد در پاریس برگزار می‌شود.

۱۹۴۷. ۱۶ ژوئن: زمان لبریز می‌شود، با نام مستعار دیدیه دروش.

سپتامبر: الوار به لندن می‌رود.

نوامبر: پیکر‌های بیادماندنی با نام مستعار بَرن.

۲۱ نوامبر بهترین گزیده اشعار آن است که برای خود تهیه می‌کنیم. ۱۸۱۸ – ۱۹۱۸. این مجموعه از شاتوبریان تا روردی را دربر می‌گیرد. الوار در مقام برگزیننده‌ی اشعار چند سطری را با عنوان « به

دوستانم» در ابتدای کتاب می‌نویسد.

۱۶ دسامبر: درون چشم انداز، ۸ شعر نمایان، با همکاری ماکس ارنست.

۱۹۴۸.‌آوریل: الوار همراه پیکاسو به لهستان می‌رود و در کنگره صلح وروکلا و شرکت می‌کند.

۳۰‌آوریل: دیدن.

مه: نخستین اشعار ۱۹۱۳ – ۱۹۲۱ این اثر با اثری به همین نام که در۱۹۱۳ منتشر شد، هیچ وجه اشتراکی ندارد.

۱۶ مه: ژاک وین یا هنر باشکوه.

 ۷ ژوئن: اشعار سیاسی، با مقدمه‌ی آراگن.

ژوئیه: چشم انداز‌ها.

۲۴ سپتامبر: پیکر‌های بیادماندنی.

۱۹۴۹. ۲۰ تا ۲۵‌آوریل: الوار به عنوان نماینده‌ی کنگره‌ی جهانی صلح جلسات این کنگره در پاریس شرکت می‌کند.

مه: لِدا.

۱۵ مه: موسم عشق.

اواخر مه ـ اوایل ژوئن: الوار همراه ایو فازژ به مقدونیه می‌رود و چند روزی را در کنار پارتیزان‌های یونانی در کوه گراموس می‌گذراند.

او به بوداپست می‌رود و در کنار پابلو نرودا در مراسم بزرگداشت ساندور الکساندر پتوفی که به مناسبت صدمین سالگرد درگذشت وی برگزار می‌شود شرکت می‌کند.

۵ سپتامبر: دوستش دارم، دوستم داشت.

سپتامبر: الوار به عنوان نماینده‌ی «کنگره‌ی جهانی صلح» در اجلاس مکزیکو شرکت می‌کند. او در ماه اکتبر همراه دومینیک لمور به پاریس باز می‌گردد. بعد‌ها، در سال ۱۹۵۱، الوار و لمور پیوند

زناشویی می‌بندند.

۱۰ نوامبر: درس اخلاق.

۱۹۵۰. ۱۵‌آوریل: بزرگداشت شهدا و مبارزان گتو ورشو.

۱۷‌آوریل: الوار و دومینیک لمور به چکسلواکی ‌می‌روند. آن‌ها در پراگ در نمایشگاهی که به زندگی و آثار مایاکفسکی اختصاص یافته شرکت می‌کنند. الوار مدتی در صوفیه اقامت می‌کند و پس از آن برای شرکت در مراسم اول ماه مه به مسکو می‌رود. او از لنینگراد نیز دیدن می‌کند

۸ دسامبر: احترامات.

۲۰ فوریه: توان گفتنِ همه چیز.

 ملاحظاتی در باب پرسش‌نامه.

نخستین جنگ زنده‌ی شعر گذشته. گزیده اشعار سده‌های هفده و هجده، به انتخاب پل الوار و با مقدمه‌ای به قلم وی.

۸ اکتبر: کوزه می‌تواند زیباتر از آب باشد؟

اکتبر: سیمای صلح، با بیست و نه لیتوگرافی از پابلو پیکاسو.

دسامبر: «ققنوس».

«دریایی».

۱۹۵۲. فوریه: الوار در ژنو کنفرانسی در زمینه‌ی «شعر موقعیت» برگزار می‌کند. الوار به نمایندگی از سوی ملت فرانسه، از ۲۵ تا ۴ مارس، به همراه ژان هوگو در تظاهراتی که در مسکو به مناسبت صد و پنجاهمین سالگرد ولادت ویکتور هوگو و صدمین سالگرد درگذشت گوگول برگزار می‌شود، شرکت می‌. کند. در جریان این تظاهرات الوار چند نطق کوتاه، به ویژه در انستیتو گورکی، ایراد می‌کند.

 ۵ ژوئیه: اشعار کریستو بوتف، ترجمه از بلغاری، اقتباس از پل الوار.

 اوت: در جریان تعطیلات در بیناک (دوردونی)، الوار کاخ تهیدستان را ساخته و پرداخته می‌کند. این اثر برایش به منزله‌ی پیام مهمی است که برای مجموعه شعر بی وقفه ۲ تدارک می‌بیند. این

مجموعه در ۱۱ فوریه ۱۹۵۳ منتشر می‌شود.

 سپتامبر: در نخستین روز‌های ماه یک حمله قلبی موجب می‌شود که الوار به پاریس بشتابد و تحت مراقبت قرار گیرد.

 جُنگ متون هنری، جلد اول. برادران بینا. جلد‌های دوم و سوم این جُنگ به ترتیب در اکتبر ۱۹۵۳ و اکتبر ۱۹۵۴ منتشر می‌شود

 سپتامبر: کوره راه‌ها و راه‌های شعر.

۱۸ نوامبر: ساعت نُه صبح الوار در خانه‌اش واقع در خیابان گراول (شرانتون)، شمارۀ ۵۲ دچار حمله‌ی قلبی دیگری می‌شود.

۲۲ نوامبر: مراسم خاکسپاری پل الوار در گورستان پرلاشز.

عشق و شعر و زندگی (متن)

بر سر راهت، من آخرینم.

 پ. الوار

برای بررسی و درک اشعار هر شاعر باید بر روند زندگی و افکار او نظر افکنیم. چرا که شاعر به لحاظ حساسیت و لطافت طبع نمی‌تواند نسبت به محیط پیرامون خود بی‌تفاوت باشد و فراز و نشیب زندگی و رویداد‌های اجتماعی و سیاسی عصر بر آفرینش آثار و خلاقیت هنری وی تأثیری بسزا دارد. پس باید نشان دهیم که یک اثر هنری ـ به ویژه شعر ـ در چه شرایطی باید شکل گرفته است. اما این کار چندان ساده نیست، خاصّه در مورد شاعرانی که در زندگانی خود زوایای پنهان بسیار دارند و در نهان زیسته‌اند. پل الوار در زمره‌ی چنین افرادی است. از میان شاعرانی که در سده‌ی اخیر نقش مهمی را در ادبیات جهان ایفا کرده‌اند، سراینده‌ی «پایتخت درد» بی‌شک یکی از کسانی است که زندگی‌اش با افسانه در آمیخته است.

پل الوار روز ۱۴ دسامبر ۱۸۹۵ در سن دنی واقع در شمال پاریس چشم به جهان گشود. تصویری که از این شهر در آن روزگار به دست داده‌اند، تصویر مکانی است دورأفتاده با ستون‌های ضخیم دود و نمای کلیسای قدیمی خاکستری رنگ. به گفته‌ی ورلن: «چون به سن دنی نزدیک می‌شویم فضا کثیف و خشن می‌شود». معابر پوشیده از خاکه جوش و نهر‌های پنهان در پشت محوطه‌های کارگری، زادگاه کودکی بودند بیمارگون و عصبی، اما بهره‌مند از دلی پر مهر و پرشور. پل الوار نخستین سال‌های زندگی‌اش را در سن دنی و اولنه سوبوآ می‌گذراند. این دو شهر با آبراهه‌ای زنگار بسته به هم می‌پیوندند.

بازتاب مبهم درختان و دودکش‌های کارخانه‌ها در آب راکد آبراهه، در نخستین اشعار الوار به چشم می‌خورند. در این اشعار، وی به سبک شاعران اتحاد گرا، مناظر حزن‌انگیز دیارش را ترسیم می‌کند.

در دوازده سالگی، پل همراه خانواده‌اش به پاریس نقل مکان می‌کند. از دوازده تا شانزده سالگی در خیابان لویی بلان ـ باز هم نزدیک یک آبراهه ـ زندگی می‌کند. اما در شانزده سالگی بناچار تحصیل را ر‌ها می‌کند و برای درمان بیماری به سوئیس می‌رود. او که از ناحیه‌ی ریه بشدت رنج می‌برد باید در کوهستان سکنا گزیند. الوار در سراسر آثار خود، به ویژه در عاشقانه‌هایش، از خاطرات این روز‌ها سخن می‌گوید، از مزارع پوشیده از برف زیر آسمان پاک. پس از دو سال، در ۱۹۱۴، زمانی که به پاریس باز می‌گردد، آتش جنگ جهان را در بر می‌گیرد و او ناگزیر به جبهه‌ی نبرد میشتابد. سالیان سپری شده در آسایشگاه مسلولین و جبهه، برخورد مداوم با تیره بختی رد پای خود را در آثار الوار به جا می‌نهند. در ارتش، مدتی در‌ایستگاه راه آهن در پشت جبهه خدمت می‌کند. در حالی که پیرامونش را افقی غم‌انگیز فراگرفته، اندک اوقات فراغتش را به خواندن آثار شاعران عـصـر رنسانس می‌گذراند. وقتی هم یکی دو روز برای استراحت به پاریس باز می‌گردد، به جای صحبت از وقایع جنگ یا شکوه از تیره بختی، از جانوران شگفتی حرف می‌زند که در خاکریز‌ها زندگی می‌کنند، از پروانه‌های زرد، از بزمجه‌ها و سمور‌ها، از آخوندک بزرگ و باشکوهی که لابه لای بوته‌ها دیده‌است.

پیش از جنگ، الوار اشعاری سروده که حاکی از طلوع عشقی زودرس در دل مردی جوان است. اما پس از آغاز جنگ، نخستین اشعاری که از او می‌شناسیم، حاکی از بیم و‌امید انسان‌های آن روزگار و حالت روحی شاعر جوان در آن دوران است، اشعاری که در سنگر یا در بستر نقاهت سروده شده‌اند. الوار برای ابراز همدردی با همنوعان خود، به زبان پالایش یافته و آهنگین، و نیز به طبع لطیف خود متوسل می‌شود. بنابراین، همین تیره بختی مشترک الهام بخش اوست. او تیره بختی مردمی را میسراید که تن به نومیدی نمی‌سپارند و با شهامت به سوی مرگ میشتابند:

«در ماشینی که تو را پای چوبه دار می‌برد، نانت را بخور. نانت را در آرامش بخور. پیش از این هم گفته بودم که من تنها در انتظار برآمدن سپیده‌ام. شب نیز چون من جاودانه است».

در اشعار الوار، «مردمی که بی‌داد را برنمی‌تابند» جایگاه ویژه‌ای دارند. او در زمان اشغال فرانسه درجنگ جهانی دوم، در کوچه‌های شعر از محله‌ای به محله‌ی دیگر می‌رفت. کیف سنگینی به دست داشت که پر بود از «نوشته‌های ممنوعه» برای مبارزه با دشمن، و هر دم بیم آن می‌رفت که شناسایی و دستگیر شود. پس از انتشار شعر و حقیقت ـ که «انجمن آلمان» آن را اعلامیه‌ای خطرناک قلمداد نمود ـ هر ماه محل اقامتش را تغییر می‌داد و تنها کاغذ مچاله‌هایی را با خود می‌برد که چرکنویس اشعارش بود. اشعار او در سراسر فرانسه میان مبارزان تکثیر می‌شد و میهن پرستان را به پایداری ترغیب می‌کرد. اما این کار با دشواری بسیار صورت می‌گرفت. گردآوری متون و کار با حروفچین‌ها و چاپچی‌ها به گونه‌ای که از دید گشتاپو پنهان بماند، کار ساده‌ای نبود. به راستی همه‌ی آن‌ها که در این راه تلاش کرده‌اند، حق بسیاری بر گردن ادبیات مخفی دارند.

در آثار الوار گرایشی دوگانه نمایان است. در عین حال که او می‌خواهد غم و اندوه خود را از جهانی که خوشبختی از آن رخت بسته ابراز کند، تصاویری دلنشین در اشعارش رخ می‌نمایند، تصاویری از کوچه، جانوران، آسمان و آتش. بدین سان رسالت سرودن اشعاری جدی و متین با همّ و غمّ اینکه نسبت به این تصاویر بی‌اعتنا نباشد در می‌آمیزد. آمیزش خشونت و لطافت:

«آن دم که آسمان نیلگون ر‌هایم کرد

 آتشی افروختم

آتشی تا یار و یاورش باشم»…

او نیز به سان ما از شب بیمناک است. از این رو چون شب فرا می‌رسد، آتشی می‌افروزد. در برابر تاریکی، تیره بختی، سرما و مرگ‌اتشی می‌افروزد که همان عشق است. دوستی گرم با‌اشیای آشنا، با سنگ‌ریزه‌های راه، با آتش و باران و با چهره‌های رهگذران به شعر الوار درخششی ویژه می‌بخشد. او با طنین و قدرت کلمات آشناست، نیروی شگرف واژه‌ها در ابیاتش تجلی می‌یابد و با مهارت تمام واقعیت و رؤیا را در هم می‌آمیزد.

الوار در زمینه‌ی سرودن اشعار سیاسی و انقلابی نیز از معاصران خود پیشی می‌گیرد. چرا که حتی این دسته از اشعارش رنگی از عشق و عاطفه دارند.

چنان که در سوگ همرزم خود چنین میسراید:

انسان در زمین رنج می‌برد

و خون تو خاک را می‌درد،

تو را کنار ورطه ر‌ها کردند!

حال چه تنها مانده‌اند….

اما او چه عشق را بسراید چه آزادی را، از روحی بزرگ و والا برخوردار است و همواره با کلماتی بس ساده، اما موزون پیام وحدت سر می‌دهد:

«بسان روز که دل به پاکی سپرده است،

جهان سرسپردهٔ چشمان ناب توست،

 و خون من همه در نگاه تو جاری است»…

از دید الوار «زمان آنکه کسی برای دل خود شعر بگوید به سر رسیده است». او نیز چون لوتره آمون می‌اندیشد که «شعر باید برای همگان گفته شود». از این رو اعلام می‌دارد که «اکنون هر شاعری وظیفه و حق آن را دارد که بگوید در زندگی دیگر انسان‌ها، در زندگی مشترک عمیقاً ریشه دارد». از نظر وی شعر باید بشر را یاری دهد که خود را ر‌ها سازد، باید انسان‌ها را به هم پیوند دهد، آنان را به شور آورد و به آنان الهام بخشد. او در عین حال که از خوانندگانش انتظاری ندارد جز آنکه الهام‌پذیر باشند، برای الهام بخشیدن به آنان تلاش می‌کند و می‌کوشد نظر بی‌تفاوت‌ترین انسان‌ها را به جلب نماید. چرا که انسان متعهد نمی‌تواند نسبت به زندگی و سرنوشت دیگران بی‌تفاوت باشد. الوار در قطعیت

شاعرانه چنین می‌گوید: « شاعران همواره حاشیه‌های بزرگ سفید دارند، حاشیه‌های بزرگ سکوت که در آن حافظه‌ی پرشور هذیانی بی‌گذشته را باز می‌آفریند». او می‌کوشد از افق یک انسان تنها بگذرد و به افق همگان راه یابد.

الوار جلد دوم گزیده‌ی متون هنری را تدارک می‌دید که مرگ به سراغش آمد و کارش را ناتمام گذاشت. روز سه شنبه ۱۸ نوامبر۱۹۵۲، پل الوار در آپارتمان خود در کنار همسرش دومینیک دیده از جهان فروبست. علت مرگ را آنژین صدری تشخیص دادند. جسد شاعر را در اتاقی گذاشتند که با نور شمع روشن شده بود. آنگاه در خانه را گشودند و مردم به درون شتافتند. همه چنان می‌گریستند که گویی در فراق برادری مهربان به سوگ نشسته‌اند. اما هر کس که تنها به آنجا می‌آمد، تنها نمی‌رفت، و آن گونه که الوار می‌خواست «دوستی‌ها گره می‌خوردند و گره تنهایی گشوده می‌شد».

صبح امروز

خبری خوش می‌رسد

تو خواب مرا دیدی.

برای خاطر ابر‌ها تو را گفتم

 برای درختِ دریا تو را گفتم

 برای موج، برای پرندگان شاخسار

 برای سنگریزه‌های صدا

 برای دستان آشنا

برای چشمی که چهره یا منظره می‌شود

و خواب آسمانش را رنگ می‌دهد

برای هر شبِ مِی‌زده

 برای حصار جاده‌ها

برای پنجره گشوده و پیشانی باز

برای اندیشه و گفتارت تو را گفتم

 که هر نوازش و هر اعتماد جاودانه است.

(برگرفته از کتاب تنهایی جهان: گزیده اشعار، پل الوار، برگردان از محمدرضا پارسایار، تهران: هرمس، ۱۳۸۹.)

با برادران خود که نور خویش را بنیاد می‌نهند (متن)

مقدمه‌ای درباره‌ پل الوار

اوژن گریندل، متخلّص به پل الوار، در سال 1895، در شهر سن‌دنی، واقع در شمال پاریس، در خانواده‌ای فقیر، چشم به جهان گشود.
وی، بین سال‌های 1939-1936 ، در هیاهوی نهضت‌های اجتماعی، جنگ‌های خونین داخلی در اسپانیا و آتش جنگ جهانی، که همه‌ی اروپا را تهدید می‌کرد، سرودن شعرهایی متعهدانه‌ را که نگاهی جدی به مسائل جاریِ پیرامونش داشت، آغاز نمود. به‌مرور زمان، با بیشتر شدنِ فشار جنگ جهانی، شکست فرانسه و اشغال آن، الوار به جبهه‌ی مبارزه‌‌ی زیرزمینی علیه آلمان نازی پیوست.
روزهای زمستان 1940، زمانی بود که الوار، نویسندگان و شعرا را در خانه خود، گرد هم می‌آورد و به مقاومت در برابر دشمن برمی‌انگیخت.  مجموعه اشعاری که از الوار، در سال‌های 1944-1942 منتشر گردید، از موثرترین اشعار سیاسی و حماسی دوره‌ی مقاومت محسوب می‌شد.
دولت تسلیم شده‌بود و فقر و فلاکت بیداد می‌کرد. در چنین روزهایی، کیفی در دست شاعر بود که با آن،  از محله‌ای به محله‌ی دیگری می‌رفت و با اوراق شورانگیز خود، مردم را به ایستادگی و مبارزه فرامی‌خواند. هرچند اگر شناخته می‌شد، شیرین‌ترین مجازاتش تیرباران بود. پس از انتشار دفتر «شعر و حقیقت»،  که اوج و حضیض زندگی روزانه‌ی مردم فرانسه بود، «موسسه مطالعات و تحقیقات آلمان»، آن را خطرناک اعلام کرد. درونمایه‌ی پاره‌ای از این اشعار، همان اخباری بود که روزنامه‌‌های صبح و عصر، به صورت گزارش منتشر می‌کردند و به-همین جهت،  وسیله‌ی تبلیغاتی بسیار موثری بود. این اشعار، رونویسی، تکثیر و چاپ ‌شده و در اعلامیه‌ها آورده می‌شد و به دست مبارزان «بیشه‌زار»، می‌افتاد. علاوه بر این، او پیش شعرای مبارز می‌رفت، شعرشان را می‌گرفت و در نشریه‌ای به نام «شرف شاعران»، منتشر می‌کرد. در چاپ نشریه، خود با کارگران همکاری می‌کرد و در زیر نظارت شدید گشتاپو به پخش آن، می‌‌پرداخت.
 بدین ترتیب، زندگی او دستمایه‌ی شعرش، و شعرش زندگی دیگر او بود. در این دوره، الوار به اوج شهرت رسید و اشعارش همه‌جا، شور می‌آفرید. شعر «آزادی» او، از ژنو تا الجزیره و از مسکو تا نیویورک، به چاپ رسید. گزمه در پی او بود، به-همین دلیل، به دارالمجانینی در کوهستان‌های فرانسه پناه برد و اشعاری در احوال دیوانگان و سختی روزگار آنان گفت.
شعر او، شعر نور، عشق، شورش،آزادی و نبرد است. بعضی دوستانش می-ترسیدند که حضور تاریخ زشت، سبب خشکیدگی گل لطیف شعر  او گردد. اما او، در هر قطعه چنان عشق و سیاست را به هم آمیخت که همیشه سیاست از عشق تغذیه ‌می‌کند.

حکومت نظامی

چه می‌شد کرد؟ گزمه بر در بود،
چه‌ می‌شد کرد؟ در خانه زندانی بودیم،
چه‌ می‌شد کرد؟ راه کوچه بسته بود،
چه‌ می‌شد کرد؟ شهر به زانو درآمده بود،
چه می‌شد کرد؟ مردم  گرسنه بودند،
چه‌ می‌شد کرد؟ خلع سلاح شده بودیم،
چه‌ می‌شد کرد؟ شب فرا رسیده بود،
چه‌ می‌شد کرد؟ عاشق همدگر شدیم.

هدف شعر باید حقیقت عملی باشد

(به دوستان پر توقعم)

اگر به شما بگویم که آفتاب در جنگل،
همچون شرم زنی است که در بستر داده می‌شود،
شما حرفم را باور می‌کنید،
و همه‌ی رویا‌های مرا تأیید می‌کنید.
اگر به شما بگویم که بلور یک روز بارانی،
همیشه در تن آسانی عشق طنین می‌افکند،
شما حرفم را باور می‌کنید،
و زمان عاشقی را دراز می‌کنید

اگر به شما بگویم که بر شاخ و برگ‌های بستر من،
پرنده‌ای آشیان می‌کند که هرگز «آری» نمی‌گوید،
شما حرفم را باور می‌کنید،
و در تشویشم شریک می‌شوید.

اگر به شما بگویم که در خلیج چشمه‌ای
کلید شطی می‌چرخد که دروازه سبزه را نیمه باز می‌کند
شما حرفم را باور می‌کنید،
و از آن هم بیشتر، حرفم را می‌فهمید.

اما اگر سرتاسر کوچه‌ام را آشکارا بستایم،
و سرتاسر میهنم را همانند کوچه‌ای بی‌پایان،
شما دیگر حرفم را باور نمی‌کنید،
و به کویر می‌روید.

چرا که شما بی‌هدف راه می‌روید،
و نمی‌دانید که مردم،
نیازمند اتحاد و امید و مبارزه‌اند
تا جهان را تفسیر کنند، جهان را دگرگون کنند

تنها با گام‌های دل خود شما را در پی خواهم کشید،
بی‌رمقم، زنده بوده‌ام، هنوز هم زنده‌ام،
اما در شگفتم که سخن می‌گویم تا مفتونتان سازم،
آن هم هنگامی که دلم می‌خواهد آزادتان کنم،
تا شما را با جلبک و جگن سپیده‌دمان،
همانقدر یگانه کنم،
که با برداران خود که نور خویش را بنیاد می‌نهند.

(در پاسخ کسانی‌که از او انتقاد می‌کردند چرا شعر سیاسی می‌گوید. )

و یک لبخند

شب هرگز کامل نیست،
نشان به آن نشان که من می‌گویم،
نشان به آن نشان که من اطمینان می‌دهم
در انتهای غم، همیشه پنجره‌ای باز است،
پنجره‌ای روشن.
رؤیای بیدار شدن همیشه هست:
برآوردن آرزویی؛ سیر کردن گرسنه‌ای
دلی سخاوتمند،
دستی دراز شده [به سوی کسی]؛ دستی گشوده،
چشمانی هوشیار،
و یک زندگی؛
زندگی‌ای شریک‌شدنی.

ما دو تن

ما دو تن، چون دست در دست یکدگر داریم
همه‌جا خود را در خانه خویش می‌پنداریم:
زیر درخت دلپذیر، زیر آسمان سیاه،
زیر هر سقفی، در کنار آتش
در کوچه تهی، در گرمای آفتاب،
در دیدگان سرگردان خلق،
نزد فرزانگان و دیوانگان،
میان پیرسالان و کودکان هم
عشق را نکته‌ای مبهم نیست
ما خود گواه و عین بداهتیم
عاشقان خود را در خانه ما می‌انگارند

گفتن همه چیز

این‌که همه چیز گفته شود
همه چیز است
اما مرا آن واژه نیست،
نیز نه آن فرصت
و نه گستاخی چنین کاری.

رؤیا می‌بینم
و طومار تصویرها به مقتضای تصادف، را باز می‌کنم:
من بد زیسته‌ام،
و سخنِ روشن گفتن،
چندان نیاموخته‌ام.

همه چیز باید گفته شود:
سنگلاخ‌ها، راه و سنگفرش‌ها،
کوچه‌ها و رهگذران
کشتزارها و چوپانها
جوانه‌ی بهار و زنگار زمستان،
و سرما و گرمایی که میوه را به بار می‌آورند

می‌خواهم جماعت را نشان دهم،
و هر آدمیزاده‌ای را به تفصیل،
نیز هر آنچه آدمی را زنده می‌کند یا نومیدش می‌سازد
و در زیر فصل‌های انسانی و مردمی‌اش،
همه‌ی چیزهایی را که او روشن می‌گرداند،
امیدش را و خونش را،
داستانش را و رنجش را

می‌خواهم جماعت عظیم پراکنده را نشان دهم:
جماعت جدا شده از همدیگر را،
چنان‌که در گورستان
جماعتی که از سایه‌ی ناپاک خود برتر است،
چرا که دیوارهای خود را فروریخته،
و سروران خویش را فروافکنده است

خاندان دست‌ها و خانواده‌ی برگ‌ها را،
و جانداران سرگردان بی‌نام و هویت را،
جویبار و شبنم زاینده و بارور را،
دادخواهی به پاخاسته و بهروزی استوار را
آیا خواهم توانست
نیکبختی یک کودک را،
از عروسک او یا از توپش
یا از هوای خوب آفتابی،
دریابم؟

و آیا دلیری آن را خواهم داشت
که خوشبختی مردی را،
به حسب زن و فرزندانش بازگویم؟

آیا خواهم توانست روشن کنم
عشق و دلایل حقانیت آن را،
و فاجعه‌ی سربی و طنز پوشالی آن را؟
رفتارهای بی‌اختیاری را که،
عشق را یکنواخت و مبتذل می‌کند
و نوازش‌هایی که،
جاودانش می‌گرداند
آیا هرگز خواهم توانست
کود را به برداشت پیوند دهم؟
چنان‌که نیکی را به زیبایی؟

آیا خواهم توانست:
نیاز را به اشتیاق،
و نظام حرکت را،
به نظام لذت تشبیه کنم؟

آیا آن همه واژه خواهم داشت،
که در زیر شهپر سترگ خشم‌ها،
حساب کینه را با کینه پاک کنم؟
و نشان دهم که قربانی،
جلاد خود را نابود می‌کند؟
آیا خواهم توانست،
واژه‌ی انقلاب را رنگین کنم؟
زر آزاد سپیده‌دمان،
در دیدگانی مطمئن از خود،
مانند ندارد.
همه چیز تازه است،
و همه چیز ارزنده.
آوای واژه‌های حقیری را می‌شنوم
که بدل به پند و امثال می‌شوند؛
در آن سوی رنج‌ها و دردها،
هوشمندی آسان است

دشمنم؛
آیا خواهم توانست بگویم،
تا چه حد دشمنم،
با سودا‌های پوچی
که تنهایی پدیدار می‌کند؟
نزدیک بود بر سر این سودا
بی‌دفاع تسلیم مرگ شوم،
چونان قهرمانی که،
دست و پا بسته و دهن بسته
می‌میرد.

نزدیک بود تن و جان و دلم،
بی‌شکل فدا گردد،
با همه‌ی صورتک‌هایی که،
تباهی و هبوط را می‌پوشاند،
و جنگ و بی‌قیدی و جنایت را

چیزی نمانده بود که برادرانم،
مرا از خود برانند،
و من، بی‌آن‌که نبردشان را درک کنم،
[بر آنچه بودم] پای فشردم،
می‌پنداشتم که از زمان حال،
بیشتر از آنچه دارد،
غنیمت برده‌ام،
اما هیچم اندیشه‌ی فردا به سر نبود.

من که با هر پایان دشمنم،
هستی خود را مدیون مردمی هستم،
که دانستند زندگی حاوی چیست،
و من مدیون همه‌ی شورشیانی هستم،
که ابزارها و دل خود را آزمودند،
و دست همدیگر را فشردند.

ای مردم!
همیشه و همواره،
در میان آدمیزادگان،
نغمه‌ای برمی‌خیزد.
این ترانه‌ی آنهاست
که آینده‌ی ما را در برابر مرگ،
و نیز سردابه‌های دیوان و دیوانگان،
برافراشته‌اند.

آیا سرانجام خواهم توانست گفت:
سرانجام دروازه‌ی زیرزمینی باز شده است
که در آن خم می،
جرم تیره‌ی خود را،
روی تاکی می‌نشانید
و تاک‌نشان، خود چنین می‌گفت
که شراب،
آفتاب را به زندان می‌کند.
زنان بسان آب یا سنگند:
لطیف، یا بیش از اندازه سخت، یا سبک.
پرندگان از آسمانی دیگر می‌گذرند،
سگی آشنا،
در پی استخوانی پوسیده،
پا بر زمین می‌کشد
پژواک نیمه شب
فقط برای پیرمردی است،
که گنجینه‌ی خویش را،
در ترانه‌هایی مبتذل،
از دست می‌دهد.
من به خواب نخواهم رفت،
مگر آنکه دیگران،
بیدار شده باشند.

آیا خواهم توانست:
رد پای سال‌ها را
روی گونه‌ها نشان دهم،
و بگویم که چیزی را بهای جوانی نیست
و جز دنباله‌ی بیکران بازتاب‌ها،
خیز شورانگیز دانه‌ها و گل‌ها،
هرچیزی دیگری بی‌بهاست؟
از خلال واژه‌ای راستگو،
و اشیاء راستین،
اعتماد،
بی اندیشه‌ی بازگشت خواهد رفت.
می‌خواهم که انسان،
پیش از آن‌که بپرسد، پاسخ گوید،
و کسی به زبان بیگانه سخن نگوید

و کسی را،
سودای لگدمال بامی،
یا به آتش کشیدن شهرها،
و پشته کردن کشته‌ها،
در سر نخواهد بود.
چرا که من،
همه‌ی واژه‌های سازنده را
در اختیار خود خواهم گرفت.
این واژه‌ها، زمان را،
به عنوان تنها سرچشمه،
خواهد قبولاند.

خنده، لازم خواهد شد:
خنده‌ای از سر تندرستی،
خنده‌ی برادری جاودان.
هر کس با دیگران،
چنان مهربان خواهد شد،
که با خویش.
همانند زمانی که آدمی،
به خاطر محبوبیت خود،
خویشتن را دوست می‌دارد.

نسیم‌های سبکبال،
جای خود را،
به تلاطم شادمانه‌ی زیستن خواهد داد،
و زیستن، فرح انگیزتر از آب دریا
خواهد شد
و دیگر هیچ چیز،
نخواهد گذاشت،
که در مورد این شعر،
که امروز می‌نویسم،
تا دیروز را بزدایم،
شک روا داریم.

من این را به تو گفتم

من این را به تو گفتم، به‌خاطر ابرها.
من این را به تو گفتم به‌خاطر درخت دریا،
به‌خاطر هر خیزاب، به‌خاطر پرندگان شاخ و برگ‌ها،
به‌خاطر سنگریزه‌های صدا،
برای دست‌های آشنا،
به‌خاطر چشمی که چهره یا چشم‌انداز می‌گردد،
و خواب، آسمان را به‌رنگ او درمی‌آورد
به‌خاطر شبی که لاجرعه نوشیدیم،
به‌خاطر نرده‌های راه‌ها،
به‌خاطر دریچه‌ی گشاده، پیشانی باز،
من این را به‌تو گفتم، به‌خاطر اندیشه‌های تو، گفتار تو:
هر نوازشی، هر اعتمادی پس از مرگ دوباره پا به جهان
می‌نهند.

(منبع: کتاب «ای آزادی»، ترجمه‌ی دکتر محمدتقی غیاثی، انتشارات مروارید، چاپ اول، زمستان 1357؛ همراه با تغییراتی بر اساس ترجمه‌های دیگر)

دیدگاهتان را بنویسید