You are currently viewing ویکتور خارا، صدای مقاومت

زندگی‌نامه ویکتور خارا

نگاهی به زندگی «ویکتور خارا» (متن)

(برگرفته از دو کتاب «آکورد آزادی» و «شیلی، آن ۱۱ سپتامبر دیگر»)

«ویکتور لیدیو خارا مارتینز» ۲۸ سپتامبر سال ۱۹۳۲ در شیلی متولد شد. پدرش کشاورزی فقیر بود و پس از چند سال، خانواده را برای کار ترک کرد و پس از آن نگهداری ویکتور به عهده‌ی مادرش آماندا بود. مادر که شعر‌های بومی می‌سرود، اصرار زیادی بر تحصیلات عالیه داشت. ولی ویکتور تنها پانزده سال داشت که آماندا درگذشت و پسر نوجوان مجبور بود روی پای خودش بایستد. خارا پس از مرگ مادرش دچار خلأ عاطفی شد و به قصد کشیش شدن به مدرسه مذهبی رفت اما پس از چند سال از کلیسا دلسرد شد و مدرسه دینی را ترک کرد و به دوره‌ی سربازی رفت. خارا پس از پایان دوره‌ی سربازی، به دانشگاه شیلی رفت و در آن جا به مطالعه‌ی موسیقی بومی شیلی پرداخت. سپس به شهر خود بازگشت و به علایقش که همان موسیقی عامیانه و تئاتر بود، پرداخت.

پیشرفت خارا در موسیقی فولکلور در اواسط دهه‌ی ۱۹۵۰ با پیوستن به گروه «کونکومن» آغاز شد، و سپس با عضویت در گروه Peña de los Parra که توسط دو پسر ویولتا پارا[1] پایه‌گذاری شده بود، جدی‌تر شد. او به کمک پارا به طور جدی در جنبش موسیقی عامیانه‌ی آمریکای لاتین شرکت یافت. در واقع، این پارا بود که استعداد ویکتور خارا را کشف کرد و به آن پر و بال داد.

اولین آلبوم ویکتور خارا در ۱۹۶۶ منتشر شد. آهنگ‌های او ترکیبی از موسیقی عامیانه‌ی سنتی و آرمان‌های سیاسی چپ‌گرایانه بود. او مهمترین، و شاید تأثیرگذارترین موسیقی‌دان جریان «آهنگ نو» بود که در کشور‌های دیگر آمریکای لاتین نیز به شهرت چشم‌گیری دست یافت. آشنایی با تفکرات سوسیالیستی تأثیر مهمی در افکار و زندگی خارا به جا گذاشت و هویتی ضد امپرئالیستی به موسیقی او بخشید. خارا آهنگ‌های بسیاری در مورد دغدغه‌های عامه‌ی مردم، مبارزه برای عدالت اجتماعی و ناکارآمدی‌های دولت میانه‌رو در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ نوشت و ضبط کرد. موسیقی خارا دقیقاً به قلب موضوع اشاره می‌کند. آهنگ «دعای یک کارگر» او با فراخواندن کارگران به اتحاد و به دست گرفتن کنترل زندگی‌شان مخاطبانش را هیجان‌زده می‌کند:

برخیز

و به دستانت نگاه کن

دست برادرت را در دست بگیر

اکنون می‌توانیم ببالیم.

ما همه از یک خونیم، ما همه باهمیم

آینده می‌تواند از امروز آغاز شود.

ما را از حاکمی که در این بدبختی قرارمان داده ر‌هایی بخش

حکومت عدالت و برابری پیش رویمان است

ترانه‌ی «به یاد می‌آورمت آماندا» به بیان عشق یک زوج کارگر در زمینه‌ای از مبارزات کارگری می‌پردازد و قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش مردمی در شیلی و امید به ر‌هایی از چنگال سرمایه‌داری سروده شده بود، و دربرگیرنده‌ی خاطراتی از زندگی خود ویکتور خاراست. تراژدی نهفته در پس این ترانه هنوز هم به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.

خارا جزئی از جنبش «آهنگ نو» شیلی بود. گیتار که در فرهنگ نخبگان از آن به عنوان «ساز فقرا» نام برده می‌شد مهمترین ساز این جنبش بود. جنبش «آهنگ نو» شیلی تحت تأثیر و نفوذ آرمان‌های چپ‌گرایانه در شیلی بود. زمانی که نارضایتی عمومی از دولتِ ادواردو فری که در حمایت آمریکا بود بالا گرفت مخاطبان جنبش موسیقی عامیانه‌ی آمریکای لاتین افزایش یافت. در این دوران، خارا بی‌باکانه آواز‌های اعتراض‌آمیز می‌خواند. یکی از این آواز‌ها «سؤال‌هایی درباره‌ی قتل عام پوئترو مونت» بود که با پیام خشم مصلحانه بر ضد دولت سرکوبگر فری در میان توده‌های مردم طنین‌انداز شد. شاید تلخ‌ترین، ستیزه‌گرانه‌ترین و بحث برانگیزترین ترانه‌ی او در دهه‌ی ۱۹۶۰ همین ترانه باشد؛ ترانه‌ای که در آن خارا یکی از مقامات دولتی را که دستور قتل‌عام کارگران معترض را داده بود به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد: «او باید آدم حرام‌زاده‌ای باشد که به سربازان دستور شلیک داد …».

ویکتور با شرکت در رقابت‌های سیاسی و اجرای کنسرت‌های رایگان، از سالوادور آلنده نامزد حزب همبستگی مردمی حمایت کرد. آلنده در انتخابات پیروز و در ۱۹۷۰ به ریاست جمهوری شیلی برگزیده شد و دوران دموکراتیک و مردم‌سالاری بر شیلی حاکم شد. پس از پیروزی حزب همبستگی مردمی در انتخابات، دیگر نیازی به خواندن آواز‌های اعتراضی نبود و خارا به خواندن آواز‌هایی در تمجید دولت آلنده پرداخت. بخشی از خلاقانه‌ترین و امیدوارانه‌ترین آهنگ‌های خارا مربوط به آن دوران است. آواز «بگذار در بزرگراه پیش برویم» از بهترین نمونه‌های رضایتمندی مردم در آن دوران است.

خارا که قبل از دولت آلنده گیتارش را ابزار مبارزه می‌خواند، به رغم ذات سرکشش، در جنبش آلنده تبدیل به شخصیتی فرهنگی شد. او در این مرحله، در مقام سفیر فرهنگی غیر رسمی حزب همبستگی مردمی عمل می‌کرد.

«آهنگ نو» با صحبت از دغدغه‌های طبقه‌ی کارگر و فقرا، اکنون محبوبترین جریان موسیقی شیلی است که با تأثیر موسیقی آمریکا مقابله می‌کند. «آهنگ نو» جنبشی منطقه‌ای بود که به دیگر کشور‌ها هم کشیده شد و موسیقی‌دانانی را از دیگر کشور‌ها مانند آرژانتین، اروگوئه، پرو، برزیل، السالوادور، کوبا و بعد‌ها نیکاراگونه با خود همراه ساخت. بعد‌ها عده‌ای از خوانندگان موسیقی عام در آمریکا در مورد خارا و ویولتا پارا نوشتند و با آن‌ها آهنگ‌هایی اجرا کردند. موسیقی‌دانان شیلی نیز بر موضوعات بین‌المللی تمرکز کردند و آهنگ‌هایی در مورد جنگ ویتنام، انقلاب کوبا یا رهبر آزادی ونزوئلا نوشتند.

رفته رفته دولت سوسیالیست آلنده (حزب همبستگی مردمی) با مشکلات زیادی روبه‌رو شد. از یک‌سو گروه مخالف محافظه‌کار که کنگره را در دست داشت و رسانه‌ی خصوصی را کنترل می‌کرد با تغییرات بنیادی که خواسته‌ی جنبش فقرا و چپ‌گرایان بود مخالفت کرد. از طرف دیگر، آمریکا برای کارشکنی در دولت آلنده تلاش می‌کرد.

هم‌زمان با اینکه مشکلات و تهدید‌ها علیه دولت آلنده افزایش می‌یافت، به نظر می‌آمد خارا به این نتیجه رسیده بود که این تجربه‌ی ناب به صورت غم‌انگیزی پایان خواهد یافت. همان‌گونه که در آهنگش به نام «مانیفست» می‌گوید:

یک سرود آن دم معنا می‌یابد

که ضربانِ سطورش محکم باشد

و با آوای مردی خوانده شود که برای آوازش جان دهد

مردی که خالصانه آوازش را سردهد

آواز‌های خارا همگان را محزونانه به همبستگی فرا می‌خواند. آواز‌های اندیشناک و آینده‌نگرانه‌ی وی این تفکر را به ذهن متبادر می‌کرد که سرنوشت او با سرنوشت ائتلاف همبستگی ملی در هم تنیده است. در این دوران او ترانه‌ی مانیفست را سرود که بسیاری آن را وصیت‌نامه‌ی او به شمار می‌آورند. خارا خود را این‌گونه در میان خطوط ترانه بیان کرد:

گیتار من برای دژخیمان نیست

که حریص پول و قدرت‌اند

گیتار من برای دستان زحمتکش مردمانی‌ست

 که عرق می‌ریزند تا فردایمان را شکوفا کنند

آهنگ برای خارا در واقع حکم سلاحی برای مبارزه را داشت. در سپتامبر ۱۹۷۳، درست در سال‌هایی که تب و تاب انقلاب در ایران در حال شکل‌گیری بود و دو دهه از کودتای آمریکایی در ایران علیه نهضت ملی شدن نفت گذشته بود، بار دیگر اما این‌بار در شیلی حرکتی مردمی با حمایت دولت آمریکا سرکوب می‌شد. روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ نیرو‌های نظامی پینوشه (که از افسران بالا رتبه‌ی ارتش سالوادور آلنده بود) با کودتایی خون‌بار، حکومت مردمی و سوسیالیست آلنده را در شیلی سرنگون کردند و کاخ ریاست جمهوری را به آتش بستند.

ویکتور خارا که دقیقاً در همان روز قصد داشت در در افتتاحیه‌ی نمایشی آواز بخواند، با شنیدن خبر کودتا خانه را ترک کرد و به مردم در خیابان و جمع دانشجویان دانشکده‌ی فنی پیوست. آن‌روز صبح حدود 600 نفر دانشجو و استاد در دانشگاه فنی بودند، در مراسم افتتاحیه‌ای که قراربود پرزیدنت آلنده سخنرانی مهمی ارائه دهد و تصمیم خود را درباره‌ی برگزاری یک همه‌پرسی بزرگ ملی دموکراتیک برای حلِ ستیزی که کشور را تهدید می‌کرد اعلام کند. نظامیان، دانشگاه فنی را محاصره کردند. گفته می‌شد که قرار است حکومت نظامی شود و هرکه در خیابان باشد تیرباران خواهد شد. بنابراین رئیس دانشگاه با نظامیان مذاکره کرد تا افرد درون دانشگاه، شب را آنجا بمانند و فردا صبح، پس از اتمام حکومت نظامی، محل را ترک کنند.

در آن عصر و شب همه‌ی افراد درون دانشگاه به صدای انفجار‌ها و آتش مسلسل‌ها گوش کردند و خارا می‌کوشید روحیه‌ی افراد را بالا ببرد. او شروع به آواز خواندن کرد و خواست اطرافیان او را همراهی کنند. صبح روز بعد، کشتار شدید آغاز شد و تانک‌ها به دانشگاه حمله کردند و ساختمان‌ها، تجهیزات، کتاب‌ها و … را نابود کرد. سپس نیرو‌های نظامی همه‌ی اشخاص را جمع کرده به ورزشگاه سرپوشیده شیلی منتقل کردند، آنجا خارا را شناسایی کرده، از بقیه جداکرده و شکنجه‌اش کردند.

خارا چند ساعت قبل از تیرباران شدنش در جمع خیل بی‌شمار زندانیان محبوس در ورزشگاه شیلی، سرودی را به صورت بداهه خواند؛ سرودی که اکنون ما آن را با نام «ورزشگاه شیلی» می‌شناسیم. این آخرین ترانه‌ی خارا بود که یکی از زندانیانی که از ورزشگاه سانتیاگو جان به در برده بود روی تکه‌ای روزنامه نوشته بود و به دست همسرش رساند تا برای همیشه در اذهان مردمان جهان باقی بماند:

اکنون ما پنج هزار تن این جاییم

در این بخش کوچک شهر.

آری، ما پنج هزار نفریم

و ای کاش بدانم

تعداد تمامی ما چند نفر است در این شهر؟

به راستی ما چند نفریم در این وطن؟

تنها در این‌جا، ده هزار دست حضور دارد

دستانی که گندم می‌کارند

و چرخ کارخانه‌ها را به راه می‌اندازند.

طبق گزارش‌ها خارا بار‌ها مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفت و دچار شکستگی استخوان‌های دست و بالاتنه شد. زندانیان سیاسی همراهِ خارا، شهادت داده‌اند که بازداشت‌کنندگان خارا در حالی که او زمین افتاده بود با تمسخر از او می‌خواستند که برای آن‌ها گیتار بنوازد و بخواند. خارا شجاعانه و با همان انگشتان خُرد شده، با نوای شورانگیز گیتارش ترانه‌ی «مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد»، سرود مخصوص حزب اتحاد مردمی را هم صدا با هزاران تن از یاران زندانی در ورزشگاه خواند:

مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد

به پا خیز و سرودی بخوان

پیروزی از آنِ ماست

ببین چگونه پرچم‌های همبستگی برافراشته‌اند

تو نیز در این راه به من خواهی‌پیوست

و سرود و پرچم تو نیز شکوفه خواهد داد[2].

خارا، بلافاصله پس از خواندن این سرود ضد استبدادی در جمع زندانیان حاضر در ورزشگاه، مورد ضرب و شتم شدید مأموران پینوشه قرار گرفت. سپس در مقابل چشمان هزاران زندانی دیگر که در ورزشگاه سانتیاگو بودند با شلیک چهل و چهار گلوله بر تنش اعدام شد، و انگشتانش را به عنوان نماد قطع کردند و پیکر بی‌جانش را که وحشیانه مجروح و جای گلوله‌ها بر آن بود، در جاده‌ای خارج از سانتیاگو ر‌ها کردند.

پس از پیدا شدن جسد تکه‌پاره شده‌ی خارا، همسر او، خوان خارا توانست جسدش را بیابد و برایش مراسم تدفین برگزار کند[3]. او سپس مخفیانه از شیلی گریخت و موفق شد بخشی از صفحه‌های موسیقی خارا را به خارج از شیلی ببرد، و موسیقی او بعد‌ها در سراسر جهان انتشار یافت.


در دوران پینوشه، به رغم سانسور شدید، آلبوم‌های خارا در بازار سیاه موجود بود. مردم به موسیقی خارا دل سپرده بودند و شنیدن سرود‌های او در مقام یک اسطوره‌ی مقاومت علیه دیکتاتوری، امید را در دل آن‌ها زنده نگه می‌داشت.

در دوران پینوشه ضبط آهنگ جدید و ابزار موسیقی عام ممنوع اعلام شد حتی افرادی که آهنگ‌های خارا را می‌خواندند یا زمزمه می‌کردند به شدت تنبیه می‌شدند، فرهنگ وارداتی و برخاسته از نخبگان سال‌های قبل از آلنده، یک‌بار دیگر فرهنگ غالب شد. موسیقی‌دانان آهنگ نو که تبعید شده بودند به فعالیت خود در خارج از کشور تا بازگشت دموکراسی به شیلی ادامه دادند، به خصوص در مکزیک یا غرب اروپا و آهنگ نو در زادگاه خود تبدیل به جنبشی زیرزمینی شد. اما هنوز هم «آهنگ نو» در بسیاری از مناطق آمریکای لاتین موسیقی محبوب بود. محبوبیت آن در میان جوانان طبقه‌ی تحصیل‌کرده‌ی شهری که از نظر سیاسی مترقی بودند، نسبت به کشاورزان و کارگران بیشتر بود.

 در ۲۰۰۹ دولت اتحاد میانه‌ی چپ که قسمت عمده‌ای از سیاست را در دست داشت، دوباره ویکتور خارا را به صورت علنی به خاک سپرد تا خاطره‌ی او را گرامی بدارد. هزاران نفر در این مراسم حضور داشتند. در سی‌امین سالگرد کودتا، ورزشگاه شیلی سرانجام به «ورزشگاه ویکتور خارا» تغییر نام داد و حالا کارکرد اصلی آن پناه دادن به مردم بی‌خانمان است.

سرانجام در سال ۲۰۱۸، پس از چهل و پنج سال و پس از پیگیری‌های بسیار، قاتلان ویکتور خارا در دادگاهی در شیلی محکوم شدند. دادگاه نه افسر پیشین شیلی (که در زمان قتل، از ستوان تا ژنرال ارتش بودند) را به زندان محکوم کرد. هشت افسر پیشین شیلی به اتهام قتل خارا و «لیتره کویروگا»[4] به پانزده سال و یک روز زندان محکوم شده و نفر آخر به اتهام همکاری در این قتل به پنج سال و شصت و یک روز حبس محکوم شد.

ویکتور خارا به عنوان شاعری متعهد به مردم و آزادی، گیتاریستی توانا، آهنگساز و آوازخوان محبوب و انقلابی شیلیایی و از چهره‌های مبارز نهضت مردمی سالوادور آلنده، در جهان شناخته شده است. ترانه‌هایش نماینگر درد و رنج مردم شیلی و بسیج آن‌ها برای آزادی از قید حکومت‌های فاشیستی و استبدادی است. او هرگز اصالت خود و افراد محرومی را که جوانی‌اش را میان آن‌ها گذرانده بود فراموش نکرد. تعهد مادام‌العمر وی در راه نبرد برای عدالت اجتماعی از زندگی او در دل همان نواحی فقیر نشین سانتیاگو برآمده بود، جایی‌که او دوران بلوغ و نوجوانی‌اش را در آن گذراند.

اگرچه او هرگز تحصیلات رسمی موسیقی نداشت، آهنگ برای او شکل طبیعی بیان بود. هنگامی که ویکتور جوان به طور غریزی شروع به سرودن کرد، آهنگ‌ها و سروده‌هایش یک ضرورت بودند که از دل تجارب زندگی‌اش برمی‌آمدند و شهادت‌هایی واقعی، از افراد واقعی، از عشق، از امید و مهمتر از همه تلاش برای عدالت اجتماعی در سال‌های آشفته‌ای تلقی می‌شدند که او در آن زندگی کرد و درگذشت. در شیلی، مرگ ویکتور خارا نشانی از یک فصلِ فراموش نشدنی در تاریخ کشور و زخمی ملی است. شیوه‌ی مرگ خارا باعث شد او به نماد بین‌المللی مقاومت تبدیل شود. این مهم است که خارا را به عنوان یکی از شهدای راه آزادی در میان ملت‌های مستقل به یاد بیاوریم، آن هم در زمانی که از واژه‌ی دموکراسی به شکلی طعنه‌آمیز در توجیه جنگ‌ها استفاده می‌شود. همانگونه که همسر خارا، خوان، می‌گوید: «آن‌ها توانستند او را بکشند، اما صدایش را هرگز نتوانستند خاموش کنند.»

منابع:

کتاب «آکورد آزادی». ویکتور خارا. ترجمه‌ی بابک زمانی. نشر چشمه.

کتاب «شیلی: آن 11 سپتامبر دیگر؛ جُنگی از بازتاب‌های کودتای 1973». نوشته‌ی آریل دورفمان و دیگران. ترجمه‌ی احمد صبوری. نشر آشیان


[1] ویولتا پارا، آهنگساز، ترانه‌سرا و خوانندهٔ نامدار شیلیایی بود. او در جوانی سفرهای دور و دراز در شیلی انجام داد و به گردآوری ترانه‌ها و اشعار بومی آن کشور پرداخت، سپس به سرودن شعر و ترانه‌هایی روی آورد که نه سنتی بودند و نه روستایی؛ اما در عین حال بازگوکننده‌ی زندگی روزمره‌ی مردم عادی شیلی بودند. در بیشتر موارد، شعرهایش بیان احساسات و نگاه زنی است که پیش از هر چیز با زندگی عاطفی خویش و روابطش با دنیای پیرامون درگیر است. یکی از مشهورترین ترانه‌های پارا، «سپاس زندگی» نام دارد که شهرت جهانی یافت.

ویولتا پارا یکی از پیشگامان جنبش «آهنگ نو» در شیلی بود که به نوعی تجدید و بازسازی موسیقی فولکلور شیلی محسوب می‌شد و دایره‌ی تأثیرگذاری آن از مرزهای شیلی هم فراتر رفت. کافه‌ای که ویولتا پارا در سانتیاگو ایجاد کرد به محلی برای ملاقات نوازندگان و دیگر افراد شیلی تبدیل شد که به جنبش «آهنگ نو» علاقه داشتند.

پارا در ۱۹۶۷ به زندگی خود پایان داد، اما مکتب او پلی ساخت میان موسیقی عام گذشته و علاقه‌ی رو به افزایش موسیقی‌دانان جوان. در طول دهه‌ی ۱۹۶۰ عده‌ای از موسیقی‌دانان و گروه‌ها به عنوان جنبش آهنگ نو شناخته شدند، از جمله دو پسر ویولتا، انجل و ایزابل که اداره‌ی کافه را بر عهده گرفتند.

[2] متن کامل این سرود و توضیحاتی در مورد آن را در این آدرس بخوانید.

[3] هکتور، کارگر ۱۹ ساله‌ی مهربان و شجاع مرده‌شوی‌خانه، در میان صد‌ها جنازه‌ی بی‌نام و نشان که قرار بود در گور‌های دسته‌جمعی دفن شوند، چهره‌ی ویکتور را شناخته بود. او تصمیمی شجاعانه گرفته، و از اشخاصی در دفتر ثبت‌احوال و بایگانی هویت‌ها کمک گرفته‌بود، سپس خود را به خطر بزرگی انداخته و به خانه‌ی خارا رفته و از همسرش خواست برای شناسایی جسد به مرده‌شوی‌خانه برود. پیکر ویکتور در مرده‌شویخانه‌ای بود که چنان پُر بود که جنازه‌ها در هر بخشی از ساختمان، حتی در دفتر‌های اداری و راه‌رو‌ها تلمبار شده بودند. جسدش میان صد‌ها جسدی بود که اغلب زخم‌های باز داشتند و دست بعضی‌شان هنوز در پشت‌شان بسته شده بود، جنازه‌ی افرادی پیر، جوان و حتی دانش‌آموز. ضروری بود که پیکر او را بلافاصله از مرده‌شوی‌خانه به قبرستان برده و دفن کنند. مراسم تدفین، به‌صورت خصوصی و با افراد کمی از آشنایان برگزار شد.

[4]  یکی از مسئولین دولتی در دوران آلنده و از طرفداران او

گزیده اشعار ویکتور خارا

گزیدهٔ اشعار ویکتور خارا

(از کتاب آکورد آزادی، ترجمهٔ بابک زمانی)

به یاد می‌آورمت آماندا

به یاد می‌آورمت، آماندا

در خیابان‌های خیس از باران

در مسیرت به سوی کارخانه

همان جا که مانوئل به عشقِ تو عرق می‌ریخت

آری، به یاد می‌آورمت آماندا

با آن لبخند بلندت

و قطرات ریزِ باران بر گیسوانت

مگر چیزی جز این اهمیت می‌داشت

که می‌رفتی تا مانوئلت را ببینی

که با او باشی، با او، با او و با او

تنها پنج دقیقه با او

داروندارت آن پنج دقیقه بود

زنگ اخطار بود

زمان بازگشت به کارخانه

و هنگامی که قدم می‌زدی

همه چیز از تو نورانی می‌شد

همان پنج دقیقه کافی بود

تا گل به رخسارت بنشیند.

مانوئل اما روزی به جنگ در کوهستان رفت

اویی که آزارش به مورچه هم نمی‌رسید

مانوئل به کوهستان رفت

و تمام آن پنج دقیقه‌ها

به بادِ فنا رفت

زنگ اخطار بود

زمان بازگشت به کارخانه

خیلی‌ها دیگر نبودند که به کارخانه بازگردند

یکی از آن‌ها هم مانوئل تو

به یاد می‌آورمت، آماندا

در خیابان‌های خیس از باران

در مسیرت به سوی کارخانه

آن‌جا که مانوئل به عشقِ تو عرق می‌ریخت.

تنها چیزی که دارم

چه کسی می‌تواند بگوید

چگونه می‌توان تصور کرد

اگر خانه‌ای نداشته باشم

اگر سرپناهی نداشته باشم

اگر از این زمینِ خاکی

تکه‌ای سهمِ من نباشد

دستانم تمام چیزی است که دارم

دستانم عشقِ منند، زندگانی منند

دستانم تنها چیزهایی است که دارم

دستانم عشق و زندگانی منند

خانه‌ای برای رفتن ندارم

پدر و مادری در آن چشم‌به‌راه من نیستند

چه دورم از این مرداب

چه دورم از این مرداب

چه دورم از این مرداب

همچون آن ستاره‌ی دور

گاوآهن

مشت‌هایم را گره می‌کنم

و گاوآهن را در دلِ زمین فرو می‌کنم

سالیان سال این‌گونه عرق ریخته‌ام

عجیب نیست که چنین فرسوده‌ام

پروانه‌ها دور سرم می‌چرخند

جیرجیرکان جیرجیر می‌کنند

پوستم سوخته و سوخته‌تر می‌شود

و خورشید غضبناک می‌تابد و می‌تابد

بر من قطرات عرق

پیکرم را شخم می‌زنند

من بر زمین شخم می‌کشم

عرق بر من …

چه امیدی در دل دارم

هنگامی که به ستاره‌ی بختم می‌اندیشم

ستاره‌ام می‌گوید:

هرگز دیر نخواهد بود

پرنده، روزی خواهد پرید…

پروانه‌ها دور سرم می‌چرخند

جیرجیرکان جیرجیر می‌کنند

پوستم سوخته و سوخته‌تر می‌شود

و خورشید سخت بر من می‌تابد و می‌تابد

عصرگاه در مسیر بازگشت به خانه

ستاره‌ای در دل آسمان می‌بینم

هرگز دیر نخواهد بود

پرنده هم روزی خواهد پرید…

به تنگی یک یوغ

مشت‌هایم مملو از امید است

ازآن‌رو که روزی همه چیز تغییر خواهد کرد.

بیلچه

بیلچه‌ای به من دادند

که مراقبش باشم

که رهایش نکنم

که خاک را بکَنم با آن

 آهسته و آهسته و آهسته

بزرگ‌تر که شدم

بیلی به من دادند

چه مردانه به دستانم می‌چربید

تا آن‌جا که دل خاک را می‌دریدم

آهسته و آهسته و آهسته…

بیلت را با خود ببر هر جا که می‌روی

مثل تقدیرت که هر جا می‌روی با توست

کار و تقلا را گرامی بدار

که کار است که نان و آبت می‌دهد

بیلت را هر جا که می‌روی با خود ببر

گذر سالیان مرا فرسوده است

تنم دیگر توان از دست داده

هر آنچه برایش عرق ریختم

از چنگم درآوردند

آهسته و آهسته و آهسته…

لعنت بر این شبِ تیره

که باید با آن بسازم

گرچه با چشم خود دیده‌ام

که تاریکی قصد رفتن ندارد

بیلت را به دوش بگیر همواره

تا مسیر تقدیرت را بسازی با آن

شاید بتوانند زمینت را بستانند

اما لذتِ بذر کاشتن را هرگز.

آری، لذت بذر کاشتن

تنها برای توست، تنها و تنها برای تو…

لوخین

مثل بادبادکی ظریف

که بر فراز صخره‌ها در اوج است

لوخین، پسرک بینوا

گرم بازی بود

با توپ پارچه‌ای‌اش

با سگ و گربه‌اش

و اسبی که به او خیره بود.

در آب دیدگانش

سبز غوغا می‌کرد.

لوخین غرق در کودکی‌اش بود

با آن شلوار خاکی‌اش

با آن توپ کهنه‌ی پارچه‌ای‌اش

با سگ و گربه‌اش

آری، و اسبی که به او خیره بود.

اسب هم بازی دیگری بود

در آن فضای کوچک

که گویی او هم دلش بازی کردن می‌خواست

با توپ کهنه‌ی پارچه‌ای

با سگ و گربه

بازی با لوخینِ کوچکِ گل آلود.

اگر پسرکِ بینوایی همچون لوخین دیدید

که برای تکه‌ای نان در آشغال‌ها می‌لولد

بیایید درِ تمامی قفس‌ها را بگشاییم

تا آن‌ها هم بال بگشایند

همراه توپ‌های پارچه‌ای

همراه گربه‌ها و سگ‌ها

و آری، همراه اسب‌ها …

گاریچی

بر این مسیر سنگلاخی چه صدایی افتاده بر گاری

تندباد می‌پیچد میان شبدر‌ها

زندگی‌ام پُر از سنگِ خاراست

پُر از بوران و سکوت

همواره از همین مسیر می‌گذرم و گاوهای من بر آن می‌آیند و ‌می‌روند

غروب بر ابرها می‌رسد

خون بر کوه‌ها می‌نشیند و دسته‌ی کرکس‌ها هم سفر گاری‌ام می‌شوند

گاه به گاه راهم را گم می‌کنم و قلبم ضربانی از کف می‌دهد

چه هنگام زندگانی‌ام به راهی می‌رود که می‌خواهمش

پرواز سایه‌ها چه عمقی می‌دهد به سکوت

همچنان که شب در افق محو می‌شود

گاری در مسیر ناهموارش به صدا در می‌آید

من نیز دل زمین را می‌شکافم و امیدم را در آن می‌کارم

تا جوانه زند.

بشتابید ای گاوهای من

سحر نزدیک است.

کمند

غروبِ آفتاب

پیدایش خواهم کرد

در کلبه‌ای تاریک در لونکوئن

در کلبه‌ای تهی پیدایش خواهم کرد.

هنگامی که خورشید در لونکوئن

فرو می‌نشیند.

با دستانی سرد

اما نیرومند.

دستانی پینه بسته و تَرَک خورده.

طناب می‌ریسد و

همچون مار به دور درخت گردو می‌پیچد

طنابی که در هر حلقه‌اش

زندگی و نانش را در آن می‌بافد.

تا چه حد زمان در دستان و نگاه شکیبایش ته نشین شده است؟

دریغ که تاکنون کسی به او نگفته است:

“دیگر بس است؛ دیگر کار کردن از تو گذشته است. “

سایه‌ها فرو می‌نشینند

آخرین کورسو‌های روز.

آه پیر مرد، در هر حلقه‌ی طنابت

چند شعر می‌بافی تا اندکی تسکین یابی؟

طناب‌هایی که بافته‌ای

چه سفرها کرده‌اند به جنوب و شمال

به ساحل و کوهستان

گرچه تو خود ای پیرمرد هرگز معنای فاصله را ندانسته‌ای.

زندگانی‌ات را وقف بافتن طناب کرده‌ای

وقف تاباندنش به دور درخت گردو.

به زودی مرگ فرا خواهد رسید

همچون کمندی تافته شده

حالا دیگر چه فرق می‌کند

که طناب‌های پیرمرد محکم باشند یا نه؟

چه فرق می‌کند طناب‌هایش هرگز پاره نشوند؟

چه فرق می‌کند طناب‌هایش به کجای این سرزمین بسته شده باشند؟

او که سرانجام چشم فرو می‌بندد.

آفتاب که غروب کند

پیدایش خواهم کرد.

آدمی خالق است

بسان بسیاری از کودکان دیگر تنها آموختم که عرق بریزم

چه می‌دانستم

مدرسه چیست، بازی کدام است؟

از رختخواب بیرونم می‌کشیدند هر صبحدم

و دوشادوش پدر، کارگر بار آمدم من.

از آن‌رو که نیرومند و کارآمد بودم

نجار شدم

سیمان‌کار و بنا شدم

لوله‌کش شدم

مکانیک شدم

آه که چقدر به کار می‌آید، اگر سواد خواندن و نوشتن داشته باشی

چه به کار می‌آید آدمی که خالق است

انسانی که می‌سازد.

می‌توانم خانه‌ای بسازم یا جاده‌ای هموار بر زمین

می‌توانم شرابی بگیرم بس خوش‌طعم و گوارا.

و چنان تلاش کنم که هرگز دودکش کارخانه‌ها خاموش نشود.

عمق زمین را می‌شکافم اگر بخواهید

قله‌ها را فتح می‌کنم یک به یک.

میان ستارگان گام می‌نهم و شخم می‌کشم بر سرتاسر این زمین خاکی.

زبان اربابان و رؤسا را می‌فهمم

بارها جانم را گرفته‌اند به سبب شهامت و حق خواهی‌ام.

به زمین افتاده‌ام بسیار اما به یاری یارانم به پا خاسته‌ام هربار

چراکه هرگز تنها نیستم

چراکه بی‌شماریم ما.

ترانۀ «مانیفست» (ویدئو و معرفی)

ترانه «مانیفست» از ویکتور خارا
(با ترجمه بابک زمانی)

نه اینکه به عشقِ مطربی آواز بخوانم
نه اینکه بگویم صدایی دارم، نه!
به خاطر حرف‌های سازِ صادقم است
که می‌خوانم.

به خاطر قلبش، که قلبی زمینی‌ست.
به خاطر او که همچون کبوتری سپید به پرواز بر می‌خیزد
او که زلال همچون آبِ مقدس، متبرک می‌کند دلیران و شهیدان را…

از این روست که سرود من، مقصودی دارد
چونان که “ویولتا پارا” چنین می‌گوید.
آری؛ گیتار من کارگری‌ست
که می‌درخشد و بوی بهار را به ارمغان می‌آورد.

گیتارِ من نه برای دژخیمان است
که برای ارث پول و قدرت‌اند
گیتار من برای دستان زحمتکش مردمانی‌ست
که عرق می‌ریزند تا فردای‌مان را شکوفا کنند.

یک سرود آن دم معنا می‌یابد
که ضربانِ سطورش محکم باشد
و با آوای مردی خوانده شود که برای آوازش جان دهد
مردی که خالصانه آوازش را سر دهد

من برای ستوده شدن نمی‌خوانم
یا اینکه بیگانگان بر سرودم اشک بریزند
من برای سرزمینِ تهیدستم می‌خوانم
این سرزمین طویل اما بس عمیقم

بر این زمینی که آغازمان بوده
بر این زمینی که پایانمان خواهد بود
سرود‌های نترس، هماره زندگی می‌بخشند
به سرود‌هایی که همیشه تازه‌اند
به سرود‌هایی که همیشه زنده‌اند…

«برای عدالت و آزادی» (ویدئو)

اثری از «الیستر هیولت» برای ویکتور خارا (ویدئو)

الیستر هیولت(Alistair Hulett)، خواننده، ترانه‌سرا و مبارز سوسیالیست بود که برای تحقق جهانی برابر، مبارزه، عشق و احترام به همه انسان‌ها را ترویج می‌کرد.
هیولت به همه مبارزان راه آزادی، از جمله ویکتور خارا عشق می‌ورزید و در آثار خویش، از آن‌ها یاد می‌کرد.

ترانۀ «مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد» (ویدئو و معرفی)

«مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد» یک آهنگ اعتراضی شیلیایی است که موسیقی آن توسط «سرجیو اورتگا آلوارادو» ساخته شده، و نخستین بار در سال ۱۹۷۳ توسط گروه Quilapayún اجرا شده است. این آهنگ یکی از موفق‌ترین آهنگ‌های جنبش «آهنگ نوی شیلی» است. این ترانه در بسیاری از زبان‌ها اقتباس یا ترجمه شده‌ و در تظاهرات‌های مختلف در سراسر جهان علیه دیکتاتوری‌های چپ یا راست استفاده شده است.

عنوان این آهنگ از سخنرانی رهبر سیاسی کلمبیا «خورخه الیسر گایتان» در دهه 1940 گرفته شده است. این عبارت بعداً یکی از شعارهای حزب «اتحاد مردمی» در دوران حکومت سوسیالیستی سالوادور آلنده رئیس جمهور شیلی، در اوایل دهه 1970 گردید.

به گفتهٔ «سرجیو اورتگا آلوارادو»، او این آهنگ را پس از شنیدن فریاد مرد جوانی که در ژوئن 1973 به خانه در سانتیاگو می‌رفت، ساخت. ساخت این آهنگ سه ماه قبل از کودتای آگوستو پینوشه که آلنده را سرنگون کرد و دوره دیکتاتوری نظامی را آغاز کرد صورت گرفته است. اندکی قبل از کنسرت، سالوادور آلنده، «سرجیو اورتگا آلوارادو» را به عنوان سفیر فرهنگی دولت وحدت مردمی منصوب کرد، موقعیتی که او در آن برای مدت کوتاهی با «ویکتور خارا» که چند روز پس از کودتا ترور شد، شریک بود.

 از آن زمان به بعد و در طی سال‌های بعد، این آهنگ در آلبوم های متعددی توسط گروه‌ها و خواننده‌ها و ترانه‌سرایان مختلف ظاهر شده است. در انقلاب ۵۷ ایران نیز این آهنگ توسط «علی ندیمی» و بر اساس شعری از خود وی ساخته شد. این آهنگ مدت کوتاهی به صورت زیرزمینی منتشر شد، تا اینکه با سقوط دولت و تسخیر رادیو به دست انقلابیان از رادیو پخش گردید.

ترجمهٔ شعر اصلی:

(ترجمهٔ بابک زمانی)

هرگز شکستی برای مردم متحد نیست

هرگز شکستی برای مردم متحد نیست

به پا خیز و سرودی بخوان،

پیروزی از آنِ ماست

ببین که چگونه پرچم‌های همبستگی در حال اهتزازند

تو نیز در این راه به من خواهی پیوست

و سرود و پرچمِ تو نیز شکوفه خواهد داد.

روشنایی سرخ سپیده‌دم

خبر از زندگیِ پیش‌رو می‌دهد.

به پا خیز و مشت‌هایت را گره کن

مردم در راهِ پیروزی‌اند

زندگیِ فردای‌مان بهتر است.

برای فتحِ خوشبختی

بانگ هزاران مبارز به‌پاخواهدخاست.

بخوان سرود آزادی‌ات را

چرا که وطن تنها با ارادهٔ من و تو پیروز خواهد شد

اینک مردمِ به‌پاخاسته

با بانگِ بلند فریاد می‌زنند: به‌پیش، به‌پیش…

هرگز شکستی برای مردم متحد نیست

هرگز شکستی برای مردم متحد نیست

این وطن است که متحدمان می‌کند

از شمال تا جنوب مردم به‌پا می‌خیزند

از معدن‌های نمک تا جنگل‌های جنوب.

مردمِ متحد در مبارزه و کار

می‌روند تا وطن را پس می‌گیرند.

گام‌هایشان خبر از آینده می‌دهد.

به پا خیز و سرودی بخوان

پیروزی از آن مردم است.

اینک میلیون‌ها نفر حقیقت را نشان می‌دهند.

ارتش پولادینِ مردم مصمم است

و عدالت و خِرَد را در دستان‌شان دارند

زنان نیز اینجایند

دلاورانه و مشعل به‌دست

دوشادوشِ کارگران ایستاده‌اند

شعر و آهنگ «علی ندیمی»، که در انقلاب ۵۷ ایران منتشر شد:

برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن
برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن
برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن

چو در جهان قیودِ بندگی                       اگر فتد به پای مردمی
به دستِ توست به رأی مشتِ توست                   رهاییِ جهان ز طوقِ جور و ظلم
به پا کنیم قیامِ مردمی                            رها شویم ز قیدِ بندگی
چو در جهان قیودِ بندگی                       اگر فتد به پای مردمی
به دستِ توست به رأیِ مشتِ توست                   رهاییِ جهان ز طوقِ جور و ظلم
به پا کنیم قیامِ مردمی                            رها شویم ز قیدِ بندگی

هم‌پاییم، هم‌راهیم، هم‌رزمیم، هم‌سازیم
جان بر کف برخیزیم، برخیزیم پیروزیم
برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن
برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن

به هر کجا نشان ز ثروت است              ز حاصلِ تلاشِ کارگر است
زمین غنی ز رنجِ برزگر                         ز همّتش شود ز دانه خرمنی
به پا کنیم قیامِ مردمی                    رها شویم ز قیدِ بندگی
اگر شود صدای ما یکی                        ز خشمِ خود شرر به پا کنیم
بنای صلحِ جاوِدان نهیم                        به پای خلق، چو جانِ خود فدا کنیم
به پا شود قیامِ مردمی             رها شویم ز قیدِ بندگی

هم‌پاییم، هم‌راهیم، هم‌رزمیم، هم‌سازیم
جان بر کف برخیزیم، برخیزیم پیروزیم
برپاخیز از جا کن بنای کاخِ دشمن

تصاویری از ویکتور خارا

دیدگاهتان را بنویسید