«من، هم آوا با کسانی که میگویند خدا عشق است، می گویم خدا عشق است. با این حال، در اعماق وجودم همواره میگفتم اگرچه خدا میتواند عشق هم باشد، ولی، بالاتر از همه چیز، خدا حقیقت است. اما دوسال پیش، از این نیز گامی فراتر رفتم و گفتم حقیقت خداست.»
هرچند مهاتما گاندی به عنوان رهبر جنبش استقلال طلبانه مردم هند شهرت جهانی یافت، اما او خود را «یک مرد خدا» مینامد «که به کسوت سیاستمداران در آمده است.» در کتاب خدا، چهره او را به عنوان یک راهبر روحانی می بینیم که، اندیشه ها و آموزه هایش، به جویندگان اهل همه مذاهب و عقاید، روشنی و تسلا و آرامش می بخشد. این کتاب مجموعه ای از سخنان و نوشته های گاندی درباره تلقی او از مفهوم خداست.
کتاب «خدا آنگونه که من میفهمم» شامل هجده فصل است که عبارتاند از «معنای خدا»، «حقیقت خدا»، «چیستی خدا»، «حقیقت خداست»، «اهیمسا – قدرت نادیدنی خدا»، «ایمان و برهان»، «ادراک خدا»، «نیایش به درگاه خدا»، «ندای خدا»، «قوانین خدا»، «خدا و شیطان»، «مصائبی که خدا فرو میفرستد»، «راههایی بهسوی خدا»، «خدمت به خدا»، «مؤمن حقیقی»، «خانه خدا»، «تجسد و تجسم خدا»، «خدا، آنگونه که من میفهمم».
بخشهایی از کتاب
🌿 خداوند حقیقت است و حقیقت خداست. امّا «حقیقت خداست» رضایت بیشتری برایم به ارمغان میآورد.
پس از نزدیک به پنجاه سال جستجوی بیوقفه و خستگیناپذیر حقیقت بود که به این نتیجه نائل آمدم. آنگاه بود که دریافتم که نزدیکترین راه رسیدن به حقیقت راه عشق است.
🌿 وقتی به جستجوی اَهیمسا برمیخیزم، حقیقت در گوشم نجوا میکند: «من آن را به تو خواهم نمود» آنگاه که به جستجوی حقیقت میکوشم، اَهیمسا در گوشم نجوا میکند: «من آن را به تو خواهم نمود».
🌿 تاریکی و ظلمت نفوذناپذیری که ما را در خود گرفته، نه یک مصیبت که یک موهبت است. خداوند قدرت دیدن قدمی فاصله را که فراروی ماست به ما عطا کرده و اگر نور خدا تنها همان یک قدم را نیز به ما بنمایاند کافی است.
این تاریکی، هنگامی ناگزیر و نفوذناپذیر مینماید که ما رشتهی شکیبایی را از کف میدهیم […] و از آنجایی که خدا عشق است، بیهیچ تردیدی میتوانیم گفت بلایایی که هر از گاه فرو میفرستد مواهبی هستند در لباس مصیبت و فقط کسانی میتوانند این را دریابند که این وقایع را [پیش از هر چیز] هشداری برای خویشتننگری و تزکیه نفس میبینند.
🌿 بدون پایبندی به حقیقت، پایبندی به هر اصل و قاعدهای در زندگی ناشدنی است. (ص ۱۹-۱۸)
🌿 در نگاه من، خدا حقیقت و عشق است؛ خدا اخلاق و درستکاری است؛ خدا شهامت و بی پروایی است. خدا سرچشمه نور و زندگی است و با این حال، برتر از همه اینهاست. (ص ۲۴)
🌿 آنگاه که عزم خود را جزم کردهایم تا در مقابل هر آنچه در تضاد با حقیقت و عشق است بایستیم و آن را نفی کنیم، مطمئنترین راه، پروردن ایمان و توسل به آن است. (ص 14)
🌿 من نمیتوانم به طرق عقلانی وجود شر را توجیه کنم. تلاش برای انجام چنین کاری هم شأن پنداشتن خویش با خداست. پس آن قدر فروتن هستم که وجود شر را در عالم به رسمیت بشناسم؛ و خدا را از آن رو شکیبا و بردبار میدانم که به شر اجازهی ادامه بقا را میدهد. من این را میدانم که شر در وجود خدا راهی و جایی ندارد، و اگر شری هم در عالم هست، خدا خالق آن و در عین حال، مصون و تأثیرناپذیر از آن است. نیز این را میدانم که هیچگاه به درک خدا نائل نخواهم شد مگر این که – ولو به قیمت جانم – با شری که در عالم هست در پنجه شوم و با آن در آویزم […] هرچه میکوشم پاکتر شوم، خود را به خدا نزدیکتر حس میکنم. (ص 15-14)
🌿 در نگاه من، خدا حقیقت و عشق است؛ خدا اخلاق و درستکاری است؛ خدا شهامت و بیپروایی است. خدا سرچشمهی نور و زندگی است و با این حال، برتر از همه اینهاست. (ص 24)
🌿 هر کجا عشق هست، زندگی هست. نفرت را جز ویرانی حاصل نیست. (ص 47)
🌿 هر کجا عشق هست، خدا هم هست. (ص 50)
🌿 ما برای خدمت به همنوعان خود زاده شدهایم و نمیتوانیم به درستی از عهدهی انجام این خدمت برآییم مگر اینکه کاملاً بیدار باشیم. در سينهی انسان، نبردی دائمی بين نیروهای ظلمت و نیروهای نور در جریان است و آن کس که لنگر و تکیهگاه امنِ نیایش را نداشته باشد، قربانی نیروهای ظلمت خواهد شد. آنکه اهلِ نیایش است، با خود و با همهی دنیا در صلح و آشتی است. آن کس که بدون قلبی نیایشگر به امور دنیوی میپردازد هم خود را درمانده و بینوا میسازد و هم با همهی دنیا چنین میکند. به این ترتیب نیایش، سوای تأثیرش بر زندگی پس از مرگ آدمی، برای زندگی دنیوی او نیز، ارزشی بیحساب دارد. نیایش تنها وسیلهی مستولی ساختن نظم و آرامش و وقار بر امور روزمرهی ماست. اگر دل به حیاتیترین امور بسپاریم و مراقبه از آن را پیشه خود سازیم، امور دیگر هم به خودی خود اصلاح می شوند. اگر یکی از زوایای مربع را تنظیم کنیم، زوایای دیگر نیز به خودی خود منظم میشوند. (ص 67)
🌿 این حیات زمینی ما آسیبپذیرتر و شکنندهتر از النگوهایی شیشهای است که زنان به دست میبندند. اگر النگوهای شیشهای را در صندوقی بگذاریم و هرگز به آنها دست نزنیم، میتوان هزاران سال آنها را سالم حفظ کرد. اما این حیات زمینی چنان بیثبات و ناپایدار است که میتواند هر لحظه در چشم برهمزدنی محو و نابود شود. پس بیایید تا فرصت نفس کشیدنی باقی است، خود را از این تمایزات بین عالی و دانی بازرهانیم، قلب خود را بپالاييم تا آن هنگام که زمینلرزه یا هر فاجعهی طبیعی دیگر و یا مرگ طبیعیمان در میرسد مهیای روبروشدن با خالق خود باشیم. (ص 92)
🌿 من کسانی را که به ضرورت تزکیهی درون واقفاند و آن را ارج مینهند، فرامیخوانم که به نیایشِ ما ملحق شوند تا از خدا بخواهیم که یاریمان دهد تا قصد او را که در پس این فجایع نهفته است دریابیم، از او بخواهیم که این فجایع، قلب ما را خاضع و خاشع سازد تا آنگاه که دعوت فرا میرسد، آمادهی دیدار خالق خود باشیم، و نیز همواره برای سهیم شدن در رنج همنوعان خود – هرکه هستند و هرکجایند – مهیا باشیم. (ص 94)
🌿 مذهب یعنی خدمت به ناتوانان و درماندگان. خدا خود را در لباس بیچارگان و مبتلایان بر ما ظاهر میسازد. (ص 106)
🌿 زندگیِ توأم با خدمت، باید فروتنانه باشد […]. سستی و سکون را نباید […] با فروتنی اشتباه گرفت. فروتنی حقیقی به معنی تن دادن به تلاشی سخت و پیگیر است که تمام و کمال در جهت خدمت به بشر صورت میپذیرد. خدا پیوسته و بیوقفه بدون لحظهای مکث و درنگ، در کار است. ما نیز اگر قصد خدمت به او یا یکی شدن با او را داریم باید همچون او، پیگیر و خستگیناپذیر، دست به فعالیت بزنیم. (ص 108-107)
🌿 مقصود و مقصد نهایی انسان ادراک خداست، و تمامی فعالیتهای وی – چه سیاسی، چه اجتماعی و چه مذهبی – باید در جهت دیدار خدا هدایت شود. پس بیدرنگ، خدمت به کل بشریت بدل به بخشی جداییناپذیر از این تلاش میگردد، به این دلیل ساده که تنها راه یافتن خدا دیدن او در مخلوقاتش و یکی دانستن خویش با آنهاست، از رهگذر خدمت به همگان. من بخشی جداییناپذیر از کل بشریت هستم و جدای از بقیه همنوعانم نمیتوانم او را بیابم. هموطنان من نزدیکترین همسایگان به من هستند. اینان چنان درمانده و تهیدست شدهاند و چنان در چنبرهی سستی و رخوت گرفتار آمدهاند که من باید تمرکز خود را معطوفِ خدمت به آنها کنم. اگر میتوانستم به خود بباورانم که خدا را میتوان در گوشهی غارهای هيمالیا یافت، بی لحظهای درنگ به آنجا میرفتم. اما میدانم که جدای از بشریت نخواهم توانست او را بیابم. (ص 110-109)
🌿 اگر وجود خدا را در درون خود حس نمیکردم، با این همه فلاکت و اِدباری که هر روز در اطراف خود میبینم، کارم به جنون و دیوانگی میانجامید. (ص 139)
🌿 من در اعتماد به انسانها، به خدا اعتماد دارم. اگر خدایی نداشتم که به او توکل کنم، وجود من لانهی نفرت از همنوعانم میشد. (ص 138)