متن حاضر[1]، خاطرات و تحلیلهای نوآم چامسکی دربارهی آموزش در مدارس و دانشگاه است. چامسکی و مخاطبان حاضر در جلسه با یکدیگر گفتگو میکنند؛ عدهای از حاضران سؤالاتی در مورد دانشگاه از چامسکی میپرسند و وی به این سؤالات به صورتی ساده و واضح پاسخ میدهد. فضای گفتگو توأم با مثالها و خاطرههای فراوان است.
موضوع اصلی بحث این است که مدارس و دانشگاهها با قدرت، سیاست و جامعه چه ارتباطی دارند. آیا دانشگاهها و مدارس در خدمت حکومت و قدرتاند؟ یا فضایی هستند آزاد برای اندیشیدن و به چالش کشیدن موضوعات مختلف؟[2] مصادیق بیعدالتیهای پنهان و آشکار در نظام آموزش دانشگاهی کداماند؟
* * *
کنترل افکار[3] در علومِ[4] [طبیعی] و علوم انسانی
شرکتکننده: آیا نظر شما این است که علومِ [طبیعی] به عنوان زمینههای تئوریک، از نظر کنترل فکری اساساً با علوم انسانی و اجتماعی متفاوت هستند؟ به نظر میرسد که بر خلاف زمینههایی مثل اقتصاد یا علوم سیاسی، در علوم طبیعی موانعی برای تحقیق یا اصراری آگاهانه برای دیکته کردنِ تفکرات خاص وجود نداشته باشد.
چامسکی: فکر میکنم که مسألهی کنترل فکری در علوم طبیعی هم وجود داشته است، ولی از آن عبور کردهایم. مثلاً گالیله با این مسأله روبرو شد. او توسط کلیسای کاتولیک روم در 1633 دستگیر و مجبور شد نتیجهگیری خود را مبنی بر این که زمین به دور خورشید میگردد انکار نماید. اگر یکی دو قرن در غرب به عقب بازگردید خواهید دید که مسألهی کنترل فکری در علوم طبیعی شدید بوده است: دکارت متهم است که جلد نهایی رسالهی خود دربارهی دنیا که مربوط به فکر انسان است را با توجه به سرنوشت گالیله نابود کرده است. این قابل قیاس با جوخهی مرگ است. تفتیش عقاید دقیقاً همین کار را کرد. خوب، دست کم این وضعیت در غرب سپری شده است؛ اما در جاهای دیگر نه.
همان شرکتکننده: چرا[این وضعیت در غرب] سپری شده است؟
چامسکی: فکر میکنم چند دلیل برای آن وجود دارد. یکی افزایش کلیِ آزادی و روشنگری است که به دلیل قرنها مبارزات مردمی حاصل شده است. ما به صورت جوامعی بسیار آزادتر از زمان استبداد در آمدهایم. اندیشمندان اغلب نقشی در این زمینه ایفا کردهاند، موانع فکر را شکستهاند و فضایی برای آزادی بیشتر اندیشه ایجاد کردهاند؛ مثلاً در دورهی روشنگری در قرن هجدهم. این کار مستلزم شجاعت و مبارزهی بسیار بود و تا امروز نیز همچنان ادامه دارد.
سوددهی نیز به عنوان دلیلی دیگر در این زمینه نقش دارد. اتفاقی که افتاد این بود که از قرن نوزدهم، خصوصاً از نیمهی دوم قرن نوزدهم، توانایی درکِ عمیقتر از جهان فیزیکی، از طریق علوم مدرن از یک سو و توسعهی صنعتی مدرن از سویی دیگر، به میزان زیادی از هم تأثیر پذیرفتهاند: پیشرفت در علوم به ایجاد سود و قدرت کمک کرده است. به همین خاطر سوددهی در مجاز دانستن تحقیقات صنعتی نقش ایفا کرده است. […]
نقش مدارس و دانشگاهها
خانم شرکتکننده: من درست نمیتوانم بفهمم چگونه ساز و کارهای کنترل فکری عملاً در علوم انسانی و اجتماعی کار میکنند؟! به عبارت دیگر دقیقاً چگونه مدارس و دانشگاهها به صورت نظامی در میآیند که اندیشه و طرز فکرهای خاصی را به مخاطبان خود القا میکنند؟ آیا میتوانید این روند را با جزئیات بیشتری شرح دهید؟
- چامسکی: خب، نکتهی اصلی این است که من فکر میکنم تمام برنامههای آموزشی، از کودکستان تا دورههای تخصصی دانشگاهی تنها تا آنجایی تحمل میشوند که به اجرای نقش نهادی[5] خود ادامه میدهند. از این رو به دانشگاهها توجه کنید که از نظر طرز عمل تفاوت زیادی با رسانهها ندارند- اگرچه نظام پیچیدهتری هستند- به همین دلیل سختتر است که آنها را به طور منظم بررسی کرد. دانشگاهها آنقدر پول در نمیآورند که هزینههای خود را تنها از راه دریافت شهریه تأمین کنند. دانشگاهها نهادهایی وابسته هستند که باید از خارج از نظام خودشان مورد حمایت قرار گیرند، و این به مفهوم نیازمندی آنها به انجمنهای ثروتمند فارغالتحصیلان، شرکتها[ی تجاری] و دولت است؛ و اینها گروههایی هستند با علایق و منافع مشابه. خوب، تا زمانی که دانشگاهها در خدمت این منافع باشند ، تأمین مالی خواهند شد. [ولی] اگر زمانی تصمیم بگیرند که دیگر در خدمت آن علایق نباشند، این اوّلِ بیپولی و افلاس آنهاست. (ص. 399)
- من مطمئنام که هر کدام از شما درسهایی را در مدرسه داشتهاید که روی آنها کار کردهاید و تمرینات آنها را انجام دادهاید. حتی ممکن است امتحان را با نمرهی 20 قبول شده باشید، اما یک هفته پس از آن یادتان رفته باشد که موضوع درس چه بوده است. بنابراین، شما تنها اگر هدفی برای آموختن داشته باشید چیز یاد میگیرید و یاد میگیرید که چگونه فکر کنید. باید انگیزههایی برای آموختن وجود داشته باشد و این انگیزه از درون شما برخاسته باشد. در حقیقت، تمام روششناسی در آموزش چیزی غیر از این نیست؛ محصل را به جایی برسانید که بخواهد یاد بگیرد. همین که بخواهد یاد بگیرد، یاد خواهد گرفت.
ولی نکته این است: […] کاری که میکنند این است که محصلین را وادار میکنند تا مجموعهای از مطالب که «کتابهای خوب» نامیده میشوند و به آنها تحمیل میشود را حفظ کنند.[6] سپس فرض بر این است که اتفاقات بزرگی [در نظام آموزشی] رخ خواهد داد! این نوع آموزش کاملاً ابلهانه است. ولی فکر میکنم که این موضوع بخشی از همان پرسش اصلی است که چرا این مطالب [برای آموزش] انتخاب شده و [توسط سیستم آموزشی] حمایت میشوند؟ [در پاسخ باید گفت که از نظر سیستم آموزشی] این، راهی عملی برای آموزش دادن و فرمانپذیر کردن مردم است. (ص. 401-400)
شما میتوانید «کتابهای خوب» را بخوانید و از حفظ کنید و هفتهی بعد آنها را فراموش کنید. این کار برای شما مفهوم و معنایی ندارد. میتوانستید آنها را نخوانید.[…] آموزش واقعی مستلزم این است که مردم درگیر فکر کردن برای خودشان بشوند. صِرف بلعیدن و نشخوار کردن «کتابهای خوب» مطلقاً بدترین راه آموزش آنهاست. این، تنها راه تبدیلکردن مردم به اشیاء خودکار است. اگر دلتان میخواهد این کار را آموزش بنامید، اشکالی ندارد. ولی این حقیقتاً درست نقطهی مقابل آموزش است. (ص. 403-402)
خانم شرکتکننده: آیا نظر شما این است که هدف واقعی دانشگاهها و مدارس تنها القای تفکرات و رویکردهای خاص به مردم است و واقعا چیز دیگری نیست؟
- چامسکی: خب، من دقیقا این را نمیگویم. دیگر اینکه من نمیگویم کارهای باارزشی در مراکز آموزشی صورت نمیگیرد یا نمیگویم که مدارس و دانشگاهها به این خاطر وجود دارند که نیروی انسانی برای شرکتهای تجاری و امثال آنها فراهم کنند. اینها نظامهای بسیار پیچیدهای هستند. ولی نقش نهادی، اساسی و وظیفهی مراکز آموزشی و دلیل این که چرا از آنها حمایت میشود این است که یک خدمتِ از قبل برنامهریزیشده به نظام موجود ارائه دهند. [در کار مدارس و دانشگاهها] یک گزینش واقعی برای اطاعت و انطباق وجود دارد. من فکر میکنم که این روند از کودکستان آغاز میشود. (ص. 403)
- در حقیقت، بیشتر مردمی که موفق به عبور از نظام آموزشی و ورود به دانشگاههای نخبگان میشوند، به این دلیل به موفقیت دست یافتهاند که مشتاق بودهاند سالهای سال دستورات احمقانهی بیشماری را اطاعت کنند. و این راهی است که من هم پیمودهام. مثلاً یک معلم احمق به شما میگوید «این کار را بکن». شما میدانید کاری است بیمعنی و کاملاً پوچ، ولی میکنید و اگر انجام دادید، به پلهی بعدی میرسید و سپس دستور دیگری را اطاعت میکنید و نهایتا همهی مراحل را طی میکنید و آنها به شما گواهی میدهند. بخش عظیمی از آموزش ما از همان آغاز چنین است. بعضی از مردم در این راه پیشرفت میکنند، چون متوجه این نکته هستند. آنها به خود میگویند که «خب، این کار ابلهانه را انجام میدهم چون که میخواهم پیش بروم». بعضی دیگر همین عمل را انجام میدهند، زیرا این ارزشها را [درونی] و از آنِ خود کردهاند. اما پس از مدتی این هر دو انگیزه به گونهای تیره و تار میشود. ولی به هر حال شما آنچه را که گفته میشود انجام میدهید، چون در غیر این صورت اخراج میشوید. اگر خیلی سؤال کنید، دچار دردسر میشوید. (ص. 404)
در واقع، من از قضا خیلی خوشبخت بودم که به یک مدرسهی تجربیِ پیشرو منطبق با افکار جان دیویی (فیلسوف آمریکایی و اصلاحطلبِ نظام آموزشی) رفتم؛ تقریباً از یک و نیم سالگی تا دوازدهسالگی. کاری که در آنجا به صورت یک برنامهی یکنواخت درآمده بود این بود: کودکان تشویق میشدند که هر چیز را به چالش بگیرند. شما باید راهحلهای خود را مییافتید و آنها را خودتان به اجرا میگذاشتید. تجربهی جالبی بود. هنگامی که این مدرسه را تمام کردم و میبایستی به یک دبیرستان در شهر میرفتم، تغییر برایم شگفتانگیز بود. دبیرستان من مدرسهای بود که نظام آموزشی شهر به آن افتخار میکرد؛ اینجا در فیلادلفیا مدرسهای بود برای بچههایی که استعداد کارهای آکادمیک داشتند. ولی از نظر من احمقانهترین و بیخاصیتترین جایی بود که رفته بودم؛ مثل اینکه در سیاهچالهی فضایی یا جایی شبیه آن افتاده باشید. اول اینکه جایی بود بسیار رقابتآمیز، زیرا رقابت یکی از بهترین راههای کنترل مردم است. از این رو، همه رتبهبندی شده بودند و شما همیشه رتبهی خودتان را میدانستید: نفر سوم در کلاس هستید یا اینکه به رتبهی چهارم تنزل پیدا کردهاید؟ همهی این آشغالها را از راههای مختلف در مدراس توی کَلّهی مردم میکنند: تو باید کسی که پهلویت نشسته را شکست بدهی و فقط مواظب خود باش! و خیلی چیزهای دیگر نظیر اینها هم هست. (ص. 405)
- نقش نهادی نظام آموزشی، بیشتر آموزشدادن مردم برای اطاعتکردن و انطباق است و این که آنها را کنترل و افکاری مشخص را به آنها القا کنند. تا زمانی که مدارس و دانشگاهها این نقش را ایفا میکنند از آنها حمایت خواهد شد.
البته در حال حاضر اینگونه کار کردن صد در صد کارایی ندارد. از این رو است که با کسانی برخورد میکنید که با این شیوه همراهی نمیکنند. دست کم در علوم طبیعی [فیزیک، شیمی، زیستشناسی، علوم مهندسی]، مردم باید آموزش ببینند که خلاقیت داشته باشند و مطیع نباشند، زیرا راه دیگری برای کار علمی وجود ندارد. ولی در علوم انسانی و اجتماعی و در رشتههایی مانند روزنامهنگاری و اقتصاد و امثال اینها این امر کمتر صادق است. مردم باید آموزش ببینند که مدیر باشند، حسابدار باشند و چیزها را بپذیرند و خیلی هم سؤال نکنند. از این رو است که شما واقعا آموزش دیگری میبینید، و کسانی که این اصول را رعایت نکنند اخراج میشوند و از طرق مختلف پس زده میشوند.
اکنون ما در یک جامعهی آزاد زندگی میکنیم. بنابراین شما را به اتاق اعدام با گاز نمیبرند و جوخهی اعدام را به سراغ شما نمیفرستند؛ آنطور که معمولاً در جاهایی نه چندان دور مثل مکزیک انجام میشود. ولی با وجود این، یک ابزار موفقیتآمیز ظریف و در عین حال قوی وجود دارد تا تضمین کند که مبنای آموزههای عقیدتی خیلی نقض نشود. (ص. 407-406)
روشهای زیرکانهی کنترل
- اجازه بدهید داستان دیگری را برایتان بگویم که حدود بیست سال پیش از یک فعال سیاسی در زمینه ی حقوق مدنی سیاهان شنیدم که برای تحصیل به دانشکدهی حقوق هاروارد آمده بود. این [ماجرا] نشاندهندهی انواع فشارهایی است که در اطراف وجود دارد. این جوان یک سخنرانی ایراد کرد که در آن شرح داد چگونه بچههایی که تازه به دانشکدهی حقوق هاروارد وارد میشدند، در حالی به دانشکده میآمدند که موهای بلند داشتند، از کولهپشتی استفاده میکردند و آرزوی ایدهآلهای اجتماعی در سر میپروراندند. همهی آنها میخواستند رشتهی حقوق خدمات مردمی را دنبال کنند و دنیا را عوض کنند. این مربوط به سال اول دانشگاه بود. در حدود بهار [همان سال اول]، نمایندگان مؤسسات حقوقی برای استخدام کارآموز تابستانی از مؤسسات حقوقی وال استریت سر رسیدند. این دانشجویان با خود میگفتند: «به جهنم! برای یک روز هم که شده کراوات میزنم و کت میپوشم و ریشم را میتراشم، چون به پول کار تابستانی نیاز دارم و چرا نباید آن را به دست بیاورم؟». از این رو کراوات میبندند و برای روز مصاحبه کت و شلوار به تن میکنند و کار تابستانی را میگیرند. آنها سپس به تعطیلات تابستان میروند و در پاییز وقتی به دانشکده برمیگردند، کراوات است و کت است و اطاعت است؛ یک تغییر موضع در طرزِ فکر و عملکرد! گاهی هم این روند تغییر دو سال طول میکشد. (ص. 409-408)
- من در همهی عمرم حس کردهام: بسیار بسیار آسان است که به فرهنگ غالب کشیده شوید. میتواند برایتان بسیار جذاب هم باشد. پاداشها فراواناند و دیگر اینکه مردمی را ملاقات میکنید که به نظر نمیرسد آدمهای بدی باشند؛ وضعیتی نیست که بنشینید و به آنها اهانت کنید. شاید هم واقعا آدمهای خوبی باشند. از این رو کوشش میکنید که دوست باشید؛ شاید هم حتی دوست هستید. خوب، شما شروع میکنید به تطبیقدادن خود، شروع میکنید به سازگارکردن، شروع میکنید به نرمکردن لبههای تیز و خیلی زود این اتفاق میافتد که در درون آن فرهنگ استحاله میشوید. آموزش در جایی مانند هاروارد، در واقع تا اندازهی زیادی به این چیزها گره خورده است. (ص. 409)
- دانشگاهها مردم را تشویق و حمایت میکنند که خود را به کارهای نامربوط و بیخطر مشغول کنند. به این امر توجه کنید که موضوعات معینی هستند که نمیشود آنها را در مدارس و دانشگاهها بررسی کرد، زیرا در هیچ کجا[ی برنامهی آموزشی] قرار نمیگیرند. رشتههای آموزشی به گونهای تقسیم شدهاند که نمیشود آنها را بررسی کرد. این امر بسیار بسیار مهم است. […]
به طور مثال به صنایع فناوریهای پیشرفته[7] نگاه کنید: پژوهش و توسعه تکنولوژیهای برتر بسیار پرهزینه است و شرکتهای تجاری مستقیماً از آن سود نمیبرند. از این رو مالیاتدهندهها این هزینه را میپردازند. در ایالات متحده از قدیم، این پرداخت کمکهزینه از طریق سیستم پنتاگون[8] صورت میگیرد. پنتاگون هزینهی پژوهش و توسعه در فناوریهای برتر را میپردازد. سپس اگر چیزی از آن حاصل آمد که قابل فروش در بازار بود، به شرکتهای خصوصی واگذار میشود تا از آن سود ببرند. پژوهش غالباً تنها در زمینهی اسلحه نیست، بلکه در زمینهی چیزهایی مانند کامپیوتر هم هست که هستهی اقتصاد صنعتی معاصر را تشکیل میدهد و توسط سیستم پنتاگون در ایالات متحده توسعه یافته است. […] نوع مهم دیگری از سوبسید و حمایت نیز [برای فناوریهای برتر] وجود دارد: پنتاگون محصول صنایع فناوری برتر را میخرد و به صورت یک بازار تضمینشدهی دولتی برای تولید ضایعات عمل میکند. این همان قرارداد توسعهی سیستمهای اسلحه است: منظورم این است که شما عملاً سلاحهایی [تولید کردهاید] که مورد استفاده قرار نمیدهید اما پول آنها را پرداختهاید. در عرض یکی دو سال این تسلیحات را نابود میکنید و با مجموعهی بعدی و چیزهای پیشرفتهتری که نیاز ندارید جایگزین میکنید. […]
خوب اینها پدیدههای اصلی زندگی امروز هستند ولی این چیزها را شما در کدام دانشگاه یا حرفهی دانشگاهی مطالعه میکنید؟ این سؤال جالبی است. [برای یافتن پاسخِ این سؤال] شما به دانشکدهی اقتصاد که نمیروید، زیرا این چیزی نیست که آنها به دنبال آن باشند. دانشکدههای اقتصاد اصلی و مهم علاقهمند به مدلهای انتزاعیای هستند که نشان دهد چگونه یک اقتصاد آزادِ ناب کار میکند؛ میدانید یعنی کلیگوییهایی در مورد فضای ده بعدی یک سیستم اقتصادِ بازار آزاد که اصلاً وجود خارجی ندارد. [برای پاسخ این سؤال]، به دانشکدههای علوم سیاسی هم نمیروید، زیرا آنها علاقهمند به آمار انتخاباتی، الگوهای رأیگیری و جزئیات نظام دیوانسالاری [و نظام اداری] هستند؛ درست شبیه شیوهای که یک کارمند دولتی با یک نفر دیگر در مورد جزئیات صحبت میکند. شما به دانشکدهی انسانشناسی هم نمیروید، زیرا آنها مشغول مطالعهی مردم قبیلهای کوهستانی در گینه نو [در آفریقا] هستند. شما [برای پاسخ سؤالتان] به دانشکدهی جامعهشناسی هم نمیروید، زیرا آنها مشغول مطالعهی جنایت در محلههای فقیر هستند. در واقع شما به هیچ جا نمیتوانید بروید! هیچ رشتهای نیست که به این موضوعات بپردازد. مجلهای نیست که به اینها بپردازد. هیچ حرفهی دانشگاهیای نیست که دلمشغولی آن، مسائل کنونی جامعهی امروز باشد. فقط شما میتوانید به دانشکدهی بازرگانی بروید و آنها هستند که در این زمینه حرف [برای گفتن] دارند، زیرا آنها آدمهای دنیای واقعی هستند.[9] ولی در دانشکدهی اقتصاد، هیچ کس آن جا نیست که به شما بگوید در جهان چه میگذرد.
رشتهای نیست که این سؤالات را مورد مطالعه قرار دهد، زیرا اگر چنین زمینهای وجود داشت، مردم چه بسا که به جایی میرسیدند که خیلی چیز بفهمند. و در جامعهی نسبتاً آزادی مثل جامعهی ما، مردم شاید شروع کنند که با آنچه میفهمند کاری انجام دهند. خوب، هیچ نهادی این را تشویق نخواهد کرد. در آنچه من الان گفتم چیزی وجود ندارد که شما نتوانید برای دانشآموز راهنمایی تشریح کنید [برای همگان قابل فهم است]. همهی این مطالب خیلی سر راست هستند. ولی اینها چیزهایی نیست که شما در درس علوم اجتماعی در مدرسهی راهنمایی یاد بگیرید. چیزی که در آن جا یاد میگیرید تبلیغات دربارهی شیوههایی است که سیستمها از آن طریق کار میکنند. ولی [اصل مسأله این است که] نمیکنند! (ص. 412-409)
- شما برای اینکه یک دانشمند مورد احترام تمام عیار در علوم انسانی بشوید، باید یک حوزهی [علمی] مرموز و سرّی را انتخاب کنید ؛ مثلاً رمانهای انگلیسی از 1720 تا 1790، و اطلاعات راجع به آن موضوع را بیش از هر کسی در تاریخ بشر جمعآوری کنید تا نهایتا بدانید چه کسی فلان واژه را از کجا اقتباس کرده است. بسیاری از این چیزها خستهکننده و بیروح است، ولی اینها چیزهایی هستند که شما باید بدانید و در واقع چالش روشنفکرانه در آن بسیار کم است. تنها جایی که کارتان می تواند ایراد داشته باشد این است که مثلاً ویرگول را در جمله اشتباهی گذارده باشید و این در واقع بدترین جنایت به شمار میآید! من البته دارم از این جریان کاریکاتور درست میکنم، ولی تقریباً با واقعیت مطابقت زیادی دارد. (ص. 398)
- منظورم این نیست که بعضی از اشخاص که تولیدات فکریشان «تئوری عمیق» خوانده میشود حرفهای جالبی برای گفتن ندارند. گاهی حرفهای بسیار جالبی دارند. ولی در عین حال، باز هم همهی آن حرفها چیزی نیستند که نتوان آنها را در سطح یک دانشآموز دبیرستانی بیان کرد، یا یک دانشآموز دبیرستانی با اندکی صرف وقت و پشتیبانی و کمی آموزش نتواند بفهمد. […] هر چیزی که کاملاً فهمیده میشود را میتوان به سادگی توصیف کرد. (ص. 394)
- اتفاقاً بخشی از خصوصیت این جنبه از نظام آموزشی این است که میتواند مردم را وادار کند خود را بفروشند، حتی زمانی که فکر میکنند دارند کاری درست انجام میدهند. از این رو، بعضی جوانانی که پا به محیط دانشگاهی میگذارند به خودشان خواهند گفت: «ببین، من در اینجا یک رادیکال واقعی [=خواهان تغییرات بنیادین] خواهم بود». شما میتوانید اینگونه باشید [اما] تا زمانی که خود را با این دستهبندیها تطبیق دهید که خود متضمن این است که شما هرگز سؤالِ درست نپرسیده و حتی به سؤال درست نگاه و توجه هم نکنید. ولی شما احساس نمیکنید که دارید خود را میفروشید. شما نمیگویید «من برای طبقهی حاکمه کار میکنم» یا چیزی مانند آن. نه، شما [این] کار [را] نمیکنید، بلکه شما یک اقتصاددان یا چیزی در این حدود هستید و این بدان معنی است که آنها شما را کاملاً بیاثر و خنثی کردهاند. (ص. 413)
روشهای خشنتر کنترل
- چند سال پیش یک دانشجوی زن بسیار زرنگ در دانشکدهی علوم سیاسی میخواست رسالهی دکترای خود را دربارهی رسانهها و افریقای جنوبی بنویسد و از من خواست که در کمیتهی دکترای او باشم. در واقع این موضوعی است که من به آن علاقهمندم و بیش از هر کس دیگری در آنجا در این باره کار کردهام. از این رو راهی برای آنها وجود نداشت که بگویند من نمیتوانم در کمیته باشم. سپس بازی آغاز شد. نخستین مرحله در روند [رسالهی] دکترا این است که داوطلب جلسهای با دو نفر از اساتید عضو داشته باشد و پیشنهاد خود را ارائه کند. به طور معمول دو نفر از استادانِ [دانشکده] به جلسه میآیند. این بار جریان متفاوت بود: دانشکده یادداشتی را میان استادان توزیع کرد و از همهی اعضای هیئت علمی خواست که در جلسه حضور به هم رسانند. دلیلِ این کار این بود که قرار بود من در آن جلسه شرکت کنم و نظر آنها این بود که با این نفوذ بلاخیز مقابله کنند.
خب، آن خانم داوطلب شروع کرد به ارائهی پیشنهاد رسالهی خود و شما میتوانستید ببینید که رنگ همه پرید. یک نفر سؤال کرد: «فرضیهی شما چیست؟» شما باید فرضیهای داشته باشید و فرضیه این بود که پوشش رسانهای افریقای جنوبی تحت تأثیر منافع شرکتهای تجاری قرار خواهد گرفت. استادان شرکتکننده در جلسه عملاً غش کردند و از پنجرهها پایین افتادند![10] سپس تحلیل انتقادی [قضیه] را شروع کردند: «روششناسی شما چه خواهد بود؟»؛ «چه آزمایشاتی را به کار خواهید برد؟» و به تدریج بساطی بر پا شد که بیا و ببین! و [تحت تأثیر فشار استادان حاضر] سطحی از اثبات به وجود آمد که شما نمیتوانید در علوم اجتماعی آن را تأمین کنید [و نتیجهگیری خود را به اثبات برسانید]. این چنین نبود که آن دانشجو بگوید «من سرمقالههای [رسانهها و مجلات] را میخوانم و کوشش خواهم کرد بفهمم چه میگویند». نه! شما باید کلمات را میشمردید و تمام مزخرفات آماری را انجام میدادید و غیره. ولی آن دانشجو در سراسر این جریان جنگید و به جنگ ادامه داد. آنها نهایتاً مقدار زیادی مزخرفات در تز او گنجاندند. چیزهای نامربوط، آشغالهای اجتماعی-علمیِ بیخاصیت، اعلام نمودارها و چیزهای بیمعنی دیگر. شما به سختی میتوانستید محتوای رساله را از مرداب روششناسی جدا کنید. ولی وی نهایتاً موفق شد، زیرا او مشتاق بود تا آخر بجنگد. خب، میدانید، میشود این کار را کرد، ولی سخت است و بعضی آدمها واقعاً جانشان را از دست میدهند. (ص. 416-415)
- هنوز هم در دانشگاهها و نهادهای دیگر، افراد [درستکار و خواهان تغییر] زیادی را میبینید که در اطراف پرسه میزنند و تا زمانی که از جامعه کمک بگیرند، سر خود را از آب بیرون نگه میدارند. ولی اگر خیلی مخلّ آسایش دیگران شوند یا خیلی هیاهو و غوغا به پا کنند و بخواهند تأثیر بگذارند، آنها را بیرون میاندازند. البته روال متعارف این است که آنها از اول به نهادها و سیستمها راه نمییابند؛ خصوصاً اگر این روحیه را از جوانی داشته باشید، یک جوری در طول خط بیرون گذاشته میشوید. از این رو در بیشتر مواردی که مردم به نهادها راه مییابند و قادرند کار خود را حفظ کنند، عملاً اعتقادات عاقلانهی نظام را پذیرفتهاند: برای آنها اطاعت کردن مسألهای نیست. الآن هم مطیعاند. به همین دلیل است که آنجا هستند. و این دقیقاً نشاندهندهی نحوهی تداوم نظام کنترل در مدارس و دانشگاههاست. فکر میکنم این، اصل داستانِ شیوهی عملکرد آنهاست.
پینوشت:
[1] متن حاضر برگرفته است از کتاب: فهم قدرت، نوآم چامسکی، تهیه و تنظیم از پیتر میشل و جان شوفل، ترجمهی احمد عظیمی بلوریان، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم، 1388، بخش هفتم (روشنفکران و تغییرات اجتماعی)، صص 421-397. برای شناخت نوآم چامسکی و کتاب «فهم قدرت»، رجوع کنید به «معرفی کتاب فهم قدرت؛ دغدغهی دائمی چامسکی».
[2] در برخی از قسمتهای متن که مطالب برجسته (Bold) شدهاند، تأکید از متن کتاب نیست. علت مؤکد شدن این گونه مطالب نزدیککردن آنها به لحن سخنرانی و توجه ویژهی خواننده به آن بخش از صحبتهای چامسکی است.
[4] در متن حاضر، مراد از «علوم»، «science» یا علوم طبیعی است. در فضای دانشگاهی کشور ما میتوان این واژه را شامل علوم پایه و علوم مهندسی دانست.
[5] نقش نهادی نقشی است که یک ارگان در ساختار کلی سیستم برای تحقق اهداف آن سیستم بر عهده دارد.
[6] در نظام آموزشی ایران، در اکثر مواقع، حتی کتابها نیستند که به عنوان متن آموزشی رواج داشته و تحمیل میشوند، بلکه متن آموزشیِ اصلی در اکثر کلاسهای دانشگاهی، جزوات هستند؛ جزواتی که اغلب بیان شفاهی اساتید بوده و حتی استانداردهای حداقلی کتاب را نیز ندارند.
[7] High Technology : هر نوع تکنولوژیای که به پیچیدهترین لوازم علمی و پیشرفتهترین فناوریهای مهندسی احتیاج داشته باشد را اصطلاحاً فناوریهای پیشرفته یا «High-Tech» میگویند؛ مانند صنایع میکرو-الکترونیک، پردازش اطلاعات، مهندسی ژنتیک و مخابرات. این فناوریها سرعت تحول بالایی دارند. عمر یک تکنولوژی پیشرفته ممکن است تنها یک سال باشد؛ در صورتی که متوسط عمر تکنولوژیهای سنتی، بیش از ۱۰ سال است. تکنولوژیهای پیشرفته در سطح وسیعی به کار گرفته میشوند. صنایع الکترونیک، کامپیوتر، مخابرات و هوا و فضا (که از پایههای اصلی صنایع نظامی نیز هستند) برخی دیگر از شاخههای مهمِ این گونه فناوریها هستند.
[8] پنتاگون نام بنای پنج ضلعیای است که مرکز و مقر فرماندهی وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا میباشد. کلمه پنتاگون معمولاً به عنوان وزارت دفاع آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد.
[9] منظور چامسکی آن است که در دانشکدهی بازرگانی که عمدهی دغدغهی آموزشی تلاش برای کسب سود مالی بیشتر است، شناخت نسبت به ساز و کارهای اقتصادی در معنای حقیقی آن وجود دارد، اما در سایر رشتهها مانند اقتصاد گریزی عامدانه نسبت به مسائل واقعی دیده میشود. تعریف چامسکی از دانشکدهی بازرگانی توأم با طنزی تلخ است مبنی بر اینکه تنها بازرگانان هستند که بنا به دغدغههای مالی خود به درستی به شناخت سیستمهای موجود در جامعه میپردازند.
[10] علت حساسیت و برخورد شبهامنیتی دانشگاه با این موضوع در متن تشریح نشده است. آمریکا و اسرائیل یکی از حامیان اصلی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی بودهاند. پیش از آزادی نلسون ماندلا و بر چیده شدن جدایی نژادی در آفریقای جنوبی (1994)، در طی سالها آمریکا و گاه انگلستان قطعنامههای سازمان ملل علیه نژادپرستی در آفریقای جنوبی را وتو میکردند و بارها به دولت آپارتاید آفریقای جنوبی اسلحه فروختند. در آمریکا، نام نلسون ماندلا، رهبر مبارزه با نژادپرستی، تا زمان مرگ وی، در لیست سیاهِ افراد تروریست قرار داشت. به همین دلیل پرداختن دانشجوی مورد نظر به این موضوع، سبب ایجاد واکنش در میان اساتید و دانشگاهیان شده است.