دریافت فایل قابل چاپ شعرها
دَری وَری
گریه مکن عزیز من موسم نوبهار میاد باز به باغ و بوستان میوه آبدار میاد |
بلبل مست نغمه زن بر سر شاخسار میاد غلّه ز خوار میرسد گندم شهریار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
||
دخترک عزیز من از غم نان به سر مزن لولی اشکریز من بر دل من شرر مزن |
طفلک با تمیز من شعله به خشک و تر مزن سال دگر برای تو شوهر غمگسار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
||
سال دگر به خوشدلی نان و پنیر میخوری روغن زرد میخری شربت و شیر میخوری |
گوشت کباب میکنی دیزی سیر میخوری بر در خانهات همی خربزه بار بار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
||
دخترکا عذار تو طنطنه بر قمر زند نافهی چین زلف تو لطمه به مشک تر زند |
لعل لب ملیح تو طعنه به نیشکر زند ماهِ دگر برای تو مشتری از تتار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
||
هر چه خوری بخور ولی غم مخور از گرسنگی یک دو سه روز صبر کن، سم مخور از گرسنگی |
غصّه و غم به جای نان کم مخور از گرسنگی شام اگر نخوردهای فردا واست ناهار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
||
شام نمیخوری مخور گُشنه بخواب دم مزن گر به تنت فرو رود دشنه بخواب دم مزن |
خشک شده است آبها تشنه بخواب دم مزن چرخزنان به کام ما گردش روزگار میاد |
|
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد |
دَری وَری
میان مدرسه هر شب بخور یا شیخ سرما را به یاد کرسی و منقل بخوان این شعر زیبا را |
مخور غم فصل تابستان تو خواهی دید گرما را «اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را |
|
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» |
||
میان حجره از سرما بِکِش آه و فغان هر شب به عشق چشمهی خورشید رو بر آسمان هر شب |
به یاد منقل و آتش بزن آتش به جان هر شب به پیش مشعل مهتاب بردار و بخوان امشب |
|
حدیث شیخ ابوالپشم و کتاب نان و حلوا را |
||
تو ای بیچاره در دنیا دگر راحت نخواهی یافت به قول خواجه حافظ بعد از این دولت نخواهی یافت |
بجز غربت بجز ذلت بجز محنت نخواهی یافت «بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت |
|
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلّی را» |
||
بزرگان جملگی خفته به روی رختخواب خود کشیده ماه را هر شب میان رختخواب خود |
مهیّا کرده با دلبر شراب خود کباب خود تو هم در زیر سر بگذار از سرما کتاب خود |
|
به یاد آور کنیزان کتاب الف و لیلا را |
||
به شیخ بینوا سرکارِ والا کی نظر دارد دعاها در دل سخت بزرگان کی اثر دارد |
جناب حضرت اشرف ز سرما کی خبر دارد غنی در نیم شب سوی خرابه کی نظر دارد |
|
که تا بیند برهنه مفلسان بی سر و پا را |
||
اگرچه بنده دنیا را روان چون آب میبینم ز سرما خویش را چون مرده در دولاب میبینم |
ولی خود را در این آب روان غرقاب میبینم لحاف و پوستین و منقل اندر خواب میبینم |
|
بیا در مدرسه بنگر حصیر کهنهی ما را |
||
شبی در خواب میدیدم لباس تازهای دارم به من یک خانه قسمت شد در و دروازهای دارم |
میان جیبهایم پول بیاندازهای دارم میان رختخواب گرم و نرم آوازهای دارم |
|
شدم بیدار دیدم باز عریان جمله اعضا را |
||
مرا گر قوّه بودی چون جوانان کسب میکردم میان گردش صحرا مهیّا اسب میکردم |
ز روی میل و رغبت کسب را دلچسب میکردم پر طاووس نصرت را تبارک نصب میکردم |
|
که تا مردم بینند این جمال و قدّ و بالا را |
||
اگر من مال و دولت داشتم انفاد میکردم ذغال و خاکه میدادم بسی امداد میکردم |
فقیران را در این فصل زمستان شاد میکردم یتیم و بیوهزن را راحت و دلشاد میکردم |
|
غنی میکردم از احسان فقیر و پیر و برنا را |
||
اگر من مال و دولت داشتم انعام میدادم درین فصل زمستان رخت بر ایتام میدادم |
برای هر گدائی نصف شب پیغام میدادم یکی را پول میدادم یکی را شام میدادم |
|
یکی را پوستین تا دور سازد رنج سرما را |
||
اگر من مال و دولت داشتم هر شب در این تهران به روی سفره میچیدم بساط نعمت الوان |
فقیران را در این فصل زمستان کردمی مهمان پلو یکسو چلو یکسو خورش از یک طرف جوشان |
|
به خاص و عام میدادم فسنجان و مسمّا را |
خیالات شبهای دراز زمستان
شبي در خواب ديدم محرمانه بریدم رخت دامادي شبانه |
عروس تازه آوردم به خانه چنين ميگفت رقاص زنانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
گداها را همه مسرور ديدم به فصل عيد جشن و سور ديدم |
شكمها را همه معمور ديدم زدم فيالفور طبل شاديانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
بديدم قطع گرديده صداها به دوش جمله از اطلس رداها |
لباس تازه پوشيده گداها همه با طمطراق خسروانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
بديدم اغنيا كرده حمايت به يادم آمد آن دم اين حكايت |
ز كوران و شلان كرده رعايت كه جنّت ميدهد حق با بهانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
صلات ظهر رفتم منزل خان به روي ميز نعمتهاي الوان |
بديدم سفرهچي ميگسترد خوان گروهي جمع در آن آستانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
ز اقسام خورش در سفره چيده قدح با آب ليمو صف كشيده |
خورشها را همه ناظر چشيده مثال گفتگوي شاعرانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
كته چون دامن دشت نهاوند پلو چون قلّهی كوه دماوند |
چلو طعنه زده بر كوه الوند نموده مرغ در وي آشيانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
بهدل گفتم عجب كشكي خريديم عجب خيري ازين مشروطه ديديم |
عجب بهر فقيران سفره چيديم عجب تقسيم شد وجه اعانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
عجب اصلاح شد اوضاع ايران عجب جمعآوري شد از فقيران |
عجب آباد شد اين خاك ايران عجب بيجا زديم اين قدر چانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
چرا خوابيدهاي فصل بهار است بنفشه جلوهگر در جويبار است |
آلاله شعلهور در كوهسار است نميدانم خبر داري تو يا نه؟ |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
نه ادراك و نه استعداد داريم فقط در بيستون فرهاد داريم |
نه مشروطه نه استبداد داريم ز شيرين نيست نامي در ميانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
||
هميشه تشنه نهر آب بيند برهنه خرقهي سنجاب بيند |
گرسنه نان سنگك خواب بيند مقصّر خواب بيند تازيانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
زارع در زیر شلاّق به ارباب گوید
ای ظالم ستمگر برزن بلا نبینی |
||
ما زارعین مظلوم هر روزه در بلائیم آخر ترحمی کن ما بندهی خدائیم |
گاهی به چنگ ارباب گه دست کدخدائیم بر مفلسان مضطر برزن بلا نبینی |
|
شلاّق را به لنگر برزن بلا نبینی |
||
مشروطه را گرفتیم آخر نتیجه این شد داغ و درفش و شلاق قسمت به زارعین شد |
گویا که قسمت ما روز ازل چنین شد ای موذی مزوّر برزن بلا نبینی |
|
شلاّق را به لنگر برزن بلا نبینی |
||
پیغمبر مکرم آن هوشمند بارع یعنی ز زارعین است محصول این مزارع گویا گرفتی از شمر تعلیم این نسق را من زیر چوب شلاّق تو میخوری عرق را ما مردمان دهقان از علم و عقل دوریم سال دوازده ماه عریان و لخت و عوریم مشروطه را گرفتید کو قسمت رعیّت اسلام مضمحل شد کو ذرّهای معیّت ما تشنه و گرسنه در آفتاب و گرما کمتر به ما بده فحش مقصود را بفرما هر دم برای ارباب دار و ندار خود را هم مالیات دادم هم ایلجار خود را افسوس حق زارع امروز پایمال است گویا که خون ملت بر مالکین حلال است |
فرمود حاصل زرع باشد حلال زارع ای دشمن پیمبر برزن بلا نبینی پامال کردی از ظلم یکباره حرف حق را یک چطور و دو چطور برزن بلا نبینی هر چند چشم داریم امّا کریم و کوریم ای مفتخوار ابتر برزن بلا نبینی بر باد رفت ناموس کو غیرت و حمیّت ای مستبد کافر برزن بلا نبینی زیر پلوی ارباب مملوّ ز مرغ و خرما ای منکر قلندر برزن بلا نبینی دوشاب و مرغ و جوجه ماست تقار خود را با سنگ و چوب گو سر برزن بلا نبینی حاصل از این ادارت فریاد قیل و قال است ای خواجهی توانگر برزن بلا نبینی |
|
شلاّق را به لنگر برزن بلا نبینی |
ارباب همین که این اشعار را شنید حکم کرد همان ساعت با جوالدوز دهان زارع بیچاره را دوختند.
وقتی که نان و گوشت در تهران گران بود امر به صبر میفرماید
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
بعد ازین تهران گلستان میشود گوشتهای شیشک ارزان میشود |
در دکانها نان فراوان میشود مشکلات از صبر آسان میشود |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
از برای نان گندم غم مخور گر نداری اَردهی قم غم مخور |
جان من از بهر مردم غم مخور ور شرابت نیست خُمخُم غم مخور |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
لاله در گلشن شود خوشبو ز صبر اسفناج ما شود کوکو به صبر |
آدم بدخو شود خوشخو به صبر نان سنگک هم شود نیکو به صبر |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
ای پری رخسار محبوبُالقلوب صبر کن از ظهر تا وقت غروب |
گر تو میخواهی بگیری نان خوب گر زند شاطر به فرقت سنگ و چوب |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
گر بیفتی همچو موش اندر تله گر برآری فصل پیری آبله |
گر خرت ماند عقب از قافله گر رفیقت هست شمر و حرمله |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
بعد از این منسوخ میگردد جفا انگلیس آید سر عهد و وفا |
روس با آلمان کند صلح و صفا تو بکِش بر چشم خود سرمه جفا |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
مادران مِن بعد دانا میشوند کورها از علم بینا میشوند |
دختران باهوش و خوانا میشوند این فقیران هم توانا میشوند |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
غم مخور سال دگر نان میخوری گوسفند و مرغ بریان میخوری |
میوهی شیرین به شمران میخوری در سر سفره فسنجان میخوری |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
در جراید گر خبرها شد دروغ نقل کاشان با خطرها شد دروغ |
گفتگوها در گذرها شد دروغ قتل نایب با پسرها شد دروغ |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
خصم اگر آغاز هتّاکی کند گر نظامالملک بیباکی کند |
روس در تبریز سفّاکی کند ملّت تبریز را شاکی کند |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
گر بهم دادند نسبت از فساد گر نوشتند از نجف حکم جهاد |
ور شده بازار امنیت کساد تو بخواب ای شیعه پاک اعتقاد |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
بعد از این پیران جوانی میکنند اهل تهران شادمانی میکنند |
نوجوانان مهربانی میکنند با شرافت زندگانی میکنند |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
||
از برای نان مکن اینقدر لج میرود سال دگر شاطر به حج |
صبر کن الصّبر مفتاح الفرج شیخ جعفر گفت با ملاّ فرج |
|
صبر کن آرام جانم صبر کن |
منبع:
- «دیوان کامل نسیم شمال»، مؤلف «اشرفالدین رشتی»؛ با مقدمهی «سعید نفیسی»، نشر سعدی، 1368