آغاز خلافت علی(ع) تا نبرد جمل

پس از کشته شدن خلیفه‌ی سوم جمعیت زیادی از مسلمین به خلافت علی(ع) مایل شدند. علی(ع) خود به خلافت راغب نبود و از سویی کسان دیگری نیز، همچون طلحه و زبیر، که سابقه‌ای در اسلام داشتند به این مقام نظری داشتند. اما اصرار جماعت کثیری از مسلمانان، که تقریباً تمام انصار از آنان بودند باعث شد که علی(ع) به عنوان تنها گزینه‌‌ی خلافت مطرح شود. این اصرار به جایی رسید که شور و هیجان برای انتخاب علی(ع) به عنوان خلیفه تمام شهر را فرا گرفت، به بیان خود علی(ع):

دستم را گشودند بازش داشتم، و آن را کشیدند نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردند همچون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند، چندان که بند پای‌افزار برید و ردا افتاد و ناتوان پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت من بدانجا رسید که خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان و لرزان بدانجا دوان (1).

اما شاید آنچه که علی(ع) را از پذیرش خلافت باز می‌داشت این بود که گمان می‌برد در آن وضعیت پرآشوب و پرفتنه عمل در مقامی دیگر سودمندتر است. در برابر این اصرار مردم فرمود:

مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید که پیشاپیشِ کاری می‌روید که آن را رویه‌هاست و گونه‌گون رنگ‌ها. دل‌ها در برابر آن بر جای نمی‌ماند و خِرَدها بر پای. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان کار می‌کنم که خود می‌دانم و به گفته‌ی گوینده و ملامت سرزنش‌کننده گوش نمی‌دارم؛ و اگر مرا واگذارید همچون یکی از شمایم و برای کسی که کار خود را بدو می‌سپارند بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم(2).

در نهایت، اصرار مردم و وظیفه‌ای که علی(ع) در قبال ایشان بر خود واجب می‌دانست راه عذر را بر وی بست(3). اما او می‌خواست که این امر در نهایت آگاهی مردم صورت گیرد. از این رو، در گرفتن بیعت از مردم عجله نکرد و چند روز در این کار تأخیر نمود. از طرفی دیگر درخواست عده‌ای را که می‌خواستند در خانه با وی بیعت کنند رد کرد و گفت که بیعت بایستی در مسجد و در حضور همه‌ی مردم صورت گیرد، هر چند که عده‌ای از نزدیکان علی(ع) نگران بودند که با این کار فتنه‌ای رخ دهد. علی(ع) در مواضع مختلفی تأکید کرده که تعیین خلافت مسلمین بر عهده‌ی شورای مهاجر و انصار و در رأس آنها اصحاب «بدر»، یعنی کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، می‌باشد. این شیوه‌ی تعیین خلیفه با توجه به شرایط جامعه‌ی آن روزگار بیان شده و مورد موافقت عموم مسلمین بوده است. پس آنگاه که بسیاری از مهاجر و انصار و همه‌ی اصحاب بدر با علی(ع) بیعت کردند او به عنوان خلیفه زمام امور را در دست گرفت. بنا به بعضی روایات تاریخی، طلحه و زبیر نخستین کسانی بودند که با وی بیعت کردند. پس از انجام بیعت و در نخستین روزهای خلافت، علی(ع) بر منبر شد و برای مردم چنین خطبه خواند:

همانا خدای تعالی کتابی راهنما را نازل فرمود، و در آن نیک و بد را آشکار نمود. پس راه خیر را بگیرید تا هدایت شوید و از راه شر برگردید و به راه راست روید. واجب‌ها! واجب‌ها! آن را برای خدا به جا آرید که شما را به بهشت می‌رساند. خدا حرامی را حرام کرده که ناشناخته نیست و حلالی را حلال کرده که از عیب تهی است و حرمت مسلمانان را از دیگر حرمت‌ها برتر نهاد و حقوق مسلمانان را با اخلاص و یگانه‌پرستی پیوند داد.
پس، مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او آزاری نبینند، جز اینکه برای حق بوَد، و گزند مسلمان روا نیست جز در آنچه واجب شود. بر چیزی پیشی گیرید که همگانتان را فراگیر است (مرگ) که یک یک شما از آن ناگزیر است. همانا مردم پیش روی شمایند و مرگ از پس شما را می‌خواند. سبکبار باشید تا برسید؛ که پیش رفتگان بر پایند و پس ماندگان را می‌پایند. خدا را واپایید در حق شهرهای او و بندگان او که شما مسؤولید حتی بر سرزمین‌ها و چهارپایان. اگر خیری دیدید آن را دریابید و اگر شری دیدید روی از آن بتابید.(4)

علی(ع) از آغاز خلافت به سرعت دست به کار باز گرداندن اموال و حقوق به صاحبان اصلیشان شد. همچنین حاکمان جدیدی برای مناطق مختلف تعیین نمود. وی در اجرای عدالت نهایت دقت و سخت‌کوشی را به کار بست، هر چند که بعضی این چنین رفتاری را به صلاح نمی‌دانستند. آنچه علی(ع) را این چنین در برقراری عدل استوار می‌ساخت، اعتقاد او به این بود که با ایجاد عدالت در کار مردم گشایش ایجاد می‌شود، و آن کس که عدالت بر او سخت آید مطمئناً ستم برای او سخت‌تر خواهد بود(5).

از مصادیق این عدالت، مخالفت علی(ع) با سنت دو خلیفه‌ی پیشین در تقسیم بیت‌المال بود. از زمان عمر بن خطاب سنت بر این بود که سهم مسلمین از بیت‌المال بر اساس سابقه‌ی آنان در دین تعیین می‌شد، و به علاوه همسران پیامبر(ص) بیش از دیگران سهم داشتند و از بین ایشان نیز عایشه سهم بیشتری داشت. از این طریق بود که بعضی از صحابه‌ی قدیمی رسول خدا(ص) توانستند ثروت فراوانی برای خود بیاندوزند، حال آنکه اندوختن ثروت، آن هم در جامعه‌ای که نیازمندان فراوانند، مخالف دستور صریح قرآن بود(6).

علی(ع) با سنت عمر مخالفت کرد و بنا را بر تقسیم مساوی اموال بیت‌المال قرار داد. طبیعی بود که اعتراض‌های شدیدی متوجه این کار وی شود، اما علی(ع) با اتکا بر سنت رسول‌خدا(ص) و دستورات صریح دین پاسخ این اعتراض‌ها را داد. علاوه بر مساله تقسیم اموال بیت‌المال، سنت‌های نادرست بسیار دیگری از خلفای پیشین نیز مورد مخالفت علی(ع) واقع شدند، هرچند که این مخالفت گاهی هم راه به جایی نمی‌برد و مردم حاضر به تبعیت وی نمی‌شدند.

طلحه و زبیر از جمله کسانی بودند که در زمان دو خلیفه‌ی پیش مال فراوان اندوخته بودند. از طرف دیگر، آنها گمان می‌کردند که در به خلافت رسیدن علی(ع) نقشی مؤثر داشته‌اند و از این رو علی(ع) آنها را در امر خلافت شراکت خواهد داد. اما این دو تن چون عدالت علی(ع) در تقسیم اموال و همچنین استقلال وی در امر خلافت را دیدند در پی اعتراض برآمدند. علی(ع) در پاسخ ایشان فرمود:

به اندک چیز ناخشنودی نشان دادید، و کارهای بسیاری را به تأخیر نهادید! به من نمی‌گویید در چه چیزتان حقی بوده است که از شما بازداشته‌ام و در چه کار خود را بر شما مقدم داشته‌ام، یا کدام دعوی را مسلمانی نزد من آورد که گزاردن آن را نتوانستم یا در آن نادان بودم یا در حکم آن راه خطا پیمودم؟! به خدا که مرا به خلافت رغبتی نبود و به حکومت حاجتی نه، لیکن شما مرا بدان واداشتید و آن وظیفه را به عهده‌ام گذاشتید … .(7)

از سوی دیگر عایشه نیز که در مکه بود شایعه‌ای شنید که طلحه خلافت را عهده‌دار شده است، از این رو شادمان به سوی مدینه به راه افتاد. اما در بین راه باخبر شد که مردم با علی(ع) بیعت کرده‌اند. شنیدن این خبر او را خشمگین کرد و او که تاکنون از هیچ فرصتی برای خرده‌گیری از عثمان غفلت نمی‌کرد گفت:‌ «یک شبِ عثمان با تمام عمر علی برابری می‌کند». سپس به مکه بازگشت و از آن به بعد سخن از انتقام خون عثمان گفت.

سرانجام چند ماه پس از بیعت با علی(ع) طاقت طلحه و زبیر به سر آمد و آن دو به بهانه‌ی گزاردن حج از مدینه خارج شدند. آنها در مکه با عایشه ملاقات کردند و با هم به توافق رسیدند که باید انتقام خون عثمان را از کشندگان گرفت و خلافت را مجدداً به شورا گذاشت. مسلماً این ادعا برای ایشان، که پیش از این چنان بر علیه عثمان رفتار کرده بودند، آسان نبود. علاوه بر این، طلحه و زبیر خود بیش از هر کس بر خلافت علی(ع) تأکید کرده بودند و همگان بیعت آن دو را شاهد بودند. ولی آنان گفتند که خود به خاطر نقشی که در کشته شدن عثمان داشته‌اند توبه کرده‌اند. طلحه و زبیر نیز مدعی شدند که بیعتشان با رضایت خاطر نبوده است و به علاوه، برای اینکه توبه‌شان پذیرفته شود باید در گرفتن انتقام خون عثمان نهایت تلاش خود را بکنند.

البته قصاصِ کشندگان عثمان چیزی نبود که علی(ع) از آن غافل باشد، اما در این راه مشکلاتی بود، از جمله این که وی قدرت لازم برای مجازات عادلانه‌ی مجرمان را نداشت، چنانکه در سخنی در مورد طرفداران قتل عثمان فرمود:

برادران، چنین نیست که آنچه را می‌دانید ندانم. لیکن چگونه نیرویی فراهم آوردن توانم؟! این مردم با ساز و برگ و نیرو به راه افتادند. بر آنان قدرتی ندارم و آنان بر ما مسلط گردیده‌اند. این‌هایند که بردگان شما به هواخواهی آنان به پا خاسته‌اند و بادیه‌نشینان شما به آنان پیوسته‌اند.(8)

بسیاری از مردم تحت فرمان علی(ع)، با وجود اینکه از دوست‌داران عثمان بودند، عذر وی را پذیرفتند. اما عده‌ای نیز بودند که مدعی بودند اگر علی(ع) بر این کار قدرتی ندارد خود دست به اقدام خواهند زد، و علی(ع) نیز باید کار را به آنان بسپارد و هر کس را که به قتل عثمان متهم است به ایشان تسلیم کند. گفتنی است که افرادی همچون عمار پسر یاسر صحابی گران‌قدر رسول خدا(ص) و مالک اشتر سردار توانا و یار گرامی علی(ع) نیز در بین این متهمان بودند. بیشتر مدعیان خون عثمان یافتن عادلانه‌ی مقصرین را ضروری نمی‌دانستند، بلکه نظرشان بر کشتن همه‌ی متهمان بود! در‌واقع، در پس چنین خواسته‌ی نامعقولی می‌شد اهداف دیگری جز قصاص قاتلان خلیفه را جستجو کرد.

به هر جهت، در همان ابتدا افرادی از بنی‌امیه به عایشه و طلحه و زبیر پیوستند و آنان را با نیرو و تجهیزات یاری کردند، که مروان بن حکم نیز از جمله‌ی ایشان بود. شهر مکه جای مناسبی برای شروع حرکت اعتراضی ایشان نبود، از این رو با مشورت یکدیگر تصمیم گرفتند بصره را پایگاه خود قرار دهند. عایشه، به عنوان سردمدار این حرکت ندای خون‌خواهی عثمان را سر داد و عده‌ای بسیار به خاطر نفوذ عایشه و طلحه و زبیر با این جنبش همراه شدند.
هنگامی که علی(ع) از آنچه که در حال رخداد بود مطلع شد، مدعیان خون عثمان را پیمان‌شکن نامید، چنانکه بعدها فرمود:

چون به کار برخاستم گروهی پیمانِ بسته را شکستند و گروهی از جمع دین‌داران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستم‌کاری دلم را خستند. گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند و یا شنیدند و به کار نبستند که فرماید «سرای آن جهان از آنِ کسانی است که برتری نمی‌جویند و راه تبه‌کاری نمی‌پویند و پایان کار ویژه‌ی پرهیزگاران است.»(9)

علی(ع) در مورد طلحه گفت:

به خدا که طلحه بدین کار نپرداخت و خون‌خواهی عثمان را بهانه نساخت جز از بیم آنکه خون عثمان را از او خواهند که در این باره متهم می‌نمود و در میان مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان نبود.(10)

و درباره‌ی زبیر که ادعا کرده بود «از من به اکراه بیعت گرفتند، دستم با علی(ع) بیعت کرد نه دلم» فرمود:

پندارد با دستش بیعت کرده است نه با دلش! پس بدانچه به دستش کرده اعتراف می‌کند و به آنچه به دلش بوده ادعا! بر آنچه ادعا می‌کند دلیلی روشن باید، یا در‌ آنچه بود و از آن بیرون رفت (یعنی پیمان بیعت، یا جماعت مسلمانان) در آید.(11)

علی(ع) در هر موقعیتی سعی می‌کرد با توضیحات روشن، آنچه واقع شده بود را آشکار کند. هدف وی از سخنان بسیاری که در جمع مردم می‌گفت این بود که آنها با شناخت حق پای در راه مبارزه با باطل نهند. اگر چنین نبود، شاید برای علی(ع) نیز ساده بود که به جای روشن کردن حق، به ذکر سابقه‌ی خود در اسلام و جایگاهش در نزد رسول خدا(ص) اکتفا کند و بر این اساس از مردم اطاعت بخواهد. گفته شده است که روزگاری بعد از این وقایع، شخصی از علی(ع) پرسید که آیا طلحه و زبیر با اینکه از اصحاب پیامبر(ص) به شمار می‌رفتند، بر حق نبودند؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «حق و باطل با افراد شناخته نمی‌شوند، بلکه حق را بشناس تا اهلش را بشناسی و باطل را بشناس تا مرتکب آن را بشناسی.»(12) تمام تلاش علی(ع) این بود که عملی بر اساس حق انجام دهد و نیز بر این اساس مردم را به حرکت فراخواند.

علی(ع) در نظر داشت که پیش از رسیدن پیمان‌شکنان به بصره آنان را ملاقات کند. از این رو به سرعت سپاهی فراهم کرد و از مدینه به سوی عراق به راه افتاد، سپاهی که بسیاری از اصحاب رسول خدا(ص) در آن حاضر بودند. در راه نامه‌ای به مردم کوفه نوشت و آنچه رخ داده بود را به شیوایی توضیح داد:

من شما را از کار عثمان آگاه می‌کنم چنانکه شنیدن آن همچون دیدن بوَد. مردم بر عثمان خرده گرفتند. من یکی از مهاجران بودم، بیشتر خشنودی وی را می‌خواستم و کمتر سرزنشش می‌نمودم. و طلحه و زبیر آسان‌ترین کارشان آن بود که بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند. عایشه نیز سر برآورد و خشمی را که از او داشت آشکار کرد و مردمی فرصت یافتند و کار او را ساختند. پس مردم با من بیعت کردند به دلخواه، نه از روی اجبار، بلکه فرمانبردارانه و به اختیار. و بدانید! مدینه مردمش را از خود راند و مردم در آن شهر نماند. دیگ آشوب جوشان گشت و فتنه بر پای و خروشان، پس به سوی امیر خود شتابان بپویید و در جهاد با دشمنان بر یکدیگر پیشی جویید، ان شاء الله.(13)

همچنین نامه‌ای به عثمان پسر حُنَیف که از جانب او بر بصره حکومت داشت نوشت و او را از آمدن گروه معترض آگاه کرد:

آنان که بیعت کردند و سپس سر باز زدند به سوی تو می‌آیند. شیطان آنها را برانگیخته است و چیزی را می‌خواهند که خدا را خوشایند نیست و خدا سخت‌تر کیفردهنده است و سخت‌تر عقوبت‌کننده. اگر به شهر تو درآمدند آنان را به حق و وفای به عهد و پیمانی که بسته‌اند بخوان. اگر پذیرفتند با آنان رفتاری نیکو داشته باش و بفرمای تا به جایی که از آن آمده‌اند بازگردند. و اگر سر باز زدند و بر جدایی‌طلبی پایدار ماندند با آنان بجنگ تا خدا میان تو و ایشان داوری کند.(14)

پیمان‌شکنان خیلی زودتر از علی(ع) به بصره وارد شدند و با سپاهیان عثمان بن حنیف درگیر شدند، اما این درگیری زود به پایان رسید. صلح‌نامه‌ای بین دو طرف امضا شد و قرار بر این شد که کسی به مدینه فرستاده شود تا روشن کند طلحه و زبیر به اختیار بیعت کرده‌اند یا به اجبار، و اگر روشن شد که آنها به اختیار بیعت کرده‌اند بایستی از بصره بیرون روند. قاصد به مدینه فرستاده شد و در آنجا دید که نظر بیشتر مردم بر این است که آنها به اختیار بیعت کرده‌اند، پس به بصره بازگشت تا مردم را از این امر مطلع کند. اما پیمان‌شکنان این پیمان خود را هم نقض کردند و شبانه به منزل حاکم بصره تاختند و گروهی را کشتند و اموال بیت‌المال را تصرف کردند. پیمان‌شکنان قصد داشتند حاکم بصره، عثمان‌ بن‌ حنیف، را نیز به قتل برسانند، اما به خاطر سابقه‌ی وی در اسلام و نزدیکیش به رسول خدا(ص) از این کار صرف‌نظر کردند، ولی او را زدند و ریش و ابرویش را کندند و از بصره بیرون کردند.

علی(ع) با فرستادن نمایندگانی به مناطق مختلف مردم را به نزد خود فراخوانده بود تا در صورت لزوم در جهاد شرکت کنند. در محلی به نام ذوقار، علی(ع) تصمیم گرفت منتظر پیوستن این سپاهیان بماند. بیشتر سپاهیان از کوفه فراهم آمدند که علی(ع)، عبدالله‌ بن‌ عباس، پسر‌عمو و یاور گرامی خود را نزد آنان فرستاده بود. چون ابن عباس همراه سپاهیان به ذوقار وارد شد، نزد علی(ع) آمد و او را در حالی دید که کفش خود را پینه می‌زند. پس از آنکه یکدیگر را سلام گفتند، علی(ع) گفت: «بهای این نعلین چند است؟» ابن عباس گفت: «بهایی ندارد.» علی(ع) فرمود: «به خدا این [نعلین] را از حکومت شما بیشتر دوست می‌دارم، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم.» در همین منزل بود که عثمان بن حنیف آشفته حال و با صورتی بی موی بر علی(ع) وارد شد. علی(ع) چون وی را چنین دید گریست، و فرمود:

خدا تو را مزد دهاد. طلحه و زبیر با من بیعت کردند و بیعت را شکستند. به خدا آنان می‌دانند من از کسانی که پیش از من خلافت را عهده‌دار شدند کمتر نیستم. خدایا آنچه را محکم داشته‌اند بگشای و زشتی کار آنان را به ایشان بنما.(15)

پس از مهیا شدن، سپاهیان علی(ع) به جانب بصره به راه افتادند. در راه، علی(ع) یکی از یاران خویش به نام صعصعه را با نامه‌ای به سوی پیمان‌شکنان فرستاد و در آن نامه کارهایشان را یادآور شد و آنها را به بازگشت و اطاعت دعوت کرد. صعصعه چون به بصره رسید نخست پیش طلحه رفت. طلحه گفت: «اکنون که جنگ به پسر ابی‌طالب دندان نشان داده نرمی می‌کند؟» سپس با زبیر دیدار کرد و او را نرم‌تر یافت ولی در این ملاقات هم نتوانست کاری از پیش ببرد. آنگاه با عایشه ملاقات کرد و او را در پافشاری بر نبرد از دو دیگر مصرتر یافت. چون نزد علی(ع) بازگشت گفت: «امیرالمؤمنین! قومی را دیدم که چیزی جز جنگ با تو را نمی‌خواهند.» فرمود: «از خدا باید یاری خواست.»

علی(ع) هنوز به بصره نرسیده بود. این بار عبدالله‌بن‌عباس را که خردمند و آگاه به امور بود به بصره فرستاد تا از جانب وی با پیمان‌شکنان سخن گوید. ابن عباس به بصره آمد و نخست پیش طلحه رفت و با وی بسیار سخن گفت. آخرین سخن طلحه این بود که «فعلاً با ما مجادله مکن.» پس ابن عباس به نزد علی(ع) که نزدیک بصره رسیده بود بازگشت و آنچه رخ داده بود را گفت. علی(ع) گفت: «بار پروردگارا، میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.»(16) آنگاه ابن عباس را با پیامی به سوی عایشه فرستاد و او را گفت که با زبیر نیز گفتگو کند. عایشه، مغرور از فراوانی سپاهیانش، با فرستاده‌ی امام برخوردی تند کرد. ابن‌عباس آنگاه به ملاقات زبیر رفت. در این دیدار ممکن بود نتیجه‌ای گرفته شود، اما دخالت پسر زبیر، عبدالله، باعث شد که تلاش ابن‌عباس اینجا هم بی‌اثر بماند. عبدالله در ترغیب پدرش به شرکت در جنگ و باقی ماندن او در صحنه نقشی مهم داشت. در واقع اگر نفوذ او بر پدرش نبود شاید اصلاً زبیر در این ماجرا وارد نمی‌شد.

چون ابن عباس از مأموریت خود بازگشت، امید علی(ع) به پرهیز از جنگ رو به کاستی نهاد و به آراستن سپاهیان خود پرداخت. از آن سو نیز پیمان شکنان چون در لشگر مقابل جنب و جوشی دیدند به آماده ساختن سپاهیان خود پرداختند. شتر مخصوص عایشه را که در راه بصره خریداری کرده بودند نیز آماده کردند تا عایشه شخصاً در میدان جنگ حضور یابد(17). سپاهیان برابر هم صف‌آرایی کردند و خطبه‌هایی توسط سران دو طرف خوانده می‌شد، ولی علی(ع) هنوز هم در کار جنگ درنگ می‌نمود، تا جایی که برای سپاه روبرو سه روز مهلت در نظر گرفت. عده‌ای به این تعلل وی خرده گرفتند، علی(ع) در پاسخ ایشان چنین فرمود:

دست و زبان خود را از این مردم باز دارید و در جنگ بر آنها پیشی نگیرید، چه، آن‌ که امروز جنگ آغازد فردا (قیامت) باید غرامت پردازد.

علی(ع) باز هم ابن عباس را به نزد طلحه و زبیر و عایشه فرستاد. این بار قرآنی به دست او داد و از او خواست که ایشان را به داوری قرآن دعوت کند. ابن عباس از زبیر که نرم‌تر از بقیه بود شروع کرد، اما نتیجه‌ای نگرفت. طلحه و عایشه نیز با برخوردی تندتر او را از خود راندند. ابن عباس از نزد آنان به سمت سپاهیان علی(ع) به راه افتاد، و هنوز چندان دور نشده بود که تیرهای بسیار از سوی پیمان‌شکنان به سوی مقابل باریدن گرفت. ابن عباس نزد علی(ع) آمد و گفت که «از این مردم چیزی جز شمشیر نخواهی دید.»

هنوز بارقه‌ای از امید نزد علی(ع) باقی بود. این بار قصد کرد که همه‌ی افراد سپاه روبرو را به داوری قرآن دعوت کند. در میان لشگریان علی(ع) جوانی برای به جا آوردن این دعوت ابراز آمادگی کرد. علی(ع) قرآنی به دست وی داد و فرمود: «برو، بر ایشان عرضه کن و آنان را به آنچه در آن است فراخوان.» جوان قرآن را به دست گرفت و رو به لشگریان بصره نهاد و سخن آغاز کرد. اما جمله‌اش هنوز در دهان بود که عده‌ای با نیزه از هر سو به او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.

علی(ع) می‌دید که جوانی بی‌گناه در حالی که به قرآن دعوت می‌کند به دست عده‌ای کشته می‌شود که یاوران دیروز خود اویند و همسر رسول خدا(ص) و جماعتی از امت محمد(ص). شاهد این ماجرا بودن قطعاً برای علی(ع) کاری جانفرسا بود. دست به دعا برداشت:

پروردگارا! چشم‌ها به سوی تو کشیده می‌شود و دست‌ها به سوی تو گشوده می‌شود و دل‌ها به سوی تو کشش پیدا می‌کند و با اعمال به تو تقرب جسته می‌شود، «بار پروردگارا، میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.» (سوره اعراف، ۸۹)

فرمود: «اکنون جنگ با این مردم برای ما روا شد» و پرچم را به فرزند خود، محمد حنفیه، سپرد و گفت:

اگر کوه‌ها از جای کنده شوند جای خویش را پای بدار! دندان‌ها را به هم فشار و کاسه‌ی سر خود را به خدا عاریت سپار! پای در زمین کوب و چشم خویش بر کرانه‌ی سپاه نه و بیم بر خود راه مده و بدان که پیروزی از آنِ خداست.(18)

سپس رو به سپاهیان گفت:

ای مردم، هر کس را که پشت به جنگ کند مکشید و هیچ زخمی‌ای را به قتل نرسانید و پرده‌دری مکنید و بر هیچ زنی حمله مبرید و هیچ کشته‌ای را تکه تکه نکنید.

در حالی که سخن می‌گفت تیری به مردی از یارانش اصابت کرد و او را به شهادت رساند. علی(ع) گفت: «پروردگارا، گواه باش!» در همین هنگام تیرهایی به دیگر یاران وی اصابت کرد. علی(ع) رو به محمد حنفیه کرد و گفت: «فرزندم! پرچم خود را جلو ببر» و به دیگر قسمت‌های لشکر نیز پیام داد که پرچم خود را حرکت دهند. آنگاه زره رسول خدا(ص) را خواست و بر تن کرد، مقابل سپاه ایستاد و آماده‌ی نبرد شد.

نبرد سختی درگرفت. سختی نبرد با این تلخی آمیخته بود که در هر دو سوی میدان مسلمانانی حضور داشتند و نزدیکانی از رسول‌ خدا(ص). شتری که عایشه بر آن قرار گرفته بود توسط عده‌ای فراوان محاصره شده بود و جنگی تمام عیار بر گرد این شتر در جریان بود. عایشه خود این محافظان را تشویق می‌کرد: «ای فرزندانم، حمله کنید، حمله! صبر و پایداری کنید که من بهشت را برای شما ضامنم!» از آن سوی علی(ع) نیز سپاهیانش را به از پای انداختن شتر تحریض می‌کرد.

در نهایت کسی باقی نماند که از شتر محافظت کند، اما به قیمت کشته شدن بسیاری از بزرگان و نزدیکان علی(ع). آخرین کسی که افسار شتر را گرفت عبدالله پسر زبیر بود، که پس از درگیری با مالک اشتر از مهلکه گریخت. علی(ع) دستور داد شتر را پی کنند تا بهانه‌ای برای جمع شدن مجدد مخالفان نشود. پس از کشته شدن شتر، سپاه پیمان‌شکنان به سرعت پراکنده شد. علی(ع) محمد بن ابی‌بکر برادر عایشه را عهده‌دار مواظبت از او کرد و او نیز عایشه را با خود به بصره برد و در خانه‌ای جا داد. مطابق آنچه علی(ع) فرمان داده بود هیچ فراری‌ای تعقیب نشد و هیچ کشته‌ای به قتل نرسید.

ماجرای طلحه و زبیر، دو صحابی رسول خدا(ص)، فرجامی غم‌انگیز داشت. زبیر در همان اوایل نبرد از صحنه کناره گرفت. بعضی گفته‌اند که علی(ع) در همان ابتدای جنگ با زبیر ملاقات کرد و ماجرایی را به یاد او آورد، ماجرای روزی را که رسول خدا(ص)، علی(ع) و زبیر را دید در حالی که دست در دست یکدیگر داشتند. رسول خدا(ص) از زبیر پرسید: «او را دوست داری؟» زبیر گفت: «چگونه دوست نداشته باشم؟!» رسول خدا(ص) گفت: «زودا که به جنگ او برخیزی!» زبیر چون این ماجرا را به یاد آورد دیگر نتوانست در سپاه بماند. او از یارانش جدا شد و از صحنه‌ی نبرد دور گشت، ولی توسط فردی که از فتنه‌انگیزی او خشمگین بود به قتل رسید. در مورد طلحه گفته شده که پس از پراکنده شدن سپاه بصره، مروان بن حکم برای گرفتن انتقام خون عثمان او را با تیری زخمی ساخت و همین زخم باعث مرگ وی گردید.

بصره خیلی زود به خود رنگ آرامش گرفت. زخمی‌ها را از میدان جنگ به خانه‌های بصره بردند و کشته‌ها را دفن کردند. حال علی(ع) ناگفتنی بود، چنانکه خود گفت گویی بینی خود را بریده بود! بر پیکر طلحه که حاضر شد فرمود:

ابومحمد(19) اینجا غریب مانده است، به خدا خوش نداشتم قریش زیر تابش ستارگان افتاده باشد … .

علی(ع) با مردم بصره سخن گفت و آنان را از بازگشت دوباره به آنچه کرده بودند بر حذر داشت، ابن عباس را به عنوان حاکم بر آنان برگزید و به عوض مدینه به سوی کوفه به راه افتاد. کوفه، از این پس مرکز حکومت علی(ع) شد.


(1) نهج‌البلاغه، خطبه ۲۲۹

(2) نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲

(3) علی(ع) درباره‌ی بر عهده گرفتن حکومت می‌فرماید: «هان! به خدایی که دانه را شکافت، و انسان را پدید آورد، اگر نبود حضور مردم، و تمام بودن حجت به علت وجود یاور، و پیمانی که خداوند از عالمان گرفته است که در برابر پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده ساکت ننشینند، بی‌تردید افسار شتر خلافت را بر کوهان آن می‌افکندم [و از آن کناره می‌گرفتم]…» (نهج‌البلاغه، خطبه ۳)

(4) نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۷

(5) «در عدالت گشایش است و آنکه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‌تر یابد.» (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵)

(6) ماجرایی که بین ابوذر و عثمان رخ داده است شکاف ایجاد شده بین دستورات قرآن و آنچه در جامعه جاری بود را روشن می‌کند. ابوذر در یکی از ملاقات‌هایش با عثمان چون دید که مال فراوانی برای او آورده‌اند و او قصد دارد آن مال را صرف خود و خویشانش کند، با ذکر خاطره‌ای از رسول‌خدا(ص) بر او ایراد گرفت. عثمان از کعب‌الاحبار، عالم رسمی حکومت، که در مجلس حاضر بود پرسید که اگر مسلمان زکات واجب مال خود را بدهد آیا اندوختن مال برای او ضرری دارد؟ کعب‌الاحبار پاسخ داد که جمع‌آوری مال هیچ عیبی ندارد حتی اگر خشتی از طلا و خشتی از نقره بر روی هم گذاشته شود. ابوذر سخت به خشم آمد و با عصایش بر سر کعب‌الاحبار کوبید و گفت: «تو را چه رسد که در احکام مسلمانان نظر دهی؟ سخن خدا از سخن تو راست‌تر است که فرموده: و کسانی که زر و سیم را گنجینه می‌کنند و آن را در راه خدا هزینه نمی‌کنند، ایشان را به عذابی دردناک خبر ده.» اشاره‌ی ابوذر علیه‌الرحمه به آیه‌ی ۳۴ سوره‌ی توبه است.

(7) نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۵

(8) نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۸

(9) نهج‌البلاغه، خطبه ۳

(10) نهج‌البلاغه، خطبه ۱۷۴

(11) نهج‌البلاغه، خطبه ۸

(12) تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۳

(13) نهج‌البلاغه، نامه ۱

(14) «علی از زبان علی»، سید جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص۹۶

(15) «علی از زبان علی»، سید جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص۹۶

(16) سوره اعراف، آیه ۸۹

(17) این نبرد را از این رو بعدها نبرد «جمل»، به معنای شتر، نامیدند.

(18) نهج‌البلاغه، خطبه ۱۱

(19) کنیه‌ی طلحه

دیدگاهتان را بنویسید