فصل اول: آغاز خلافت علی(ع) و واقعه‌ی جمل

واپسین روزهای خلافت عثمان

اواخر حکومت خلیفه‌ی سوم، عثمان بن عفّان، روزگاری پرآشوب بود. مردم از بذل و بخشش‌های بی‌حساب خلیفه و همچنین از ظلم حاکمانی که او بر مناطق مختلف گماشته بود به تنگ آمده بودند. بیشتر این حاکمان که بر خلاف روش رسول‌خدا(ص) و نیز دو خلیفه‌ی پیشین از بین خویشان و نزدیکان خلیفه انتخاب می‌شدند، با آسودگی در حق مردم ستم روا می‌داشتند و ترسی از بازخواست نداشتند. برادر رضاعی عثمان، عبدالله بن سعد، از جمله‌ی این حاکمان بود که حکومت مصر را در اختیار داشت. جفاکاری‌های عبدالله تا جایی پیش رفت که مردم مصر بر آن شدند تا برای مطرح کردن اعتراض خود در حضور خلیفه دسته‌جمعی به سوی مدینه حرکت کنند. گروههای دیگری از مردم نیز از نقاط مختلف به ایشان پیوستند.

حضور این مردم در مدینه محیط را بیش از پیش متشنج کرد. خلیفه صلاح را بر این دید که برخی افراد مورد قبول معترضان را واسطه قرار دهد تا از طرف او سخن بگویند. عمرو بن عاص که حاکم پیشین مصر بود یکی از انتخاب‌های خلیفه قرار گرفت. شاید خلیفه گمان می‌کرد چون مردم مصر از ظلم حاکم فعلی به تنگ آمده‌اند از سخنان حاکم پیشین استقبال کنند. از طرفی، عمرو شخصی بود که به سنجیده‌گویی شهرت داشت و می‌دانست که چگونه میل مردم را به سمتی که می‌خواهد بگرداند. عمرو در جمع مردم مصر حاضر شد، بر منبر قرار گرفت، سیره‌ی حضرت رسول(ص) را توصیف کرد، از زهد و عدالت ابوبکر سخن گفت، عمر را ستود و گفت که «عمر سالها خلیفه بود و حتی عصای خود را عوض نکرد»، ولی در نهایت در مورد عثمان چنین گفت:

پس عثمان حکومت یافت، شما گفتید و او هم گفت، شما او را سرزنش می‌کنید ولی او خود را معذور می‌شمارد، آیا چنین نیست؟

گفتند: «آری، چنین است.» گفت:

پس، بر او شکیبایی کنید، زیرا که کودک بزرگ می‌شود و لاغر فربه می‌گردد، و شاید تأخیر در کاری بهتر از عجله کردن در آن باشد.

عمرو به جای اینکه مستقیماً اتهامات را از خلیفه رفع کند، سخنی دو پهلو گفت و تلویحاً جرم خلیفه را پذیرفت و مردم را به صبر فراخواند. عثمان از این رفتار عمرو ناراحت شد و با وی مجادله کرد، و در نهایت نیز به او گفت که: «از روزی که تو را از حکومت مصر برداشتم زرهت شپش گرفته است!» بسیاری دیگر از خویشاوندان و نزدیکان خلیفه نیز هرچند در دستگاه حکومت به موقعیت ویژه‌ای دست یافته بودند، اما حاضر بودند همچون عمرو برای به دست آوردن بهره‌‌ی بیشتری از دنیا هر آسیبی به خلیفه برسانند.

در این بین خیرخواه‌ترین فرد نسبت به عثمان و جامعه‌ی مسلمانان، علی بن ابی‌طالب(ع) بود. دغدغه‌ی علی(ع) عمل به حق و برپاداشتن آن به نیکوترین وجه بود. بنابراین، هرچند که علی(ع) خود از جدی‌ترین معترضان خلیفه بود(*)، اما با هرگونه حرکت اعتراضی بر علیه حکومت همراه نمی‌شد و سعی می‌کرد در عین حالی که ستم خلیفه را تأیید نکند از بروز فتنه و اختلاف در جامعه ممانعت نماید. از این رو در بسیاری از مجادلات بین عثمان و معترضان، که در بین آنها تعداد زیادی از صحابه‌ی نزدیک رسول خدا(ص) نیز دیده می‌شدند، علی(ع) نقش میانجی را داشت.

به هر روی، چون اعتراض مردم شدید شد، عثمان قول داد که ظلم و ستم را از ایشان رفع کند و حاکمان دیگری بر آنها بگمارد، و بر سر منبر از ظلم گذشته‌ی خود توبه کرد. علی(ع) نیز با مردم سخن گفت و آنها را آرام نمود و بنا به درخواست آنان از عثمان خواست تا حاکمان جدیدی بر معترضان بگمارد. مردم نیز به این امر راضی شدند، اما در این بین اتفاقی غیرمنتظره روی داد.

عثمان، محمد بن ابی‌بکر را که انسانی شریف و عادل بود به حکومت مصر انتخاب کرده بود. مردم مصر از این انتخاب شادمان شدند و همراه با محمد به سوی مصر به راه افتادند. هنگامی که به اندازه‌ی سه روز راه از مدینه فاصله گرفته بودند شخصی را دیدند که تنها بر شتری شتابان می‌رود. از او پرس و جو کردند که کیست و مقصدش کجاست. آن شخص یک بار گفت که غلام مروان بن حَکَم است. بار دیگر گفت که غلام عثمان است و برای مأموریتی نزد حاکم مصر می‌رود، گفتند که «حاکم مصر محمد بن ابی‌بکر است و اکنون همراه ماست»، گفت: «نه، منظور من او نبود!» به خاطر پاسخ‌های مشوشی که می‌داد شک مردم به او بالا گرفت، وسایلش را بازرسی کردند و نزد او نامه‌ای از عثمان با مهر مخصوص خلیفه یافتند. این نامه خطاب به عبدالله بن سعد، حاکم ظالم مصر، نوشته شده بود و مضمون آن چنین بود که «زمانی که محمد ابن ابی‌بکر و همراهانش نزد تو آمدند همه‌ی آنان را گردن بزن و خود به عنوان حاکم مصر پابرجا باش، نامه‌ای که محمد بن ابی‌بکر دارد باطل است.» مردم هیجان‌زده و عصبانی به مدینه بازگشتند و نامه را به بزرگان شهر از جمله علی(ع) نشان دادند. علی(ع) متعجب و ناراحت با عثمان در مورد نامه صحبت کرد. عثمان اصرار داشت که او این نامه را ننوشته است. در نهایت معلوم شد که مروان بن حکم  این نامه را بدون اطلاع خلیفه نوشته و از جانب او مهر کرده است! مروان یکی از خویشاوندان عثمان بود و روی او نفوذ زیادی داشت. او تا سالیانی دراز بعد از عثمان نیز در حکومت بنی‌امیه صاحب مقام‌هایی بود و در نهایت برای دوره‌ای کوتاه خلیفه‌ی جامعه‌ی اسلامی نیز شد.

کار برای علی(ع) واقعاً سخت شده بود. نه معترضان خشمگین به سخنان او توجه می‌کردند و نه خلیفه حاضر بود از کردار نادرست خود دست بردارد. علی(ع) در یکی از ملاقات‌هایش با خلیفه چنین گفت:

مردم پشت سر منند و مرا میان تو و خودشان میانجی کرده‌اند. به خدا نمی‌دانم به تو چه بگویم. چیزی نمی‌دانم که تو آن را ندانی؛ تو را به چیزی راه نمی‌نمایم که تو آن را نشناسی. تو می‌دانی آنچه ما می‌دانیم. ما از تو بر چیزی سبقت نجسته‌ایم تا تو را از آن آگاه کنیم، جدا از تو چیزی را نشنیده‌ایم تا خبر آن را به تو برسانیم. دیدی چنانکه ما دیدیم، شنیدی چنانکه ما شنیدیم، با رسول خدا، که درود خدا بر او و خاندانش باد، بودی چنانکه ما بودیم. پسر ابوقحافه (ابوبکر) و پسر خطاب (عمر) در کار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا، درود خدا بر او و خاندانش باد، نزدیک‌تری که خویشاوند پیامبری، داماد او شدی و آنان نشدند(**).

آنگاه عثمان را به اجرای عدالت فراخواند و گفت که «بهترین بندگان خدا نزد او امامی است دادگر، هدایت‌شده و راهبر» و سخن رسول خدا(ص) را به او یادآوری کرد که «روز رستاخیز، امام ستمگر را بیاورند، و او را نه یاری باشد و نه کسی که از سوی او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افکنند و مانند سنگ آسیا در آتش می‌چرخد، سپس او را در قعر دوزخ استوار ببندند»، و در نهایت نیز از او خواست تا مروان را از خود براند و این چنین بازیچه‌ی دست او نباشد.

به هر ترتیب، از پس این ماجراها نارضایتی مردم افزون شد و علی(ع) بیش از پیش به کنار رانده شد. در ایجاد این نارضایتی به ویژه عایشه همسر پیامبر(ص) و طلحه و زبیر دو صحابی پیامبر(ص) نقش داشتند. عایشه با سخنان خود در هر مجلسی که می‌توانست بذر کینه را نسبت به خلیفه‌ی سوم در دلهای مردم پاشید در نهایت نیز چون دید که کار بالا گرفته است به بهانه‌ی حج از مدینه خارج شد. مروان بن حکم از او خواست که در مدینه بماند و اوضاع را بسامان کند، اما او حاضر به این کار نشد و در نهایت نیز عنوان کرد که از عثمان به شدت ناراضی است. طلحه و زبیر نیز از جمله سردستگان مخالفان خلیفه بودند و مردم را علیه او تهییج می‌کردند. در نهایت قرار مخالفان بر این شد که یا عثمان از خلافت کنار رود یا اینکه او را به زور خلع کنند.

عثمان چون از تصمیم مخالفان آگاهی یافت به بعضی از حاکمان خویش نامه نوشت و از آنها کمک خواست. از جمله‌ی این حاکمان معاویة‌ بن‌ ابی‌سفیان بود که از زمان خلیفه‌ی دوم حکومت شام را در اختیار داشت. در آن روزگار شام منطقه‌ای ثروتمند و در عین حال دور از مرکز خلافت بود، و از این رو معاویه در طول سالیان دراز حکومت خود توانسته بود از لحاظ اقتصادی و نظامی استقلال زیادی کسب کند. مردم شام عمدتاً از حکومت اسلامی تنها معاویه را می‌شناختند و از وی حرف‌شنوی داشتند. از این رو بود که معاویه با قدرت فراوانش محل امیدی برای خلیفه به شمار می‌رفت.

معاویه چون پیام خلیفه را دریافت که «ای معاویه! بشتاب، بشتاب! و دریاب، دریاب!» سپاهیانش را آراست و به سوی مدینه به راه افتاد. اما در بین راه سپاهیانش را در مرز شام و حجاز جای داد و از آنها خواست تا منتظر دستور او باشند و خود با همراهی چند تن به مدینه آمد و به دیدار عثمان رفت. عثمان از او پرسید که چه تعداد سپاهی با خود آورده است. معاویه گفت که «آمده‌ام تا نظر تو را درباره‌ی شرایط بدانم و آن گاه نزد لشگر بازگردم و آنها را با خود بیاورم!» عثمان پاسخ داد: «نه، به خدا قسم! بلکه خواستی تا من کشته شوم و آنگاه بگویی که منم صاحب خون خلیفه! بازگرد و لشگر را به من برسان.» معاویه از مدینه خارج شد، اما در بازگشت به مدینه آن قدر تعلل کرد تا کار از کار گذشت. از آن سو عمرو بن عاص نیز چون کار بالا گرفت مدینه را ترک کرد و به شام رفت.

معترضان در نهایت تا جایی که می‌توانستند بر خلیفه تنگ گرفتند. حتی خانه‌ی او را محاصره کردند و راه ورود آب و غذا را بستند. محاصره‌کنندگان حتی درخواست علی(ع) برای رساندن آب به خلیفه را به شدت رد کردند. در روزهای آخر، عده‌ای از جوانان مهاجر که حسن بن علی‌(ع) و حسین بن علی(ع) نیز در میان آنان بودند به خانه‌ی خلیفه وارد شدند و از معترضان خواستند که دست از ستیزه بدارند. اما در همین هنگام بود که شایع شد سپاهیانی از شام و عراق برای یاری خلیفه خواهند رسید. معترضان نیز از ترس اینکه مبادا کار از دستشان خارج شود به جنبش درآمدند و آنچه که نبایست می‌شد، اتفاق افتاد. خلیفه‌ی سوم، عثمان، در حالی که سنی بیش از هشتاد سال داشت به دست عده‌ای به قتل رسید. پیراهن خونین خلیفه به سرعت توسط عوامل معاویه به دست او رسید تا در موقع مقتضی از آن استفاده کند. تنهایی عثمان در روزهای آخر، بسته بودن آب به روی او، و اینکه او در حالی کشته شد که آیاتی از قرآن را می‌خواند، بهانه‌ای شد که بعدها ندای مظلومیت عثمان بر سر زبانها بیفتد و آنچه که از ستم‌های او یاد می‌شد به دست فراموشی سپرده شود.

چون روزگاری پس از این ماجرا علی(ع) خواست آنچه رخ داد را بازگو کند، در کلامی کوتاه و شیوا چنین فرمود:

در کوتاه سخن امر او (عثمان) را برای شما توصیف کنم: بی‌مشورت دیگران به کار پرداخت و کارها را تباه ساخت، شما با او به سر نبردید و کار را از اندازه به در بردید؛ و خدا را حکمی است که دگرگونی نپذیرد و دامن خودخواه و ناشکیبا را بگیرد(***).

————————————————————————————————————————–

(*) اعتراض‌های علی(ع) به عملکرد خلیفه‌ی سوم تا حدی بود که گاهی منجر به مجادله‌های لفظی شدیدی بین او و خلیفه یا نزدیکانش می‌شد. در مواردی نیز علی(ع) با پیروی نکردن از دستورات خلیفه مخالفت خود را با وی ابراز می‌کرد.

(**)  نهج‌البلاغه، خطبه ۱۶۴

(***) نهج‌البلاغه، خطبه ۳۰

دیدگاهتان را بنویسید