«الهی آن را که نخواستی چون آید و اورا که نخواندی کی آید؟
الهی نالیدن من از درد، از بیم زوال درد است. او که از زخم دوست بنالد، در مهر دوست نامرد است.» (مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری)
دو شب به پایان ماه رجب مانده است و خانواده پیامبر برای هجرت آمادهاند.
امام حسین(ع) درکنار قبر پیامبر: «خدایا! این قبر پیامبر تو محمد صلی اللّه علیه و آله است و من فرزند دختر پیامبر تواَم، و برای من پیشامدی رخ داده است كه خود مىدانی. خدایا! من معروف و نیكی را دوست دارم و از بدی و منكر بیزارم، ای خدای صاحب جلال و كرامتبخش! به احترام این قبر و كسی كه در میان آن است، از تو میخواهم آنچه را برای من برگزینی که رضای تو و رضای رسول تو در آن است.»
امام علیهالسلام آن شب را تا به صبح در كنار قبر پیامبر به عبادت و مناجات گذراند. سپس از مدینه خارج شد. حسین بن علی علیهماالسلام روز یكشنبه، دو روز به آخر ماه رجب، به همراه فرزندان و افراد خانوادهاش به سوی مكه حركت كرد. آنگاه كه شهر مدینه را پشت سر مىگذاشت، این آیهی شریفه را كه توصیف وضع و سخن موسی علیهالسلام آنگاه که از مصر خارج میشد است خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ» «[موسى] ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى كه مى]گفت: پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.» [سوره قصص، آیه 21]
به هنگام ورود به شهر مکه، آن حضرت این آیه را که به ورود موسی علیهالسلام به مدین مربوط است قرائت نمود: «وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسی رَبِّی اَنْ يَهْدِيَنی سَواءَ السَّبیلِ» «و چون به سوى [شهر] مدین رو نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت كند.» [سوره قصص، آیه 22]
نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تفویض ، خود محبوبتر
«ریشهی رضا، حسن اعتماد به خداست.» ( امام علی(ع) )
چون شیعیان کوفه از مرگ معاویه آگاه شدند در منزل سلیمان بن صُرَد گرد آمدند. سلیمان گفت: «معاویه مرده است و حسین(ع) از بیعت خودداری کرده و رهسپار مکه شده است. شما شیعیان پدر اویید، اگر مطمئنید که او را یاری میکنید و با دشمنش میجنگید، به او نامه بنویسید [و او را به کوفه دعوت کنید]، و اگر از ترس و سستی خود بیم دارید او را فریب ندهید.» گفتند: «نه، بلکه با دشمن او میجنگیم و خود را فدای او میکنیم.» پس نامهای بدین مضمون برای حسین(ع) علیهالسلام فرستادند: «بسم الله الرحمن الرحیم. از سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجبه، رفاعۀ بن شدّاد، حبیب بن مظاهر و پیروان مؤمن و مسلمان کوفی او. سلام بر تو باد…. اکنون ما مردم عراق پیشوایی نداریم. به سوی ما رهسپار شو، امید است خدای متعال به وسیلهی تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهای جمعه و عید با نعمان بن بشیر- که در قصر زمامداری خود است – کاری نداریم و اگر خبر یابیم که به سوی ما رهسپار شدهای بیرونش کرده، به خواست خدا تا شام تعقیبش میکنیم. سلام و رحمت خدا بر تو باد.»
راوی گوید: «سپس نامه را توسط عدهای فرستادیم. دو روز صبر کردیم، سپس عدهای را با حدود صد و پنجاه نامه که برخی از یک نفر و برخی از چندین نفر بود ظبه سوی حضرت رهسپار کردیم.
دو روز دیگر هانی بن هانی و سعید بن عبدالله حنفی را با نامه ای به این مضمون به خدمت امام فرستادیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
به حسین(ع) ابن علی از شیعیان مؤمن و مسلمانش. اما بعد، زود باش و بشتاب که مردم در انتظار تواند و نظری جز به تو ندارند. پس بشتاب، بشتاب.»
و نامهای به این مضمون نیز نوشته شد: «اما بعد، باغها سر سبز و خرم است و میوهها رسیده و چاهها پر آبند. هر گاه خواستی بر سربازان آمادهی خود در آ. والسلام.»
امام با فرستادگان صحبت کرد و از احوال کوفه جویا شد و در نهایت تصمیم گرفت مسلم بن عقیل را برای بررسی احوال کوفه به آنجا بفرستد. پس این پاسخ را برای مردم کوفه نوشت: «از سوی حسین بن علی به بزرگان مؤمنان و مسلمانان؛ اما بعد هانی و سعید آخرین فرستادگان شما نامههای شما را آوردند. از مطالب آنها آگاهی یافتم. سخن بیشتر شما این بود که ما امام نداریم به سوی ما بیا، امید است خدای متعال به وسیلهی تو ما را بر هدایت و حق فراهم آورد. اکنون برادر و پسرعمو و مورد اعتماد خاندانم را نزد شما میفرستم. از او خواستم تا احوال و امور و افکار شما را برایم بنویسد. اگر نوشت که بزرگان و اندیشمندان و خردمندان شما بر آنچه فرستادگان شما میگویند و در نامههایتان خواندهام همداستانند، به زودی نزد شما خواهم آمد، انشاءالله. به جانم سوگند، امام و پیشوا نیست مگر آنکس که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد. والسلام.»
امام و رهبر نیست مگر آن کس که به قرآن عمل کند، در پاسخ به بشتاب، بشتاب که میوهها رسیده است و باغ ها سرسبز شده و چاهها پر آب گردیده، عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد.
«ارزش انسان به اندازهی همت اوست.» ( امام علی(ع) )
و امام قبل از حرکت از مکه این خطبه را ایراد فرمود: «ستایش از آن خداست، آنچه او خواهد [همان خواهد بود] و جز به او هیچ توانی نیست. مرگ همچون گردنبند دختران آویزهی گلوی بنیآدم است. من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف دیدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! برای من شهادتگاهی برگزیدهاند که آن را دیدار خواهم کرد. گویا گرگهای حریص دشتهای نواویس1 و کربلا را میبینم که بند بند جسمم را از هم میدرند و شکمهای تهی و انبانهای خالی خود را از آن انباشته میکنند. از آنچه با قلم [تقدیر الهی] رقم خورده گریزی نیست. خشنودی خدا خشنودی ما خاندان پیامبر است. بر بلای او شکیباییم و او پاداش صابران را به ما عطا کند. میان پیامبر و پارههای تن وی جدایی نخواهد بود. آنان در حریم قدس نزد او گرد آیند و چشم او به دیدارشان روشن شود و وعدهی خود را در حقشان وفا کند. هر کس خون خویش را در راه ما میدهد و خود را آمادهی دیدار خداوند کرده است، با ما رهسپار شود که من فردا رهسپارم، ان شاء الله.»
طواف حاجیان دارم، به گرد یار میگردم نه اخلاق سگان دارم، نه بر مردار میگردم
چرا ساکن نمیگردم، به این و آن همی گویم که عقلم برد و مستم کرد و ناهموار میگردم
بهانه کردهام نان را و لیکن مست خبازم نه بر دینار میگردم که بر دیدار میگردم
هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش میبینم برای عشق لیلی دان که مجنونوار میگردم
فردای آن روزی که امام و خانوادهاش از مکه خارج شدند، مسلم بن عقیل در کوفه، تنها و مظلوم شهید شد .
«و مَا الحَیاة الدُّنیا الّا لَعبٌ وَ لَهو» «و زندگی دنیا چیزی نیست مگر بازیچه و سرگرمی» (سورهی انعام، آیه 32)
امام و یاران از مکه به قصد کوفه در حرکت بودند که به فرمان عبیدالله در سرزمین کربلا متوقف شدند. در آخرین ساعات شب عاشورا خواب سبکی چشم امام را فرا گرفت و چون بیدار شدند به یاران و اصحاب فرمودند: «من در خواب دیدم که سگهایی شدیداً به من حمله میکنند و شدیدترین آنها سگی است بیمار که قاتل من خواهد بود.» و در ادامه فرمود: «پس از این خواب رسول خدا را با گروهی از یارانش دیدم که به من فرمود: تو شهید امت من هستی و ساکنان آسمانها و عرش برین، آمدن تو را به همدیگر مژده و بشارت میدهند، تو امروز افطار را در نزد من خواهی بود. عجله کن و تأخیر روا مدار.»
در سایهی شب و در پناه نور آرام ماه شب دهم، صدای دعا و نماز و مناجات در اردوی امام حسین(ع)پیچیده بود. امام یاران خود را جمع کرده و فرمودند: «خدا را بهترین ثنا میگویم و او را بر راحتی و سختی سپاس گزارم. بارالها! تو را ستایش میکنم بر اینکه ما را به نبوت [محمد(ص)] کرامت بخشیدی و به ما قرآن آموختی و در دینمان فقیه ساختی و برای ما گوشها و چشمها و دلهایی آفریدی و ما را از مشرکان قرار ندادی.
اما بعد، من اصحابی باوفاتر از اصحاب خود و خاندانی نیکوتر و پیوندجوتر از خاندان خود سراغ ندارم. خدا همهی شما را پاداش نیک دهاد. همانا جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که به سوی عراق رانده خواهم شد و در زمینی که آن را عمورا و کربلا گویند فرود خواهم آمد و در آنجا به شهادت خواهم رسید، و همانا وعدهگاه نزدیک شده است. بدانید، من سرانجام فردایمان را در برابر این دشمنان میدانم. اکنون شما را آزاد گذارم، همه با آسودگی رهسپار شوید که از جانب من بیعتی بر شما نیست. این شب است که همه جا را فرا گرفته، آن را مرکب راهوار خود گیرید و هر یک از شما دست مردی از خاندان مرا بگیرد و در سرزمینها و شهرهایتان پراکنده شوید، خدا شما جزای خیر دهد. همانا اینان مرا خواهانند و اگر به من دست یابند از طلب جز من چشم پوشند. من به همه شما اجازه میدهم که با رضا و خشنودی من بروید.»
اما مرغانی مانده بودند که از منزلها گذشته و رنجها را به جان خریده بودند. گویا نگاه و باور امام حسین(ع) در آینهی جان همهی همراهان تکثیر شده بود. چگونه بروند؟! کجا بروند؟!
مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای رفتم و دیوانه شدم، سلسلهبندنده شدم
گفت که توکشته نهای، در طرب آغشته نهای پیش رخِ زندهکنش، کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی، مست خیالی و شکی گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم
گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
جوانان بنیهاشم به امام گفتند: «چه کنیم! بعد از تو بمانیم؟ خداوند ما را در چنان حالی نبیند.»
و در یک کلام گفتند: با تو زندگی میکنیم و با تو میمیریم.
چون همه در عشق او مرد آمدند پای تا سر غرقهی درد آمدند
گر چه استغنا برون زاندازه بود لطف او را نیز رویی تازه بود
حاجب لطف آمد و در برگشاد هر نفس صد پردهی دیگر گشاد
شد جهان بیحجابی آشکار پس ز نورالنور در پیوست کار
چون شدند از کل کل پاک آن همه یافتند از نور حضرت جان همه
باز از سر بندهی نو جان شدند باز از نوعی دگر حیران شدند
از امام سجاد علیهالسلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در میان خیمه با چند تن از یارانش نشسته بود و «جون» غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشیر امام علیهالسلام بود. در همین حال آن حضرت به این اشعار متمثل گردید:«اف بر دوستی تو ای روزگار! چه بسا یاران و جویندگانی که در بامداد و شامگاهت کشته نهادی. آری، روزگار به جای آنان دیگری را نپذیرد. راستی که پایان کار به سوی خدای شکوهمند است و هر زندهای باید این راه را طی کند.»
امام سجاد علیهالسلام مىگوید: من فهمیدم که چه میگوید، از این رو گریه گلویم را فشرد اما جلوی گریهی خود را گرفتم و چیزی نگفتم و دانستم که بلا نازل شده است. عمهام زینب نیز شنید و چنین گفت: «وای بر من! ای كاش مرده بودم و چنین روزی را نمىدیدم، ای یادگار گذشتگانم و ای پناهگاه بازماندگانم! گویا همهی عزیزانم را امروز از دست دادهام كه این پیشامد مصیبت پدرم علی و مادرم زهرا و برادرم حسن را زنده نمود.»
امام علیهالسلام فرمود: «خواهر جانم! خود را به صبر خدا بسپار، و بدان که زمینیان میمیرند و آسمانیان پایدار نمیمانند و هر چیزی نابود است جز ذات خدا که به قدرت خود زمین را آفرید و خلایق را برمیانگیزد تا بازآیند و او یگانهی بیهمتاست. پدرم از من بهتر بود، مادرم بهتر از من بود، برادرم بهتر از من بود [و همگی رحلت نمودند] و من و ایشان و هر مسلمانی راست که رسولخدا را اسوهی خویش گیرد.»
تاب رو و چشم پر انوار او می گواهی داد بر گفتار او
گفت جفتش الفراق ای خوش خصال گفت نی نی الوصال است الوصال
گفت جفت امشب غریبی میروی از تبار و خویش غایب میشوی
گفت نه نه بلکه امشب جان من میرسد خود ازغریبی در وطن
گفت رویت را کجا بینیم ما گفت اندر حلقهی خاص خدا
حلقهی خاصش به تو پیوسته است گر نظر بالا کنی نی سوی پست
اندر آن حلقه ز نورالعالمین نور میتابد چو در حلقه نگین
گفت ویران گشت خانه الدریغ گفت اندر مه نگر، منگر به میغ
کرد ویران تا کند معمورتر قوم انبوه بود و خانه مختصر
در شب عاشورا زینب از امام پرسید: «آیا به زودی کشته خواهی شد؟»
در حالی که اشک چشمان امام را پوشانده بود فرمودند: «لَو تُرِکَ القُطا لَیلاً لَنام.» «اگر قُطا (نام پرندهای است) را در یک شب رها میکردند ، آرام میگرفت.»
این عشق شد مهمان من، زخمی بزد بر جان من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم، از جست و جو پرداختم ای مرده جستجوی من در پیش جست و جوی او
کاروان تمام شب را به نیایش و اشک گذراند. صدای مناجات و صدای دعا در صحرا پیچیده بود. آن شب کسی نخوابید. حبیب بن مظاهر غرق در شوخی و خنده بود و میگفت: «چه وقت برای شوخی بهتر از امشب؟»
بریر با عبدالله انصاری شوخی میکرد و میگفت: «از جوانی تا به حال هیچ گاه اهل شوخی نبودهام، اما هماکنون میبینیم که فاصلهی من و بهشت جز شمشیرها چیز دیگری نیست.»
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم با چشم تو میگویم، من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم، من تخت نمیخواهم در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من گفتا که چه میخواهی؟ گفتم که همین خواهم
و هم اینچنین حُر در فردای آن روز خود را میان بهشت و جهنم انتخاب کرد. «به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ مخیر می یابم ، به خدا سوگند اگرپاره پاره شوم و پیکرم به آتش بسوزد ، جز راه بهشت را اختیار نخواهم کرد.»
بیدلان را دلبران جُسته به جان جمله معشوقان شکار عاشقان
میشود صیاد مرغان را شکار تا کند ناچار ایشان را شکار
تشنگان جویند آب اندر جهان آب هم جوید به عالم تشنگان
چونکه عاشق اوست تو خاموش باش او چو گوشت میکشد تو گوش باش
صبح عاشورا در هر دو اردوگاه نماز صبح به جماعت برگزار شد. در اردوی یزید، عمر بن سعر به نماز ایستاده بود و در اردوی امام، فرزند علی نماز را به پا کرده بود. چگونه ممکن است کسی به عنوان امام عادل به نماز بایستد و ساعاتی بعد دستش به خون حسین بن علی(ع) و خاندان پاکش آغشته شود؟
سپاه عمر بن سعد به تناسب قبیلهها آرایش یافته بودند و رؤسای قبایل هر یک مسئولیت قبیلهی خود را به عهده داشت. سه نفر از سران کوفه که برای امام نامه نوشته بودند که به کوفه بیا ، حال در کربلا فرماندهان سپاه عمرسعد و آمادهی جنگ با امام بودند.
به راستی این فاصله را چگونه طی کرده بودند؟! ازادعای حق طلبی تا حق ستیزی!
«مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» «… و زندگى دنيا جز مايهی فريب نيست.» (آل عمران 185)
امام علیهالسلام پس از ادای فریضهی صبح، صفهای لشكر خود را آراست و وظیفهی هریك از سران لشكر را معین نمود. در این هنگام عمر بن سعد نیز به آرایش صفوف لشكر خویش مشغول بود و چون چشم امام علیهالسلام به انبوه جمعیت لشكر دشمن افتاد دستها را به سوی آسمان بلند كرد چنین دعا نمود: «خدایا! در هر اندوهی تکیهگاه منی، و در هر سختی امید منی، در هر حادثهی ناگواری که بر من آید پشت و پناه و ذخیرهی منی. چه بسا غمی که در آن دل، ناتوان و چاره، نایاب و دوست، خوار و دشمن، شاد میشد و من آن را به درگاهت آوردم و به تو شکوه کردم، تا از جز تو بریده تنها به تو روی آورده باشم، و تو گشایش دادی و آن را از من راندی. پس تو دارندهی هر نعمت و مقصد اعلای هر خواستهای.»
امام علیهالسلام پس از تنظیم صفوف لشكر خویش سوار بر اسب گردید و از خیمهها قدری فاصله گرفت و با صدای بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنین فرمود: «هان ای مردم! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم شتاب نکنید تا حق اندرز شما را که بر من است ادا کنم و عذرِ آمدن خود را بیان کنم. اگر عذرم را پذیرفتید و گفتارم را تصدیق کردید و با من از راه انصاف در آمدید، سعادت خواهید دید و دیگر بر من راهی ندارید. و اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف در نیامدید، پس [در] كارتان با شریكان خود همداستان شوید تا كارتان بر شما ملتبس ننماید، سپس دربارهی من تصمیم بگیرید و مهلتم ندهید [سورهی یونس، 71]، بىتردید سرور من آن خدایى است كه قرآن را فرو فرستاده و همو دوستدار شایستگان است [سورهی اعراف، 196].»
چون سخن امام علیهالسلام بدینجا رسید، صدای گریهی بعضی از زنان و دختران كه سخنان آن حضرت را میشنیدند بلند شد. امام علیهالسلام سخن خویش را قطع كرد و به عباس علیهالسلام گفت که آنها را به سكوت و آرامش دعوت کند. چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبهی دیگری ایراد نمود.
«بندگان خدا! تقوای خدا پیشه سازید و از دنیا بر حذر باشید که اگر دنیا برای کسی میماند و یا کسی در دنیا میماند، پیامبران شایستهتر بودند که بمانند و آنان بیش از همه سزاوار خشنودی و بیش از همه به قضای خدا خرسندند، جز این که خدای تعالی دنیا را برای فنا شدن آفرید. پس تازهی دنیا کهنه و آسودگی آن نابود و شادمانی آن مضمحل میشود و سرای آخرت فرا میرسد و خانهی دنیا از دست میرود. پس توشه برگیرید و همانا بهترین توشه تقوی است، پس تقوای خدا پیشه سازید، باشد که رستگار شوید.
مردم! خدای تعالی دنیا را خلق نمود و آن را خانهی نیستی و زوال قرار داد که پیوسته اهل خود را از حالی به حالی دیگر در میآورد. پس فریبخورده کسی است که دنیا فریبش داده باشد و شقی کسی است که دنیا دچار فتنهاش کرده باشد، پس این دنیا شما را نفریبد که همانا امید آن کس که به آن تکیه کند بریده میشود و طمع آن کس که در آن طمع ورزد به نومیدی کشیده میشود. شما اینک بر کاری جمع شدهاید که خشم خدا را برانگیخته و روی کریمش را از شما گردانده است و غضبش را بر شما فرستاده. چه نیکو پروردگاری است پروردگار ما، و چه بد بندههایی هستید شما! به طاعت خدا گردن نهادید و به رسول، محمد صلی الله علیه و آله ایمان آوردید، سپس برای کشتن فرزندان و اهل بیتش هجوم کردید! شیطان بر شما چیره شده و یاد خدای عظیم را از یادتان برده، پس هلاکت باد بر شما و بر آنچه میخواهید! ما از خداییم و به سوی او بازگردندهایم، اینان قومیاند که بعد از ایمانشان کافر شدند، پس دور باد [رحمت خدا از] گروه ستمگران.»
مردم! نَسَب مرا بگویید و بگویید من چه كسم؟ سپس به خود بازگردید و خود را ملامت کنید و ببینید آیا قتل من و درهم شكستن حرمت من بر شما جایز است؟ آیا من فرزند دخت نبی شما نیستم؟ و پسر وصی و پسرعموی او و اولین مؤمنان به خدا و تصدیق کنندهی رسول در آنچه از جانب پروردگاش آورده بود؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی پدر من نیست؟ آیا جعفرطیار عموی من نیست؟ آیا شما سخن پیامبر را در حق من و برادرم نشنیدهاید كه فرمود: این دو، سرور جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصدیق بكنید اینها حقایقی است كه كوچكترین خلافی در آن نیست، و سوگند به خدا که دروغی از روی عمد نگفتهام از آن روز که پی بردهام که خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گویندهی آن برمیگرداند. و اگر مرا تكذیب میكنید، اینك در میان شما کسانی هستند که از آنها بپرسید، از جابر بن عبداللّه انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك بپرسید تا شما را مطلع کنند، كه همانا این سخنان را را دربارهی من و برادرم از رسول خدا شنیدهاند. آیا این شما را از ریختن خون من باز نمیدارد؟»
«ای مردم، به زودی بر شما روزگاری خواهد آمد که اسلام را از حقیقت آن خالی مینمایند، همچون ظرفی که واژگونش کنند و آن را از آنچه درون دارد تهی میکنند.» ( امام علی(ع) )
چگونه جایگاه و سخنانی به این روشنی قابل فهم نیست؟ آیا حسین(ع) به معرفی نیاز داشت؟ معرفی حسین (ع) بی شک تذکری به وجود حسین(ع) درونی است که مدتها قبل در وجود کوفیان کشته شده بود. چنانکه شمر بن ذی الجوشن كه یكی از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود، متوجه گردید كه ممكن است سخنان امام در سپاهیان مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صدای بلند فریاد زد: «او خدا را به ظاهر [و بیباور] میپرستد، اگر بداند که چه میگوید.» حبیب بن مظاهر هم از سوی لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد: «به خدا سوگند تو را میبینم که خدا به هفتاد راه ظاهری و بیباوری میپرستی و گواهی میدهم که راست میگویی و نمیفهمی حسین(ع) چه میگوید، زیرا خدا بر قلب تو مهر زده است.»
آنگاه امام سخن خود را بدین گونه ادامه داد:
«اگر در آنچه گفتم شک دارید آیا در اینکه من فرزند دختر نبی شما هستم نیز شک دارید؟ به خدا سوگند میان شرق و غرب عالم فرزند دختر پیامبری جز من، نه در شما و نه در غیر شما، نیست. تنها منم که فرزند دختر پیامبر شمایم. آیا من کسی از شما را کشتهام که خونش را میخواهید؟ آیا مالی از شما را تباه کردهام؟ آیا کسی را زخمی کردهام تا قصاص جویید؟»
سخن حسین بنعلی علیهماالسلام به پایان رسید و سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود. امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در میان لشكر ابن سعد حضور داشتند خطاب كرد و چنین فرمود: «ای شبث بن ربعی، ای هجار بن أبجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث، شما نبودید که به من نوشتید: میوهها رسیده و باغها سرسبز گردیده و چاهها پرآب است و تو بر سپاهی آراسته در آی، پس به ما روی آر؟» شرمزدگی وقتی آسمان را پر کرد که آنان گفتند: «ما چنین نامهای به تو ننوشتهایم!» امام علیهالسلام فرمود: «سبحان الله، چرا، به خدا سوگند شما نوشتید.» سپس فرمود: «ای مردم، اینک که نمیخواهید، بگذارید به جای دیگر پناه گیرم.»
قیس بن اشعث با صدای بلند گفت: «حسین(ع) ! چرا با پسرعمویت (یزید) بیعت نمیكنی؟ در این صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترین ناراحتی متوجه تو نخواهد شد.»
«به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان میگذارم و نه مانند بردگان از آنان میگریزم، و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مىبرم از اینكه مرا سنگباران كنید2 [سورهی دخان، 20]. از هر متكبرى كه به روز حساب عقیده ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه بردهام [سورهی غافر، 27].»
پس از آن هر دو سپاه آماده گردیدند و پرچمهای عمرسعد برافراشته شد و صدای طبل و شیپورشان طنین افكند و سپاه دشمن از هرطرف دور خیمههای حسین بن علی علیهماالسلام را فرا گرفتند. حسین(ع) ازمیان لشكر خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سكوت كنند و به سخنان وی گوش فرا دهند ولی آنها همچنان سر و صدا و همهمه مىنمودند. پس حسین(ع) فرمود: «وای بر شما! چرا خاموش نمیشوید تا گفتارم را بشنوید؟ که همانا من شما را به راه رشد فرا میخوانم، هر که پیرویم کند از رهیافتگان است و هر که سرپیچیم کند از هلاکشوندگان. و شما همه از من سرپیچی میکنید و سخن مرا نمیشنوید، چرا که بخششهایتان در حرام منحصر شده و شکمهایتان از حرام پر گشته و خدا بر دلهای شما مهر زده است. وای بر شما! آیا ساکت نمیشوید؟ گوش فرا نمیدهید؟»
لشكریان عمرسعد یکدیگر را ملامت نمودند كه چرا سكوت نمیكنند و همهمهی سپاه اندک اندک فرو نشست. پس امام علیهالسلام چنین فرمود: «هلاکت و اندوه باد بر شما ای جماعت! آیا زمانی که سرگشته و حیران ما را به فریادخواهی خواندید و ما شتابان و آماده به فریاد شما رسیدیم، شما شمشیرهای خود را بر ما کشیده و سرهای ما نشان گرفتید؟ و آتش فتنهها را – که دشمن ما و شما فراهم آورده – بر ما بر افروختید؟ و همه با هم دشمن دوستان خود و یکدست بر آنان شدید تا دشمنان خود را خرسند کنید؟ بدون آنکه آنان عدلی را در میان شما آشکار کنند و آرزویی از شما برآورند، به جز حرام دنیا و زندگی پستی که طمع دارید، و بدون اینکه از ما گناهی سر زده یا اندیشهای سست شده باشد؟
وای بر شما! اگر ما را نمیخواستید و تنها میگذاردید پس چرا در حالی که شمشیرها در نیام و سینهها آرام بود و اندیشهها پا نگرفته بود فتنهها را فراهم کردید؟ بله، آتش فتنهها را همچون ملخها شتابان بر ما افروختید و یکدیگر را همچون انبوه پروانگان فراخواندید، پس زشت بادید، که شمایید سرکشان امت و نابابان طوائف و دورافکنان قرآن و بارورشدگان شیطان و هواداران گناه! و [شمایید] تحریفکنندگان قرآن و خاموشگران سنتها و کشندگان اولاد انبیا و نابودکنندگان خاندان اوصیا! و سازندگان نَسب برای زنازادگان و آزاردهندگان مؤمنان و فریادرسان رهبران استهزاگر که قرآن را جزء جزء کردند!
«شما بر پسر حرب (یزید) و پیروانش تکیه میکنید و ما را تنها مینهید؟ آری، به خدا سوگند تنها گذاردن شما از دیرباز شناخته شده است و ریشههای شما به آن آمیخته و شاخ و برگ شما از آن به ارث برده و دلهای شما بر آن روییده و سینههای شما با آن پوشیده است. پس شما برای بپا دارندهی خود پلیدترین نهال و برای برگیرندهی خود ناپاکترین لقمهاید. لعنت خدا بر پیمانشکنانی که پیمانها را پس از استوار داشتن آن میشکنند، و شما خدا را بر پیمان خود ضامن گرفتید، و به خود سوگند که شما از آنانید. آگاه باشید که زنازاده فرزند زنازاده میان دو چیز پای فشرده است، شمشیر یا ذلت! هیهات که ما ذلت را بپذیریم! خدا و پیامبر و پاکدامننان پیراسته و سرافرازان غیور و دلاوران بارشک آن را برای ما نمیپذیرند و پیروی فرومایگان را بر قتلگاه بزرگواران نگزینند. آگاه باشید که من حجت را تمام کردم و شما را انذار دادم! آگاه باشید، با همین آمادگی ناچیز و اندکی عدد یاران با شما پیکار میکنم … .»
پس از خطابه امام علیهالسلام، عمرسعد از میان صفوف لشكریانش بیرون آمد و تیری به سوی خیمههای اردوی حسین(ع) رها كرد و خطاب به سپاهیانش چنین گفت: «در نزد امیر گواهی بدهید كه من اول كسی بودم كه تیر انداختم.»
امام علیهالسلام در پس این حمله به یاران خویش چنین فرمود: «قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ اِلَی المَوْتِ الَّذی لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيْكُمْ فَوَاللّهِ ما بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يَعْبُرُ بِه هؤُلاء اِلی جِنانِهِمْ وَ بِه هؤُلاء اِلی نیرانِهِمْ» «برخیزید ای بزرگمنشان به سوی مرگی که از آن چاره نیست، که همانا این تیرها فرستادگان این مردم به سوی شمایند. به خدا سوگند که بین شما [مردم] و بهشت و آتش فاصلهای جز مرگ نیست که اینان را به بهشتشان و آنان را به دوزخشان میرساند.»
از اول امروز چو آشفته و مستیم آشفته بگوییم که آشفته شدستیم
آن باده که دادی تو و این عقل که ماراست معذور همی دار اگر جام شکستیم
امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم
هر چند پرستیدن بت مایه کفرست ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
در میان جنگ امام رو به یاران کرده و فرمودند: «ای بزرگزادگان، صبر و شکیبایی به خرج دهید که مرگ چیزی نیست جز پلی که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگیاش میرساند؛ چه کسی است که نخواهد از یک زندان به قصری منتقل گردد؟»
پس از ادای نماز ظهرامام علیهالسلام به طرف یاران خویش برگشت و خطاب به آنان چنین فرمود: «ای بزرگمنشان! اینک این بهشت است که درهایش گشوده شده و نهرهایش پیوسته و میوههایش رسیده، و این رسول خدا است و شهیدانی که در راه خدا کشته شدند، انتظار ورود شما را میکشند و به یکدیگر مژدهی شما را میدهند. پس، از دین خدا و دین نبی او حمایت کنید و حریم رسول را پاس دارید.»
بدین ترتیب دوباره جنگ آغاز شد . همانگونه که صف نخستین سپاه امام حسین (ع) از یاران و دوستداران و خانواده پیامبر(ص) تشکیل شده بودند، طبیعی بود که در یورش دشمن نخست آنان از پای در آیند. تا زمان نماز ظهر تمام یاران امام شهید شده بودند و نوبت به او و خانوادهاش رسیده بود. نخستین کسی که به میدان آمد پسر بزرگ امام حسین(ع)، علیاکبر بود. امام در دعای خود هنگام ورود او به میدان فرمود: «خداوندا! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان کسی روان است که در صورت و سیرت و گفتار شبیهترین مردم به محمد صلی الله علیه و آله است و هر گاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم به او مینگریستیم. …»
علی اكبر آنگاه كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت این اشعار را میخواند: «منم فرزند حسین فرزند علی، که ما – سوگند به خانهی خدا – به نبی سزاوارتریم. به خدا سوگند هیچ ناپاکسرشتی بر ما حکم نراند. با این نیزه آن قدر بر شما زخم میزنم تا خم شود، و با این شمشیر شما را ضربه میزنم تا در هم پیچد، ضربهی جوان هاشمی علوی.» سپس وارد جنگ شد و جانانه جنگید تا به شهادت رسید.
ای عاشقان، ای عاشقان، هر کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او، آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود بر رو و سر پویان شود، چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود آنکو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او
بس سینهها را خست او، بس خوابها را بست او بسته است دست جادوان، آن غمزه جادوی
شاهان همه مسکین او، خوبان قراضهچین او شیران زده دم بر زمین، پیش سگان کوی او
شد قلعهدارش عقل کل، آن شاه بی طبل و دهل بر قلعه آن کس بر رود، کو را نماند اوی او
«ریشهی صبر داشتن یقین راستین به خداست.» ( امام علی(ع) )
راه تحمل کردن یک ذره فراموش کردن هم نیست. فهمیدن است. عاشق بودن است.
در برابر دیدگان زینب و سایر زنان جسد پاره پاره شهیدان را به خیمه ویژه قرار دادن اجساد میآورند. ساعتی بعد در آن بیابان پرجنازه تنها حسین(ع) مانده بود و خانوادهاش. زنان و کودکان که در خیمهها هر لحظه با دیدن پیکر شهیدی، از درد و داغ شهید شده بودند و علی بن حسین(ع) که همچنان در تب میسوخت و کودکی چند ماهه که نام او هم علی بود… .
امام حسین(ع) جلوی خیمه ایستاده بود، گفت: «علی را برایم بیاورید تا با او خداحافظی کنم.» کودک را در آغوش امام نهادند. او را میبوسید و میگفت «وای بر این مردمی که دشمن آنان جد توست.» کودک در آغوش امام بود که حرملة بن کاهل اسدی تیری به سوی امام پرتاب کرد. تیر به گلوی کودک نشست و خون از گلویش جوشید. دستان امام پر از خون شد، خون را به آسمان پاشید و گفت: «آن را برای امری قرار ده که نیکوتر است و از این مردم ستمگر انتقام بگیر»، و گفت: «آنچه این حادثه را برایم قابل تحمل میسازد این است که در برابر چشمان خداوند واقع شده است.»
ناخوشِ او خوش بود بر جان من جان فدای یار دل رنجان من
گر مرادت را مذاق شکراست نامرادی نی مراد دلبر است؟
ای جفاهای تو از جان خوبتر وانتقام تو ز جان محبوبتر
نالم و ترسم که او باور کند از ترحم جور را کمتر کند
در بلای او مرا صد لذت است محنت او موجب صد نعمت است
تنها حسین(ع) مانده بود و خانوادهاش. حسین(ع) با تک تک یاران فداکارش با سلامی وداع کرده بود. برای دومین بار برای وداع با زنان و کودکان آماده شد. امام آنان را به صبر و شکیبایی دعوت نمود و فرمود برای روزهای سخت و غم بار آماده باشید و بدانید که خداوند پشتیبان و حافظ شماست … و فرمود پس گله و شکایت نکنید و آنچه ارزش شما را کم کند به زبان نیاورید. و زینب پس از عاشورا و بعد از دیدن اجساد قطعه قطعه شدهی شهیدان و حسین(ع)، پس از تحمل اسارت و بیحرمتی و کم طاقتی کودکان و رنج آنان، بعد از دیدن سر بریدهی برادر محبوبش و بقیه شهدا و بعد از دیدن نگاههای بیشرم اهل کوفه، در مجلس عبیدالله و در میان آن گروه خوشحال و مغرور، با اطمینان قلبی گفت که «در عاشورا چیزی جز زیبایی ندیدم.» باید فهمید حسین(ع) برای زینب کیست، خدا برای زینب کیست، شاید بشود کمی فهمید …
او زمانی که پیکر غرق به خون برادرش را در آغوش داشت رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا این اندک را بپذیر.»
هان ای طبیب عاشقان، دستی فرو کش بر برم تا بخت و رخت و تخت خود، برعرش و برکرسی برم
بر گردن و بر دست من، بربند آن زنجیر را افسون مخوان، زافسون تو هر روز دیوانهترم
پیشم نشین پیشم نشان، ای جان جان، ای جان جان پر کن دلم گر کشتیام ، بیخم ببر گر لنگرم
هر روز نو جامی دهد، تسکین و آرامی دهد هر روز پیغامی دهد، این عشق چون پیغمبرم
حسین(ع) زینب را در آغوش گرفت. با او خداحافظی کرد و و گفت: «فَاصبِر صَبراً جمیلاً» «پس صبر کن، صبری نیکو» [سورهی معارج، آیه 5]
و امام وارد میدان جنگ شد. حسین (ع) حملات پىدرپی و جنگ سختی مىنمود و در هر حمله گروهی از دشمن را به خاك میانداخت. افراد دشمن به جای اینکه با او رو در رو شوند میان آن حضرت و خیمهها حائل شدند و به سوی خیمهها حمله کردند. امام(ع) با صدای بلند خطاب به آنان گفت: «ای پیروان خاندان ابیسفیان، اگر دین ندارید و از روز جزا نمیهراسید، لااقل در دنیای خویش آزادمرد باشید! و اگر خود را عرب میپندارید، به تبار خویش بازگردید [و به آیین ایشان عمل کنید]!» شمر گفت: «ای فرزند فاطمه، این امر آنچنان که تو میخواهی باشد.» سپس سپاهیان را صدا كرد: «دست از حرم این مرد بردارید و به سوی خود او بشتابید که به جانم سوگند او هماوردی شریف است.»
آن گروه به سوی امام حمله کردند. نیزهای که به شانهی امام حسین(ع) خورد، او را به صورت به زمین انداخت. زینب که ناظر این صحنه بود ،فرمود: «کاش کوهها بردامنهها فرو میریخت.»
عمر بن سعد شاهد بود که هر کس با شمشیر و نیزه ضربهای به امام میزند. زینب به او گفت: «ای عمر! دارند ابا عبدالله را میکشند و تو نگاه میکنی؟!» چشمان عمر غرق اشک شده بود. رویش را گرداند و سکوت کرد.
«مردم بندگان دنیایند و دین سر زبانشان است. پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است و هر گاه به آزمایش گرفته شوند، دینداران واقعی اندکند.» ( امام حسین(ع) )
آخرین لحظات عمر امام بود. فرمود: «بر کشتن من جمع شدهاید؟ به خدا سوگند، پس از من هیچ بندهای از بندگان خدا را به قتل نمیرسانید که بیش از کشتن من خداوند را خشمگین کند.»
بهت و سکوت در میدان جنگ حاکم شده بود، امام غرق در خون بود… زمان به کندی میگذشت. هیچکس جرأت نمیکرد پا پیش گذارد و حسین(ع) را به قتل برساند. گویا آفتاب خون امام در آن لحظات جانهای تاریک و تباه سپاه را لحظهای به خود آورده بود.
شمر فریاد زد: «وای بر شما، در انتظار چه هستید؟ چرا او را نمیکشید؟»
این سو کشان سوی خوشان، وان سوکشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گردابها
یک بار دیگر ترس و دغدغهشان را در جمعیت پنهان کردند. همگی به پیکر امام حمله بردند و سنان ابن انس سر از تن امام جدا کرد. دشت خاموش شده بود. تنها صدای زنان و کودکان در خیمهها پیچیده بود و صدای زینب که گفته بود: «لَیت السّماء تَطابقت عَلی الارض.»
عمر سعد فریاد زد: «چه کسانی حاضرند بر پیکر حسین اسب بتازند؟»
و ده نفر آماده شدند تا فرمان را اطاعت کنند. برخی از آنان شمشیر و لباس امام را هم به غارت بردند و در برابر چشمان زینب ، رباب و ام کلثوم ، ده نفر بر پیکر پاک عزیز پیامبر، اسب تاختند.
ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی
ما بها و خونبها را یافتیم جانب جان باختن بشتافتیم
غرق عشقیام که غرق است اندرین عشقهای اولین و آخرین
غرق حق باید که باشد غرقتر همچو موج بحر جان زیر و زبر
جمله معشوق است و عاشق پردهای زنده معشوق است وعاشق مردهای
وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم
ای عدو شرم و اندیشه بیا که دریدم پردهی شرم و حیا
هین گلوی صبر گیر و میفشار تا خنک گردد دل عشق ای سوار
تا نسوزم کی خنک گردد دلش ای دل من خاندان و منزلش
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست خانهی عاشق چنین اولیتر است
عشق قهار است و من مقهور عشق چون شکر شیرین شوم از شور عشق
چون دهانم خورد از حلوای او چشم روشن گشتم و بینای او
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد
کشتنش به از هزاران زندگی سلطنتها مردهی این بندگی
دین من از عشق زنده بودن است زندگی زین جان و تن ننگ من است
چند درد فرقتش بکشد مرا سر ببر تا عشق سر بخشد مرا
حسین علیهالسلام در آخرین دقایق زندگیش چشمها را باز كرد و به سوی آسمان متوجه گردید و با پروردگار خویش، پروردگار عالمیان چنین مناجات نمود: «ای خدایی كه مقامت بس بلند، غضبت شدید و نیرویت بالاتر از هر نیرو است، تو كه از خلایق بینیازی و در كبریا و عظمت فراگیر، به آنچه بخواهی توانایی، رحمتت به بندگانت نزدیك است، وعدهات صادق، نعمتت شامل و امتحانت زیباست، به بندگانت كه تو را بخوانند نزدیكی، بر آنچه آفریدهای احاطه داری، هركس كه از در توبه درآید پذیرایی، بر آنچه اراده كنی توانایی، آنچه را كه بخواهی درك توانی كرد، كسی را كه شكرگزار تو باشد شكرگزاری، یاد كنندهات را یادآوری. من تو را خوانم كه نیازمندم، و به سوی تو روی آرم كه درماندهام، ترسان به پیشگاهت زاری كنم، غمگین دربرابرت میگریم، از تو مدد میطلبم كه ناتوانم، خود را به تو وامیگذارم كه بسندهای. خدایا! در میان ما و قوم ما داوری كن كه آنان از راه مكر و حیله وارد شدند و دست از یاری ما برداشتند و ما را به قتل رسانیدند، و ما فرزندان پیامبر و حبیب تو محمد صلّی اللّه علیه و آله هستیم. پیامبری كه به رسالت خویش انتخاب نموده و امین وحیش قرار دادهای. پس در کار ما برای ما گشایش و محل خروجی قرار ده، ای مهربانترین مهربانان.»
آنگاه مناجات خویش را با این جملات به پایان رسانید: «صبر بر تقدیر تو، ای پروردگاری که خدایی جز تو نیست، ای فریادرس فریادخواهان، مرا پروردگاری جز تو نیست و نه معبودی غیر تو، صبر بر حکم تو! ای فریادرس آنکه فریادرسی ندارد، ای پیوستهای که پایان ندارد، ای زندهکنندهی مردگان، ای که بر هر کس بدانچه کسب کرده نگهبانی، میان ما و ایشان داوری کن که تو بهترین داورانی.»
و آنگاه كه صورت به خاك مىگذاشت، گفت: «بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ فِی سَبیلِ اللّه وَعَلی مِلَّةِ رَسُولِ اللّه.»