پیشگفتار «جان پیلجر» بر مقاله «پیرامون تروریسم»

[برای دیدن یک معرفی کوتاه از «جان پیلجر» و مجموعه‌ی «به من دروغ نگو» به انتهای این متن رجوع کنید.]

به پاس قدردانی از ادوارد سعید، که در جریان تهیه مجموعه‌ی «به من دروغ نگو» بدرود زندگی گفت، فصل آخر این کتاب به وی اختصاص می‌یابد. واقعاً هم به‌جاست که این کتاب با مقاله‌ای از کسی که سرمشق و نمونه‌ای برای روزنامه‌نگاران است خاتمه یابد. زیرا ادوارد سعید بیش از آنکه یک دانشگاهی سرشناس، منتقد ادبی، نویسنده، شاعر و موسیقی‌دان باشد، یک روزنامه‌نگار بود؛ روزنامه‌نگاری که از یک انسانگرایی دیرپا و بی‌باکانه الهام می‌گرفت، گرچه منتقدانش این ویژگی و نیز صداقت و انصافش را تعمداً نادیده می‌انگاشتند. او، به عنوان یک تبعیدی فلسطینی، نه تنها در برابر اسرائیل استوار می‌ایستاد، بلکه منتقد شدید تروریسم عربی هم بود. وی، با طنز حزن‌انگیزش، زمانی خود را «آخرین روشنفکر یهودی» توصیف کرد: مقصودش این بود که برای همیشه سرگردان، بی‌خانمان و مسلوب‌المالکیت خواهد ماند. دشمنانش هیچ‌گاه نه این گفته او را فهمیدند و نه یک عمر قرابتِ دیرینِ او با مردم یهود را. در سال 1935 در بیت‌المقدس به دنیا آمد و در سال 1948 وادار به ترک وطن شد. ادوارد سعید درباره تلاش مردمش برای حق تعیین سرنوشت فلسطین، به طور خستگی ناپذیری قلم زد. از جمله نوشته‌های وی کتاب‌های تأثیرگذار «شرق‌شناسی» (1978)، «مسئله‌ی فلسطین» (1979)، «سیاست غصب» (1994) و «پایان فرایند صلح» (2000) هستند. رذیل‌ترین مطبوعات او را «پروفسور ترور» و «عاملِ عرفات در نیویورک» می‌نامیدند، حال آنکه عرفات منتقدی تزلزل‌ناپذیرتر از ادوارد سعید نداشت.

وی از معدود فلسطینیانی بود که علیه «فرایند صلح» کذاییِ خاورمیانه که در سال 1993 در اسلو شروع شد، علناً اعتراض کرد. ادوارد سعید استدلال می‌کرد که «توافق‌نامه‌ی اسلو» حق حاکمیت بر زمینی را که همچنان تحت اشغال غیر قانونی اسرائیل است، به فلسطینیان نداده و صرفاً از زمامداری فاسد عرفات حفاظت کرده است.

بیست سالی بود که ادوارد را می‌شناختم. آخرین باری که او را دیدم، زمانی بود که مشترکاً هدایتِ همایشی را در گوتنبرگِ سوئد بر عهده داشتیم. موضوع همایش «ژورنالیسم غربی: توان و کاستی آن در انعکاسِ درستِ اسلام و خاورمیانه» بود. به من گفت وقتی از خانه‌اش در نیویورک به نقطه دیگری در آمریکا پرواز می‌کرد، به خاطر اسمش، معمولاً مورد تحقیر واقع می‌شد: اغلب مورد تفتیش بدنی قرار می‌گرفت، و به او دستور داده می‌شد که «آن گوشه، … تقریباً شبیه سگی نافرمان» منتظر باشد. می‌گفت که این رفتار برای صدها آدم بی‌گناه، روزانه اتفاق می‌افتد، ولی هیچ روزنامه‌نگاری درباره‌ی آن نمی‌نویسد زیرا «روزنامه‌نگاران هیچ‌وقت به اندازه امروز مرعوب نبوده‌اند.»

وی در بیشتر عمر خود از بیماری سرطان خون رنج برد. از این‌رو آسیب‌پذیر و شکننده بود و در عین حال سخی. وقتی از وی درخواست کردم که در فیلمم درباره‌ی فلسطین ظاهر شود، از تخت بیمارستان در نیویورک پذیرفت که به لندن پرواز کند. البته من قبول نکردم. زمانی که مدتی طولانی از او بی‌خبر مانده بودم، به من نوشت: «تحت محاصره‌ام: لطفاً، سعی کن بفهمی.» معدود کسانی می‌دانستند که آپارتمانش در نیویورک با دکمه‌ای اضطراری به اداره پلیسِ محل مرتبط است. یک بار هم دفتر کارش در دانشگاه کلمبیا سوزانده و با خاک یکسان شد.

از سلسله مقالات ادوارد درباره‌ی «جنگ و ترور» و فلسطین، مقاله «پیرامون تروریسم» را برگزیده‌ام که درست قبل از فوتِ ادوارد در سال 2003، چاپ شده بود.

***

پیرامون تروریسم

ادوارد سعید

بیماری طولانی، علاوه بر ناراحتی‌های جسمانی مشهود، روح و روانم را نیز با احساس عجز و استیصالِ وحشتناکی آکنده است – اما، در عین حال، فرصتی ارزشمند را نیز برای شفافیت بخشیدن به تجزیه و تحلیل‌هایم فراهم آورده است. طی سه ماه گذشته، متناوباً در بیمارستان یا خارج از آن، بستری بوده‌ام، همراه با درمان‌های طولانی و دردناک، تزریق خون، آزمایش‌های بی‌پایان، سپری کردن ساعت‌ها اوقات بی‌ثمر با نگاهی دوخته شده به سقف، عفونت و خستگیِ جانکاه، ناتوانی در انجام کارهای متداول، و هجوم زنجیرهای از افکار. لیکن، متناوباً، لحظاتی از تأمل و وضوح اندیشه هم داشته‌ام که با رسیدن به چشم‌انداز متفاوتی نسبت به زندگی روزمره، می‌توانستم موضوعات را از منظرِ دیگری ببینم (البته بدون آنکه قادر باشم کاری درباره‌ی آن‌ها انجام دهم). استنتاجات من از جزئیات سیاست دولتِ اسرائیل به خصوص از ذهنیاتِ آریل شارون، با توجه به خواندن اخبار فلسطین و دیدن تصاویر هولناکِ مرگ و ویرانی، به کلی مات و مبهوتم کرده است. بعد از بمبارانِ اخیر غزه به وسیله‌ی یکی از هواپیماهای اف 16 اسرائیل که نُه کودک را قتل عام کرد، از شارون نقل قول شده است که وی به خلبان هواپیما تبریک گفته و، با مباهات، این پرواز را موفقیت بزرگ اسرائیل نامیده است. در این موقع بود که، خیلی روشن‌تر از گذشته، دریافتم که چگونه یک ذهن بیمار و نامتعادل نه فقط می‌تواند برای خود فرد برنامه‌ریزی کند یا فرمان دهد بلکه، بدتر از هر چیز، می‌تواند سایر مغزها را متقاعد کند که مثل خودش توهّم‌آمیز و جنایتکارانه بیندیشند.

ورود به ذهن دولتمردان اسرائیل، گرچه هولناک است، لیکن تجربه با ارزشی است. معذالک، در «غرب»، توجهات به شیوه‌ای چنان تکراری و زننده به بمب‌گذاری انتحاری فلسطینیان جلب شده که واقعیات تحریف گردیده است – و این واقعیتِ کاملاً قلب شده، شرارتِ رسمی اسرائیل (و شاید شرارت منحصر به فرد شارون) را عمداً و رَوِشمندانه در هاله‌ای از ابهام پوشانده است. لیکن عذابِ این شرارت را مردم فلسطین تحمل کرده‌اند. بمب‌گذاری انتحاری قابل نکوهش است، اما این بمب‌گذاری‌ها نتیجه مستقیم و، به باورِ من، عمداً برنامه‌ریزی شده‌ی سال‌ها توهین، ناتوانی و استیصال مردم فلسطین است. بنابراین، نسبت دادنِ این بمب‌گذاری‌ها به خشونت‌طلبیِ مفروض مسلمانان یا اعراب همان‌قدر به دور از واقعیت است که بمب‌گذاری‌ها را به خشونت ساکنان کره‌ی ماه نسبت دهیم. شارون طالب تروریسم است نه صلح، و هرکاری از وی برآید انجام می‌دهد تا شرایط لازم را برای تروریسم فراهم آورد. خشونتِ فلسطینیان، علی‌رغم دهشتناک بودن آن، پاسخِ مردمِ درمانده‌ای است که وحشیانه سرکوب شده‌اند و نتیجه‌ی رنج وحشتناکی است که از آن سرکوب برمی‌خیزد، لیکن «غرب» و اسرائیل این رنج و زمینه‌ی آن را پنهان می‌کنند. عدم توجه به این نکته غفلتی است غیرانسانی که چیزی از دهشتناک بودن این‌گونه عملیات نمی‌کاهد ولی توجه بدان لااقل توسل فلسطینیان به خشونت را در موقعیتِ واقعی تاریخی و جغرافیایی‌اش قرار می‌دهد.

با این وضعیت، «غرب» و اسرائیل هرگز فرصت نمی‌دهند که زمینه و شرایط دست زدن فلسطینی‌ها به ترور – که به درستی ترور نام گرفته است – آشکار شود. برعکس، چنان بی‌رحمانه روی این موضوع به عنوان پدیده‌ای جدا از تمام شرایط و شرارتی محض، تمرکز می‌کنند که، انگار، اسرائیل دارد از جانبِ خدای عادل مطلق خدمت می‌کند و، به رغم اعمال هولناک و خشونتِ بی‌حد و حصرش علیه سه میلیون فلسطینیِ غیر نظامی، خداپسندانه نبرد می‌کند. فقط راجع به بازی گرفتنِ افکار به دست اسرائیل صحبت نمی‌کنم، بلکه موضوع سخنم همچنین بهره‌برداری از «مبارزه علیه تروریسم» از نوعِ آمریکایی‌اش است که اسرائیل بدون بهره‌جویی از آن، نمی‌توانست آنچه را که مرتکب شده است انجام دهد (در واقع، هیچ کشورِ دیگری روی کره خاکی را نمی‌توان یافت که جلویِ چشمِ بینندگان تلویزیونی در برنامه‌های پُر بیننده‌ی شبانه، چنین شاهکارهایی از اعمالِ سادیستی با تمام جزئیات آن علیه کل یک جامعه مرتکب شود و از عواقب آن قِسِر در برود). این امر که شرارت‌های اسرائیل علیه فلسطینیان آگاهانه بخشی از به اصطلاح مبارزه‌ی جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا، علیه تروریسم را تشکیل می‌دهد که به طور نامعقول و با سهولتی عجیب، به خیال‌پردازی‌ها و وسواس‌های آمریکایی‌ها دامن می‌زند عنصر مهمی در ویرانگری کورِ این به اصطلاح «مبارزه علیه تروریسم» است. مانند گروه‌های روشنفکر و مشتاق (و، به گمان من، کاملاً فاسدِ) آمریکایی که مشغول بافتن و پراکندن دروغ‌های بزرگ و نظام‌مند درباره‌ی ضرورت امپریالیسم آمریکا هستند، جامعه‌ی اسرائیلی هم هرکس دَمِ دست داشته – از دانشگاهیان، از روشنفکران سیاست‌گذارِ شاغل در ستادهای فکری، از نظامیان سابق مشغول به کار در مسائل دفاعی و روابط عمومی – همه و همه را به خدمت گرفته است تا برای سیاست‌های تنبیهی و غیرانسانی خود، که آن را نیازِ امنیتی اسرائیل عنوان می‌کنند، دلیل‌تراشی و وجهه‌سازی کنند.

امنیتِ اسرائیل اکنون دیگر یک جانورِ افسانه‌ای است. مثل اسب تک شاخی است که همواره همه می‌خواهند به چنگش آورند، ولی پیدایش نمی‌کنند. برای توجیه عملیات آتیِ اسرائیل، لازم است این جانور همیشه دست نیافتنی باقی بماند (یعنی امنیتی به ظاهر دست نیافتنی و کشوری مثلاً همیشه در معرض خطر- م). این ادعا که اسرائیل در گذرِ زمان، ناامن‌تر و برای همسایگانش ناپذیرفتنی‌تر شده است سزاوار حتی یک لحظه توجه هم نیست. با وجود این، صهیونیست‌ها این دیدگاه را ترویج می‌کنند که امنیتِ اسرائیل باید ماهیت و مرزهای اخلاق در جهان ما را تعیین کند. و آیا اصلاً کسی این دیدگاه را به چالش می‌کشد؟ قطعاً این چالش از جانبِ رهبرانِ اعراب و فلسطینیان، که مدت سی سال همه نوع امتیازی را برای امنیت اسرائیل اعطا کرده‌اند، نیست. با توجه به اینکه اسرائیل نسبت به اندازه‌اش، از هر کشور دیگری در دنیا، آسیبِ بیشتری به فلسطینیان و سایر اعراب وارد کرده است، و با توجه به زرادخانه هسته‌ای‌اش، نیروی هوایی‌اش، نیروی دریایی‌اش و ارتشی که نیازهای مالی‌اش بی‌حساب و کتاب به دست مالیات‌دهندگان آمریکایی تأمین می‌شود، آیا نباید هرگز این دیدگاه را که «امنیت اسرائیل باید ماهیت و مرزهای اخلاق در جهان ما را تعیین کنند» زیر سوآل برد؟

نتیجه‌ی به چالش نکشیدنِ این دیدگاه، آن است که رخدادهایِ کوچک و روزانه‌ای که فلسطینیان مجبورند با آن سر کنند، از نظرها مخفی می‌ماند و، مهم‌تر اینکه، با سوء‌استفاده‌ی اسرائیل از منطقِ دفاع از خود و تعقیبِ تروریسم (با فهرستی دراز از: زیرساخت‌های تروریست‌ها، لانه‌های تروریست‌ها، کارخانجات بمب‌سازی تروریست‌ها، مظنونان به تروریسم …) که کاملاً برای شارون و جورج بوش در خور سرزنش است، این رخدادها از دید جهانیان استتار می‌شود. و چنین است که آرا و عقاید درباره‌ی تروریسم حیاتی مستقل و خاص خود یافته است و بدون دلیلی منطقی یا استدلالی معقول، برای خود پی در پی مشروعیت کسب می‌کند.

به طور مثال، از یک طرف، تخریبِ افغانستان را در نظر بگیرید و، از طرف دیگر، ترورِ هدفمند حدوداً صد فلسطینی را (چند هزار نفر «مظنون» که فعلاً در بندِ سربازان اسرائیل هستند به کنار): کسی نمی‌پرسد که آیا تمام این مقتولان واقعاً تروریست بودند، یا نشانی از تروریست بودن داشتند، و یا در شُرفِ تروریست شدن بودند. به صرفِ تصدیقِ ساده و بلامعارض، تمام آن‌ها خطرناک تلقی می‌شوند. برای این کار، آنچه مورد نیاز است یکی دو سخنگویِ متکبر در اسرائیل است – اوباشانی چون: رانان گیسین، آوی پازنر یا دور گلد – و یک مدافعِ جهالت در واشنگتن که بی‌وقفه حرّافی کند، مثل آری فلایشر. با این تمهیدات، اهداف ترورهای هدفمند را حتی قبل از انجام حملات می‌توان مرده پنداشت، بدون آنکه شک و تردیدی، پرسش و کنجکاوی‌ای، یا ایراد و اعتراضی مطرح شود. نیازی به اثبات تروریست بودن قربانیان ترورهای هدفمندِ اسرائیل نیست یا ضرورت ندارد که جوانبِ امر سنجیده شود. دمیدنِ بی‌وقفه در بوق‌های تبلیغاتی درباره تهدیدات مرگبارِ «تروریسم» و پیگردِ وسواس‌گونه به دنبال «تروریست‌ها» دقیقاً دور باطلی از کشتارهاست که خود را استمرار می‌دهد و باعث مرگ تدریجی «دشمنان»ی است که هیچ گریزی از آن ندارند.

به استثنای گزارش‌های چند روزنامه‌نگار پُردل و جرئت و نویسندگانی مثل عمیره هس، گیدئون لوی، ایموس اِلتون، تانیا لایبویتز، جِف هالپر، اسرائیل شمیر و چند نفر دیگر، گفتمانِ عمومی در رسانه‌های اسرائیلی به لحاظ کیفیت و صداقت، به شدت تنزل کرده است. وطن‌پرستی افراطی و حمایتِ نسنجیده از دولت جایگزین تأملات شکاکانه و سخت‌گیری‌های اخلاقی شده است. روزگارِ افردی مثل اسرائیل شهاک، یعقوب تالمون و یهوشوآ لایبویتز دیگر سپری شده است. تنها از معدودی دانشگاهی و روشنفکر اسرائیلی می‌توانم نام ببرم – به طور مثال، مردانی چون زئو اشترنهل، یوری آونری و ایلان پَپ که آن‌قدر شهامت دارند که خودشان را از بحثِ تباه کننده و ابلهانه‌ی «امنیت» و «تروریسم» کنار بکشند. به نظر می‌آید که بحث «امنیت» / «تروریسم» گروه‌های صلح طلب اسرائیلی و یا حتی اپوزیسیونِ چپ اسرائیل را هم، که سریعاً رو به زوال دارد، به تله انداخته است. ارتکابِ جنایت به نام اسرائیل و مردم یهود هر روز رخ می‌دهد؛ عجب نیست که حتی روشنفکران اسرائیلی هم درباره‌ی عقب‌نشینی استراتژیک، یا الحاق شهرک‌های مستعمراتیِ یهودی‌نشین (که بر اراضی فلسطینیان در کرانه باختری رود اردن احداث شده و همچنان رو به گسترش است – م)، یا ادامه ساخت دیوارِ هیولا شکلِ حائل به سانِ یک ژنرال یا یک سیاستمدار، و نه روشنفکر و هنرمندی که دارای ملاکِ سنجش مستقل و معیار اخلاقی است، وراجی می‌کنند (آیا در جهان مدرن، ایده‌ای احمقانه‌تر از این از قوه به فعل درآمده است که چند میلیون انسان را در قفسی محصور کنیم و سپس بگوییم وجود خارجی ندارند؟). کجایند هم‌ردیفانِ اسرائیلی نادین گوردیمر، آندره برینک، آثول فوگارد – آن نویسندگانِ سفیدپوست آفریقای جنوبی، که بدون ابهام و با صراحتی شفاف، صدایِ اعتراض خود را علیه شرارت‌های تبعیض نژادی در آن کشور بلند کردند؟ در جایی که نویسندگان و دانشگاهیان، گفتمانِ همگانی را به مغلطه‌گویی و تکرار تبلیغاتِ دولتی فرو می‌کاهند و در جایی که اکثر نوشته‌ها و اندیشه‌های واقعاً درجه یک حتی از محیط‌های دانشگاهی هم رخت بربسته، معلوم است که چنین افرادی در اسرائیل وجود نخواهند داشت.

اما برگردیم به روالِ معمول و قالبِ ذهنی اسرائیل که گریبان‌ِ کشور را در چند سال گذشته با سر سختی تمام گرفته است، و به این منظور طرح شارون را در نظر بگیریم. دست‌آوردِ این طرح کمتر از نابودیِ کاملِ یک خلق، با روش‌های آهسته و منظمِ اختناق، قتل، و مختل ساختن زندگی روزمره، نیست. داستانِ جالبی از کافکا، به نامِ «در تبعیدگاه» (In the Penal Colony) موجود است که در آن از مأمورِ دیوانه‌ای حکایت می‌کند که ماشینِ شکنجه‌ای را با فخر تمام به دیگران نشان می‌دهد. این ماشین دارای جزئیات شگفت‌انگیزی است و هدفش نوشتن مطالبی بر سر تا پای بدن قربانی است. این ماشین، با استفاده از اسبابی پیچیده مجهز به تعداد زیادی سوزن، حروفِ ریزی را بر بدنِ اسیر حک می‌کند که در نهایت باعث می‌شود زندانی مذکور از شدت خون‌ریزی بمیرد. این درست همان کاری است که شارون و جلادان مشتاقش بر سَرِ فلسطینیان می‌آورند، البته همراه با مخالفتی بسیار بسیار محدود و نمادین. الآن، هر فرد فلسطینی یک زندانی محسوب می‌شود. غزه با دیواره‌ای از سیم خاردار، که در آن برق جریان دارد، از سه طرف محصور است. اهالی غزه مثل حیوانات محبوسند و قادر به آمد و شد نیستند. نمی‌توانند کار کنند، سبزیجات و میوه‌ی خود را به فروش برسانند و نمی‌توانند به مدرسه روند. آن‌ها از هوا در معرضِ حملات هواپیماها و هلیکوپترهای اسرائیلی قرار دارند و در زمین هم با شلیک تانک و مسلسل، هدف قرار می‌گیرند. غزه، سرزمینی که فقر و گرسنگی بر آن تحمیل شده است، کابوسی انسانی است؛ هر رویدادی، هر چند کوچک – شبیه آنچه در ایرتس (مرز اسرائیل و غزه) یا نزدیک شهرک‌های مستعمراتیِ یهودی‌نشین اتفاق می‌افتد – هجوم هزاران سرباز را در پی دارد که فلسطینیان را بدون ملاحظات سنی، جنسی یا جسمی تحقیر، تنبیه و تضعیف می‌کنند. از ورود لوازم ضروری پزشکی در مرز جلوگیری می‌شود. آمبولانس‌ها نیز به رگبارِ تیر بسته یا توقیف می‌شوند. در عملیاتی منظم و با هدفِ تنبیه جمعیِ غیرنظامیان – که در اثر انهدام جامعه‌شان به دست اسرائیل، اکثراً در سال 1948 آواره شده‌اند – صدها خانه درهم کوبیده شده است و صدها هزار درخت و زمین زراعی از بین رفته است. واژه امید از فرهنگ لغتِ فلسطین رخت بربسته، به طوری که فقط نافرمانی محض باقی است و هنوز شارون و پادوهای سادیست‌اش، با ادامه اشغال و تجاوز مدام که بیش از سی سال است ادامه دارد، درباره‌ی ریشه کن کردن تروریسم وِر و وِر می‌کنند. این نکته که جنگ، خود، مثل تمام قساوت‌های استعماری بی‌فایده است، و اثرش این است که فلسطینیان را بیشتر متمرد کند، در ذهن بسته‌ی شارون فرو نمی‌رود.

کرانه باختری رود اردن در اشغال هزار تانک اسرائیلی است که تنها هدفِ آن‌ها آتش گشودن و به هراس انداختن غیرنظامیان است. مقرراتِ منعِ رفت و آمد برای دوره‌هایی تا دو هفته، بدون هیچ انقطاعی در آن مدت، اعمال می‌شود. مدارس و دانشگاه‌ها یا تعطیل هستند و یا رسیدن به آنجا غیر ممکن است. نه فقط بین 9 شهرِ اصلی، بلکه در محدوده‌ی خود شهرها هم، کسی نمی‌تواند سفر کند. امروزه تمام شهرک‌ها به ویرانه‌ای از ساختمان‌های درهم کوبیده و ادارات چپاول شده تبدیل شده‌اند. شبکه‌های برق و آب هم عمداً تخریب شده‌اند. از کار و کاسبی خبری نیست. نیمی از کودکان در معرضِ سوء‌تغذیه قرار دارند. دو سوم جمعیت زیر خطر فقرِ دو دلار در روز روزگار می‌گذرانند. تانک‌ها در جنین (Jenin) روی کودکان آتش گشوده و آن‌ها را به قتل می‌رسانند (در آنجا، اردوگاه آوارگان توسط زره‌پوش‌های اسرائیلی تخریب شد. این یک جنایت عمده‌ی جنگی بود که هیچ‌گاه درباره‌ی آن تحقیق و بررسی‌ای صورت نگرفت، زیرا دیوانسالارانِ ترسوی بین‌المللی، مثل کوفی عنان، با تهدید اسرائیل، عقب می‌کشند). فاجعه‌ی جنین قطره‌ای از دریایِ خود و کشتارِ غیرنظامیان فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی است که خدمت وظیفه سربازی خود را وفادارانه و بی‌چون و چرا در راهِ دولتِ اشغالگر نظامی و غیر قانونیِ اسرائیل سپری می‌کنند. از دید اسرائیل، فلسطینیان همگی «مظنون به تروریسم» هستند. اعطای اختیار کامل به سربازان وظیفه و جوانِ اسرائیلی که، در پُست‌های بازرسی، فلسطینیان را در معرض هر شکلِ متصور از شکنجه‌ی خصوصی و خفت‌بار قرار می‌دهند مظهر اشغالگری اسرائیل است. ساعت‌ها انتظار کشیدن در آفتاب؛ توقیفِ لوازم و تجهیزات پزشکی تا زمانی که از حیّز انتفاع بیفتد؛ عباراتِ رکیک همراه با ضرب و شتمِ دلخواهانه؛ هجومِ ناگهانی جیپ‌ها و سربازان به غیرنظامیانِ منتظر نوبت در صف‌های هزار نفری پشتِ پُست‌های بازرسیِ بی‌شمار (پُست‌هایی که زندگی را برای فلسطینیان جهنم خفقان‌آور ساخته است)؛ واداشتن جوانان به ساعت‌ها زانو زدن در آفتاب؛ مجبور کردن مردان به کندن لباس‌هایشان؛ توهین و تحقیر والدین جلوی چشمِ فرزندانشان؛ ممانعت از عبورِ بیماران به صِرفِ هوس و میل شخصی سربازان؛ متوقف کردن آمبولانس‌ها و آتش گشودن بر آن‌ها؛ و بالأخره مرگ و میر دائمی فلسطینیان (چهار برابر اسرائیلی‌ها) که روزانه بر آن افزدوده شده و در جایی ثبت می‌شود و مرگِ باز هم تعداد بیشتری از «مظنونان به تروریسم»، به علاوه زن‌ها و بچه‌هایشان. اما، بینندگانِ محترم! «ما» از این مرگ‌ها خیلی متأسفیم!!! متشکرم!!!

از اسرائیل مرتباًً به عنوان یک دموکراسی یاد می‌شود. اگر چنین باشد، دموکراسیِ بی‌وجدانی است؛ کشوری است که روحش اسیرِ جنونِ ضعیف آزاری است؛ دموکراسی‌ای است که عیناً روحیه‌ی روان‌پریش حاکم‌اش – ژنرال شارون – را منعکس می‌کند که تنها فکرش – اگر واژه‌ی درستی به کار ببرم – کشتن، فرو کاستن، مثله کردن و راندن فلسطینیان است، تا بالأخره آن‌ها «متلاشی شوند.» شارون به عنوان هدفِ مبارزاتی‌اش، چه حالا و چه در گذشته، ورای آنچه گفته شد، هیچ چیز ملموس‌تری عرضه نمی‌کند. و، مثل مأمورِ روده‌درازِ داستان کافکا، بیشتر به ماشین‌اش مباهات می‌کند که غیرنظامیان فلسطینیِ بی‌دفاع را مورد سوء‌رفتار قرار دهد و در تمام مدت مشاوران دربارش، فلاسفه‌اش ژنرال‌ها و همچنین گروه همسرایان باوفایش، یعنی نوکران آمریکایی، در ارتکاب جنایات و دروغ‌های شاخدار با او هم‌دستی و همکاری می‌کنند. نه ارتش اشغالگر فلسطینی، نه تانک‌های فلسطینی، نه سربازان فلسطینی، نه هلیکوپترهای توپ‌دار فلسطینی، نه آتشبارهای فلسطینی و نه دولتِ فلسطینی‌ای که قابل ذکر باشد، هیچ کدام از این‌ها وجود ندارد. آنچه وجود دارد «تروریست» و «خشونت»ی است که اسرائیل جعل کرده است تا روان‌نژندیِ خود را بر بدنِ فلسطینیان حک کند، بدون آنکه از جانبِ اکثریت قاطع فلاسفه، روشنفکران، هنرمندان و صلح‌دوستانِ شُل و وِل اسرائیل اعتراض مؤثری به گوش برسد. مدارس، کتابخانه‌ها و دانشگاه‌های فلسطین ماه‌هاست که از انجام فعالیت معمول خود محرومند؛ و ما همچنان در انتظارِ گروه‌های آزادی قلم غربی و آزادی خواهان‌ِ جنجالی دانشگاهیِ آمریکا هستیم تا صدای اعتراضشان را بلند کنند. دریغ از صدور اعلامیه‌ای در محکومیت لغوِ گسترده‌ی حق فلسطینیان به برخورداری از علم، آموزش و مدرسه رفتن توسط یک سازمانِ دانشگاهی، چه در اسرائیل و چه در غرب.

به طور خلاصه، فلسطینیان محکوم به مرگ تدریجی‌اند تا اسرائیل به «امنیت» کذایی خود برسد، امنیتی که درست در همین چند قدمی ما است، ولی به دلیل ویژگی خاص «ناامنیِ» اسرائیل، نمی‌تواند محقق شود. تمام دنیا باید با اسرائیل هم‌دردی کند، در حالی که ضجه‌ی یتیمان فلسطینی، ناله‌ی پیرزنان مریض، صدای سوگواری اهالی محله و فریاد زندانیان شکنجه شده ابداً نه شنیده می‌شود و نه جایی ثبت می‌گردد. بدون شک، به ما گفته خواهد شد که این وحشت‌افکنی‌ها در خدمتِ هدف‌ِ بزرگ‌تری است تا فقط قساوت‌های سادیستی. هرچه باشد «هر دو طرف» درگیرِ «چرخه‌ی خشونت»اند که باید جایی و زمانی متوقف گردد. لیک، هر از گاهی، باید مکثی کرد و با خشم اعلام داشت که فقط یک طرف است که ارتش و کشور دارد: طرف دیگر، مردمی‌اند خلعِ ید شده از هرآنچه داشته‌اند و محروم از یک وطن، بدون اینکه برای مطالبه‌ی آن ها از حقوق برخوردار یا راهی پیش رو داشته باشند. زبانِ بیانِ رنج‌ها و زندگی ملموس روزانه یا از فلسطینیان مصادره شده است یا، به نظرِ من، طوری به انحراف کشیده شده است که کاملاً بی‌فایده و عبث است، مگر صرفاً در مواردی که برای افسانه‌پردازی در جهت اختفای کشتارهای بیشتر و شکنجه‌های زیادتر – آرام، با دقت و بی‌امان – به کار گرفته می‌شود. این حقیقت رنجی است که مردم فلسطین تحمل می‌کنند. اما در هر حال، سیاستِ اسرائیل نهایتاً محکوم به شکست خواهد بود.

(به من دروغ نگو!: گزارش‌های تاریخ‌ساز از روزنامه‌نگاران کاوشگر، به کوشش جان پیلجر، مترجمان: میر محمود نبوی، مهرداد (خلیل) شهابی)

***

معرفی کتاب «به من دروغ نگو!» از پیشگفتار مترجمان کتاب

جان پیلجر، استاد دانشگاه کورنل آمریکا، روزنامه‌نگار کاوشگری که پروفسور نوآم چامسکی مقالات، کتاب‌ها و فیلم‌های مستند وی را «مشعل نور و هدایت» و روشنگری‌هایش را «همواره الهام‌بخش» خوانده، و پیش از این، کتاب «اربابان جدید جهان» از وی منتشر شده است این بار، از میان کارهای دیگران، بهترین نمونه‌های گزارشگریِ کاوشگرانه و افشاکننده از جنگ جهانی دوم به این سو را برگزیده و در این مجموعه عرضه کرده است. وی تاکنون برای کارهایش بیش از بیست جایزه از جمله دو بار جایزه‌ی «ژورنالیست سال» (بالاترین جایزه‌ی ژورنالیستی بریتانیا)، «جایزه‌ی صلح رسانه‌ها» از سازمان ملل متحد، جایزه‌ی اسکار برای گزارش‌های تلویزیونی، جایزه‌ی Emmy برای گزارش‌های تلویزیونی، و جایزه‌ی «گزارشگران بدون مرز» از فرانسه را دریافت کرده است.

همان‌طور که تی.دی.آلمن (روزنامه‌نگار آزاد آمریکایی و افشاکننده‌ی «جنگ پنهانِ» سازمان CIA علیه کشور لائوس) می‌گوید، این کتاب نه فقط مجموعه‌ای از درخشان‌ترین نمونه‌های گزارشگری که نیز فراخوانی به اندیشه و عمل برای همه‌ی آنانی است که به جهانی استوار بر پایه‌های شرافت و عدالت برای نوع بشر می‌اندیشند.

نسخه‌ی اصلی این کتاب به زبان انگلیسی حاوی 28 مقاله در بیش از 600 صفحه است. ما، در این مرحله، به عنوان یک آغاز، به ترجمه‌ی 11 مقاله مبادرت کرده‌ایم. استقبال از این کار مشوق ما برای ترجمه‌ی مطالب دیگری از این مجموعه خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید