مشخصات کتاب
نام کتاب: علیه تروریسم
نویسنده: فردریک اچ. گارو (Frederick H. Gareau)
مترجم: علی عبدالمحمدی
سال چاپ: 1390
انتشارات: روایت فتح
دربارهی کتاب و نویسنده
کتاب علیه تروریسم ترجمهی فصل هشتم و نهم کتاب «تروریسم دولتی و ایالات متحده»[1] میباشد که در سال 2004 میلادی چاپ شده است. این کتاب در دو فصل تنظیم شده است. در فصل اول با تمرکز بر تحولات خاورمیانه طی دورهی زمانی پس از جنگ جهانی دوم، ریشههای کنونی جنگی بررسی میشود که آمریکا با عنوان مبارزه با تروریسم در خاورمیانه به راه انداخته است. پشتیبانی آمریکا از شاه سابق ایران، حمایت از صدام حسین، دیکتاتور پیشین عراق و حمایت از اسرائیل که نماد تروریسم دولتی مورد حمایت آمریکا است نیز از مواردی است که در این فصل به آن پرداخته میشود.
در فصل دوم نیز با بررسی سیاستهای مداخلهجویانهی واشنگتن در سایر کشورها به ماهیت مسألهی جنگ با تروریسم پرداخته میشود؛ مسائلی نظیر حمله به افغانستان، چگونگی شکلگیری جنگ عراق، پاکستان و تروریسم، رفتار با مهاجران عرب و مسلمان در آمریکا و نقض حقوق بشر در زندان گوانتانامو و … .
فردریک هنری گارو، استاد دانشگاه فلوریدا و نویسندهی کتاب «سازمان ملل و سایر نهادهای بینالمللی»[2] است. وی دکترایش را در گرایش روابط و سازمانهای بینالمللی از دانشگاه واشنگتن دریافت کرده است و پنج سال سابقهی همکاری با اطلاعات نیروی هوایی ایالات متحده را دارد. او در فضای علمی و سیاسی امریکا، محققی شناخته شده و قابلاعتماد به حساب میآید و افراد شناختهشدهای همچون چالمرز جانسون، مطالعهی آثار گارو را توصیه کردهاند[3].
متن زیر، گزیدهای از بخشهای مختلف کتاب حاضر است.
سرآغاز
با نگاهی سطحی به محتوای رسانهها، میتوان دریافت که اخبار مرتبط با تروریسم، بازتاب گستردهای در رسانههای جمعی دارد و همین پوشش خبری گسترده، به ترس از تروریسم دامن میزند. بعضی از کشورها همچون ایالات متحدهی آمریکا، دشمنان و مخالفانشان را به ارتکاب اعمال تروریستیِ سازمانیافته متهم میکنند. به ویژه چنین القا میشود که خاورمیانه دستگاه تولید و تکثیرِ تروریست و ارسال آن به اروپا و آمریکا است.
اما به راستی، در پشت پرده چه میگذرد؟ چه کسانی از القای این تصور سود میبرند؟ کدام کشورها در شکلگیری گروههای تروریستی و تروریسم دولتی نقشی فعال ایفا میکنند؟
شاید بسیاری از ما این روزها با پرسشهایی از این دست مواجه شده باشیم. «علیه تروریسم»، کتابی مختصر، مستند و تحلیلی است که به ما در یافتن پاسخ این پرسشها یاری میرساند.
تعریف تروریسم: مشکلات و چشماندازها
دیپلماتها، برای پیشبرد دستور کار خود در مجامع داخلی و بینالمللی، تعاریف خاصی از واژهی تروریسم را به کار میبرند. به عنوان مثال حکومت آفریقای جنوبی در سال 1967 قانونی را برای مبارزه با تروریسم به تصویب رساند که بر پایهی آن عملاً هر اقدام سیاسی یا اجتماعی با انگ تروریسم از سوی حاکمان و قانونگذاران روبهرو میشد و مستلزم پیگرد قضایی شناخته میشد. مثلاً اگر کسی با یونیسف (صندوق کودکان سازمان ملل متحد) برای کاهش میزان مرگ و میر کودکان همکاری میکرد یا علیه یک مقام رسمی خطاکار افشاگری میکرد، توسط اقلیت سفیدپوست حاکم آن زمانِ آفریقای جنوبی به تروریسم متهم و محکوم میشد. پی دبلیو بوثا، رئیس حکومت تبعیض نژادی این کشور، نلسون ماندلا، رهبر کنگرهی ملی آفریقا، را یک تروریستِ کمونیست خواند که قصد دارد منافع بلوک شرق و در رأس آن اتحاد جماهیر شوروی را در کشورش تأمین کند. از سوی دیگر، اعلامیهی رسمی سال 1988 حزب دموکرات آمریکا، خودِ رژیم آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی را یک رژیم تروریست خواند و عملکردش را مورد انتقاد قرار داد.
سازمان ملل متحد هرگز قادر به تعریف تروریسم نبوده است؛ هرچند بارها آن را مطلقاً یا به صورت موردی محکوم کرده است. جهان سوم که شدیداً گرفتار سیاستهای استعماری قدرتهای بزرگ بود، چریکهایی را که برای کسب استقلال میهن خویش تلاش کردند از نامگذاری به این نام (تروریست) معاف کرد. سازمان ملل متحد نیز مشروعیت جنبشهای آزادیخواهی را که برای کسب استقلال میجنگیدند به رسمیت شناخت، اما هنوز این پرسش را بی پاسخ گذاشته است که این جنگ باید چه کیفیتی داشته باشد تا تروریسم به آن اطلاق نشود. تعریف تروریسم از زمانی که واشنگتن، جنگ با تروریسم را به راه انداخته است اهمیت بیشتری یافته است. پرسش اصلی اکنون این است «واقعاً ما (در قالب جنگ با تروریسم) با چه کسی میجنگیم؟»
مری رابینسون، رئیس بخش حقوق بشر سازمان ملل متحد، ادعا کرد که برخی کشورها، وظیفهی بین المللیِ جدیدِ خود مبنی بر مبارزه با تروریسم را به ابزاری برای محدودسازیِ آزادی بیان و توجیه سرکوب اقلیتها تبدیل کردهاند. به عنوان مثال، حکومت زیمبابوه، روزنامهنگارانی را که نمونههایی از نقض آزادیهای سیاسی در کشورشان را گزارش میکنند، تروریست مینامد. دیدهبان حقوق بشر، چین و روسیه را به سوءاستفاده از جنگ با تروریسم برای سرکوب اقلیتهای خود متهم میکند. ازبکستان هزاران عضو جنبش اسلامی این کشور را که از نظر واشنگتن با القاعده ارتباط دارند، دستگیر کرده است. دیدهبانِ حقوق بشر، اسرائیل را نیز به توجیه اقدامات سرکوبگرانهی خویش علیه فلسطینیان در قالب جنگ با تروریسم متهم ساخته است.
فصل اول: ریشههای جنگ با ترور: سیاستهای واشنگتن در خاورمیانه
صدام حسین در نقش مجری سیاستهای آمریکا: 1979 تا 1990
در تابستان 1979، صدام حسین، رئیس جمهور عراق، رئیس شورای فرماندهی انقلاب و فرمانده کلّ نیروهای مسلح عراق شد. در اوّل فوریهی همان سال، آیت الله خمینی از تبعید به وطن بازگشته بود تا حکومت انقلابی ایران را رهبری کند. صدام موفقیتش را مدیون خونینترین پاکسازی تا زمان خود بود. او طی این پاکسازیها دستور اعدام صدها مقام حزبی و افسر نظامی را که برخی در زمرهی دوستان و متحدان صمیمیاش بودند صادر کرد. صدام از ارتباطش با حزب بعث (که با کمک آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا به قدرت رسیده بود) و سرویسهای اطلاعات نظامی عراق برای تثبیت موقعیت خود استفاده کرد. در دستان او، ترور به ابزاری دائمی برای پیشبرد اهداف سیاسی حکومتش تبدیل شد؛ حکومتی که هدفش ترویج یک فضای وهمآلود و تضعیف گروههای مخالف بود. شکنجه ابزار این ترور محسوب میشد. در آوریل 1985 سازمان عفو بین الملل سی نوع شکنجه را که در عراق اعمال میشد فهرست کرد؛ طیف گستردهای از کتکزدن تا سوزاندن، دادن شوک الکتریکی و قطع عضو. اجساد شکنجهشدگان عراقی یا به خانوادههایشان پس داده میشد یا برای عبرت دیگران به نمایش عمومی گذاشته میشد. از هر روشی برای القای وحشت و ترور در ذهن مردم استفاده میشد. طی آن سالها، دولت رونالد ریگان نام عراق را از فهرست کشورهای حامی تروریسم خارج کرده بود.
جنگ اول خلیج فارس
در یک حملهی غافلگیرکننده در بیست و دوم سپتامبر 1980، صدام حسین به ایران حمله کرد. او میخواست عراق را به حاکم مطلق خلیج فارس و جهان عرب تبدیل کند. او همچنین بیم داشت که اکثریت شیعی ساکن عراق تحت تأثیر خطابههای
آتشین آیت الله خمینی، به شورش علیه رژیم ترغیب شود. شیوخ خلیج فارس در این ترس با صدام شریک بودند و به همین دلیل نیز از او پشتیبانی کردند. به این ترتیب، صدام توانست از حمایت مالی آنها حین جنگ برخوردار شود.
دولتهای ریگان و بوش پدر از دیکتاتور عراق پشتیبانی کردند. آنها از این بیم داشتند که انقلاب ایران در سراسر خاورمیانه گسترش یابد و منافع غرب را تهدید کند. وقتی جنگ اول خلیج فارس در همان سالهای آغازین به سمت و سویی رفت که بوی شکست صدام به مشام رسید، واشنگتن در جهتگیری خود نسبت به او تجدید نظر کرد و به پشتیبانی آشکار از او پرداخت. جفری کمپ، رئیس آن زمان بخش خاورمیانهی شورای امنیت ملی آمریکا، در اینباره میگوید «این نبود که ما بخواهیم عراق در جنگ پیروز شود، بلکه ما میخواستیم از شکست عراق جلوگیری کنیم. ما اصلاَ سادهاندیش نبودیم. میدانستیم صدام یک هیولا است، اما نفع او به ما میرسید.»
در سال 1982 وزارت امور خارجهی آمریکا نام عراق را از فهرست کشورهای حامی تروریسم خارج کرد. این اقدام با گشایش اعتبار بیشتر برای صدور کالاهای بازرگانی به عراق پی گرفته شد که در نتیجهی آن سیلی از فرآوردههای کشاورزی و تجهیزاتی با کاربرد دوگانه روانهی این کشور شد؛ تجهیزاتی که بعدها برای ساخت موشک و افزودن بر تواناییهای جنگ هستهای، باکتریولوژیکی و شیمیایی عراق مورد استفاده قرار گرفت. هفتاد بالگرد هم به عراق صادر شد؛ از نوعی که در جنگ ویتنام به کار رفته بود. طبق گفتهی منابع جاسوسی آمریکا، چند بالگرد ساخت آمریکا برای پاشیدن گاز خردل بر سر کردها مورد استفاده قرار گرفت. فرانسه جنگ افزارهایی را در اختیار رژیم بغداد گذاشت و آلمان در نقش پشتیبان اصلی صنعت تسلیحات شیمیایی عراق ظاهر شد.
کاربرد جنگافزارهای کشتار جمعی علیه ایران و کردهای عراق
عراق به بزرگترین دارنده و سازندهی جنگافزارهای شیمیایی در جهان سوم، تبدیل شده بود. تولید این جنگافزارها در اواسط دههی 1970 به طور جدی با تکیه بر خرید تجهیزاتی با کاربرد دوگانه از آلمان غربی آغاز شد. در اظهارنامهی دوازده هزار صفحهای که در هفتم دسامبر 2002 به سازمان ملل متحد تحویل شد، هویت سی و یک تأمین کنندهی بزرگ خارجی این جنگافزارها به همراه مقادیر دقیق تجهیزات و مواد شیمیایی خطرناک ارسالیشان به عراق معلوم شد. چهارده شرکت بزرگ آلمانی، سه شرکت هلندی، سه سوئیسی، دو فرانسوی، دو اتریشی و همچنین دو شرکت آمریکایی در این کار نقش داشتند.
در مارس 1988 نیروی هوایی عراق با گاز خردل و ترکیبات سمّیِ مُخلِّ اعصاب، شهر کردنشین حلبچهی این کشور را بمباران کردند. خانوادههای بسیاری در این حمله قربانی شدند و خیابانهای شهر مملو از اجساد مردان، زنان و کودکان شد. سایر اشکال حیات نیز درون و بیرون این شهر از بین رفتند. حتی اسبها، گاوها و گربههای خانگی از این یورش در امان نماندند. وقتی مردم جهان نخستین بار خبر وقوع این کشتار هولناک را شنیدند، سخنگویان عراقی تقصیر آن را به گردن ایران انداختند. طبق اعلام برخی منابع، پنج هزار نفر در فاجعهی شیمیایی حلبچه جان باختند. سازمان ملل متحد به مدارکی دست یافت که نشان میداد عراق چهار بار در سالهای 1984، 1985، 1986 و 1987 از جنگافزارهای شیمیایی علیه سربازان ایرانی استفاده کرده است. بمباران شیمیایی حلبچه، 20 مارس 1988. پدری کُرد در حالی که فرزندش را در آغوش کشیده، جان داده است.
جنگ دوم خلیج فارس: واشنگتن با صدام چپ میافتد
پایان جنگ اول خلیج فارس، به معنای پایان حمایت واشنگتن از رژیم صدام حسین نبود. دولت بوش تا پس از تجاوز نظامی عراق به کویت هم به حمایت خویش از صدام ادامه میداد. در آن روزگار خانم گلاسپای، سفیر آمریکا در بغداد، که با وجود سرویسهای جاسوسی کشورش به تحرکات نظامی عراقیها در مرز با کویت پی برده بود، به دیدار صدام حسین شتافت. وی در این دیدار، اعلام کرد در صورت تجاوز نظامی عراق به کویت، کشورش هیچ تهدیدی را اعم از جنگ یا مجازاتهای اقتصادی در قبال عراق اعمال نخواهد کرد. این سفیر آمریکایی به دیکتاتور عراق گفت که دولت متبوعش هیچ نظر خاصی پیرامون مناقشات داخلی اعراب مثل مسألهی عراق با کویت ندارد. در حالی که این گفتوگو بعدها در سطح گستردهای به عنوان چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به کویت تفسیر شد، اما دیری نپایید که واشنگتن از همین حمله به عنوان بهانهای علیه حاکمان بغداد استفاده کرد.
نیروهای عراقی با سرعت خیرهکنندهای این شیخنشین کوچک نفتی را مورد تاخت و تاز قرار دادند. تلاشها برای میانجیگری ناکام ماند و شورای امنیت سازمان ملل متحد به کشورهای عضو اجازه داد که از همهی ابزارهای لازم استفاده کنند تا عراق را وادار نمایند نیروهای نظامیش را از کویت خارج کند، مگر آن که متجاوزان، داوطلبانه تا پانزدهم ژانویهی 1991 به خواستهی شورای امنیت مبنی بر ترک کویت، جامهی عمل بپوشانند.
کویت، 1991، چاههای نفت در حال سوختن.
عکاس: Steve Mccurry
تاریخ مقرر از راه رسید و رژیم بغداد به خواستههای شورای امنیت سازمان ملل متحد تن نداد و جنگ دوم خلیج فارس به صورت کاملاً جدی آغاز شد. تنها سی روز طول کشید تا نیروهای ائتلاف ضد عراق به رهبری آمریکا، مقاومت عراقیها را با شدیدترین عملیات بمباران هوایی که پس از جنگ جهانی دوم بیسابقه بود، در هم بشکنند. روزانه به طور میانگین دو هزار پرواز توسط هواپیماهای جنگی نیروهای ائتلاف انجام میشد و مجموعاً هفتصد هزار تُن بمب روی عراق فرو ریخته شد. جهانیان به تماشای این نمایش هوایی بینظیر از طریق صفحات تلویزیون نشستند تا پس از مدتی در برابر قدرت نظامی بینظیر آمریکا، سر تعظیم فرود آورند. در نخستین روز بمباران عراق، تأسیسات برق و آب بغداد ویران شد و به این وسیله رنج فوقالعادهای را برای ساکنان پایتخت به ارمغان آورد. حدود بیستوپنج هزار سرباز وظیفهی عراقی که پا به فرار گذاشته بودند، بر اثر یورش گستردهی مهاجمان جان باختند. حدود دویست هزار عراقی، غیرنظامی و نظامی، در جریان این جنگ کشته شدند.
به محض این که دولت بوش پدر با صدام چپ افتاد و تصمیم به پیکار با او گرفت، جنگ تبلیغاتی بسیار گستردهای علیه دیکتاتور عراق آغاز شد. در حالی که در فاصلهی زمانی هشت سالهی 1982 تا 1990 واشنگتن تلاش میکرد تا ماهیت شیطانی رژیم صدام را پنهان کند، به یک باره، رسانههای گروهی بزرگ آمریکا، که عمدتاً مطیع سیاستهای واشنگتن بودند، صدام را به شکل غولی که واقعاً بود و اگر میتوانستند حتی بدتر از آن، برای مخاطبان خویش به تصویر کشیدند. در این میان، آن چه به فراموشی سپرده شد، هشت سال حمایت واشنگتن و اروپای غربی از صدام در روزگار جنگ با ایران و حتی پس از آن بود.
فصل دوم: جنگ با تروریسم
ماهیت جنگ با تروریسم
جنگ با تروریسم، ویژگیهایی در خود نهفته دارد که به واشنگتن فرصتی برای جبههگیری مستقیم در برابر قواعد پذیرفتهشدهی بینالمللی و چشم فروبستن بر نقایص، کمبودها و جنایات همدستانش میدهد. طبق تصویری که دولتمردان آمریکایی نشان میدهند، جنگ امروز، نبردی آخرالزمانی میان خیر محض و شرّ مطلق است. این یک جنگ واقعی است و نیازی به گفتوگو با دشمن، برگزاری نشست با سران آن و پایبندی به شیوههای سازشکارانه نیست و مطمئناً نیازی به اصلاح سیاستها برای بهبود احساسات و سیاستهای دشمن یا گام برداشتن در جهت رفع نگرانیهای مشروع احتمالی این دشمن نیز نیست. […]
دولت بوش[4] تمایل خود را به توسعه میلیتاریسم (نظامیگری) و تغییر ماهوی مأموریتها و ساختار مجموعهی نیروهای مسلح آمریکا آشکارا نشان داد. بوش در نخستین سخنرانی سالانهاش گفت «من منتظر وقوع رویدادها نخواهم ماند، چرا که خطر در کمین است.» خانم کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی آمریکا در نخستین دورهی زمامداری بوش، میگوید: «[دستورالعمل ما، پیشگیری است] و پیشگیری، به معنای بازداشتن دشمن از انجام برخی اقدامات خرابکارانه علیه شما است» و در ادامه توضیح میدهد که مواقعی وجود دارد که شما نمیتوانید منتظر مانده و پس از انجام یک کنش، واکنش نشان دهید. منظور صریح رایس این است که شما ابتدا اقدام میکنید؛ پیش از آنکه دشمنتان هجوم بیاورید، شما حمله را آغاز میکنید. بنابراین، جنگ با تروریسم، شامل حملهی پیشگیرانهای است که در آن واشنگتن پیش از یک دشمن، یا حتی سوژهای که در دشمنی آن تردید هست، دست به کار میشود و در واقع یک عمل تجاوزکارانه را آغاز میکند.
افغانستان: پایان سریعی برای جنگ قابلتصور نیست.
اتحاد جماهیر شوروی سابق در 1979 به افغانستان یورش برد، اما فقط ده سال بعد با موفقیت تاکتیکهای چریکهای مجاهد محلی یا داوطلبانی از فراسوی مرزها که بعدها انگ تندروهای مسلمان به آنها زده شد، ناچار به ترک شد. در آغاز، دولت ریگان به این مدافعان لقب پیکارجویان راه آزادی داد.
پیروزی مدافعان بر مهاجمان مسلح ارتش سرخ شوروی تا حدّ زیادی حاصل کمکهای نظامی انبوهی بود که از واشنگتن دریافت میکردند. واشنگتن برای تأمین مالی و سازماندهی گروههای بنیادگرای ضدّکمونیستی در جهان اسلام برای مشارکت در جهاد علیه شوروی، با سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و مصر همکاری میکرد. به این ترتیب بود که اُسامه بن لادنِ جوان به افغانستان آمد. او بعدها گفت برای ایستادگی در برابر این روسهای بیدین، سعودیها من را به عنوان نمایندهشان در افغانستان برگزیدند. او افزود که در بدو ورودش اردوگاهی را برپا کرده که در آن، افسران پاکستانی و آمریکایی، داوطلبان را آموزش میدادند. سرانجام، این فرآیند به پدیدار شدن سازمانی به نام القاعده انجامید که به نوبهی خود نظامیانی را برای طالبان تدارک دید. هر دو گروه که از میان شعلههای جنگ ضدّشوروی در افغانستان برخاسته بودند، با دریافت کمکهای واشنگتن روزبهروز بر استحکام خویش افزودند. بن لادن از ایستادگی موفقیت آمیز در برابر ارتش سرخ آموخت که ابرقدرتها شکستناپذیر نیستند. بنابراین، تصمیم گرفت که به سراغ ابرقدرت غرب یعنی ایالات متحده برود.
طالبان در نوامبر 1994 رسماً اعلام وجود کردند. این گروه با الهام از یک برداشت افراطی از اسلام و با حمایت مالی سعودیها و پشتیبانی تسلیحاتی و آموزشی پاکستان به یک نیروی نظامی تبدیل شد تا افغانستان را که در اثر یک جنگ داخلی، تجاوز خارجی و فتنهی آشوبگران به چند تکه تقسیم شده بود، عرصهی تاخت و تار خود قرار دهد. اگرچه واشنگتن از دخالت مستقیم [در این فعالیتها] پرهیز کرد، اما ظهور طالبان در عرصهی تحولات داخلی افغانستان را به عنوان راهی برای فرو نشاندن ایران و به عنوان گامی در جهت تضمین امنیت یک مسیر زمینی جایگزین مینگریست که خیال صاحبان شرکتهای نفتی از بابت دسترسی به منابع نفت و گاز آسیای میانه را راحت خواهد کرد. رابین رافائل، معاون وزیر خارجهی آمریکا در امور جنوب آسیا، همان زمان اعلام کرد که اشغال کابل توسط طالبان به عنوان یک گام مثبت ارزیابی میشود.
کابل در 1996 سقوط کرد و طالبان کنترل بخش عمدهای از افغانستان را در دست گرفت، جز ناحیهای کوچک در مرزهای شمال شرقی را که عدهای از جنگسالاران افغان تحت عنوان جبههی ائتلاف شمال بر آن سیطره داشتند. طالبان نوعی حاکمیت سختگیرانهی اسلامی را برقرار کرده بود و حقوق مردم افغانستان بهویژه زنان را نقض میکرد.
پس از حملات یازده سپتامبر، واشنگتن خواستار آن شد که طالبان، اُسامه بن لادن و همهی رهبران القاعده را که در افغانستان پنهان شده بودند تحویل دهد. با تسلیم نشدن طالبان، مقامات واشنگتن سرانجام در یکشنبه هفتم اکتبر 2001 تهدیدات خود را با یک یورش هوایی سنگین به افغانستان عملی کردند. انبوه موشکهای کروز و بمبهایی که توسط هواپیماهای مستقر در کشتیها و پایگاههای زمینی آمریکا در منطقه، بر افغانستان فرو میریخت، امان طالبان را بریدند. سردمداران این حکومت به فاصلهی کوتاهی پس از آغاز یورش نظامی آمریکا با تحویل دادن بن لادن و منسوبین او موافقت کردند. مشروط بر آنکه واشنگتن نیز به حملات خود پایان دهد.
مرحلهی دوم جنگ در افغانستان با یک یورش گستردهی زمینی آغاز شد که اجرای آن را عمدتاً نیروهای ائتلاف شمال با کمک نظامیان آمریکایی و بریتانیایی بر عهده داشتند. واشنگتن با مداخلهی مستقیم نظامی در افغانستان باعث در هم شکسته شدن صفوف طالبان شد. سرانجام، آمریکاییها نسخهی بازگرداندن پادشاه مخلوع افغانستان و احیای نظام کهنهی پادشاهی در این کشورر را پیچیدند، اما پس از مدتی زمینه را برای استقرار یک حاکمیت موقت با مشارکت همهی افراد و گروههای مخالف طالبان یا تبعیدیهای افغان مهیا کردند.
در عین حال، طالبان به نوعی بازآفرینی یا تجدید قوا در مرزهای پاکستان دست زده است. سرکردگان طالبان در آنجا فعال هستند و همچنان مشغول جذب مردان جوان برای مبارزه با آمریکا و مبارزه با دولت مرکزی افغانستان هستند. از سوی دیگر، هنوز نیم میلیون نفر در افغانستان زندگی میکنند که از خانه و کاشانهی خویش رانده شدهاند. بیشتر آنها در جنوب هستند و اکثریت قابلملاحظهای از آنها را افراد خانهبهدوش، بدوی و کشاورزان مصیبتدیده از خشکسالی تشکیل میدهند. سربازان امریکایی حاضر در پایگاه هوایی بگرام، در نزدیکی کابل، در بسیاری از این احساسات با افغانها شریکاند. یک سرباز امریکایی میگوید: «احساس خوبی ندارم وقتی که ما جنگ دیگری را [در عراق] آغاز کردهایم، در حالی که اولی هنوز ناتمام باقی ماندهاست».
- State Terrorism and the United States ↑
- The United Nations and Other International Institutions ↑
- مطالب بیشتر دربارهی نویسنده را می توانید از طریق لینکهای زیر مطالعه کنید:
- https://books.google.com/books?id=qjcdFLAd9cwC&pg=PA258&lpg=PA258&dq=Frederick+Henry+Gareau&source=bl&ots=IYHZa83YpM&sig=E82ib3Ja8nv8IQEpAKwEmTwrTN8&hl=en&sa=X&ved=0ahUKEwiGiILJmffJAhUG4yYKHcM3CVoQ6AEIMDAD#v=onepage&q=Frederick%20Henry%20Gareau&f=false
- https://en.wikipedia.org/wiki/United_States_and_state_terrorism
- در متن کتاب، نام «بوش» به تنهایی به کار برده شود، مقصود «بوش پسر» است. بوش پدر، در متن کتاب، با با همین نام و با قید «بوش پدر» ذکر گردیده است. ↑