فایل قابلچاپ حکایتهای تاریخی مجموعههای 10 تا 14
اصل پشتیبانی از حق و حقیقت است[1]
امروزه یکی از وسایل رسیدن به حق و حقیقت در دادگاهها وکیل مدافع است. وکلای مدافع میکوشند دادگاهها را در مقابل واقعیتها قرار دهند و حق را به حقدار برسانند. البته هستند وکلای مدافعی که به خاطر پول و ثروت حقایق را پنهان میکنند تا موکّلشان به چیزی که حقّ او نیست دست یابد یا از مجازات بگریزد. اینان وکلای مدافعی هستند که شرف خود را میفروشند. دیل کارنگی نویسندهی معروف در یکی از آثار خود از وکیلی سخن میکوید که هرگز شرف خود را نفروخت:
«قریب به بیست و پنج سال قبل، روزی معلم یک مدرسه در آمریکا دو سیلی محکم به گوش پسرکی زد که چرا اینقدر ناراحت است و سر کلاس روی نیمکت خود «وول» میزند و «جُم» میخورد. معلم در برابر شاگردان او را سیلی زد و چنان تحقیرش کرد که پسرک بینوا هقهق کنان به خانه رفت. در آن زمان بیش از پنج شش سال نداشت، ولی در همان سن استنباط کرد عملی که در مورد او روا داشتند ظلم محض و عین بیدادگری بود. از همان لحظه نسبت به بیدادگری نفرت و انزجار شدیدی در خویشتن احساس نمود و تا پایان عمر بر ضدّ آن مبارزه کرد. نام او کلارنس دارو بود. وی سرشناسترین وکیل عدلیّه و محقّقاً بزرگترین وکیل جنایی دادگستری عصر خود شد. تعداد دفعاتی که اسم و شهرت او در صفحهی اول مطبوعات آمریکا به چاپ رسید، از حد بیرون است. هنوز هم بسیاری راجع به نخستین باری که وکالت کرد صحبت میکنند و اینکه وی در دادگاه داد و فریاد زیاد برپا کرد، در حالی که اصل دعوای طرفین راجع به یک دست دهانهی اسب بود که پنج دلار بیشتر ارزش نداشت. وقتی از او پرسیدند چرا به خاطر یک دست دهانهی اسب این همه جار و جنجال به راه انداختی، پاسخ داد: اصل، پشتیبانی از حقّ و حقیقت است نه ارزش وسیله یا موضوعی که جریان دادگاه به خاطر آن تشکیل میشود.
او در جریان دعوای قضایی چنان خونگرمی و شهامتی از خود نشان میداد که گویی در برابر ببر بنگال ایستاده و ناچار از دفاع است. کسی که وی را به وکالت انتخاب کرده بود، پنج دلار حقالوکاله به او پرداخت، ولی چون کار به پایان نرسیده بود وی به خرج خود جریان دعوی را به هفت دادگاه رساند و هفت سال به دنبال آن دوید و عرق ریخت تا در پایان پیروز شد. کلارنس دارو روزی گفت که هرگز به خاطر پول یا شخصیت فردی، دعوایی را نپذیرفت و به دفاع از کسی برنخاست. هدف او همیشه دفاع از کسی بود که مورد ظلم قرار گرفته بود.» [2]
کلیدواژه: وکالت، دادگاه، حق و باطل
کسی که بقای ظالمان را دوست دارد از آنهاست
صفوان جمال که از یاران امام کاظم(ع) است میگوید: «خدمت امام رسیدم. فرمود: ای صفوان! همهی کارهای تو خوب است جز یک کار.
عرض کردم: فدایت شوم، چه کار؟
فرمود: اینکه شتران خود را به این مرد یعنی هارون، کرایه میدهی.
گفتم: به خدا سوگند در مسیرهای عیّاشی و هوسبازی و صید حرام به او کرایه نمیدهم؛ تنها در این راهف یعنی راه مکّه، در اختیار آنها میگذارم. تازه خودم همراه شتران نمیروم؛ بعضی از فرزندان و کسانم را با آنها میفرستم.
فرمود: ای صفوان! آیا از آنها کرایه میگیری؟
عرض کردم: بلی.
فرمود: آیا دوست داری که زنده بمانند و بر سر کار باشند تا کرایهی تو را بپردازند؟
گفتم: بلی.
فرمود: کسی که بقای آنها را دوست بدارد، از آنهاست و هر کسی از آنها باشد، در آتش دوزخ خواهد بود.
صفوان میگوید: من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم. چون هارون شنید، به دنبال من فرستاد و گفت: صفوان! شنیدهام شترهایت را فروختهای.
گفتم: آری.
گفت: چرا؟
گفتم: پیر شدهام و فرزندان و کسانم نمیتوانند از عهدهی ادارهی آنها برآیند.
گفت: چنین نیست. من میدانم چه کسی به تو دستور داده است. آری، موسی بن جعفر [علیه السّلام] به تو این دستور را داده است.
گفتم: مرا با موسی بن جعفر [علیه السّلام] چه کار؟
هارون گفت: این سخن بگذار! به خدا سوگند، اگر سوابق نیک تو نبود دستور میدادم گردنت را بزنند.» [3]
کلیدواژه: عدل و ظلم، تبعیت و اطاعت، ترس
آن نیرنگ است
شخصی از امام صادق(ع) پرسید: عقل چیست؟
فرمود: عقل چیزی است که به وسیلهی آن خدا پرستش میشود و بهشت به دست آید.
آن شخص گوید گفتم: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟
فرمود: آن نیرنگ است، آن شیطنت است که نمایش عقل را دارد ولی عقل نیست.[4]
کلیدواژه: عقل، زیرکی، پرستش، بهشت
کودنی پسر پادشاه
«پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته، با کمال کودنی و بلادت. روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت. فرزند خود را امتحان کرد که بیا بگو در مشت چه دارم. گفت: آنچه داری گِرد است و زرد است و مجوّف است.
گفت: چون نشانهای راست دادی، پس حکم کن که آن چه چیز باشد؟
گفت که میباید غربیل باشد!
گفت: آخر این چندین نشانهای دقیق را که عقول در آن حیران شوند دادی از قوّت تحصیل و دانش، آن قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟» [5]
کلیدواژه: علم، عقل، دانش لاینفع
وضع مردم در جاهای دیگر خیلی بدتر است!
سالازار و یارانش میکوشیدند به مردم پرتغال تلقین کنند که آنها باید فقر و بدبختی و سانسور و خفقان و گرانی و تورّم را تحمّل کنند، چون به هر حال وضع آنها از مردم دیگر نقاط جهان خیلی بهتر است. روزنامهها مینوشتند که در «شوروی خفقان غوغا میکند»، «در محلّهی هارلم نیویورک گرسنههای زیادی یافت میشوند» و یا اینکه «آزادی بیان در کشورهای دموکراسی فقط حرف است. در آنجا تراستها و شرکتها حکومت میکنند» و سرانجام اینکه «باز هم باید سپاسگزار رهبر بزرگ سالازار باشیم که اینچنین سخاوتمندانه به ما آزادی داده است». و البتّه طرفداران سالازار باورشان شده بود که پرتغال آزادترین کشور دنیاست:
«از ویژگیهای نظامهای دیکتاتوری که نخستوزیری سالازار نیز از آنها بیبهره نبود این است که طرفداران و هواخواهان آن با بدگمانی خیال میکنند که آزادی بیانی که در کشورهای برخوردار از نظام پارلمانی و چندحزبی موجود است، افسانهای سیاسی است و آن را نفی میکنند.»[6]
کلیدواژه: فقر، گرانی و تورّم، آزادی بیان، ظلم، ظلمپذیری، دیکتاتوری
وحشتی که سخت قهار است
در نظام دیکتاتوری همه از هم میهراسند. هراس از مأموران موجب میشود که کمتر کسی جرأت کند اندیشههای خود را که چیزی جز نفرت از بانیان حکومت نیست بر زبان آورد. جوّ ترس و وحشت باعث میشود که انسانها دو چهره شوند. فیگردو از قول یکی از شهروندان پرتغالی مینویسد:
«هرگاه که در کوچه و خیابان میخواهیم از سیاست صحبتی بکنیم ابتدا به همه سو نگاه میکنیم تا ناشناسی یا شخص مظنونی در آن نزدیکی نباشد. وحشتی که پرتغال را در چنگ خود میفشارد، بسیار زیاد است. کافهها و میدانهای عمومی و کارخانهها و کارگاهها و خلاصه همهجا همه از ترس دستگاه تفتیش عقاید بر خود میلرزند. مردم به قدری اسیر وحشتاند که میترسند حتی سایهشان آنها ار دنبال کند. چه بسیار مردمی که فقط به گناه خواندن روزنامه برای گروهی یا دور میز قهوهخانهای دستگیر شدند و تحت شکنجه قرار گرفتند و به تبعید رفتند! چه بسیار مردمی که به گناه اینکه به برنامهی پرتغالی رادیو لندن گوش دادهاند توقیف شدهاند. چه بسیار بیسوادانی که فقط به گناه برداشتن جزوهای از روی زمین در زندانها ناقصالعضو شدهاند یا از تراخم نابینا گشتند، حال آنکه چون بیسواد بودند نمیدانستند که جزوهای که برداشتهاند حاوی چه مطالبی است.» [7]
کلیدواژه: ترس، اطاعت، ظلم، دیکتاتوری
اینان، هم میدزدند و هم به دار میآویزند
گزارش آنتونیو فیگردو از شرایط زندگی سیاهپوستان در مستعمرات پرتغال دهشتانگیز است. وی در فصل نهم کتاب خود با نام «متافیزیک استعمار» ابتدا سخنی از اندیشمند پرتغالی آنتونیو ویییرا (1608 ـ 1697) نقل میکند که سخنی است والا و خردمندانه که توجه هر صاحبنظری را جلب میکند. او می گوید:
«کسانی که عنوان «دزد» را بیشتر درخورند آنهایی هستند که حکام و فرمانروایان در سپاهها و قوای مستعمراتی خود میگمارند و حکومت ولایات و ولایت بر شهرها را به آنها میسپارند؛ زیرا این والیان به تدبیر یا به زور اموال انسانها را میدزدند و غارت میکنند.
دزدان و راهزنان ممکن است به یک نفر یا قافلهای دستبرد بزنند، امّا اینان سراسر شهری یا اقلیمی را چپاول میکنند. دزدان عادی ضمن دزدی خطر میکنند، امّا اینها از هر خطری مصونند. دزدان عادی اگر دستگیر شوند به دار آویخته میشوند، امّا اینان هم میدزدند و هم به دار میآویزند.»
آنتونیو فیگردو از ظلم و ستمی که پرتغالیها بر مردم مستعمرات (موزامبیک، گوا، آنگولا، گینهی بیسائو و …) که سالازار آنها ر ا «ایالتهای پرتغال در آفریقا» مینامید روا میداشتند سخن میگوید: گزارشهای او دردناک و تکاندهنده است و نشان میدهد که انسان وقتی پای منافعش به میان میآید تا چه اندازه بیرحم میشود. فیگردو شرح میدهد که چگونه استعمارگران پرتغالی کارگران سیاهپوست را بدون هیچ اجرتی به کار میگیرند. فیگردو با قاطعیّت و با ذکر موارد بسیار اعلام میکند که شرایط زندگانی «سیاهان کارگر» از بردگان عهد بردهداری به مراتب بدتر است. او توضیح میدهد که چگونه در اثر سختگیریها و جور و جبر استثمارگران پرتغالی منطقهای به عرض متجاوز از صد کیلومتر در طول مرزهای داخلی موزامبیک و ساحل شمالی رود «ساو» و نیز مناطق عظیمی از گینهی پرتغال به سرعت و به کل از سکنه خالی شد. آفریقاییانی که در این سرزمینها باقی ماندند، با سرنوشتی به سیاهی سرنوشت مردگان روبرو بودند. وی مینویسد:
«سیاهان که مانند احشام برای کار خریداری میشدند به صورت دارایی شخصی بردهدار به حساب میآمدند و مصلحت بردهدار اقتضا میکرد که آنها را مانند گاو نر یا اسب خود سالم و نیرومند نگه دارد. امّا اینجا کسی سیاه بومی را خریداری نمیکند بلکه از دفتر مستعمرات اجاره میکند، بیآنکه سیاه برچسب «انسان آزاد» خود را از دست بدهد. زندگی یا مرگ او برای کارفرمایش یکسان است، مشروط بر اینکه تا میتواند کار کند؛ زیرا هرگاه کارگری از کار بیفتد یا بمیرد، کارفرما میتواند کارگر دیگری به عوض او بخواهد. کارفرمایانی هستند که تا سی و پنج درصد کارگرانی را که حکومت در اختیارشان میگذارد، طیّ دوران به اصطلاح «کار پیمانی» از سنگینی کار و قلّت قوت، میکشند.»[8]
کلیدواژه: بردهداری، ظلم، استعمار، اروپا، سیاهپوستان
صهیونیسم مظهری از نژادپرستی و تبعیضات نژادی
در یکی از روزهای ماه فوریهی سال 1975 در مجمع عمومی سازمان ملل حادثهای به وقوع پیوست که در تاریخ مجامع بینالمللی کمنظیر بود. در این روز نمایندهی اسرائیل حایم هرزوگ دیوانهوار از جا برخاست و آخرین اعلامیّهی مجمع عمومی سازمان ملل را پاره کرد. این اعلامیّه که به تصویب و تأیید هفتاد و دو تن از نمایندگان رسیده بود چهرهی واقعی صهیونیسم را برای جهانیان ترسیم کرده بود. در این اعلامیّه رفتار زشت و ضدّ انسانی سربازان اسرائیلی با فلسطینیهای مبارز سرزمین اشغال شدهی فلسطین به شدّت محکوم گشته و از صهیونیسم به عنوان «شکلی از نژادپرستی و تبعیضات نژادی» یاد شده بود. وقتی متن اعلامیّه از پشت تریبون قرائت شد و نسخهای از آن در جلوی همهی نمایندگان قرار گرفت، نمایندهی اسرائیل که همیشه سعی داشت خود را مردی با نزاکت معرفی کند نتوانست تاب بیاورد و مانند دیوانگان از جا برخاست و اعلامیّه را پاره کرد.[9]
کلیدواژه: اسرائیل، فلسطین، سازمان ملل، تبعیض نژادی
زخمهای ما هنوز تازه است
استعمارگران اروپایی برای توجیه غارتها و چپاولهای خود در آسیا و آفریقا از واژهها و عناوین زیبا استفاده میکردند. لئوپولد دوم پادشاه بلژیک در انتخاب اسامی و واژههای فریبنده استاد بود. از جمله اینکه بخشی از سرزمین کنگو را که به اشغال قوای بلژیک درآمده بود ایالت آزاد (!!) کنگو نام گذاشت.
در ایالت آزاد کنگو دو منبع بزرگ ثروت برای بلژیک وجود داشت: اول کائوچو که بلژیکیها از جنگلهای بزرگ این منطقه به دست میآوردند و دوم عاجهای گرانقیمت فیلها. آب و هوای کنگو برای اروپاییان بسیار نامناسب بود و بلژیکیها مجبور بودند از نیروی کار مردم بومی استفاده کنند. رفتار اروپاییها با مردم بومی این کشور بسیار زشت و غیرانسانی بود:
«پادشاه بلژیک برای آنکه مردم بومی را به پرداخت مالیات و کار اجباری وادار سازد قوانین سخت و خشنی را در مستعمرهی خویش برقرار ساخت. بلژیکیها برای به دست آوردن منافع بیشتر، گاه زنان قبیلهای را گروگان میگرفتند و فقط در صورتی آنها را آزاد میکردند که شوهرانشان به مقدار کافی عاج و کائوچو به سربازان بلژیکی تحویل دهند.
از نظر پادشاه بلژیک اعدام سیاهپوستان ناراضی مانعی نداشت. او ضرب و شتم سیاهان را جایز میشمرد و حتی اجازه داده بود که سربازان اعزامی از بلژیک و یا مزدوران محلی وی در صورت لزوم (!!) بومیان ناراضی آفریقایی را شکنجه دهند.
به زودی معادن و منابع ثروت تازهای در کنگو کشف شد و از رهگذر ثروتهای عظیمی که به حسابهای بانکی لئوپولد سرازیر گردید اقتصاد بلژیک شکوفا شد. امّا این شکوفایی به قیمت اشک و خون زنان، مردان و کودکان بومی کنگو تمام شد. از سال 1890 تا 1900 درآمد خود لئوپولد از طریق فروش کائوچو به پانزده میلیون دلار رسید. مدّتی بعد لئوپولد در ازای دریافت پول بسیار، به یک کمپانی آمریکایی نیز اجازهی فعالیت در کنگو را داد و با این امتیاز فشار بر مردم بومی و ستمدیدهی کنگو افزون گشت.»[10]
پس از جنگ دوم جهانی، همگام با دیگر کشورهای تحت ستم، مردم کنگو نیز به پیکار با استعمارگران پرداختند و سرانجام پس از فداکاریهای بسیار استقلال خویش را بازیافتند. در 30 ژوئن 1960 بودوئن پادشاه وقت بلژیک که برای اعلام استقلال آن سرزمین در مجلس نمایندگان کنگو شرکت کرده بود در ضمن نطقی کوشید اقدام بلژیک را در استعمار کنگو یک اقدام انساندوستانه جهت نشر علم و تمدن جلوه دهد و با این جملات از لئوپولد دوم تجلیل کرد:
«وقتی لئوپولد دوم کاری را به عهده گرفت که امروز به کمال آن میرسد قصد آن نبود که به شکل فاتح کنگو ظاهر گردد، بلکه هدفش متمدّن ساختن کنگو بود.»
در اینجا پاتریس لومومبا نخستوزیر وقت کشور تازه استقلال یافتهی کنگو نتوانست آرام بگیرد و پس از سخنرانی پادشاه بلژیک، پشت تریبون قرار گرفت و مانند شیری خشمگین غرّید و ضمن رد سخنان پادشاه گفت:
«…جا دارد هیچیک از مردم کنگو فراموش نکنند که استقلال امروز فقط نتیجهی تلاشهای خود ماست؛ تلاشی توأم با احساسات آتشین؛ تلاشی که به همراه محرومیت، رنج و کوشش و حتی خونریزی بود. این تلاش توأم با اشک و خون است که امروز ما در اعماق قلب خود از آن مغروریم، زیرا تلاش شرافتمندانه و ضروری برای خاتمه دادن به تحقیرهای تحمیل شده بر ما بود. این بود ماهیّت هشتاد سال نظام استعماری… زخمهای ما هنوز تازه است و ما از آن رنج فراوان میبریم و هرگز آن را فراموش نخواهیم کرد.»
چند سال بعد لومومبا در یک کودتا که به وسیلهی مزدوران استعمار انجام گرفت از کار برکنار گردید و پس از تحمّل شکنجههای بسیار شهید شد.[11]
کلیدواژه: استعمار، عدل و ظلم، آفریقا، دروغ، لومومبا
همان را بیار ولی اسمش را نیار
«خانزادهای شبی به یکی از دهات سردسیر بختیاری وارد شد و در خانهی زارعی منزل گرفت. موقع خواب، اطاق سرد و بدون رختخواب بود. زارع از خجالت نمیدانست که چه کند. بالاخره به خان گفت: شرمندهام که چیزی نداریم.
خان گفت: حتی یک رختخواب پشمی یا یک پتوی کاشان نیست؟
زارع جواب داد: حتی چادر شب هم نداریم.
سرما فشار آورد. خان گفت: اقلّاً یک گلیم روی من بیندازید.
زارع گفت: کاش گلیم داشتیم. و بعد ادامه داد: البته یک شال خر در طویله هست، غیر از آن هیچ چیز نداریم.
خان خشمگین شد و گفت: خفه شو! آن شال را بنداز روی پدرت!
امّا سرما دست بردار نبود. نیمه شب هوا آنچنان سرد شد که خان بیش از آن نتوانست تحمل کند. به سوی اتاق مرد زارع رفت و در اتاق را کوفت و با ملایمت گفت: همان را بیار ولی اسمش را نیار!» [12]
کلیدواژه: تکبّر، عقل
من اندونزی هستم
تاریخ معاصر جهان شاهد ظهور بسیاری از رهبران ضدّ استعماری بوده است. یکی از این رهبران سخت کوش احمد سوکارنو رهبر جنبش ضدّ استعماری اندونزی بود که سازمان نیرومندی از میهندوستان اندونزی علیه استعمارگران هلندی و اشغالگران ژاپنی تشکیل داد. مردم اندونزی سالها با ظالمان استعارگر جنگیدند تا سرانجام توانستند به استقلال دست یابند. سوکارنو در سال 1945 پس از پیروزی بر استعمارگران به ریاست جمهوری اندونزی رسید. از آن پس او به هر کجا میرفت با استقبال و شور و هیجان مردم روبرو میشد. او ابتدا از آنهمه شور و هیجان و از اینکه حتی عدهای او را به جای خدا میپرستیدند دچار حیرت شد، امّا به تدریج این اندیشه در وی قوّت گرفت که نابغهای بزرگ است و باید تمام بشریّت از نبوغ او استفاده کنند.
سوکارنو زمانی که در میدانها و مکانهای عمومی برای مردم سخنرانی میکرد و غریو تحسین و فریادهای مردم را میشنید، از حالت عادی خارج میشد. او روزهای اول با فروتنی میگفت: «من هم مثل شما هستم»، امّا به تدریج آنچنان از فریادهای ستایش مردم به هیجان آمد که گفت: «من اندونزی هستم، من اندونزی را به وجود آوردم. تا زمانی که جهان باقی است نام من در خاطرهها باقی خواهد ماند». از آن پس در سراسر اندونزی با پول «بیتالمال» هزاران تصویر از او چاپ میشد و در دیوارها نصب میگردید. کارگزاران تبلیغات دولت اندونزی نیز دائماً با پخش اشعار و گفتههایی در ستایش سوکارنو بر این موج «انسانپرستی» دامن میزدند و کمکم بسیاری از مردم باور کردند که رهبرشان خصوصیاتی مافوق انسان دارد. سوکارنو نه تنها کوششی در جهت متوقّف ساختن این تبلیغات نمیکرد بلکه اقداماتی در جهت قدرت گرفتن افراد چاپلوس انجام میداد. او به جای بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی مردم برای خود کاخهای بزرگ میساخت و کنگرهها و سمینارهایی در جهت تبلیغ هرچه بیشتر برای خود ترتیب میداد. او در همهی زمینهها خود را «نابغه» می دانست و به توصیه و پیشنهادات متخصصان وقعی نمینهاد.
سرانجام این خودپسندیها موجب پدید آمدن مصیبتهای بزرگ برای جامعهی اندونزی شد و با آنکه کشور اندونزی دارای عظیمترین منابع زیرزمینی و معادن بزرگ بود فقر و بینوایی بر جامعه سایه افکند. فقر و بینوایی مردم موجب نیرومند شدن جنبش کمونیستی در این سرزمین شد و بسیاری از محرومان و زحمتکشان به آن پیوستند.
بحران اقتصادی و سیاسی اندونزی هر روز عمیقتر میشد، امّا سوکارنو همچنان به فریادهای تحسینآمیز و کفزدنها و هورا کشیدنها دلخوش بود و هیچ کوششی برای اصلاح اوضاع مصیبتبار اندونزی انجام نمیداد. سرانجام دولتهای غربی که از نفوذ کمونیستها در اندونزی به وحشت افتاده بودند مقدمات یک کودتای نظامی را در این کشور فراهم ساختند. کوتا به رهبری ژنرال سوهارتو انجام گرفت و کشتارهایی عظیم به دنبال آن به وقوع پیوست. دولت نظامی جدید از قدرت سوکارنو کاست و او را به صورت یک رئیس جمهور تشریفاتی درآورد. تصاویر بزرگ احمد سوکارنو از خیابانها حذف شد و به تدریج از حضورش در اجتماعات جلوگیری کردند. چند سال بعد دیگر نامی از او در رسانههای گروهی برده نمیشد و برای همیشه از صحنهی سیاست اندونزی کنار زده شد. و این پایان زندگی انسانی بود که با مبارزات خود ملتی را آزاد ساخت و با ستایشطلبی ملتی را در سیاهچال دیکتاتوری انداخت.[13]
کلیدواژه: رهبری، عدل و ظلم، تبلیغات، استعمار، تاریخ معاصر، غرور، کمونیسم
فهرستی از کلید واژههای مجموعه 10-14:
غذا – خوردن – ایثار – تاریخ اسلام – پیامبر(ص) – مدینه – انصار- تغییر – محافظهکاری – مطهری – رضا شاه – تاریخ ایران – مشروطه – فرخی یزدی – دیکتاتوری – مجلس – نژادپرستی – دین – امام رضا(ع) – عزّت و ارزش – بردهداری – عدل و ظلم – ترس – طالعبینی – حکومت – عزّت نفس – ارزش انسان – عطار نیشابوری – سانسور – آزادی – علمای دینی – فرهنگ عامیانه – معجزه – جنون و دیوانگی – تکبّر و خودپسندی – امیرکبیر – دارالفنون – دورهی قاجار – مسئولیتپذیری – هیتلر – جنگ جهانی دوم – تبلیغات – سینما – قرون وسطا – عقل – سنّت پرستی – روانشناسی محافظهکاری – انتقاد – تاریخ – تاریخ اروپا – دوران مدرن – شعر – طبقه اجتماعی – فقر – اخلاق – ایمان – کینه – حقوق – مرگ – غفلت – ساده زیستی – عدالت – قضاوت – آمرزش – توبه – پدر – گرسنگی – جهاد – کار و شغل – حرص – نعمت – قدرت – استبداد – خشونت – ثروت و مالاندوزی – ظلم – ارتداد – کتاب آسمانی – تجمّل و ثروت – شجاعت – پول – مال – اطاعت و تبعیت – روانشناسی تبعیت – اختلاف و تعارض – کلیسا – روسیه – مردم – اسراف – مصرف – خودنمایی – ثروت – بهشت و جهنم – سرخوشی – خشم – ورزش – حق – شکنجه – انقلاب – فرانسه – سلطنت – جمهوری – مدح و چاپلوسی – شاعران – پیامبری – نادرشاه – استعمار – اروپا – تمدن – عصر جدید – آفریقا – جنگ مقدس – صداقت – مطبوعات – روزنامهنگاری – فرصتطلبی – دروغ – تاریخ – اصلاحات سیاسی – ماگناکارتا – کتاب مقدس – تیندال – مرگ – بردگی – اسپارتاکوس – صفویه – معجزه و کرامت – نویسنده – تعهد – تولستوی – امر به معروف و نهی از منکر – برخورد با مخالف – شاه عباس – حماقت – شرارت – حیوانات – نفس – سوءظن – رابطه – وکالت – دادگاه – تبعیت و اطاعت – زیرکی – پرستش – بهشت – علم – دانش لاینفع – اطاعت – سیاهپوستان – اسرائیل – فلسطین – سازمان ملل – تبعیض نژادی – لومومبا – رهبری – تاریخ معاصر – غرور – کمونیسم
- منبع این مجموعه: هزار و یک حکایت تاریخی (جلد 3)، گردآوری و تدوین محمود حکیمی، چاپ ششم، 1375، انتشارات قلم. ↑
- دیل کارنگی، رمز موفقیت در زندگی، ص35، با تلخیص و ویرایش. ↑
- سفینه البحار، ج 2، چاپ نجف، مادهی ظلم. ↑
- اصول کافی، ج 1، ص11. ↑
- فیه ما فیه. ↑
- آنتونیو دِ فیگردو: پرتغال و دیکتاتوری آن، ترجمهی سروش حبیبی، انتشارات خوارزمی، تهران ـ 1356، ص153. ↑
- آنتونیو دِ فیگردو: پرتغال و دیکتاتوری آن، ترجمهی سروش حبیبی، انتشارات خوارزمی، تهران ـ 1356، ص132. ↑
- آنتونیو دِ فیگردو: پرتغال و دیکتاتوری آن، ترجمهی سروش حبیبی، انتشارات خوارزمی، تهران ـ 1356، ص202. ↑
- این خبر همراه با تصویری از نمایندهی اسرائیل در حال پاره کردن اعلامیّه در کتاب جهان در سال 1975، تاریخی که ما در آن زندگی میکنیم (متن انگلیسی)، ص 231 چاپ شده است. ↑
- محمود حکیمی: نگاهی به تاریخ معاصر جهان، انتشارات امیرکبیر، تهران ـ 1367، ج 1، ص85. ↑
- والتر رادنی: اروپا و عقبماندگی آفریقا، ترجمهی محمود ریاضی، انتشارات چاپخش، تهران ـ 1354، ص84. ↑
- محمد ابراهیم باستانی پاریزی: فرمانفرمای عالم، ص 303 با اندکی تغییر و ویرایش. ↑
- غلامرضا واحدی، بدیهه گوییها، مؤسسهی مطبوعاتی علمی، تهران ـ 1343، ص24. ↑