داستانهایی از عصر تفتیش عقاید (انکیزیسیون)[1]
«در تاریخ اروپا هیچ دورهای هولانگیزتر از عصر انکیزیسیون نیست. در این دوره که از قرن دوازدهم آغاز شد و تا پایان قرن پانزدهم ـ و در برخی از کشورها نظیر اسپانیا حتّی تا نیمهی دوّم قرن هجدهم ـ ادامه داشت، پاپها و کلیسا با قدرت تمام بر جان و مال مردم مسلّط بودند. کشیشان در این دوره از تاریخ، لذّتهای دنیوی را مخصوص خود میدانستند و برای حفظ قدرت خویش هرگونه صدای مخالفی را با خشونت سرکوب میکردند. آنها هیچ اندیشهی مخالفی را برنمیتابیدند و مخالفان را به عنوان «مرتد»، «کافر» و یا «ملحد» به محاکمه میکشیدند. دادگاههای انکیزیسیون یا تفتیش عقاید، متّهمان را با شکنجههای هولناک وادار به اعتراف میکردند و سپس اغلب آنها را بیرحمانه میسوزاندند.
عصر انکیزیسیون، دورهی شرمآوری در تاریخ بشریّت است. استبداد هولناک کشیشان و اربابان کلیسا به خاطر جهل و عدم آگاهی مردم از تعالیم اصلی و واقعی حضرت مسیح(ع) بود که مانند همهی پیامبران بشارت دهندهی آزادی و آگاهی بود.
ما در اینجا چند داستان واقعی از دوران انکیزیسیون را میآوریم. کوشش ما بر آن است که صحنههای فجیع مجازاتها کمتر بیاید، زیرا ذکر مجدّد آنها روح خشونت و درندهخویی را در برخی از انسانها که تعادل روانی ندارند زنده میکند. ذکر این حکایت ها صرفاً به خاطر تذکّر این نکته است که: دیکتاتوری به هر صورت و شکلی مصیبتهای بزرگ برای جامعهی بشری به بار میآورد، و اگر استبداد با نقاب مذهب و تعالیم مذهبی بر جامعهای مسلّط شود، دردها و مصیبتهای آن جامعه دوصد چندان میشود.»
پاپها جانشینان امپراتوران بودند نه جانشینان حواریّون مسیح(ع)
«یکی از نیرومندترین فرقههای ضدّ کلیسا فرقهی «کاتاری» بود. تعالیم این فرقه با تعالیم کلیسا تفاوت اساسی داشت؛ مخصوصاً اینکه آرزویشان آن بود که همگان از نعمات دنیوی یکسان و مساوی برخوردار باشند. از نگاه رهبران کلیسا پیروان فرقه کاتاری اندیشههایی داشتند که با تعالیم واقعی عیسی مسیح(ع) تفاوت داشت، امّا در واقع کلیسا به عقاید این فرقه دربارهی دین کاری نداشت، بلکه آنچه که موجب خشم اسقفها و کشیشان شده بود مخالفت شدید رهبران این فرقه با قدرتطلبی و زراندوزی اسقفها و کشیشان بود. ویل دورانت، تاریخ نگار، در اینباره مینویسد:
«اگر فرقهی کاتاری جدّاً در مقام اعتراض و ایراد به کلیسا برنیامده بود، احتمال داشت که کلیسا کاری به کار پیروان آن نداشته باشد بلکن «ملاحدهی کاتاری» منکر آن گردیدند که کلیسا از آن عیسی(ع) باشد. گفتند پاپها جانشینان امپراتوران بودند نه خلفای حوّاریون مسیح. عیسی چند وجب زمین برای خفتن نداشت، لکن پاپ در یک کاخ مجلّل زندگی میکرد. عیسی از مال دنیا هیچ چیز حتّی پشیزی را مالک نبود، و حال آنکه اسقفان عیسوی مردمی ثروتمند بودند.
پیروان فرقهی کاتاری همچنین میگفتند که مردم! مگر چشم حقیقتبین ندارید؟ این سر اسقفان و اسقفان مغرور و آقامنش، این کشیشان دنیادار، این رهبانان چاق و چلّه همان فریسیها یا خشک مقدّسهای عهد عتیقاند که دوباره پا به عرصهی وجود نهادهاند!» [2]
کلیدواژه: دین، استبداد، عدل و ظلم، محافظهکاری، خشونت، روانشناسی محافظهکاری، قرون وسطی
نابردباری و پرخاشگری کلیسا تنها در مورد امور دینی نبود
پاپها و اسقفها و به طور کلّی دستگاه کلیسا با هرگونه تغییر و با هر انتقادی مخالف بودند. هربرت جورج ولز مؤلّف کتاب «کلیّات تاریخ» دربارهی دشمنی پاپها و کلیسا با هرگونه اندیشهای مینویسد:
«کشیشان و اسقفان مردمی خشک و جزمی و پیرو مقرّرات کلیسا بودند و تا هنگامی که به پایگاه کاردینالی (مقام بالای دینی) میرسیدند چنان به این اصول، خو گرفته بودند که هرگز چشمشان به افقهای دورتر و فکرشان به اندیشههای پهناور جهانی نمیرسید. آنان دیگر در بند کاشتن «مِهر ملکوت خدا» در دل مردم نبودند و آن را به فراموشی سپرده بودند و برای چیرگی نیروی کلیسا ـ که همانا نیروی آنان شمرده میشد ـ بر آدمیان میکوشیدند.
ه. ج. ولز سپس ضمن برشمردن ریاکاریها و مالاندوزیهای اربابان کلیسا از عصیان و خشم مردم عادی علیه این اعمال سخن میگوید و اینکه کلیسا فریاد اعتراض هر گروه و فرقهای را به عنوان دشمنی با خدا محکوم می نمود. کلیسا از یک سو ادّعا داشت که ترحّم، دلسوزی و نیکخواهی را آموزش میدهد و از سوی دیگر با فرقههای مخالف و با دانشمندان با منتهای بیرحمی و قضاوت رفتار میکرد:
«یکی از فرقههای عاصی فرقهی «ودا» بود. وداها فرقهای بسیار نزدیک با فرقهی «آلبیژوا» بودند که بنیانگذار آن کسی بود به نام والدو. این مرد در اصول کاملاً کاتولیک مؤمن مینمود جز آنکه با کلیسا به سبب مالاندوزی و زندگی پرشکوه کشیشان مخالفت میکرد. همین حرف کافی بود که پاپ اینوسان سوّم را برآن دارد تا علیه این مرد شوربخت اعلام جهاد کند و هر بیسر و پای سرگردان شروری را اجازه دهد شمشیر و مشعل به دست گیرد و آنچه بخواهد با مردم آرامشخواه فرانسوی بکند.
این تعصّب و نابردباری در برابر افکار دیگران شرارتی بس شگرف بود که با [به اصطلاح] حکومت خدا بر زمین درآمیخته بود. این چیزی بود کاملاً مخالف گفتهها و اعمال عیسای ناصری که هرگز نشنیدهایم سیلی بر چهرهی مخالفی زده باشد یا مچی را تاب داده باشد. ولی پاپها در هنگام قدرت کمترین اندیشهی تردید در کمال دستگاه کلیسا را کیفری گران میدادند.» [3]
کلیدواژه: دین، محافظهکاری، خشونت، عدل و ظلم، قدرت، ثروت و مالاندوزی، قرون وسطی
تنها راه گرفتن شغل
«امپراتور فردریک دوّم در طیّ سالهای 1220 و 1235 میلادی قوانین خشنی در قلمرو پهناور خود ایتالیا و آلمان وضع کرد. به موجب این قوانین هر کس از «کفّار یاغی» که توبه نمیکرد و عقاید خود را انکار نمینمود میبایستی در آتش سوزانده شود. البتّه آنهایی هم که توبه میکردند زندانی میشدند و اگر دیده میشد که دوباره به عقاید قدیمی خود بازگشتهاند، اعدام میشدند و تمام دارایی آنها ضبط و مصادره میگشت و خانههای آنها با خاک یکسان میگردید. اطفال اینگونه افراد تا نسل دوّم نمیتوانستند در قلمرو امپراتوری شغلی بگیرند، مگر در صورتی که پدر خود یا کافر (!!) دیگری را لو داده باشند.» [4]
کلیدواژه: دین، خشونت،ترس، ظلم،ارتداد
آزار رساندن به صد بیگناه بهتر از آن است که یک گناهکار به مجازات نرسد!!
«یکی از مؤثّرترین وسایل برای از بین بردن و دستگیر نمودن کفّار، همانا «فرمان ایمان» پاپ بود که به موجب آن همهی مردم را در خدمت ادارهی تفتیش عقاید میگماشت. هر فردی موظّف بود نقش یک نفر جاسوس و خبرچین را داشته باشد. در نتیجه هیچکس از شکّ نسبت به همسایگان و حتّی بستگان و اعضای خانوادهی خود در امان نبود.
در ادارهی تفتیش عقاید اصلی حکومت میکرد که شگفتانگیزتر از آن در تاریخ نظیر ندارد. قاضیهای بیدادگاههای آن زمان عقیده داشتند که: آزار رسانیدن به صد بیگناه، بهتر از آن است که یک گناهکار به مجازات نرسد و آزاد شود.» [5]
کلیدواژه: دین، قدرت، حکومت، قرون وسطی
بعد از سی و یک سال جسدش را سوزاندند
«یکی از کسانی که انتقاد آزادانه از کلیسا را شروع کرد یک نفر انگلیسی بود به نام وایکلیف که مردی روحانی بود و در دانشگاه آکسفورد مقام استادی داشت. از آن جهت که او نخستین کسی است که انجیل را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است بسیار مشهور میباشد. تا زمانی که وایکلیف زنده بود توانست از خشم پاپ رُم مصون بماند؛ امّا در سال 1415 میلادی، یعنی سی و یک سال پس از مرگش، شورای کلیسای رُم فرمان داد که استخوانهایش را از گور بیرون بیاورند و بسوزانند! این فرمان هم انجام گرفت.
هرچند که استخوانهای وایکلیف را از گور بیرون آوردند و سوزاندند، امّا افکار او را نمیتوانستند به آسانی خفه کنند و اندیشههای وی دائماً در سرزمینهای دیگر انتشار مییافت.» [6]
کلیدواژه: کتاب آسمانی، دین، قدرت، خشونت
حتّی تا آخرین دم در عقاید خود استوار بود
جواهر لعل نهرو زشتیها و بیرحمیهای کلیسا را در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان» شرح داده است:
«کلیسا میکوشید با روشهای جابرانه و ایجاد وحشت، افکار مردم را تحت تسلّط و اختیار خود نگاه دارد؛ امّا فراموش میکرد که فکر آدمی چیزی بسیار لطیف است و نیروهای خشن در مقابله با آن سلاحی بسیار ضعیف و ناتوان هستند. کلیسا میکوشید هیجانهای روحی و فکری را در افراد و دستههای مردم خفه کند. میکوشید شکّ و تردید فکری را نه به وسیلهی منطق و استدلال و عقل، بلکه به وسیلهی چوب و چماق از بین ببرد.
در سال 1155، خشم و غضب کلیسا بر سر یک واعظ پر شور ایتالیایی که در میان مردم محبوبیّت داشت فرود آمد. این مرد آرنولد برس سیایی نام داشت و در موعظههای خود از فساد و تجمّل روحانیون انتقاد میکرد. به این جهت او را دستگیر کردند و به دار آویختند و بعد هم جسد بیجان او را سوزاندند و خاکسترش را در رود «تیبر»، که از کنار واتیکان در شهر رُم میگذرد، ریختند تا مردم نتوانند هیچ اثری از او برای خود نگاه دارند. امّا آرنولد، حتّی تا آخرین دم، در عقاید خود استوار بود و خونسردی و آرامش خود را حفظ کرد.» [7]
کلیدواژه: عقل، قدرت، خشونت، تجمّل و ثروت، انتقاد، عزّت نفس، شجاعت
فلسفهی مالی خلیفه
منصور خلیفهی عباسی روزی گفت:
«مردم گمان میکنند که من مردی بخیل و دریغکارم، و این درست نیست و من بخیل نمیباشم؛ امّا به تجربه دریافتهام که مردم «بندهی» مال و درهم و دینارند و لذا مال را گرد میآورم تا مردم بندگان من باشند.» [8]
کلیدواژه: پول، مال، اطاعت و تبعیت، روانشناسی تبعیت
بهترین نوع حکومت
«روزی از سولون (558 ـ 638 قبل از میلاد) حکیم و فیلسوف یونانی پرسیدند: به نظر شما بهترین نوع حکومت در عالم چه حکومتی است؟
سولون پاسخ داد: به نظر من بهترین نوع حکومت آن حکومتی است که مردم کوچکترین ترسی از آن نداشته باشند و جامعهای که در آن اهانت به ضعیفترین فرد جامعه به منزلهی اهانت به همهی نهادهای اجتماعی محسوب شود.» [9]
کلیدواژه: آزادی، حکومت، ترس، فقر
خودسوزیهای یاران خداوند!!
«در روسیه به علّت روح سازگاری ملّت روس هیچگونه طغیانی تا قرن هفدهم بر ضدّ تعالیم و مراسم خشک و بیروح کلیسای ارتودوکس اتّفاق نیفتاد. فقط در نیمهی دوّم قرن هفدهم کشیشی به نام نیکون که به مقام «بطرک بزرگ» یا خلیفهی اعظمی رسید، اصلاح مذهبی را آغاز کرد. امّا اصلاحات مذهبی او، اصلاحات علیه کلیسا نبود، بلکه او پس از مباحثات طولانی با کشیشان، چند تغییر کوچک در مراسم مذهبی پدید آورد. مثلاً قرار شد که رسم صلیب بر روی سینه به جای دو انگشت با سه انگشت انجام پذیرد و کلمهی «خدا را شکر» به جای دو بار، سه بار گفته شود! امّا شگفتآور اینکه همان تغییرات مختصر در مراسم عبادی، آتش خشم و تعصّب بسیاری را برافروخت.
مباحثات طولانی به شکل اعلامیّههایی چاپی یا دستی یا شفاهی، آمیخته با نزاع و ناسزا بین طرفداران و مخالفان شیوهی نیایش جدید آغاز شد. تعصّب مدافعان شیوهی قدیم که خود را «مدافعان ایمان» مینامیدند آنچنان بود که حاضر شدند شکنجههای هولناکی را تحمّل کنند امّا به شیوهی جدید صلیب نکشند. کلیسای رسمی به فرمان نیکون پیروان «ایمان قدیم» را مجازات میکرد، امّا آن آزارها و شکنجهها نه از سرسختی و ایمانشان کاست و نه از شجاعتشان.
رهبر اصلی این نهضت «ضدّ اصلاح دینی» مردی بود به نام آواکوم. وی در تمام زندگی خویش در اندیشهی جلوگیری از کارهایی بود که به نظر او معصیت و بدعت بود. یکی از معصیتهای بزرگ از نظر او صلیب کشیدن بر روی سینه به وسیلهی سه انگشت و تراشیدن ریش بود!
مدّتی نگذشت که بسیاری از مردم (روسیه) طرفدار او شدند و خود را «یاران خداوند» نامیدند. آنها امکان هرگونه رستگاری را جز از راههایی که اجدادشان پیموده بودند رد میکردند.
چون آواکوم دست از تبلیغات خود برنمیداشت، امپراتور تزار آلکسی (1645ـ1682) فرمان دستگیری او را صادر کرد. آواکوم در زندان هم دست از تبلیغات نکشید و سرانجام در سال 1682 فرمان سوزاندن وی در آتش صادر گردید. هنگامی که او را در میدان بزرگ شهر به داخل آتش افکندند، آواکوم حتّی در میان شعلههای سوزان آتش با دو انگشت صلیب کشید و فریاد برآورد: برادران! همواره با دو انگشت صلیب بکشید تا رستگار شوید. اگر به این شیوه عمل نکنید به غضب خداوند گرفتار خواهید شد.
مرگ دلخراش آواکوم از او یک قهرمان ساخت. مردم بسیاری به پیروان او پیوستند. این هوادارن تازه در آرزوی مرگ بودند. آنان خودسوزی در آتش را بهترین شیوهی شهادت در راه خدا (!!) میدانستند. نخستین خودسوزیها از سال 1686 آغاز شد. در منطقهی «ولودگا» چهار نفر پس از آنکه منازل چوبی خود را آراستند و درهای آن را بستند، آتش افروختند و خود را سوزاندند. هفت نفر دیگر از اهالی دهکده نیمه شب پنهانی به بیابان رفتند و در کلبهای چوبی همین عمل را تکرار کردند. در ولایت «نیژنی نوگورود» کشیشان در سلّولهای خود رفته، خویشتن را آتش زدند و این خودسوزیها پیوسته در شهرها و ولایات دیگر هم گسترش مییافت بطوریکه تا سال 1690 قریب به بیست هزار نفر خود را در آتش سوزاندند. از این تعداد، دو هزار و پانصد خودسوزی به صورت دستهجمعی انجام گرفت.
جنبش پیروان آواکوم که به «جنبش راسکولها» معروف شد هیچ آرمان انسانی و هیچ هدف رهایی بخشی نداشت. اعتراض آنان فقط به بدعتهایی بود که نیکون به وجود آورده بود!» [10]
کلیدواژه: دین، محافظهکاری، مرگ، اختلاف و تعارض، کلیسا، روسیه
به این فعل که شماراست، خدایتعالی یکی بدتر از من بر شما بگمارد
«حجّاج را گفتند: از خدا بترس و با مسلمانان ظلم مکن. به منبر برآمد. گفت: خدایتعالی مرا بر شما مسلّط کرده است. اگر بمیرم، شما بعد از من، از ظلم نخواهید رست. به این فعل که شما راست، خدایتعالی را جز من، بندگان بسیارند؛ اگر من بمیرم، یکی بدتر از من بر شما گمارد.» [11]
کلیدواژه: حکومت، مردم، عدل و ظلم
خواب ستمگران
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران گر میشد از شکستن دلها صدا بلند
«صائب تبریزی»
چون نظر میکنی، شریک باشی در مظلمت این اسراف
«روزی [سفیان ثوری] با یکی به درِ خانهی محتشمی بگذشت. آن کس در ایوان نگریست، او را نهی کرد و گفت: اگر شما در آنجا نگه نکنی، ایشان چندین اسراف نکنند! پس چون شما نظر میکنی، شریک باشی در مظلمت این اسراف.» [12]
کلیدواژه: اسراف، مصرف، ثروت، خودنمایی
از بهشتی که تو با ارعاب و تهدید، مردم را به سویش روانه میسازی بیزارم
«یک روز یکشنبه اسقفی در کلیسایی مشغول تبلیغ بود و کشیشی از پیروان او در کوی و برزن با شور و حرارتی فراوان مردم را تهدید میکرد که اگر به کلیسا نروند به خدای مسیح پشت کردهاند و در دوزخ جای خواهند گرفت. مردم که دچار ترس و وحشت شده بودند به طرف کلیسا روان میشدند.
در آن میان پیرمردی تنها کمترین توجّهی به این سخنان نداشت و همچنانکه در کنار دیوار نشسته بود با بیتفاوتی و خونسردی کشیش را نظاره میکرد. کشیش به گمان آنکه پیرمرد دچار ثقل سامعه است و سخنان او را نشنیده به وی نزدیک شد و با صدای بلند حرفهای خود را تکرار کرد و از او پرسید: مگر جویای رستگاری و تملّک جایگاه رفیعی در بهشت نیستی که به سخنان من وقعی نمیگذاری و با سایرین به سوی کلیسا نمیشتابی؟
پیرمرد در پاسخ گفت: من از این بهشتی که تو با ارعاب و تهدید، مردم را به سویش روانه میسازی بیزارم و از تنها بودنم در راه دوزخ هزار بار راضیترم تا آنکه با این رمهی عاری از شعور در طریق بهشت گام بردارم.
وقتی اسقف این ماجرا را شنید به کشیش گفت: من هرگز اطمینان ندارم حتی یکی از صدها نفری که از بیم تهدیدهای تو به کلیسا آمدند، به بهشت بروند؛ امّا خوشحال باش که آن پیرمرد که به علت بیزاری از تهدیدهای تو به کلیسا پشت کرد روانهی بهشت خواهد شد.» [13]
کلیدواژه: دین، ترس، بهشت و جهنّم، عزّت نفس، عقل
شکایت دهقان به امیر
«در مسافرت [امیرکبیر] به اصفهان، در یکی از منازل (محلّ توقف) استری متعلق به یکی از ملتزمین رکاب که سه هزار ریال هم ارزش داشته، در نیتجهی غفلت صاحبش به مزرعهی دهقانی میرود و خسارت فراوان به زراعت او وارد میآورد. دهقان جمعی از کشاورزان را به شهادت میگیرد و برای شکایت در مقابل چادر امیر میآید و آنجا میایستد.
امیرکبیر پس از بیرون آمدن از چادر او را به حضور طلبیده و علت ایستادن او را میپرسد. مرد دهقان چگونگی امر را برای او بیان میکند. امیر میگوید: قاطر را نگاهدار تا صاحب آن پیدا شود. آن وقت حکم میکنیم که زیان تو را با مخارجی که برای حیوان میکنی به تو بدهد. از این گذشته او را باید تنبیه کنم تا دیگران از این پس مواظب باشند که استرشان زیانی به دهقانان وارد نیاورد.
دهقان به خانه بازگشت و منتظر ماند تا صاحب قاطر پیدا شود؛ امّا صاحب آن از ترس خشم امیر پیدا نشد. در موقع حرکت اردو مجدّداً مرد زارع به نزد امیر آمد. امیر گفت: برو آن قاطر از آن خودت باشد و اگر صاحب آن آمد باید تو را راضی نماید و اگر هم فروختی باید از خریدار بخرد. فقط کاری بکن که معلوم باشد استر در کجاست.» [14]
کلیدواژه: امیرکبیر، عدل و ظلم، حکومت، انتقاد
نیرومندترین، عاقلترین و دوراندیشترین مردم
«امام صادق(ع) فرموده است: پیامبر(ص) از کنار قومی گذشتند که مشغول بلند کردن سنگی بودند. پرسیدند: این کار برای چیست؟ گفتند: برای اینکه نیرومندترین خود را بشناسیم. فرمودند: آیا به شما بگویم نیرومندترین شما کیست؟ گفتند: آری. فرمودند: نیرومندترین شما کسی است که چون خشنود شد، خشنودی او، او را به گناه نکشاند و کار یاوه انجام ندهد، و چون خشم گیرد، خشمش او را از حق بیرون نبرد، و چون قدرت یافت، مرتکب کاری که بر حق نیست، نشود.» [15]
کلیدواژه: قدرت، خشم، سرخوشی، ورزش، حق، پیامبر(ص)
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام
همواره در طول تاریخ ایران حاکمان مستبد از مدح و ستایش شاعران و نویسندگان و خطیبان چاپلوس لذت میبردند و از کسانی که به اعمال ستمگرانهی آنها اعتراض میکردند نفرت داشتند. یکی از شاعرانی که پیوسته بر ضدّ حاکمان ستمگر میخروشید فرخی یزدی (1267 ـ 1318 شمسی) بود. او نه تنها هنر خویش را در ستایش ظالمان به کار نبرد بلکه تلاش میکرد با نشر اشعار اعتراضآمیز، مردم به خواب رفته را بیدار کند. وی در سال 1288 اشعاری بر ضدّ ضیغمالدّولهی قشقایی حاکم یزد سرود. حاکم ستمگر نیز به سختی از او انتقام گرفت. مهدی بامداد در این باره مینویسد:
«سابق بر این معمول چنین بود که شعرای چاپلوس و استفاده جو در مدح حکّام، اعمّ از صالح یا طالح، اشعاری میگفتند. فرخی برخلاف آنان در ذمّ ضیغمالدّولهی قشقایی (که در سال 1328 قمری/ 1288 شمسی حاکم یزد بود) اشعاری سرود. او هم دستور داد لبهای او را به هم دوختند، سپس او را به زندان افکند. فرخی خود در این باره چنین گوید:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام» [16]
کلیدواژه: فرّخی، شعر، عدل و ظلم، مشروطه، شکنجه
پادشاه انقلابی!
«ژان برنادوت (1763 – 1844) یکی از سرداران ارتش انقلاب فرانسه در عصر انقلاب و عصر ناپلئون بود. وی در جوانی به نیروهای انقلابی فرانسه پیوست، در پیکار با نیروهای سلطنتطلب لیاقت فراوان از خود نشان داد و پس از مدّتی در ارتش انقلابی فرانسه و در ارتش ناپلئون به سرداری رسید و در جنگهای بسیار شرکت کرد. او در اثر حوادثی در سال 1810 به ولایتعهدی کشور پادشاهی سوئد رسید و در سال 1818 رسماً پادشاه این کشور شد.
معروف است که او وقتی در ایام سلطنت خود سخت بیمار گردید، طبیب لازم دانست که رگش را زده و خونش را بگیرند. ولی هرچه اصرار میکردند حاضر نمیشد. عاقبت هر طور بود او را راضی نمودند و آستین پیراهنش را بالا زدند. در این هنگام بود که دیدند عبارت «مرگ بر پادشاهان» بر بازویش خالکوبی شده است. معلوم شد که پادشاه در هنگامهی انقلاب فرانسه، یک فرد شدیداً انقلابی بوده و همچون بسیاری از انقلابیون جملهی «مرگ بر پادشاهان» (Mort Aux Rois) را داده است روی بازویش خال کوبیدهاند.» [17]
کلیدواژه: انقلاب، قدرت، فرانسه،سلطنت، جمهوری
او خود را از محمّد(ص) و علی(ع) کمتر نمیدانست!!
روزی از مورّخی معروف پرسیدند بزرگترین دشمنان حکّام و پادشاهان چه کسانی هستند؟ او پاسخ داد: شاعران و نویسندگانی که با تملق و چاپلوسی آنها را ستایش میکنند و موجب میشوند که آنان کارهای زشت خود را هم خوب و نیکو تصوّر کنند و در نتیجه آنقدر به زشتکاری و ظلم ادامه میدهند که مورد نفرت مردم واقع میشوند.
این سخن در مورد نادرشاه به راستی سخنی درست است. او در میان هرج و مرج پایان عصر صفوی ظهور کرد و با لیاقت و شجاعت فتنهها را فرونشاند و محبوب مردم شد. امّا ستایش بیپایان اطرافیان موجب شد که او حتّی اعمال زشت خود را کردار خوب بداند و به ظلم و ستم بگراید. او به تدریج خود را همردیف مردان بزرگی چون حضرت محمّد(ص) و حضرت علی(ع) دانست و هر کس را که به او اعتراض میکرد به جرم آنکه در مقابل حق قیام کرده است، بیرحمانه میکشت. «پییر بازن» طبیب اروپایی نادرشاه پس از ذکر آن جنایات هولناک مینویسد:
«… تعدّیات و تجاوزات و زشتکاریهایی که مرتکب شد و خونهای فراوانی که ریخت و اشکی که از مردم گرفت، احساسات مردم را نسبت به خود به تدریج از ستایش به وحشت و از وحشت به نفرت کشید. دربارهی دین او اظهار عقیدهی قطعی کردن بسیار دشوار است. عدّهی زیادی از کسانی که مدّعی شناخت عمیقی از ما فیالضّمیر او هستند میگویند که او هیچ دینی نداشت.
گاهی به صراحت میگفت که خود را از محمّد[ص] و علی[ع] کمتر نمیداند؛ زیرا محمّد[ص] و علی[ع] عظمت خود را از برکت این فضیلت به دست آورده بودند که رزمآزمایان شایستهای بودند. در این صورت، او تصوّر میکرد و بلکه یقین داشت که به همان مقام رفیعی که ایشان در سایهی شمشیر رسیده بودند او نیز رسیده است!»
آنان که در سیرهی رسول اکرم حضرت محمّد(ص) و زندگانی حضرت علی(ع) تحقیق کردهاند به خوبی میدانند که آن گوهرهای تابناک بشریّت مقام و ارزش خویش را به خاطر عشق عمیقشان به انسانها و به ویژه محرومان کسب کردند و به راستی چه شگفت است که آدمکشی چون نادرشاه خود را از آنان کمتر نمیدانست. [18]
کلیدواژه: مدح و چاپلوسی، شاعران، پیامبران، نادرشاه، حکومت
تلاش برای گسترش تمدن در جهان!
لئو پولد دوم (1835 – 1909) پادشاه بلژیک زمانی که از منابع عظیم ثروت در آفریقا آگاه شد تصمیم گرفت با کمک دولتهای دیگر اروپایی آن ثروتها را که متعلق به مردم بومی آفریقا بود غارت کند و به اروپا ببرد. وی در سال 1876 کنفرانسی در بروکسل پایتخت بلژیک تشکیل داد. در این کنفرانس، لئو پولد خود به سخنرانی پرداخت و ضمن برشمردن وظیفهی انسانی مردم اروپا در «متمدن ساختن همهی جهان» گفت: ما وظیفه داریم قارّهی آسیا را از ظلمت جهل و عقبماندگی نجات بخشیم. برای انجام این کار باید یک جنگ مقدس صلیبی دیگر به راه انداخت. این جنگ، جهاد مقدسی است که به پیشرفت تمام جهان کمک خواهد کرد.
گام بعدی او تشکیل کمیتهای جهت «مطالعهی اوضاع کنگوی آفریقا» بود و پس از آن گروههایی جهت شناخت جنگلها و معادن به کنگوی آفریقا رفتند. این گروهها در آفریقا قبل از هر چیز به مذاکره با رؤسای قبایل آفریقایی پرداختند و توانستند با تقدیم وسایل زینتی بیارزش بعضی از آنان را به استخدام خود درآورند.
در سال 1885 لئوپولد منطقهای از کنگو را که با حیله و فریب به دست آورده بود «ایالت آزاد کنگو» نامید. از آن پس مردم بومی این منطقه مجبور بودند برای تهیهی کائوچو و عاج فیل و استخراج معادن به طور رایگان برای استعمارگران بلژیکی کار کنند. آنها کارگرانی را که نمی توانستند به اندازهی سهم روزانهی خود کائوچو تهیه کنند به شدت رنج میدادند. باری ویلیامز در کتاب «آفریقای جدید» تصویری از یک زن آفریقایی چاپ کرده است که پای راست او از مچ قطع شده و زن بینوای سیاه پوست با کمک چوب راه میرود. ویلیامز در کتاب خود از مظالم استعمارگران بلژیکی مطالب بسیار نوشته است و در بالای تصویر زن پا بریده مینویسد: «ستم و ظلم وحشیانه در کنگو: مجازات نیاوردن کائوچوی کافی قطع پاست.»
آری، این بود نمونهای از اعمال جهادگران اروپایی در راه گسترش تمدن انسانی در آفریقا![19]
کلیدواژه: استعمار، ظلم، اروپا، تمدن، عصر جدید، آفریقا، جنگ مقدّس
تملق نزد مردمان سفله
به مژگان خاکهای راه رُفتن | به ناخن سنگهای خاره سُفتن |
به بیتقصیری اندر حبس تاریک | پیام حکم قتل خود شنفتن |
مرا خوشتر بود از یک تملق | به نزد مردمان سفله گفتن |
«سید علی یزدی»
کلیدواژه: تملق و چاپلوسی، عزت نفس
روز بر ضدّ دولت مینوشت و شب به نفع دولت
قلم وسیلهی نگارش و شریفترین چیزهاست؛ زیرا به وسیلهی قلم است که نویسندهی شرافتمند از حق دفاع میکند و به دفاع از مظلومان میپردازد. به وسیلهی قلم است که نویسندگان پرشور به جنگ ظالمان و شکمبارگان میروند. به وسیلهی قلم است که نویسندگان اندیشههای فیلسوفان و دانشمندان را برای مردم عادی به زبان ساده مینویسند و موجبات نشر دانش و فرهنگ را فراهم میسازند. امّا همهی اینها در صورتی است که نویسنده قلم را نفروخته باشد. نویسندهای که قلم را وسیلهی معاش کرده است نمیتواند آن را وسیلهی دفاع از حق و نشر فرهنگ سازد. در واقع، او نویسندهای «حرفهای» است. یکی از نویسندگان که خود مدتها در سلک نویسندگان حرفهای بوده است، این حقیقت تلخ را یادآور میشود که کمتر نویسندهی حرفهای حاضر است در دفاع از حق موضعی آشکار بگیرد. برخی از نویسندگان حرفهای اصولاً نسبت به مقولههایی چون «حق» و «باطل» بیتفاوت میشوند و طبعاً خوانندگان خود را هم بدان سو میکشانند. وی در این باره مینویسد:
«عجبا که زمانی من خیال میکردم مشکلترین کار برای نویسنده آن است که به او بگویند چیزی خلاف سلیقه و عقیدهی خودت بنویس و امروز بعد از بیست سال روزنامهنگاری که پانزده سال آن را نویسنده و روزنامهنویس حرفهای بودهام، میبینم کاری مشکلتر از این نیست که آدم بخواهد چیزی به تأسّی از سلیقه و موافق اعتقاد خود بنویسد. امروز چهارشنبه است و از چهارشنبهی پیش که به من تکلیف شد در موضوعی به انتخاب خودم مقاله بنویسم، هر چه فکر کردم عقلم به جایی نمیرسد؛ برای اینکه مدتهاست من همچو مقالهای ننوشتهام و طبیعتاً آمادگی نوشتنش را ندارم. تجربه و ممارست این سالها مرا در نوشتن سه نوع مقاله خبره و کاردیده و به قول امروزیها «متخصّص» ساخته است: یکی مقالات دولتپسند که دولت یا دستگاههای دولتی از آن خوششان بیاید؛ دیگر مقالات مردمپسند که مردم میپسندند و دستگاه دولت را مکدّر میکند؛ سوم مقالاتی که هیچکدام از این دو جنبه را ندارد ـ نه فقط این دو جنبه بلکه هیچ جنبهای ندارد ـ و از سر تا ته آن چیزی دستگیر خواننده نمیشود که در هر مقامی هست برنجد و یا خوشش بیاید. مقالاتی که شما در روزنامهها میخوانید معمولاً یکی از این سه خصیصه را واجد است: یا نوشته میشود که دولتیها بپسندند و نانی به سفرهی نویسنده برگرداند، یا نوشته میشود برای اینکه مردم را جلب کند، یا نوشته میشود صرفاً به خاطر اینکه چیزی نوشته شده باشد، و ملاحظه میکنید که در هیچکدام از این موارد جایی برای اعمال سلیقه و عقیدهی نویسنده وجود ندارد، البتّه اگر نویسنده سلیقه و عقیدهای داشته باشد.
اوایل که من تازه کار روزنامهنویسی را شروع کرده بودم، هر وقت جایی از هنر نویسندگی بحث میشد، رفقای مطبوعاتی یاد یکی از نویسندگان معروف و کهنه کار میکردند که شب برای یک روزنامهی طرفدار دولت مقالهای به طرفداری از دولت مینوشت و روز برای روزنامهی مخالف دولت مقالهای علیه دولت و سیاستهای آن مینوشت.
من از شنیدن این ماجرا حیرت میکردم که مگر میشود آدم [در یک زمان] راجع به امر واحدی دو عقیدهی متضاد داشته باشد؟ ولی بعد به اشتباه خودم پی بردم و فهمیدم آن نویسنده هیچ عقیدهای نداشته، یا بهتر بخواهید برای اینکه از راه قلم و قلمزنی زندگی کند لازم میدیده است از خودش عقیده نداشته باشد.
در شرایطی که قلم قدرت ادارهی زندگی قلمزن را ندارد و نویسنده مجبور است برای ایستادن روی پا و تأمین حداقل معاش قلمش را تحت اختیار و ارادهی دیگری بگذارد یا اینکه به این و آن اجاره بدهد، این وضعیت خواه و ناخواه پیدا میشود. یعنی ابتدا آدم خودش را عادت میدهد که عقیده و سلیقهی خودش را فراموش کند؛ بعد این عادت استمرار حاصل میکند و میرسد به آنجا که عقیده و سلیقه مثل هر چیز زائد بیخاصیّتی در زندگی انسان زیر گرد فراموشی پنهان میشود و از خاطر میرود…»[20]
کلیدواژه: صداقت، مطبوعات، عزت نفس، روزنامهنگاری، فرصتطلبی، دروغ
- منبع این مجموعه: هزار و یک حکایت تاریخی (جلد 3)، گردآوری و تدوین محمود حکیمی، چاپ ششم، 1375، انتشارات قلم. ↑
- ویل دورانت، تاریخ تمدّن، عصر ایمان، ترجمه فارسی (چاپ قدیم) ج 13، ص374 و 375. ↑
- هربرت جورج ولز، کلیّات تاریخ، ترجمهی مسعود رجبنیا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ـ 1351، ج 1، ص843 . ↑
- محمود حکیمی، تاریخ تمدّن جهان یا داستان زندگی انسان، شرکت سهامی انتشار، تهران ـ 1363، ج 4، ص 46. ↑
- محمود حکیمی، تاریخ تمدّن جهان یا داستان زندگی انسان، شرکت سهامی انتشار، تهران ـ 1363، ج 4، ص 47. ↑
- جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، انتشارات امیرکبیر، تهران ـ 1361، ج 1، ص 460. ↑
- جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، انتشارات امیرکبیر، تهران ـ 1361، ج 1، ص 458. ↑
- برهان دانش. ↑
- محمود حکیمی، در ضرورت آزادی، پلی کپی، تهران ـ 1357، ص 12. ↑
- کلنل والتر، تاریخ روسیه از پیدایش تا 1945، ترجمهی نجفقلی معزّی (حسامالدّوله)، به نقل از تاریخ تمدّن (ویژهی نوجوانان)، ج 7، ص135. ↑
- بهارستان جامی، به نقل از کتاب فرزانگان به کوشش احمد بهشتی، انتشارات گوتنبرگ تهران ـ 1356، ص306. ↑
- تذکره الاولیای عطار، به نقل از کتاب فرزانگان، ص165. ↑
- دکتر حسن حاج سید جوادی، سلسله مقالات، کشتی به خشک راندن، تهران ـ 1356، چاپخانهی مهتاب، ص 179. ↑
- رفعت الملک، دریای معرفت، با اندکی تغییر در نثر و ویرایش. ↑
- محمّد بن حسن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ترجمه و تحشیهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران ـ 1366، ص 604. ↑
- تذکره الاولیای عطار، به نقل از کتاب فرزانگان، ص165. ↑
- سید محمّدعلی جمالزاده، صندوقچهی اسرار، ج 1، انتشارات معرفت، تهران ـ 1342، ص 42 با اندکی تغییر و ویرایش. ↑
- دکتر عبدالحسین نوایی، ایران و جهان از مغول تا قاجاریّه، مؤسّسهی نشر هما، تهران ـ 1366، ص581. ↑
- باری ویلیامز، آفریقای جدید [متن انگلیسی]، انتشارات لانگ من، چاپ پنجم، 1978، ص10. ↑
- احمد احرار، مجلهی سپید و سیاه، شمارهی 766، 15 خرداد 1347. ↑