همهگیری؛ بر ما چهها گذشته است…
نظارهگری مرگ، جامعه را به کجا میبرد؟ (نوشته)
ایمان بهپسند
اپیدمی در ایران قرن نوزدهم
(آمار و اعداد نقل شده به روایت از مقاله مصیبت وبا و بلای حکومت از هما ناطق و همینطور با نگاهی به کتاب وبای عالمگیر است)
ابتدا سرگیجه میآید و صدای سوتی که در گوش میپیچد. معمولا اضطراب شدیدی که به دلیل تغییرات ناگهانی بدن است؛ سوزش معده، مرطوب شدن سطح بدن از مایع چسبناک، گرفتگی عضلات و استفراغ. روده یکباره و در یکلحظه خالی میشود و فرد را به وحشت میاندازد. از همین رو بسیاری وحشت را عامل مرگ میدانستند.
وبا در قرن نوزدهم دستکم هر دو سال یکبار در ناحیهای از ایران بروز میکرد. سایهاش را به سرعت در فضاها پهن میکرد و مردم وحشتزده به تقلا میافتادند تا از فضاهای آلوده دور شوند و به همینصورت بیماری را با خود به مناطق دیگر میبردند. گاهی حتی این بیماری با بروز طاعون هم همزمان میشد مانند اپیدمی سال ۱۲۵۶. ایران در قرن نوزدهم هفت اپیدمی سراسری را از سر گذراند.
شهرها و روستاهای وبازده فضاهایی بود سراسر وحشت و اضطراب؛ زیر پای مردمان تا جایی که چشم میدید از نعش مردگان پر میشد. گاهی دیده میشد که آدمها برهنه در خیابان به این سو و آنسو بدوند، فریاد بکشند و با دشمن نامرئی گلاویز شوند؛ …در خیابانها میدویدند و فریاد میزدند: «این ناخوشی پدر سوخته کجاست؟ جرئت دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم، بکشمش» (ناطق، ص ۲۸ [به نقل از فریزر])
وبای ۱۲۰۰(۱۸۲۱ میلادی) بیسابقه، و از هر نظر وحشتآفرین بود؛ در حاشیهی خلیجفارس روزی ۱۵۰۰ نفر و در بحرین دو سوم جمعیت تلف شدند. شبح بیماری از جنوب حرکت کرد و بنا به گفتهها شیراز را خالی از سکنه کرد: دو سوم جمعیت شیراز تلف شدند.
در ۱۲۱۰ شبح طاعون که در سراسر جهان حرکت میکرد در ایران هم به زمین نشست؛ به روایت حاج زینالعابدین فقط ۶۰ هزار نفر در رشت مردند که میشود حدود ۶۰۰ هزار نفر به جمعیت امروز. بنا به روایتهای مختلفی در این سال، دهها هزار، بلکه صدها هزار نفر در شهرهای مختلف ایران تلف شدند.
۱۲۱۳ باز وبا آمد و همزمان در کردستان هم طاعون بود. در ۱۲۱۵ وبای سخت دیگری، و در ۱۲۱۷ طاعون از آذربایجان آمد و مراغه و اردبیل و بعد شهرها و روستاهای ایران را فرا گرفت. از ۱۲۲۵ تا ۱۲۲۸ همزمان با به تخت نشستن ناصرالدینشاه، سال به سال وبا و طاعون در مناطق مختلف در رقابت بودند و هر یک جان دهها هزار نفر را گرفتند. در ۱۲۳۲ وبا در تهران به مدت دو ماه روزانه ۶۰ تا ۷۰ نفر، و در اوج خود ۱۳۰ نفر را تلف میکرد. در ۱۲۳۳ روزانه ۶۰ یا ۷۰ نفر فقط در آذربایجان تلف میشدند. به روایت کنت دوگوبینو که در تهران به سر میبرد، در وبای ۱۲۳۶ دو سوم سکنه تهران خالی شدند، بخش زیادی از جمعیت مردند و باقی فرار کردند. بعد از تهران بیماری در قم و کاشان و خراسان گسترده شد.
در ۱۲۳۹ حدود ۲ هزار و پانصد نفر در تبریز بر اثر وبا تلف شدند. از ۱۲۴۴ تا ۱۲۴۶ هزاران نفر در شهرهای مختلف در اثر وبای همهگیر جان دادند. دکتر تولوزان، همزمان که به عدم وجود آمار دقیق اشاره میکند، گمان میکند حداقل ۱۰۰ هزار نفر در اثر این بیماری مردهاند. به روایت حاج محمد امین الضرب در وبا و قحطی ۱۲۴۹ روزانه در تهران ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر میمردند. این آمار بنا به همین روایت در سال ۱۲۵۰ به روزانه ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر میرسید.
در ۱۲۵۶ باز هم طاعون و وبا با هم رسیدند. در ۱۲۶۹ که سالهای آخر زندگی ناصرالدینشاه بود، وبا از کرمانشاه با چنان شدتی آمد که به روایت اعتمادالسلطنه یک مزاج ساده رودهای «رنگ از رخ شاه پراند». وبای ۱۲۷۰ و ۱۲۷۱ به روایت دکتر تولوزان یکی از سختترین و گستردهترین وباهایی بود که شاهدش بوده است. روزی ۲۰۰ نفر، و به گفتههایی تا ۶۰۰ و ۷۰۰ نفر را میکشت. تجار میگفتند روزی ۱۰۰۰ نفر.
جمعیت ایران در سال ۱۲۸۰ حدود هفت و نیم میلیون نفر برآورد شده است. نسبت مرگ و میر ناشی از اپیدمی با در نظر گرفتن جمعیت آن زمان قابل توجه است. به طور مثال، جمعیت تهران در دوره ناصری به طور تقریبی ۱۵۰ هزار نفر برآورد میشود. بنابراین اگر اپیدمی ۱۳۳۶ تنها ۱۰ هزار تلفات میداشت، میشود معادل ۶.۷ درصد جمعیت آن روزهای تهران و معادل ۹۰۰ هزار نفر از جمعیت امروز.
ساختار سیاسی و نظارهگری مرگ
اولویت و واکنش اصلی ساختار سیاسی قرن نوزدهم ایران به شیوع بیماریهای جمعی، حفظ و بقای خود بود. شاه و شاهزادهها و فرمانداران استانها، تجار و کسانی که مالی داشتند در نقطه امنی پنهان میشدند تا سایه شر همهگیر از سر شهرها و روستا کم شود. وبا و طاعون شکارچی فقرا و تنگدستان بودند. به گفته دکتر فوریه فقرا وسیله فرار نداشتند، و به «علت تنگدستی بیشتر در معرض بیماری قرار داشتند.»(ناطق، ص ۲۴)
در یکسو بیماری مساوی بود با مرگ، در سوی دیگر در خانه ماندن که مساوی بود با گرسنگی و باز هم مرگ. ضرر تجار و مالداران درست مانند امروز بیش از هر چیز کساد شدن داد و ستد بود. «ناخوشی که میآمد نه وسیله برداشت ماند و نه کارگری». با مردن مردم «دکان و دادوستدی» وجود ندارد و شهریها برای پیدا کردن آذوقه به سوی روستاها میرفتند؛ دهاتهایی که خود خالی از سکنه بودند.
به گفته ناطق حکومت وقت در سرایت و گسترش و عواقب وبا مسئولیت مستقیم داشت. آنها میگریختند و با «پنهان کردن حقیقت» و «فریبکاری رسمی»، مردم را در میان مهلکه رها میکردند؛ «خبر ناخوشی را به سایر ممالک اعلام نمیکردند و با برقرار کردن قرنطینه که مستلزم فراهم کردن آذوقه، غلات و هزینه بود مخالفت میکردند.» در حالی که مردم در استفراغ و اسهال دستوپا میزدند، حاکمان، شاهزادهها و مالداران آذوقهها را بار درشکهها میکردند و به نقاط امن میرفتند و صبر میکردند تا آبها از آسیاب بیفتد.
بارل از قول وزیر مختار انگلیس مینویسد که وقتی ناصرالدین شاه از شیوع وبا در تهران آگاه شد اصرار کرد که از کاخ نیاوران نقل مکان کند. اینطور بود که به همراه ۲ هزار نفر از تهران به سمت طالقان راهی شدند که در میانه راه متوجه شدند چند تن از همراهان بیمار شدهاند، بنابراین شاه وحشتزده به کاخ برمیگردد و به مدت طولانیای خود را قرنطینه میکند.(اتحادیه، ص ۲۲)
در ناخوشی ۱۲۰۰ یکی از سیاحان انگلیسی چند روز پیش از مرگش مینویسد: «در شیراز به محض شنیدن خبر وبا، حاکم حسنعلی میرزا فرمانفرما و وزیر و اطرافیانش فرار کردند و بدون دستورالعملی جهت حفاظت شهر مردم را رها کردند.» مردم «آشکارا به حکومت ناسزا میگفتند». (ناطق ص ۲۵) مردم از مرگ عزیزانشان دیوانه میشدند. میتوان وحشت شهرها و روستاها را تصور کرد؛ فضاهای خالی در نبود ساختار سیاسی، و مردم گرسنه و ترسیده که مورد حمله زورگویان قرار میگرفتند، در حالی که صدای نوحه و روضه در فضاها به گوش میرسید، برهنهها در خیابان از مرگ به دو فرار میکردند؛ «روحانیون نیز در دوران وبا مردم را با مراسم روضهخوانی و سینهزنی و رفتن به مصلی سرگرم میکردند و به آنها خوردن شربت تربت سیدالشهدا تجویز میکردند و به هنگام مصیبت در اعتقاد خودشان سستی پیدا میشد و زودتر از دیگران میدان را خالی میکردند و دیرتر از دیگران باز میگشتند»(ناطق، ص ۳۱)
بازگشت به شرایط عادی
هرچند که مقایسه دورههای تاریخی با وضعیت امروز از سویی سادهسازی است، و از سوی دیگر خطر تعمیم دادن وضعیتهای متفاوت به یکدیگر. با اینحال، میتوان با احتیاط برخی از تفاوتها و شباهتها را یادآور شد. ساختار سیاسی ایران در دوره قاجار بدون شک با وضعیت سیاسی امروز از جهات بسیاری قابل مقایسه نیست. قاجاریه دولت متمرکز و قابل رویت نداشت. وسعت نظام اداری و دیوانی ایران در دوره قاجار به وسعت پایتخت بود. بهنظر میرسد تاریخ برآمدن دولت در ایران معاصر تا حد زیادی با اپیدمیهای قرن نوزدهم گره خورده است. بیماری، این هیولای نامرئی از راه میرسید و هیچ اراده و توانی برای مقابله با آن وجود نداشت. زمان میگذشت و بیماری کمکم ناپدید میشد و دوباره این روند تکرار میشد.
تب، سرفههای خشک و اسهال، علائمی هستند که در دهههای اخیر با بیماریهای فصلی پیوند خوردهاند. اما در هفتههای آخر سال ۲۰۱۹ در شهر ووهان چین، همزمانی چند علائم شایع آنفولانزا و سرماخوردگی با اختلال در سیستم تنفسی همراه، و در موارد قابل توجهی باعث مرگ بیماران میشد. به فاصله گذشتن یک ماه از سال جدید میلادی آمار بیماری به اندازهای بود که توجه جهان را به خود جلب کند. آیا اپیدمی جدید در راه بود؟
همزمان که تصاویری از شهر خلوت و ساکت ووهان، ساختن بیمارستانهای جدید و ضدعفونی کردن شهرها در فضای مجازی دست به دست میشد زمزمههایی از حضور بیماری در ایران به گوش میرسید. با اینحال تا روزهای اول اسفند، مقامات و مسئولان بهطور مکرر از این گفتهها با نام شایعه و دروغپراکنی یاد میکردند. روزهای اول اسفند اولین خبرهای رسمی در خصوص مرگ دو نفر در قم منتشر شد. از آن روز تا کنون آمارهایی که از سوی وزارت بهداشت ایران منتشر میشود مرگ بیش از ۳ هزار نفر و ابتلای بیش از ۴۵ هزار نفر را تایید میکند. با اینحال ادبیات «عادیسازی» مسئولان تغییر نکرده است. حسن روحانی بارها در سخنرانیها از شرایط مناسب یاد میکند و وعده بازگشت به «شرایط عادی» را به شکلهای مختلفی بر زبان میآورد. اما بر کسی پوشیده نیست که سیاست امروز دولت ایران، «نظارهگری صبورانه» است. کسانی که میتوانند در پستوها میخزند و خود را حفظ میکنند، آنان هم که ناچار به حضور در فضاهای عمومی هستند، با بیماری و خطرات ناشی از آن دست و پنجه نرم میکنند.
اکراه دولت در اعلام عمومی منع تردد جمعیتها در قرن نوزدهم، به روایت هما ناطق بیش از هرچیز نگرانی از هرج و مرج، و همینطور مختل شدن مسیرها و جادهها بوده است. از سوی دیگر اجرای سیاست قرنطینه مستلزم تامین مخارج مردم است، که سیاستمداران به هیچ روی نه توان و نه میلی برای تامین آن نشان نمیدادند. در عینحال، مسدود شدن مسیرها میتوانست تا حد زیادی موجب کند شدن حرکت فرمانداران و شاهزادهها و مالداران شود.
اپیدمی کسب و کار را از رونق میاندازد. در روند تولید و معامله اختلال به وجود میآورد و همه اینها هزینههایی روی دست دولتها میگذارد که هر یک به شیوهای سعی در طفره رفتن از آن دارند. سیاستهای نظارهگرانه دولتها در راستای هزینه کمتر است. مردم جان میدهند، و دستآخر ایمنی جمعی شرایط را «عادی» میکند.
به گفته ناطق به نظر میرسد تنها در دوره امیرکبیر است که دولت تا حدی با انصاف با مردم برخورد میکند. در روزنامههای دولتی در مورد بیماری اطلاعرسانی شده و دستورالعملهایی به مردم ابلاغ میشود. در عینحال برای جلوگیری از بروز بیماری در ممالک محروسه سیاست قرنطینه در مرزها اتخاذ میشد. اما در سایر موارد، کار به جایی میرسید که مانند وبای ۱۲۴۴ حتی دولتهای اروپایی نسبت به شیوه برخورد دولت ایران با بیماری اعتراض کردند.
گاهی حاکمان از شیوع بیماری احساس رضایت میکردند؛ «ناخوشی وبا در هر و دهات استرآباد فیجمله شدتی دارد، کاری که میکند بد نیست، انشاالله در میان ولایات کارسازی درست خواهد کرد»(ناطق ص ۲۹)
اپیدمی و پتانسیل تغییر
اپیدمی و شکل شیوع بیماری در ایران معاصر یک تهدید عمومی بود. هرچند که سیاستمداران و مالداران از بیماریها میگریختند، با اینحال صدمهای که گروههای مختلف اجتماعی از اپیدمیها میخوردند این امر را تا حد زیادی جا انداخت که «بهداشت یک مسئله عمومی است» و جامعه اجزای برش خورده و پارهپاره نیست که به صورت مجزا توانایی بقا داشته باشد. جمعیتها در شهرها و روستاها یک کل به هم پیوسته هستند، بنابراین خودخواهانهترین شکل بقا نیز نیازمند حفظ این کل به هم پیوسته است. حتی اگر مالداران و دولتمردان تنها به ضرر و آسیبی که خود میبینند بیندیشند(چنانکه هست)، باز هم دست آخر از اپیدمی ضربه سخت خواهند خورد.
این مسئله پس از دههها رویارویی مردم با مرگ توانست تا حدی به یک اولویت تبدیل شود. به گفته محمدحسین توکلی طرقی «تجدد دولتی در دوره قاجار در اصل کوششی برای پیشگیری از بـیماریهای مـسری همچون وبا بود که در واگیری و کشتن، تبعیضی بین خاصوعام و شاه و گدا قائل نمیشد.» به گفته توکلی طرقی «عفونت هوا» که عامل شیوع وبا تلقی میشد، ساختار سیاسی مسلط را مجبور به جاروبی معابر و گردآوری خاکروبهها، ساختن مستراحهای عمومی پر کردن گودالها و خندقها کرد. «بدینسان رفع عفونت هوا شکلگیری نظام جدیدی را در پی داشت که به تعمیم دولت و توسعه بهسازی حریم عمومی و پیشبرد منافع عامه و الصحه عمومی انجامید».
تغییر ساختار سیاسی در ایران معاصر تاثیر مشخصی از اپیدمیهای قرن نوزدهم گرفته است. شبکه آب و فاضلاب شهری، تصفیه آب و نظام بهداشتی و درمانی بخش قابل توجهی از تاریخ توسعه بوروکراتیک دولت مدرن در ایران است.
باور به تغییر جهان پس از اپیدمی امروز، در بسیاری از نوشتهها و گفتهها خودش را نشان میدهد. خوشبینیها و بدبینیها در رویکردها و نقطهنظرهای گوناگون به کنار، تقریبا همه ناظران به تغییری که در نتیجه اپیدمی روی خواهد داد قائل هستند. این سوال پیشاپیش مطرح میشود که با ادامه پیدا کردن این روند، چه تغییری در رویکرد سیاستگذاران به وجود خواهد آمد؟ آیا ثروتمندان در نتیجه صدماتی که جوامع از بیماری خواهند دید، ناچار به عقبنشینی میشوند؟ آیا در سیاستهای نظام پزشکی و بهداشتی بازنگری میشود؟ آیا جنبشهای مردمی رادیکالتر خواهند شد؟ آیا عدم توانایی دولتها در پیشگیری و کنترل بیماری، و همچنین عدم شفافیت در اطلاعرسانیها و صدمات ناشی از آن، آخرین میخها بر تابوت «دولتدوستی»ها خواهد بود؟
هرچند جهانی که امروز در آن نفس میکشیم با میانههای قرن نوزدهم متفاوت است، اما به نظر میرسد شکل مواجه ساختار سیاسی، ثروتمندان و میزان آسیبی که گروههای اجتماعی دیگر (موسوم به مردم) میبینند تا حدی همان نظم گذشته را یادآوری میکند. نظمی که در نتیجه اپیدمیها به نسبتی دستخوش تغییر میشود. باید دانست که این تغییر همیشه سویههای مترقی ندارد. همانطور که شکلگیری دولتمدرن در ایران با ساختار اداری گسترده، شکلی از نظارت و زیست پلیسی را در شهرهای ایران پدید آورد که اثراتش در لحظه لحظه زندگی جمعیتها پیداست. بنابراین پتانسیلی که اپیدمی برای تغییر در یک نظم اجتماعی و سیاسی آغاز میکند، به همان اندازه که آسیب میزند فرصتها و امکانهایی برای تغییر میگشاید، و از سوی دیگر میتواند دستآویزی برای سیاستگذاریهای تازه از سوی دولتها باشند، که مثل همیشه از میل و خواست آنها به بقای خود ناشی میشود.
منبع: سایت میدان
پاندمیهای تاریخساز (نوشته)
شادی آذری
بیماریهای همهگیر سابقهای به قدمت تاریخ بشر دارند و در بسیاری از مواقع سرنوشت بسیاری از تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بشر را دستخوش تغییر کردهاند، چه جنگها که مسیرشان با بیماریهایی نظیر طاعون، وبا و… تغییر کرد و چه انسانهایی که زندگی خود را بر اثر این بیماریها از دست دادند. نشریه آمریکایی نیویورکر در گزارشی مفصل به بررسی سیر تاریخی بیماریهای همهگیر و رد پای آن بر تحولات تاریخ بشر پرداخته است. در این گزارش چنین میخوانیم:
آنچه اغلب بهعنوان اولین بیماری همهگیر از آن یاد میشود، در سال ۵۴۱ میلادی در شهر پلوسیوم، در نزدیکی بندر سعید امروزی، در شمالشرقی کشور مصر آغاز شد. به گفته پروکوپیوس، مورخ آن زمان، «بیماری» از غرب به سمت اسکندریه و از شرق به سمت فلسطین گسترش یافت. بهنظر وی، این بیماری تقریبا آگاهانه حرکت میکرد، «گویی از ترس اینکه مبادا نقطهای از کره زمین از گزند آن در امان بماند.»
نخستین علامت این بیماری، تب بود. به گفته پروکوپیوس، در ابتدا تب آنقدر خفیف بود که «هیچگونه خطری» احساس نمیشد. اما طی چند روز، در مبتلایان طاعون خیارکی – برآمدگیهایی در کشاله ران و زیر بغل فرد مبتلا ایجاد میشد. درد در آن نقاط وحشتناک بود؛ برخی از افراد به اغما میرفتند و برخی دیگر شروع میکردند به هذیان گفتن. بسیاری از مبتلایان دچار استفراغ خونی میشدند. پروکوپیوس خاطرنشان کرده است: افرادی که در کنار بیمار حضور داشتند «در حالت خستگی دائمی قرار داشتند.» «به همین دلیل همه نسبت به آنها احساس ترحم میکردند» برای اینکه هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند چه کسی میمیرد و چه کسی جان سالم بهدر خواهد برد.
در اوایل سال ۵۴۲ میلادی، طاعون امپراتوری روم شرقی و بهویژه پایتخت آن قسطنطنیه را درگیر کرد. در آن زمان امپراتوری رومشرقی توسط امپراتور ژوستینین حکمرانی میشد. امروزه ژوستینین را «یکی از بزرگترین دولتمردانی میشناسند که تا به حال زندگی کرده است.» یکی دیگر از مورخان دوران سلطنت ژوستینین را اینگونه توصیف میکند: او تقریبا چهل سال حکومت کرد، «حکومتی که در تاریخ روم بینظیر بود.» در طول پانزده سال قبل از اینکه قسطنطنیه درگیر بیماری طاعون شود، ژوستینین قانون روم را تدوین کرد، با ایرانیان صلح برقرار کرد، اداره امور مالی امپراتوری شرقی را مورد بازنگری قرار داد و کلیسای ایا صوفیه به دستور وی بنا شد.
به گفته پروکوپیوس، با شیوع طاعون ژوستینین دستور داد اجساد افراد فقیر و بیبضاعت به خاک سپرده شوند. گرچه بهدلیل شمار زیاد تلفات خاکسپاریها کاری طاقتفرسا بود. جان اِفِسُس یکی دیگر از مورخان همعصر ژوستینین نوشته است که «هیچکس اجازه نداشت بدون برچسبی که نامش روی آن نوشته و روی لباسش وصل شده باشد، از خانه خارج شود تا درصورتیکه ناگهان براثر طاعون درگذشت، قابل شناسایی باشد.» بهدلیل آمار بالای فوت دیگر قادر به دفن همه اجساد نبودند و سرانجام اجساد فقط در استحکامات حاشیه شهر ریخته میشدند.
فقیر و ثروتمند به یک میزان توسط بیماری طاعون کشته شدند. ژوستینین نیز به بیماری طاعون مبتلا شد و از آن جان سالم به در برد. اما سلطنت او هرگز به دوران اوج خود بازنگشت. در سالهای منتهی به ۵۴۲ میلادی، ژنرالهای روم شرقی، بخش اعظم غربی امپراتوری روم را از گاتها، وندالها و سایر قبایل بربر بازپس گرفتند. پس از سال ۵۴۲ میلادی، امپراتور شروع به استخدام سرباز کرد. در این ایام سرزمینهایی که ژنرالهای او بازپس گرفته بودند، شروع به شورش کردند. در سال ۵۴۳ میلادی طاعون به شهر رم رسید و سال ۵۴۴ میلادی انگلستان نیز دچار طاعون شده بود. در سالهای ۵۵۸ و ۵۷۳ و ۵۸۶ میلادی نیز طاعون در قسطنطنیه شیوع پیدا کرد.
طاعون عصر ژوستینین یکی از کشندهترین طاعونهای تاریخ بود که حدود دو قرن، تا سال ۷۵۰ میلادی باعث تلفات زیادی شد و میلیونها نفررا طعمه مرگ کرد. در آن مقطع زمانی نظم جهانی نوینی حاکم شد.
اکنون دین جدید و قدرتمند اسلام ظهور کرده بود و پیروان آن بر شبهجزیره عربستان و بخش اعظمی از امپراتوری ژوستینین حکومت میکردند. در همین ایام، بخش اعظم اروپای غربی تحت کنترل فرانکها و اقوام مختلف ژرمن، قرار داشت. جمعیت روم به حدود سی هزار نفر کاهش یافته بود. آیا این بیماری دلیل برقراری نظم نوین جهانی در آن زمان بوده است؟ اگر این چنین باشد، تاریخ توسط میکروبها تنظیم شده است، نه توسط بشر.
همانطوری که روشهای زیادی برای آلوده شدن بدن توسط میکروبها وجود دارد، همهگیری نقشهای بسیاری در جامعه ایفا میکند. همهگیری میتواند کوتاهمدت یا طولانی باشد، یا مانند طاعون ژوستینین، به دفعات تکرار شود. در دنیای قدیم بیماریهای همهگیر در اکثر مواقع با جنگ همراه میشدند. بیماریهای عالمگیر ممکن است بیماری بومی شود، یعنی بهطور مداوم در اقلیمی ماندگار شود و میتواند فقط در صورت انتقال به منطقه جدید یا تغییر شرایط، دوباره به بیماری همهگیر تبدیل شود.
آبله نیز بیماری همهگیری است که لقب هیولا را یدک میکشد. اگر این بیماری در اواسط قرن بیستم ریشهکن نشده بود بیش از یک میلیارد نفر را به هلاکت میرساند. خاستگاه بیماری آبله شناخته شده نیست. اعتقاد بر این است که بخشی از جنس این ویروس از ویروسهای مختلف بیماری آبله گاو، شتر و میمون تشکیل شده است و برای اولینبار زمانی که مردم شروع به اهلی کردن حیوانات کردند، به انسان سرایت کرده است. علائم آبله در مومیاییهای مصر، از جمله رامسس پنجم که در سال ۱۱۵۷ قبل از میلاد درگذشت، یافت شده است. بهنظر میرسد رومیها برای اولینبار درسال ۱۶۲ میلادی در نزدیکی محلی که امروزه شهر بغداد واقع شده به بیماری آبله مبتلا شدهاند. آنها در آن زمان در جنگ با اشکانیان بودهاند.
گالن، پزشک رومی، گزارش داده است که کسانی که به این بیماری جدید مبتلا شده بودند دچار بثورات و دانههای پوستی شدهاند. «در بیشتر موارد دانهها کاملا خشک بودند.» (به این بیماری همهگیر گاهی اوقات طاعون گالن نیز گفته میشود.) مارکوس اوریلوس، آخرین نفر از به اصطلاح پنج امپراتور خوب، در سال ۱۸۰ میلادی بر اثر بیماری آبله درگذشت.
همانطور که دکتر جوشوا لوومیس، استاد زیستشناسی در دانشگاه استراسبورگ در کتاب «همهگیری: تاثیر میکروبها و قدرت آنها بر بشریت» گزارش میکند، تا قرن پانزدهم، آبله در سراسر اروپا و آسیا بومی شده بود، به این معنی که اکثر مردم در طول زندگی خود به آن مبتلا شده بودند. آمار مرگ و میر بر اثر ابتلا به آبله ۳۰ درصد بود. این آمار در بین کودکان خردسال بسیار بالاتر بود، در بعضی از مناطق این آمار به بیش از ۹۰ درصد میرسید. لوومیس مینویسد این خطر به حدی جدی بوده است که «والدین معمولا منتظر میشدند تا اگر فرزندانشان از بیماری آبله جان سالم به در بردند سپس آنها را نامگذاری میکردند.» هرکسی که پس از ابتلا به این بیماری زنده میماند، نسبت به این بیماری مصون میشد (گرچه بسیاری از بیمارها پس بهبودی، زخمهای دائمی در قسمتهای وسیعی از بدنشان، بهویژه در چهرهشان داشته و حتی بعضی از آنها کور میشدند).
آلفرد دبلیو کراسبی، مورخی که اصطلاحات «تبادل کلمبیایی» و «اپیدمی خاک بکر» را ابداع کرد، میگوید «جمعیت در معرض خطر هیچ ارتباط قبلی با بیماریهایی که به آنها مبتلا شده، نداشته است و از نظر ایمنی نسبت به آنها بیدفاع بوده است.» نخستین «اپیدمی خاک بکر» در قاره آمریکا اواخر سال ۱۵۱۸ آغاز شد. در آن سال فردی احتمالا از اسپانیا ناقل بیماری آبله به جزیره هیسپانیولا شد. این رویداد حدود ۲۵ سال پس از آن رخ داد که کریستفکلمب به این جزیره وارد شد و جمعیت بومیان تیانو در آن زمان بسیار کاهش پیدا کرده بود. این هیولای خالدار آن بخشی از جمعیت را که زنده باقیمانده بودند کاملا نابود کرده بود. در اوایل سال ۱۵۱۹ میلادی دو راهب در نامهای خطاب به چارلز اول، پادشاه اسپانیا، گزارش کردند که یکسوم از ساکنان این جزیره مبتلا شدهاند. آنها نوشتند: «این موضوع باعث خشنودی خدای ماست که بلایی همچون آبله را در بین سرخپوستها به ودیعه نهاده است و این بیماری تمامی ندارد. بیماری آبله از جزیره هیسپانیولا به پورتوریکو تسری یافت و طی دو سال به پایتخت آزتکها، تنوچتیتلان که امروزه مکزیکوسیتی نامیده میشود، سرایت کرد. این رویداد باعث پیروزی هرنان کورتس و فتح این پایتخت در سال ۱۵۲۱ شد. یک کشیش اسپانیایی در این رابطه نوشت: «در بسیار از مناطق شاهد بودیم که همه افراد یک خانه جان سپردند و از آنجا که خاکسپاری تعداد زیادی از افراد غیرممکن بود، خانههایشان را بر سر آنها ویران میکردند.» بهنظر میرسد آبله پیش از اسپانیولیها به امپراتوری اینکاها رسیده بود. این بیماری از جایی بهجای دیگر، سریعتر از فاتحان کشورگشا سفر میکرد.
تخمین آمار تلفات نخستین همهگیری جهانی غیرممکن است. بهخاطر اینکه آمار دقیقی جایی ثبت نشده و وجود ندارد. دلیل دیگری که تخمین آمار تلفات نخستین همهگیری جهانی را غیرممکن میسازد این است که اروپاییها بسیاری از دیگر بیماریهای «اپیدمی خاک بکر» از قبیل سرخک، حصبه و دیفتیری را نیز به سرزمینهای دیگر منتقل کردند. در مجموع میکروبهای جابهجا شده دهها میلیون نفر از جمعیت جهان را به کام مرگ کشاندند. ویلیام م. دونان، استاد بازنشسته و برجسته دانشگاه ویسکانسین مادیسون نوشته است: «کشف آمریکا بزرگترین فاجعه جمعیتی در تاریخ جهان را بهدنبال داشت.» این فاجعه نهتنها در اروپا و آمریکا بلکه در آفریقا مسیر تاریخ را تغییر داد: اسپانیاییها که با کمبود نیروی کار روبهرو شده بودند بهطور فزایندهای به تجارت برده روی آوردند.
کلمه قرنطینه از واژهای ایتالیایی به معنی «چهل» گرفته شده است. همانطور که فرانک م. اسنودن در کتاب «همهگیری و جامعه: از مرگ سیاه تا به امروز» توضیح میدهد، مدتها قبل از اینکه مردم بدانند دقیقا سعی در مهار چه چیزی داشتند، قرنطینه انجام میشده است و این چهل روز نه به دلایل پزشکی بلکه براساس کتاب مقدس انتخاب شده بود، (در عهد عتیق و جدید اشارههای متعددی به شماره چهل در زمینه تطهیر میشود: سفر پیدایش در چهل روز و چهل شب، چهل سال سرگردانی قوم بنیاسرائیل در بیابان… و چله روزه.)
نخستین بار قرنطینه بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ میلادی برای جلوگیری از گسترش مرگ سیاه انجام شد. در آن سالها طاعون بیش از یکسوم جمعیت اروپا را به کام مرگ کشاند. همهگیری دوم طاعون مانند همهگیری نخست باعث تلفات و ویرانیهای زیادی شد.
در قرن پانزدهم هنگام شیوع دوباره بیماری طاعون، ونیزیها بخشهایی منزوی به نام لازارت را در جزایر دور افتاده دایر کردند. کشتیهای ورودی به اروپا، ابتدا به مدت چهل روز در لنگرگاههای این جزایر پهلو میگرفتند. ونیزیها معتقد بودند کشتیها طی این مدت در معرض هوا قرار داشته و بخارات ناشی از طاعون از بین میرود. اگرچه نظریه اشتباهی بود اما نتایج سودمندی به همراه داشت؛ چون این ۴۰ روز زمان، کافی بود تا موشها و ملوانهای آلوده به بیماری را بکشد. اسنودن، استاد بازنشسته و برجسته دانشگاه ییل، چنین اقداماتی را یکی از نخستین اشکال «بهداشت عمومی نهادینه شده» خواند و اظهار کرد که آنها به «افزایش قدرت» در جوامع مدرن برای مقابله قانونی با بیماریها کمک کردهاند.
در سال ۱۷۲۰ میلادی شیوع بیماری طاعون که در اروپا گسترش یافت. این بار بیماری از شهر مارسی شروع شد. همانطور که اسنودن میگوید اقدامات بهداشت عمومی مغایر با سنت و مذهب اقشار مردم بود و منجر به «فرار، مقاومت و شورش» شد. ترس جدایی از عزیزان باعث شد که بسیاری از خانوادهها بیماری عزیزانشان را پنهان کنند. در واقع افرادی که ملزم به اجرای قوانین بودند، برای محافظت از مردم اشتیاق کمتری داشتند.
وبا پس از طاعون و آبله رتبه سوم بیماریهای ترسناک را به خود اختصاص میدهد. عامل بیماری وبا یک باکتری ویرگول شکل به اسم ویبریو کلرا است و در بیشتر طول تاریخ بشر به دلتای رود گنگ محدود شده است. سپس در سده ۱۸ کشتیهای بخار و سیاستهای مستعمراتی باعث شدند باکتری ویبریو کلرا به دیگر مناطق برده شود. نخستین همهگیری وبا در سال ۱۸۱۷ در نزدیکی کلکته رخ داد. سپس با گذر از این سرزمین به تایلند امروزی منتقل شد و با کشتی به عمان و از آنجا به زنگبار رسید. دومین همهگیری بیماری وبا در سال ۱۸۲۹ بار دیگر در هند آغاز شد و از روسیه به اروپا و سپس به آمریکا رسید.
در مقایسه با بیماریهای طاعون و آبله که فقط قشر محدودی را مبتلا میکردند، وبا که از طریق غذا یا آب آلوده گسترش مییابد بیماری نخست مناطق پرجمعیت شهری محسوب میشود. وقتی که دومین همهگیری روسیه را درگیر کرد سزار نیکلاس اول قوانین قرنطینهای سختی را وضع کرد. احتمالا این قوانین چرخه گسترش بیماری را کند کرد اما برای آنهایی که پیش از این مبتلا شده بودند چارهای نبود. به گفته لوومیس مسوولان بهداشتی که قربانیان وبا را در کنار مبتلایان به سایر بیماریها قرار میدادند باعث شدند وضعیت وخیمتر شود. شایع بود که پزشکان به عمد سعی در کشتن بیماران داشتند. به همین دلیل در بهار سال ۱۸۳۱ میلادی شورشهایی در سنپترزبورگ رخ داد. بهار سال بعد نیز بهدلیل شیوع وبا در لیورپول، شورشهایی علیه پزشکان به وقوع پیوست. تظاهراتکنندگان معتقد بودند پزشکان قربانیان وبا را مسموم کرده و میکشند. شورشهایی از این دست در آبردین، گلاسکو و دوبلین نیز به راه افتاد.
در سال ۱۸۸۳ میلادی بیماری وبا برای پنجمین مرتبه شیوع پیدا کرد. دکتر رابرت کخ آلمانی با جداسازی باکتری ویبریو کلرا، علت این بیماری را تشخیص داد. سال بعد این همهگیری به ناپل رسید. بازرسان برای مصادره محصولات مشکوک اعزام شدند. دستههای ضدعفونیکننده به همه شهر گسیل شدند. اهالی ناپل نسبت به بازرسان و دستههای ضدعفونیکننده تردید داشتند. مردم ناپل بدون کمترین دانشی در مورد علم امراض مسری، همه چیز را به سخره گرفتند. تظاهراتکنندگان با سبدهای پر از میوههای رسیده به شهرداری هجوم آوردند، به گفته اسنودن عدهای از مردم آنها را تشویق میکردند و برخی نیز روی اینکه چه کسی مقدار بیشتری از میوههای ممنوعه را خواهد خورد شرطبندی کرده بودند.
هشت سال بعد یکی از شدیدترین انواع وبا در شهر دونتسک اوکراین امروز شایع شد. مغازههای بسیاری به تاراج رفته و خانهها و کسبوکارهای زیادی به آتش کشیده شدند. مقامات سن پترزبورگ در پاسخ به این هرجومرج با سرکوب کارگران خاطی که بیقانونی کرده بودند واکنش نشان داد. به گفته لوومیس، این سرکوبها باعث ایجاد ناآرامیهای مدنی بیشتری شد که به نوبه خود سرکوب بیشتری را برانگیخت و این موارد منجر به انقلاب روسیه شد.
هفتمین همهگیری وبا در سال ۱۹۶۱ در جزیره سولاوسی از مجمعالجزایر اندونزی آغاز شد. این بیماری طی یک دهه به هندوستان، اتحاد جماهیر شوروی و چندین کشور آفریقایی گسترش یافت. در ۲۵ سال بعد این بیماری همهگیری چندانی نداشت، اما پس از آن یک مورد همهگیری در سال ۱۹۹۱ در کشور پرو رخ داد. این همهگیری باعث فوت ۳۵۰۰ نفر شد. همهگیری دیگری در سال ۱۹۹۴ در جمهوری دموکراتیک کنگو شایع شد و جان ۱۲ هزار نفر را گرفت.
در اکتبر سال ۲۰۱۰، وبا در مناطق روستایی شایع شد. این بیماری سریعا به پورتو پرنس و دیگر شهرهای بزرگ تسری یافت. این اتفاق پس از آن روی داد که یک زلزله ۷ ریشتری این کشور را به ویرانی کشاند. شایعههایی شنیده میشد در رابطه با اینکه منشأ شیوع این بیماری، یک پایگاه نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در نپال بوده است. شورشهایی در شهر کاپ- هائیتین رخ داد که باعث جان باختن دو نفر شد و پروازهای حامل کمکهای بشردوستانه به حالت تعلیق درآمد. برای سالها، سازمان ملل این موضوع را که بیماری وبا توسط نیروهای آن سازمان به کشور هائیتی منتقل شده بود تکذیب میکرد اما بالاخره اعتراف کرد که این شایعات حقیقت دارند. از زمان شروع شیوع وبا درهائیتی، ۷۰۰ هزار نفر به آن مبتلا شدهاند و حدود ۱۰ هزار نفر بر اثر ابتلا به این بیماری جان خود را از دست دادهاند.
ماهیت بیماریهای همهگیر ایجاد تفرقه و جدایی میان ملل و همسایگان است. ممکن است همسایهای که در شرایط بهتری است، برای کمک وارد شده و خود منبع بیماری شود. آیینهای مذهبی زندگی روزانه ممکن است فرصتی باشد تا بیماری انتقال پیدا کند. مقامات اعمال قرنطینه را عامل فشار میدانند. بارها و بارها در طول تاریخ مردم خارجیها را علت شیوع بیماریهای همهگیر دانستهاند. این موضوع در مواقعی مانند مورد نیروهای حافظ صلح سازمان ملل مصداق دارد. اسنودن داستان آنچه را که بر یهودیان استراسبورگ در دوران مرگ سیاه اتفاق افتاده است، اینچنین بازگو میکند: مقامات محلی اعلام کردندکه یهودیان، مسوول بیماری طاعون بودهاند. گفته میشود مقامات چاهها را مسموم کردند و به یهودیان پیشنهاد دادند یا تغییر مذهب بدهید یا از آب چاه بنوشید و بمیرید. نیمی از یهودیان تغییر مذهب را انتخاب کردند و بقیه در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۳۴۹ میلادی به گورستان فرستاده شدند و در آنجا زندهزنده سوزانده شدند. پاپ کلمنت ششم اعلانیهای صادر کرد که یهودیان هم بر اثر بیماری طاعون جان خود را از دست دادهاند و این از عقل سلیم به دور است که آنها خود را مسموم کرده باشند. به هر حال این موضوع در اصل ماجرا تفاوتی ندارد. در سال ۱۳۴۹ میلادی جوامع یهودی در شهرهای فرانکفورت، ماینز و کلن از بین رفتند. یهودیان برای فرار از این خشونتها در گروههای بزرگ به کشورهای لهستان و روسیه مهاجرت کردند و این مهاجرتها بافت جمعیتی قاره اروپا را برای همیشه تغییر داد.
هر زمانی که فاجعهای اتفاق میافتد، درست همانند الان، چشمها به سوی تاریخ برگردانده میشوند تا جواب یا راهنمایی را در گذشته پیدا کنند که چه کاری باید یا چه کاری نباید انجام داد. حدود ۱۵۰۰سال از همهگیری طاعون ژوستینین میگذرد. همهگیریهای بیشتری ازجمله طاعون، آبله، وبا، آنفلوآنزا، فلج اطفال، سرخک، مالاریا و حصبه اتفاق اقتاده است، تعداد همهگیریهای زیادی وجود داشته که باید در مورد آنها تامل کنیم. مشکل این است که برای همه الگوهای متداول که پدیدار میشوند، به همان اندازه تغییرات گیجکننده نیز بهوجود میآید. در زمان شورشهای وبا، مردم پزشکان و مقامات دولتی را مقصر و مسبب این مصیبت میدانستند. بیماری آبله در فتح امپراتوریهای اینکاها و آزتکها به اسپانیاییها کمک زیادی کرد. اما سایر بیماریها باعث شکست قدرتهای استعماری شدند. در دوران انقلاب هائیتی در سال ۱۸۰۲ میلادی، برای مثال ناپلئون با ۵۰ هزار نیرو سعی در بازپسگیری مستعمره فرانسه داشت. تعداد بسیاری از سربازها بر اثر تب زرد جان خود را از دست دادند. پس از یک سال، ناپلئون نهتنها از بازپسگیری این مستعمره منصرف شد، بلکه تصمیم گرفت منطقه لوئیزیانا را هم به آمریکاییها بفروشد. حتی آمار شیوع بیماریها از یکدیگر متفاوت است. همانطور که آدام کوچارسکی، استاد دانشکده بهداشت و طب گرمسیری لندن و نویسنده کتاب «قوانین شیوع»، در کتاب خود به آن اشاره میکند: تفاوتها به عوامل مختلفی بستگی دارند از جمله نحوه انتقال، مدت زمانی که یک فرد ناقل است و شبکه اجتماعی که هر مرضی آن را هدف قرار میدهد. جملهای که در این زمینه وجود دارد، این است، «اگر یک بیماری همهگیر(پاندمی) را دیده باشید،… همه چیز را دیدهاید.» کتاب «قوانین شیوع» بهزودی بهعنوان یکی از دروس پایه در دانشگاههای آمریکا تدریس خواهد شد.
از میان معدود پیشبینیهایی که درباره کووید-۱۹ وجود دارد بهنظر میرسد که این موضوع بخش اعظمی از تاریخ را به خود اختصاص خواهد داد.
منبع: سایت دنیای اقتصاد
تاریخ مختصر قرنطینه؛ از طاعون گاوی تا تیفوس مِری (نوشته)
الِنور کلیبینوف. مترجم: رامین خواجهپور
(تیفوس مری نام تیفوسی است که توسط آشپزی ایرلندی به نام مری در اوایل قرن بیستم در نیویورک منتشر شد)
چین در حال ایجاد مرکز قرنطینه در اطراف شهر ووهان است، شهری که در آن، ویروس تازه کشف شده، صدها نفر از ساکنین را آلوده کرده است.
ایدۀ قرنطینه کردن افراد مبتلا به بیماری مسری، به متون باستانی بازمیگردد. کتاب سفر لاویان از عهد عتیق، چگونگی قرنطینۀ اشخاص مبتلا به جذام را شرح میدهد. بقراط پدر علم پزشکی در یونان باستان، در مقالهای سه بخشی درباب بیماریهای همهگیر مطالبی را نوشته است، اگرچه او در عهد باستان میزیست و در آن دوران گمان میرفت بیماری از طریق هوای متعفن و یا گازی بدبو که از زمین بیرون میآمد منتقل میشود.
با توجه به اخبار جدید دربارۀ ایجاد قرنطینه، به استفادههای درست و غلط از قرنطینه در طول تاریخ نگاهی میاندازیم.
طاعون گاوی در ونیز ۱۳۷۰
آنچه مرگ سیاه نامیده میشود بیست میلیون نفر از مردم اروپا را در قرن چهاردهم کشت. مقامات اگر به طاعون داشتن سرنشیان یک کشتی مظنون میشدند، این کشتی باید چهل روز روی آب معلق میماند، بدون اینکه سرنشینان یا کالاها تخلیه شوند. ونیزیها یک مرکز بیمارستانی قرنطینه در جزیرهای نزدیک ساحل ساختند تا ملوانان مبتلا به طاعون به آنجا فرستاده شوند، در آنجا یا درمان میشدند یا به احتمال بیشتر میمردند. این دورۀ چهل روزه به کوآرانتناریو معروف شد، که از کلمۀ ایتالیایی کوارانتین یا قرنطینه گرفته شده که به معنای چهل روز است. وقتی دیدگاهها دربارۀ بیماری تغییر کرد، دورۀ چهل روزه به سی روز_به ایتالیایی ترنتینریو_ کاهش یافت اما نام اولیه همهگیر شد و باقی ماند.
تب زرد در فیلادلفیا ۱۷۹۳
بر اثر این بیماری تقریبا ۵۰۰۰ هزار نفر در دورهای دوساله مردند، تقریبا یک دهم جمعیت شهر. هزاران نفر به شهرهای اطراف گریختند، و در نقطۀ اوج همهگیری، وقتی روزانه نزدیک به صد نفر میمردند، دولت محلی سقوط کرد. فیلادلفیا پایتخت کشور بود، اما مقامات دولت فدرال به جای مواجه با فاجعه، فرار کردند. بهترین درمان برای بیماری در آن زمان این بود که مقداری از خون محل عفونی شده را به طریقی از بدن خارج کنند و به بیمار شراب بدهند_و یک تئوری مردمی دربارۀ متوقف کردن بیماری این بود که ملوانان را در لازارتو که یک بیمارستان خارج از شهر بود بستری کنند. اما بیماری از طریق پشهها منتقل میشد، و قرنطینه به اندازۀ هوای سرد و خشک که حشرات ناقل بیماری را میکشت، موثر نبود.
تیفوس در نیویورک ۱۸۹۲
در ۱۸۹۲ یک قایق که تعداد زیادی از یهودیان مهاجر روسی را حمل میکرد به جزیرۀ آیلند رسید. مسافرانی که در کابینهای ارزان قیمت بودند نوعی شپش را انتقال داده بودند که باعث شد بازرس بندرگاه بگوید: “هرگز گروهی به این کثیفی ندیده بودم”. بر اساس کتابهای هاوارد مارکل، پزشک معروف و مولف کتب پزشکی، شپشها منجر به تیفوس شدند، اما همزمان که بیماری رخ نمود، مسافران برای دیدن خانوادههایشان به خانههای چوبی آنها در ساحل پایین دست نیویورک رفتند. دستکم هفتاد نفر گردآوری و در چادرهایی در جزیرۀ برادر نورث در رودخانۀ شرقی قرنطینه شدند. شیوع وبا در نیویورک، از یک کشتی که یهودیان مهاجر روسی بیشتری به همراه داشت، ادامه یافت. مطابق با گفتههای دکتر مارکل صفحۀ اول نیویورک تایمز با اشاره به یهودیان روسی، چنین تیتری زد “ما به این مردم کثیف در ساحلهایمان نیازی نداریم.”. او اشاره میکند که این نوشته، سرمقاله نبود.
طاعون گاوی در سنفرانسیسکو ۱۹۰۰
مقامت شهری سنفراسیسکو بعد از اینکه قفقازیها را وادار به ترک شهر کردند، دور شش بلوک شهری را سیمخاردار و طناب کشیدند. دلیلش هراس از طاعون گاوی بود، آن هم پس از کشف جسد مهاجری چینی، در زیرزمین یک هتل. البته بعد از چند روز قرنطینه لغو شد، اما نه قبلتر از آنکه تعداد زیادی از کارگران چینی اخراج شوند. این واقعه در روزنامهها به “بلوف بیماری” مشهور شد، بلوفی که منجر به تصمیمات شنیعی شد _البته این تصمیمات هیچگاه عملی نشد_، این تصمیمات دربارۀ بازگردان بسیاری از چینیهای مهاجر بود.
تیفوس در نیویورک سیتی ۱۹۰۷
شاید دربارۀ “تیفوس آشپز مری” شنیده باشید. مری یک آشپر اصالتا ایرلندی بود که باکتری تیفوس را در بدنش داشت، یک باکتری سالمونلا که موجب تب، تهوع و مرگ میشود. اما خانم مری مالون خودش در برابر این بیماری ایمن بود. وقتی مقامات فهمیدند که کار او در مقام یک آشپز باعث شیوع بیماری در شهر شده، او را به جزیرهای به نام برادر نورث فرستادند تا در آنجا سه سال قرنطینه شود. او قول داد دیگری برای کسی آشپزی نکند. اما زیر قولش زد. (او مبدع بستنی هلویی هم میدانند) وقتی دستگیر شد، دوباره به همان جزیره فرستاده شد تا باقی عمرش را که بیش از بیست و سه سال بود، در همان جزیره بماند.
بیماری مقاربتی در ایالات متحد ۱۹۱۷
با بالا گرفتن جنگ جهانی اول، تعداد جوانان مبتلا به بیماریهای مسری و مقاربتی که فاقد صلاحیت اعزام به خدمت بودند، افزایش یافت. این امر باعث نگرانی ارتش آمریکا شد. این جوانان به بیماریهایی همچون سفلیس و سوزاک مبتلا میشدند. مقامات متوجه افزایش این بیماریها در اردوگاه دختران هم شدند، آنها فهمیدند روسپیان و زنان دیگری اطراف زمین تمرین دختران و محل سربازگیری ارتش ول میگشتند. دولت فدرال دستوری صادر کرد که تمام روسپیان دستگیر شده و مورد آزمایش قرار بگیرند. مورخ پزشکی دانشگاه هاروارد آلن برنت تخمین میزند دستکم سیهزار زن در یک یورش ناگهانی دستگیر شدند. او میگوید: “هیچ مدرکی دال بر اینکه این اقدام نرخ انتقال بیماری تحت تاثیر قرار داده باشد نیست.” “اما این عقیده وجود داشت که این زنان تهدیدی جدی علیه موفقیت در جنگ شکل دادهاند.” او اضافه میکند که وقتی زنان گرداوری شدند و به زندان فرستاده شدند، حتی مدتها بعد از اینکه جواب آزمایش آنها منفی میشد، ارتش آنها را محکوم میکرد که در مقام سرباز به فرانسه فرستاده شوند.
همهگیری آنفلونزا در اروپا و آمریکا ۱۹۱۷۱۹۱۹
این بیماری جهانگیر که تقریبا پنجاه میلیون نفر را کشت، باعث قرنطینه و جداسازی، و تعطیلی مدارس در اروپا و محدودیت تجمعات عمومی در بخشهایی از ایالات متحد شد. این اقدامات بیماری را موقتا محدود کرد و در آخر به گفتۀ مارکل مورخ پزکشی “یک ویرانگری اجتماعی عظیم بود”. آنفلونزا یکی از مسریترین بیماریها در جهان است. چند دقیقه ماندن در کنار کسی که عطسه میکند و آبریزش بینی دارد، کافی است تا بیماری منتقل شود. مارکل میگوید، در مقایسه با سل، شما باید هشت ساعت با یک بیمار مسلول سرکنید تا به سل مبتلا شوید.
سارس در کانادا ۲۰۰۳
بیماری جهانگیر سارس یا سندروم حاد در سال ۲۰۰۳ موجب قرنطینه در بسیاری از کشورها شد. واکنش کانادا یکی از نامتناسبترین تصمیمات برای مواجهه با خطر بود. براساس گزارش سازمان ملی سلامت ایالات متحد، کانادا تقریبا در ازای هر مورد مبتلا به سارس صد نفر را قرنطینه میکرد. اگرچه تورنتو تقریبا ۲۵۰ مورد احتمالی مبتلا به بیماری داشت، اما حدود سیهزار نفر در خانههایشان و یا بیمارستانها محصور شدند. در بیجین، شهر در چین، ۲۵۰۰ نفر قرنطینه شدند.
طاعون گاوی در چین ۲۰۱۴
چین در آغاز قرن جدید، وقتی که با یک نمونه طاعون گاوی مواجه شد، توانست صفحهای جدید در مبارزه با این بیماری بگشاید. در شهر یومین چین، مردی یک موشخرمای مرده را به سگش داد تا بخورد. ظاهرا موشخرما ناقل طاعون بوده است. بعد از این واقعه، مقامات تمام صد و پنجا نفری را که با این مرد برخورد داشتند، قرنطینه کرد،. بسیاری از محلههای شهر مسدود شد، با این کار هزاران نفر قرنطینه شدند. یانژونگ هوانگ یکی از مقامات سازمان بهداشت جهانی در مصاحبهای با گاردین گفت: “سارس درس اشتباهی به مقامات چین داد_قرنطینه برای مبارزه با هر بیماری خطرناک مسری و عفونی، مانند یک ترفند جادویی عمل میکند.” بعد از دو روز قرنطینه لغو شد و هیچ نمونه دیگری از این بیماری گزارش نشد.
ابولا در لیبریا و سیرالئون ۲۰۱۴
در کشور لیبریا، بعد از آنکه کارآموزان پزشکی، در محلۀ وست پوینت مرکزی برای نگهداری بیماران مشکوک به راه انداختند، دورتادور این محله به مدت ده روز یک کمربند حفاظتیبهداشتی کشیده شد(تا عبور و مرور افراد مشکوک کنترل شود). با گریختن برخی از بیماران به این محلۀ فقیرنشین، دولت تصمیم به قرنطینۀ این محله برای مدت بیست و یک روز میگیرد (دورۀ کمون بیماری). اعتراضها بعد از ده روز به قرنطینه پایان میدهد. درسیرالئون کشور همسایۀ لیبریا، در ماه سپتامبر سه روز قرنطینه اعلام شد، و از مردم خواسته شد که در خانه بمانند، تا همزمان کارکنان بهداشت برای تشخیص افراد بیمار به تک تک خانهها مراجعه کنند و همچنین قالبهای صابون را به هر خانه تحویل دهند. سازمان پزشکان بدون مرز که نقشی مهم در مبارزه با ابولا ایفا کرد، میگوید، “به تجربه فهمیدیم که ممنوعیت رفت و آمد و قرنطینه به کنترل ابولا کمک نمیکند، بلکه چنین اقداماتی جامعه را به انزوا و پنهانکاری وامیدارد، و اعتماد میان کادر پزشکی و مردم را به خطر میاندازد.”
منبع: سایت صدانت
مستندسازی فاجعه (نوشته)
علی کریمی
این روزها که ویروس کرونا دنیا را درنوردیده و به یک بلای عالمگیر بدل شده است، برخی مورخان پیشنهاد کردهاند که مردم تجربیات شخصیشان را ثبت کنند تا سندی باشد برای آیندگان.
در سال ۱۹۰۰ در کابل وبا آمد. مرض واگیر و مهلکی که هر چند سال یکبار میآمد و هر بار، طی سه-چهار ماهی که دوام میکرد، جان آدمهای بسیاری را در شهر میگرفت. دلیل اصلی شیوع مکرر مرض هم آب رودخانهی کابل بود که مردم از آن هم در شستوشو استفاده میکردند و هم در پختوپز. در آن سال، مثل همیشه، امیر عبدالرحمن خان از ترس وبا به پغمان پناه برد. دیری نگذشت که شایعهای در شهر پخش شد که امیر بر اثر وبا جان باخته است. پس از پایان وبا، وقتی امیر به شهر برگشت، دو نفر عاملان اصلی پخش آن شایعه را دستگیر کرد. او به مردانش دستور داد تا هر دو نفر را قطعه قطعه کرده و قطعات بدنشان را در بازار کابل آویزان کنند تا عبرتی باشد برای دیگر بدخواهان امیر. ما این حادثه را میدانیم بهدلیل اینکه فرنک مارتین، کارمند انگلیسی دولت، تمام اینها را دید و بعد در کتاب خاطرات خود نوشت. ساکنان کابل اما هیچ سند مکتوبی از وحشت وبا در آن سالها از خود بر جای نگذاشتهاند و یا دستکم من ندیدهام. چه بسا فجایعی که در تاریخ ما اتفاق افتاده و امروز یا ما آنها را به یاد نداریم و یا وارونه به یاد داریم.
فاجعههای بزرگ تأثیرات بزرگی دارند. بلایای ارضی و سماوی -چه جنگ و طاعون باشد و چه زلزله و سیلاب- میتواند یک جامعه را از ریشه تکان داده و پردهی ریا از روی همه کس و همه چیز بردارد. طوری که در جریان چنین حوادثی میتوان به روشنی چهرهی اصلی هر جامعه را با تمام زشتیها و زیباییهایش دید: میزان اعتماد و همکاری در یک جامعه، قدرت و ضعف نهادهای حکومتی و زیربناهای ارتباطی و معلوماتی در یک کشور همه در لحظههای اضطرار برملا میشوند. مورخ آمریکایی، فرنک اسنودن، در کتاب خود، امراض عالمگیر و جامعه: از مرگ سیاه تا حال (۲۰۱۹)، نوشته است که مطالعهی یک جامعه در زمان شیوع بیماریهای همهگیر به ما اجازه میدهد تا «ساختار، استندرد زندگی، و اولویتهای سیاسی» آن جامعه را درک کنیم.
در این روزها که ویروس کرونا دنیا را درنوردیده و به یک بلای عالمگیر بدل شده است، برخی مورخان پیشنهاد کردهاند که مردم تجربیات شخصیشان را ثبت کنند تا سندی باشد برای آیندگان. امراض عالمگیر در تاریخ بیسابقه نیستند. در عصر مدرن، مرگبارترین مرض مسری عالمگیر آنفلوانزای اسپانیایی بود که در سال ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و بیش از یکچهارم بشر را مبتلا کرد و جان پنجاه میلیون نفر را گرفت. پس از آن اما هیچ مرض واگیری در حد ویروس کرونا گسترده نبوده و تا این حد نظام اقتصاد جهانی و زندگی روزمرهی مردم را مختل نکرده است. فاجعهی کرونا رویدادی است که شاید هر چند نسل یکبار اتفاق بیفتد و تاثیرات آن برای نسلها باقی خواهد ماند. ما در حال زندگیکردن یک لحظهی مهم تاریخی هستیم و مشاهدات شخصی ما سند باارزشی برای فهم این لحظه در آینده خواهد بود.
ثبت مشاهدات شخصی به خصوص در افغانستان مهم است؛ جایی که هم ملت نانویسا است و هم دولت. حتا وقتی دولت ما معلوماتی را تولید میکند، آن معلومات قابل اعتماد نیست. مردم نیز اکثراً بیسوادند. اقلیت مکتب رفتهای که داریم نیز چندان اهل نوشتن نیستند. به همین دلیل، آیندگان ما دربارهی حوادث این روزها به معلوماتی که توسط شاهدان عینی ثبت شده باشد دسترسی محدود خواهند داشت؛ درست همانطور که امروز ما به سختی میتوانیم معلومات قابل اعتمادی دربارهی حوادث بزرگ قرون گذشته پیدا کنیم. در غرب قضیه فرق میکند. غربیها قرنهاست که حساسیت خاصی به امر مکتوب دارند. به این دلیل، آنان دربارهی گذشتهشان اسناد گستردهای در اختیار داشته و دانش تاریخیشان از وسعت و غنای کمنظیری برخوردار است.
حتا در ایران، همسایهی همزبان ما، وضعیت نوشتن خوبتر است. برای مثال در سال ۱۹۱۸ در جریان آنفلوانزای اسپانیایی، روستانشینی از اطراف شهر کرمان، میزان مرگ و میر در قریهی خود را در حاشیهی قرآن یادداشت کرد. او نوشته است که فقط در ظرف چند روز از یک قریه ۷۳ نفر بر اثر «زکام» فوت کردند: «شبی و روزی ۱۰ نفر فوت میکردند قسمی که کفن [و] دفن نمیشدند. بعضیها معادل ده یوم در اطاقها بودند، درها بسته بود، جمع نمیشدند.» همین یک پاراگراف معلومات، که تاریخ هم دارد و با دقت نوشته شده است، تصویری بیواسطه از آن روزهای سخت به ما ارایه میکند. او در پایان، این شعر سعدی را ذکر کرده است: «بماند سالها این نظم و ترتیب/ ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی/ غرض نقشیست کز ما باز ماند / که هستی را نمیبینم بقایی.» او خود بقا نکرد، ولی یادداشت کوتاهش ۱۰۲ سال بعد هنوز باقی است و کمک میکند تا قربانیان آن روستا از یاد نروند.
مستندسازی فاجعه توسط شاهدان عینی مهم است، چون چنین سندها میتواند روایت رسمی را به چالش بکشد. این روزها، روایت رسمی سخنان مسئولان وزارت صحت عامه است که هر روز اعلام میکنند که نتایچ آزمایشهای گرفتهشده منفی است، تعداد مبتلایان اندک است، و اینکه دولت توانایی مدیریت این بحرانِ در حال گسترش را دارد. تجربهی شخصی فردی مثل ابراهیم فرزام اما نشان میدهد که تا چه اندازه دولت در مبارزه با کرونا ناتوان است و تا چه حد نهادهای صحی غرق در فساد و فریباند و اینکه نباید به گفتار مقامات اعتماد کرد. آقای فرزام که تازه از چین برگشته است به تاریخ ۲۵ حوت ۱۳۹۸ به شفاخانهی افغان-جاپان در کابل برای آزمایش میرود، یگانه مرکزی که از سوی دولت برای آزمایش، تداوی، و قرنطینهی مریضان کرونا در نظر گرفته شده است. او در صفحهی فیسبوک خود شرح داده است که باوجود علایم گلودردی و با وجود سابقهی سفر به چین مسئولان شفاخانه حاضر به آزمایش گرفتن از او نبودند و پس از جنجال بسیار از او آزمایش میگیرند. در شفاخانه نیز هیچ اثری از نظافت و وسایل مراقبت وجود نداشته است. شاید به همین دلیل بوده که چند روز پیش دهها نفر در هرات از یک شفاخانهی قرنطینهی کرونا گریختند.
رسانه های افغانستان نیز اکثرا بدون کمترین ارزیابی، معلومات غیرقابل اعتماد دولتی را روزانه بازپخش میکنند. درحالیکه به حوادث عینی که در جامعه اتفاق میافتند کمتر میپردازند. چندی پیش، در صفحات فیسبوک تصویر مردی پخش شد که در منطقهی سرای زیرزمینی در مرکز شهر کابل به زمین افتاده است. معلوم نبود که دلیل بیماری یکبارهی او کرونا بوده یا چیز دیگری. مردم دورش جمع شدند ولی جرأت نداشتند به او کمک کنند. ما با حوادث مشابهی از بیماران کرونایی در چین و ایران اشنا هستیم که یکباره مشکل نفستنگیشان چنان شدید میشود که مجبور میشوند به زمین بیفتند. در دیگر جای دنیا، افتادن آن مرد میتوانست موضوع مهم رسانهای شود ولی هیچ رسانهای در افغانستان، نفیا و اثباتا، تا جایی که من جستوجو کردم، به آن نپرداخت. ما نمیدانیم آن آدم کی بود و چرا به زمین افتاده بود و آیا کرونا داشت یا نداشت و اینکه زنده ماند یا نه.
کرونا ویروس مسری و مرگباری است که مثل برق به دنیا پخش شده و طی روزها و هفتههای آینده اثرات فاجعهبار آن در افغانستان بیشتر معلوم خواهد شد. در این لحظه، مهم این است که هر کس وضعیت را آنطور که شخصا تجربه کرده است، یادداشت کند. مشاهدات روزانهی خود را از ماحول و همسایگیمان، و آنچه از رسانهها و ملا و مَلِک میشنویم، باید یادداشت کنیم. هرچند در عصر رسانههای دیجیتل تعداد زیادی از ما به موبایل و شبکههای اجتماعی دسترسی دارند و میتوانند متن و عکس و صدا و تصویر نشر کنند، ولی باید دانست که رسانههای دیجیتل در کنار سهولتهایی که دارد با محدودیتهایی نیز همراهند. این رسانهها فرستندهی خوبی است، ولی ذخیرگاه خوبی نیست. هنوز کلمات نوشتهشده روی کاغذ مطمئنترین راه ذخیرهکردن معلومات است. با وجود این، ثبت یک صحنه با ویدیو آسانتر از نوشتن آن در یک کتابچه است و حتا برای جلب توجه مردم بسی موثرتر نیز است. ویدیویی که جوانی از داخل محل قرنطینهی مریضان در هرات گرفت و در رسانهها نشر شد مثال خوبی است. در ایران نیز مردم از برخی صحنههای مربوط به شیوع کرونا ویدیو میگیرند و وضعیت را هم در جریان ثبت شرح میدهند تا تصاویر برای بیننده قابل درک باشد.
روایتهای شخصی از حوادث بزرگ منبع بیمانندی برای مورخان آینده خواهد بود. در گذشته، گاه ما با چنین اسنادی برمیخوریم. در افغانستان یکی از نمونه های خوب تذکرالانقلاب است؛ کتابی که یادداشتهای روزانهی ملا فیض محمد کاتب هزاره در جریان شورش حبیبالله کلکانی مشهور به «بچه سقو» را در بر دارد. او هر روز هر آنچه را میدید و میشنید در کتابچهی شخصیاش یادداشت میکرد. از نمونههای جدید میتوان از کتاب قذف (۲۰۱۷) نام برد که یادداشتهای روزانهی بتول مرادی از گرفتاریهایش در دهلیزهای فاسد ادارات قضایی افغانستان است. این کتاب بهتر از هر تحقیق رسمی دیگری چهره از دستگاه فاسد دولت افغانستان برمیدارد و بیارزشی قانون و عدالت را در این ملک نشان میدهد. داستان یک فرد، در حقیقت میتواند داستان همهی ما باشد.
فرنک مارتین، کارمند انگلیسی امیر عبدالرحمن خان، در خاطرات خود یاد میکند که در زمان شیوع وبا، مردم کابل اطفالشان را روی بام خانه هایشان بالا کرده و از آنان میخواستند با صدای بلند دعا بخوانند. مردم فکر میکردند چون اطفال بیگناه هستند خدا صدای آنها را خواهد شنید و دعایشان را مستجاب خواهد کرد. بیشتر از یک قرن بعد، امروز که کابل درگیر بلای کرونا است ما با صحنه های مشابهی مواجه میشویم. حسین رضایی در صفحهی تویتر خود نوشته است که همسایگان او در آخر دشت برچی جمع شده و برای مبارزه با کرونا گاو نذر کردهاند. او از طریق برادرش هر چه تلاش کرده مانع آنها شود ولی ریشسفیدان منطقه گرد هم جمع شده و گاو را قربانی کردهاند. این صحنهها از مشاهدات شخصی بهتر از روایت رسمی تجربهی زیستهی ما را بازگو میکند. روایت رسمی تولیدشده در این روزها، از وجود دستگاههای پیشرفتهی طبی و دولت دلسوز دم میزند. روایت عینی اما به ما گوشزد میکند که با وجود تکنولوژیهای مدرن، افغانستان طی ۱۲۰ سال گذشته بسیار کمتغییر است.
منبع: سایت میدان
همهگیری؛ ریشهها و میوههای سیاسی_اجتماعی
اقتصاد سیاسی «اِبولا» (نوشته)
سودابه رخش
نویسنده: لی فیلیپس | وبسایت طنز «Onion» مثل همیشه درست و دقیق به هدف زد. وقتی میخواست به بزرگترین شیوع ابولا در دنیا بپردازد؛ شیوعی که برای اولینبار در غرب آفریقا اتفاق افتاده و هزارو779نفر را مبتلا کرده و به مرگ 961نفر منجر شده، برای یکی از مطالبش تیتر زد: «کارشناسان: تا درمان ابولا، دستکم50مبتلای سفیدپوست فاصله است.»
توضیح مختصر ما این است که اگر افراد مبتلا به ابولا سفیدپوست بودند، مشکل حل میشد. اما نقش بازار در دو مورد از قلم افتاده؛ یکی خودداری شرکتهای دارویی از سرمایهگذاری در تحقیق و دیگری شرایط ناشی از سیاستهای نئولیبرالی که این بیماری را تشدید و حتی شیوعاش را تشویق میکند.
نژادپرستی قطعا یک عامل است. جرمی فرر، متخصص بیماریهای عفونی و رییس «ولکامتراست» یکی از بزرگترین موسسات خیریه تحقیقات پزشکی جهان به «تورنتواستار» گفت: «تصور کنید شما در یکی از کشورهای کانادا، آمریکا یا اروپا هستید و ۴۵۰نفر از تب ویروسی هموراژیک رو به موت هستند. چنین چیزی بههیچوجه پذیرفتنی نیست و در غرب آفریقا هم پذیرفتنی نیست.» او به ماجرای یک تکنیسین آزمایشگاه آلمانی اشاره میکند. در سال۲۰۰۹، یک واکسن آزمایشگاهی ابولا (ساخت کانادا) فورا به آلمان فرستاده شد: «ما برای کمک به تکنیسین آلمانی آزمایشگاه به درودیوار زدیم. اما چرا حالا مساله فرق میکند، چون غرب آفریقاست؟»
اما عزمی برای حل مشکل ابولا وجود ندارد، چراکه این بیماری نه پولساز است و نه سودآور. از زمان شناسایی ویروس ابولا در سال۱۹۷۶ حدود دوهزارو۴۰۰نفر کشته شدهاند. شرکتهای دارویی مطرح میدانند که بازار مبارزه با ابولا بسیار کوچک و هزینههای توسعه درمان زیاد و چشمگیر است. در مقیاسی صرفا کمی، برخی (شاید بهدرستی) نسبت به تمرکز بیش از حد روی این بیماری هشدار دهند، چراکه بهمراتب کمتر از بیماریهایی مانند مالاریا و سل کشنده است. با این حال، محدودیتهای اقتصادی که تاکنون موجب کندشدن روند توسعه درمان ابولا شدهاند، در ضمن نشاندهنده آن است که چرا شرکتهای دارویی در مقابل توسعه درمان این بیماریها و بسیاری بیماریهای دیگر مقاومت میکنند.
طی دهه گذشته پیشرفت بینظیری در تحقیقات درمان ابولا دیده شده که معمولا در بخش دولتی یا در شرکتهای کوچک مربوط به تکنولوژی زیستی با بودجه دولتی چشمگیر بوده. این شرکتها گزینههای درمانی مختلفی در اختیار داشتهاند که شامل محصولاتی بر پایه اسیدنوکلئیک، درمانهای آنتیبادی (پادتن) و تعدادی واکسن بود که پنجعدد از این واکسنها با موفقیت از پستانداران غیرانسان در برابر ابولا محافظت کرد. آنتونی فوچی، رییس موسسه ملی بیماریهای عفونی و آلرژی به همه مطبوعات گفته است اگر پای شرکتهای بزرگ خسیس و دندانگرد در میان نباشد، ساخت واکسن ابولا کار یکدقیقه خواهد بود. او به «یواسایتودی» گفت: «ما روی واکسن ابولا کار کردهایم اما میان هیچ شرکتی خریدار ندارد. در گفتوگو با «ساینتیفیک آمریکن» هم به همین نکته اشاره کرد: «ما یک نمونه واکسن داریم که روی میمونها امتحان کردهایم و بهنظر هم خوب میرسد اما خب بخشی از شرکتهای داروسازی برای توسعه واکسن بیماریای که هر ۳۰ یا ۴۰سال یکبار شیوع مییابد، انگیزهای ندارند.»
تقریبا همه افراد مطلع میگویند دانش درمان وجود دارد اما مساله فقط این است که شیوع بیماری ناچیزتر و مبتلایان آن اندکتر از هستند که توسعه درمان برای شرکتهای بزرگ داروسازی ارزش (یعنی سود) داشته باشد. آنطور که دانیل باوش، رییس دپارتمان عفونتهای نوظهور مرکز تحقیقات پزشکی نیروی دریایی، یک آزمایشگاه تحقیقات زیستپزشکی در پرو به vox گفته است: «شیوع گاهبهگاه ابولا، فقیرترین جوامع این سیاره را تحتتاثیر قرار داده و اگرچه مسلما اینگونه شیوعها بلوایی غیرقابلتصور بهپا میکنند، ولی وقایع نسبتا نادری هستند. بنابراین اگر منافع شرکتهای داروسازی را در نظر بگیرید، شور و اشتیاق چندانی وجود ندارد تا داروی ابولا مراحل سهگانه آزمایش را طی کند و واکسنی ساخته شود که شاید فقط مورد استفاده دهها یا صدهاهزارنفر است.»
جان اشتون، رییس دانشکده بهداشت عمومی انگلستان نیز در مقاله اهانتآمیزی در روزنامه ایندیپندت، رسوایی بیمیلی صنعت داروسازی برای سرمایهگذاری در تحقیقات تولید واکسن و درمان را به باد انتقاد گرفت و گفت آنها از انجام این کار سر باز میزنند چراکه از دیدشان، تعداد اندک مبتلایان به ابولا سرمایهگذاری در این زمینه را توجیه نمیکند. او در انتها میگوید: «این ورشکستگی اخلاقی سرمایهداری است که در غیاب هرگونه چارچوب اخلاقی و اجتماعی عمل میکند.»
این وضعیت تنها منحصر به ابولا نیست. شرکتهای بزرگ داروسازی، ۳۰سال تمام از مشارکت در تحقیقات رده جدید آنتیبیوتیکها خودداری کردهاند. بر اساس این «خلأ تاریخی اکتشاف جدید»، پزشکان انتظار دارند طی ۲۰سال آینده داروهای موثر در برابر عفونتهای معمولی بهطور کامل تمام شوند. بسیاری از تکنیکها و عملیاتهای پزشکی که از دهه۱۹۴۰ به اینسو به وجود آمدهاند، کاملا به یک شالوده حفاظت ضدمیکروبی وابستهاند. افزایش میانگین عمر که انسانها در این سالها تجربه کردهاند، به بسیاری چیزها وابسته بوده اما بیشک این افزایش میانگین عمر، بدون آنتیبیوتیکها ممکن نبوده است. عفونتهای باکتریایی پیش از توسعه آنتیبیوتیکها یکی از علل شایع مرگومیر بوده است.
در ماه آوریل، سازمان جهانی بهداشت در اولین گزارش خود از پیگیری مقاومت در برابر میکروبها، مقاومت باکتریایی را در «سطح نگرانکننده» اعلام کرد. مجمع بهداشت سازمانملل هشدار داد که «این تهدید جدی دیگر صرفا پیشبینی آینده نیست و در حال حاضر در همه مناطق جهان اتفاق میافتد و این امکان را دارد که هرکسی را در هرسنی و در هرکشوری از جهان تحتتاثیر قرار دهد.»
دلیل آن سرراست است، چنانکه شرکتها خودشان اعتراف کردهاند: برای شرکتهای دارویی نمیصرفد که بر اساس برآوردها، ۸۷۰میلیوندلار روی دارویی سرمایهگذاری کنند که مردم فقط معدود زمانی که به عفونت مبتلا میشوند از آن استفاده میکنند. در حالیکه میتوانند همان میزان را روی توسعه داروهای سودآورتر برای بیماریهای مزمنی مانند دیابت یا سرطان سرمایهگذاری کنند که بیماران مجبورند هرروز و اغلب در طول عمر برای ادامه حیاتشان از آن استفاده کنند. به گزارش مرکز پیشگیری، نظارت و درمان بیماری ایالاتمتحده (CDC)، در آمریکا هرسال حدود دومیلیوننفر به باکتری مقاوم در برابر آنتیبیوتیک مبتلا میشوند و در نهایت ۲۳هزارنفر میمیرند.
ما شاهد شرایط مشابهی در گسترش و تولید واکسنها هستیم. برای مثال، مردم داروهای آسم و انسولین را برای دههها مصرف میکنند حال آنکه واکسیناسیون در طول عمر تنها یک یا دوبار موردنیاز است. اکنون چندیندهه است که بسیاری از شرکتهای داروسازی نهتنها عطای تحقیقات و توسعه واکسن را به لقایش بخشیدهاند، بلکه تولید واکسن را نیز رها کردهاند، بهطوری که در سال۲۰۰۳ ایالاتمتحده با کمبود واکسنهای دوران کودکی روبهرو شد. وضعیت به اندازهای وخیم است که CDC وبسایتی عمومی به راه انداخته و کمبود و تاخیر واکسنهای کنونی را پیگیری میکند. اما لااقل در مورد ابولا که بازار حاضر به تامین دارو نیست، وزارت دفاع میتواند بهراحتی مداخله کند و در جهت منافع امنیت ملی، اصول بازار آزاد را کنار بگذارد.
توماس گیسبرد، ویروسشناس دانشگاه پزشکی تگزاس در گلوستون با ابراز امیدواری درباره واکسن VSV که یکی از گزینههای محتمل در درمان ابولا است به «ساینتیفیکآمریکن» گفت: «ما در تلاشیم که برای انجام مطالعات انسانی بودجه دریافت کنیم… اما همهچیز به حمایت مالی از شرکتهای کوچکی بستگی دارد که در حال توسعه این واکسن هستند. مطالعات انسانی هزینهبر و نیازمند مقدار زیادی دلار دولتی است. در مورد ابولا که بازار جهانی اندکی دارد و شرکتهای بزرگ دارویی انگیزهای برای ساخت واکسن آن ندارند، بودجه دولتی لازم است.»
ویلیام شریدان، رییس موسسه داروسازی BioCryst که توسعهدهنده داروهای تجربی ضدویروس BCX4430 است، وضعیت مالی پیشروی تحقیقات و توسعه درمان ابولا را اینگونه وصف میکند: «مساله تنها این است که این پروژه میان شرکتهای بزرگ خریداری ندارد.» اما دولت فدرال نهتنها از تحقیقات شرکت کوچکی مانند شرکت او حمایت کرده، بلکه وعده داده که بهعنوان اقدامی پیشگیرانه در برابر بیوتروریسم، ذخایر داروهای ضدابولا را خریداری کند. BCX4430 در ضمن با همکاری موسسه تحقیقات پزشکی بیماریهای عفونی ارتش آمریکا بسط و توسعه یافت. آنطور که شریدان به رادیوی ملی (NPR) گفته، تنها یک بازار برای این تحقیقات وجود دارد و آن بازار دولت ایالاتمتحده است.»
در ضمن موسسه تحقیقات پزشکی بیماریهای عفونی ارتش آمریکا به همراه آژانس سلامت عمومی کانادا حامی بسط و توسعه سرمی با نام ZMapp هستند که یک شرکت زیستتکنولوژیکی در ساندیگو تولید میکند. این شرکت را دوپزشک آمریکایی به نامهای کنت برنتلی و نانسی رایتبول به راه انداختهاند. این دوپزشک وقتی از بیماران مبتلا به ابولا در لیبریا مراقبت میکردند، خودشان نیز مبتلا شدند. وضعیت برنتلی بهسرعت رو به وخامت گذاشت و با همسرش تماس گرفت تا آخرین وداع خود را بگوید. در عرض یکساعت سرم آزمایشی را به او زدند و وضعیتش بنا بر گزارشها دگرگون شد، تنفسش بهبود یافت و جوشها از بین رفت. صبح روز بعد او قادر بود خودش دوش بگیرد و همین که او را از لیبریا خارج کردند و پایش به آمریکا رسید. توانست بدون کمک کسی از آمبولانس پیاده شود. رایتبول هم بعد از رسیدن به آتلانتا الان مثل او سرحال راه میرود. البته باید خیلی محتاط باشیم و از این بهبود زود نتیجه نگیریم که این سرم آنها را درمان کرد. ما فقط دونمونه از این «آزمایش پزشکی» داریم؛ بدون هیچ گروه نظارتی معرکهای. این دارو تاکنون هرگز روی انسانها آزمایش نشده تا ایمنی یا کارآمدی آن ثابت شود و مثل هربیماری دیگری، درصد مشخصی از بیماران خودشان خوب میشوند. ما نمیدانیم که آیا این سرم علت بهبودی ظاهری بوده یا نه. با اینهمه معقول است بگوییم روند دگرگونی وقایع جای بسی امیدواری است.
وقتی نقش پنتاگون و سازمان دفاع کانادا در پیشبرد سرم ZMapp را میشنویم، برخی سراغ نظریات توطئه میروند. ولی نباید به بودجه وزارت دفاع همچون یک چیز شنیع و کثیف بنگریم، بلکه این قضیه گواهی بر برتری بخش دولتی بهعنوان محرک ابتکارات درمانی است. چرا باید بخش خصوصی سراغ شرایط سودآور برود و مواردی را که سودی ندارد به بخش دولتی بسپارد؟ اگر صنعت داروسازی بنا بر الزامات سودجویانه بهلحاظ ساختاری عاجز از تولید محصولاتی است که مایحتاج جامعه است و بخش دولتی (در این مورد با هدایت ارتش) مرتب باید فاصلهای را پر کند که ناکامی بازار برجا میگذارد، پس بخش خصوصی باید ملی شود تا درآمد درمانهای سودآور به تحقیقات، بسطوتوسعه و تولید درمانهایی اختصاص یابد که سودی ندارند.در چنین اوضاع و احوالی، دیگر نباید حتی استدلال کرد که پیشگیری از مالاریا، سرخک یا فلج اطفال اولویت دارد؛ چون ممکن است با توجه بیش از حد به این نامها و بیماریهای مهم، بیماریهای دیگری را نادیده بگیریم. هیچ تضمینی نیست که افزایش بودجه عمومی بیبروبرگرد به نتیجه برسد و موفق باشد، ولی در همین اثنا شرکتهای دارویی خصوصی حتی ذرهای تلاش نمیکنند.مساله ما اینجا صرفا این نیست که درگیرنشدن شرکتهای دارویی بزرگ در بیماریهای فراموششده مناطق استوایی، واکسنها و آنتیبیوتیک «آراند دی» بهنحو مضحکی بیاخلاقی و بیانصافی است، بلکه قضیه این است که تولید مقادیر بالقوه زیادی از کالاها و خدمات جدید که میتوانستند منشأ خیر و برکت برای نوع بشر باشند و قلمرو آزادی انسان را گسترش دهند، متوقف شده؛ آنهم به دلیل رخوت بازار آزاد و نبود هیچ خواستی در بازار برای حل مشکل.
این دقیقا همان چیزی است که سوسیالیستها میگویند: سرمایهداری سدی در برابر رشد و تحول بعدی نیروهای تولید است. مساله ما اینجا صرفا این نیست که درگیرنشدن شرکتهای دارویی بزرگ در بیماریهای فراموششده مناطق استوایی، واکسنها و آنتیبیوتیک «آراند دی» بهنحو مضحکی بیاخلاقی و بیانصافی است، بلکه قضیه این است که تولید مقادیر بالقوه زیادی از کالاها و خدمات جدید که میتوانستند منشأ خیر و برکت برای نوع بشر باشند و قلمرو آزادی انسان را گسترش دهند، متوقف شده؛ آنهم به دلیل رخوت بازار آزاد و نبود هیچ خواستی در بازار برای حل مشکل.
تمرکز بر یک واکسن یا دارو ممکن است حیاتی باشد. ولی اگر صرفا بر یک دارو تمرکز کنیم، بدون توجه همزمان به بدترشدن سلامت عمومی و زیرساخت کلی در غرب آفریقا و شرایط گستردهتر اقتصادی که به احتمال شیوع بیماریهای مشترک میان انسان و حیوان همچون ابولا کمک میکنند، در بهترین حالت مثل کسی است که قایقش سوراخ شده و کم مانده غرق شود، آنوقت او سطل آب را خالی میکند.
راب والاس، بومشناس، بهخوبی توصیف کرده که چگونه این نوع کنارهگیری نئولیبرالی شرایط آرمانی را برای بیماریهای همهگیر فراهم کرده. گینه، لیبریا و سیرالئون چندتا از فقیرترین کشورهای روی زمین هستند که در شاخص توسعه انسانی سازمانمللمتحد از بین ۱۸۷کشور به ترتیب۱۷۸ام، ۱۷۴ام و ۱۷۷ام محسوب میشوند. اگر این شکل از شیوع ابولا مثلا در کشورهای اروپایشمالی اتفاق میافتاد، یعنی در میان مللی که بهترین زیرساختهای سلامت را در دنیا دارند، به احتمال زیاد اوضاع کنترل میشد.
قضیه فقط کمبود بیمارستانها، فقدان اقدامات بهداشتی مناسب در بیمارستانهای موجود، نبود واحدهای استاندارد قرنطینه و محدودبودن کادر حرفهای و آموزشدیدهای نیست که بتوانند رد هرکسی را که ممکن است مبتلا شده بگیرند و قرنطینه کنند. یا اینکه بگوییم اقدامات حمایتی و مراقبتهای بهتر شرط اصلی نتیجهگیری بهتر است، صرفنظر از اینکه امکانات درمانی در دسترس باشد یا نه. قضیه این است که رواج بیماری در ضمن بهواسطه تضعیف ساختارهای حکومتی شدت گرفته؛ ساختارهایی که در غیر اینصورت قادر بودند خیلی گستردهتر حرکت بیماری را محدود کنند، مشکلات لجستیکی را پشتسر بگذارند و با دولتهای دیگر همکاری کنند.
دانیل باوش، متخصص بیماریهای همهگیر و عفونی که در یک پروژه تحقیقی (نزدیک کانون شیوع بیماری) کار کرده، در مقالهای که در ماه جولای در مجله علمی کتابخانه ملی با عنوان «بیماریهای استوایی فراموششده» منتشر کرد، توصیف میکند که چگونه او این توسعه معکوس را بهعینه مشاهده کرده؛ «هرسفری که به گینه برمیگشتم، هررانندگی طولانی که از کوناکری (پایتخت گینه) به مناطق جنگلی میکردم، زیرساختها بدتر و بدتر جادهها بدتر، خدمات عمومی کمتر، قیمتها بالاتر و جنگلها تُنکتر میشد.
والاس اشاره میکند به اینکه غربیها و نهادهای مالی بینالمللی در اینجا هم (مثل بسیاری کشورهای دیگر) مجموعهای از برنامههای تعدیل ساختاری را تشویق و تحمیل کردهاند که مستلزم خصوصیسازی، کاهش خدمات دولتی و برداشتن تعرفههاست، حال آنکه تجارت محصولات کشاورزی در شمال همچنان نیازمند یارانه است و اگر این کشورها به سمت صادرات کشتوزرع حرکت کنند، به خودکفایی غذایی دست مییابند که بهای زیادی برای غربیها دارد. همه اینها فقر و گرسنگی به بار میآورد و رقابت سرمایه، زمین و منابع کشاورزی بر سر مواد غذایی و صادرات محصولات بهنوبه خود به تحکیم بیش از پیش مالکیت زمین، خصوصا برای شرکتهای خارجی، میانجامد و دستیابی کشاورزان جزء را به زمین محدود میکند.
ابولا بیماری مشترک میان انسان و حیوان است که از انسان به حیوان (یا برعکس) انتقال مییابد. حدود ۶۱درصد از بیماریهای عفونی در طول تاریخ چنین بودهاند؛ از آنفلوآنزا گرفته تا وبا و ایدز.
بیشک بزرگترین عامل رشد ویروسهای انسانی-حیوانی، تماس روزافزون انسانها با طبیعت وحشی است که اغلب ناشی از گسترش فعالیتهای انسانی در صحرا و بیابانهاست. به گفته والاس، از آنجا که برنامه تعدیل ساختاری نئولیبرال مردم را بالاجبار از زمینهایشان جدا میکند، ولی برایشان فرصتهای شغلی شهری فراهم نمیآورد، آنها «هرچه بیشتر در جنگلها غوطهور میشوند تا نهتنها بهلحاظ تنوع گونه، بلکه از نظر جغرافیایی نیز امکان شکار را گستردهتر کنند، چوب برای زغال درستکردن بیابند، در اعماق معادن فروروند تا مواد معدنی استخراج کنند و این خطر را به جان بخرند که در معرض ویروس ابولا و دیگر باکتریهای انسانی-حیوانی و بیماریزایی قرار بگیرند که در گوشه و کنار وجود دارد.
همانطور که باوش میگوید: «عوامل بیولوژیکی و زیستمحیطی میتواند موجب بیرونآمدن ویروس از جنگل شود، ولی بیتردید این چشمانداز سیاسی-اجتماعی است که به ویروس حکم میکند از آنجا به کجا برود- به یک یا دومورد تک و جداافتاده بدل شود یا اینکه شیوع فراگیر و ماندگار یابد.»
این پیامدها، نتیجه قابلپیشبینی توسعه بیبرنامه و تصادفی در مناطقی است که بهعنوان منشأ سرایت بیماریهای انسانی-حیوانی شناخته میشوند، مناطقی بدون آنگونه حمایت از زیرساختها و اخلاق برابریخواهانه که برای مثال بعد از جنگجهانی دوم این امکان را به آمریکای جنوبی داد که مالاریا را از بین ببرد، آنهم با محوریت یکی از نخستین پروژههای مرکز پیشگیری، نظارت و درمان بیماری در ایالاتمتحده (CDC). طی ماههای گذشته، شیوع وحشتناک ابولا (که در تاریخ بیسابقه است) ورشکستگی اخلاقی الگوی توسعه دارویی ما را عیان کرده است. مبارزه در راه بهداشت و سلامت عمومی در ایالاتمتحده در کنار مبارزه علیه خصوصیسازی درمان و بهداشت عمومی در دیگر کشورهای غربی هنوز در نیمه راه است. هدف چنین کارزارهایی تنها زمانی کاملا محقق میشود که کارزار جدیدی راه بیفتد: نهتنها هدفگرفتن سیاستگذاریهای نئولیبرالی که بهصورت غیرمستقیم سلامت عمومی را تضعیف میکنند، بلکه در ضمن ساختن مجدد صنعت دارویی در سطح بینالملل در قالب خدمات عمومی و نه در دست بخش خصوصی.
ما محتاج نوعی اکتیویسم علمی (اکتیویسم مبتنی بر برخورد علمی با قضایا) هستیم که هدف آن، هدف درازمدت، بلندپروازانه و قابل دستیابی آن پیروزی دموکراتیک بر صنعت دارویی است. ما محتاج کارزاری هستیم برای از بینبردن بیماریهایی که هیچ سودی برای شرکتهای بزرگ دارویی ندارند.
ما باید از فعالان عرصه مبارزه با ایدز در اواخر دهه۸۰ و اوایل دهه۹۰ الهام بگیریم و نیز از گروههایی که در آفریقایجنوبی در دهه اول قرن بیستویکم در کنار نافرمانی مدنی علیه شرکتها و سیاستمداران دست به عمل مستقیم زدند؛ گروهها و فعالانی کهبه لحاظ علمی درک دقیقی از اوضاعواحوال خودشان داشتند.
اینک نیازمند کارزاری عظیمتر و قابلفهمتریم که فقط معطوف به یک بیماری خاص نباشد، بلکه چیزهای بیشتری را هدف بگیرد: نمایش ناکامیهای بازار در توسعه واکسن، خلأهای موجود در کشف آنتیبیوتیکها، بیماریهای استوایی فراموششده و همه بیماریهای ناشی از فقر که نادیده انگاشته شدهاند. ما محتاج نوعی اکتیویسم علمی (اکتیویسم مبتنی بر برخورد علمی با قضایا) هستیم که هدف آن، هدف درازمدت، بلندپروازانه و قابل دستیابی آن پیروزی دموکراتیک بر صنعت دارویی است. ما محتاج کارزاری هستیم برای از بینبردن بیماریهایی که هیچ سودی برای شرکتهای بزرگ دارویی ندارند.
منبع: سایت میدان
اجباری است؟ رایگان توزیع کنید! (نوشته)
به دستور دولت، از ۱۵ تیر ماسک زدن در اماکن عمومی ایران اجباری است؛ البته بدون اینکه دولت ماسک را در اختیار مردم قرار دهد.
افزایش بیسابقه ابتلا به ویروس کرونا در ایران بالاخره دولت را از موضع انکار و کوچکشماری این بیماری همهگیر جهانی پایین آورد. دیروز حسن روحانی بالاخره پس از بیش از چهار ماه از شیوع بیماری کرونا با ماسک در انظار عمومی ظاهر شد. او همزمان از برنامههای دولت برای مقابله با شیوع این بیماری نیز پرده برداشت.
روحانی اعلام کرد که از امروز حضور کارکنان و مراجعین در ادارات دولتی، و حضور مردم در سیستم حمل و نقل عمومی و مکانهای عمومی بدون ماسک ممنوع است. او البته مثل همیشه از مردم خواست خودشان مراعات بیماری را بکنند. همزمان نیز تهدید کرد که برای پیگیری ماسک زدن مردم از ضابطین قضایی، نیروی انتظامی و مردم کمک خواهد گرفت.
اما مطابق معمول دولت روش مشهور وزیر بهداشت سابقش، «خودت بمال»، را در این موضوع نیز پی گرفته است. روحانی همه را مجبور و تهدید میکند که از ماسک استفاده کنند. اما برای دولت جز قانونگذاری در این میان هیچ نقشی قائل نیست؛ آنهم قانونی که حدود و ثغورش این چنین نامشخص است. او همزمان تهدید میکند که اگر کسی قوانینی که دولت وضع کرده و خودش برایش اقدامی نمیکند را رعایت نکند از قوه قهریه استفاده خواهد کرد. اما نقش خود دولت در این میان چیست؟
تصمیم به اجباری بودن ماسک در ادارات البته چیز جدیدی نیست. پیش از این هم بسیاری از ادارات دولتی در تهران مراجعان را بدون ماسک راه نمیدادند. این شرایط اوضاع عجیبی را در ورودی این ادارهها ایجاد میکرد و حتی منجر به همهمه و شلوغی ورودی ساختمانها هم میشد. معمولا یک مغازه، بوفه یا داروخانه در نزدیکی این سازمانها ماسک میفروخت. ماسکهای بیکیفیتی که مردم مجبور بودند با قیمت بیشتر بخرند برای اینکه از حق دسترسی به خدمات عمومی بهرهمند شوند.
بندهای متعددی از قانون اساسی ایران دولت را موظف میکند که بهداشت عمومی را برای شهروندان کشور تامین کند. در اصل سوم از وظیفه جمهوری اسلامی در رفع نابرابریهای بهداشتی حرف زده میشود. در اصل ۴۳ نیز تامین نیازهای اساسی حوزه بهداشت از وظایف دولت است.
از اینها که بگذریم دولت از ابتدای شروع کرونا، وظایفش در مورد کنترل بیماری کرونا را از گردن خود ساقط کرده و به دوش مردم انداخته است. دولتی که حاضر نیست هزینههای تعطیلی کشور را بپردازد از مردم میخواهد در خانههایشان بمانند. رئیسجمهوری که ۴ ماه در برابر ماسک زدن در انظار عمومی مقاومت میکند از مردم میخواهد در خروج از خانه ماسک بزنند. دولت البته این رویه را سالهاست در مورد بسیاری از وظایف عمومیاش در پیش گرفته است.
اما آیا دولت میتواند بدون فراهم کردن امکانات عمومی برای ماسک زدن آن را اجباری کند؟ آیا اجباری کردن تحصیل بدون فراهم آوردن امکان آموزش رایگان عمومی ممکن است؟ هرچند که دولت ایران سالهاست تلاش میکند چنین چیزی را ناممکن کند اما این به قیمت محرومیت بخشی از جامعه از این خدمات بدیهی عمومی تمام میشود.
اجباری شدن ماسک حتما به کنترل کرونا در کشور کمک میکند. آن هم در شرایطی که دولت حاضر نیست هیچ چیزی را تعطیل کند. اما برخلاف چیزی که دولت سعی میکند نشان دهد، موضوع اساسا مسالهای فرهنگی و مربوط به عادات و توجه مردم نیست. مساله دسترسی به اقلام بهداشتی مسالهای جدی است. دولت همانطور که وسایل واکسیناسیون رایگان عمومی را برای همگان فراهم میکند باید دسترسی عمومی به اقلام بهداشتی مورد نیاز برای مقابله با کرونا را نیز فراهم کند.
در روزهایی که ویروس کرونا به شدت جامعه ایران را تهدید میکند، آمار مرگ و میر در بالاترین حدود خود است، باز هم دولت از مردم میخواهد «خودشان بمالند». بعد هم تهدید میکند که اگر چنین نکنند با قوه قضائیه و پلیس و بسیج مجبورشان میکند این کار را بکنند. دولت همه این کارها و تهدیدها را میکند که کار سادهای را نکند: طبق وظایفش از بودجه عمومی و برای استفاده همگان ماسک توزیع کند. گذاشتن یک کارتن ماسک در ورودی ادارات دولتی و مترو و اتوبوس حتما خیلی سادهتر از گذاشتن یک پاسبان و ضابط قضایی است. هرچند که حکومت در ایران همواره دومی را به اولی ترجیح میدهد.
منبع: سایت میدان
آیا واقعاً ویروس کرونا تبعیض قائل نمیشود؟ (نوشته)
دلارام علی، پیام روشنفکر
دکتر محمد فاضلی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی روز پنجم اسفند ۱۳۹۸ در کانال شخصی تلگرام خود «دغدغه ایران» طی یادداشتی با عنوان «کرونا: مسئولیت مردم، پیشنهاد به مسئولان» نوشت: «کورونا از جنس مخاطراتی است که کموبیش دموکراتیک عمل میکند. ویروس دموکرات وصف تلخ و تا اندازهای واقعی برای کورونا است (اولریش بک جامعهشناس آلمانی، دود و آلودگی هوا را دموکراتیک میدانست). تبعیض قائل نمیشود، هر کسی را که مستعد باشد میکشد و فرقی نمیکند مسئول، اصلاحطلب، اصولگرا، در قدرت یا بیرون قدرت باشد. فقیر و غنی هم نمیشناسد. کورونا به همه حق برابر برای مردن میدهد. منتظر تأیید صلاحیتاش برای مشارکت در کشتن هم نمیماند».
روز بعد از آن یعنی ششم اسفند ۱۳۹۸ دکتر ایرج حریرچی، معاون کل وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی نیز در بخشی از ویدیوی سلفی که بعد از اعلام نتیجه مثبت تست کرونایش از خود تهیه کرده بود عنوان کرد: «این ویروس، ویروس دموکراتی است، فقیر و غنی نمیشناسد، مسئول و غیرمسئول نمیشناسد….»
اما آیا واقعا چنین است؟ آیا ویروس کووید ۱۹ که اکثر ما امروز آن را با نام ویروس کرونا میشناسیم واقعا دموکراتیک عمل میکند؟ در این چند یادداشت تلاش خواهیم کرد تا نشان دهیم چرا این ادعا نادرست است و چگونه نابرابری، تفاوتهایی را در میزان مواجهه، آسیبپذیری و پیامدهای ناشی از ابتلا به این ویروس در گروههای مختلف اجتماعی ایجاد میکند. آنچه در ادامه میخوانید در رابطه با تفاوتهایی است که میان گروههای مختلف جامعه از حیث مواجهه با این ویروس وجود دارد.
از شوخی تا جدی
از دیماه ۱۳۹۸ که ویروس کرونا در چین رو به گسترش میرفت و روزانه بر شمار مبتلایان و جانباختگان آن افزوده میشد بسیاری از ما سرگرم شوخیکردن با سوپ خفاش به عنوان یکی از حدس و گمانهای مطرح شده در رابطه با منشا ویروس بودیم. دیری نگذشت که با افزایش تعداد افراد مبتلا در شهر «ووهان» چین، قرنطینه این شهر آغاز شد (۲۳ ژانویه ۲۰۲۰ برابر با سوم بهمن ۱۳۹۸) و تصاویری از شهری که هیچکس در خیابانها و اماکن عمومیاش حضور نداشت در شبکههای اجتماعی دست به دست شد. کمکم فهمیدیم که موضوع جدی است، آنقدر جدی که نه تنها «ووهان» با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت که تمام استان «هوبی» با جمعیتی بیش از ۵۷ میلیون نفر را به قرنطینه برده است.
با اعلام لغو بسیاری از پروازهای هواپیماییهای مختلف جهان به چین و به ویژه «ووهان»، ادامه پروازهای هواپیمایی ماهان بسیاری را دچار نگرانی کرد. در نهایت پروازهای این خط هواپیمایی به عنوان تنها خط هوایی ایران که به طور مستقیم به ۴ نقطه چین یعنی پکن، شانگ هانگ،گوانجو و شنزن پرواز داشت بنابر مصوبه هیئت دولت از تاریخ دوم فوریه(دوازدهم بهمن)ممنوع شد. با این حال بنابر اطلاعیه رسمی این شرکت هوایی از تاریخ دوازدهم تا شانزدهم بهمن، ۴ پرواز مسافری به مقاصد پکن، شانگهای، گوانگجو و شنزن به منظور انتقال مسافران چینی این شرکت حاضر در ایران و سایر کشورها و ایرانیهای حاضر در چین با نظارت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و رعایت دستورالعملهای مربوط انجام شد . هر چند که برخی از رسانهها تعداد سفرهای این هواپیمایی در سه هفته ممنوعیت پرواز را بسیار بیشتر از این رقم اعلام کردهاند.
نگرانی بعدی، بازگشت ۷۰ دانشجوی ایرانی بود که در شهر «ووهان» تحصیل میکردند. در نهایت بامداد روز شانزدهم بهمن یک هواپیمای اختصاصی شرکت هواپیمایی ماهان این دانشجویان را به ایران بازگرداند و آنها به مدت ۱۴ روز در قرنطینه نگهداری شدند و پس از آن با اعلام سلامتیشان از قرنطینه خارج شده و به خانههایشان بازگشتند و نگرانیها بابت ورود ویروس به ایران کاهش پیدا کرد. هر چند که همچنان بخشی از نگرانیها به دلیل ورود افرادی که با پروازهای غیر مستقیم از چین به ایران میآمدند پا برجا بود.
۱۴ روز بعد یعنی روز ۳۰ ام بهمن ماه ۱۳۹۸ زمانی که وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اعلام کرد آزمایش دو مورد مشکوک ابتلا به ویروس کرونا در شهر قم مثبت گزارش شده است و به فاصله کوتاهی خبر جان باختن آنان اعلام شد، نگرانیها شدت گرفت. چرا که این آغاز اعلام رسمی ورود کرونا به ایران بود.
ویروس که تا یازدهم اسفند به بیش از ۲۷ استان کشور وارد شده و وزارت بهداشت ابتلای ۹۷۸ نفر به آن را قطعی اعلام کرده است. در این میان اما برخی نامها همچون ایرج حریرچی معاون کل وزارت بهداشت، مجتبی ذوالنور رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس، محمود صادقی نماینده مجلس، معصومه ابتکار معاون رئیس جمهور در امور زنان، مرتضی رحمان زاده شهردار منطقه ۱۳ تهران برجسته شده است، نامهایی که قرار است به ما بگوید که این ویروس فقیر و غنی و مسئول و غیرمسئول نمیشناسد.
آیا همه به یک اندازه در معرض خطر مواجهه با ویروس هستیم؟
سازمان بهداشت جهانی میگوید ویروس کووید ۱۹ از طریق تماس مستقیم با قطرههای تنفسی فرد آلوده (از طریق سرفه و عطسه) و تماس با سطوح آلوده به ویروس منتقل میشود. این ویروس میتواند ساعتها روی سطوح زنده بماند اما اقداماتی همچون شستن دستها با آب و صابون، تنفس بهداشتی(پوشاندن دهان و بینی در هنگام سرفه و عطسه)، حفظ فاصله یک متری با سایر افراد در محیطهای عمومی، پرهیز از لمس چشم و دهان، ضدعفونی کردن محیطهایی که به طور مشترک مورد استفاده قرار میگیرند و ترجیحا ماندن در خانه تا جای ممکن میتواند به پیشگیری از ابتلا به این ویروس کمک کند. همچنین این سازمان توصیه میکند که افرادی که علائم بیماری را در خود مشاهده میکنند و افرادی که به طور مستقیم با آنها در تماس هستند از ماسک استفاده کنند. اما آیا همه به یک اندازه میتوانند همین توصیههای به ظاهر ساده بهداشتی را برای پیشگیری از مواجهه با ویروس رعایت کنند؟
یکی از اصلی ترین توصیهها برای پیشگیری از ابتلا به ویروس شستن مداوم دستها با آب و صابون و یا مواد ضدعفونیکننده است. اما آیا چنین امکانی برای همه مردم به یک اندازه در نقاط مختلف کشور فراهم است؟ نتایج حاصل از سرشماری نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ نشان میدهد که ۳.۶ درصد جمعیت کشور (معادل ۷۰۶ هزار واحد مسکونی) به شبکه آبرسانی عمومی(آب لولهکشی) دسترسی نداشتهاند. البته این عدد در برخی استانها بسیار بالاتر است. به عنوان نمونه در استانهای سیستان و بلوچستان و گلستان ۲۰ درصد جمعیت فاقد چنین دسترسی بودهاند. به عبارت دیگر ۲۰ درصد از جمعیت ۶.۶ میلیون نفری این دو استان نمیتوانند شیر آب خانه را باز کنند و روزی ۲۰ مرتبه دستهایشان را با صابون بشویند، بنابراین انجام همین توصیه به ظاهر ساده بهداشتی برایشان ناممکن است.
از دیگر توصیههای بهداشتی این است که روشوییها و توالتها به عنوان محیطهایی که اعضای یک خانواده به طور مشترک از آن استفاده میکنند به طور مرتب ضدعفونی شوند و این در حالیست که بنا بر یافتههای پیمایش شاخصهای چندگانه جمعیت و سلامت، حدودا ۱۰ درصد از خانوارهای کشور(معادل ۲.۱ میلیون خانوار یا به عبارتی حدود ۸ میلیون نفر) به توالت اختصاصی(یعنی توالتی که مختص یک خانواده باشد) دسترسی نداشتهاند. این عدد میانگینی کشوری است و وضعیت در برخی استانها بسیار بدتر است. به عنوان نمونه یافتههای پیمایش شاخصهای چندگانه جمعیت و سلامت(۱۳۸۹) نشان میدهد که در سیستان و بلوچستان بیش از ۴۰ درصد مردم از توالت اختصاصی برخوردار نبوده و نزدیک به ۷ درصد اساسا به توالت دسترسی نداشتهاند. بنابراین آنان اگر به مواد ضدعفونیکننده هم دسترسی داشته باشند(که بعید به نظر میرسد)نمیتوانند این توصیه بهداشتی پیشگیرانه را انجام دهند.
یکی دیگر از مواردی که برای پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا توصیه میشود پرهیز از حضور در اماکن پرجمعیت است. آمارهای رسمی نشان میدهند که بیش از ۷۰ درصد جمعیت ایران در شهرها زندگی میکنند و تا سال ۱۳۹۴ حدود ۲۱ درصد از آنها یعنی ۱۱ میلیون نفر ساکن سکونتگاههای غیررسمی بودهاند که از حیث جمعیتی تراکم بالایی دارند. حاشیه کلانشهرها نیز وضعیتشان مشابه است. به عنوان نمونه استان تهران دارای ۱۶ شهرستان است که تراکم جمعیت در برخی از آنها نظیر شهرستان بهارستان به ۱۰ هزار نفر در هر کیلومتر مربع میرسد، این در حالی است که میانگین استقرار جمعیت در هر کیلومتر مربع در کشور ۴۵ نفر است. تراکم جمعیت در یک محله به معنای زندگی در کوچهها، خیابانها، مغازهها، مدرسهها و به طور کلی محیطهای عمومی شلوغتر است و شلوغی یعنی مواجهه با تعداد بیشتری از افراد در طول روز که میتواند امکان ابتلا به ویروس را بیشتر کند. تراکم جمعیت در یک محله معنای دیگری هم دارد و آن زندگی در خانههای کوچکتر است. خانههایی که اگر یکی از ساکنانش علائم بیماری را داشت نمیتوان آنگونه که توصیه شده است او را در اتاقی جدا از سایرین نگهداری کرد تا امکان ابتلای دیگر افراد کمتر شود. بر اساس سرشماری نفوس و مسکن سال ۱۳۹۰، ۳۰۷۵۶ واحد مسکونی فاقد حتی یک اتاق در کشور وجود داشته که بیش از یک خانوار در آن ساکن بودهاند(جمعیتی بین ۱۵۰ تا ۲۵۰ هزار نفر). بنابراین عدم حضور در اماکن پرجمعیت و یا نگهداری از فردی که دارای علائم ابتلا به ویروس است در یک اتاق جداگانه، برای بسیاری از کسانی که ساکن حاشیه شهرها و یا سکونتگاههای غیررسمی هستند، عملا ناممکن است.
یکی دیگر از محیط های پرتراکم در شهرها، وسایل حملونقل عمومی هستند که در برخی ساعتهای روز فاصله افراد حاضر در آنها با یکدیگر شانهبهشانه و کاملا مماس است. در حالی که برای پیشگیری از مواجهه با ویروس کرونا، حفظ فاصله یک متری توصیه میشود. جمعیت بزرگی در کشور به ویژه در شهرهای بزرگ برای جابهجایی روزانه از این وسایل استفاده میکنند. در تهران آنگونه که مدیرعامل شرکت واحد اتوبوسرانی تهران میگوید روزانه به طور متوسط بالغ بر دو میلیون نفر جابجایی مسافر توسط اتوبوسهای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران در دو بخش عمومی و خصوصی انجام میشود و به گفته شرکت بهرهبرداری مترو تهران بیش از دو و نیم میلیون نفر نیز روزانه از مترو استفاده میکنند. بخشی از این جمعیت گزینه دیگری جز استفاده از این این وسایل را ندارند و در روزهای گذشته با وجود هشدارهایی که در این رابطه داده شده همچنان ۸۰۰ هزار نفر در تهران روزانه از مترو استفاده کرده اند و امکان انجام این توصیه بهداشتی را نداشته اند.
بخشی دیگر از حملونقل در شهرهای بزرگ با تاکسیهای اینترنتی انجام میشود و در این روزها با توجه به آنکه بخشی از مردم ناگزیر هستند که در محیطهای کاریشان حضور پیدا کنند عملا اگر توان تامین هزینه را داشته باشند و بخواهند از حضور در اتوبوس و مترو پرهیز کنند و ماشین شخصی هم نداشته باشند، تاکسیهای خطی و بعد تاکسیهای اینترنتی گزینه بعدی هستند. در تاکسیها احتمالا رانندگان بیش از مسافران در معرض خطرند چرا که در طول روز با تعداد بیشتری از افراد مواجه میشوند. اتحادیه تاکسیرانیهای شهری کشور میگوید ۳۱۳ هزار دستگاه تاکسی در کل کشور وجود دارد و تعدادی(که رقم دقیق آن مشخص نیست) هم با سواریهای شخصیشان و به طور مستقل در خیابانها مسافربری میکنند. بزرگترین شرکت تاکسی اینترنتی در ایران یعنی «اسنپ» هم میگوید حدود ۲میلیون راننده ثبتنامی و ۷۰۰هزار راننده فعال دارد. این جمعیت عظیم که درآمد روزانه خود را از سوارکردن و به مقصد رساندن مسافران تامین میکند این روزها به راحتی نمیتواند این توصیه بهداشتی یعنی حفظ فاصله یک و نیممتری با سایرین را رعایت کند.
پرسنل بهداشتی و درمانی هم این روزها نمیتوانند بنابر توصیههای پیشگیرانه در خانه بمانند و به واسطه نوع شغلشان بیشتر از همه به طور مستقیم با مبتلایان به ویروس مواجهاند. اما در میان آنها هم سلسله مراتبی از لحاظ میزان تماس با بیماران احتمالی یا قطعی وجود دارد. پزشکان متخصص به طور معمول یک یا دو بار در روز بیماران را ویزیت میکنند اما پرستاران به طور مستمر با آنها در ارتباطند. بهیاران و کارکنان خدماتی بیمارستانها نیز به طور دائمی باید به بیماران خدمترسانی کنند، ملحفههای تختها و لباسهایشان را تعویض کنند، اتاقهایشان را تمیز و ضدعفونی کنند و بسیاری کارهای دیگر که معنایش ارتباط دائمی با بیماران است.
کارگران بسیاری نیز این روزها ناگزیر هستند در محیطهای کاری پرتراکمشان حاضر شوند، آنهایی که روزمزد هستند، آنهایی که کارفرمایانشان امکان ماندن در منزل و دوری از محیطهای عمومی را ندادهاند، کارگران کارگاههای کوچک زیر ده نفر، فروشگاهها، مشاغل زیرپلهای و ….، آنهایی که در متروها و خیابانها دستفروشی میکنند و تمام کسانی که اگر یک روز کار نکنند درآمدی نخواهند داشت. بعضی از کارمندان بخش خصوصی و دولتی هم وضعیت مشابهی دارند، کارفرمایان آنها هم امکان ماندن در خانه را برایشان فراهم نکرده اند. سربازانی که باید هر روز در پادگانها حاضر شوند، زندانیان، بیخانمانها، کسانی که در گرمخانهها و سرپناههای موقت زندگی اشتراکی میکنند، مهاجرانی که در کمپها زندگی میکنند و مصرفکنندگان مواد که در حال بهبودی هستند و روزانه باید برای گرفتن اندازه معینی از متادون به مراکز کاهش آسیب مراجعه کنند و ….. این فهرست را همچنان میتوان ادامه داد اما احتمالا همین نمونهها هم کفایت میکند تا دقیقتر دریابیم که همه ما به یک اندازه در معرض مواجهه با ویروس نیستیم.
عددها رنج را نشان نمی دهند
آمارها به ما میگویند که بیش از ۸۶ هزار نفر در دنیا به ویروس کرونا مبتلا شدهاند، نزدیک به ۳ هزار نفر جان خود را از دست داده، بیش از ۳۹ هزار نفر درمان شده و باقی همچنان با آن دست و پنجه نرم میکنند. آمارها میگویند بیشترین نرخ مرگ و میر(۱۴.۸%) متعلق به افراد بالای ۸۰ سال است و افراد ۱۰ تا ۳۹ سال سهم بسیار کمتری دارند. آمارهای بسیار دیگری هم هستند اما هیچکدام به ما نمیگویند که مبتلایان به جز تفاوتهای سنی، جنسی و سوابق بیماریهای زمینهایشان چه تفاوتهای دیگری با هم دارند. به ما نمیگویند که شرایط زندگی آنها پیش از ابتلا به ویروس چطور بوده. عددها این چیزها را میپوشانند. همانطور که نشان نمیدهند چقدر از کسانی که هنوز مبتلا نشدهاند برای به کار بستن همین توصیههای ساده بهداشتی هر روز رنج مضاعف میکشند. عددها رنج را نشان نمیدهند و کار را برای آنهایی که میگویند ویروس میان ما تبعیض قائل نمیشود، راحت میکنند. اما این روزها که بگذرد، رد زخماش بر جان آنان که بیشترین رنج را کشیدهاند باقی میماند و به یادشان میآورد که ویروس هم میتواند بر پایهی نابرابری و تبعیض عمل کند.
چه کسانی در برابر ویروس کرونا آسیبپذیرترند؟
می گویند سه گروه در برابر ویروس کرونا آسیبپذیرتر هستند، یعنی ابتلا به این ویروس برایشان خطرناکتر است:گروه اول افرادی با سیستم ایمنی ضعیفتر هستند؛ یعنی کسانی که دارای نقص ایمنیاند (نظیر افرادی که با ام اس و یا لوپس ناشی از دیابت نوع یک زندگی میکنند) و یا دارای خودایمنیهای مادرزادی یا ویروسی هستند (نظیر افرادی که با اچآیوی/ ایدز و یا آلرژی زندگی میکنند). گروه دوم افرادی با بیماریهای زمینهای هستند، یعنی کسانی که با انواع بیماریهای تنفسی، قلبی- عروقی، کلیوی و کبدی، دیابت، سرطان و فشارخون زندگی میکنند و نهایـا گروه سوم افراد سالخورده و سالمنداناند که احتمال داشتن مشکلات پیش گفته در آنها بیشتر است. به نحوی که دادههایی که از موارد ابتلا در چین گزارش شده نشان میدهند که ۷۳ درصد از بیماران بالای ۴۰ سال داشته و میانهی سنی افراد بستری شده در بیمارستانها ۵۶ سال و آنهایی که در ICU بستری شدند ۶۶ سال(۵۸ تا ۷۸ سال) بوده است.
اما آیا این افراد به طور مساوی در میان گروههای مختلف اجتماعی توزیع شدهاند؟ یعنی همه فارغ از آن که فقیر یا غنی باشند، ممکن است دچار ضعف سیستم ایمنی و یا بیماریهای زمینهای باشند؟ یا فقر و ناسلامتی رابطهای درآمیختهتر از آن دارند که ما فکر میکنیم؟
نابرابری و ضعف سیستم ایمنی
این روزها در پیامهای مختلف بهداشتی تاکید میکنند که سیستم ایمنی قوی میتواند آسیبپذیری شما در برابر ویروس را کم کند. سیستم ایمنی بخشی از بدن است که سلولها و مولکولهای خودی را از بیگانه -مثل میکروبها- شناسایی میکند، آنها را از بین میبرد یا بیخطر میکند. میکروبها یا ریزاندامگان شامل باکتریها، ویروسها، آغازیان و برخی قارچها هستند. آنها در همهجا، از آب و هوا گرفته تا خاک، روی پوست و مخاط بدن انسانها و جانوران به میزان فراوانی وجود دارند و میتوانند بیماریزا و یا مفید باشند.گاهی به دلیل تشابه آنتیژن سلولهای خودی با غیرخودی، سیستم ایمنی به سلولهای خودی حمله میکند (بیماریهای خودایمنی) و گاهی نیز به خصوص در مواردی که استرسها زیاد هستند، غدد درون ریز باعث کمکردن پاسخ و تضعیف سیستم ایمنی میشوند.
اما این همه ماجرا نیست. شایعترین عامل موثر بر تضعیف سیستم ایمنی، سوءتغذیه یا تغذیه با غذاهای بیارزشی مانند فستفودها و غذاهایی با فقر انواع ویتامینهاست و البته همزمان مسایل ژنتیکی و یا مصرف داروهای مقابله با خود ایمنی، داروهای حاوی کورتون، استرول، دخانیات و برخی عوامل مانند گازهای سمی و آلایندههایی چون دیاکسیدکربن، اکسیدسولفور و ذرات فلزات سنگین نیز بر سیستم دفاعی بدن اثر سوء دارند. بنابراین اگر شما تغذیه سالمتری داشته باشید و از سبزیجات و میوه بیشتری استفاده کنید، زندگیتان کم استرستر باشد و در محیطی کار و سکونت داشته باشید که از هر آلاینده نوری، صوتی و امواج به دور است، سیستم ایمنی قویتری خواهید داشت.
اما اگر جزو پایینترین گروههای درآمدی کشور باشید چنین شانسی برای شما کمتر وجود دارد. یافتههای یک مطالعه که بیش از یک دهه قبل در کشور انجام شده نشان داده است که سهم پروتئین دریافتی دهکهای درآمدی پایین از گوشت قرمز، مرغ و ماهی بسیار کمتر از دهکهای بالاست و منابع گیاهی(عمدتا نان) بیشترین سهم را در تامین پروتئین آنان دارند. نتایج این مطالعه حاکی از آن است که پروتئین دریافتی هر فرد شهری از دهک درآمدی اول (یعنی پایینترین دهک درآمدی) در زمان مطالعه برابر با ۵۱ گرم یعنی ۹ گرم کمتر از مقدار توصیه شده و پروتئین دریافتی هر فرد از دهک دهم شهری(یعنی بالاترین دهک درآمدی) از محل مصرف اقلام خوراکی ۱۳۱ گرم یعنی ۷۱ گرم بیشتر از نیاز بوده است. این مطالعه کمبود ویتامین D در ۴۳ درصد زنان باردار روستایی و کم خونی و کمبود آهن در ۴۰ درصد کودکان زیر دو سال و ۴۳ درصد زنان باردار کشور را گزارش کرده است.
مطالعات تازهتر نیز نشان میدهند که الگوی مصرف مناسب میوه و سبزیجات به عنوان عواملی که میتوانند فقر غذایی را کاهش دهند، به طور کلی وضعیت مناسبی در کشور ندارد اما در همین وضعیت نامناسب نیز، اختلاف بین ثروتمندترین و فقیرترین پنجک درآمدی در مصرف مناسب روزانهی میوه و سبزیجات ۳.۳ و لبنیات ۱.۶ برابر است.
مطالعات میگویند کسانی که عواملخطر و رفتارهای پرخطر کمتری دارند یعنی مثلا فعالیت بدنی کافی دارند، انواع دخانیات(سیگار، قلیان و مواد مخدر) و الکل مصرف نمیکنند، ریسک کمتری در ابتلا به انواع بیماریها دارند. در رابطه با ویروس کرونا آنگونه که کانال تلگرامی وزارت بهداشت (وبدا) عنوان میکند بر اساس یافتههای پژوهشی که توسط دانشمندان در چین و آمریکا بر روی ۸ هزار فرد مبتلا انجام شده، احتمال بیشتری وجود دارد که افراد سیگاری به این ویروس مبتلا شوند، همچنین بیماری در آنها با علائم شدیدتری همراه خواهد بود و احتمال مرگ نیز به همین میزان در میان این دسته از افراد بالاتر است. همچنین گفته شده که کشیدن بیش از ۱۰ نخ سیگار در روز برای بیماری ناشی از ویروس کووید ۱۹، عامل خطر است. این در حالیست که یافتههای حاصل از مطالعهی عواملخطر بیماریهای غیرواگیر در ایران در سال ۱۳۹۵ نشان میدهد که فارغ از کیفیت سیگار که نسبت مستفیمی با قیمت آن دارد، پنجک اول درآمدی(یعنی فقیرترینها) در روز حداقل ۱۷.۷ نخ و پنجک پنجم(یعنی غنیترینها) حداقل ۱۱.۸ نخ سیگار میکشند.
نکتهی مهمتر مواجههی سایراعضای خانوادهی افرد سیگاری با دود تحمیلی در خانه است که شکاف آن بین فقیرترین و غنیترین گروههای درآمدی ۱.۸ برابر است. به عبارتی اعضای خانوادهی افراد سیگاری طبقات بالاتر تا ۴۳.۸% کمتر در معرض دود تحمیلی و دست دوم قرار میگیرند که از جمله خطرات ابتلا به بیماری مزمن برونشیت و انسداد ریوی است. بخشی از این موضوع مرتبط با وسعت محیط سکونت و امکانهای مختلف این طبقات اجتماعی است.
بیماریهای زمینهای و توزیع نابرابر
در گزارش منتشر شده از موارد بستری در اپیدمی کووید ۱۹ در چین ذکر شده که بیماریهای همبود(co morbidity) در افراد به غیر از ایدز عمدتا از بیماریهای غیرواگیر بوده و به ترتیب عبارتند از:
پرفشاری خون(۳۱.۲% کل موارد و ۵۸.۳% بیمارانی که به ICU رسیدند)، بیماریهای قلبی عروقی(%۱۴.۵ و ۲۵% ICU)، دیابت(۱۰.۱% و ۲۲.۲% ICU)، بیماریهای تنفسی مزمن از جمله انسداد ریوی(۲.۹ و ۸.۳% ICU)، بیماریهای مزمن کلیوی(۲.۹% و ۵.۶% ICU)، بیماریهای مزمن کبدی(۲.۹% و ۰% ICU) و نهایتا ایدز(۱.۴% و ۰% ICU).
مطالعات میگویند شیوع پرفشاری خون در ایران به طور کلی ۲۲% است[۱۰]. اما برخی یافتهها نشان میدهند که این بیماری در گروههای نابرخوردار تمرکز بیشتری یافته است. به طوری که شیوع آن در گروههای پایین به لحاظ وضعیت افتصادی-اجتماعی ۴۰.۵% و در گروههای بالا ۱۶.۴% است. بنابراین اگر شما از گروههای کم درآمدتر جامعه باشید احتمال مبتلا بودنتان به پرفشاری خون بیشتر است.
بیماریهای قلبی و عروقی یکی دیگر از بیماریهای زمینهای تشدیدکننده آسیبپذیری نسبت به ویروس کووید ۱۹ هستند. در ایران آمارهای رسمی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی نشان میدهد که ۳۳ تا ۳۹.۳ درصد مرگ و میرها در کشور ناشی از بیماریهای قلبی و عروقی است و روزانه ۳۰۰ نفر بر اثر عوارض قلبی جان خود را از دست میدهند که بالاترین آمار مرگ قلبی در جهان است. اما آیا تمام گروههای اجتماعی به یک اندازه در معرض این خطر هستند؟پاسخ منفی است. آنگونه که مطالعهی عوامل خطر بیماریهای غیرواگیر کشور نشان میدهد بروز سکتههای قلبی یا مغزی در ثروتمندترین پنجک درآمدی ۱.۵ برابر کمتر از فقیرترین گروه درآمدی( یعنی پنجک اول) است.
دیابت نیز یکی دیگر از بیماریهای زمینهای خطرآفرین در بیماری ناشی از ویروس کووید ۱۹ است. یافتههای علمی میگویند ۱۱درصد جمعیت بالای ۲۵ سال در ایران به دیابت مبتلا هستند که در این میان تعداد افراد مبتلا به دیابت نوع دو(حدود۹۰%) بسیار قابل توجهتر از مبتلایان به دیابت نوع یک است. نتایج یکی از مطالعاتی که رابطه بین وضعیت اقتصادی و اجتماعی با عوارض مشاهدهپذیر در مبتلایان به دیابت را مورد بررسی قرار داده، حاکی از آن است که شرایط پیشرفت بیماری به نحوی انباشتی در میان فقرا بغرنجتر است
بیماریهای تنفسی مانند آسم(با شیوع۷.۹۵% در کشور)، برونشیت مزمن(با شیوع ۵.۵۷% درکشور) و بیماری مزمن انسداد ریوی نیز متاثر از عواملی چون استعمال سیگار یا درمعرض دود آن بودن و محیط کاری آلوده است که پیشتر اشاره شد در گروههای درآمدی پایینتر تمرکز بیشتری دارد.
آنچه گفته شد نشان میدهد که ابتلا به بیماریهای زمینهای نیز مانند ضعف سیستم ایمنی تابعی از وضعیت طبقاتی افراد در جامعه است. به عبارت سادهتر فقر و ناسلامتی دو روی یک سکهاند. بنابراین با آنکه بیماریهای واگیر ممکن است بسیاری را در جامعه مبتلا کنند اما وقتی آسیبپذیری از آنها با بیماریهای غیرواگیر(که از آنها با عنوان بیماریهای زمینهای نام برده میشود) گره بخورد، به گروهی از مردم جامعه که در حقیقت افراد کم درآمدتر هستند، بیشتر ضربه میزنند.
سندرم جایگاه
وضعیت سلامت و ناسلامتی ما متاثر از جایگاهی است که در نظام اجتماعی داریم. جایگاهی که پیش از ورود ویروس کووید ۱۹ نیز وضعیت سیستم ایمنی و بیماریهای زمینهای ما را تعیین کرده و منجر به تفاوت در مواجهه و آسیبپذیریمان نسبت به آن شده است. زمانی که نابرابریهای سلامت موجود در جایگاههای اجتماعی غیرضروری، قابلاجتناب و قابلحذف هستند، این تفاوتها غیرمنصفانه و تبعیضآمیزند.
سندرم جایگاه در همین نقطه متوقف نمیشود و اثرات نابرابری اجتماعی چه در زمان همهگیری ویروس و چه در پایان آن، پیامدهای متفاوتی را برای افراد به دنبال دارد که تلاش خواهیم کرد در یادداشت بعدی به آن بپردازیم.
* به دلیل حذف برخی از جداول از سرشماری نفوس و مسکن سال ۱۳۹۵ و انتشار نیافتن یافتههای حاصل از مطالعه ملی شاخصهای سلامت و جمعیت سال ۱۳۹۵، در این نوشته از آخرین اطلاعات منتشر شده و قابل دسترس بهره گرفته شده است.
منبع: سایت میدان
ویروس و سرمایهداری (نوشته)
سیدفرید العطاس، استاد جامعهشناسی دانشگاه ملی سنگاپور، مترجم: حمیدرضا غلامزاده
از منظر تاریخ طولانیمدت بشری، رخداد فراگیر بیماریهای مسری با گستره شیوع جهانی یک پدیده معمول است. انسان هرازگاهی در معرض تهدید بیماریهای همهگیر بوده است. طاعون سیاه در سالهای1347تا1351میلادی، نخستین شیوع وبا در 1917، آنفلوآنزای اسپانیایی در سالهای1919-1918و اکنون کوویدـ 19در سالهای2019و2020.
در دوران کنونی اواخر سرمایهداری بهتدریج متوجه میشویم که چگونه بروز چنین بیماریهایی نحوه اولویتبندیهایمان در توسعه اقتصادی و ارزشهای بازار مانند نقدشوندگی، کارآمدی و قابلیت پیشبینی که فراتر از بازار، تقریبا زندگی روزمره ما را شکل میدهند، به چالش میکشد.
درواقع، کوویدـ19به ما یادآوری میکند که زندگی ما مهمتر از رشد اقتصادی است؛ ضمن اینکه ایده برابری را نیز تقویت کرده است. شاید انسانها براساس نژاد، دین و طبقه اجتماعی بین خود تبعیض قائل شوند، اما ویروس اینگونه نیست. مضاف بر این، ویروس مرزهای جغرافیایی را هم به رسمیت نمیشناسد و بیش از هر ویروس کامپیوتری وخیمی روابط بین انسانها را برجسته میکند. در دوران قرنطینه، دریافتیم که چقدر تلاش برای رسیدن به تجملات بیمعناست. اکنون بیشتر به فکر تدارک نیازهای اولیه مانند غذا و سرپناه بوده و قدردان امکان ارتباطات انسانی هستیم. جامعهشناس و مورخ مراکشی قرن 14میلادی (قرن هشتم)، عبدالرحمان ابن خلدون که خود از محنتدیدگان طاعون سیاه بود و والدینش را در آن فراگیری از دست داد، حرفهای زیادی درباره نقمت دارد. ابن خلدون در کتاب المقدمه که درآمدی بر اثر تاریخی او درباره تاریح اعراب و بربرها و دیگر ملیتهاست، در این مورد بحث میکند که چگونه ابعاد اقتصادی ظهور و سقوط سلسلههای حکومتی در فهم ما از نقش تجملات اهمیت دارد.
در نقل قول معروفی که ازجمله توسط رونالد ریگان بیان شده است، ابن خلدون میگوید: «باید دانست که در ابتدای هر سلسلهای، خراج و مالیات درآمد زیادی از داراییهای کوچک حاصل میکند و در پایان هر سلسله، خراج درآمد اندکی از داراییهای بزرگ حاصل میکند. دلیلش این است که وقتی سلسلهای طریقت دین (سنن) را دنبال میکند، فقط مالیاتهایی را تعیین میکند که از سوی قوانین دینی مشخص شدهاند، مانند زکات، مالیات بر زمین و مالیات سرانه.» مشکل زمانی ایجاد میشود که اعضای خاندان حاکم و نزدیکان آنها سبک زندگی تجملاتیتر و خاصتری را اتخاذ میکنند. این تحول طی چند نسل شکل میگیرد.
آنها در زندگی متنعم و تجملاتی فرومیروند. برای دوام و تثبیت این سبک زندگی، مالیات و برآوردها را افزایش میدهند تا درآمد مالیاتی بیشتری کسب کنند. این روند در نهایت به جایی میرسد که منجر به کاهش یا توقف فعالیتهای تولیدی میشود و به تبع آن درآمدهای مالیاتی کاهش مییابد. چرخه افزایش مالیات و کاهش درآمد نهتنها موجب افت تولید و چرخههای مالی سلسله حاکمیت میشود، بلکه بهتدریج زوال حکومت را به ارمغان میآورد. تقاضا برای تجملات همراه خود میکروب انشقاق، زوال و در نهایت فروپاشی را همراه میآورد. جستوجوی تجملات محور سبک زندگی طبقات حاکم و نخبگان جوامع در طول تاریخ بوده است.
در جوامع سرمایهداری مدرن، زندگی تجملاتی به لطف مصرفگرایی ممکن و رایج شده است. مادامی که مصرفگرایی شالوده اعتماد مصرفکننده را شکل میدهد، عامل اصلی رشد اقتصادی و در نتیجه امکان زندگی تجملاتی نیز هست. مصرفگرایی چشماندازی است که در نظم اجتماعی و اقتصادی بهخصوصی وجود دارد که بر مطالبه پایانناپذیر کالا و خدمات تأکید دارد. در قرن بیستم که تولید انبوه منجر به تولید مازاد کالاها شد و به تعاقب آن عرضه از تقاضا پیشی گرفت، راهبردی نیاز بود تا با این مسئله روبهرو شود. در اینجا بود که کهنگی برنامهریزی شده و تبلیغات وارد میدان شدند. کهنگی به سیاستی اشاره دارد که تعمدا محصول را بهگونهای طراحی میکند که بهصورت ساختگی عمر کارآمدی محدودی داشته باشد تا در بازه زمانی مشخصی کهنه و ناکارآمد شود.
در همین حین، تبلیغات یا پیامرسانی هدفمند برای متقاعد کردن و تشویق «میل» مشتریان بهسوی کالا، به شکل شدیدتری بهکار گرفته شد. هر دو مورد نقش حیاتی در تحریک مشتریان به پول خرج کردن، تداوم تقاضا در سطوح بیشتر و بیشتر و تشدید مصرفگرایی داشتند. تورستین وبلن در کتاب کلاسیک خود در باب مصرفگرایی، «نظریه طبقه مرفه» به اتفاقاتی که در نتیجه ظهور «اوقات فراغت» در اوایل قرن بیستم شکل گرفت، نگاهی انداخته است و توجه خواننده را به «فعالیتها و عادتهای خرج کردن این طبقه مرفه در قالب مصرف و اتلاف علنی و غیرمستقیم» جلب میکند.آنچه کهنگی برنامهریزی شده و تبلیغات موجب رشد آن شدهاند، همهگیری فزاینده مصرفگرایی در زندگی روزمره است.
آنجا که مرگ هم دموکراتیک نیست (نوشته)
روزنامه شرق
گفتوگو با علی معظمی درباره پیامدهای بحران ویروس کرونا در ایران به بهانه ترجمه کتاب «قواعد واگیری» اثر آدام کوچارسکی
کتاب «قواعد واگیری» اثر آدام کوچارسکی که بهتازگی با ترجمه علی معظمی و به همت نشر چشمه منتشر شده تاریخ علم همهگیری در قرن بیستم است. نویسنده کتاب ریاضیدانی است که با سازمان بهداشت جهانی کار میکند و کار اصلیاش فهم همهگیریهاست؛ اما در حوزههای بسیار متفاوت دیگری همچون بازارهای مالی و شبکههای اجتماعی کار کرده و از آنها تجربه دستاولی دارد و در این کتاب مسئله واگیری را در حوزههای متعدد و متنوع انسانی که امروزه با آن سروکار داریم، واکاوی میکند.
موج چهارم کرونا ایران را فرا گرفته است. آمار مرگومیر دوباره بسیار بالا رفته و مسئولان ناتوان از پیشگیری بحران فقط تقصیر را گردن یکدیگر میاندازند. در زمینه واکسیناسیون هم جزء بدترینها بودهایم و ادامه این وضعیت قطعا ابعاد فاجعه را وخیمتر میکند. محققان رشتههای ریاضی و زیستشناسی و پزشکی از صد سال پیش و از زمان شیوع بیماری مالاریا مشغول تحقیق و تلاش برای فهم الگوی شیوع همهگیریها و پیشبینی نمودار و موجهای جدید بیماریها بودهاند و بررسی این یافتهها میتواند کمکی به فهم شرایط موجود کند. کتاب «قواعد واگیری» اثر آدام کوچارسکی که بهتازگی با ترجمهای روان و خوشخوان به قلم علی معظمی و به همت نشر چشمه منتشر شده تاریخ علم همهگیری در قرن بیستم است. نویسنده کتاب ریاضیدانی است که با سازمان بهداشت جهانی کار میکند و کار اصلیاش فهم همهگیریهاست؛ اما در حوزههای بسیار متفاوت دیگری همچون بازارهای مالی و شبکههای اجتماعی کار کرده و از آنها تجربه دستاولی دارد و در این کتاب مسئله واگیری را در حوزههای متعدد و متنوع انسانی که امروزه با آن سروکار داریم، واکاوی میکند. این کتاب میتواند بدون نیاز به پیشداشتههای علمی تخصصی دید نسبتا خوبی درباره حوزههای مختلفی به دست دهد که مفهوم واگیری در آنها کاربرد دارد و خواندن آن میتواند تجربهای لذتبخش برای طیف گستردهای از خوانندگان باشد. این کتاب که نتیجه چند سال تحقیق نویسنده است، درست در آستانه شیوع همهگیری کرونا و ترجمه آن در اواخر سال ۱۳۹۹ منتشر شد. به بهانه ترجمه این اثر با علی معظمی گفتوگویی مکتوب کردیم. معظمی استاد فلسفه و علوم اجتماعی و مترجم آثاری همچون «بحرانهای جمهوری» اثر هانا آرنت، «فاشیسم» اثر کوین پاسمور و مجلدهایی از «تاریخ فلسفه راتلج» است. از او فراتر از بحث این کتاب درباره تأثیر همهگیری کرونا بر وجوه مختلف فکری، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و بینالمللی امروز پرسیدیم.
ترجمههای قبلی شما بیشتر در حوزه آثار فلسفی و علوم سیاسی بوده است. در پیشگفتار مترجم کتاب «قواعد واگیری» را نمونه خوبی از کتابهای «سنت علم برای عموم» عنوان کردهاید. چرا تصمیم گرفتید در این مقطع خاص سراغ این کتاب بروید؟ چه کسانی مخاطب این کتاباند ؟
همانطور که در همان مقدمه هم گفتهام، رفتن سراغ این کتاب اول مبتنی بر یک انگیزه شخصی بود؛ میخواستم بهتر اوضاع ناشی از شیوع کرونا را بشناسم و بتوانم حرفهایی را که نهادهای علمی و سیاسی میزنند بسنجم. بعد که کتاب را خواندم دیدم متن خوبی است و به کار طیف وسیعی از آدمها با سواد معمول دبیرستانی میآید و میتواند برای فهم اوضاع مفید باشد. از نظر من مخاطب کتاب هر کسی است که همین حدود پیشزمینه را دارد و میخواهد وضع همهگیری را بهتر بشناسد.
این کتاب در مورد موضوعات واگیردار مختلفی بحث میکند. در واقع، نویسنده از الگوی بیماری همهگیر استفاده میکند و آن را به حوزههای دیگر بسط میدهد. الگوی واگیری در حوزه زیستی و بیماریهای همهگیر چه کمکی به فهم واگیری پدیدههای دیگر همچون شبکههای اجتماعی میکند؟ مثلا در همین اواخر با استقبال گسترده از شبکه اجتماعی جدید کلابهاوس مواجهیم. آیا میتوان فراگیری پدیدههای مختلف را با الگوی بیماریهای واگیردار توضیح داد؟
دقیقا یکی از خصوصیات کتاب همین است که گفتید. اصل بحث در حوزه بیماریهای واگیردار طرح میشود ولی نویسنده در فصول مختلف نشان میدهد که چطور از دانشی که برای شناخت بیماریهای واگیردار از اوایل قرن بیستم شکل گرفت به تدریج برای شناخت همهگیری در حوزههای مختلف اعم از اقتصاد، فرهنگ و سیاست استفاده شد. بحث شبکههای اجتماعی هم از بحثهای مهم کتاب است که به نظرم به فهم جهان کنونی ما کمک میکند. بحث البته مفصل است و کسانی که علاقه داشته باشند میتوانند در کتاب دنبالش کنند ولی در ارتباط با بخش آخر این پرسش شما خوب است به دو نکته از مضامین کتاب اشاره کنم. یکی در خصوص این است که چطور یک شبکه اجتماعی جدید میتواند گسترش موفقی داشته باشد؛ نویسنده با مثالهای متعدد روشن میکند که نقش الگوریتمها و ساختار برنامهنویسی و ترجیحاتی که در ساختار این شبکهها تعبیه شدهاند و پیش چشم ما نیستند، چقدر در این رابطه اهمیت دارند. به این ترتیب فراگیرشدن استفاده از این شبکهها یا برنامهها تا حد قابل توجهی متکی به دانش فنی و اجتماعی پشت آنهاست که اغلب مدام هم بهروز میشوند تا جلب توجه کنند و موفق بمانند. از سوی دیگر در درون خود شبکههای اجتماعی هم مسئله تداول یا ترندشدن موضوعات مطرح است که این هم بهنوبه خود بحث قابل توجهی در کتاب دارد و در اینجاست که نویسنده هم نشان میدهد که فرق تداول در شبکههای اجتماعی با الگوهای واگیری معمول بیماریها چیست، در عین اینکه نشان میدهد از همان قواعد پیروی میکنند و از طرف دیگر نشان میدهد که هنوز فهم ما از این مسئله چقدر محدودیت دارد.
در ابتدای همهگیری بیماری کرونا برخی مقامات سیاسی کشورها از استراتژی «ایمنی گلهای» نام بردند که اصطلاحی پرکاربرد در علم همهگیرشناسی است و آدام کوچارسکی نیز در کتاب رابطه آن را با عوامل دیگر مثل واکسن شرح و توضیح میدهد که یک بیماری همهگیر بعد از چه مدت زمان و بعد از چند موج فروکش میکند. به نظر شما استفاده از این اصطلاح از سوی سیاستمداران تا حد پشتوانهای علمی دارد و تا چه میزان بهانهای است برای شانه خالیکردن دولتها از سیاستهای حمایتی دولتها در قبال شهروندان؟ برخورد دولتهای مختلف را با همهگیری کرونا چگونه ارزیابی میکنید؟
طی همهگیری جهانی کرونا سیاستمداران در کشورهای مختلف به راهبرد ایمنی گلهای اشاره کردند. بعضی میخواستند پایان کار را به تحقق ایمنی گلهای احاله کنند و برخی دیگر همسو با نهادهای بهداشتی جهانی ظاهرا نسبت به خطرات سیاستی که جامعه را رها میکند تا با «ایمنی گلهای» به مصونیت برسد، حساستر بودند. با توجه به اینکه با یک اصطلاح فنی سروکار داریم باید فرض کنیم که سیاستمداران آن را از مشاوران بهداشتی خود آموختهاند. اما اینکه دقیقا چقدر فهمیدهاند یا چقدر خواستهاند بفهمند، مسئله دیگری است. به لحاظ نظری میتوان نشان داد این در کتاب بهخوبی توضیح داده شده که وقتی درصد مشخصی از افراد جامعه مصونیت پیدا کنند، دیگر واگیری رخ نمیدهد؛ این مفهوم ساده «ایمنی گلهای» است. در خیلی از بیماریها مصونیت فردی بهطور «طبیعی» با یک بار مبتلاشدن به دست میآید؛ فرد یا با گرفتن بیماری میمیرد یا اگر زنده ماند، یعنی سازوکار ایمنی بدنش توانسته از پس عامل بیماریزا برآید و بنابراین دستکم تا مدتی یا گاه همیشه، در برابر آن عامل مصون است. محاسبه برای هر عامل بیماریزایی بر اساس عدد تکثیرش نشان میدهد که چه درصدی از جامعه اگر مصون شوند، انتشار متوقف میشود. اما این محاسبهای است که همهگیرشناسان برای واکسنزدن از آن استفاده میکنند؛ یعنی حساب میکنند که حداقل چه درصدی از جامعه باید واکسن بزند تا انتشار بیماری متوقف شود. همهگیرشناسان خصوصا وقتی با بیماریهایی مواجه هستند که برای درصدی از افراد خطر مرگ دارد، فکر نمیکنند که رها کنیم تا بمیرند و بالاخره ایمنی گلهای با ابتلای همان درصد رخ دهد. اولا این فوقالعاده غیرمسئولانه است و به معنی نشستن به تماشای مرگ آدمهاست تا ببینیم چه میشود. درثانی بهویژه وقتی با بیماری تازهای سروکار داریم، مانند همین کووید۱۹، اصلا نمیدانیم که ابتلای فرد حتی اگر به بهبودی او منتهی شود تا چه مدتی سیستم ایمنی بدنش را مصون خواهد کرد و بنابراین نمیدانیم که امکان ایمنی گلهای وجود دارد یا نه. بنا بر همه اینها، رویکرد سیاستمدارانی که از ایمنی گلهای میگفتند، فوقالعاده غیرمسئولانه و همان نشستن به تماشای مرگ شهروندان بود. دولتهایی که میخواستند مسئولتر باشند با سرمایهگذاری جدی در پرداخت یارانه به کسانی که باید کارهایشان تعطیل میشد تا فاصله اجتماعی امکانپذیر باشد و با تدارک وسایل ایمنی مانند ماسک و از همه مهمتر با آگاهیدادن عمومی و مداوم درباره بیماری به جامعه به مقابله آن رفتند. کسانی که به حرف مشاوران بهداشتی بهدرستی گوش دادند، احتمالا متوجه شدند که اگر با بیماری همهگیر مقابله جدی نشود، میتواند به نحوی خطرناک تبدیل به بیماری بومی یک منطقه شود و طی دههها با موجهای رفت و برگشت کشتار آن مواجه شویم. همان وضعیتی که وبا در دوران قاجار در ایران داشت و از عوامل مهم فلج اقتصادی کشور و بروز بحرانها و قحطیهای پیدرپی بود.
در پیشگفتار مترجم گفتهاید یکی از ویژگیهای این کتاب حساسیت کوچارسکی نسبت به پیامدهای اخلاقی و سیاسی علم و کاربستهای آن است. این حساسیت خود را در چه مواردی نشان میدهد و نویسنده چه راهی برای غلبه بر این معضلات ارائه میدهد؟
چند مضمون اساسی در خصوص پیامدهای اخلاقی کار علمی در این کتاب مرکز توجه بودهاند؛ یکی مسئله آزمایشهای انسانی است؛ یعنی وقتی مثلا راه فهمیدن تأثیر یک روش درمانی یا تشخیصی، رفتن سراغ خود آدمها و آزمایشکردن روی خود آنهاست. همینطور که این مدت بحثش در جریان بوده، مثلا در ساخت واکسنها در مراحل مختلف، بالاخره باید سراغ آدمها بروند و با روشهای حسابشده روی جمعیتهای مختلفی واکسن را آزمایش کنند و تأثیرش را بسنجند تا بعد بتوانند به کل جامعه تزریقش کنند. اینکه آزمایشهای انسانی چطور انجام شود و نقش رضایت آگاهانه در واردکردن آدمها به آزمایش چیست از جمله بحثهای کتاب است. در کتاب همچنین به نمونههایی از رسواییهای بزرگ اخلاقی در زمینه آزمایشهای انسانی اشاره میشود و مسئله دیگری هم که کتاب در این ارتباط به آن میپردازد، این است که با «علمی» که از راه چنین آزمایشهایی به دست آمده چه باید کرد؟ مضمون دیگر بحث گردآوری اطلاعات شخصی آدمها توسط پژوهشگران، استفاده از آن و محرمانهبودنش و باز همان مسئله رضایت آگاهانه است. در این زمینه خصوصا توجه نویسنده، به دلیل پژوهشهایی که خودش درگیرش بوده، استفاده از دادههای تلفنهای همراه مردم و عواقب آن است. بهطور کلی بحث استفاده از دادههایی که در فضای دیجیتالیشده از مردم موجودند یا قابل تولید هستند، یکی از بحثهای جالب این کتاب است. مضمون سوم مسئله آموزش درست علمی شهروندان، در برابر فریب و خرافههای ضدعلمی یا شبهعلمی است؛ اینکه نقش رسانهها و دولتها در این زمینه چیست و مثلا مزخرفاتی که جنبشهای ضدواکسنزدن در دنیا میپراکنند، اگر از سوی دولتها و رسانهها با آنها برخورد مناسبی نشود، چطور میتوانند خطری فوقالعاده جدی برای سلامت عمومی به بار آورند و در زمانی نهچندان بلند موجبات مرگ عده زیادی را فراهم کنند؟ بحثهای جالب و مرتبط دیگری هم هست راجع به پوشش خبری وقایعی مثل خودکشی یا تجاوز. چیزی که در همه اینها مشترک است و ما را به بخش انتهایی پرسش شما یعنی راه مقابله با این مشکلات میرساند، یکی مسئله آگاهیبخشی و آموزش علمی به شهروندان است و دیگری جلب رضایت آگاهانه آنها برای استفاده از هر اطلاعاتی یا واردکردنشان در هر روند آزمایشیای. این دو به هم مربوط هستند؛ چون پیششرط حرفزدن از رضایت آگاهانه حد متعارفی از آگاهی است.
یکی از معضلات بعد از کرونا درگرفتن شایعات فراوان بود و خود نویسنده نیز در یادداشتی که در ماههای اول همهگیری کرونا نوشت، اطلاعات غلط در مورد ویروس کرونا را مسریترین بخش آن دانست. در ایران نیز در مواجهه با بحران کرونا علم و شبهعلم به هم آمیخت و بازار شایعات و اطلاعات غلط داغ بود. نظر شما دراینباره چیست؟
شبهعلم همانطور که در پرسش قبل هم صحبتش شد، میتواند فوقالعاده خطرناک باشد. یکی از دلایل رواج شبهعلم، سوای میلی که به هر حال در جامعه به دانستن هست و ترسی که نسبت به خطر بیماری وجود دارد و آدمها دنبال راهحلهای سریع برای خلاصی از آن میگردند، متکی به ضعف آموزش علمی است. راجع به ایران پرسیدید، ببینید با زمین حاصلخیزی که ما برای خرافات داریم، رواج شبهعلم هم بسیار آسانتر و روی همان بستر صورت میگیرد. وقتی در جایی میشود به قصد تبلیغ کتاب درسی پزشکی را آتش زد و فیلم گرفت و پخش کرد، این یعنی زمینه برای رواج خیلی چیزها که حتی ظاهر علمی هم ندارند، بلکه ضد علم موجود هستند مهیاست. متأسفانه رواج انواع اطلاعات غلط، که دستهبندیهایی هم برایش در این کتاب آمده، و برخی از آنها به قصد سست کردن اعتماد عمومی به نهادهای علمی یا رسانههای آزاد صورت میگیرد، فوقالعاده مخرب هستند. این اطلاعات غلط هم سلامت عمومی را در مواقعی مثل الان به خطر میاندازند و هم اعتماد عمومی به نهادهای مقوم جامعه را از بین میبرند. شما نگاه کنید به بحثهایی که همین الان بر سر واکسنزدن یا نزدن در جریان است: حالا ما که واکسن نداریم بزنیم، ولی میشنویم که خیلیها میگویند که واکسن نخواهند زد چون اعتماد ندارند. این را میتوان هم حاصل ناکارآمدی آموزش عمومی علمی در جامعه دانست و هم نتیجه رواج انواع و اقسام خرافات و اظهارنظرهای متناقض و استفاده از هر گفتار شبه علمی به اقتضای توانایی مسئولان برای پوشاندن مقاصد یا ناکارآمدیهایشان در این مدت.
ویروس کرونا همانطور که در هر موج جدیدش با جهشهای ژنتیکی و علائم جدید پزشکان را غافلگیر کرد بر فهم و ادراک عموم مردم نیز تأثیری عمیق بر جای گذاشت. به نظر شما بعد از کرونا فهم ما از وضع کنونی، چه در مقیاس جهانی و چه در مقیاس محلی، چه تغییری کرده است؟ پیامدهای سیاسی و اجتماعی آن را چطور ارزیابی میکنید؟
راجع به تأثیرات این بیماری در موضوعات مختلف از جمله همین فهم و ادراک عمومی مورد اشاره شما نظرپردازیهای فراوانی شده است. من راستش فکر میکنم برآورد تأثیرات احتمالی آن الان چندان ممکن نیست؛ خصوصا که ما هنوز در میانه ماجرا هستیم. مرحلهای که ما هنوز از سر نگذراندهایم، و میتواند در این زمینه بسیار تعیینکننده باشد، ماجرای واکسن زدن و توفیق یا شکستهایش است که به نظرم نقشی مهمی میتواند در ادراک و فهم عمومی داشته باشد. از این گذشته تصوری که مردم از دولتهایشان هم داشتند بعد از این بیماری، اگر بگذرد، ممکن است دستخوش تغییر جدی شود و این به ارزیابی عمومی از عملکرد حکومتها برمیگردد و اتفاقا این از جاهایی است که رسانهها و دستگاههای ایدئولوژیک دولتها به دردسر میافتند چون با مسائل انتزاعی یا موضوعاتی که درکش در دسترس عموم باشد سر و کار ندارند، عملکرد دولتها مستقیم روی زندگی و مرگ آدمها اثر گذاشته و بخشهای بزرگی از جوامع راجع به این عملکردها ارزیابیهای عینی دارند. سوای ادراک عموم، فکر میکنم نخبگان علمی هم کار بزرگی پیشروی خود میبینند. این بحران نشان داد که سواد عمومی، رواج خرافات و شبهعلم، و تصمیمگیریهای سیاسی علمی و غیر علمی در مرگ و میر آدمها چقدر میتوانند سهمی مستقیم داشته باشند. بنابراین تلاش برای جاانداختن بیشتر آموزش علمی و مقابله با انواع آموزههای ضد علم از هر زمانی در حیات نسلهای زنده فعلی خودش را وظیفه جدیتری نشان داده.
بحران کرونا در اغلب کشورها با اعمال وضعیت اضطراری، منع عبور و مرور، تعلیق هرگونه گردهمایی و نیز تعلیق خدمات آموزشی و فرهنگی همراه شد. برخی متفکران از تبدیل این وضعیت به سرمشقی عادی در حکمرانی انتقاد کردهاند. در عمل نیز سیاستگذاریهای دولتها موافقان و مخالفان خود را داشت و در برخی نقاط گروههایی از جامعه در واکنش به محدودیتها دست به اعتراض زدند. در عین حال، در کشورهایی با نظامهای سیاسی بستهتر و نظامهای اقتصادی ناتوانتر، برخلاف انتظار، از اعمال وضعیتهای اضطراری کمتر استقبال شد. مشاهده این دوگانگیها و گاه چندگانگیها ما را به چه نتایجی میرساند؟
راستش باید بگویم که فکر میکنم نظرورزی برخی از متفکران شهیر در این زمینه بسیار غیرمسئولانه و ناشی از نادانی بود؛ خصوصا مطالبی که آدم نامآوری مثل آگامبن گفت و بر آن اصرار ورزید؛ آن هم در کشوری مثل ایتالیا که در ماههای آغازین شیوع، یکی از غمانگیزترین صحنههای مرگ مبتلایان بود. اینکه با الگوهای از پیش حاضر، حتی الگوهای ظاهرا مترقی، سراغ هر چیزی برویم و بخواهیم تکلیفش را روشن کنیم، به جای اینکه راجع به خود آن مسئله که بسیار هم جدی است مستقلا فکر کنیم و اطلاع کسب کنیم نتایج نظری خوبی به بار نمیآورد. همانطور که خودتان هم اشاره کردید گرایش نظامهای بسته یا نظامهای با اقتصاد ضعیف به اعمال محدودیتها اصلا یکدست نبود. در کشورهای دموکراتیک هم با تنوع قابلتوجهی از رویکردها سر و کار داشتیم و اینطور نبود که همه لزوما این را فرصتی برای بستن فضا ببینند. مسائل واقعی روی زمین در فرصت تنگی که حکومتها پیش روی خود میدیدند در انتخاب سیاستهایشان خیلی تأثیرگذار بود و خوب ابنالوقت بودن سیاستمداران خیلی جاها به فاجعه دامن زد. در عین حال در کشورهای مختلف هم دیدیم که خواست عمومی برای اعمال کردن یا نکردن محدودیت هم تابع عوامل متنوعی بود و انعکاسش تأثیرات مختلفی داشت. اگر رویکرد استثنائی چینیها را کنار بگذاریم، به نظرم نتیجه عمومی که میتوانیم بگیریم این بود که دولتها اصلا برای مقابله با این بحران آماده نبودند؛ حتی دولتهای دموکراتیک و این یکی از نتایج وخیم شکل جاری سیاست روز در دنیاست که سیاستگذاران به اموری که نتایج ملموس و قابل حصول در کوتاهمدت نداشته باشد کمتر میپردازند چون میخواهند خیلی زود از نتایج کارهایی که میکنند خودشان بهرهبرداری کنند. این فقط آفت دموکراسیها نیست؛ نظامهای بسته و متزلزل هم بهرغم اینکه به خواست عمومی یا رأی عمومی بیاعتنا هستند اما باز، به دلیل دینامیسم درونی قدرت درونیشان، در پی نتایج عاجلاند.
بیماری همهگیر چند انتخاب اخلاقی سخت پیش روی بشر قرار داد: سلامتی یا آزادی؟ زندگی خوب یا معیشت؟ بیشترین فایده برای بیشترین افراد یا حقوق فردی؟ نسلهای فعلی یا آینده؟ آیا اصلا پاسخی برای این دوراهیها وجود دارد؟ آیا در وضعیت همهگیری کرونا باید به صرف زندگی چسبید یا کیفیت زندگی نیز مهم است؟ اگر بنا به برآوردهای کنونی درباره کشورهای فقیر همهگیری چند سال دیگر طول بکشد میتوان بین این دوگانهها به مصالحهای دست یافت؟
من واقعا فکر نمیکنم انتخاب برای ما، اگر اصلا انتخابی داشته باشیم بین آزادی و سلامت باشد. یعنی با توجه به وضعی که داریم با چنین گزینهای روبهرو نیستیم. شاید جاهای دیگر هم این دو گانه به این شکل برقرار نباشد. در غیاب تدابیر حمایت از سلامتی ما «آزاد»تر نبودیم. به نظرم مضامینی که با این همهگیری جدی بودنشان بیشتر به رخ کشیده شد، نقش سازوکارهای مسئولیتپذیرکردن دولتمردان و حکمرانی مبتنی بر دانش بود. همچنین دیدیم که حتی «صرف زندگی» هم بدون سطحی از کیفیت میتواند به راحتی بلاموضوع شود. یعنی وضع همهگیری تأکید دوبارهای بود بر اینکه وقتی زندگیهای ما از سطحی از کیفیت پایینتر هستند آسان هم از دست میروند. وضع کشورهای فقیر به راستی نگرانکننده است. اگر عزمی جهانی برای واکسنزدن عمومی رایگان در این کشورها ایجاد نشود هم شاهد فجایع انسانی بیش از این خواهیم بود و هم این کشورها تبدیل به کانونی برای تهدید سلامت جهانی میشوند. البته رویکرد عمومی سازمان بهداشت جهانی همیشه جلب حمایت برای مهار بیماری در این کشورها بوده و معمولا هم توفیق نسبی داشته، باید دید این بار چه میشود. ولی در خصوص مصالحه، راستش من همانطور که گفتم نمیتوانم در قالب دوگانههای مفهومی مورد نظر به ماجرا فکر کنم.
برخی با توجه به آمار بالای مرگ و میر و ناتوانی برخی کشورهای غربی از الگوی اقتدارگرایانه چین در مهار کرونا دفاع کردند. نظر شما درباره واکنشهای مختلف دولتها به کرونا چیست و پیامدهای ماندگار کرونا بر سیاست جهانی و روابط بینالملل چیست؟
ببینید چین شاید بیشترین توجه را گرفت ولی تنها نمونه موفق نبود و حتی موفقترین نمونه هم نبود. در همان ابتدا در بین کشورهای آسیایی همسایه چین ویتنام توفیق خیلی خوبی داشت در حالی که اصلا زیرساختهای اعمال نظارت و مهارش مانند چین نبود (یا در تکنولوژی با کشوری چون هنگکنگ یا سنگاپور قابل قیاس نبود) ولی با اعمال قرنطینههای واقعا حساب شده علمی و راه انداختن کارزار گسترده آگاهیرسانی عمومی در ماههای نخست بهتر از خیلی کشورها عمل کرد. بعدا دنبالشان نکردم. سنگاپور هم البته با داشتن زیرساخت تکنولوژی سطح بالایش، توفیق قابل ملاحظهای داشت، اما شاید از همه موفقتر در ماههای اول نیوزلند بود؛ کشور واقعا دموکراتیک با نخستوزیری آزادیخواه و مترقی. در بین کشورهای اتحادیه اروپا هم آلمان در شش ماه نخست شیوع با فاصله عملکردی بهتر از بقیه داشت؛ به دلیل همین تنوع است که فکر میکنم پررنگ کردن گزینه اقتدارگرایی یا آزادی و پیوند زدنش با توفیق یا شکست در مقابله با همهگیری درست نیست و به فهم ما کمک زیادی نمیکند.
عدهای از متفکران پیامد نهایی کرونا را افزایش احساسات نژادپرستی، ناسیونالیسم و نظامیگری میدانند، اما برخی خوشبینترند و معتقدند از دل این دوران میتواند جهان بهتری ظهور کند. بحران کرونا نشان داد که هیچ دولت و نهاد بینالمللی به تنهایی قادر به غلبه بر چالشهای بیماریهای همهگیر نیست. به همین دلیل اخیرا رهبران فرانسه، آلمان، انگلیس و ۲۱ کشور دیگر از پنج قاره جهان و همچنین رئیس سازمان جهانی بهداشت و رئیس شورای اروپایی، خواستار تدوین و تصویب معاهده بینالمللی درباره بیماریهای همهگیر برای مقابله با بحرانهای بهداشتی آتی شدند. با وجود ساختار کنونی حاکم بر اقتصاد و سیاست جهان و با توجه به تنشهایی که بر سر محمولههای ماسک در ماههای اولیه این بیماری بین کشورهای غربی و آمریکا درگرفت و نیز وضعیت فعلی واکسیناسیون تا چه حد میتوان به همکاریهای بینالمللی امیدوار بود و تا چه حد از تشدید مرزهای ملی و برقراری تبعیضهای جدید سخن گفت؟
اینکه مقابله با چنین بحرانهایی مستلزم وجود همکاریهای بینالمللی مؤثر و جدی و استقرار ساختارهای بلندمدت رصد و حفاظت از سلامت در سطح جهان است برای بسیاری واضحتر شده. ولی واقعا معلوم نیست دولتها به چه سویی بروند. همین وضع فعلی واکسن را که اشاره کردید ببینید؛ نهادهای علمی مختلفی هشدار میدهند که این نحوه توزیع واکسن و تمرکزش بر روی بخش کوچکی از جمعیت جهان میتواند در راه جلوگیری از همهگیری بیاثر از آب درآید. ممکن است در بخش بزرگی از جمعیت دنیا که با تأخیر فراوان واکسن خواهند زد یا اصلا نخواهند زد جهشهای دیگری از ویروس رخ دهد که حتی همان بخش واکسن زده هم در برابرش مصونیت نداشته باشند و روز از نو! نتیجهای که میگیرند این است که باید به فکر برنامهای جهانی برای واکسنزدن یکنواختتر در سراسر دنیا بود تا هم سریع و هم همزمان بشود این همهگیری جهانی را مهار کرد. اما خوب در جاهایی از دنیا که واکسنزدن به مردم خودشان را جدی گرفتهاند فعلا اولویت خودشان هستند و ممکن است زمان برای مهار جهانی همهگیری عملا از دست برود.
تصور عام از ویروس همیشه این بوده که فقیر و غنی نمیشناسد و همه را درگیر میکند. در ابتدای همهگیری کرونا برخی به همین دلیل از «دموکرات بودن» آن سخن گفتند. با اینحال، با گذشت زمان و تجربه مواجهه مختلف دولتها با بحران کرونا و نیز نحوه واکسیناسیون در کشورهای مختلف شکاف بین کشورهای شمال و جنوب آشکارتر و این تصور کمرنگتر شد. آیا هنوز میتوان به خصلت دموکراتیک ویروسها استناد کرد یا آنکه بحران کرونا بار دیگر مسائل طبقاتی را پیش چشم آورده است؟
اتفاقا بیماری اکثر اوقات خیلی طبقاتی تلفات میگیرد. اینجا که شما به آمار هم نیاز ندارید. سطح درآمدی از حدی که پایینتر باشد میشود دید که چگونه آدمها در معرض خطر مدام ابتلا هستند. اینجا در غیاب هر نوع حمایت مؤثری از مزدبگیران فرودست کلا تعطیل کار به قصد حفظ فاصله اجتماعی برای طیف وسیعی یا ناممکن است یا چشماندازش گرسنگی بلافاصله است. شاید ویروس وقتی وارد بدن کسی شد فقیر و غنی نشناسد؛ که آنجا هم میشناسد و کسی که تغذیه درستی نداشته و با انواع محرومیتهای جسمانی روبهرو بوده بیشتر در خطرست، اما در یک مرحله قبلتر کسی که فقیرست بیشتر در معرض این نوع ابتلاست. و خوب اینجا متأسفانه رویکرد دولتی هم به مهار بیماری فاصله را تشدید میکند: وقتی کسی در حد رئیس ستاد مقابله با کرونا میگوید بخش خصوصی برود واکسن بخرد، مستقل از اینکه ممکن باشد یا نه، نشان میدهد که برای گوینده اولویت راضیکردن بخشی از مردم است که میتوانند در بازار آزاد واکسن بخرند و البته امتیاز دادن به کسانی که میتوانند واکسن وارد کنند؛ نه مصونسازی برابر همه شهروندان. ما در سابقه تاریخیمان هم در دورههای طولانی شیوع و با همین را داشتیم؛ اغنیا میتوانستند رخت برکشند و از نواحی شیوع دور شوند. فقرا میماندند و میمردند. نه! وقتی زندگیمان برابر و دموکراتیک نباشد، مرگمان هم به هیچ رو دموکراتیک نیست.
منبع: سایت میدان
چه زمانی همهگیری به پایان میرسد؟ (ویدئو)
بررسی سه استراتژی که دولتها و جوامع میتوانند برای مهار و پایان یک بیماری همهگیر استفاده کنند.
منبع: کانال تلگرام صدانت
چرا نابرابری میتواند کرونا را گسترش دهد؟ (نوشته)
فهیم احمد، ناعم احمد، کریستوفر پیزاریدس و جوزف استیگلتز. ترجمه: فاتح توانگر- دانشجوی دکتری سلامت و رفاه اجتماعی.
بیماریهای همهگیر بهندرت همه مردم را به یک شکل تحتتاثیر قرار میدهند. مرگ سیاه در قرن چهاردهم میلادی، جمعیت جهان را تا یک سوم کاهش داد و این همراه بود با بیشترین تعداد مرگومیری [تاکنون] در بین فقیرترین اقشار جمعیت مشاهده شده است. مکانهای متراکم در اروپای قرون وسطی که دهقانان دارای سوءتغذیه و با ساعات کار طولانی در آن زندگی میکردند، مستعد رشد طاعون بوبونی بود [طاعون سیاه یا مرگ سیاه یا مرگومیر بزرگ یک اپیدمی طاعون از نوع طاعون خیارکی و ویرانگرترین بیماری همهگیر تاریخ است که در دوره اوج خود بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ میلادی اروپا و آسیای مرکزی را درنوردید. برآورد تلفات ناشی از آن حدود ۳۰ تا ۶۰ درصد جمعیت اوراسیا و بین ۷۵ تا ۲۰۰ میلیون نفر در منطقه اوراسیا طی آن چند سال است.]
هفت قرن بعد از آن واقعه، و با تولید ناخالص داخلی تقریباً ۱۰۰تریلیون دلار، آیا جهان ما منابع کافی دارد تا از بروز همهگیری دیگری جلوگیری کند؟ شواهد موجود در مورد همهگیر بیماری ویروس کرونا در سال ۲۰۱۹ (کووید-۱۹) نشاندهنده چیز دیگری است.
برآوردها حاکی از آن است که کووید-۱۹ میتواند بیش از ۱۰ تریلیون دلار برای دنیا هزینه ایجاد کند، گرچه شکهایی وجود دارد که میزان توسعه ویروس و میزان کفایت سیاستهای مبارزه با آن چهقدر جواب میدهد. در ازای هر یک درصد کوچکشدن اقتصاد جهانی، بیش از ۱۰میلیون نفر در سراسر جهان در فقر میروند. با توجه به اینکه فقیرترین جمعیت احتمال ابتلا به بیماری مزمن را دارند، این امر ریسک فوت آنها به دلیل کووید-۱۹ را افزایش میدهد. از آنجایی که این بیماری همهگیر موجب ایجاد و تداوم یک بحران اقتصادی شده، نرخ بیکاری بهطور قابل ملاحظهای بالا خواهد رفت، و شبکههای ضعیف رفاهی، بهداشت و امنیت جامعه را بیشتر تهدید خواهند کرد.
کارگران ابدا نمیتوانند از پس هزینههای سلامت فردی یا سلامت عمومی برآیند. در ایالات متحده آمریکا موارد متعددی از صورتحسابهای ورای تصور برای درمان و نگهداری بیماران فاقد بیمه کووید-۱۹ گزارش شده و همچنین گزارشهای متعدد از اینکه افرادی از ترس اخراج به کار خود ادامه دادهاند وجود دارد. علیرغم تصویب تضمینهای اشتغال در برخی از کشورهای پردرآمد، مانند انگلیس و ایالات متحده، گروههای کمدرآمد نسبت به این تضمینها نگران هستند. زیرا تجربه مشکلات طولانیمدتِ برخورداری از مزایا در چنین سیستمهای پیچیدهای را دارند. بسیاری از کارگران (از جمله کارگران خوداشتغال) احتمالا در چنین برنامههایی نادیده گرفته میشوند. پیامدهای حمایتهای مالی ناکافی برای کارگران کمدرآمد در کشورهایی که سطح بالاتری از فقر شدید دارند، مانند هند، مشهود است.
در همهگیریهای اخیر، مانند سندرم تنفسی خاورمیانه (MERS)، پزشکان به دلیل تستگیری ناکافی و تجهیزات محافظ شخصی ناکافی، حاملان انتقال بیماری بودند. به نظر میرسد تاریخ در حال تکرار است و پزشکان بالینی بیش از یک دهم بیماران کووید-۱۹ در اسپانیا و ایتالیا را شامل میشوند. پیشبینی میشود تا تا سال ۲۰۳۰، در سطح جهانی ۱۵میلیون نفر کادر مراقبتهای بهداشتی کم داشته باشیم. دولتها در این مدت نیاز به برنامهریزی جدی جهت تأمین خلأ کادر درمانی خود دارند.
فقرایی که در شرایط عادی به خدمات بهداشتی و درمانی دسترسی ندارند، در مواقع بحران بیشتر در معرض آسیب قرار میگیرند. اطلاعات نادرست و استفاده از اطلاعات بهطور نامتناسب بر افرادی که دسترسی کمتری به کانالهای اطلاعاتی دارند، سبب میشود این بخش از جمعیت با احتمال بیشتری هشدارهای بهداشتی دولت را نادیده بگیرند. در کنار معرفی افراد با فاصلهگذاری فیزیکی، پوشش اینترنت خانگی باید همهگیر شود.
پاسخ ناعادلانه به کووید-۱۹ همین حالا هم مشهود است. در طول تاریخ، امید به زندگی سالم و میزان مرگومیر بهطور قابل توجهی بین فقیرترین و ثروتمندترین افراد جمعیتْ ناعادلانه توزیع شده است. در حالی که بیماری کووید-۱۹ شروع به گسترش در شکنندهترین محیطها از جمله مناطق جنگی، زندانها و اردوگاههای پناهندگی کرده، همه تأثیرات آن هنوز بهطور کامل قابل رویت نیست. با تداوم و تعمیق بحران اقتصاد جهانی، برنامههای کمک مالی دولتی همچنان با اولویتدهی به بخشهای صنعت ادامه مییاید. هدف تصمیمات مربوط به تخصیص بودجه و مقصد منابع محدود باید کاهش نابرابریها و نه تشدید آنها ادامه یابد.
منبع: این لینک
سازمان ملل اعلام کرد: در دوران کرونا تقریباً از هر سه نفر یک نفر در جهان گرسنه است (نوشته)
ترجمه: گلناز سادات غفاری
پنج آژانس سازمان ملل متحد اعلام کردند تعداد افرادی که دسترسی به رژیمهای غذایی سالم در سال گذشته نداشتند از ۳۲۰ میلیون نفر به حدود ۲٫۳۷ میلیارد نفر رسیده است که این میزان افزایش بیش از افزایش پنج سال گذشته است.
به گزارش گروه بین الملل صبح ما، بر اساس گزارش جدید سازمان ملل متحد که روز دوشنبه منتشر شد، تعداد افرادی که در دوران همهگیری کووید ۱۹ غذای کافی برای خوردن ندارند بهشدت افزایشیافته و به حدود یکسوم جمعیت جهان رسیده است.
پنج آژانس سازمان ملل متحد اعلام کردند تعداد افرادی که دسترسی به رژیمهای غذایی سالم در سال گذشته نداشتند از ۳۲۰ میلیون نفر به حدود ۲٫۳۷ میلیارد نفر رسیده است که این میزان افزایش بیش از افزایش پنج سال گذشته است.
همچنین تعداد افراد گرسنه در سال گذشته از حدود ۱۶۱ میلیون نفر به ۸۱۱ میلیون نفر افزایشیافته است. در گزارش مشترک سازمان غذا و کشاورزی، صندوق بینالمللی توسعه کشاورزی، صندوق کودکان سازمان ملل متحد، برنامه جهانی غذا و سازمان بهداشت جهانی، اعلامشده است: اثرات بیماری کووید ۱۹ بر روی تغذیه هنوز در حال شمارش است، اما انتظار میرود به دلیل این همهگیری، سطح رشد در کودکان دچار اختلال شود و تخمین زده میشود که ۲۲ درصد از کودکان زیر پنج سال کوتاهی قد داشته باشند.
«گیلبرت هانگبو»، رئیس صندوق بینالمللی توسعه کشاورزی اظهار کرد که بهاندازه کافی غذا در جهان تولیدشده است تا غذای همه تأمین شود و این بحران یک شکست در سیستم غذایی است.
او گفت: متأسفانه، روشن است که بیماری کووید ۱۹ همچنان نقاط ضعف در سیستم غذایی ما را نشان میدهد و زندگی و معیشت مردم در سراسر جهان بهویژه آسیبپذیرترین افراد و کسانی که تحت تأثیر این بیماری، تغییرات اقلیمی و نابرابری قرارگرفتهاند را تهدید میکند.
هانگبو بیان کرد که حتی در صورت تولید غذای کافی، بحرانهایی از قبیل کرونا میتواند بر تجارت منطقهای و بینالمللی تأثیر بگذارد و بهویژه به کشورهای متکی به واردات آسیب جدی برساند.
او افزود: ما باید همه جوانب سیستم غذایی خود؛ نحوه برداشت، فرآوری، بستهبندی، حملونقل و بازاریابی مواد غذایی را تغییر دهیم بهطوریکه رژیمهای غذایی سالم و درآمد مناسب برای افرادی که در این زمینهها کار میکنند، فراهم شود.
این گزارش نشان داد که ناامنی غذایی توسط عوامل مختلفی، گاهی اوقات بهصورت ترکیبی ازجمله بحرانهای اقتصادی، درگیریها، بحران آبوهوایی و نابرابری صورت میگیرد.
این عوامل در سودان جنوبی، با بدترین بحران گرسنگی از زمان استقلال در ۱۰ سال پیش مواجه است. در سال گذشته آژانسهای حقوق بشری به دلیل کمبود امنیت یا جاری شدن سیل در تلاش برای رساندن مواد غذایی به مناطق آسیبدیده بودند.
«سلیمان کن سسی»، مدیر سازمان «اقدام علیه گرسنگی» در سومالی گفت: این داستانی از آوارگی عمدی غیرنظامیان، از بین بردن معیشت و اشغال اراضی به همراه حوادث آبوهوایی مانند طغیان و آفت ها است.
این داستانی از کووید ۱۹ و نابودی زیرساختهای اجتماعی که از قبل آسیبپذیر بودهاند، است. فقط با پرداختن به ریشههای اصلی این بحران و همچنین کاهش اثرات مخرب بیماری کووید ۱۹، قادر خواهیم بود که نسلی را تسلیم عواقب فوری و طولانیمدت سوءتغذیه نکنیم.
هانگبو گفت: این بیماری همهگیر بر اهمیت سرمایهگذاری در مناطق روستایی که از بدترین عواقب فقر و بحران آبوهوایی رنجبردهاند و همچنین درگیریهایی که میتواند به گرسنگی دامن زده و باعث آن شوند، تأکید کرده است.
او گفت: کشاورزان در مقیاس کوچک مطمئنترین تأمینکننده مواد غذایی هستند و باید سرمایهگذاری بیشتری برای رسیدن به این هدف جهانی که پایان دادن به گرسنگی تا سال ۲۰۳۰ است را دریافت کنند.
مدیر سازمان «اقدام علیه گرسنگی» در سومالی افزود: تغییر رو به رشد به سمت تولید مواد غذایی محلی در برخی از کشورهای آفریقایی دلگرمکننده است. در فقیرترین کشورهای جهان، کشاورزی میتواند به یک بخش پررونق و موفق تبدیل شود که تغذیه جوامع خود را تأمین کنند، اشتغال ایجاد کنند و از مزایای اقتصادی و معیشتی برخوردار شوند. یک بخش مقاوم که میتواند با موفقیت خطرات آبوهوایی امروز و فردا را مدیریت کند.
«ژان میشل گرند»، مدیر اقدام علیه گرسنگی انگلستان گفت: هرساله سطح گرسنگی جهانی افزایش مییابد و به نظر میرسد هرسال جامعه بینالمللی کنترل این موضوع را از دست میدهد. قبل از اینکه دولتها این مسئله را جدی بگیرند، چند درصد از جمعیت جهان باید گرسنه بمانند؟ آیا باید صبر کنیم تا قحطی گسترده شود؟ اگر به مدیریت بد و تأمین بودجه ناکافی ادامه دهیم عواقب اجتنابناپذیری خواهیم داشت.
وی افزود: این گزارش اوضاع را برای انگلیس دشوار خواهد کرد زیرا زمانی که کمکها در حال کاهش هستند گرسنگی جهانی در حال افزایش است. برنامههای غذایی که اولین خط دفاعی در برابر گرسنگی است، با کاهش ۸۰ درصدی بودجه روبرو است.
منبع: سایت صبح ما
فهم بیماری همهگیر با فوکو؟ (نوشته)
فیلیپ زارازین
متفکران بسیاری تلاش کردهاند وضعیت ناشی از شیوع همهگیر کرونا را توضیح دهند؛ خیلیها اما علاقه دارند این وضعیت را با مفاهیم و واژگان میشل فوکو بفهمند. چگونه میتوان چنین کاری کرد؟
آیا میتوان با استفاده از مفاهیم نظری و مثالهای تاریخیای که فوکو در دهه ٧٠ میلادی پرورید، وضعیت حالِ حاضر را توضیح داد؟ بله-اما متفاوت از آنچه فکر میکنند. و نه- چرا که صحبت از زیست-سیاست اینجا کمکی نخواهد کرد.
همه چیز در وهله اول به رویایی زیست-سیاسی میماند. دولتهای مشاورهگرفته از پزشکان، جماعت را به دیکتاتوری اپیدمی مقید ساختهاند، تحت عنوان «سلامت»، بله تحت عنوان «زنده ماندن» خود را از همه قیود دستوپاگیر دموکراتیک آزاد کردهاند و حالا میتوانند بر جماعت همانطوری حکومت کنند که در اصل چه آشکار و چه پنهان در دوران مدرن کردهاند: بهمثابه «انبوههای زیستی»، بهمثابه «حیات برهنه»ای قابل بازیافت. این تصادفی نیست که چنین تصوراتی روزبهروز بیشتر پدیدار میشوند، نزد تئوریسینهای بزرگی همچون جورجو آگامبن (که مفهوم حیات برهنه را وارد فضای تئوری سیاسی کرده)، اما اینجا و آنجا هم البته، در فضای مجازی، در هر آن نقدِ نقادانهای که «فوکو» در خورجین دارد میتوان دید که چه رخ میدهد. مفاهیمِ «زیست-قدرت» و «زیست-سیاست» بسیار فریبندهاند، و در این لحظه همچون کلمات کلیدیای اثر میکنند که زیر نورِ نامطبوعشان، حقیقتِ حکومت کردن در زمانه همهگیری بیماری خود را آشکار میکند.
مسئله از این قرار است: با توجه به ناکامی محرز (بهعنوان مثال) نامعقولی عملکرد دولت آمریکا در زمانه کووید-١٩، باید مدعی شد که ارتباط این مسئله با تفکر فوکو بسیار مشروط است، اگر که اصلا ارتباطی متصور باشد. البته که میشل فوکو مروجِ مفهوم «زیست-سیاست» بود – اما او این مفهوم را به حال خود رها نکرد، بلکه با نظر به سه بیماری عفونی، پیش از هر چیز به سه مدل فکری توسعه بخشید که از طریق آنها حکومت کردن با توسل به یک بیماری فراگیر بهتر قابل ادراک میشود تا با چماقِ معناشناسانه «زیست-سیاست».
زیست-سیاست
بهرغم این اما ضروری است که نظری به این مفهوم داشته باشیم. فوکو از مفهوم «زیست-سیاست» در ١٩٧۶ در کتاب اراده به دانستن (جلد اول از «تاریخ جنسیت») بهره برد، تا ظهور اهداف و استراتژیهای سیاسی نوینی را در نیمه دوم قرن هجدهم تبیین کند: «این امر»، بهزعم فوکو، «چیزی کمتر از ورودِ زندگی در تاریخ نبود- ورودِ پدیدههایی که متعلق به زندگی نوع بشرند، ورود در نظم دانش و قدرت، ورود در حوزه تکنیکهای سیاسی. «جوامع مدرن مایل به تولید امکانهای تکنیکی و سیاسی بودهاند، تا حیاتِ گونه بشری را تعیین کنند؛ بنابراین، فوکو میافزاید که «سر حد بیولوژیکی جامعه مدرن آنجاست که استراتژی سیاسیاش منوط به هستی این نوع میگردد.»
منظور از این اصل، پیش از هر چیز، افزایش ساده جمعیتِ یک مملکت توسط سیاستِ زاد و ولد بوده، بهطور نمونه از طریق قواعد سختگیرانه علیه سقط جنین و کودک کُشی، از طریق اقدام علیه مرگومیر کودکان و از این دست، علاوه بر این همه سیاستهای سلامتِ کشوری- و خلاصه تمام حوزه سیاستهای وراثت-پژوهی و «بهداشت نژادی» در بسیاری از کشورها در نیمه اول قرن بیستم به جهتِ ارتقاءِ «کیفی» جمعیت از این دستاند. همانطور که از تاریخ قرن بیستم میدانیم، نژادپرستی آن روی دیگر این سکه بود: یعنی این تمایزگذاری، همانطور که فوکو میگوید، «که چه چیزی باید زندگی کند و چه چیزی بمیرد.»
برای فهم این مصیبتهای نژادپرستانهای که بهمثابه آن روی سکه استراتژیهای زیست-سیاسی عمل کردهاند، نیازی به دانش آنچنانی از تاریخ نیست. و بیتردید هر قدرتِ مدرنی، هر حکومتی پس از قرن هجده، کموبیش دغدغه جدی زندگی و سلامتِ جمعیت را در سر داشته است. اما نتیجهگیری از این امر، که همه رژیمهای مدرن و پستمدرن تماماً گرفتار این دغدغهاند و باید این رژیمها را بر اساس زیست-سیاست فهمید، خود یک کژفهمی است. حکومتهایی وجود دارند که نسبت به سلامت و زندگی مردمانشان تا حد زیادی بیتفاوتاند، و آن هم نه به این سبب که این بدنها بهعنوان مولدِ رشد و رفاه مصرف نمیشوند.
رد و نشانِ عفونت
حتی با توجه به اینکه نباید ارزش تحلیلی مفهوم زیست-سیاست را دستکم گرفت، باز باید روشن کرد که فوکو در واقع این مفهوم را از ١٩٧٩ به بعد کنار گذاشت. چرا؟ برای فهم این امر بد نیست که به پیگیری رد و نشانِ عفونتهای مُسری در آثار فوکو همت گماریم. من اینجا بر سه بیماری عفونی تمرکز خواهم کرد که فوکو همواره از آنان سخن میگوید و در ارتباط با آنها سه مدلِ متفاوتِ حکومتی را طرح میافکند: جذام، طاعون و آبله.
اولین کتاب بزرگ فوکو، تاریخ جنون، که در ١٩۶١ چاپ شد با این عبارت آغاز میشود: «در پایان قرونوسطی جذام از میان رفت». اگر نه بهتمامی اما بسیاری از جذام-خانهها متروک و خالی گشتند -و اینجاست که تز مناقشهانگیز فوکو مطرح میشود- تا جا برای حبسِ فقیران، ولگردها، بیماران و دیوانگانِ جامعه مهیا شود. جذام و جذام-خانهها که در آغازِ دوران نو بدل به مسکن فقیران و پناهگاه مجنونان شدهاند، برای فوکو اولین مدلِ قدرت بودند: قدرت، سالمان را از بیماران جدا میکند، خل وضعها و مجنونان را از جامعه کنار میگذارد، و تا حد ممکن آنها را به اطرافِ دروازه شهر میراند، تا در اساس مجبور به رسیدگی نگردد. این «مدلِ جذام» اما بهزعم فوکو در همان اوایل عصرِ نو توسط مدلی دیگر از میان رفت، مدلی که از طریق ترس از طاعون ساخت یافته بود. فوکو این مدل را در کتاب مراقبت و تنبیه، زایش محبس ١٩٧۵ توسعه میدهد. او در این کتاب استدلال میکند که در جوامع قرن هفدهمی مدلِ نویی از رژیمِ قدرت پا میگیرد: قدرتِ انضباطی. غیر نرمالها (خلوضعها) دیگر بهسادگی از جامعه رانده نمیشدند، بلکه همه -کودکان، سربازان، کارگران، زندانیان، فقیران و غیره- میبایست مطیعِ یک انضباطِ بیچونوچرا شوند، که بهطور خاص با تمرینهایی سختگیرانه در خدمت انضباط کاری و بارآوری بدنهاست.
این بصیرت هولآور از جامعهای بهتمامی مدیریتشده را اکنون فوکو از طریق رابطه اداری با بیماریهای عفونی مُدل-بندی میکند: «اگر این حقیقت داشته باشد که آیینِ طرد و راندن، که خود پاسخی به جذام بود، تا درجه معینی مدلی برای حبس بزرگ در قرن هفدهم را فراهم آورد، طاعون مدلِ انضباطی را پیش کشید.» آییننامههای طاعون در آغاز عصر نو، که فوکو آنها را نقل میکند، سیستم کنترلِ بیعیب و نقصِ دروازهها، ورودیهای شهر و حبسِ سختگیرانه شهروندان در خانههایشان را ترسیم میکنند: «عرصه بدل به شبکهای از سلولهای نفوذناپذیر میشود. هرکس در مکان خود به بند کشیده شده. آنکه بجنبد زندگی خود را به خطر میافکند: مرض یا مجازات.»
ادارات و نهادهای قرن هفدهمی بهزعم فوکو، خوابِ «رویای سیاسی» انضباط را میبینند، این یعنی تصورِ یک «سازماندهی عمیقِ نظارت و کنترل، تمرکز و ریشه دهی قدرت.» فوکو از شهرهایی که طاعون در آنها سر بر آورده سخن نمیگوید، بلکه از «اتوپی شهر/اجتماعِ به کمال تحت حکومت درآمده» حرف میزند، که برایشان «طاعون، همان آزمایشِ (قابل انتظارِ) ایدئالی است از برای انضباطی کردن قدرت « حاکمان» رویای وضعیتِ طاعونی میپرورانند، تا به نظمِ بیعیب و نقص اجازه عملکرد دهند»، چنانچه حقوقدانان و نظریهپردازان دولت خوابِ وضعیت طبیعی میبینند، تا قوانین ایدئالی را بیاندیشند.
مدلِ آبله
مسیر مدلِ سوم بسا پیچیدهتر از مسیرِ از جذام به طاعون است. در این میان تردیدهایی در موردِ تئوری تیره قدرت بر فوکو آشکار شدند. رفتهرفته اندیشیدن به جامعه مدرن با توسل به الگوی یک ماشین انضباطی، همانطور که او در مراقبت و تنبیه پیشنهاد داده بود، در نظر فوکو نامعقول جلوه میکرد، تو گویی جوامع مدرن، تنها شهرهای طاعونزدهای بودند تحت نظارت و کنترلِ مداوم…
در تحلیلِ او از عقلانیتِ حکومتی مدرن، حالا شاهد ظهور -اولویتِ اقتصادی- آزادی فردی در مسیری نو بودیم آن هم بهمثابه اصلی غیرقابل تقلیل، «امر مطلقِ بنیادین»: مدرن، یا بهصورت ملموستر حکومت-مندی لیبرال، یک فرم حکومتی است که «تنها بهواسطه آزادی و با اتکا به آزادی تکتک افراد میتواند اجرا شود.» برای روشن کردنِ این چرخش تاریخی، فوکو مدل جدیدی را توسعه داد: «آبله یا روشِ واکسیناسیون».
مسئله اینجا به طریقی کاملاً متفاوت مطرح میشود؛ دیگر مسئله انضباطی کردن مانند دورانِ طاعون نیست: «مسئله اساسی بیشتر دانستن این مطلب است که چه تعدادی از مردم مورد هجومِ آبله قرار گرفتهاند، در چه سنی، با چه تبعاتی، چه میزان مرگ، با چه میزان تباهی و تاثیراتِ جانبی، پذیرش چه ریسکی لازم است اگر فرد خود را واکسینه کند، برای فرد احتمال مرگ چقدر است و یا احتمالِ گرفتن آبله علیرغمِ واکسن زدن، چه پیامدهای آماری در جمعیت بهطور کلی محتمل هستند […].» مطابق این اصل، با توجه به مدل آبله مسئله حالا مربوط به «مشکلاتِ اپیدمیها و حوزه پزشکی است، که با استفاده از آن سعی در جلوگیری از پدیده اپیدمیک یا بومی میشود».
نهادهای اداری قرن هجدهم واکنششان نسبت به آبله بهصورت تحت نظرگیری آماری بود، در حالی که موارد پیشآمده بیماری را میسنجیدند، و همچنین بهطور تجربی بود، در حالی که میکوشیدند با واکسن از سرایت جلوگیری به عمل آورند. مدیریتِ ریسکی که بر اساسِ ادراکی اینچنینی از مسئله شکل گرفته بود -و این بهزعم فوکو نقطه جهش بود- اجازه نداشت دیگر با توجه به چارچوب حکومت-مندی لیبرال کار را به جای باریک بکشاند، آنگونه که ماجرا در ورطه انضباطی گری بر افراد بلغزد، چرا که این امر آن آزادی مورد نیاز (همبسته) سیستم را نابود میکند. از اینجاست که «بیشتر حکومت کردن یعنی هیچ حکومت نکردن.» دولتی بیش از حد قوی، تنها اهداف خود را نابود میکند. او باید به نفوذناپذیری نسبی جامعه احترام گذارد، و حتی به میزانی به بهای ریسک سرایتِ عفونی.
به عبارت دیگر: مدلِ آبلهای قدرت، دست از آن رویای قدرتی که مداخلهگرانه در پی براندازی کاملِ نطفه بیماری است برمیدارد، آن رویای قدرتی که جامعه را «عمیقا» همچون زمانه طاعون تحت نظارت میگیرد و فردیتها را بهسوی انضباطی گری میکشاند. قدرت بیشازپیش با دخالتی پاتولوژیک همزیستی میکند، از پیشآمدها آگاه است، جزئیات را جمعآوری میکند، آمار ارائه میدهد، از حوزههای پزشکیای بهره و برتری میگیرد که میتوانند کاملاً هیبتِ هنجارسازی و انضباطِ فردی را به خود گیرند، اما انضباطِ تام و تمام دیگر نمیتواند هدفِ عاقلانهای برای قدرتِ لیبرال باشد. او تنها در آن نقاطی که بهرغم این همه، طالبِ بازگشتِ قدرت از مدلِ آبله به مدلِ طاعون است، مستبد و تمامیتخواه خواهد بود.
برخی نتایج با توجه به کرونا
این روشن است که فوکو از همهگیری واقعی بیماریها سخن نرانده، بلکه از بیماریهای عفونی بهعنوان مدلِ فکری بهره برده است، تا فرمهای قدرت را بر اساس الگوهای ایدهآل تعریف کند. ما در موقعیتی دیگر قرار داریم: ما در وسطِ یک بیماری همهگیر قرار داریم و مطیعِ ظهورهای متفاوت قدرت و حکومت هستیم، یا بهتر بگویم از طریق رسانهها بر آن ناظریم. پس سه مدلی که فوکو توسعه بخشید به ما چه میآموزند؟
اولا: میانِ فرمهای مختلف، گذرها و تداخلهایی وجود دارد. قرنطینه کاملِ ووهان تابعِ بیقیدوشرط مدلِ طاعون است، و هر نوعی از منعِ عبور و مرور هم به همچنین. مدلها این مسئله را آشکار میسازند: منعِ عبور و مرور زمانی بهضرورت ظهور میکند که دیگر دانشِ آماری قابلِ دسترسی موجود نباشد، همانی که مدلِ آبله لیبرالی آن را ممکن میکند. تنها در مواردی مثل کره جنوبی و سنگاپور که تستِ سیستماتیک بهطور انبوه ممکن بوده و اطلاعات در مورد مبتلایان و نا-مبتلایان در دسترس قرار دارد، این اطلاعات اجازه میدهند تا ایزولاسیون محدود به مبتلایان باشد و به نامبتلایان احتیاط توصیه میشود بدونِ منعِ عبور و مرور. میشود بدون آیرونی و بدخواهی به این امر اشاره کرد که دوامِ زندگی عمومی و اقتصاد در کره جنوبی و سنگاپور تنها مرهونِ همین وعده لیبرالی مدلِ آبله است.
دوما: مدلِ طاعون همچنان بهعنوان یک تهدید و خطر باقی ست. بر طبقِ همین اصل است که منعِ عبور و مرور به علت کرونا در مراکش از طریق تانکها در خیابان و امکانات آهنینِ نظامی اعمال میشود؛ که در اسرائیل افراد سرشناسی از این سخن میگویند که بنیامین نتانیاهو به بهانه مبارزه با کووید-١٩ دست به کودتا زده است؛ که ویکتور اوربان در مجارستان در حالِ طراحی برای به دست آوردن قدرت با یک حکمِ حکومتی است؛ و یا تلاشهای وزیر دادگستری آمریکا «ویلیام بار» برای رسیدن به مصوبهای که بر طبق آن دستگیرشدگان بدون محاکمه قضایی میتوانند برای مدتی نامشخص محبوس بمانند. علاوه بر این ثبت و ضبط و استفاده از اطلاعات حرکتی همه افراد از طریق تلفنهای همراه، که بهاحتمال پس از بحران به این آسانیها به جای خود باز نخواهد گشت. در مدلِ لیبرالی آبله ضرورت دارد که قدرتِ حکومت را هماره با دیده شک در نظر آوریم.
سوما: مدلِ آبلهای از قدرت، کموبیش و با این وصف کاملاً منطبق، فرمِ حکومتی در زمانه شیوع بیماری ست که بهرغم تفاوتها و بهرغم خودخواهیهای ملی از طرفِ دولتهای اروپایی دنبال میشود. استراتژی کم کردنِ شیب یعنی، عاملِ بیماری را در نظر داشتن، دانستن اینکه این عامل غیرقابل اجتناب است، اما پراکندگی و توزیعِ آن را به درجهای رساندن که نظامِ سلامت بتواند با آن کنار بیاید. و اینکه ممنوعیتِ تجمعِ افراد به معنی انضباطی شدن نیست، -به چه هدفی میتواند چنین میلی داشته باشد؟- بلکه بیشتر ناظر به ایجادِ یک فضای آماری هرچند باریک اما به هر حال مفید و قابل درک بر اساس رفتارهای فردی است. کلا عمل به فراخوانها، قاعدههای اینچنینی برای رعایت فاصله اجتماعی، به حیطه تکنیکهای حکومتی لیبرال تعلق دارند، که اساسا بر پایه آزادی افرادند و این آزادی را اساسِ فرضِ خود قرار میدهند. نگران خویش بودن، مراقبت از خویش، که همچنین بارها بهصورت معاصر نیز شاهد بودهایم، خود را بر اساس همسایگی و یا همبستگی سازمان دادن، تکنیکهای خود هستند، که کنارههای لیبرالی مدلِ آبله را با ماده مشخصِ خود-سازماندهی پر میکنند.
چهارما: در دوردست اما مدلِ جذام به کمین نشسته است. این امر توصیف ایدههایی ست که اینجا و آنجا گاه ظهور میکنند، که بگذار پیران بمیرند و «اقتصاد را نجات بده»- یا اینکه واقعیت این است که باید ساکنین خانههای سالمندان را محبوس و به حال خود رها کرد تا بمیرند، بهعنوان مثال آنچه در حال حاضر از اسپانیا گزارش میشود.
الحاقی در موردِ تکنیکهای خود
فوکو در درسگفتارهایی که مربوط به تاریخِ حکومتمندیاند، و در آنجا به مدلِ آبله توسعه داده و بهتفصیل درباره نئولیبرالیسم سخن گفته، از عبارتِ «تکنیکهای خود» استفاده نمیکند. حتی اگر یک پیوند میان ارزیابی مثبتِ (نئو)لیبرالیسم و مفهوم تکنیکهای خود که از ١٩٨٠ به بعد در پژوهشهای دوران آنتیکش متجلی شده به میان میآید، به هیچ وجه اینگونه نیست که فوکو «تکنیکهای خود» را بهمثابه روکشی لیبرالی برای فرمِ قدرتِ پنهان در نظر میآورد، آنچه امروزه بسیار ادعا میشود (در صورتی که او خود در درسگفتارها دقیقا همین تفسیر را رد میکند). قضیه کاملاً برعکس این است -«رابطه با خویشتن» و امکان رفتار به طریقی مشخص که دقیقا از طرفِ قدرت معین نشده است، برای او اساسِ آزادی سوژه بود. بنابراین «رابطه با خویشتن»، چنانکه فوکو در درسگفتاری در سال ١٩٨٢ میگوید، «بازپسین لنگرگاهِ مقاومت است». منظور او مقاومت در برابر قدرت بود. شاید که او امروز بر این میافزود؛ لنگرگاه مقاومت در برابر ویروس. و یا خیلی ساده میگفت: سخت نگیر.
منبع: سایت میدان
چگونه بیماریهای عالمگیر، جهان را تغییر میدهند؟ (نوشته)
مصاحبه ایزاک کوتینر (خبرنگار نشریه نیویورکر) با فرانک ام. اسنودن (استاد تاریخ دانشگاه یِیل). ترجمهی علی کاظمیان، زهرا شوشتری و نگین نژادعلی. ویراستهی یاسر میردامادی
فرانک ام. اسنودن، استاد بازنشسته تاریخ و تاریخ پزشکی در دانشگاه یِیل، در کتاب جدیدش “بیماریهای همهگیر و جامعه: از مرگ سیاه تا به امروز“ به بررسی راههایی میپردازد که شیوع بیماری بر سیاست، نابودی انقلابها و تشدید تبعیضهای نژادی و اقتصادی اثر گذاشته است. بیماریهای همهگیر همچنین با اثرگذاری بر روابط شخصی، کار-و-بار هنرمندان و روشنفکران و محیطهای طبیعی یا مصنوع بشر، جوامعی را که در آن شیوع پیدا کردند دستخوش تغییر کردند. رویکرد اسنودن همچنین درصدد توضیح این نکته است که ساختارهای اجتماعی از چه راههایی زمینهساز شیوع بیماریها در مقیاسی عظیم و در حد گسترش در کشورها و قارهها شدند. او مینویسد «بیماریهای همهگیر رخدادهای تصادفیای نیستند که جوامع را به ناگهان و بی هشدار درگیر خود کنند. اتفاقاً به عکس، هر جامعهای آسیبپذیریهای خاص خودش را دارد. برای مطالعهی آن جامعه باید ساختار، سطح زندگی افراد و اولویتهای سیاسی آن را درک کنیم.»
جمعهی گذشته تلفنی با اسنودن صحبت کردم؛ در حالیکه گزارشها درباره همهگیری ویروس کووید-١٩ باعث رکود بازارهای سرتاسر دنیا شده، و دولتها دست به دست هم دادند تا برای وضعیتی بدتر از این هم به درجات مختلف آمادگی یابند. در این گفتگو، که برای کوتاهتر و شفافترشدن ویرایش شده است، دربارهی این موارد بحث کردیم: سیاستهای محدودکنندهی سفر به هنگام بیماری همهگیر، اینکه چگونه واکنشهای غیرانسانی به بیماری سبب تحول دولتها شده است، و اینکه هنرمندان با میزان بالای مرگومیر چگونه کنار میآیند.
***
میخواهم با پرسشی مهم گفتوگو را آغاز کنم. بیماریهای همهگیر به طور کلی از چه طریقی دنیای مدرن را دستخوش تغییر میکنند؟
+ یکی از راههای پاسخ به این پرسش پرداختن به این نکته است که من چگونه به این موضوع علاقهمند شدم. در واقع دو نکته بر من معلوم شد. نکتهی اول اینکه بیماریهای همهگیر دستهای از بیماریها هستند که چونان آینهای واقعیت انسانی را به نوع انسان نشان میدهند. این یعنی این بیماریها به وضوح در رابطهی ما با اخلاق و مرگ و زندگیمان تأثیر همهجانبه بهجا میگذارند. همچنین بیماریهای همهگیر آینهای است که رابطهی ما با محیط اطرافمان در آن باز میتابد، چه محیط مصنوع بشر و چه محیط طبیعیای که به ما واکنش نشان میدهد. این نوع بیماریها روابط اخلاقیای را که ما در قامت انسان در مقابل یکدیگر داریم به ما نشان میدهند؛ چیزی که امروز شاهد آن هستیم.
این یکی از پیامهای مهمی است که سازمان جهانی بهداشت پیوسته مطرح میکند. بخش اصلی آمادگی برای رویارویی با این حوادث این است که ما انسانها باید به این نکته پی ببریم که در این قضیه ما همه با هم هستیم، هر چیزی که روی یک نفر در هر جای دنیا اثر بگذارد، در واقع روی همه افراد در همه جای دنیا اثر خواهد گذاشت. بنابراین ما خواه-ناخواه جزیی از یک گونهی انسانی هستیم، ما باید این گونه فکر کنیم بهجای آنکه به فکر تقسیمبندی بر اساس نژاد، قومیت، سطح اقتصادی و غیره باشیم.
درباره این موضوع از قدیم مطالعاتی داشتهام. از قدیم فکر میکردم بیماریهای همهگیر چالشهای جدی فلسفی، مذهبی و اخلاقی ایجاد میکنند. به گمانم بیماریهای همهگیر تا حدی مسیر تاریخ را عوض کردهاند، چون آدمی را به ناگزیر به تفکر دربارهی پرسشهای بزرگ سوق دادهاند. مثلا، شیوع طاعون کاری کرد که رابطه انسان با خدا سراسر به زیر پرسش کشیده شود. چگونه ممکن است با وجود خدایی دانا و همهدان اینگونه وقایع رخ دهد؟ چه کسی میتواند شکنجهی بسا کودکان را تاب بیاورد؟
بیماریهای همهگیر همچنین تاثیر چشمگیری بر اقتصاد به جا گذاشت. طاعون نصف جمعیت قارهها را به کشتن داد، بنابراین تاثیر خیلی مهمی بر وقوع انقلاب صنعتی یا بر روی بردگی و فَعلگی گذاشت. همان طور که امروز میبینیم، بیماریهای همهگیر تاثیر بسیار زیادی بر ثبات اجتماعی و سیاسی گذاشتند، نتیجهی جنگها را رقم زدند و احتمالاً برخی اوقات هم در شروع جنگها نقش داشتند. از این رو، به نظرم میتوان گفت هیچ جنبهای از زندگی انسانها وجود ندارد که بیماریهای همهگیر آن را زیر و رو نکرده باشد.
آیا در کتاب میخواهید به این نتیجه برسید که طرز رویارویی ما با بیماریهای همهگیر اغلب بیش از آنکه واکنشی برخاسته از رویکرد انسانیمان باشد برخاسته از دیدگاههای مذهبی یا اجدادی یا نژادیمان است و این شیوههای رویارویی به نوعی عیوب انسان را نشان داده است، یا منظوری غیر از این داشتید؟
+ میخواستم به دو نتیجه برسم. فکر میکنم در اینجا زنجیرهی علیتی دو جهته در کار است. بیماریها جوامع را تصادفی و بی حساب و کتاب تحت تأثیر قرار نمیدهند. این بیماریها رخدادهایی قاعدهمند اند، زیرا میکروبها گزینشگرانه بین جایگاههای زیستبومیِ انسانساخته پخش میشوند. آن جایگاهها تا حد زیادی نشان میدهند ما که هستیم. مثلا در انقلاب صنعتی دلمشغولی ما انسانها واقعاً این بود که چه بر سر کارگرها و فقیران میآید و اکثر افراد آسیبپذیر در چه شرایطی زندگی میکنند.
وبا و سِل در دنیای امروز روی گسلهایی حرکت میکنند که فقر و نابرابری آنها را ایجاد کرده است. همچنین شیوهی رویارویی ما انسانها با گسلها آنها را تعمیق میکند، مثل وقتی که ظاهرا این گسلها را درست و قابلقبول و یا دستکم اجتناب ناپذیر میانگاریم و به آن تن میدهیم، این گسلها عمق مییابند. اما واقعیت این است که شکل رویارویی ما بسیار بسته به ارزشها و تعهداتمان است، و نیز بسته به حس ما نسبت به این نکته است که ما بخشی از نژاد انسان و نه واحدهای کوچکتر هستیم.
از بروس آیلوارد، مأمور سازمان جهانی بهداشت در چین، در پایان کار خود و هنگام بازگشت به ژنو، پرسشی بسیار شبیه به سؤال شما پرسیدند. او گفت که اگر میخواهیم حال یا در آینده برای این مشکل آماده شویم، اتفاق عمدهای که باید بیفتد تغییر بنیادین نظام فکری ماست. باید به این فکر کنیم که ما گونهی انسانی باید با یکدیگر همکاری کنیم تا برای مراقبت از همدیگر متشکل شویم و دریابیم که در میان ما سلامتیِ آسیبپذیرترین افراد جامعه عامل تعییینکننده سلامتی همهی ماست. اگر آمادگی این کار را نداشته باشیم هرگز در رویارویی با چالشهای ویرانکنندهی انسانیتمان آماده نخواهیم بود.
خوب، این ایده بسیار مبهمی است، چون فکر نمیکنم قرار باشد چنین تغییری را در طرز فکر انسانها تجربه کنیم.
+ (میخندد) منظورم این نبود که خیلی خوشبین هستم، اما معتقدم این همان چیزی است که لازم است اتفاق بیفتد. انسانیت سویهی تاریکی هم دارد و این از قضا بخش جالب ماجرا است. چه انتخابی خواهیم کرد؟ وقتی با این مشکل روبهرو میشویم چگونه واکنش نشان میدهیم؟ فکر نمیکنم واکنش ما از پیش مقدّر باشد. یک درام اخلاقی انسانی در پیش چشمانمان در حال اجرا است.
این ایده که میان واکنش ما به بیماریها و شیوع آنها ارتباطی وجود دارد کمابیش از جنس گفتههای کتاب مقدس است.
کاملا موافقم. در سطح انجیلی چنین چیزی وجود دارد و بخش عمدهای از باید و نباید اخلاقی ما را شکل داده است. معتقدم این بخش بزرگی از تاریخ بیماریهای همهگیر است.
قبل از اینکه بحثمان از این هم سیاهتر شود، اجازه بدهید پرسش بهتری بپرسم.
+ حق با شماست، ببخشید که بحثام به بخشهای تاریک کشیده میشود. دخترانم همیشه به این موضوع اعتراض دارند.
آیا بیماریهای همهگیر مشخصی وجود دارند که در واکنش به آنها نکتهی الهام بخشی در باب انسانیت دیده شده باشد؟
+ البته که وجود دارد. فکر میکنم وقتی که گفتم بیماری همهگیر آینهای مقابل ما میگذارد، منظورم این نبود که این آینه فقط سویهی منفی انسانیت را نشانمان نمیدهد، بلکه این آینه سویهی قهرمانانهی انسانیت را هم نشان میدهد. مثال خیلی خوبی در این باب، پزشکان بدون مرز در بحران اِبولا است. این پزشکان زندگی و آیندهی خودشان را آگاهانه و بی هیچ نفع شخصی یا چشمداشتی به خطر انداختند. آنها این کار را تنها به خاطر تعهدشان به دفاع از حیات انسانها و سلامتی ضعیفترین افراد جهان انجام دادند. پزشکان بدون مرز این کار را هر روز در نقاط مختلف دنیا انجام میدهند و حتی همین الان در چین با این موضوع دست و پنجه نرم میکنند.
معتقدم این نمونهای از آن چیزی است که بهترین ویژگیهای انسانی را آفتابی میکند. رمانهایی دربارهی این وقایع مهم نوشته شدهاند. وقایعی که ادبیات و فرهنگ ما را تحت تاثیر قرار میدهد. به طور ویژه به رمان مهمی دربارهی طاعون نظر دارم، رمان” نامزدها”، اثر نویسنده ایتالیایی، الساندرو مانزونی. این رمان شرح حال کاردینال بورومئو، راهب اعظم میلان است؛ کسی که جاناش را کف دستاش گذاشت و به مراکز نگهداری بیماران طاعونی رفت تا از فقیرترین و بدحالترین مردم شهرش مراقبت کند.
در رابطه با رهبران دنیا یا نظامهایی که مواجههای مثبت داشتند چه نکتهای برای گفتن دارید؟ یا در باب ظهور تغییرات سیاسی مثبت بعد از بروز بیماریای همهگیر؟
+ قطعا نکاتی وجود دارد. مثلاً به طور خاص به پایان بردگی در دنیای جدید نظر دارم. بیش از هر چیز این تب زرد بود که پایان بردگی و موفقیت شورش مردم هائیتی و توسانت لوورتور را رقم زد. وقتی ناپلئون ناوگان عظیمی را برای برقراری دوباره بردگی به هائیتی فرستاد، شورش بردهها پیروز شد چون بدن بردههای آفریقایی از ایمنیای برخوردار بود که اروپاییهای سفیدپوستِ ارتش ناپلئون از آن بیبهره بودند. این در نهایت به استقلال هائیتی انجامید.
همچنین، اگر کسی از زاویهی دید آمریکایی به قضیه نگاه کند، این همان چیزی بود که به تصمیم ناپلئون برای دست برداشتن از گسترش قدرت فرانسه در دنیای جدید منجر شد. از این رو بود که ناپلئون در سال ١٨٠٣ با توماس جفرسون بر سر خرید ایالت لوئیزیانا توافق کرد و وسعت ایالات متحده دو برابر شد.
برای اینکه موضوع را از دید دیگری ببینیم، وجود این بیماریها تا چه اندازه پیوند تنگاتنگی با سرکوب سیاسی داشته است و یا بهانهای برای سرکوب سیاسی بوده است؟
+ فکر میکنم به بیماریهای همهگیر همیشه به چشم بخشی از ماشین سرکوب سیاسی نگریسته شده است. من بر این باورم که قرن نوزدهم دوران وحشتناکی بود، نه فقط به دلیل شورش، بلکه به دلیل سرکوب سیاسی. مثلاً قتل عام مردم پس از شورش سال ۱۸۴۸ در فرانسه، و به خصوص در پاریس، و یا پس از کمون پاریس را در نظر بگیرید. بخشی از علت این سرکوب بسیار وحشیانه و خونین این بود که مردمی که در رأس فرماندهی قرار داشتند مشاهده کردند که طبقات کارگر نه فقط به لحاظ سیاسی، که به لحاظ پزشکی هم خطرناک هستند. طبقات کارگر این توانایی را داشتند که هر لحظه کل جامعه را در معرض فاجعهای بهداشتی قرار دهند. من فکر میکنم این مطلب حقیقتاً قسمتی از استعارهی «طبقات خطرناک» است و مثلاً فکر میکنم همین منجر به رخداد غیرانسانی قتلعام سال ۱۸۷۱ پس از سرنگونی کمون پاریس شد.
نظر شما راجع به واکنش چین به ویروس کرونا چیست؟
+ پرسش بسیار جالبی است. به اعتقاد من این پرسشی است که نیاز داریم جدی و طولانی به آن فکر کنیم، زیرا جنبههای واقعاً پیچیدهی زیادی دارد. مورد اول، روشهای قهرآمیزی است که چینیها در بیست و سوّم ژانویه به کار بستند؛ آن وقتی قرنطینه بهداشتی اعلام کردند، نوعی قرنطینهی کامل مناطق جغرافیایی و جوامع با کنترل مرزها توسط سربازان و پلیس. در این مورد، در ووهان، شهری با جمعیت حدود ۱۱ میلیون نفر و سپس استان هوبی، که تقریبا ۶۰ میلیون نفر جمعیت دارد. آنها تصمیم به سختگیری گرفتند.
این تصمیم، اقدامات مربوط به طاعون را به یادمان میآورد، اقداماتی که بارها و بارها، مثلاً در بیماری همهگیر اِبولا تکرار شده است. مشکل قرنطینهی بهداشتی این است که روش زمختی است؛ شبیه پتک عمل میکند. قرنطینه خیلی دیر به کار گرفته میشود و عنصر اساسی سلامت عمومی، یعنی اطلاعات، را درهم میشکند. میشود گفت مردمی که با اِعمال سختگیری قرنطینه تهدید میشوند، با مقامات همکاری نمیکنند. در نتیجه، مقامات دیگر متوجه نمیشوند که دور و برشان چه میگذرد، مردم با هواپیما سفر میکنند و بیماری همهگیر منتشر میشود. من وقتی واکنش دولت چین را در آغاز کار دیدم بسیار شگفتزده شدم. این اقدام با هنجارهای سلامت عمومی تفاوت داشت، هنجارهایی که از زمان طاعون توسعهی بسیار یافتهاند و بر کشف افراد بیمار و سپس ردیابی و جداسازی آنها تاکید دارند.
این بود که ترسیدم و انتظار بدترینها را داشتم. اما به باور من، حکومت رفتهرفته مسیر را تغییر داد. هرکسی میدید که با گذشت زمان، چینیها نسبت به جمعآوری دادهها دقت بسیار به خرج دادند و در مسیر جلب مشارکت مردم کوشیدند تا آسیبهای وارد شده در روزهای نخست التیام یابد. فکر میکنم در این داستان بیشتر از یک نوع رویارویی وجود داشت. اقدامات چینیها نه سراسر خوب بود و نه سراسر بد.
من با واکنش سازمان جهانی بهداشت هم ـــ که اقدامات چین را چونان اقدامی فوقالعاده در سلامت عمومی ستایش کرد ـــ چندان نمیتوانم کنار بیایم. این موضع مرا میترساند. آیا این موضع به این معنی است که سایر دولتها و کشورهایی نیز که از همین نیروی قدرتمند برخوردارند باید سیاست قرنطینه را در پیش بگیرند؟ یعنی همان روشی که برای اِبولا در غرب آفریقا انجام شد و کارآمد نبود. این من را وحشتزده میکند. فکر نمیکنم قرنطینهی چینی درس اصلی باشد. فکر میکنم درس اصلی بیشتر رویکردی با ظرافت بیشتر است. اینکه قرنطینه احتمالاً در چین هم چندان موفق نبود و از این رو شی جینپینگ، در کمال تعجب، برخلاف سازمان جهانی بهداشت تمایل دارد این مطلب را بگوید که اشتباهاتی رخ داد و آنها مجبور شدند مسیر را تغییر دهند. آنها باید از اشتباهات درس بگیرند. من فکر میکنم این کاری بود که چین قادر به انجام آن بود.
جالب است، شما پیشتر گفتید که سازمان جهانی بهداشت، یا حداقل اعضای آن، به مردم رجوع کردند تا انسانیت مشترک آنها را بیدار کنند، اما در عین حال میگویید که آنها همچنین واکنشی را که حداقل در آغاز غیرانسانی بود ستایش کردند.
+ بله. توجیه نمیکنم ولی میتوانم بگویم که متوجه میشوم چرا سازمان جهانی بهداشت چین را ستایش کرد؛ زیرا اسفناک خواهد بود اگر بزرگترین عضو مجمع جهانی بهداشت را، آن هم کشوری که در وسط این بحران غیرعادی قرار دارد، نادیده بگیریم. بنابراین من متوجه هستم که چرا این اتفاق افتاد. همزمان، بر صداقت کامل، فراهم کردن شواهد، ارتباطات و روشهای مبتنی بر داده، و رویکردهای واقعگرایانه و علمی در حیطه سلامت عمومی بسیار تأکید شده است، چین اینها را در مراحل اولیه واکنش رعایت نمیکرد. اما بعد به تدریج به آنها توجه کرد.
اگر کمی به گذشته برگردیم، در رابطه با اینکه هنرمندان چگونه به بیماریهای همهگیر واکنش نشان دادهاند، نمونههای زیادی وجود دارد؟
+ من فکر میکنم یکی از چیزهایی که در رابطه با بیماریهای همهگیر یاد گرفتهام این است که آنچنان که میفهمم، هر بیماریای مانند یک انسان است. هر بیماریای منحصر به فرد و متفاوت از بقیه است. بیماریهای همهگیر تنها عللِ ـــ شبیه به همِ ـــ مرگ نیستند بلکه به طبیعت هرکدام از آنها، و اینکه چگونه جوامع و هنرمندان به آن واکنش نشان میدهند بستگی دارد؛ یا به این بستگی دارد که چند نفر را میکشند، آیا مردم را به شکل شکنجهآوری میکشند، آیا کودکان و جوانان را میکشند، یتیمانی به جا میگذارند و آیا بیماریهای آشنایی هستند و یا از خارج وارد شدهاند.
مورد طاعون موردی است که مشکلات مرتبط با مرگومیر و مرگ ناگهانی را به یادمان میآورد. هنرمندان به این بیماری، به خصوص در اروپا، واکنش نشان دادند. در کشورهای کاتولیک تار و پود اصلی این واکنش آن بود که طاعون را تذکری به این میدیدند که زندگی کوتاه و گذرا است. توجه زیادی به ایده مرگ ناگهانی معطوف میشود، چنانکه مثلا در تمثیل هنری رقص مرگ[۱۷] همه به ناگاه همچون برگ خزان بر زمین مرگ میریزند. و البته از درونمایههای ساعت شنی، استخوانها و پوچی استفاده میشود: “پوچ اندر پوچ سراسر پوچ، واعظ شهر چنین گفت”. این حس قوی در رابطه با بیماریهای همهگیر وجود دارد. همچنین حس قوی توسل به اولیای خدا برای دفع و رفع طاعون وجود دارد، اولیایی که ذکر آنها به شکل گسترده آمده است. این حس در سراسر اروپا دیده میشود: فرقههای خشکه مقدّس، درونمایههای مرتبط با مرگ ناگهانی، توبه، و اینکه کار خود و روحتان را سامان دهید قبل از آنکه طاعون ریشهی شما را بکَنَد. این امر تأثیر زیر و زبرکنندهای بر شمایلنگاری هنر اروپایی بر جای گذاشت.
شما حتی میتوانید آن را در قرن بیستم با فیلم بینظیر اینگمار برگمن، مُهر هفتم، ببینید. در این فیلم طاعون استعارهای از آن چیزی است که برگمن در سال ۱۹۵۷ نگران آن بود: جنگ هستهای. میتوانید با در نظر گرفتن طاعون تمام مطالبی را که در مورد آنها صحبت کردم، ازجمله رقص مرگ که فیلم با آن تمام میشود، در این فیلم ببینید. نقاشیهای گریم رپر ر را خواهید دید که حقیقتاً مثالی از مانایی واکنش هنری به مرگ است.
بیماریهای دیگر واکنشهای متفاوتی برمیانگیزند. میتوان راجع به سِل صحبت کرد و اینکه چقدر در دوران رومانتیسم، در قرن نوزدهم، درک متفاوتی از این بیماری وجود داشت. این یکی خیلی عجیب است، زیرا برای من، سل یکی از دردناکترین و وحشتآورترین شیوههای مردن است، که در انتها فرد دچار زجر تنفسی میشود. با وجود این، از آن سو شما این مرگ دردناک را بر روی صحنه با بانوان طراز اول اپرا که زیبا انگاشته میشوند، با تصویری باشکوه میبینید. و یا “کلبه عمو تم” که تنها در مورد بردهداری نیست، در مورد سل هم هست.
چرا سل اینچنین باشکوه تصویر شده بود؟
+ میخواهم چیزی بگویم که امیدوارم لبخند به لبان شما بیاورد ولی خوشحال میشوم اگر جواب قاطعی هم به شما داده باشم. انسانها موجودات بامزهای هستند، مگر نه؟ همه کارهایی که آدمها میکنند قابل درک نیست، اما خب… طاعون بیماریای بود که همه را درگیر کرد. من فکر میکنم این خیلی کلیدی است. پایان دنیا بود، آخرین حسابرسی، قیامت بود. اما در رابطه با سل مردم تصوری داشتند که درست نبود. فکر میکردند – آنچنان که رویکرد پزشکی اوایل قرن نوزدهم به آنها اینگونه تعلیم داده بود ـــ که این بیماریِ برگزیدگان است، بیماریِ هنرمندان، بیماریِ زیبارویان، بیماریِ افراد فرهیخته، و اینکه سل افراد را بسیار زیباتر میکند، به طوری که پس از آن، صنعت مد، بانوان را به موجوداتی مسلول تبدیل میکرد. شما نقاشی تولوز لوترک را میبینید که در آن خانمی با ظاهری که از بیاشتهایی رنج میبرد پودر برنج به صورت خود میزند تا شبیه افراد مسلول، رنگپریده به نظر بیاید. پیشا-رافائلیها واقعاً با آن مدلهایی ازدواج کردند که بیمار مسلول بودند. دوستان ویکتور هوگو به او گفتند که در قامت یک نویسنده مشکل بزرگی دارد و آن این که مسلول نیست. بنابراین چنانکه باید و شاید نویسنده موفقی نخواهد شد.
آرتور ک. جاکوبسن، متفکر و نویسنده آمریکایی که در رابطه با فرهنگ قلم میزد، معتقد بود آمریکا در اواخر قرن نوزدهم، هنگام شروع بهبودی سل، با بحران هنر، علم و فرهنگ مواجه خواهد شد، زیرا پس از این دیگر نخبگان به اندازه زمان سل وجود نخواهند داشت.
این حیرتآور است.
+ من در مورد علم آدمی واپسگرا نیستم اما علوم گاهی اوقات لایههای پنهانی دارند و این یکی از لایههای پنهان میکروبشناسیِ بیماری است. میکروبشناسی در حقیقت باعث داغ ننگ زدن بر افراد فقیر شد. میکروبشناسان اصرار داشتند که سل بیماری افرادِ زیبارو نیست بلکه بیماری افراد زشترو، فقیر و چرکین است. اینجا دیگر همه تفاسیر تغییر میکنند. اگر به “ضد اخلاق” آندره ژید نگاه کنید، در اوایل قرن بیستم، او از بیماری سلِ خود به عنوان نفرتانگیزترین و تهوعآورترین اتفاقی یاد میکند که میتوانست بیفتد. ایده بیماری زیبا برای همیشه ناپدید شد و سل هرگز دیگر آنگونه نگریسته نشد.
تقریبا به انتهای مصاحبه رسیدیم: ممکن است واکنشی به یک بیماری همهگیر ببینیم که ترکیبی از تراژدی و کمدی است. چند روز قبل دیدیم که تعدادی از متولیان سلامت در کاخ سفید جمع شدند و تصمیم گرفتند از ترامپ قدردانی کنند و همچنین راجع به اتفاقاتی که دارد میافتد صحبت کنند. آیا شما داستانهای جذابی در تاریخ راجع به پادشاهان یا قانونگذاران دیوانهای میشناسید که با بیماریهای همهگیر خیلی ضعیف و یا شاید به شکل کمدی-تراژیک برخورد کردهاند؟
+ خب، بله. مطمئن نیستم که خیلی چیز بامزهای باشد، اما فکر میکنم واکنش ناپلئون به بیماریهایی که در حال نابودی حکمرانی او بودند تراژیک و چون طنزی تلخ، مضحک بود. ناپلئون به جان سربازاناش بها نمیداد. اینگونه بود که میتوانست راجع به شیوع تب زرد در هند غربی مثل ناسزایی شخصی حرف بزند.
فکر میکنم این چیزی است که ممکن است دوباره شاهد آن باشیم؛ چیزی که شاید شما بتوانید به آن بخندید و شاید در تاریخ اگر به عقب برگردیم و بنگریم بیشتر به صورت کمدی دیده شود. اما فکر نمیکنم اتفاقی که قرار است در سال پیشِ رو بیفتد با در نظر گرفتن این بیماری همهگیر خاص در ایالات متحده اصلاً خندهدار باشد. اینکه ما صاحب منصبانی در کاخ سفید داریم که میگویند «این چیزی بیشتر از یک سرماخوردگی نیست، و تحت کنترل ماست» در حالی که، تا آنجا که من میبینم، هیچ چیز را تحت کنترل ندارند و مسئولیت را به دوش خود مردم گذاشتهاند در حالی حتی اعتقادی به علم هم ندارند، اصلا خندهدار نیست.
بیماری همهگیر و خودمحوری دو چیزیست که بشر هیچگاه موفق به غلبه بر آنها نخواهد شد.
+ در این مورد با شما موافقم.
منبع: سایت صدانت
کرونا و پیامدهای محتمل فرهنگی-اجتماعی پیش رو در سبک زندگی (نوشته)
ناصر فکوهی (استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر انسانشناسی و فرهنگ)
آثار پاندمی در سطوح خرد و کلان همیشه برجای میماند. همچون یک بیمار قلبی که پس از جراحی باید برای همیشه بخشی از سبک زندگی خود را برای همیشه تغییر دهد.
جلسۀ دوازدهم پنجشنبههای پرسش و پاسخ با عنوان «کرونا و پیامدهای محتمل فرهنگی-اجتماعی پیشرو در سبک زندگی» روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۵ با حضور ناصر فکوهی (استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر انسانشناسی و فرهنگ) و به میزبانی زهره دودانگه در صفحۀ رسمی انسانشناسی و فرهنگ برگزار شد. پرسشهایی که ناصر فکوهی در این جلسه به آن پاسخ داد، در قالب ذیل قابل طبقهبندی است:
تاریخچۀ بیماریهای همهگیر در دنیا و تأثیر آن بر جوامع
فکوهی در ابتدای گفتوگو به این نکته اشاره کرد که آیندهنگری دربارۀ موضوعات اجتماعی نیاز به بررسی تجربههای مشابه در گذشته دارد. اما باید توجه داشت که پیشبینیها ممکن است محقق نشود، زیرا اولا ممکن است دادهها و رخدادهای جدیدی وجود داشته باشد که با گذشته متفاوت است؛ دوماً طی صدسال اخیر میزان دادههای مختلفی که وارد زندگی انسانها شده، به مراتب بیشتر شده است. زیرا پیشتر نقاط مختلف جهان با یکدیگر ارتباطی نداشتند، اما جهانی شدن موجب شد که این نقاط به هم متصل شوند و روی یکدیگر تأثیر بگذارند.
فکوهی دربارۀ بررسی بیماریهای همهگیر در طول تاریخ گفت: بهتر است این بررسی را به قرن نوزدهم و بیستم و چند مورد بیماری خاص محدود کنیم. برای مثال بیماریهای اطفال در اواخر قرن نوزدهم و واکسیناسیون علیه آن در قرن بیستم، آنفولانزای اسپانیایی در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۰، و بیماریهای مشابه با آن همچون سارس در چین، و همهگیری ایدز در آفریقا بیماریهای همهگیری بوده که طی دهههای گذشته با آنها سروکار داشتهایم. اگر مبنا را این بیماریها در نظر بگیریم و بخواهیم بر اساسش برای پاندمی کرونا دست به پیشبینی بزنیم، میتوانیم بگوییم یک پاندمی بین ۲ الی ۳ سال به طول میانجامد.
اما نکتهای که باید بدان توجه داشت آن است که آثار پاندمی در سطوح خرد و کلان همیشه برجای میماند. همچون یک بیمار قلبی که پس از جراحی باید برای همیشه بخشی از سبک زندگی خود را برای همیشه تغییر دهد. بیماریهای اپیدمیک نیز سبک زندگی افراد را در بلندمدت برای همیشه تغییر دادند؛ برای مثال در قرن بیستم بیماریهای اطفال شکل خانواده را تغییر دادند. پیشتر تعداد فرزندان خانوادهها زیاد بودند، زیرا میزان مرگ و میر کودکان بسیار زیاد بود و افراد برای تداوم نسل فرزندآوری بالایی داشتند. اما پس از واکسیناسیون و کاهش احتمال مرگ و میر، تعداد اعضای خانواده کاهش یافت. ایدز نیز به نوبۀ خود موجب شد که روابط جنسی میان افراد تغییر کند و در چارچوبهای مشخصتری تعریف شود؛ به ویژه آنکه برای ایدز واکسن و درمانی یافت نشد، و افراد ناگزیر شدند که رفتارهای خود را تغییر دهند. به نظر میرسد کرونا نیز به نوبۀ خود رفتارهای ما را تغییر خواهد داد. زیرا به نظر میرسد اگر سبک زندگی پیشین خود بازگردیم، ممکن است نوع خطرناکتری از این ویروس شیوع یابد.
رابطۀ پاندمی کرونا و ایدئولوژی ملیگرایی
فکوهی توجه به مسئلۀ جهانی شدن و پیچیدگی جهان کنونی را در مدیریت مسائل امروز، منجمله پاندمی کرونا، موضوعی اساسی میداند. او گفت به هنگام شیوع آنفولانزای اسپانیایی، سیستم جهان به شکل دیگری بود؛ برای مثال مسافرت میان نقاط مختلف جهان با امروز قابل مقایسه نبود و توریسم به شکل کنونی وجود نداشت.
به نظر فکوهی یکی از نکات قابل توجه دربارۀ وضعیت امروز آن است که جهان بر گفتمان فناورانه و اقتصادی متمرکز است. بدین ترتیب مردم عادی نیز قانع شدهاند که مسئلۀ پاندمی موضوع مدیریتی و اقتصادی است. در نتیجه وقتی میگویند وضعیت جامعه به سبب پاندمی بحرانی است، آن را صرفا به سوء مدیریت نسبت میدهند. اما این سوء مدیریت نیاز به ریشهیابی دارد؛ و سوال این است که چرا ما دچار سوء مدیریت هستیم و مدیران بیکفایت در راس مهمترین مسائل جوامع هستند. پاسخ این سوال را باید در تداوم شرایط اجتماعی جُست که طی چندین دهه موجب تکوین سیستم مدیریت کنونی شده است. برای مثال در تحلیل مسئلۀ ترامپیسم در آمریکا، که وضعیت کرونا در ایالات متحد آمریکا را نیز وخیم کرد، باید به روندی فکر کرد که طی چند دهه موجب روی کار آمدن ترامپ شد.
به نظر فکوهی جهانی شدن به ما گوشزد میکند که ما باید وجدان سیارهای داشته باشیم و بدانیم که سرنوشت همۀ مردم کرۀ زمین به یکدیگر پیوند خورده است. بنابراین کشورهای جهان در حل مسائل خویش نمیتوانند خود را از سایر نقاط جهان جدا کنند. او گفت شرایط امروز جهان، به ویژه در زمینۀ پاندمی، نه حاصل بیکفایتی مدیران، بلکه بهای ۵۰ سال بیتوجهی سودجویانهای است که پس از جنگ جهانی دوم شاهدش بودیم.
فکوهی سیاسی شدن کرونا را به انحطاط تمدنی در جهان نسبت داد. او گفت این انحطاط در جهان سوم به مراتب شدیدتر است. در برابر این انحطاط حرکتهایی چون جنبشهای حفظ اقلیم شکل گرفته است. این جنبشها از مردم شروع شد، اما در دولتها چنین دغدغهای وجود نداشته است. دربارۀ کرونا نیز هنوز قدرتهای جهان کاملا متقاعد نشدهاند که حل پاندمی کرونا مستلزم راهحل جهانی است و تا زمانی که این ویروس در هرنقطۀ جهان وجود داشته باشد، میتوان نمونههای جدیدی از خود تولید کند. در نتیجه کل جهان و به ویژه کشورهای توسعه نیافته و محروم باید به سرعت واکسیناسیون شوند. در این کشورها مشکلات مالی و مسائل سازماندهی و خرافات وجود دارد. این مشکلات در دهههای پیشین نیز بود، اما به دلیل عدم ارتباط نقاط مختلف جهان، سرایت بیماریها به این اندازه نبود. اما امروز سیارهای فکر کردن ضرورت زیادی دارد.
پیامدهای اقتصادی پاندمی کرونا
فکوهی در پاسخ به این سوال که آثار و پیامدهای اقتصادی کرونا چیست، به این نکته اشاره کرد که پاسخ دادن به این سوال در یک برنامۀ زنده کار دشواری است، زیرا اساساً تحلیل آثار اقتصادی این پاندمی موضوع پیچیده و بزرگی است. او اشاره کرد: به طور کلی گفته میشود که دولتها در دوران پاندمی کرونا دچار خسارت شدند زیرا برای حفظ سیستم و پیشگیری از بیماری هزینۀ زیادی کردند. این گزاره به خودی خود درست است، اما این وضعیت روی دیگری نیز دارند؛ زیرا دولتها به شبکههای مافیایی نیز متصل هستند و سود حاصل از فعالیت اقتصادی این شبکهها نصیب دولتها نیز میشود.
وی افزود: برای فهم روشنتر این موضوع میتوان این سوال را مطرح کرد که هزینههای مقابله با پاندمی کجا صرف شده است؟ روشن است که بخش مهمی از این پولها در مافیای دارو و همچنین تحریم و واسطگی در واکسیناسیون و … صرف شده است. بدین ترتیب شرکتهای دارویی وابسته به دولت سود هنگفتی به دست آوردند. بنابراین میتوان چنین نتیجهگیری کرد که عمدتاً این گروههای ضعیف و متوسط هستند که دچار زیان اقتصادی شدند. بخشهای خرد اقتصادی که فعالیتشان در حوزۀ نیازهای اساسی تعریف نمیشد، در دوران قرنطینه تعطیل شدند یا به خودی خود مردم به آنها کمتر مراجعه کردند (برای مثال سینماها و تئاترهای کوچک) و در نتیجه دچار خسارتهای جدی مالی شدند.
کرونا و خطر افول شهرها و فضاهای عمومی
فکوهی در تحلیل خطر افول فضاهای شهری در دوران پساکرونا، به ریشۀ تاریخی پیدایش شهرهای بزرگ در سدۀ بیستم پرداخت. او به این نکته اشاره کرد که پس از جنگ جهانی دوم، منطق سرمایهداری بر شهرسازی جهان حاکم شد. به نظر او منطق سرمایهداری به معنای مصرف بیشتر و تراکم جمعیت در شهرهای بزرگ است؛ و بر اساس این منطق بود که شهرهای بزرگ و پرتراکم، به ویژه در کشورهای توسعهیافته نوظهور مانند کرۀ جنوبی و مالزی و سنگاپور یا کشورهایی مانند آمریکا و انگلستان به وجود آمد؛ زیرا از تراکم این شهرها میتوان در راستای افزایش مصرف و در نتیجه درآمدزایی استفاده کرد.
فکوهی در ادامه به این موضوع مهم پرداخت که تراکمهای شهری خطر شیوع بیماری را افزایش میدهند؛ چرا که فضا و زیستگاه یکی از عوامل شیوع عمدۀ اپیدمیهاست. سیستم کنونی شهرهایی که متکی بر سرمایهداری غیرانسانی شکل گرفتهاند، تراکم زیاد، جمعیت بیشتر و حرکت زیاد جمعیت (توریسم) است و نمود فضایی آنها ساخت استودیومها، نمایشگاهها و سایر مراکز جمعیتی بزرگتر و بزرگتر است. این سیستم فضاهای کوچک و پراکندگی جمعیت را تحقیر میکند و بهترین زمینه را برای رشد بیماریها فراهم میکند.
به نظر فکوهی این وضعیت دو پیامد دارد. نخست آنکه ساختار این شهرها را نمیتوان در کوتاه مدت تغییر داد، زیرا شهرها پدیدههای استاتیک هستند و به سادگی قابل تغییر نیستند. دوم آنکه پیامد این وضعیت تنها شیوع بیماری نیست؛ بلکه آسیبهای اجتماعی بسیاری را به دنبال دارد. هر انسانی که در این اپیدمیها از دست میرود، بعضا جایگزین ناپذیر است. هرساعت از عمر بسیاری از انسانهای از دست رفته در این اپیدمی ارزش بالایی داشته، زیرا میتوانستند منشأ تغییرات بسیاری در جهان باشند.
رابطۀ انسان و طبیعت در دوران پساکرونا
فکوهی در تحلیل رابطۀ انسان و طبیعت به نکتۀ ظریفی اشاره کرد: واژۀ طبیعت به گفتۀ فیلیپ دسکولا ابداع انسان است. آنچه ما با آن روبهرو هستیم کرۀ زمین است که در مقیاس جهان همچون یک ذرۀ شن محسوب میشود. به نظر فکوهی آنچه با عنوان جنگ انسان و طبیعت یاد میشود، شبیه به یک شوخی است. زیرا تاریخ حیات ۴ میلیارد سال است و طول حیات انسان در برابر آن ناچیز است. طی این ۴ میلیارد سال گونههای زیادی به وجود آمدهاند و در میان آنها انسان نیز یک گونۀ جانوری است. ۹۹ درصد از این گونهها از بین رفتهاند. انسان جزء یک درصدی است که «هنوز» باقی مانده است.
او اشاره کرد: عمر گونۀ انسان حداکثر ۴ میلیون سال است. در نتیجه عمر انسان یک هزارم عمر حیات در کرۀ زمین است. ده هزار سال پیش انقلاب نئولتیک رخ داد و سکونت انسان میسر شد؛ در نتیجه عمر تمدن و شهرنشینی ۷ هزار سال است. اما از انقلاب صنعتی (نیمۀ قرن نوزدهم) بود که شهر به زیستگاه اصلی انسان تبدیل شد. فکوهی گفت: میزان تخریب انسان در کرۀ زمین، از انقلاب صنعتی تا کنون، به قدری بوده که من برای توضیح آن با اقتباس از مقالۀ یک زیستشناس تمثیلی را به کار میبرم: کاری که انسان طی این دویست سال با کرۀ زمین کرده، مشابه رها کردن یک گاومیش در یک مغازۀ چینی فروشی است.
فکوهی در ادامه به سخنی از لوی استروس در کتاب گرمسیریان استناد کرد: جهان بدون انسان آغاز شد و بدون شک بدون انسان پایان مییابد. او گفت اگر بخواهیم از این نگاه بدبینانه به نگاهی خوشبینانه برسیم، نیازمند رشد و توسعۀ پایدار هستیم. فناوریهایی که انسان ابداع کرده در مقابل طبیعت نیست، بلکه تداوم طبیعت است. انسان میتواند انتخاب کند که از این فناوریها به گونهای استفاده کند که زیان کمتری از انسان به کرۀ زمین برسد و زندگی گونۀ خود را طولانیتر کند.
مسیر رشد فناوری در دوران پساکرونا
فکوهی در پاسخ به تأثیر پاندمی کرونا بر رشد فناوری گفت که انقلاب فناورانه (و هوش مصنوعی) پیش از پاندمی کرونا شروع شده است. به نظر فکوهی فناوری به خودی خود تعیین کننده نیست. به تعبیری فناوری فکر نمیکند، بلکه مطابق با برنامهای که انسان به آن میدهد، عمل میکند. بنابراین آن چیزی که اهمیت دارد رویکرد ما به فناوری و شیوۀ استفادۀ ما از آن است.
فکوهی در این زمینه به یک مثال اشاره کرد: برای مثال اگر ما فناوری را به گونهای تعریف کنیم که از پدیدهای مانند مرگ جلوگیری کند، طبق همین برنامه عمل خواهد کرد و تنها چیزی که یارای متوقف کردنش را دارد، منطق بیولوژی مطلق است. چنانکه دادههای علمی نیز نشان داده است که نهایت عمر بیولوژیک انسان ۱۵۰ سال است. حال فناوری را میتوان طوری تعریف کرد که زندگی انسان را به هر ترتیبی به ۱۵۰ سال برساند. چنین رویکردی حامل پیامدهای اجتماعی و زیست محیطی است. چنانکه ما امروز نبز دو برابر سن طبیعی خود زندگی میکنیم و همین موجب فشار بر محیط و تخریب آن شده است. بسیاری میگویند افزودن بر این فشار دو پیامد خواهد داشت: یا گونه از میان میرود یا انسان به عقب بازخواهد گشت. فکوهی از مبحث مطرح شده چنین نتیجه گرفت: بنابراین ما باید منطق فناوری را هستیمحور کنیم.
جمعبندی
فکوهی در پایان برنامه، ضمن تشکر از برگزارکننده، از مباحث مطرح شده در جلسه چنین نتیجهگیری کرد: جهان امروز بسیار پیچیده است؛ و برای حل مسائل آن راهحلهای ساده کارساز نیست، زیرا راهحل ساده تنها درد را تخفیف میدهد. اما کاهش درد به معنای توقف بیماری نیست. تسکین ظاهری درد موجب تداوم بیماری میشود و نهایتا بیماری به شکل بدتری دوباره ظهور میکند. اما متأسفانه در حال حاضر در مقابل پیچیدگی جهان کسانی حضور دارند که سازوکار جهان را ساده میگیرند و در حبابهای خود فرو رفتهاند. مدیریت جهان امروز به مسئولیت و آگاهی زیادی نیاز دارد. آنچه اهمیت دارد درس گرفتن از بحرانهایی مانند پاندمی کروناست.
منبع: انسانشناسی و فرهنگ
جهان، آمادهی مقابله با بیماری همهگیر دیگری نیست (نوشته)
بر اساس شاخص امنیت جهانی بهداشت سال ۲۰۲۱ جهان توانایی مقابله با بیماری همهگیر دیگری را ندارد و میانگین امتیاز جهانی برای پیشگیری از ظهور یا انتشار عوامل بیماریزا ۲۸.۴ از ۱۰۰ است.
به گزارش پایگاه خبری پزشکان و قانون (پالنا)، شاخص امنیت جهانی بهداشت نشان داد که ۱۱۳ کشور به بیماریهای مشترک بین انسان و دام اصلا توجه ندارند و یا توجه اندکی دارند.
نتایج گزارش جدید نشان میدهد که جهان برای پیشگیری یا مقابله با یک بیماری همهگیر دیگر آمادگی ندارد زیرا بسیاری از کشورها اقدامات لازم برای آمادهشدن در آینده را انجام نمیدهند.
شاخص امنیت جهانی بهداشت “GHS” ارزیابی آمادگی برای شرایط اضطراری و مشکلات بهداشتی مختلف توسط دانشگاه جان هاپکینز و اکونومیست تهیه شده است و این شاخص نشان میدهد که همه کشورها هنوز فاقد برخی ظرفیتهای حیاتی هستند که مانع از توانایی آنها در پاسخگویی موثر به بیماری کووید-۱۹ میشود و آمادگی آنها را برای تهدیدات این همهگیری و همهگیری آینده کاهش میدهد.
محققان اظهار کردند: سایر دستهها ازجمله تشخیص و گزارش زودهنگام “۳۲.۳” پاسخ سریع و کاهش شیوع یک اپیدمی “۳۷.۶” بخش بهداشت کافی و قوی برای درمان بیماران و محافظت از کارکنان بهداشتی “۳۱.۵” تعهد به پایبندی به هنجارهای جهانی “۴۷.۸” و محیط خطر “۵۵.۸” نیز به مراتب کمتر از حداکثر ۱۰۰ امتیاز گرفتند.
با میانگین امتیاز جهانی پیشگیری ۲۸.۴ از ۱۰۰ و امتیاز تشخیص و گزارش زودهنگام ۳۲.۳ به نظر میرسد جهان به طرز وحشتناکی برای متوقف کردن اپیدمی آینده قبل از تبدیلشدن به یک بیماری همهگیر آماده نیست.
تأثیرات سیاسی و اقتصادی کرونا (نوشته)
یانیس واروفاکیس. ترجمهی رسول قنبری و مریم مولائی
من یانیس واروفاکیس (Yanis Varoufakis) از دییهم25 (جنبش دموکراسی در اروپا) هستم و میخواهم دربارهی تأثیر این بیماری همهگیر نه تنها بر زندگی روزمره و سلامتیمان، بلکه در وهلهی اول بر روی اقتصاد، سیاست، اخلاق، و نحوهی برخورد ما با تهدیدات متقارن یا نامتقارن صحبت کنم.
این بیماری همهگیر، همچون تمام بیماریهای همهگیر دیگر از دو سپهر مجزا اما درهمتنیده تشکیل شده است: اول تأثیر آن بر سلامتی ما، تغییر روش زندگیمان بهواسطهی قرنطینه، متوقف ساختن فعالیتهای عادی خود، و ترس از بیماری؛ و دیگر این که این بیماری همهگیر در سرتاسر اقتصاد سیاسی سرمایهداری جهانی نفوذ کرده است.
بیشک، کرونا بحرانِ پس از سال 2008 را تسریع خواهد کرد. اجازه ندهید به شما بگویند که بحران 2008 تمام شده است و دیگر بحرانی نداریم. بحران 2008 هرگز به پایان نرسیده است، بلکه در اشکال متفاوت بهپیش رفته و از قارهای به قارهی دیگر میرود؛ اما بااینهمه همواره با ما بوده است. جهان هرگز به تعادلی مشابه تعادل پیش از 2008 بازنگشته است؛ سرمایهداری امروز را نمیتوان با استفاده از ارجاعات به مشخصههای پیش از 2008 بازشناخت. اما کرونا بحرانهای بیپایان و توقفناپذیری را که در سال 2008 آغاز شد، تعمیق و تسریع کرده است.
اگر خوب فکر کنید دلیلی برای ظاهر عادی بهبودی پس از 11-2010 وجود داشته است. دلیلش این است که خود بانکهای مرکزی و دولت عهدهدار این امر شدند تا بار دیگر بازارهای مالی را احیا و چرخهی سرمایهی مالیشده را بازسازی کنند. آنها این کار را با چاپ هزاران و هزاران میلیارد دلار پول و با روانهکردن پولها با نرخ بهرهی 1/0 درصد به سوی شرکتهایی همچون اپل، گوگل، و غیره که از پیش هم غرق در پول بودند به انجام رساندند. برای مثال در ایالات متحده امریکا این شرکتها پول رایگان را از فدرالرزرو (بانک مرکزی ایالات متحده امریکا) وام گرفتند تا سهام خود را بازخرید کنند.
تمام کاری که صورت پذیرفت این بود که در آتش نابرابری دمیدند، بازارهای مالی را تثبیت کردند، و همزمان سرمایهگذاریهای واقعی را بر روی مشاغل باکیفیت، نیروی کار، بهداشت، آموزش و گذارِ سبز1 -که نیاز اصلی کرهی زمین است- به صفر رساندند. دلیل وقوع این حجم از نارضایتیها حتی پیش از رسیدن کرونا به صحنه همین بوده است.
بنابراین، هنگامی که کرونا به صحنه آمد، با یک سرمایهداری جهانی مواجه شد که بر روی حباب بدهی عظیمی نشسته بود که بانکهای مرکزی و سرمایهی مالی ایجاد کرده بودند. بنابراین مسئله این نیست که ارزش مبادلاتی سهام بالا و پایین میرود. هر گونه سقوط فاجعهآمیز مبادلات بازار سهام را میتوان بهراحتی در ادامهی افزایش شدید شاخصهایی که سر به فلک میکشند مشاهده کرد. اما ولو آنکه بانکهای مرکزی –فدرالرزرو، بانک ژاپن، بانک انگلستان، بانک مرکزی اروپا- بخواهند سرمایهداری را مجدداً به همان شیوهی سال 2008 احیا کنند، ما را به وضعیتی که پیش از کرونا داشتیم باز نخواهند گرداند.
کرونا به حبابی که سرمایهداری مالی تاکنون بر روی آن نشسته بود سوزنی فرو کرده است. بنابراین، حتی اگر بازارهای مالی بار دیگر احیا شوند، سطح سرمایهگذاری پایینتر از میزان چندین ماه پیش خواهد بود، و فراموش نکنیم که چند ماه پیش سطح سرمایهگذاری بهویژه در چیزهای مهم موردنیاز بشر همچون اقلام ضروری، انرژی سبز و غیره، نسبت به پسانداز نقدینگی موجود هیچگاه اینقدر اندک نبود. حال تصور کنید که پس از این چه خواهد شد.
امروز سرمایهداری مالیشده در مقایسه با 2008 از کدام سازوکار دفاعی استفاده خواهد کرد؟ مقایسهی میان سالهای 2008 و 2020 کاملاً آموزنده خواهد بود. در سال 2008 دو چیز سرمایهداری جهانی را نجات دادند: فدرالرزرو و چین. البته که اتحادیهی اروپا، صندوق بینالمللی پول و سایر نهادها، کار فدرالرزرو و چین را با انتقال شریرانهی حجم بسیار عظیم زیان بانکهای خصوصی بر دوش ضعیفترین مالیاتدهندگان تکمیل کردند؛ چیزی که ما در دییهم25 سوسیالیسم برای اقلیتها (بانکداران) و ریاضت شدید برای تودهها مینامیم. اما این چین و فدرالرزرو بودند که ارکان حفظ سرمایهداری محسوب میشدند. امروز چنتهی هر دو رکن کاملاً تهی شده است. کرونا در چین شروع شد و آسیبهای جدی به ظرفیت اقتصادسیاسی چین برای تولید مازاد وارد ساخت، کارخانهها را به تعطیلی کشاند، نرخ رشد را به زیر صفر رساند، و در مقایسه با آنچه که در بحران مالی سال 2008 به نفع چین انجام پذیرفته بود، دقیقاً خلاف آن را انجام داد. امروز چین در جایگاهی نیست که بتواند آنچه را که باید، بهمنظور تحریک تقاضای کل در آلمان، هلند، ژاپن و ایالات متحده امریکا انجام دهد. چین امروز خود یک بیمار است، نه درمانگر. فدرالرزرو بهطور بالقوه میتواند شاهکار 2009 را تکرار نماید؛ چرا که فدرالرزرو در سال 2009 آنچه را که خطوط معاوضهی دلار (dollar swap lines) نامیده میشد به بانک مرکزی اروپا، بانک مرکزی ژاپن، بانک انگلستان و دیگر بانکهای مرکزی گسترش داد و متأثر از همین موضوع به آنها اعلام کرد که هر مقدار دلار که نیاز داشته باشند به آنها خواهد داد تا جایگاه و بدهی خود را با دلار پوشش دهند و در نتیجه بدهیها دود شوند و به هوا روند. هزاران میلیارد دلار توسط فدرالرزرو برای بانکداران احمق آلمان، فرانسه، یونان، ژاپن و کشورهای دیگر مهیا شد و توانست آنها را مجدداً احیا نماید.
اکنون نیز میتوانند دست به همین کار بزنند. اما با دو مشکل مواجهیم. اول، همانطور که گفتم این کار نمیتواند ظرفیت سرمایهداری را برای سرمایهگذاری بر روی اقلام ضروری و مشاغل باکیفیت بازگرداند. این ظرفیت حتی از سطوح اندکی که پیش از شیوع کرونا داشتیم، کمتر خواهد بود. اما با مشکل دیگری نیز مواجهیم: مشکلی به نام دونالد ترامپ در کاخ سفید. آیا دونالد ترامپ دست روی دست خواهد گذاشت تا نظارهگر این باشد که فدرالرزرو اگر لازم باشد خطوط معاوضهی دلار را برای آلمان، اتحادیهی اروپا، ژاپن و یا چین مهیا کند؟ ترس من این است که ترامپ چیزهایی را به خطوط معاوضهی دلار الحاق خواهد کرد، و اگر شما سعی کنید که چیزی را به آن الحاق کنید و آن را همچون ابزار مذاکره با اتحادیهی اروپا و یا چین به کار برید، منجر به از بین رفتن اثرگذاری خطوط معاوضهی دلار خواهد شد. این موضوع به نظر یک مشکل فنی میآید. اما یک مشکل فنی نیست، بلکه بهنوعی استفاده از قدرت زور است. طی سالهای 9-2008 فدرالرزرو از امتیاز خارقالعادهی ظرفیت انتشار دلار برای نجات سرمایهی مالی در سایر نقاط جهان استفاده کرد. دونالد ترامپ علاقهای به انجام چنین کاری ندارد. اگر او علاقهای به انجام این کار نداشته باشد، پیامد آن بسیار سرراست خواهد بود. ما با بحرانی عمیقتر و رکودی شدیدتر مواجه خواهیم شد که تأثیرات ملموسی بر زندگی مردم از هنگکنگ و شانگهای تا فنلاند، پرتغال، ایسلند و هر جای دیگری خواهد داشت. به همین دلیل، این بیماری همهگیر از اهمیت بالایی در زندگی افراد واقعی در سرتاسر جهان برخوردار است.
اگر میبایست درسی از این تحول در اقتصاد سیاسی جهانی بیاموزیم، بر دو نکته باید تأکید کرد. اول، اهمیت نظامهای سلامت و بهداشت عمومی، و دوم اهمیت حیاتی استفاده از منابع مالی عمومی در راستای منافع تودهها، نه اقلیت.
من با نظام بهداشت آغاز میکنم. توجه کردهاید که ارائهدهندگان خدمات بهداشتی خصوصی شبیه موشهاییاند که از کشتی در حال غرق شدن به بیرون میپرند؟ آیا چیزی در مورد سهم بیمارستانهای خصوصی و مراقبتهای بهداشتی خصوصی در این بحران پویای ناشی از کرونا شنیدهاید؟ نه! آنها [در عالم واقع] جایی ندارند که دیده شوند. تمام بحثها در این مورد در رسانهها در جریان است. همان رسانهها که پیش از آغاز شیوع کرونا مدام دربارهی مشارکت بخش عمومی و بخش خصوصی و اینکه چقدر مهم است که این دو بخش پول را به سمت مراقبتهای بهداشتی خصوصی سوق دهند چون کارآمدتر از مراقبتهای بهداشت عمومی هستند دادِ سخن سر میدادند -این همان روایت طبقهی ممتاز است که پس از تاچر و ریگان برای دههها در غرب تسلط یافته است- و از فضایل خصوصیسازی بیمارستانهای مشارکتی عمومی و خصوصی حرف میزدند، امروز فقط در مورد اهمیت استفاده از خدمات بهداشت عمومی برای نجات خودمان، نجات جانمان و بهبود اثرات کرونا سخن میگویند. میخواهم موضع خود را صریح بگویم. نمیخواهم صرفاً بگویم که نظام سلامت خصوصی ناکارآمد است. نه، این نظام صرفاً ناکارآمد نیست، بلکه ویرانگر است. هر یورو، هر یِن، و هر دلاری که در خدمات درمانی خصوصی هزینه میشود، نهتنها بر ظرفیت بشریت در مقابله با بیماریهای همهگیر نمیافزاید، بلکه از آن نیز میکاهد. وقت آن رسیده است که ریشهی خدمات درمانی خصوصی را بخشکانیم. حتی یک استدلال لیبرالی نیز به نفع بیمهی درمانی خصوصی و نظام بهداشت خصوصی وجود ندارد. آنها حتی مطابق با معیارهای اندیشهی لیبرال طرفدار سرمایهداری و طرفدار نظام بازار عمل نمیکنند.
و درس دوم، سیاست مالی است. جالب است که حتی فدرالرزرو و بهویژه بانک مرکزی اروپا تحت مدیریت رئیس جدید خود کریستین لاگارد (Christine Lagarde)، که بههرحال در نخستین تلاش خود چند روز پیش در یک کنفرانس مطبوعاتی بهمنظور مداخله برای ایجاد ثبات در بازارها و نشان دادن اینكه بانك مركزی اروپا هر کاری را که لازم باشد برای نجات اروپا و تثبیت اقتصاد انجام خواهد داد، نمرهی صفر گرفت – و بهطرز شگفتآوری شکست خورد و هر دو نمودار روند منفی را نشان دادند که نمیخواهم در اینجا به آنها بپردازم – با وجود این بیرون آمد و گفت ما طی ده سال گذشته از تمام امکانات خود استفاده کردیم –اگر چه او این کلمات را به کار نبرد، اما منظورش همین بود که ما بازارهای مالی را احیا کردیم و کار دیگری از دستمان برنمیآید. به این مسئله فکر کنید که بانک مرکزی اروپا دارای نرخ سود 5/0– درصد است. بانک مرکزی اروپا به خرید انواع بدهیهای خصوصی، عمومی و غیره ادامه میدهد؛ و دیگر رمقی برایش باقی نمانده است. و وی به نمایندگی از بانک مرکزی بسیار محافظهکار اروپا، بی هیچ تعارفی به نخستوزیران و رؤسای جمهور گفت اکنون کار شما این است که وام بگیرید و خرج کنید. و آنها چهکار میکنند؟ حیرتانگیز است!
اخیراً نشست گروه یورو (Eurogroup)، نشستی که مربوط به وزرای دارایی کشورهای اتحادیهی اروپا است که از واحد پول یورو استفاده میکنند ، بهشکل کنفرانس ویدیویی برگزار شد. آنها نتیجه گرفتند که کرونا تبدیل به خطری حاضر و آشکار برای رکود گسترده در اروپا شده و این تهدیدی بسیار بزرگ برای اقتصادهای اروپایی است. ضرورت این امر آنقدر زیاد بود که آنها تصمیم گرفتند مطلقاً هیچ کاری انجام ندهند! آنها تصمیم گرفتند به تماشای این وضعیت بپردازند! شاهد هستید که آنچه اتفاق میافتد این است که گروه یورو، اتحادیهی اروپا و بهطور مشخص منطقهی یورو2 آنقدر ساختاریافته است که آنها را در حالت خودکار قرار میدهد. در حقیقت آنها از قوانین خاصی پیروی میکنند که بدون ضربه به اقتصادهای ما نمیتوان آنها را رعایت کرد. این تنها بازتابی از چیزی که باید باشد نیست، بلکه بازتابی از نظامی است که بهمنظور جلوگیری از اقدام دولتها به نمایندگی از طرف جامعه ایجاد شده است و چنانچه میخواهید هستهی نولیبرال در داخل اروپا باقی بماند، اقدام درست همین است. آنها راجع به انجام هر کاری که در پیمان مالی3 آمده است صحبت به میان میآورند که به معنای انجام هیچگونه اقدامی است! زیرا پیمان مالی مانند یک قفس آهنی ریاضتی است که نمیتوان از آن فرار کرد، و اگر بخواهید در رابطه با گذار سبز -که بسیار ضروری است- کاری از پیش ببرید یا با رکود عمدهای که کرونا دارد به اروپایی میآورد که در نتیجهی چنان بستهی ریاضتی سختگیرانهای -که در سال 2010 شروع به افزایش کرد و سپس بهمثابه سرطانی خارج از کنترل در سرتاسر اتحادیهی اروپا گسترش یافت- از بقیهی دنیا عقب مانده است، دستوپنجه نرم کنید، باید از قفس آهنی ریاضت فرار کنید.
جمعبندی میکنم. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم به گونهای اداره نمیشود که امکان دیدن نوری را در انتهای تونل مدیریت بحرانهای پایانناپذیر سرمایهداری که از قضا اکنون کرونا هم به آن جان تازهای بخشیده است به ما بدهد. اتحادیهی اروپا هرگز بیکفایتتر از اکنون نبوده است. اتحادیهی اروپا هیچگاه به اندازهی اکنون عاجزتر از عمل بهعنوان یک اتحادیه نبوده است.
پیشنهادهای دییهم25 از زمان آغاز به کار در طول چهار سال گذشته، راجع به یک سیاست سرمایهگذاری مشترک مبتنی بر اتحاد میان بانکهای سرمایهگذاری (بانک سرمایهگذاری اروپا و بانک مرکزی اروپا)، سود سهام پایهی جهانی (Universal Basic Dividend)، مالیات بر کربن (Carbon Tax) و یک صندوق سهام اجتماعی (Social Equity Fund) بوده است که هدف از آن تأمین همزمان سرمایهی خصوصی و ابزارهای مالی عمومی در راستای کنترل حجم هنگفت نقدینگی موجود در چرخههای مالی ما و استفادهی درست از آنها به معنی بهکار بردن آنها در خدمات عمومی از منظر بهداشت عمومی، گذار سبز و ایجاد مشاغل باکیفیت است. دستور کار دییهم25 هیچگاه مناسبتر و ضروریتر از امروز نبوده است.
بنابراین میتوانیم ببینیم که تمام استدلالهای تشکیلات لیبرال طبق روال همیشه تنها یک ویروس کوچک لازم دارند تا از کار بیفتند. ما شاهد بودیم که تمام کاری که ایدهی خروج جناح چپ از اتحادیهی اروپا از پیش برد، قویتر کردن افرادی مانند بوریس جانسون و افراطیون جناح راست بود؛ یعنی ملیگرایانی که میخواهند دیوارهای بلندتری میان کشورهایمان بکشند، افرادی که با مقابل یکدیگر قرار دادن یک ملت غیور در برابر ملتی دیگر، یک شخص در برابر شخصی دیگر و یکی از اعضای طبقهی کارگر در برابر یکی دیگر از اعضای همان طبقه- از منافع سیاسی بهرهمند میشوند. ما ناتوانی احزاب سیاسی موجود مبتنی بر دولت-ملت را در اتحاد با یکدیگر، ارائهی یک مانیفست مشترک و یک دستورکار سیاستگذاری مشترک برای کل اتحادیهی اروپا مشاهده کردهایم.
دییهم25 تنها برنامهای است که آن را انجام داده است؛ ما نیودیل سبز4 خود را داریم. نیودیل سبز را میتوان تنها تشکیلاتی دانست که میتواند بهطور همزمان هم سرمایهگذاری در گذار سبز را که بسیار ضروری است -میدانید که تنفس روی این سیاره را به ما میبخشد- بهوجود آورد و هم خدمات بهداشت عمومی که برای مقابله با بیماریهای عالمگیر مانند کرونا دارای اهمیت هستند.
به نمایندگی از طرف دییهم25، یا آنطور که ما میگوییم «کارپه دییهم»5 عنوان میکنم، دنیا خیلی خیلی زود به مکانی بدتر تبدیل خواهد شد، اما این وظیفهی ماست که در چارچوب یک جنبش فراملی مانند آنچه که دییهم25 در حال برپا کردن آن در اروپاست و مانند آنچه که بینالملل (انترناسیونال) ترقیخواه6 در سرتاسر جهان در حال انجام آن است -که بعدها بهخصوص در ماه سپتامبر در هنگام بازآفرینی بینالملل ترقیخواه در ریکیاویک7 ایسلند در مورد این موضوع بیشتر صحبت خواهیم کرد- بجنگیم. بسیار ضروری است که به مبارزه ادامه دهیم؛ زیرا طرحها و اندیشههای ما کاربردی و عقلایی هستند و قابلیت اجرای فوری دارند. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که سیاست قارهی اروپا را تغییر دهیم. قارهای که بازتولید خودش را در شرایط کنونی بدون سیاستهای مترقی فراملی عمیق و بنیادی که ما در دییهم25 از آنها دفاع میکنیم غیرممکن میداند.
منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی
تأملاتی در حاشیه و متن یک بیماری همهگیر (نوشته)
(1)
زیگمونت باومن در گفتوگویی با گاردین میگوید وضعیت ما در دنیای معاصر وضعیت مسافران هواپیمایی است که متوجه میشوند کسی در کابین خلبان نیست و باند فرودگاه هم در دست احداث است!
(2)
گفته میشود نخستین مورد مرگ بر اثر ویروس کرونا در ایران در تاریخ 24 بهمنماه مشاهده شد. اما نخستین مرگ بر اثر کرونا در کشور در تاریخ یکم اسفندماه بهطور رسمی اعلام شد. این هفت روز اختفای خبر تأثیر ویرانگری بر امواج بعدی گسترش بیماری و مرگ ناشی از آن داشته است. اینبار نیز دولت به دست خود تیشه به ریشهی اعتماد اجتماعی زد.
(3)
واکنش دولت به گسترش بیماری از همان جنس واکنش آن به تمامی بحرانهای سالهای اخیر بود. ابتدا،انکار و سپس کماهمیت شمردن آن. در حالی که اینبار انکار و کماهمیت شمردن در حکم دامن زدن به شیوع هرچه بیشتر بیماری و افزایش قربانیان احتمالی آن است. اصولاً طی چند سال اخیر دولت در ایران بیش از آن که دارندهی انحصاری قدرت اعمال قهر باشد، دولت را به اعمال قهر منحصر کرده و بسیاری از وظایف خود را از یاد برده است. ازاینروست که در برابر شیوع یک ویروس در بدو امر اینگونه به ناکارآمدترین شیوهی ممکن عمل کرده است.
(4)
احتمالاً نقطهی صفر و عزیمتگاه ویروس از ایران شهر مذهبی قم بوده است. از آنجا که این شهر کانون استقرار گزیدگان سیاسی کشور است در نخستین روزها و در بدو امر شاهد ابتلای برخی مقامات و وابستگانشان به ویروس کرونا بودیم. اما امواج بعدی پراکندگی این بیماری بهتدریج از همان الگوی متعارف توزیع بحران در کشور تبعیت میکند. یعنی در صورت عدممهار بیماری، شاهد نقطهی اوج بحرانی در آن دسته از مناطق خواهیم بود که شاهد همپوشی فقر، توسعهنیافتگی فضایی و انواع ستم غیراقتصادی هستیم.
مانند سایر بحرانها، در سلسلهمراتب اجتماعی پایینترین سطوح هرم بیش از همه آسیبپذیرند. در بدو امر میلیونها مزدبگیر در بخشهای مختلف اقتصادی کشور که بخش عمدهی آنان بیثباتکار و ناگزیر به حضور در محل کار و مبادرت به کار در هر شرایطی هستند در برابر امواج گسترش این بیماری شکننده و آسیبپذیرتر هستند. اما نگرانکنندهتر از آن به حاشیهراندهشدگان اقتصادی و اجتماعی دهههای اخیر، دستفروشها، کودکان کار، بیسرپناهان، زبالهگردها، و گروههای اجتماعی از این دست هستند. آنان نه به امکانات پیشگیری دسترسی دارند و نه به امکانات درمان و نه زیست و معیشت آنان در مجموع توجه حاکمان محلی از اعراب دارد.
(5)
گسترش سریع این ویروس، دولتی که ابتدا به انکار آن دست زد و سپس به کماهمیت شمردنش، یک معضل بنیادی جامعهی امروز ما را بهروشنی نشان داد: ضعف و ناکارآمدی بخش عمومی. جهانیسازی همه را به هم پیوند زده و امروز اقتصاد، محیط زیست، بهداشت، امنیت، دانش و جز آن، مرز نمیشناسد. اما سیاست جهانی نشده و هنوز بهترین ابزار برای سیاستگذاری همان قالب دولت -ملت است؛ با تمامی کاستیهایش. بحران کنونی فرصتی است برای تأکید و تأمل دوباره بر اهمیت وجود بخش عمومی کارآمد.
دولت در زمینهی مواجهه با این بحران عامل یا کنشگر اصلی است، و وظایف متعددی دارد که از عهدهی هیچ نهاد دیگری ساخته نیست، از اطلاعرسانی و تأمین مایحتاج مناطق قرنطینهشده، تا تجهیز و تخصیص بودجه برای اقدامات پیشگیری و درمانی. جایی که دولت ضعیف و ناکارآمدتر است یا اصلاً موجود نیست (مثل سوریه و یمن و غزه) بحران بسیار فاجعهبارتر خواهد بود.
در ایران، بخش عمومی طی چهار دههی گذشته بهطور دایم ضعیفتر و ناکارآمدتر شده است. در شرایطی که هر روز بر سازوبرگهای سرکوب و ایدئولوژیک و بلندپروازیهای ژئوپلتیک دولت افزوده شده، سازوبرگ خدمترسانی دولتی تضعیفتر شده است. این هم شاهد دیگری است از این که مشکل امروز ما نه بزرگبودن یا کوچکبودن دولت بلکه نحوهی تخصیص منابع و اولویتهای آن است.
(6)
در برابر دولت، جامعهی هراسزده، بلاتکلیف و فاقد هرگونه ابتکار و قدرت عمل، دیگر معضل بنیادی امروز ما را نشان داد: ضعف و بیجانی جامعهی مدنی. تا امروز شاهد هیچ ابتکار مؤثری از سوی جامعه در برابر گسترش این بیماری همهگیر نبودهایم. ضعف جامعهی مدنی در ایران امروز دلایل مشخص و ساختاری در سپهر قدرت دارد، اما در چنین شرایط بحرانیای روشن میشود که چهگونه این ضعف تهدیداتی را که کل فابریک اجتماعی را دربرمیگیرد دو صد چندان میکند.
در گام نخست، باید اعتماد اجتماعی وجود داشته باشد. اعتماد کالای کمیابی است، سخت ساخته میشود و زود از بین میرود. ساخت و حفظ این کالا نیازمند ارادهی سیاسی مستمر است. میشود نمونههای متعددی ذکر کرد که دولت ایران اعتماد عمومی را در این سال ها تخریب کرده، و آخرین نمونهی آن نیز همین انکار اولیهی شیوع کرونا در ایران و اندکی پیش از آن انکار شلیک موشک به هواپیمای مسافربری بود. نخستین گام برای تکوین و توسعهی جامعهی مدنی اعتمادزایی اجتماعی است. اما آیا اساساً در چنین شرایطی چنین ارادهای در دولت برای این امر میتوان جستوجو کرد؟
جامعهی ایران بارها ظرفیت خود را در شرایط بحرانی نشان داده است. فداکاری پرستاران، مددکاران، و پزشکان در سراسر کشور نشانهای از این همبستگی اجتماعی است. در یک قرن گذشته، جامعهی ایران پیشرفتهتر شده است. استفاده از توان بالقوه بالای این جامعه تنها با میدان دادن به تشکلهای مدنی میسر است.
(7)
بحران کرونا را باید در بطن بحرانهای ساختاریتر اقتصاد و اجتماع امروز ایران مشاهده کرد. در حوزهی عوامل بحرانزا ما با ماتریسی از تعامل ریسکهای ویرانگر ساختاری، زیستمحیطی، طبیعی، ژئوپلتیک، تحریمهای مالی و اقتصادی، حکمرانی ناکارآمد و انواع ریسکهای اجتماعی مواجهایم. دولت را باید ناگزیر ساخت دستکم اقدامات عقلانی اولیه برای مقابله با همهگیری ویروس را به اجرا درآورد.
(8)
اگر مشکل کرونا، مشکل جهانی است، راهحل آن نیز جهانی است. برای مقابله با آن نیاز به راههای جهانی هست و این هم منوط به اعتمادسازی متقابل اینبار میان دولتها است. اما در جهان بحرانزده و بدتر از آن خاورمیانهی ازهمگسیختهی امروز اساساً همکاریهای بینادولتی برای مهار بحرانهایی از این دست شدنی است؟
(9)
شاید شکل دقیق این بحران قابل پیشبینی نبود، اما خطر تبدیل بیماریها به یک معضل جهانی در دنیای معاصر پدیدهای قطعی و تکرارشونده است. از این منظر این بحران قابل پیشبینی بود. اولین مورد نیست. آخرین هم نخواهد بود. باید برای این قبیل بحران ها آماده باشیم. آمادگی هم در سطح فردی ممکن نیست چون شکل دقیق هر بحران را نمیدانیم. باید جامعه را تقویت کرد و از بخش عمومی کارآمد برخوردار بود.
(10)
به تمثیل باومن در بند اول این یادداشت باید افزود که خود هواپیما هم بالش شکسته، بیرون هم توفان است، و تازه در این بلبشو عدهای هم در رؤیای سقوط هواپیما هستند.
در چنین شرایطی قبل از هرچیز باید سقوط را به فرود آرام بدل کنیم و آنگاه است که میتوانیم به کنشگری برای ایجاد جهانی مبتنی بر برادری ملتها و برابری و آزادی ابعادی تازه ببخشیم.
منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی
شیوع بیماریهای همهگیر پیدرپی و مرگبارتر میشود (نوشته)
گروهی از کارشناسان سازمان ملل متحد هشدار دادند که در صورت عدم تغییر رویکرد بشر در برابر طبیعت، شیوع بیماریهای همهگیر مانند کووید۱۹ گسترش مییابد و جان انسانهای بیشتری را خواهد گرفت.
هیات کارشناسی سازمان ملل متحد که درباره تنوع زیستی تحقیق میکند هشدار داده است که ۸۵۰ هزار نوع ویروس در میان حیوانات شایع است و ممکن است مانند ویروس جدید کرونا به انسان منتقل شود.
کارشناسان سازمان ملل در گزارش خود بیماریهای همه گیر را «خطری حیاتی» برای بشر توصیف کردهاند. به گفته آنها تخریب محیط زیست و مصرف بیرویه بشر، احتمال انتقال ویروسها از حیوانات به انسان را افزایش داده است.
پیتر داسزاک، رئیس هیات کارشناسی سازمان ملل درباره این گزارش گفت: «همان دسته از فعالیتهای بشر که به تغییرات آب و هوایی و کاهش تنوع زیستی منجر شده است با تاثیرگذاری بر کشاورزی باعث افزایش خطر همه گیری بیماریها هم میشود.»
در گزارش کارشناسان سازمان ملل آمده است که همه گیری بیماری «کووید۱۹» ششمین همهگیری از زمان شیوع آنفلوانزای اسپانیایی در سال ۱۹۱۸ میلادی محسوب میشود. به گفته محققان عامل شیوع همه این بیماریهای همه گیر فعالیتهای بشری بوده است.»
کارشناسان تاکید کردهاند که ۷۰ درصد بیماریهای نوظهور مانند ابولا، ایدز و زیکا در اصل بیماریهایی حیوانی هستند و پیش از انتقال به انسان در میان حیوانات شیوع یافته بودند.
براساس گزارش هیات کارشناسی سازمان ملل متحد، سالانه پنج بیماری جدید در میان انسانها شیوع پیدا میکند که هر کدام از آنها به طور بالقوه میتواند به یک بیماری همه گیر تبدیل شود.
به گزارش یورونیوز، هیات کارشناسان سازمان ملل از بهرهبرداری بیرویه از محیط زیست از طریق تخریب جنگلها، گسترش کشاورزی، تجارت حیات وحش و مصرف زیاد به عنوان عاملی یاد کرده است که خطر انتقال بیماریهای رایج در میان حیوانات به انسان را افزایش میدهد.
منبع: سایت سپید آنلاین
پریشانی جهان و اسراری که کرونا هویدا میکند (نوشته)
بهروز قمری تبریزی
ویروس همهگیر کرونا علت این پریشانی و بحران نیست، معلول آن است. جهان ما به این باور عادت کرده است که برای هر دردی دوایی هست، هر مصیبتی پایانی دارد، هر آتشی فرو مینشیند و هر گرهای بازگشودنی است. از شاخه یک معضل میپریم و بر شاخه معضلی دیگر مینشینیم بدون آنکه در این آشوب لحظهای بایستیم و با درون درآئیم و در خویش بنگریم! کرونا علت نیست، معلول است.
در کتاب اخیر خود بهنام «توسعهای که خود را میبلعد»، جولی لوینگستون، پژوهشگر برجسته مردمشناسی و تاریخ جنوب افریقا، تصویری عبرتانگیز از رشد اقتصادی در کشور بُتسووانا ترسیم میکند که ابعاد جهانیاش را میتوان در هر گوشه و کنار دنیا یافت. این کتاب ماجرای توسعهای را نقل میکند که با تمام معیارهای مقبول اقتصادی، داستانی است از یک موفقیت بی نظیر در قاره افریقا. از زمان استقلال در اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی تا کنون، تولید ناخالص ملی در بُتسووانا بیش پانزده برابر رشد داشته است. بخش اعظم این رشد از استخراج معادن الماس و دیگر سنگهای گرانبها تامین شد. استخراج، کارگر میطلبید، آب فراوان میخواست برای حفاری، جاده برای انتقال مواد استخراج شده، برای شهرهایب که به سبب معادن توسعه میافتند، مزارعی که یکی پس از دیگری به مراکز پرورش گاو تبدیل میشدند، گاوهایی که در ستایش آنان شعر میسرودند به کشتارگاه ها رفتند و گوشتشان در بستهبندی های بهداشتی در سوپرمارکتهای اروپا به فروش رفت. در میان داستان الماس و آب و جاده و گاو و فزونی تولید ناخالص ملی اما چیزی عمیق و پر مخاطره در جریان بود. آبهای زیرزمینی تخلیه، زمینهای بارور بیابانی، سدها بی آب، جادهها پر از ماشین شدند. گاوداری صنعتی و صنایع معدنی چنان تأثیرات اقلیمی و آلودگی جوّی پدید آوردند که جهان بهای نتایج آن را میپردازد.
این شرح حال همه ماست. در کالیفرنیا، در خوزستان، در قفقاز، در جنوب ایتالیا، در بنگلادش، در چین، در همه جا. این جهانی است که سرمایهداری قرن بیستم و بیست و یکم ساخته و یک ویروس پایههایش را به لرزه افکنده. ویروسی که کژیها و کاستیهایش را عریان کرده. ویروسی که انکار فرودستان را از فرادستان منع میکند. داستان جنوب افریقا شرح همان طمع، حرص، و افزونطلبی لجام گسیختهای است که سرمایهداری نیمه اول قرن بیستم، با برنامههای مختلف تأمین اجتماعی، بر مهار آن کوشید. سرمایهداریای که طبیعت را تیول خود میدید و آنچه در آن نهان بود را تنها منبعی برای انباشت سرمایه و قدرت. صاحبان قدرت در نیمه دوم قرن بیستم هر آنکس که از حقوق حقه طبیعت گفت را با پوزخندی بازماندگان اعصار گذشته نامیدند که به امیدی مبهم در تلاش بازگرداندن دنیایی کهناند. هر کس که از حقوق حقه مظلومان، مفلوکان و نفرینشدگان زمین گفت را به آن «ایسم» و این «ایسم» منصوب کردند تا نگذارند صدایشان از گلوگاه برآید. نهادهای اجتماعی و امنیت مدنی یکی پس از دیگری مضمحل شدند. مدافعان آن یا در پیچ و خم بوروکراسی و یا در سایه تهدید و فشار ناپدید گشتند. به دنیای نئولیبرالیسم و اقتدارگرایی خوش آمدید.
کرونا اسرار نهان هیچ جامعهای را مانند جامعه آمریکا در برابر چشمان جهانیان برملا نکرد. مرگ و میر در میان چهل میلیون نفری که از خدمات بیمه پزشکی و درمانی محرومند بالاست، هفتاد درصد تلفات کرونا در شهر شیکاگو را سیاهپوستان تشکیل میدهند، مناطق فقیر و مهاجرنشین کوئینز و برانکز قرار دارد. مراکز حاد بیماری در نیویورک هستند. نبود بیمه بیکاری میلیونها نفر را در معرض از دست دادن تمام سرمایههای زندگیشان قرار داده. بیمارستانهای دولتی با کمبود ابتداییترین امکانات بهداشتی و حفاظتی روبرو هستند، از ماسک و دستکش و پوشش ایمنی گرفته تا تجهیزات درمانی چون ماشین تنفس مصنوعی. یک موجود میکروسکوپی بزرگترین اقتصاد تاریخ بشریت را تهدید میکند. کاستیها و تبعیضهایش را به رخ میکشد.
به سخنرانی و برنامههای دولتمردان، در همه جای جهان، گوش کنید. هدف رجعت به روال عادی است. بازگشت به همان نقطه آغاز، ولی اینبار با برنامهای برای درمان کووید ۱۹، واکسن یا دارویی مؤثر برای خنثی کردنش. بله این بیماری باید درمان شود. ولی درمان اصلی در بازبینی الویتهاست. در شرایط موجود در هر گوشه دنیا، دولتها نمیتوانند با شفافیت در مورد شرایطی بحرانی که کرونا پدید آورده سخن گویند. چراکه شفافیت و کلام صریح پرده از معضلاتی برمیدارد که مواجهه با این ویروس عریان کرده. در جایی فقر است و تبعیض، در جای دگر ناکارآمدی است و بی برنامهگی، در همهجا مرگ و وحشت.
این پایان سرمایهداری یا خلع نظامهای ستمگر نیست. این تنها زنگ خطری است برای آنانی که الویتها را زیر سؤال نمیبرند. هدف از رشد و توسعه چیست؟ چه بهایی برای آن باید پرداخت؟ هوایی که تنفس میکنیم، آبی که مینوشیم، آنچه کشت میکنیم، آنچه میخوریم، گوشتی که از تزریق هورمونهای رشد فربه شده، ماهیای که درونش از پلاستیک شناور در دریاها اشباع شده، جادههایی که شمار فزاینده قربانیانش تنها در روال عادی زندگی ثبت شده، جنگلهایی که میسوزند، دریاهایی که خشک میشوند، کشتزارهایی که برهوت میشوند، شهرهایی که نفس نمیکشند، بهای این توسعه چیست؟ این رشدی انتحاری است. الویتها چیستند؟ چه کسانی تصمیم گیرندهاند؟ چه چیزهایی در تصمیمگیری نقش دارند؟ باید به رود احترام گذاشت، به درخت، به دریا، به کوه، به آسمان، به هوا، به تمام موجوداتی که در آنها زیست میکنند، و به انسان. این شعر سپهری نیست، این آینده کُره خاکی است که از آن سخن میگویم.
منبع: سایت کلمه
کووید ۱۹ و آزمون سرمایهی اجتماعی (نوشته)
علیرضا حسینی بهشتی
بیماریهای همهگیر، بهلحاظ فراگیریشان در جوامع بشری، تنها در زندگی فرد مبتلا به بیماری اثر نمیگذارند، بلکه پیامدهایی گسترده در قلمروهای گوناگون زندگی اجتماعی، از جمله عرصه سیاست، برجای میگذارد. همهگیری طاعون در تاریخ میانه اروپا و بلای وبا در سده گذشته کشورمان ایران، نمونههای مشهور و معروفی است و پژوهشهای گسترده در این زمینه به شکلگیری آثار علمی مرجعی در مطالعات توسعه و از جمله توسعه سیاسی منجر شده است. بهعنوان مثال، شماری از پژوهشگران معتقد هستند ناکارآمدیهای نظام سیاسی در دوره قاجار در مواجهه با شیوع وبا در چند نوبت و نیز تحولات اجتماعی ناشی از مرگومیر گسترده، در شکلگیری نارضایتیها و قوت گرفتن ضرورت اصلاحات بنیادین در فرآیندهای تصمیمگیری در سطوح کلان نظام مؤثر بوده و راه را بر ظهور نهضت مشروطهخواهی هموار ساخته است (اتحادیه، شمس، غفوری، ۱۳۹۲: ۳۴).
پیدایش، انتقال و گسترش بیماری همهگیر ناشی از ویروس کووید-19، که با نام عمومیاش کرونا در میان مردم شناخته شده و از این پس در این نوشتار با همان عنوان از آن یاد خواهد شد نیز پیامدهای مهمی در این رابطه برجای گذاشته و خواهد گذاشت. از میان موضوعات گوناگونی که در این زمینه مطرح است، نوشتار حاضر به بررسی موضوع سرمایه اجتماعی محدود خواهد بود. بدین منظور، ابتدا نگاهی کوتاه در تعریف و شناخت سرمایه اجتماعی خواهیم داشت. سپس به برخی وقایع مهم در این زمینه، بهویژه تصمیمات دولت در رابطه با مدیریت بحران و شیوه اجتماعیسازی آن اشاره خواهد شد. در بخش پایانی تلاش خواهد شد با بهرهگیری از الگوی تحلیلی ارائه شده، توصیههایی برای اصلاح روند کنونی پیشنهاد گردد.
چیستی سرمایه اجتماعی و ابعاد و آثار آن
میان پژوهشگران حوزه سرمایه اجتماعی، درباره سرآغاز تاریخی این بحث اختلافنظر وجود دارد که در اینجا نیازی به ذکر آن نیست. تنها به این بسنده میکنیم که طرح موضوع سرمایه اجتماعی در نیمه دوم سده بیستم میلادی گسترش یافت و با مطالعات و آثار پژوهشگران و نظریهپردازانی همچون پییر بوردیو، جان کلمن و رابرت پتنام به عرصه علم توسعه پا گذاشت. لازم است از همین ابتدا توجه شود که موضوع سرمایه اجتماعی، که حتی از سوی برخی از صاحبنظران بهعنوان یک پارادایم مورد اشاره قرار گرفته، موضوعی است چندرشتهای: سرمایه اجتماعی از طریق اعتماد بهدست میآید که در اقتصاد در رابطه با هزینههای مبادلات، در علوم سیاسی در رابطه با نهادها، و در جامعهشناسی در رابطه با هنجارها مطرح میشود. از همین روست که گرت تینگارد سوندسن و گونار لیند هاسه سوندسن آن را «میعادگاه جامعهشناسی، علوم سیاسی و اقتصاد» نامیدهاند (سوندسن و سوندسن، ۲۰۰۹: ۱). بنابراین، پژوهشگر این موضوع خواهناخواه با روشها و رویکردهای برخاسته از رشتههای گوناگون علمی سروکار دارد. از مناقشات مربوط به تعریف سرمایه اجتماعی نیز صرفنظر میکنیم و به تعریف مختصر و اجماعپذیری که مایکل وولکاک ارایه کرده تکیه میکنیم. وی ضمن اذعان به تفاوتهای موجود میان تعاریف مختلف از سرمایهی اجتماعی، نوعی اجماع بر هستهی کانونی مفهوم آن را نشان میدهد. بنا به نظر او، «سرمایه اجتماعی به هنجارها و شبکههایی اطلاق میشود که کنش جمعی را تسهیل میکنند» (وولکاک، ۲۰۰۱: ۷۰).
نکته مهم در رابطه با مبحث سرمایه اجتماعی این است که عنصر اعتماد در آن نقشی حیاتی دارد. نقش اعتماد را میتوان در روابط عمودی در اجتماع (مانند رابطه متقابل حکومت و شهروندان) و روابط افقی (مانند روابط شهروندان با یکدیگر در بستر جامعه مدنی) بهوضوح دید. در جوامع سیاسی مدرن که حکومتها در زمینه وظایفشان پا را از صرف حفظ امنیت و حاکمیت قانون فراتر گذاشته و به تدبیر حوزههای گوناگون قلمرو زندگی جمعی و نهادهای مربوطه (مثل بازار، خانواده، تعلیم و تربیت) نیز میپردازند، شبکههای اعتماد عمودی بر شبکههای اعتماد افقی تأثیری بیشتر از جوامع پیشامدرن میگذارند. این بدان معناست که میزان اعتماد میان مردم و دولت و بالعکس، بر میزان اعتماد میان آحاد مردم نیز تأثیر دارد.
نکته جالب توجه دیگر این است که برخلاف انواع دیگر سرمایه یعنی سرمایه اقتصادی (مانند پول یا ابزارآلات) و سرمایه انسانی (مانند دانش و مهارت)، بهرهبرداری از سرمایه اجتماعی نه تنها موجب کاهش آن نمیشود، بلکه به افزایش آن میانجامد. در نتیجه، بهعنوان مثال، بهرهگیری از اعتماد متقابل افراد در درون بنگاههای اقتصادی و نیز روابط هر بنگاه با بنگاههای دیگر، به افزایش سرمایه اجتماعی منجر خواهد شد. بدیهی است که پایبندیهای اخلاقی در تعهدات، قراردادها و توافقات، راستگویی، شفافیت، گردش آزادانه اطلاعات و مانند آن، به تقویت اعتماد و در مقابل، خلف وعده، دروغگویی، پنهانکاری و دستکاری در آمار و اطلاعات، به کاهش اعتماد میانجامد.
در بیماریهای همهگیر و مبارزه با گسترش آنها در سطوح مختلف اجتماعی، از خانواده گرفته تا جوامع محلی و جامعه ملی تا جامعه جهانی، وجود سرمایه اجتماعی و تکیه بر روابط اعتمادآمیز، نقشی بس مهم ایفا میکند؛ نقشی که با هیچیک از ابزارهای لازم اما ناکافی دیگر همچون قوانین و مقررات و اعمال قوه اجبار و نظارت نیروهای انتظامی، قابل جایگزینی نیست.
سرمایه اجتماعی و بحران کرونا
آنچه در رابطه با بیماریهای فراگیر نیازمند توجه است این است که ارائه آمار و اطلاعات صحیح درباره دامنه مخاطرات فردی و اجتماعی بیماری، تعداد مبتلایان، میزان مرگ و میر، منشأ بیماری، میزان موفقیت درمان بیماری، چشمانداز پیامدهای اجتماعی و اقتصادی بیماریهای همهگیر توسط دستگاههای ذیربط، میزان انسجام و هماهنگی در اطلاعرسانی و تصمیات اتخاذشده توسط مراجع ذیربط، پرهیز از بزرگنمایی و تبلیغات نمایشی در خصوص میزان موفقیت دستاندرکاران مدیریت بحران و مانند آن، باعث افزایش اعتماد و در نتیجه، سرمایه اجتماعی میشود. شهروندانی که به دستگاههای ذیربط در مدیریت بحرانهای ناشی از شیوع گسترده بیماریهای همهگیر اعتماد کنند و نسبت به عواقب و زیانهای فوری یا پیامدهای میانمدت و بلندمدت آن آگاهی داشته باشند، پیروی از دستورالعملهای صادره از سوی مدیریت بحران را در جهت حفظ خود، خانواده خود و منافع فردی و اجتماعی خود مییابند و آسانتر بدان تن در میدهند. در مقابل، دولت و دستگاههای ذیربط در مدیریت بحران نیز از پشتوانه سرمایه اجتماعی برخوردار خواهند بود که موجب کاهش هزینهها و افزایش بهرهوری فرآیندهای تصمیمگیری و مدیریت بحران میگردد.
نگاهی به عملکرد دولتهای مختلف جهان، اهمیت نکات یادشده را بهروشنی نشان میدهد. دولتهایی که با برنامهریزی دقیق مبتنی بر یافتههای علمی و تجارب تاریخی و تکیه بر سرمایه اجتماعی موجود در کشورشان با شیوع بیماری کرونا مبارزه کردند و با قرنطینههای سختگیرانه و در عین حال واقعبینانه؛ ارائه آمار درست درباره منشأ بیماری و تعداد مبتلایان و مرگومیرها؛ صدور دستورالعملهای روشن و مستند به یافتههای علمی؛ ارایه خدمات بهداشتی در سه مرحله پیشگیری، تشخیص و درمان؛ ارائه سبدهای غذایی؛ فراهم کردن چترحمایتی اقتصادی در قبال تعطیلی کسب و کارها، توجه به اقشار آسیبپذیر مانند سالمندان، معلولان و خانوادههای بیسرپرست و اقشار کمدرآمد؛ و همراهی و همدلی عملی عوامل اجرایی با بحران مواجه شدند، با درجه بالایی از کامیابی بر بحران فائق آمدند. در مقابل، کشورهایی که دارای سرمایه اجتماعی پائینی بودند با هجوم گسترده برای تأمین لوازم بهداشتی و مواد غذایی و احتکار آن توسط مصرفکنندگان، توزیعکنندگان و تولیدکنندگان؛ تشتت و ناهمانگی در تصمیمگیریهای کلان، نادیده گرفتن پروتکلهای بهداشتی و ضوابط و مقررات قرنطینه؛ بحران مالی در مؤسسات مالی و بازار؛ بروز خشونت در روابط اجتماعی؛ گسترش یأس و نومیدی و احساس رهاشدگی و بیسرپناهی و در نتیجه، کاهش افزونتر سرمایه اجتماعی در رابطه دولت با شهروندان و روابط میان شهروندان مواجه شدند و مدت زمان بیشتری در فراز و نشیبهای منتج از بحران باقی ماندند.
در بحران کنونی ناشی از بیماری عالمگیر کرونا، اثرات میزان سرمایه اجتماعی در سطوح بینالمللی نیز آشکار است: افزایش یا کاهش درجه اعتبار سازمان بهداشت جهانی؛ راستیآزمایی کشورهای توسعهیافته در رابطه با ضرورت همکاری و حمایت از کشورهای در حال توسعه؛ سنجش میزان توانایی در عرصه همکاریهای بینالمللی در عرصه بهداشت و درمان؛ میزان آمادگی دولتها برای مدیریت بحران در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی، نشانگر دارایی دولت-ملتها و سازمانهای بینالمللی در زمینه سرمایه اجتماعی است.
پیام به سیاستگذاران
با توجه به آنچه آمد، انتظار میرود دولت و دستگاههای دیگر متولی مدیریت بحران کرونا نسبت به تصحیح و تغییر سیاستهایی که خواسته یا ناخواسته باعث کاهش سرمایه اجتماعی میشود اقداماتی سریع و قاطع انجام دهند. بروز یأس و نومیدی و بیاعتمادی نسبت به دولت و دستورالعملهای صادره از سوی مراکز تصمیمگیری در ستاد مبارزه با کرونا یا دستگاههای دیگر، میتواند مدت زمان بحران را افزایش دهد و نتایج و عواقب جبرانناپذیر یا دستکم بسیار پرهزینه بر کشور تحمیل کند که بسیار بیشتر از تعطیلی کسب و کارها زیانبار خواهد بود.
پیام به مردم
تقویت اعتماد میان شهروندان و حکومت، به خودی خود بر روابط میان شهروندان و تقویت جامعه مدنی اثر خواهد گذاشت و کشور را از بحران کنونی سرافراز بیرون خواهد آورد. اما شهروندان عزیز نباید منتظر چنین تحولی بمانند. جلوگیری از کاهش سرمایه اجتماعی، یک وظیفه شهروندی بهشمار میرود و انجام اقداماتی از قبیل تغییر جهت مسیر کمکهای خیریه، نذورات و منابع مالی که معمولاً از سوی اقشار مختلف مردم برای برگزاری مراسم دینی یا مراسم ختم و ازدواج اختصاص مییابد بهسمت دستگیری از خانوادههای آبرومندی که بهواسطه بحران کرونا دچار تنگناهای مالی و معیشتی شدهاند، میتواند در این راستا اثرات گرانقدری بر جا گذارد.
منبع: سایت علیرضا بهشتی
همهگیری؛ واکاوی از دریچهای دیگر
ویروس کرونا، اپیدمی ترس و تقلیل امر سیاسی به امر «بهداشتی» (نوشته)
امید منصوری
مرگ دیگر نه یک تجربهی هستیشناختی، بلکه رویدادی است که «رصد» میشود. در لحظاتی از تجارب ما، که اشباع از تبیین و توضیحات اطلاعاتمحور و خبری است، نمیتوان بیواسطه بر وجهی از حالات وجودی یا هستیشناسانهی انسان تأکید کرد. ما در زیر انباشت عظیم اخبار بهداشتی کرونا دفن میشویم و هرروز در جای خودمان در گسترهی فضایی خبرها و اطلاعات از یکدیگر دور میشویم. خصیصهی اصلی اطلاعات، باورپذیر بودن و صدق آن است و مردم نیز این خصایص را پاس میدارند؛ زیرا زیستن در جهانی وحشتزده که به پرسشهایش پیشاپیش پاسخ داده شده است، راحتتر است- رسانهها پیشاپیش ترس از کرونا و محوریت بهداشت را اپیدمی کرده بودند. نتیجهی منطقی این فرآیند، نیندیشیدن به بسیاری از پرسشها است
از زمانیکه دولت ایران علناً شیوع ویروس کرونا را بهرسمیت شناخت و تقابل رسمی با آن را آغاز کرد، بهقدری پیامهای بهداشتی درباره «کرونا» منتشر شده است که باید به تلقی «پزشکیشدن» صرف از اپیدمی این ویروس، مشکوک شد. وزارت بهداشت، هر روز یک پیام بهداشتی برای کاربران خطوط تلفن همراه میفرستد که تبدیل به امری تکراری شده است. بهنحوی که به نظر میرسد چون از فضای مجازی عقب مانده است و تلاش میکند این شکاف را اشباع کند. اما هدف آن، سیطره بر اخبار دربارهی شیوع این ویروس است: «برای آگاهی از راههای پیشگیری و آخرین وضعیت ویروس کرونا جدید 2019 (کووید 19)، فقط به اطلاعیهها و پیامهای وزارت بهداشت کشور توجه کنید.» (پیام وزارت بهداشت به کاربران خطوط تلفن همراه، سهشنبه 6 اسفند 1398).
مجریان تلویزیون پیامهای تبلیغاتی فراوانی به ذهن مخاطب ارسال میکنند. تقابل پزشکی سنتی و مدرن و بیاعتبارسازی متقابل آنها در رسانهها، جوّ آمادهای برای تبلیغ مدهای مختلف پزشکی فراهم ساخته است. استوریهای عامهی مردم در نصیحت مخاطبین و تقبیح محتکران و گاه مواجههی تمسخرآمیز با آن، همه نمونههایی از رویکرد پزشکی به ویروس کرونا است که نشاندهندهی سیطرهی مواجههی «بهداشتی» در فضای اجتماعی است. حتی میتوان فاز جدید این جریانسازی را در کمپین «#ما_کرونا_را_شکست_میدهیم» مشاهده کرد که پای سلبریتیها، بهعنوان «تأثیرگذارترین» فیگورهای مقبول اجتماعی را در رسانهها بهمیان کشیده است.
رهبران سیاسی نطق بهداشتی میکنند؛ وزرا پیغام بهداشتی میفرستند؛ بازیگران، شومنها، ورزشکاران و عامهی مردم، همه در مقام کنشگران فعال عرصهی بهداشت عمل میکنند. باید دربارهی این پدیدهها اندیشید؛ در باب اینکه چهگونه میشود که پدیدههایی این چنین، نه در مقام یک مسألهی اجتماعی بلکه بهعنوان یک مسألهی پزشکی صرف، به مسألهی مردم بدل شود؟ در اینکه این ویروس بهسرعت انتقالپذیر است، شکی نیست؛ اما اگر به مسألهی امنیتی بدل نمیشد با سهولت بیشتری امکان کنترل آن وجود داشت- هرچند هزینهها مطمئناً هنگفت است.
در این میان برخی صورتبندیها از مسأله به تقلیل ایدئولوژیک فوقالذکر یاری رسانده است. برای مثال محمد فاضلی برآن است که «شیوع کورونا فقط مسألهی حاکمیت و دولت نیست. کورونا از جنس مخاطراتی است که کموبیش دموکراتیک عمل میکند. ویروس دموکرات وصف تلخ و تا اندازهای واقعی برای کورونا است (اولریش بک جامعهشناس آلمانی، دود و آلودگی هوا را دموکراتیک میدانست). تبعیض قائل نمیشود، هر کسی را که مستعد باشد میکشد و فرقی نمیکند مسئول، اصلاحطلب، اصولگرا، در قدرت یا بیرون قدرت باشد. فقیر و غنی هم نمیشناسد. کرونا به همه حق برابر برای مردن میدهد. منتظر تأیید صلاحیتاش برای مشارکت در کشتن هم نمیماند.» (خبرگزاری تسنیم، 6 اسفند 1398). در اینکه شیوع کرونا «دموکراتیک» است، کمتر میتوان شک کرد؛ اما فرآیند درمان و نحوهی پیشگیری از آن ضرورتاً چنین نیست. این نوع صورتبندی نهتنها به جامعه نهیبی در برابر ایدئولوژی پزشکی نمیدهد، بلکه آن را تنها پیامد و راهکار در برابر وضعیت حاضر میداند و پرسشهای مختلف دربارهی این مسأله را به حاشیه میراند.
ویروس کرونا پدیدهای با وجوه مختلف است که تاکنون تلاش شده است، به آنها اندیشیده شود. کانال تلگرامی آزگار در دو یادداشت به وجوه طبقاتی و مناسبات پزشکی در باب کرونا پرداخته است. در این کانال میخوانیم که به ازای اینکه افراد از نظر طبقاتی در وضعیت ضعیفتری باشند، بیشتر در معرض ابتلا و شیوع این بیماری هستند، مراکز درمانی مختص به آنها ضعیفتر و همچنین میزان مراجعهی آنها بهدلیل پایینبودن درآمد، کمتر است. نویسنده معتقد است، «فعالیتهای بهداشتی و پیشگیرانهی دولتی عمدتاً در سطح شهر متوجه مناطق متوسط و بالای شهری است.» همچنین نویسنده در نسبت ما و نظام پزشکی، به مسألهی ارتباط ساختاری جامعه با نظام پزشکی پرداخته است، هرچند آن را در نسبت با کرونا بررسی نکرده است. او در این یادداشت، در پی «بازحککردن» نظام پزشکی در جامعه و ایجاد «شدیدترین کنترل دموکراتیک اجتماعی» بر آن است. او نظام پزشکی را در حال حاضر تابع قواعد بازار یا بهعبارتی حکشده در اقتصاد و فکشده از نظام اجتماعی دانسته و معتقد است، در این نظام، برای پزشک، بیمار بهمثابهی مشتری، بدل به «کِیس» شده است.
اردبیلی و رمضانی در یادداشتهایی تلگرامی تلاش کردهاند بهنحوی مسألهی ترس را در نسبت با شیوع این ویروس محل بحث قرار دهند، بهنحوی که رمضانی آن را تا مقولهای انتزاعی بالا کشیده است و معتقد است برای بازیابی یک «مای اجتماعی آگاه» و در دیالکتیک «خود و دیگری» باید بهرسمیت شناخته شود.
این نوع بهرسمیتشناختن، بدون واسطههای روشنکنندهی نسبت «خود و دیگری»، «ترس» را بدل به قسمی مقولهی انتزاعی میکند که در برابر تندادن به «شرایط واقعی» همواره مقاومت میکند و تن به امر انضمامی نمیدهد. این نوع تلقی از ترس، چه بسا تبدیل به بخشی از سازوکار ایدئولوژیکی میشود که مقولات را جایگذاری میکند.
مسأله را شاید باید اینچنین طرح کرد: آیا فقط دولت[های ضعیف] در این باب پنهانکاری کردند؟ ریشههای ترس را باید چگونه جستجو کرد و آیا ترس یک مواجههی طبیعی در این شرایط است؟ از این نظر میتوان اصرار کرد که ویروس کرونا و شیوع آن مسألهای سیاسی است و شیوهی مواجهه با آن را باید بهمثابه پدیدهای نگریست که درحال گسترش یک رژیم حقیقت، از طریق سعی برای به انقیاد درآوردن حقیقت است- چه مخالفان پنهانکاریها در مرز دولتها و چه خود دستاندرکاران پنهانکاری. در پیامی خواندیم که مردم در ژاپن بهقدری حساس شدهاند که «خودمراقبتی شدید» آنها از بسیاری بیماریهای واگیردار دیگر جلوگیری کرده است- هرچند بهنظر نوعی تبلیغ بیش نیست. اما کل قضیه این نیست. این خودمراقبتی شدید، بیش از پیش ایدئولوژی «خود» را تعمیق میبخشد و در وضعیت «انزوابخش» اکنون، پس از این پدیده، انسانها دلایل واقعی نویی برای توجیه فردگرایی تشدیدیافته خویش مییابند که از قضا کاملاً ناخودآگاه عمل میکند. اساس این نوع فردیت، طرد دگرآیینی و دور شدن بیشتر از جهانی است که «تجارب عینی» یا «انتقالپذیر»8 اساس آن باشد و رفتن بهسوی انسانی خودمحور است که فقط منافع خویش را میشناسد.
این امر موجب شده تا کنشگران صرفاً تجاربی ذهنی و درخود از آنچه رخ میدهد، داشته باشند. از این نظر نیز باید تأکید کرد که کرونا وجوه سیاسی- اجتماعی دارد تا صرفاٌ پزشکی. درحالیکه پزشکیکردن صرف آن، نوعی تقلیل ایدئولوژیک است، تا بهواسطهی آن نتوانیم به بسیاری مسائل دیگر اندیشیده و صرفاً برای مواجهه با مسأله، خویش را محور قرار داده و دیگران را همچون تهدید تلقی کنیم. این نوع تقلیل که کنشگر اصلی آن رسانهها هستند، موجب میشوند تا ما آنگونه بیندیشیم که رسانهها میخواهند. تکنیک رسانهها در این باب، «بزرگنمایی» است. «بهداشتیسازی» در این باب، مفهوم محوری تکنیک مذکور است و «ایجاد ترس» رویهی آن برای حفاظت از حقانیت بهداشتیسازی و «خود» است. محوریت یافتن این مفهوم و رویهی حفاظت از آن، موجب میشود تا ایدئولوژی حاکم بر آن و فرآیند طبیعیسازیاش را تشخیص ندهیم. این تکنیک باعث شده که مردم به سمت درون خویش و محوریت «تن» بروند، زیرا رسانهها سمتوسوی ذهن آنها را تعیین کردهاند. در این شرایط پرسشهایی چون، چرا یکدفعه کرونا در این حد در ایران گسترش یافت، چندان پیگیری نمیشود. ما کلیاتی از تعداد کشتهها و مبتلایان و گروه سنی آنها داریم و هیچ اطلاعی از ترکیب طبقاتی آنها و موقعیت دقیق فضایی شیوع و مرگومیر این بیماری نداریم. ما نمیدانیم این ویروس در چه ابعادی از فضاهای شهری درحال گسترش است.
نقد به رسانه، مطمئناً نقد به ابزار رسانه نیست، بلکه معطوف به «سازوکار سلطهی» آنهاست که در پس کاربرد ابزاری آنها نهفته است. درواقع محل نقد، سازوکار انقیاد و سلطه رسانهها در همدستی با نظام سلطه یا بهمثابهی میانجی دموکراتیکشدن [بهمعنای جاری شدن] مناسبات قدرت در فضای اجتماعی است، نه شیای که از آن استفاده میشود. پس زدن ابزار رسانه، در حکم قسمی بازگشت به گذشته و درغلتیدن به نظریههای «انحطاط» است که بوی فاشیسم میدهد. در حال حاضر رسانهها و نهاد قدرت، در پی تعریف حقیقت هستند که هرگونه تعریف آن، قسمی تلاش برای ایجاد «دگردیسی» در «حقیقت» است و هرگونه دگردیسی، شیوهای از جایگزینی حقیقت و تبدیل آن به «ناحقیقت» یا دستکاری مرزهای حقیقت و ناحقیقت است. این نتیجهی منطقی عمل رسانههاست: ساختن نوعی مغاک حقیقت برای روی گرداندن کنشگران از حقیقتجویی یا تبدیل شدن به سوژههایی مطیع.
در اینجاست که میتوان متوجه شیوهی عمل «امپراتوری رسانهها» شد. رسانهها بحرانها را گزینش میکنند و در مرز دولت- ملتها تبدیل به حقیقت- ضد حقیقت میکنند. اینکه عدهای «ترس» را بدون میانجیهای مولد آن، همچون مقولهای متافیزیکی بهمثابهی اساسی برای ترویج «پزشکیکردن» و مقولات اصلی آن، یعنی بهداشتیکردن این مسأله برساختهاند، بهطور ناخودآگاه در راستای طبیعیسازی ایدئولوژی غالب برآمده و سازوکار سلطه یا مطیعسازی را بازتولید میکنند. درواقع مرزبندی دولتها در حقیقت- ضد حقیقت، شیوع کرونا را بدل به امری امنیتی کرده است. برهمین اساس، رعایت نکردن امور امنیتی- بهداشتی، موجب قسمی «مستثنیشدن» کنشگر- «حقیقتجو»- میشود.
امپراتوری رسانههای سلطهمحور9 قرار است این «مستثنیسازی» را بدل به نوعی حق طبیعی نهادهای قدرت بهطور کلی و دولتها، بهطور خاص کنند. آنها مرزبندی میکنند، مروج رویههای ترس هستند و با دستکاری حقیقت، از طریق مداخلهی جدی در روایت آن، میانجی امنیتیکردن فضا هستند و آنکه دیالکتیکی میاندیشد، متوجه هست که سازوکارها بدون میانجی، فعلیت نمییابند، پس میانجیها نه صرفاً نماینده که بهنحوی خود سازوکارها هستند. این رسانهها نیز صرفاً میانجی و نمایندهی نهاد قدرت نیستند؛ بلکه خود قدرت هستند.
رسانهها پارازیت تولید میکنند و این چنین است که صداهای «حقیقتطلب» محدود میشوند. در اینجاست که میتوان گفت، با نوعی دمکراتیکشدن ایدههای نهادهای قدرت مواجه هستیم که نتیجهی منطقی آن «تودهای شدن» است و دموکراسی بهمعنای ابراز صداهای مختلف که مبنای آن صحت، اعتبار و استدلالپذیری است، بیمعنا میشود. در این شرایط نباید تعجب کرد که امپراتوری رسانه، نوعی قلمرو دروغپراکنی باشد. کرونا و دروغپراکنی بههم گره خوردهاند، این امر عامل ترس است، نه ترس وجودی انسانها که عامل پیگیری امور بهداشتی شده است. اینکه ترس و بهداشتیسازی مقولاتی درهم تنیدهاند و همگان در فضای تولید حقیقت نهادهای قدرت، باید بهنحوی تعمید یابند، نشان میدهد که ضروریسازی ترس، عملاً هرگونه امکان دیگر را به حاشیه میراند. نامگذاریهای امنیتی چون «مدافعان سلامت» یک نتیجهی منطقی است: گل همینجاست، همینجا برقص! «Hic rhodus, hic salto».
پس این ترس در شرایطی که منظومهی مفهومی مدنظر رسانهها، هرگونه تجربهی عینی را ناممکن ساخته است، نهتنها امکان شکلگیری «امر جمعی» را ناممکن میسازد، بلکه پس از کرونا، همچون دو جنگ جهانی و دیگر بحرانهای عظیم پس از آن، انسان چیزی برای انتقال به دیگران ندارند، مگر تودهای از اطلاعات و خبر که جای هرگونه تأمل عمیق در واقعیت را گرفتهاند: «اطلاعات آن ارزشی را که در لحظهی تازگی خویش داراست حفظ نمیکند و فقط در آن لحظه زنده است و ناچار باید خود را تماماً به آن لحظه واگذارد و بی فوت وقت هویت خویش را بر آن آشکار سازد.» (بنیامین، 1390: 7). معاون وزیر بهداشت در تاریخ 13 اسفند 1398 در خبر ساعت 20 شبکهی خبر گفت: تاکنون 77 نفر در اثر ابتلا به کرونا فوت کردهاند؛ اما بیش از 5 برابر، 435 نفر بهبود یافتهاند.» آنها مدعی بودند که درحال کنترل این ویروس هستند و نیازی نیست که انقدر بزرگ شود، در مقابل اریک فایگل- دینگ، متخصص بیماریهای همهگیر از ویرجینیا در مصاحبه با بیبیسی فارسی میگوید، «تازمانیکه واکسن این ویروس کشف نشود، هیچ کشوری از آن مصون نیست و هرگونه ادعایی در این باب، نمیتواند صادق باشد.»
آمارها طبیعیسازی میکنند و تجربههای عمیق انسانی را بدل به تجربههایی آنی و انتقالناپذیر/ گذرا میکنند. رسانهها در روزهای اخیر آمار را محور قرار دادهاند تا این طبیعیسازی را «دموکراتیک» کنند. مرگ دیگر نه یک تجربهی هستیشناختی، بلکه رویدادی است که «رصد» میشود. در لحظاتی از تجارب ما، که اشباع از تبیین و توضیحات اطلاعاتمحور و خبری است، نمیتوان بیواسطه بر وجهی از حالات وجودی یا هستیشناسانهی انسان تأکید کرد. ما در زیر انباشت عظیم اخبار بهداشتی کرونا دفن میشویم و هرروز در جای خودمان در گسترهی فضایی خبرها و اطلاعات از یکدیگر دور میشویم. خصیصهی اصلی اطلاعات، باورپذیر بودن و صدق آن است و مردم نیز این خصایص را پاس میدارند؛ زیرا زیستن در جهانی وحشتزده که به پرسشهایش پیشاپیش پاسخ داده شده است، راحتتر است- رسانهها پیشاپیش ترس از کرونا و محوریت بهداشت را اپیدمی کرده بودند. نتیجهی منطقی این فرآیند، نیندیشیدن به بسیاری از پرسشها که بالاتر به آنها پرداخته شد و امنیتیشدن است. بهنظر میرسد، زیر سیطرهی این نوع امنیتیسازی، باید به شوکهای اقتصادی- سیاسی نهفته در آن نیز توجه داشت. در تاریخ 13 اسفند 1398، به دلیل/ بهانهی شیوع ویروس کرونا و تعطیلی مجلس، مجلس از فرآیند تصویب لایحهیهی بودجهی 1399 حذف شد و این مصوبه مستقیماً میتواند به شورای نگهبان فرستاده شود. همه میدانند که حراج اموال عمومی با عنوان «دولتی» به نفع بخش خصوصی «تقدیسیافته» که تبدیل به کلیتی تمیزنایافته شده است، فقط یکی از مفاد محرومسازی اجتماعی این لایحه است.
منبع: سایت نقد اتقصاد سیاسی
مروری بر ادبیات ماتم، سوگواری و پاندمیها (نوشته)
هاجر قربانی
شیوعِ ویروس کرونا در اواخر سال ۲۰۱۹ از چین، شهر ووهان، آغاز شد. سرعتِ شیوعِ آن، ناشناختهبودنِ این ویروس، که در جهان با نامِ کویدِ ۱۹ معرفی شده است، و آمارِ مرگ و میر از مهمترین کلیدواژههایی هستند که بهصورت روزانه، در میان مردم و دولتها، استفاده میشود. اگرچه، در ابتدای امر، آمارِ میانگینِ مرگ و میرِ ناشی از این ویروسِ همهگیر بارها و بارها از سوی سازمانِ بهداشتِ جهانی پایین اعلام شد اما سرعتِ شیوع این بیماری در میان افراد جامعه و سرعتِ مرگها نهتنها عملکردِ نظامِ سلامت و بهداشت در سرتاسر دنیا بلکه نحوهی مدیریت مرگها و ساماندهی اجساد را نیز مختل کرد. این اختلالِ ناشی از تجربهی مرگهای پاندمیگونه که در اینجا از آن نام میبریم به چه معناست و چه تاثیری در زندگیِ اجتماعی جوامع داشته است؟
یادمان باشد که مرگ و مواجهی با آن یکی از پدیدهها و تجربیاتِ مهم بشر تا به امروز بوده است. تجربهای که هیچگاه تا به امروز چیرگی انسان بر آن محقق نشده است. بهعبارتی، تجربهی شخصی و ماهیتِ طبیعی و نزدیکِ مرگ آنقدر عمیق هست که افراد در مواجهه با آن احساسات متعددی را از خود بروز دهند، یعنی دچار ضعف و فقدانِ عظیمی شوند و وجودشان را ماتم و سوگواری فرا بگیرد. همچنین جای تعجب هم نیست که بروز این بخش از احساساتِ درونیِ افراد موجب توجه دیگران و منجر به واکاویِ ابعاد فردی، اجتماعی و روانشناختی این کُنشها شود.
کافی است عمیقتر به این مفاهیم و کنشها یعنی همراهیِ ماتم، عزاداری و سوگواریِ ناشی از مسالهی فقدان نگاه کنیم. درست است که هر سه مفهوم در کنارِ هم و در مواجهه با فقدان بروز پیدا میکنند اما معانیِ کاملاً متمایزی بههمراه دارند. ماتم چیزی است که احساسش میکنیم اما برعکس عزاداری چیزی است که انجامش میدهیم (Lofland, 1985, p. 173) . عزاداری و شیوههایی که برای بروز آن انتخاب میکنیم بر احساسِ افراد، گروه و جوامع تاثیر دارد و نوعِ ماتمِ ناشی از فقدان را شکل میدهند. برعکسِ این امر هم صادق است، یعنی نوعِ ماتم میتواند بر نحوه و شیوهی برپایی عزاداری تاثیرگذار باشد (Hockey, 2001, p. 187).
از سوی دیگر عزاداری نمایشِ جمعیِ وابسته به بسترهای فرهنگی است اما سوگواری یک فرآیند شخصی است. یعنی هر فردی، در این فرآیند، سوگواری را به شیوهی خودش تجربه میکند و روندِ کاملا منحصر به فردی را برای گذر از این موقعیت و بروزِ ماتمش انتخاب خواهد کرد. فردِ سوگوار ممکن است که در طول روز بارها بین احساسات گناه، خشم، ترس و ناراحتیِ شدید سردرگم باشد. بهنوعی نحوهی تجربهی سوگواری به تجربهی شخصی و به شیوهای که فرد نسبتِ به بحرانها و فقدانها واکنش نشان میدهد، به میزان چسبندگی عاطفی بین فردِ سوگوار و فردی که مرده است، به نگرش و باور فرد نسبت به مسئلهی مرگ و زندگی و بهنوع مرگی که رخ میدهد بستگی دارد. پاندمی کرونا و مرگِ ناشی از آن را میتوان از آنگونه بیماریهای مرگآسایی نامید که جهانِ معاصر را، کاملا بهصورت ناغافلانهای، در سیطرهی خود نگاه داشت و نقشِ جدیای را در تجربهی جوامع از مرگی نوظهور و ماتم و سوگواریای متفاوت ایفا کرد.
در ایران نیز خبرِ ورود و شیوع کرونا ویروس در اواخر بهمن سال ۱۳۹۸ اعلامِ رسمی شد. اعلامِ دیرهنگامِ ورود این ویروس به ایران، سرعتِ شیوعِ ناگهانی، پُرشدن بیمارستانها و مکانهای درمانی از مبتلایانِ به کرونا، اعلامِ آمار مرگ و میرِ ناشی از این بیماریِ همهگیر بههمراهِ بازنشرِ اولین تصاویرِ اجساد در تطهیرخانهی گورستان قم موجبِ نگرانیِ بخش زیادی از جامعه شد. ابتداییترین پروتکلهای بهداشتِ جهانی بر مسالهی ازبین بردن سریعِ جسد با حفظ فاصلهی فیزیکی تاکید میکرد. بهعبارتی در نخستین مرحله، مدیریتِ کاملاً یکدست (و جهانی) و مبتنی بر عقلانیت بهعنوان تنها راه برای مواجهه و مبارزه با این بیماریِ همهگیر انتخاب شد.
همین نگاهِ یکدست عقلانی موجِ جدیدی از نگرانیها را دربارهی نحوهی برپاییِ مناسک تطهیر، تکفین و خاکسپاری و استفاده از مصالحی همچون آهک برای جلوگیری از شیوع بیماری و ازبینرفتنِ هرچه سریعتر اجساد، نهتنها در جغرافیای جهانِ اسلام بلکه در هر فرهنگی، ایجاد کرد. تصاویر مرتبط با مناسک تدفین در فضاهای مجازی بهسرعت منتشر و روز به روز بر موجِ این نگرانیها افزود. در ایران نیز خبرهای روزانه و متعددی از نحوهی برپایی مناسک تدفین افرادی که بر اثر بیماری کرونا مردهاند منتشر شد. از رعایتِ پروتکل جهانی بهداشت تا استفتاء از مراجع دینی و اعلام دستورالعملهای متفاوت از سوی آنها. فارغ از برپایی مناسکِ مرتبط با جسد که خود تاثیر بسزایی در ذهنِ بازماندگان فرد متوفی داشت نحوهی حضور بازماندگان در مناسک و انجام ناقص و یا عدمِ انجام بسیاری از مناسک تشییع، بواسطهی دستورالعمل حفظ فاصلهی فیزیکی، موجب شد تا بینظمیِ ناشی از فقدانِ یک فرد در یک گروه اجتماعی کماکان باقی بماند.ژ
این ابقای بینظمی، که بهصورت سوگواریِ ناتمام در میان بسیاری از گروههای اجتماعی کوچک و بزرگ رخ داده است در طولانیمدت تاثیرات مخربی را بهدنبال خواهد داشت. این پژوهش نیز در صدد است که با بررسیِ تجربهی زیستهی سوگواران در دورانِ همهگیری کرونا، تأثیر این شرایط استثنائی بر شیوهی سوگواری و موانعی که در راه آن ایجاد میکند را مورد بررسی قرار دهد و اطلاعاتِ کاربردیای برای امکاناتِ مداخله در بهبود و گذرِ بههنجار از دوران سوگواری را مهیا کند. برای چنین پژوهشی نیاز است تا ادبیات پیشینِ مطالعهی «پاندمیها» از منظر انسانشناسی و مطالعات مرگ با تاکید بر مفاهیم «ماتم»، «سوگواری» و«مناسک عزاداری» در روانشناسی، انسانشناسی و جامعهشناسی مرور و مورد توجه قرار بگیرد.
نوعِ مرگ و شیوهی مردن در هر فرهنگی نیز میتواند در نحوهی مواجهه، کنشِ افراد و جوامع با آن تاثیرگذار باشد. از مرگِ بیولوژیک، مرگِ مقدس، مرگِ ناگهانی، مرگِ کهنسالی، مرگِ ناشی از سرطان گرفته تا مرگهایی که تحت تاثیرِ پاندمیها رخ میدهند و ما آنها را «مرگ سیاه» (Kastenbaum,2003,pp:62-63) یا «مرگِ شرمآور» مینامیم. تا پیش از این دربابِ بسیاری از این نوع مرگها و نحوهی مواجهه فرهنگهای مختلف با آنها سخن گفته شده است. اما در جستجوهای ما اثرِ پژوهشیِ جدیای که بر مرگِ سیاه یا شرمآور که تحتِ تاثیرِ پاندمیها رخ داده تاکید کرده باشد نیافتهایم. قدیمیترین پاندمیِ جهان مربوط به اوایل دههی ۱۳۳۰، و اتفاقاً، نقطهی شروعش در چین بوده است (Cassell, 2005, p:41). ما در اینجا قصد نداریم به تاریخچهی پاندمیها بپردازیم. چرا که موضوعِ مورد بحثِ ما خودِ پاندمیها نیستند. بلکه مرگهای ناشی از پاندمیِ جدیدی (پاندمی کرونا ویروس) که در سال ۲۰۱۹ میلادی آغاز و موجبِ اختلال در زندگیِ اجتماعی جوامعِ بشری شده است موضوع مورد توجه این پژوهش خواهد بود. چنین رویدادهایی، همانطور که در ابتدای این گفتار به آن اشاره کردیم، به ما نشان میدهد که حتی با پیشرفتِ علمِ بهداشت، جامعهی مدرن امروزی بهصورت کامل نتوانسته است که بر این نوع از بیماریهای پُرشیوع، و مرگهای ناشی از آنها، چیره شود و کماکان مرگ پرابهامترین تجربهی زیستهی بشر باقی مانده است.
الیزابت کوبلرراس:
از همین ابتدا باید بگوییم وقتی در حوزهی مطالعاتی مرگ، ماتم و سوگواری قدم برمیداریم با پایگاهِ گستردهای از ادبیات پژوهشی مواجهایم که در طی سالها در کشورها و فرهنگهای مختلف انجام و منتشر شده است. با این حال، ابتداییترین کاوشها در یافتن این ادبیات در درجهی اول رویکرد روانشناختی است که تاکید زیادی نیز بر مسالهی تجربهی افراد دارد. اما سلطهی رویکرد روانشناختی بر ماتم از اواسط قرن بیستم کاهش یافت. درست است که تا آن زمان و پژوهشهایی که منتشر شدهاند درک عمیقی از واکنشِ انسانها به پدیدهی مرگ و مردن و نحوهی مواجهه آنها به ما میدهد امّا با حرکت بهسوی دههی سوم قرن بیست این جامعهشناسان و انسانشناسان بودهاند که مطالعاتِ سوگواری را گسترش دادند (Klass, 2017, pp. 432). با اینحال اگر بخواهیم به یکی از معروفترین آثارِ حوزهی روانشناسی اشاره کنیم بدونشک با آثار الیزابت کوبلر راس، بویژه کتاب پیرامون مرگ و مردن که در سال ۱۹۶۹ اولین بار منتشر شد، مواجه خواهیم بود. این کتابِ کوبلر راس یکی از مهمترین آثار پژوهشیِ بشردوستانه دربارهی مراقبتِ از مردن است.
مرگ و مردن به رابطهی کوبلرراس و بیش از ۲۰۰ تن از بیمارانش، که در نزدیکی به مرگ قرار گرفتهاند، میپردازد. بهعبارتی او در این مصاحبهها تلاش میکند تا جنبههای مختلف روانشناختیِ مردن را بهتر درک کند. او در طی این مصاحبهها دریافت افرادی که بر مردنِ خود آگاهند از پنج مرحلهی حسی عبور میکنند. این مراحل شاملِ انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش هستند (Kubler-Russ:2009). با وجودی که این پنج مرحله در بیماران دیده شده است اما لزوما همهی آنها از یک الگو پیروی نمیکنند. برای مثال کوبلر راس احساس انکار و یا انزوا را معمولا کوتاه معرفی میکند اما از سوی دیگر معتقد است که انزوا به حمایتِ عاطفیای که فرد دریافت میکند نیز مرتبط است. یعنی اگر فردی احساس تنهایی کند این احتمال بیشتر وجود دارد که احساس انزوای بیشتری داشته باشد. تاکید او در مرحلهی خشم بیشتر است و بیان میکند که در این مرحله بستگان و نزدیکان باید بیشتر صبور باشند چرا که فرد با عدم توانایی پذیرش مواجه است. در نتیجه انتظار هر نوع رفتاری از فرد در حال مرگ بهدور نیست. دورهی چانهزنی کمی متفاوت است. در این دوره، یعنی دورهی چانهزنی، بهنوعی فرد محتضر در حالِ «وقتخریدن» از پزشکان، خانواده و روحانیون است. او تلاش میکند از زمانِ بیشتری را برای زندهماندن نگاه دارد اما نتیجهای ندارد. در این زمان است که فرد از این سه مرحله عبور میکند و با نوعی پوچی مواجه میشود و درمییابد که تلاشهایش بیهوده است. پس با افسردگی مواجه میشود (Kastenbuam,2003,p:78). کوبلرراس در اینجا از دو نوع افسردگی صحبت میکند: «افسردگی واکنشی» و «افسردگی آمادگی یا مقدماتی» که نوع نخست با واکنشِ ناشی از فقدانِ گذشته، گناه، ناامیدی و شرم همراه و دیگری افسردگیِ ناشی از فقدانِ قریبالوقوع است. (Kubler-Russ, 2009, p:70). و در نهایت مرحلهی پذیرش محصول خستگیِ ناشی از مراحل پیشین و مبارزهی فرد با آنها است. کوبلرراس بیان میکند که این مرحله یک مرحلهی خوشی نیست بلکه تهی از هر احساسی است. انگار تلاش دیگر به پایان آمده است.
با اینحال و باتوجه به اینکه بیش از چهل سال از انتشار این کتاب میگذرد اما کماکان موضوعی که کوبلرراس به آن پرداخته برای بسیاری از پژوهشگران مورد بحث و بررسی است. اما به نقدهایی که در طی این سالها به آن شده نیز نمیتوان اشاره نکرد و همچنین از سوی دیگر به توجهاتی که به این کتاب و نظرات کوبلر راس شده است نیز نمیشود بیاعتنا بود. هرچه هست و همانطور که خودش میاندیشید نوشتارش در حدِ یک کتابِ علمی درباب نحوهی مدیریت مردن و یک مطالعهی کامل از روانشناسی مرگ نبوده اما به قول دکتر پارکس تنوع گفتوگوهای او با بیماران بسیار ارزشمند است و مثالهایی که او در کتابش میآورد تا به امروز هم میتواند صادق باشد(Kellehear, 2009). بهعبارتی ویژگی و ارزشِ اصلی این کتاب را میتوان مربوط به دیالوگهایی دانست که از مردن و معنایِ آن بحث میکنند. بیشترِ این کتاب شامل فصلهایی میشود که صفحه به صفحه گفتوگوهای سادهی بیمار و پزشک دربارهی شوکِ خبرهای بد شخصی، دربارهی پیامدهای عصبانیت و افسردگی و گاهی اوقات بازیهای ذهنی، درمورد آگاهی از نزدیکشدن مرگش، میپردازد. امّا با اینحال احساسِ امیدواری و پذیرش هم در آن مشهود است که در ادامه، و از نگاه کلهر، به مفهوم «امید» در نگاه کوبلرراس خواهم پرداخت.
در سال ۲۰۰۷ مقالهای با نام آزمایشِ تجربیِ تئوری مرحلهای ماتم توسط ماچیِسکی و همکارانش منتشر میشود که نویسندگانش در آن به این موضوع اشاره میکنند که اگرچه در واکنش عاطفی به ماتم تفاوتهای معناداری وجود دارد اما نتایج تقریبا مشابه نظریاتِ کوبلرراس و تئوری ماتم است (Maciejewski,2007,p:761). این مقاله واکنشهای متعددی را برانگیخت و در همان سال مجلهی جاما انجمن پزشکی آمریکا نامههایی انتقادی را از سوی پژوهشگران متعدد حوزهی روانشناسی نسبت به این مقاله و ضعفهایی که در طراحی و تحلیلِ آن شده بود منتشر کرد (Stroebe and et al,2017,pp:460-466).
آلن کِلِهِر، جامعهشناس سلامت عمومی و پزشکی که کتاب تاریخ اجتماعی مردن یکی از کارهای مهم او در حوزهی مطالعات مرگ بهشمار میرود، در مقدمهای بر کتاب کوبلرراس صحبتها و انتقادهایی که تا به امروز میتوان برای این کتاب برشمرد را در ۴ تقسیمبندی بیان میکند و نشان میدهد که اساسا این کتاب الگوی مناسبی برای پژوهشهای مرگ و سوگواری نخواهد بود. کلهر معتقد است این کتاب بر واکنشهای احساسیِ کلیدی در تجربهی مردن تاکید میکند و اگر چه به ماتمِ ناشی از مردن اشاره شده است اما کلِ کتاب درگیرِ این مساله نیست بلکه نگاهِ این کتاب بیشتر به رویکردِ مراقبت تسکینی نزدیک است. از نکاتِ دیگری که او به آن اشاره میکند «مراحل ماتم» است و معتقد است که کوبلرراس تنها یک تقسیمبندیای ارائه داده است تا بتواند بر پژوهش محدودیتی ایجاد کند وآن را به پایان برساند. نکتهی جالب توجهی که کلهر از آن استفاده میکند اشارات متعدد کوبلرراس در برهمپوشانی مراحلِ ماتم و یا استفادهی این واژه، یعنی مراحل، در گیومه است که سعی برنشان دادنِ ماهیت آزمایشیاش داشته است.
از دیگر نکاتی که کلهر به آن اشاره میکند سادهسازی مراحلِ پنجگانه کوبلرراس از سوی دیگر افراد در دورانهای بعد و استفادهی آن بهصورتِ عمومی است. کافی است مطالب کوبلرراس مجدداً مرور شود. او بیان نمیکند که شخصی که در حال مردن است در سفرِ پایان زندگیاش ابتدا با انکار، بعد خشم، بعد افسردگی و چانهزنی و در نهایت پذیرش مواجه میشود. مردم ابتدا در چنین شرایطی با یک شوکِ خبری مواجهاند و انکار بخشِ جزئیای از این واکنشهاست و از همه مهمتر اگرچه بیان میشود که ماتم بخشِ مهمی از تجربهی فردِ در حال مردن است اما این مساله بهندرت در بحثهای بعدی اوآمده و بیش از هر چیزی بحث «امید» در اثر او مطرح میشود.
تئوری مراحلِ پنجگانه کوبلرراس بارها وبارها مورد بررسی و تفحص قرار گرفت حتی این سوال مورد توجه بود که آیا بواسطهی این مراحل میتوان به درک و فهمی از ماتم رسید؟ در نهایت و تا به امروز همهی پژوهشهایی که انجام شده است براین موضوع تاکید میکنند که خیر نمیشود. اگرچه کتابِ کوبلرراس کتاب محبوبی است اما این کتاب توصیف، مشاهده و بازتابی از یک سری گفتوگو است. از بیماران خواسته نشده تا در یک پروژهی پژوهشی شرکت کنند بلکه تنها از آنها درخواست شده تا تجربهی خود را بازگو کنند و این امر موجب فهمِ بهتر متخصصانِ بهداشت و سلامت خواهد بود تا به نیازهای بیماران توجه بیشتری داشته باشند. (Kellehear, 2009).
درست است که مطالب و یادداشتهای متعددی، چه به دیگر زبانها و چه در زبانِ فارسی، منتشر شده و بیان میکند که کتاب مرگ و مردن کوبلرراس اولین اثری است که به مطالعهی فرآیند مردن و ماتم میپردازد. اما یادمان باشد که مطالعاتِ روانشناختی مرگ، ماتم و یا سوگواری تحتِ تاثیر نوشتههای او نبوده بلکه این حوزهی مطالعاتی و تئوریسازیهای پیرامونِ آن در نیمهی دوم قرن بیستم اساساً ریشه در تفسیرِ نادرستِ مقالهی فروید (۱۹۱۷) عزاداری و مالیخولیا است. فروید در این نوشتار از عملکرد ماتم مینویسد و فقدان شکلگرفته را نوعی جداسازی از لیبیدو میداند. «[…] تک تک خاطرات و انتظاراتی که نشاندهنده وابستگی و پیوند لیبیدو به ابژه گمشده هستند با این حکم واقعیت روبهرو میشوند که آن ابژه دیگر وجود ندارد…» (فروید، ۱۳۸۴،ص:۹۱).
نوشتار پیشِ رو حاصل بخشی از طرح پژوهشی «سوگ بازداریشده در ایام همهگیری کروناویروس: تجربه زیسته و استراتژیهای پیشگیرانه» است که با همکاری انجمن انسانشناسی ایران و شهرداری انجام شده است.
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگ
دیگری را فراموش نکنید: «بیماریهای همهگیر شفقت را هم میکشند» (نوشته)
در دوران «فاصلهگیری اجتماعی» کرونا، باید از ضرورت مقابله با «بیماری اخلاقی»ای سخن گفت که با بیماری جسمی همراه میشود: فراموشی دیگری.
«شاید از آنچه به آن بدل میشوید، خوشتان نیاید»؛ این عنوان فرعی ستون دیوید بروکس ــ عضو آکادمی هنرها و علوم ایالات متحده و مدرس دانشگاه ییل ــ در نیویورکتایمز است و بر نکتهی مهمی دست میگذارد: در دوران فاصلهگیری اجتماعی و هراس از شیوع یک بیماری واگیردار نباید از همدلی با دیگری غافل بود. بروکس با ارجاع به تاریخ پندمیها، از ضرورت مقابله با «بیماری اخلاقی»ای سخن میگوید که با بیماری جسمی همراه میشود: فراموشی دیگری.
فاجعههایی مثل طوفان و زلزله میتواند مردم را به هم نزدیکتر کند، اما اگر داوری تاریخ را مبنا قرار دهیم، پندمیها (بیماریهای همهگیر) عموماً آدمها را از هم دورتر کرده است. پندمی بحرانی است که فاصلهگیری اجتماعی در آن یک فضیلت است. دهشت پیوندهای عادی عاطفهی انسانی را له میکند.
جووانی بوکاچیو در «دکامرون» درباره رویدادهای حین شیوع طاعون در فلورانس ۱۳۴۸ مینویسد: «روایت خستهکننده و طولانیای میشد توصیف اینکه چهطور شهروند از شهروند دوری میکرد، چهطور یافتن کسی در میان همسایگان که با دیگری همدلی کند نادر شده بود، و چهطور بستگان دور و سرد از هم بودند و هرگز یکدیگر را نمیدیدند … بهعلاوه، آنچه باورنکردنی به نظر میرسید این بود که پدران و مادرانی فرزندانشان را در دستان سرنوشت رها کردند، بی هیچ مراقبتی و بی آنکه ببینندشان.»
دانیل دفو، در کتابش درباره اپیدمی در لندن با نام «خاطرات سال طاعون» (۱۶۶۵)، مینویسد: «آن موقع زمانی بود که امنیت خصوصی همه آنقدر برایشان عزیز بود که دیگر جایی برای شفقت نسبت به آشفتگیهای دیگران باقی نمانده بود … خطر مرگ فوری برای خودمان همهی پیوندهای عشق، همهی نگرانیها برای یکدیگر را با خود برد.»
در این لحظات، ترس است که مردم را به پیش میراند. اما شرم نیز اینچنین است؛ شرمی که اقدامات سنگدلانه ضروری برای کاستن از شیوع بیماری باعث میشود. مردم در همه پندمیها وادار به گرفتن تصمیمهایی میشوند که پزشکان در ایتالیا با آنها روبرو هستند: مراقبتنکردن از کسانی که در رنج هستند و رهاکردن آنها به دست سرنوشت.
کارکنان بهداشتی در ونیز قرن هفدهم شهر را در جستجوی بیماران طاعون جستجو میکردند و آنها را با کشتی به «بیمارستانهای» ایزولهشده میفرستادند. دو سوم آنها جانشان را از دست دادند. در بسیاری از شهرها در طول قرنهای متمادی، مقامهای حاکم خانوادهها را در خانههایشان حبس و ملکها را مسدود میکردند و جلوی رساندن هرگونه خدمات مراقبتی و تدارکاتی را میگرفتند.
فرانک اسنودن، تاریخنگار دانشگاه ییل و مولف «اپیدمی و جامعه» استدلال میکند که پندمیها آینهای دربرابر جامعه میگیرند و ما را وادار به پرسیدن سوالهای بنیادی میکنند: مرگ قریبالوقوع ممکن، چه میخواهد به ما بگوید؟ خدا در همه اینها چه جایگاهی دارد؟ مسئولیت ما در قبال یکدیگر چیست؟
پندمی نوعی احساس سرنوشتباوری القاء میکند که آدم را از پا میاندازد. مردم میفهمند که چقدر کنترل اندکی بر زندگیهایشان دارند. آنتون چخوف قربانی یک اپدیمی سل بود که اواخر قرن نوزدهم سرتاسر روسیه را فراگرفت. اسنودن اشاره میکند که چگونه نمایشنامههای چخوف در طول دوران نقاهت درباره آدمهایی است که گیر افتاده اند، منتظر رخدادهایی خارج از کنترل خودشان هستند، نمیتوانند دست به کاری بزنند و نمیتوانند تصمیمی بگیرند.
بهعلاوه، پندمیها همیشه بیشترین آسیب را به فقرا میزنند و شکاف طبقاتی را شعلهور میکنند.
وبا ۱۸۸۴ در ناپل شایع شد، به وِیژه در جنوب شهر که فقرا میزیستند. در این محله شایعه شد که مقامهای شهر عمداً بیماری را شایع کرده اند. وقتی کارمندان بهداشتی با تحکم و آمرانه به جنوب شهر سرازیر شدند، محلیها شورش کردند، به سمت آنها اثاثه منزلهایشان را پرت کردند و آنها را از پلهها به پایین انداختند.
مقامهای شهر فکر میکردند که بیماری با خوردن میوه خام یا بیشازحد رسیده بین آدمها منتقل میشود. کشاورزان با آوردن سبدهای میوه به سیتی هال (محل گردهمآیی شهر) و خوردن آنها در برابر چشمان عامه به این موضوع واکنش نشان دادند ــ راهی برای بالا بردن انگشت میانی علیه نخبگانی که در مواجهه با بیماری ناکارآمد و بیاستفاده بودند.
پندمی آنفلوآنزای اسپانیایی که ۱۹۱۸ آمریکا را در هم کوبید، واکنشهای مشابهی برانگیخت. جان ام. بری، مولف «آنفلوآنزای بزرگ» گزارش میدهد که با بدترشدن اوضاع، کارکنان بهداشت در تمام شهرها از داوطلبان تقاضا میکردند که از بیماران مراقبت کنند. تعداد انگشتشماری حاضر به این کار شدند.
در فیلادلفیا، رئیس بخش مراقبتهای فوری برای کمک در مراقبت از کودکان درخواست کمک داد. هیچ کس پاسخ نگفت. مدیر سازمان زبان به گلایه گشود: «خانوادههایی هستند که در آنها تمام اعضا بیمارند، که در آنها کودکان دارند از گرسنگی میمیرند زیرا هیچ کس نیست به آنها غذا بدهد. نرخ مرگ بسیار بالاست و با این وجود، آنها [داوطلبان] هنوز پا پیش نمیگذارند.»
این موضوع خصیصهی متحیرکننده پندمی ۱۹۱۸ را توضیح میدهد: وقتی تمام شد، مردم دیگر دربارهاش حرف نزدند. کتابها یا نمایشنامههای خیلی کمی دربارهاش نوشته شد. تقریباً ۶۷۵ هزار آمریکایی جانشان را بر اثر ابتلا به آنفلوآنزا از دست دادند درحالیکه تنها ۵۳ هزار تن در میدانهای جنگ جهانی اول کشته شده بودند. و با این وجود، این پندمی هیچ ردپای فرهنگی خودآگاهی برجای نگذاشت.
شاید دلیلش این است: آدمها از آنچه به آن تبدیل شده بودند، خوششان نمیآمد. خاطرهای شرمآلود بود و سرکوب شد. دوروتی آن پتی، در رسالهی دکترایش در ۱۹۶۷ با عنوان «باد سنگدل» استدلال میکند که پندمی آنفلوآنزای ۱۹۱۸ به نوعی رخوت معنوی و روحی پس از آن راه برد. آدمها با خستگی شدید جسمی و روحی از دل آن سر برآوردند. پتی مینویسد که آنفلوآنزا تأثیری هشیارکننده و توهمزدا بر روح ملی باقی گذاشت.
یک استثناء در این سلسلهی محزون روایتها وجود دارد: کارگران خدمات بهداشتی. پزشکان و پرستاران در تمام پندمیها با روحیه شفقت و قهرمانی باورنکردنی پاسخگو بوده اند. و همین اتفاق امروز در حال رخدادن است.
مایک بیکر اخیراً در گزارشی در نیویورکتایمز درباره بیمارستان اورگرینهلث در کیرکلند واشنگتن نوشت که کارکنان آن با نوعی شفقت و همدلی در حال انجام کارند که در قرنهای متمادی در تمام پندمیها مشاهده شده است. یک مدیر این بیمارستان گفته: «ما اصلاً با این معضل روبرو نبودیم که کارکنان نخواهند سر کار بیایند. ما حتی کارکنانی را داشته ایم که زنگ زده اند و گفته اند: “اگر به من نیاز دارید، در دسترس هستم.”»
شاید این بار از این مثال بیاموزیم. و البته ایدهی بدی نیست که گامهایی برای مقابله با بیماری اخلاقیای برداریم که با بیماری جسمی همراه میشود.
منبع: سایت رادیو زمانه
کرونا و سوگ تعلیق شده (نوشته)
رضا تسلیمی طهرانی
ما در میانۀ بحران جمعی نفسگیری هستیم. این بار مرگ از طریق ویروسی کوچک به زندگی ما هجوم آورده است. ویروس کرونا هزاران نفر را به بیماری مبتلا کرده، بسیاری را به کام مرگ کشانده و تهدیدی تمامعیار برای زندگی انسانها تلقی میشود.
البته جامعۀ ما با مرگ و مردن بیگانه نیست. تصادفات رانندگیِ منجر به مرگ بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمرۀ ایرانیان است. آلودگی هوا در کلانشهرها و شهرهای بزرگ سالانه هزاران قربانی میگیرد. بلایای طبیعی مانند زلزله، سیل و گردوغبار هر لحظه در کمین نشستهاند و در بخشهای مختلف کشور جان انسانها را تهدید میکنند. همچنین سوانح هوایی و ریلی، اشتباهات پزشکی، سرطان، سکتههای مغزی و قلبی و انواع بیماریها موجب مرگومیر افراد بسیاری میشوند. با این حال، کرونا، به عنوان عامل بیماری و مرگ، از جهات بسیاری با عوامل دیگر متفاوت است و ضروری است که با دقت بیشتری به آن توجه شود.
کرونا و مدیریت مرگ
مرگ همواره تهدیدی علیه نظم اجتماعی در نظر گرفته میشود و هر جامعهای تلاش میکند تا مرگ را مدیریت و «قاعدهمند» کند. مدیریت مرگ از راههای گوناگونی انجام میشود که ازجملۀ آنها پذیرش مرگ یا مسکوت گذاشتن آن است (بیات ریزی و تسلیمی طهرانی، ۱۳۹۵). مثلاً، مرگهای طبیعی ناشی از کهولت سن یا مرگ بر اثر جنگها و حملات تروریستی دشمن پذیرفته و درگذشتگان به نحو عمومی تکریم میشوند. در مقابل، مرگ بر اثر تصادفات جادهای یا سوانح گوناگون اغلب مسکوت گذاشته میشود و قربانیان این حوادث غالباً بیآنکه چندان در مورد آنها صحبت شود یا رسانهها به آنها بپردازند به حاشیه رانده میشوند.
هنگام شیوع بیماریهای همهگیری مانند کووید ۱۹، اغلبِ جوامع از بین شیوههای گوناگون مدیریتِ مرگ مسکوتگذاری را انتخاب میکنند. درنتیجه قربانیان بیماریهای همهگیر به مشتی از اعداد تقلیل مییابند که رسانهها در هر شبانهروز آنها را با عنوان کشتهشدگان و متوفیان اعلام میکنند. تا زمان تنظیم این گزارش، در رسانههای داخلی هیچ گزارشی در مورد درگذشتگان و بازماندگان آنها به چشم نمیخورد و با جانباختگان کرونا به منزلۀ «شخص» برخورد نمیشود. نهادهای مسئول شهری یا محلی هم هیچ فعالیت نمادینی برای ادای احترام به درگذشتگان و گرامیداشت یاد آنها انجام ندادهاند. مسکوتگذاری مرگ و عدم نمایش عمومی متوفیان پیامدهای مختلف فردی و اجتماعی دارد و ازجمله بازماندگان و داغداران را با تأثیرات منفی گوناگون مواجه میکند. در این مورد خانوادههایی که یک عضو خود را بر اثر کرونا از دست دادهاند ممکن است دچار انزوا شوند و احساس کنند که از جامعه طرد شدهاند. این احساس هنگامی جدیتر میشود که خانوادههای بازمانده و داغدار در شرایط کنونی از امکان برگزاری آیینهای مختلف مرتبط با مرگ نیز محروم هستند.
تعلیق آیینهای مرتبط با مرگ
در شرایط کنونی، آیینهای مختلف مرتبط با مرگ و مردن تعلیق شدهاند. از این رو خانوادههای درگذشتگان در دوران همهگیری کرونا، ازجمله جانباختگان بر اثر این ویروس، نمیتوانند آیینهای تشییع، تدفین و ترحیم را به شکل عمومی و جمعی و با حضور خویشاوندان، نزدیکان، دوستان، همکاران و… برگزار کنند. برگزار نشدن این آیینها سوگواران را با غم از دست دادن عزیزانشان تنها میگذارد. احساسات جمعی به اشتراک گذاشته و بازسازی نمیشوند، بازماندگان تسلی نمییابند و فرایند سوگواری با خلل مواجه میشود. پیامدِ این وضعیت انزوا و غربتِ بیش از پیش بازماندگان و داغداران و ایجاد اختلالات روانی و اجتماعی است.
تمامی کسانی که این روزها عزیزی را از دست میدهند، به سبب فاصلهگیری فیزیکی از نزدیکان، خویشاوندان و دوستان، حال و روز مناسبی ندارند. اما شاید وضعیت سوگواری بین بازماندگانِ جانباختگان ناشی از ویروس کرونا وخیمتر باشد. این افراد باید نکات بهداشتی بیشتری را رعایت کنند. آنها در بسیاری موارد پس از فوت عزیرانشان به قرنطینه میروند و حتی امکان سوگواری در جمع خویشاوندان نزدیکشان را هم ندارند. گاهی خود بازماندگان نیز به این بیماری مبتلا میشوند و این وضعیتشان را بسیار پیچیدهتر میکند.
در مصاحبههایی که با بازماندگان جانباختگان ناشی از کرونا انجام دادم، برخی اظهار میکردند که به دلیل رعایت قرنطینه و فاصلۀ فیزیکی حتی از در آغوش گرفتن همسر و فرزندانشان نیز محروم هستند و بهتنهایی در گوشهای از خانه با چشمانی گریان و با حالی مستأصل سوگواری میکنند. آنها نیاز داشتند تا دستان عزیزی را بفشارند و بر شانههای عزیزترین افرادشان اشک بریزند. در اغلب موارد، از وداع آخر با متوفی محروم بودهاند، مراسم تشییع را برگزار نکردند، مراسم تدفین را با تعداد اندکی از اعضای خانواده و با حفظ فاصله از متوفی به صورت ناقص انجام دادند، نماز میت و تلقین آخر را نخواندند و مراسم ترحیم را برگزار نکردند. آنها در خانههایشان محبوس بودند بی آنکه بتوانند دور هم جمع شوند یا کسی برای عرض تسلیت و دلداری به خانۀ آنها وارد شود.
از نگاه جامعهشناسانی مانند پارکز (۱۹۷۰)، سوگواری را میتوان همانند فرزندآوری، بازنشستگی، مهاجرت و ازدواج به عنوان یک «گذار روانی اجتماعی» در نظر گرفت. این گذار متضمن تغییری مهم در وضعیت است که از فرد میخواهد شیوۀ نگریستن خود به جهان و برنامههایش برای زندگی در آن را از نو سازمان دهد. چنین تغییرات مهمی در زندگی تأثیرات بلندمدتی بر حوزههای وسیعی از جهان مفروض فرد میگذارد. از این رو، میتوان گفت هنگامی که سوگواری روند معمول خود را پشت سر نگذارد و فرد سوگوار از همراهی خویشاوندان، دوستان و آشنایان و مشارکت آنها در آیینهای مختلف عزاداری محروم باشد، پیمودن این گذار با تحمل فشارها و آسیبهای مختلف روانیـاجتماعی همراه میشود.
به طور کلی، با مرگ یکی از اعضای خانواده، بازماندگان با بحران مواجه میشوند. فقدان یکی از اعضای خانواده تأثیر مخربی برجا میگذارد که میتواند روابط گروهی را مختل میکند. آیینهای مرتبط با مرگ به منظور تقلیل این بحرانها شکل میگیرند، با تلاش برای اینکه جمع به حالت تعادل بازگردد و نظم ازدسترفته احیا شود. این آیینها به بازماندگان کمک میکنند تا خود را با شرایط جدید وفق دهند و با فقدان عضو درگذشته سازگاری یابند. درنتیجه، زمانی که چنین آیینهایی امکان برگزاری ندارند، شرایط بحرانی به درازا میکشد و ترمیم روابط تخریبشده و پیوند دوبارۀ اعضا با مشکل مواجه میشود.
از دیدگاه فروید، دوست داشتن یک فرد به معنای قرار دادن بخشی از خود در اوست. درنتیجه، هنگامی که آن فرد میمیرد بخشی از خود نیز که در او قرار دارد با مرگ مواجه میشود. مرگ یکی از عزیزان به احساس امنیت فرد آسیب میرساند. این در حالی است که عزاداری غالباً در ترمیم احساس امنیت وجودی عزاداران مؤثر است (سیل، ۱۹۹۸: ۱۹۳).
در نهایت، یکی از مهمترین کارکردهای فرهنگ معنابخشی به وقایع مختلف زندگی و یاری رساندن به افراد برای درک و فهم آنهاست. از آنجا که آیینهای اجتماعی بخش مهمی از فرهنگ هر جامعه را تشکیل میدهند برگزاری هر آیین نقشی اساسی در ایجاد معنی و فهم موقعیتهای گوناگون دارد. برگزاری آیینهای مرتبط با مرگ نیز موجب میشوند بازماندگان و سوگواران بتوانند مرگ عزیز ازدسترفتۀ خود را با استفاده از معانی فرهنگی درک و فهم کنند و آن را همچون یک رخداد بامعنا در نظر بگیرند. از این رو، تعلیق آیینهای تشییع، تدفین و ترحیم در معنابخشی به رخداد مرگ عزیزان خلل ایجاد میکند و بازماندگان را در تعلیقی وجودی و معنایی تنها میگذارد.
زنان و تعلیق آیینها
اگرچه تعلیق آیینهای اجتماعی مرتبط با مرگ تمامی افراد و گروهها را تحت تأثیر قرار میدهد، به نظر میرسد تعلیق این آیینها بر زنان تأثیر بیشتری دارد.
زنانی مانند سیسیلی ساندرز و الیزابت کوبلر راسنخستین افرادی بودند که در دهۀ ۱۹۶۰ گفتمانها یا فراداستانهای توصیفکنندۀ وضعیت محتضران و سوگواران را کلیشهای دانستند و آنها را به چالش گرفتند. در مقابل، تأکید کردند که این گفتمانها باید بر اساس اضهارات خود محتضران و سوگواران تنظیم شوند. مشهورترین مبلغان جنبش «احیای مرگ» زنانی بودند که بر برقراری ارتباط به شیوهای زنانه تأکید داشتند. از نظر آنها بازماندگان باید داستانهای بدیع و دست اول خود را روایت کنند و از این طریق با دیگران در ارتباط باشند. با این حال، از نظر تونی والتر، پیشگامانی چون کوبلر راس، خود، فراداستانهایی در مورد مراحل احتضار ایجاد کردند که بعدها در مورد سوگواری نیز کاربرد گستردهای یافتند (پنج مرحلۀ مشهورِ انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش). از نظر تونی والتر، هرچند هر شخصِ داغدار داستانی یگانه و منحصربهفرد دارد، برساخت فراداستانها به دلایل مختلف، ازجمله ارائۀ خدمات به سوگواران، اجتنابناپذیر است (والتر، ۱۹۹۴: ۷۰). به این ترتیب، اگرچه هر بازمانده از شیوهها و خصوصیات ویژه و یکتای سوگواری خود برخوردار است، فراداستانهایی که توصیفکنندۀ شیوۀ سوگواری بر اساس جنسیتِ بازماندگان هستند و بر تفاوت شیوههای سوگواری بین زنان و مردان تأکید میکنند به درک بهتر آنها و خدمترسانی بهتر به آنها یاری میرسانند.
در مباحث مربوط به جامعهشناسی و روانشناسی سوگواری، همواره خصوصیاتی را به عنوان مؤلفههای ویژۀ سوگواری مردان و زنان ذکر میکنند. بر این اساس، سوگواری مردان بر درونریزی احساسات و تجربۀ درونی و شخصی غم و اندوه، و سوگواری زنان بر اشتراکگذاری اندوه با دیگران، سخن گفتن با آنها و ابراز سوگ در جمع مبتنی است.
مردان تمایل دارند به جای آنکه در مورد سوگ صحبت کنند خوددار باشند و بهتنهایی با آن برخورد کنند. آنها در بسیاری موارد سوگوار بودن را نشانۀ ضعف و آسیبپذیری میدانند، از اظهار غم و اندوه خود احساس شرم میکنند و به سرکوب سوگ میپردازند. در برابر، زنان ممکن است بارها و بارها واقعۀ از دست دادن عزیز خود را برای دیگران بازگو کنند تا از احساس شنیده شدن و حمایت شدن برخوردار شوند. آنها با نزدیکان خود دربارۀ غم و اندوهشان حرف میزنند تا در نهایت با سوگ خود کنار بیایند.
از منظر جامعهشناسی، انسانها از بدو تولد تا هنگام مرگ تحت تأثیر فرایند «اجتماعی شدن» یا «جامعهپذیری» قرار دارند. در جریان این فرایند، آنها با ارزشها، هنجارها، قواعد، عرف و آداب اجتماعی آشنا میشوند و این مقولات را در خود «درونی» میکنند. جامعهشناسان معتقدند که فرایند «اجتماعی شدن» یا «جامعهپذیری» به دلایل گوناگون در زنان و مردان به شیوههای مختلفی اتفاق میافتد (گیدنز، ۱۳۹۳: ۱۵۷). بر این اساس، مردان بیشتر به سمت فردیت و زنان بیشتر به سمت پیوستگی گرایش دارند (کلانینجر، ۱۹۹۶).
البته واضح است که مؤلفههای جنیستی سوگواری در مورد تمام مردان و تمام زنان صادق نیستند. مردان زیادی هستند که سوگشان را با گریستن در جمع و صحبت کردن با دیگران آشکار میکنند و زنانی نیز هستند که غم و اندوه را در خود میریزند و از نمایش عمومی آن پرهیز دارند. با این حال، میتوان گفت که زنان در مجموع به صحبت کردن در مورد سوگ خود، شنیده شدن از سوی دیگران، ابراز غم و اندوهشان در جمع، قرار گرفتن در آغوش دیگری، همنشینی با دیگران و کسب حمایت و همراهی آنها نیاز بیشتری دارند و فرایند سوگواری آنها متضمن اظهار سوگ و اندوه خود و برقراری ارتباط با دیگران است.
در همین زمینه والتر داستان مردی را نقل میکند که پسرش را در تصادفی از دست داده است و هر روز بهتنهایی بر سر قبر او حاضر میشود. این مرد در توضیح عمل خود میگوید: «من اغلب در مسیر کارم سری اینجا میزنم و با پسرم سیگار میکشم.» از نظر والتر، این عمل یک آیین مبتنی بر سخن گفتن نیست اگرچه ممکن است او در آنجا با پسرش صحبت کند؛ این در حقیقت یک کنش آیینی مبتنی بر انسجام است. از دیدگاه او، در حالی که بسیاری از زنان با صحبت کردن بر اضطراب و اندوه خود غلبه میکنند، مردان بسیاری با کار کردن، عصبانی شدن و فریاد زدن بر سر خود یا از طریق انجام کنشهای آیینی ویژه، مبتنی بر همبستگی با دیگر مردان، با این احساسات مقابله میکنند (همان: ۱۷۸). درنتیجه، میتوان در نظر گرفت که زنان در شرایط کنونی با آسیبهای روانی و اجتماعی بیشتری مواجه شوند و فرایند سوگواری آنها با نقصانها و اختلالات مختلفی همراه شود.
همچنین، زنان بر اساس جامعهپذیری متفاوت خود، در مقایسه با مردان، غالباً همراهی بیشتری با ارزشها، هنجارها و مناسک اجتماعی دارند. میزان باور و دلبستگی به قواعد و آداب اجتماعی و عمل به آنها در زنان بیش از مردان است و آنها بر رعایت رسوم و آیینهای اجتماعی تأکید بیشتری دارند. یافتههای پیمایشها و نظرسنجیهای مختلف انجامشده در مورد ارزشها و نگرشهای اجتماعی و فرهنگی ایرانیان در حوزههایی مانند دین اخلاق و ارزشهای بنیادین نیز در اغلب موارد این موضوع را تأیید میکنند (ر.ک به: تسلیمی طهرانی، ۱۳۹۷: ۲۵۶).
رخداد مرگ ازجمله رخدادهایی است که در خلال آن ارزشها، هنجارها و آداب اجتماعی حضوری پررنگ دارند و آیینهای اجتماعی با قدرت بسیار به نمایش درمیآیند. با توجه به نفوذ بیشتر قواعد و رسوم اجتماعی در زنان میتوان حدس زد که تعلیق آیینهای مرتبط با مرگ در شرایط کنونی از نگاه زنان اهمیت بیشتری دارد و آسیبهای بیشتری را متوجه آنها میکند. زنان دلبستگی بیشتری به برگزاری آیینهای تشییع، تدفین و ترحیم دارند و با حضور در مراسم جمعی به تسلی و آرامش بیشتری میرسند. به نظر میرسد برگزار نشدن این آیینها به ایجاد شوک و اضطراب بیشتری در زنان بینجامد و اختلالات روانی و اجتماعی ناشی از برگزار نشدن آیینهای اجتماعی و حضور نیافتن خویشاوندان، دوستان و آشنایان در آیینهای یادبود و عزاداری در زنانِ بازمانده از شدت بیشتری برخوردار باشد.
منبع: سایت زنان امروز
حیات ما در گرو مراقبت از یکدیگر است (نوشته)
کلیو چانگ، نانسی فریزر. فرزانه جلالیفر
اینگونه نیست که مصیبت از در وارد شود و سرمایهداری قادر به مقابله با آن نباشد؛ مصیبت خودِ سرمایهداریست.
در سال ۲۰۱۶، درست چند ماه قبل از انتخاب دونالد ترامپ، نانسی فریزر استدلال کرد که کشور با یک «بحران مراقبت» روبهروست. کار مراقبتی که فریزر در معنای موسعاش آنرا «بازتولید اجتماعی» تعریف میکرد، هر چیزی را شامل میشد؛ از پرورش فرزندان و مراقبت از دوستان و خانواده تا حفظ پیوندهای اجتماعی که اجتماعات را گردهم میآورد. او قاطعانه میگفت سیستم سرمایهداری از ارزش چنین کارهایی کاسته، هزینه بسیار اندکی بابت آن صرف کرده و چنان بیقدر و منزلتش کرده که متعاقبا رسیدگی به آنرا بیش از پیش دشوار کرده است؛ بهرغم این حقیقت که زندگی ما هر لحظه در گرو چنین مراقبتهاییست.
در دوران شیوع ناخوشیهای همهگیر، سرشت حیاتیِ کار مراقبتی بیش از پیش روشن میشود؛ ارزش کارهایی که توسط پرستاران بچه و نظافتکنندگان در سایه انجام میشدهاند، در لحظه کنونی ناگهان بر ما رخ مینمایاند؛ حال که آنها نمیتوانند وارد ساختمانهایمان شوند و ما سعی میکنیم بدون آن زندگی کنیم. همچنین آن زیرساختی که معمولا تحت عنوان «مراقبت» تعریفش نمیکنیم، از سیستم آموزش عمومی گرفته تا بقالیها، حالا ارزش خود را بر ما آشکار میسازد. پیوندهایی که از وجودشان بیخبر بودیم، مثلا همیاریهای دوسویهای که افراد غریبه پیشکش یکدیگر میکردند، اکنون ریسمان نجات ماست. اما به نظر فریزر، همچنان شاهدیم که سیستم حاکم چگونه این کارها را بیارزش کرده است؛ خواه وضعیت متزلزل معلمان و کارگران خانگی را بنگریم، خواه فقدان یک سیستم فراگیر مراقبت از کودکان را که به یاری کارگران بخشهای حیاتی بشتابد تا در لحظه کنونی سر کار خود حاضر شوند.
فریزر در خانهاش در قرنطینه و در انتظار پیک مواد غذایی بود که با او تماس گرفتیم. ما مدتها پیش از فرا رسیدن کرونا درگیر بحران مراقبت بودهایم، و حالا فریزر میگوید این بیماری همهگیر همچون «آذرخشی»ست که بر تمام ناکامیهای سیستم سرمایهداری نور روشنایی میتاباند. ما در مورد مرئی شدن کارهای مراقبتی در این ایام و آنچه میتوانیم از برهه کنونی بیاموزیم، صحبت کردیم؛ و درباره اینکه پتانسیل شکلگیری آیندهای هرچه بیشتر فمینیستی و سوسیالیستی در دوران پساکرونا را چطور ارزیابی میکند.
شما میگویید که مدتهاست در «بحران مراقبت» به سر میبریم. اگر ممکن است در مورد این بحران صحبت کنید و اینکه کرونا چطور به آن دامن زده است.
پیشتر گفتهام که در جوامع سرمایهداری یک سوگیری عمیق وجود دارد؛ علیه تمام جنبههای اقتصاد مراقبت که بدون مزدند و اغلب بهشدت نامرئی. سرمایه مرکز عظیم قدرت در جامعه ماست؛ و گویا این در ژن سرمایه است که سعی کند از پرداخت هزینههای کارهای مراقبتیِ کاملا ضروری طفره رود. سرمایه میخواهد ثمرات این فعالیتها را ازآن خود کند؛ کارگرانی که متولد میشوند، بزرگ میشوند و آموزش میبینند؛ حیات خانوادگیای که کارگران بتوانند در آن آرمیده و نفسی تازه کنند، پیش از آنکه روز بعد دوباره سر کار برگردند. سرمایه تمامی این منافع را میخواهد، بیآنکه حاضر باشد پولی برای آن پرداخت کند. جنبه بسیار مهمی از مبارزه طبقاتی در تاریخ سرمایهداری بر سر کار مراقبتی بوده و اینکه هزینههای آن را چه کسی باید پرداخت کند؟
میخواهم بگویم شکل فعلی سرمایهداری ما، که بسیاری آنرا سرمایهداری نولیبرال مینامند، طوفانی خانمانبرانداز از این نوع بحران مراقبت است، حتی قبل از کووید ۱۹. سرمایهداری از یکسو زنان را بهعنوان نیروی کار مزدی در ابعادی عظیم به استخدام خود در میآورد. نه فقط زنان جوان مجرد، همه زنان را. در عین حال، تمام بخش مالی فشار بسیار زیادی به دولتها وارد میکند تا از مصارف اجتماعی خود بکاهند؛ برای برقرار کردن آنچه با حسن تعبیر ریاضت اقتصادی مینامند.
بنابراین از زنان انتظار میرود ساعتهای بسیار بیشتری را به کار مزدی اختصاص دهند، در حالی که دولتها مدام از خدمات اجتماعی خود میکاهند؛ خدماتی که شاید میتوانست بخشی از کارهای ضروریِ بر زمینمانده را پوشش دهد. در حالیکه شاهد افزایشی کلان در سودهای سرمایهدارانه هستیم، دستمزد واقعی افراد مدام رو به تنزل بوده است؛ یعنی خانوار مجبور است زمان بیشتر و بیشتری را صرف کار مزدی کند تا در نهایت بتواند به درآمدی برسد که صرفا کفاف گذران امور خانواده را بدهد. اگر منظورم را متوجه شده باشید این به معنای کم آوردن زمان است. در چنین شرایطی قرار است چه کسی کارهای مراقبتی بدون مزد را انجام دهد؟ ما مدتها قبل از آمدن ویروس کرونا شاهد این بودیم، شاهد فشاری خردکننده بر تمامیت بخش بازتولید اجتماعی.
در برهه کنونی اوضاع از چه قرار است؟
کرونا به نوعی دارد هزینههای گزافی را به ما نشان میدهد که متحمل شدهایم و دستکم برای دههها روی هم انباشته شده است؛ بهتر است بگوییم صورتحساب پرداختنشدهی بازتولید اجتماعی. شاهد بنیه و مخارجی بودهایم که در طول دههها مدام تحلیل رفته است و آنرا از جمله در عدم سرمایهگذاری در زیرساختهای بهداشت و سلامت عمومی میبینیم که در لحظه کنونی اهمیتی حیاتی دارد. آتش زیر خاکستر یک بحران، حالا از جهتی به نقطه انفجار رسیده است.
پیش از لطمات ناشی از کرونا نیز با بحرانی در مراقبت روبرو بودیم؛ چون سرمایهگذاری در بازتولید اجتماعی اندک بود و انرژیها و منابع و ظرفیتهای انسانی هرچه بیشتر به سمت بخشهای سودآور سوق داده شد. میخواهم بگویم ویروس کرونا در عصر نئولیبرالیسم، آموزهایست که بی بر و برگشت ما را ملزم میکند جامعه را به طریقی فمینیستی و سوسیالیستی از نو سازماندهی کنیم. کرونا معنایی تازه به ایده سرمایهداری مصیبتبار میبخشد؛ اینگونه نیست که مصیبت از در وارد شود و سرمایهداری قادر به مقابله با آن نباشد؛ مصیبت خودِ سرمایهداریست.
کار مراقبتی در نظام سرمایهداری با نامرئی بودنش تعریف میشود. حالا که ویروس کرونا همه را مجبور به انزوای اجتماعی کرده است، کودکان از مدرسه به خانه بازگشتهاند، کارگران خانگی نمیتوانند به سر کار بیایند و خانوادهها در خانه میمانند، همه باید وظایف مراقبتی را بر عهده بگیرند. گمان میکنید در برهه کنونی کار مراقبتی بیش از هر زمان دیگری مقابل دیدگان ماست؟
بله موافقم. یا حداقل میشود گفت مقدار زیادی از آن قابلمشاهده شده است. این شرایط، زندگی اندرونی افراد و آنچه برای تداوم امورات خانوادگی لازم است را در مرکز توجه قرار داده است. در نظر، کسانی که در خانه میمانند وقت دارند تا به کارهای مراقبتی درون خانه بپردازند. اما از طرف دیگر، آنها مسئولیتهای کاملا جدیدی دارند؛ ضدعفونی کردن همه چیز، رسیدگی به درس و مشق بچهها یا سر و کله زدن با کودکان که در شرایط عادی در خانه نیستند. بسیاری افراد از خانه کار میکنند و در واقع چند کار دشوار را همزمان پیش میبرند. به تمام اینها سطح استرسی که همه افراد تحت آن قرار دارند را اضافه کنید، از جمله زندگی کردن در یک مکان محدود با افرادی که عادت نداشتهاید ۲۴ ساعته با آنها وقت بگذرانید و تمام دلواپسیهای دیگر که آنها نیز بخشی از کارهای مراقبتی هستند.
نکته دیگر در مورد کار مراقبتی این است که ما نباید آنرا فقط بهعنوان یک ترم خانوادگی و مربوط به امور خانگی تعریف کنیم. کل نظام سلامت و بهداشت عمومی نیز بخشی از مراقبت است. در واقع این نظام سلامت است که در مرکز توجه قرار دارد و اینکه چطور اجازه داده شد با عدم سرمایهگذاری کافی، این عرصه رو به زوال نهد. بنابراین من کار مراقبتی را بهشکلی گستردهتر تعریف میکنم؛ کار مراقبتی صرفا رخت شستن و اینجور کارها نیست؛ بلکه شامل آموزش، بهداشت و همه وظایفی میشود که برخی از آنها خارج از خانه و معمولا توسط کارمندان دولتی انجام میشود.
بخش بهداشت و سلامت شاهد یک نوع مرئی شدن تازه است، از این حیث که ما درباره خدمات بهداشتی به دقت فکر میکنیم. پیشتر به این فکر کردهایم که چه کسی بیمه دارد و چه کسی ندارد، چه کسی میتواند به پزشک مراجعه کند و چه کسی نمیتواند، چه کسی به سقط جنین دسترسی دارد و چه کسی ندارد. اما اکنون نگاهمان به وجه زیرساختی آن است که شامل بیمارستانها، درمانگاهها، تجهیزات محافظت شخصی و دستگاههای تنفس مصنوعی میشود. همه اینها بخشی از آن زیرساخت مادیست که مراقبت را امکانپذیر میسازد. بنابراین ماجرا صرفا به افرادی محدود نمیشود که معمولا آنها را بجاآورندگان کارهای مراقبتی میدانیم؛ بلکه تمام کسانی را دربرمیگیرد که زنجیره تأمین را حفظ میکنند یا موجب ورشکستگی آن میشوند.
اکنون کار مراقبتی مرئی شده است، اما فقط این نیست؛ گمان میکنم ما شروع کردهایم به درک اینکه تولید و بازتولید آنچنان در هم تنیدهاند که بدون این زیرساختهای مادی امکان مراقبت وجود ندارد؛ و به همان میزان که این زیرساخت بر پایه یک سیستمِ تولیدِ سودمحور سازماندهی شده است، ما شاهد انواع نابخردیهای فاحشی هستیم که در ایام نیاز به مراقبت، موجب فروپاشی زنجیره تامین میشود. این مهمترین بینشی است که من از کل این وضعیت بهدست آوردهام. ما فمینیستهای سوسیالیست بهشکلی ویژه آنقدر در مورد اهمیت مراقبت گفتهایم و میگوییم که ممکن است برای دیگران خستهکننده شود. حق با شماست، این مساله دارد مثل روز روشن میشود. اما فکر میکنم ما اکنون سوی دیگر ماجرا را درک میکنیم؛ اینکه نه تنها سیستم تولید به کار مراقبتی وابسته است، بلکه کار مراقبتی نیز به سیستم تولید وابستگی دارد. در برهه کنونی، این یکی از تنگناها و نابخردیهای اساسی است و میبینیم چطور تمام اینها دارد تحت یک سیستم سرمایهداری مبتنی بر سود کار میکند.
و این فراتر از مراقبتهای بهداشتی است.
دقیقا. اینکه در لحظه فعلی سیستم تامین مواد غذایی را سرپا و به دور از آلودگی نگه داریم و اینکه کار چه کسی ضروری است و کار چه کسی ضروری نیست؛ تمام اینها واقعا فریادیست که یک تحلیل فمینیستی سوسیالیستی فوری را میطلبد.
در حال حاضر برخی از ایالتها کارگران فروشگاههای مواد غذایی را بهعنوان کارگرانی به شمار آوردهاند که کارشان ضروریست و به آنها خدمات مراقبت رایگان از کودکان ارائه میدهند. حال که ناگهان کار آنها ارزشمند قلمداد شده، نیاز به مراقبت از آنها نیز مهم دانسته شده است، مثلا مراقبت از کودکانشان یا مراقبت از سلامت آنها. این چه چیزی درباره مراقبت تحت نظام سرمایهداری به ما میگوید؟
در اینجا درسهای زیادی برای آموختن وجود دارد؛ با کاربستپذیری خیلی گستردهتر نسبت به این مورد خاص که در حال حاضر مورد توجه قرار گرفته است. شما یک مثال خاص در مورد کارگران فروشگاههای مواد غذایی زدید؛ در شرایط شیوع کرونا هر کسی درک میکند که چرا کار آنها تا این اندازه حیاتیست و چرا ما باید هر کاری که لازم باشد انجام دهیم تا مطمئن شویم که آنها میتوانند به کار خود ادامه دهند، از جمله مراقبت از کودکانشان و غیره. این مساله در یک لحظه آشکار شده و درک روشنی بهدست داده است. سوال کلیدی این است که چگونه میتوانیم این لحظه روشنایی را بر گسترهای وسیعتر بتابانیم؟
پس از پشت سر گذاشتن مصیبت کرونا چه کار خواهیم کرد؟ آیا میخواهیم آنچه آموختهایم را در راستای تحولات مهم اجتماعی به کار گیریم؟ منظورم اینست که چرا برخی افراد مشغول کارهایی هستند که انجامشان ضرورتی ندارد؟ اصلا چرا کار غیرضروری داشته باشیم؟ چرا فقط اوقات فراغت نداشته باشیم؟ چرا طرحی نداریم که بنابر آن مردم فقط کارهایی را انجام دهند که ضرورت دارد؟ و بنابراین چرا در لحظه کنونی، مراقبت از کودکان دیگر بیقدر و منزلت و چیزی بدیهی و در دسترس همگان دانسته نمیشود؟
اینها نمونههاییست از درسهایی که میتوان آموخت و البته چپگرایان زیادی هستند که اینجا و آنجا گهگاهی از این ایدههای بیشرمانه رادیکال و غیر ارتدوکس استقبال کردهاند. برنی سندرز هم در میان این دسته افراد جای میگیرد. در لحظه کنونی، گوشهای شنوای بیشتری برای این افراد وجود دارد. بحران مردم را وامیدارد که خارج از قواعد مرسوم بیندیشند و به تخیلشان پر و بال دهند. نمیتوان همان یاوههای قدیمی را دوباره به زبان آورد که بهوضوح بسیار عبث و زیانبارند. پس در چنین مواقعی، میتوان شنوندههای بیشتری برای ایدههای بسیار رادیکال داشت. این عالی است. بنابراین در پاسخ به موقعیت فعلی، مهم است که همه ما گامی فراتر نهیم، با هم فکر کنیم و سعی کنیم نوعی تصور از جامعهای دگرگون را بپرورانیم؛ راهی نو برای پشت سر نهادن این بحران و سر برآوردن در موقعیتی تازه. ما به مجموعهای از استراتژیها نیاز داریم تا بدانیم چگونه اقشار گستردهتری را متقاعد کنیم که این همان مسیری است که باید در آن گام برداریم.
در صحبت از ادراکات جدیدی که پدید آمده، میتوان اشاره کرد که در وضعیت شیوع کرونا برخی از افراد از خانواده هستهای خود دورند و به همسایگان، دوستان و کمکهای متقابل غریبهها متکیاند. به نظر شما آیا در این لحظه میتوان به بازتعریف مراقبت پرداخت؟ بهعنوان چیزی که ضرورتا به واحد خانواده گره نخورده و فرای معیارهای بازار، ارزشمند است.
فکر میکنم واقعیت- قبل، حین و احتمالا بعد از کرونا- این است که مراقبت هرگز در یک چهاردیواری شخصی محبوس نبوده است. مراقبت هیچگاه وضعیتی منحصر به خانواده نبوده است. اما مردم در تصوراتشان، همیشه به خانه و مادر و زن خانهدار فکر میکنند. قویا گمان میکنم این یک آذرخش دیگر است که همچون کرونا بر افلاک نور روشنایی تابانده و آنرا بر ما آشکار میسازد؛ و ما را فرامیخواند که به کسانی که دور و برمان هستند اتکا کنیم. چنین چیزی میتواند روابط را قالبریزی کند حتی اگر صرفا از دریچه یک پنجره باشد، همچون این زن که مواد غذاییام را به دستم میرساند.
این شبکههای وابستگی متقابل حقیقتا میتوانند به افراد احساس همپیوندی بسیار بیشتری بدهند؛ تو گویی سرنوشتشان بهم گره خورده است. این سوال که آیا شما فاصله اجتماعی را رعایت میکنید یا نه، نوعی آزمون برای سنجش آن است. خواهی نخواهی متوجه خواهید شد که نمیتوانید از سلامت خود یا اعضای خانوادهتان مراقبت کنید، بیآنکه همزمان مراقب دیگران باشید. دوباره اشاره کنم، پیوند میان سلامت عمومی و سلامت فردی آنچنان روشن میشود که بهطور عادی در زندگی روزمره مشخص نیست. چنین چیزی برآمده از سرشتِ بیماریهای همهگیر است.
انگیزش افراد در چنین شرایطی رو به سوی همبستگی گستردهتر دارد، اما از طرف دیگر شاهد نوعی گرایش به بقا نیز هستیم. لازم است دریابیم که چگونه ممکن است به جای کالیفرنیا، این نیویورک باشد که به دستگاههای تنفس مصنوعی دست مییابد. در سطحی کوچکتر و فردی نیز همچون چیزی در جریان است- (افراد از خود میپرسند) چطور مطمئن باشم که میتوانم برای خودم دستمال توالت و ماسک تهیه کنم. هر دو اینها در آنِ واحد در جریانند. بنابراین، مسئله اینست که چگونه میتوانیم انگیزشهای بهتری که دارند جوانه میزنند را بگیریم و بر آنها نور بتابانیم؟ ما باید نشان دهیم که (هر کدام از) اینها احتمالا رهسپار کدامین مسیرند؛ و نشان دهیم چرا اَشکالی از بقا که محدودکننده و مبتنی بر محافظت شخصیاند، عقلانی نیستند.
منبع: سایت میدان
پینوشتها
- Green Transition – منظور از آن، مجموعهای از اقدامات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که با در نظر گرفتن اهمیت محیطزیست منجر به توسعهی پایدار میشوند. از جملهی این اقدامات میتوان به استفاده از انرژیهای سبز، سرمایهگذاری در حملونقل سبز، حمایت از طرحهای کارآفرینی و کشاورزی سبز و ایجاد دموکراسی سبز -به معنی وضع و اجرای قوانین با حفظ توجه به محیطزیست طبیعی- اشاره کرد. ↩︎
- Eurozone – کشورهایی که از واحد پول یورو استفاده میکنند. ↩︎
- Fiscal Compact – پیمان ثبات، هماهنگی و حکمرانی در اتحادیهی اقتصادی و پولی که TSCG یا به عبارت دیگر، معاهدهی ثبات مالی نیز نامیده میشود، پیمانی بیندولتی است که بهعنوان نسخهی جدیدتری از پیمان ثبات و رشد معرفی شده است و در تاریخ 2 مارس 2012 توسط همهی کشورهای عضو اتحادیهی اروپا، به جز جمهوری چک و پادشاهی متحد بریتانیا و ایرلند شمالی (UK)، امضا شده است. ↩︎
- Green New Deal خود نیودیل برگرفته از نام برنامهی اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت، رییس جمهور اسبق ایالات متحدهی امریکا، پس از بروز رکود در سال 1929 میلادی است. اما نیودیل سبز به برنامهی انتخاباتی برنی ساندرز اشاره دارد. برنامهی دییهم25 (جنبش دموکراسی در اروپا) که واروفاکیس عضو آن است برای نجات اقتصاد اروپا ایجاد یک بانک سرمایهگذاری و صدور اوراق قرضه برای پنج سال به نحوی است که سالانه 500 میلیارد یورو وام بگیرد و این 2.5 هزار میلیارد یورو را صرف «سبزسازی» اقتصاد اروپا بکند و از این مجموعه تحت عنوان نیودیل سبز نام میبرند. ↩︎
- Carpe diem – عبارتی لاتین به معنی «دم را غنیمت شمردن». در دییهم25، علاوه بر اینکه diem مخفف Democracy in Europe Movement میباشد، بهطور زیرکانهای از عبارت Carpe diem هم وام گرفته شده است. ↩︎
- The Progressive International – یک سازمان بینالمللی متشکل از فعالان و سازمانهای جناح چپ ترقیخواه است. مهمترین حامیان آن برنی سندرز و یانیس واروفاکیس هستند و توسط موسسهی سندرز و دییهم25 راهاندازی شده است. ↩︎
- Reykjavík – پایتخت کشور ایسلند ↩︎
- مفهومErfahrung در ادبیات نظری متفکران مدرن، به صورتبندیهای مختلفی آمده است. برای مثال کانت در نقد خرد ناب، بر آن است که با تمایز میان حکم تجربی عینی (Erfahrungsurtile) از حکم ادراکی یا تجربی ذهنی، اثبات کند که این احکام به عینی از اعیان دلالت میکند، نه به تأثری ذهنی و از سوی دیگر، صدق آن برای همه است و شرط و قیدی سوبژکتیو در آن نیست یا به عبارت دیگر، «نزد آگاهی بهطور کلی» معتبر است (بنگرید به کورنر، 1380: 176). در حال حاضر کاری با تبار این مفهوم و دلالتهای متفاوت آن، مثلاً در فلسفهی هگل و… نداریم- حقیقتاً در حال حاضر دانش نگارنده به این نوع تبارشناسی نمیرسد، بلکه برای ما تمایزی مهم است که بنیامین میان این مفهوم و مفهوم تجربهی زیسته (Erlebnis) مینهد. او در مقالهی قصهگو، نسبت این دو نوع تجربه را مطرح میکند. البته ناگفته نماند که زبان آلمانی امکان این تمایز را دارد و در زبان انگلیسی نیز، همچون زبان فارسی برابر آن فقط واژهی experience است. به همین دلیل ما مجبوریم همواره برای تمایزگذاری این مفاهیم، واژهای را اضافه کنیم: «تجربهی عینی یا تجربهی انتقالپذیر». این نوع تجربه بهنحوی است که دیگران نیز قادر به بهرهگیری و دریافت آن هستند. این تجربه را میتوان به دیگری منتقل کرد و از اینروست که دارای «عینیت» است؛ اما نه عینیت علمی (Science)؛ بلکه از نظر بنیامین Erfahrung، منباب انتقالپذیری کمترین دشواری ندارد و نه جزییت تجربهی علمی که نوعی تجربهی کلی زندگی را منتقل میکند که در آن، امر انتقالپذیر و کنش انتقال درهمتنیدهاند، دقیقاٌ آن عملی که «قصهگو» یا «نقال» انجام میدهد و حقانیت آن قصه به اقتدار فیگور قصهگو منوط است و کسی آن را به همین اعتبار به پرسش نمیگیرد. این نوع انتقال، متمایز از «اخبار» یا «اطلاعات» است که تجربه را در سطحیترین و کمّیترین شکل ممکن تحمیل میکند و فاقد هرگونه پیوند تجربی برای مخاطب است، هدف در اینجا صدقپذیری است که جای «وثاقت و اقتدار» قصهگو را میگیرد. از اینرو اعتبار باید دمبهدم تأیید شود، درحالیکه همواره خدشهپذیر است و از قضا رسانهها برای امنیتیکردن فضای اجتماعی و توانایی در دستکاری حقیقت، از این خصیصهی اطلاعات و اخبار به عنوان قسمی فابلیت (Possibility)، بهره میبرند. ↩︎
- ضروری است که این تمایز را در شیوهی عمل رسانهها ازهم متمایز کنیم. زیرا بخشی از رسانهها که در پی آگاهسازی هستند، باید از نظام سلطه جدا شوند. فقط اینکه این دست رسانهها چون رمق اقتصادی چندانی ندارند و بلندی صداها بسته به جریان گردش سرمایه است، همواره زیر آواز سیرنهای رسانههای سلطهمحور کم میشوند. سیرنها دختران ایزد دریا، فورسیس، در اساطیر یونان باستان بودند که با آواز زیبای خود، ملوانان را فریب داده و به کام مرگ میکشیدند. به هومر (1387) اودیسه، ترجمۀ سعید نفیسی، تهران: هرمس بنگرید) ↩︎