پورن و اخلاق؛ لذت جنسی یا صنعتی تجاری؟ (نوشته)
زهیر باقری نوعپرست
فیلمهای پورن در حال شکل بخشیدن به سلیقه و ذائقه جنسی ما انسانها هستند. خشونت فیزیکی، کلامی و روانی در فیلمهای پورن به راحتی میتوانند به الگوی رفتار جنسی مخاطبان این فیلمها تبدیل شوند. مواجهه زیاد با فیلمهای پورن سلیقه شخصی و علائق شخصیتان را از شما گرفته و تلاشی برای شبیهسازی علائق همه مخاطبان میکند. در تحقیقی که روی پنجاه عدد از محبوبترین فیلمهای پورن صورت گرفته است خشونت فیزیکی و کلامی نسبت به زنان در تمام آنها وجود داشته است. اعمالی مانند ضربه زدن، اقدام به خفه کردن، سیلی زدن در ۸۸% صحنههای این فیلمها وجود داشته و خشونت کلامی و فحاشی در ۴۸% صحنههای این فیلمها وجود داشته است. این حجم از خشونت محیر العقول است. طبعا پرسش مهم این است که این حجم از خشونت از کجا، کی و چگونه در صنعت پورن بروز پیدا کرده است. آیا از ابتدا به این شکل بوده است؟ به تعبیر هالی رندال (Holly Randall) از دست اندرکاران صنعت پورن، مخاطبان در المپیک پورن که ابتدا به شکلی آماتوری راه اندازی شده بود و روابط جنسی متداول در آن به تصویر کشیده میشد رفته رفته به عرصه خلاقیت تبدیل شده است و برای جذب مخاطبان اعمال خشنتر، پیچیدهتر و غیرمتعارفتر در این فیلمها به تصویر کشیده میشود. طی این فرآیند هر آنچه غیرعادی محسوب شود ابتدا در فیلمهای پورن به کار گرفته میشود و سپس عادیسازی میشود.
برخلاف آنچه که بسیاری فکر میکنند یک فیلم پورن صرفا محصول فیلمبرداری از عمل جنسی نیست، طراحی و ساخت آنها همانند هر صنعت و تجارت دیگری ارزشها و هنجارهایی را ترویج میکند. مثلا در این فیلمها زنها همیشه و همه جا تشنه سکس هستند و حاضرند هرکاری که مردها از آنها میخواهند انجام دهند. حال این اعمال هر چقدر هم دردناک، تحقیرآمیز و آسیبزا باشند. واژه «نه» غایب بزرگ فیلمهای پورن است. در حالی که زنان در این فیلمها تشنه سکس هستند گویی ذهن یا مغز هم ندارند و در نتیجه خواسته یا فانتزی از خود ندارند، صرفا پیرو خواستههای مردان هستند و گویی هرچقدر تحقیر و توهین بیشتری ببینند بیشتر لذت میبرند. در فیلمهای پورن، زنانی که میبینیم نگران باردار شدن، بیماریهای جنسی و آسیبهای جنسی نیستند، دغدغه درآمد یکسان، بیمه یا مدرسه خوب برای کودکان ندارند. زنان در فیلمهای پورن زنانی تک بعدی هستند، آنها صرفا مجموعهای از حفرههایی در انتظار پر شدن هستند. مردها نیز در فیلمهای پورن موجوداتی ساده هستند، افرادی بدون عاطفه و احساس که مانند ربات به دنبال یافتن حفرههایی هستند. آنها نه عشق، علاقه، محبت و احترام را میفهمند و نه شعور لازم برای برقراری ارتباط با انسان دیگری را از خود نشان میدهند. عجیب هم نیست که در فیلمهای پورن به جای آنکه سکس با عشق، محبت، توجه و دگرخواهی همراه باشد با نفرت، خشم و تحقیر همراه است. این نوع رفتار در سبکی به نام gonzo که رواج بیشتری پیدا کرده است بیشتر دیده میشود.
چرا این فیلمها بین مردان محبوبیت پیدا میکند؟ یک پاسخ سادهلوحانه این است که مردها به لحاظ طبیعی موجوداتی وحشی هستند و از آزار زنان لذت میبرند ولی پاسخی در خور نیازمند بررسی فرهنگ است. به جای مواخده فردی هر مرد، و محکوم کردن «طبیعت» نامطلوب او، میتوان به فرهنگی که در آن زندگی میکنیم نگاه کنیم، و بررسی کنیم ببینیم که چه میشود که این حجم از توحش و پرخاشگری در این فیلمها به فانتزی افراد تبدیل میشود…
برای مطالعهی ادامهی مطلب به این لینک مراجعه کنید.
منبع: سایت صدانت
گزارش جهانی «شاخص هنجارهای اجتماعی جنسیتی» (نوشته)
گزارش تازهای از سازمان ملل متحد، واقعیت تلخی را آشکار میکند: از هر ۱۰ نفر در جهان، ۹ نفر فارغ از جنسیت نسبت به زنان سوگیری دارند. گزارش «شاخص هنجارهای اجتماعی جنسیتی» سازمان ملل هر ده سال یکبار منتشر میشود و متاسفانه گزارش تازه هیچ فرق معناداری نسبت به گزارش یک دههی قبل را نشان نمیدهد؛ اکثریت قاطع مردم جهان از هر جنسیت کماکان نسبت به زنان و تواناییها و ویژگیهای آنها سوگیری دارند.
بنا به یافتههای این گزارش که در میان ۸۵٪ جمعیت سراسر جهان انجام شده، در ۸۰ کشور جهان نیمی از مردم کماکان معتقدند مردان رهبران سیاسی بهتریاند؛ گزارش میگوید که از سال ۱۹۹۵ تاکنون تغییری در شمار زنان رهبر سیاسی رخ نداده و کماکان کمتر از ۱۲ درصد رهبران سیاسی جهان را زنان تشکیل دادند. چهل درصد بر این باورند که مردها مدیران اقتصادی بهتریاند و یک چهارم جمعیت معتقدند ایرادی ندارد که مردان، زنان را کتک بزنند. سازمان ملل میگوید با اینکه زنان از همیشه تاریخ باسوادترند و شمار زنان تحصیلکرده افزایش چشمگیر داشته، کماکان در سطح جهانی، زنان ۳۹ درصد کمتر از مردان دستمزد برای کار مشابه دریافت میکنند.
این گزارش به تلخی نشان میدهد که نه تنها ۹۰ درصد مردان نسبت به زنان سوگیری دارند، بلکه کماکان ۸۷ درصد زنان جهان نسبت به خود زنان سوگیری دارند.
در کشوری مثل عراق یا تاجیکستان، ۹۹ درصد مردم علیه زنان سوگیری دارند. این رقم در پاکستان یا قطر تقریبا ۱۰۰ درصد است. بنا به این گزارش درصد این سوگیریهای جنسیتزده علیه زنان در کشورهای مثل نیوزیلند، سوئد و هلند از سایر کشورها کمتر است. در ایران، بیش از ۹۵ درصد مردم نسبت به زنان سوگیری دارند.
پدرو کنسیسو، رئیس برنامه توسعه سازمان ملل متحد به رسانهها گفت:«انتظار من این بود که نسبت به یک دههی قبل شاهد برخی پیشرفتها و کمتر شدن این سوگیریها در برخی حوزهها باشیم. اما متاسفانه این تحقیق، یک روند شوکهکننده برای خود ما هم بود. ده سال پیش شوکه شدیم که چقدر سوگیری علیه زنان در حوزههای مختلف در سراسر جهان رایج و روزمره است. ده سال بعد شوکهایم که چطور چیزی تغییر نکرده و پیشرفتی رخ نداده است.»
سازمان آکسفام میگوید بیش از یک میلیارد و هفتصد میلیون نفر از زنان جهان با بودجهای کمتر از ۵ دلار و ۵۰ سنت در جهان زندگی میکنند و با سرعت فعلی، دستکم ۱۸۳ سال طول خواهد کشید تا زنان برابری و امنیت حقوقی یکسان با مردان داشته باشند. زیست روزمرهی زنان سراسر جهان کماکان یک نبرد مداوم علیه کلیشههای جنسیتی، سوگیری علیه توان و دانش و باورهای زنان و جنسیتزدگی در تمام ارکان زندگی است.
آسیبشناسی خشونت علیه زنان (صوتی)
دکتر لیلی حاج آقایی، پژوهشگر جامعه شناسی، مشاور ارشد خانواده.
زن+معلولیت= خشونت مضاعف (نوشته)
نگین حسینی
کمپین جهانی برای آگاهسازی در مورد خشونت نسبت به زنان از 25 نوامبر (روز از بین بردن خشونت علیه زنان) تا 10 دسامبر (روز جهانی حقوق بشر)، 16 روز را به صحبت در مورد این موضوع اختصاص داده است. فضای مجازی پر شده از مطالب و ماجراهایی که به نوعی، خشونت نسبت به زن را یادآور میشوند. هدف من از نوشتن این مطلب، جلب توجه به موضوع خشونت نسبت به زنان و دختران دارای معلولیت است که اغلب در مورد آن حرفی به میان نمیآید.
مثل همیشه، آمار دقیقی وجود ندارد از میزان و انواع خشونتهایی که دختران و زنان معلول با آن مواجه میشوند، چه در داخل خانواده و چه در محیطهای عمومی و اجتماعی، اما من میتوانم ساعتها برای شما از مواردی حرف بزنم که شنیدهام و از نزدیک دیدهام. میتوانم به گوشهای از خشونتهایی که برخی از دوستان دارای معلولیتم با آنها مواجه بودهاند اشاره کنم تا به عمق فاجعه پی ببرید. میتوانم داستان زندگی س. را برایتان بگویم؛ دختری 27-28 ساله که نمیتواند راه برود و روزی نبوده که از برادرانش کتک نخورد. میتوانم داستان زندگی م. حدودا چهل ساله را بگویم که هنوز هم از طرف نزدیکترین افراد زندگیاش، مورد خشونت کلامی قرار میگیرد: سربار، حیف نون، علیل، بدبخت، …. اینها کلماتی است که خیلی از افراد دارای معلولیت هر روزه آنها را میشنوند و باید تاب آورند… میتوانم از تجربۀ مشترک بسیاری از دختران معلول بنویسم که در فقدان امکانات لازم برای آمد و رفت مستقل و بدون نیاز به دلسوزی دیگران، ظاهرا مورد “لطف” برخی آقایان قرار میگیرند و در حالی که به اجبار، توسط آنها “حمل” میشوند، تماس چندشآور و معنیدارِ دستان آنها را روی بدنشان احساس میکنند اما دم برنمیآورند… میتوانم از داستان زندگی م. یک کتاب بنویسم که دایی خودش به حریم او تعدی میکرد. داستانها دارد خشونتی که زنان دارای معلولیت از همسر خود میبینند، در حالی که شوهر آنها عموما “قهرمانی” تلقی میشود که با “فداکاری” حاضر شده با یک زن معلول ازدواج کند یا به زندگی با یک زن معلول ادامه بدهد… خشونتی که در بیشتر آسایشگاهها و مراکز مراقبت، نسبت به افراد معلول و سالمند صورت میگیرد (منهای جنسیت آنها) خودش ماجرای غمانگیز دیگری است…
خشونت علیه دختران معلول، ظلمی مضاعف است که گاهی حتی به تعدی و تجاوز تبدیل میشود. زن بودن، به علاوۀ داشتنِ نوعی معلولیت جسمی و یا فکری که آدمی را آسیب پذیرتر میکند، ترکیب مناسبی برای تحمیل ظلم و رفتار خشن ایجاد میکند که در فقدان توانمندی روحی و عملی، استقلال مالی، آموزش، حمایت قانونی و فاکتورهای دیگر، این رفتار دائما تکرار و تقویت میشود. در کشورهایی که ساز و کار تضمین شده و قانونی برای برخورد کیفری با این نوع جرائم دارند، اوضاع کمی بهتر است. فعالان حقوق افراد معلول سالهاست که در مورد خشونت پنهان نسبت به این افراد سخن میگویند و از افراد دارای معلولیت میخواهند که در مورد این خشونتها حرف بزنند و به اصطلاح “پردهها را کنار بزنند” اما متاسفانه در ایران هیچ ساز و کاری برای رسیدگی قانونی به این موارد وجود ندارد. کسانی که به سبب معلولیت و فقدان استقلال، مورد خشونت روزمره قرار میگیرند، این رفتار را به عنوان بخشی از سرنوشتِ محتوم خود میپذیرند و دم برنمیآورند؛ چرا که نه سرپناه قانونی برای آنها وجود دارد و نه تضمینی هست که در صورت رسیدگی به شکایت، زندگی آنها در خارج از خانواده و در آسایشگاهها، کیفیتی بهتر داشته باشد.
این را هم اضافه کنم: خانوادههای بسیاری هستند که با فرد معلول، با احترام و محبت رفتار میکنند. دوستان زیادی دارم که پدر و مادر و خواهر و برادر آنها در تمام زندگی، جز با زبان ادب و احترام با آنها سخن نگفتهاند. طبیعتا روی سخن من در این مطلب آنها نیستند؛ بلکه شمار زیادی از دختران دارای معلولیتی هستند که رنجهای مضاعف و چندگانه میبرند…
۹ باورِ اشتباه درباره خشونت علیه زنان (نوشته)
برگردان: مرسده محرابی
یک: خشونت علیه زنان مسالهای است که تنها به زنان مربوط است.
خشونت علیه زنان شاید شرمآورترین و فراگیرترین نوع نقضِ حقوقِ بشر باشد. هیچ مرزِ جغرافیایی، فرهنگی یا مالی نمیشناسد. تا زمانی که ادامه دارد، نمیتوانیم ادعای پیشرفتِ واقعی به سمت برابری، توسعه و صلح را داشته باشیم.» کوفی عنان، دبیر کل سازمان ملل متحد: «از هر سه زن در سراسر جهان، یکی در طول عمرِ خود موردِ خشونت قرار میگیرد، تنها به این دلیل که زن است.»
خشونت علیه زنان به اندازه ایدز یا مالاریا همهگیر شده است. اما به طور کلی توسط عموم مردم و سیاستگذارانی که موفق به ایجاد برنامه و سرمایه برای ریشه کردن کردنِ آن نمیشوند، کم اهمیت جلوه داده میشود.
خشونت علیه زنان، مسالهٔ مردان نیز هست. این همسران، مادران، خواهران، دختران، و دوستانِ مردان هستند که زندگیشان با خشونت و سؤاستفاده محدود شده است. خشونت بعضی از مردان، باعث بدنامی همه مردان میشود. این مسالهٔ مردان است چون به عنوانِ بخشی از رهبران جامعه و تصمیم گیرندگان، مردان میتوانند نقش کلیدی در متوقف کردنِ خشونت علیهِ زنان ایفا کنند. این مسالهٔ مردان است چرا که اقلیتی از مردان با زنان و دختران با خشونت و تحقیر رفتار میکنند، و کمک برای ایجادِ فرهنگی که خشونتپذیر نیست به عهده اکثریتِ است.
دو: برای جلوگیری از خشونت علیهِ زنان کاری از ما ساخته نیست.
برخی از افراد فکر میکنند تجاوز و خشونتِ خانگی امری اجتنابناپذیر است، چون مردان «اینگونه به دنیا آمدهاند» و خشونت علیه زنان، برآمده از زیستشناسی و ژنتیک است. یا به این دلیل که آن دسته از افراد که مرتکب خشونت میشوند، «روانی» یا «دیوانه» هستند و تغییر نمیکنند. تحقیقات نشان میدهد که خشونت علیهِ زنان، محصول آموزههای اجتماعی و هنجارها و نابرابریهای اجتماعی است.
همانطور که نگرشهای حامی خشونت آموختی است، میتوانند از یاد هم بروند. به همین ترتیب، جوامع و دولتها میتوانند شرایطِ اجتماعی که خشونت را تغذیه میکنند تغییر بدهند و آن را با شرایطی که همراه با احترام و عدمِ خشونت است جایگزین کنند.
جوامع امروزی ما دیگر نمیتوانند بهانهای برای پرخاشگری بیاورند. فرزندانِ ما، خواهرانِ ما، مادرانِ ما و مادر بزرگانِ ما حق دارند که زندگی عاری از خشونت داشته باشند. دستآوردهای زیادی تا به امروز اتفاق افتاده، اما تغییرِ موردِ نیاز، در بسیاری از سطوح احتیاج به تلاشِ هماهنگ و پایدار دارد. همچنین نیازمند به افزایش آگاهی، تغییراتِ قانونی، برنامههای ملی عملی، و تحقیقات است. خشونتِ مبتنی بر جنسیت به عنوان یک محصول از رفتارهای آموخته شده شناخته شده است و میتواند تغییر کند، به ویژه از طریق آموزشهایی که کودکان، نوجوانان و جوانان از هر دو جنسیت را هدف قرار بدهد.
با ارائه یک پیامِ روشن که مردان خشونت علیهِ زنان را تحمل نخواهند کرد، کمپین روبان سفید در راستای کمک برای پایان دادن به این مدل از نقضِ حقوقِ بشر قدم بر میدارد.
سه: زنان خود به تنهایی باید خودشان را از روابطِ خشونتآمیز بیرون بیاورند.
دلایل بسیاری وجود دارد که زنان در روابطِ ناسالم میمانند: که عبارتند از ترس از تشدید خشونت، وابستگی مالی، انگِ اجتماعی، عدمِ اعتماد به نفس، انزوا، ارزشهای دینی و اخلاقی، عشق و تعهد و نگرانی برای کودکان، فشارهای خانوادگی و عدمِ حمایتِ جامعه: از جمله محل اقامت مناسب و مقرون به صرفه.
مردی که با همسرِ خود با خشونت رفتار میکند، معمولا از طیفِ وسیعی از استراتژیها استفاده میکند تا او را بیشتر به خود وابسته و تشویق به پیروی از خودش کند. مانندِ: نظارت بر حرکاتِ او، از بین بردن اعتماد به نفس، و تشویقِ زن به سرزنشِ خودش برای موردِ خشونت قرار گرفتن. وابستگیهای از این قبل نیز ترک کردنِ یک رابطهٔ نا سالم را سخت میکنند.
چهار: بعضی سزاوارِ خشونت هستند چون خود محرک خشونت هستند.
مسئولیتِ خشونت فقط و فقط بر دوش خشونتگر است. اکثر قربانیان همه تلاشِ خود را میکنند که همسر یا شریکِ خود را راضی نگه دارند و از تکرارِ بیشتر خشونت جلوگیری کنند.
پنج: خشونت علیهِ زنان تنها در گروههای خاص رخ میدهد.
خشونت علیه زنان در تمامِ جنبههای جوامع ما، صرفِ نظر از نژاد، اعتقاداتِ مذهبی، سطحِ سواد، گرایشِ میلی، شغل، موقعیتِ اجتماعی، یا فرهنگی یا پسزمینههای قومیتی رخ میدهد.
شش: خشونتگران بیمارِ عصبی یا روانی هستند.
مطالعاتِ بالینی این ادعا را پشتیبانی نمیکند. اکثریتِ قریب به اتفاقِ مردانِ خشونتگر از بیماریهای روانی رنج نمیبرند و نمیتوان آنها را به عنوانِ بیمارانِ روانی توصیف کرد. اکثر این افراد مردان محترمی به نظر میآیند که کاملا بر خود مسلط هستند. آنها در تمام مشاغل و طبقات اجتماعی حضور دارند و معمولا خشونت آنها تنها در ارتباط با شریکِ زندگیشان و فرزندانشان آشکار است.
هفت: برخی از افراد به خشونت نیاز دارند،از آن لذت میبرند یا به آن معتاد هستند.
استفاده از خشونت یک انتخاب است: آنهایی که مرتکب خشونت میشوند، انتخاب میکنند کی، کجا و چگونه عمل کنند. به دور از علاقه به خشونت، قربانیان متوجه میشوند که خشونت، رابطه را از بین میبرد، و بسیاری از مردم در شرایط خشونتآمیز در نهایت رابطه را ترک میکنند.
هشت: خشونت علیه زنان نتیجه استعمال مواد مخدر یا الکل است.
تقریبا تعدادِ افرادِ هوشیار و مستِ خشونتگر مساوی است. جائی که مطالعات نشان میدهد که مردانِ مست بیشتر شریکشان را موردِ خشونت قرار میدهند، قادر به توضیح نیستند که چرا بسیاری از مردانِ مست ( ۸۰% از مصرف کنندگانِ سنگین و دائم الخمر) همسرانِ خود را موردِ خشونت قرار نمیدهند! الکل و سایر مواد مخدر توسطِ خشونتگران استفاده میشوند تا مجوزی به آنها برای ابراز خشونت اجازه بدهد.
نه: خشونت تنها برای گروه خاصی از زنان اتفاق میافتد.
تحقیقات بارها نشان دادهاند که خشونت از تمامِ مرزها عبور میکند و میتواند برای تمامِ زنان در همهٔ موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی اتفاق بیفتد.
منبع: این آدرس
قربانیهای نامرئی (نوشته)
نسترن فرخه، خبرنگار
پسر جوانی بود، دستش را چند بار به بدن من زد و من یکدفعه در واگن شلوغ مترو که ایستاده بودم، با صدای بلند واکنش نشان دادم و سر آن پسر فریاد زدم، چند خانم و آقا به حمایت از من جلو آمدند و مرد میانسالی با جملاتی آرامم کرد، اما دختر جوانی در جواب حال بد من گفت از مترو پیاده شو، ما حوصله داد و بیداد تو را نداریم، حالا به تو یک دستی زد و تمام شد…». شاید بخش درخور توجهی از زنان جامعه تجربه حتی یک بار آزار خیابانی را داشته باشند. زنانی با پوشش و فرهنگهای مختلف که هر روز در تاکسی و مترو کنار آنها مینشینیم یا در صف نان همصحبت آنها میشویم. هرکدام با تجربههای مشابه در جامعه رفتوآمد میکنند و گاهی قربانیبودن آنها زیر هزار آسیب دیگر جامعه مخفی میماند و هرگز مجالی برای دیدهشدن درد آنها به وجود نمیآید؛ تجربهای از بهکاربردن متلکهای جنسی تا لمسکردن بدن که آسیب روانی آنها در کم و کیف یک طیف قرار دارد. اما بیشتر این زنان که تعدادشان هم کم نیست، هیچ اقدام قانونیای برای دفاع از خود انجام نمیدهند. به باور فعالان حقوقی، علت بخشی از این موضوع به نبود قوانین روشن و دقیق حمایتی برمیگردد؛ زیرا روند اثبات آزار خیابانی برای فرد قربانی بسیار دشوار و در بیشتر موارد غیرممکن است و برای همین بعضی از قربانیها حتی زبان به اعتراض به این آزار روزمره در اماکن عمومی باز نمیکنند؛ چون در بعضی موارد به دلیل خلأهای قانونی در این زمینه، همه چیز به ضرر قربانی تمام خواهد شد. برخی از کارشناسان و فعالان که به لایحه حمایت از امنیت زنان که از سال ۹۶ در مجلس دست به دست میشد، امید داشتند، در این سالها کمکم از امیدشان کاسته شده، ولی همچنان باور دارند که با اصلاح قوانین، بخشی از مشکلات اجتماعی حل خواهد شد.
بعد از مواجهه با آزار جنسی، درگیر هیجان منفی شرم و سرکوب نشویم
بسیاری از افراد بعد از مورد خشونت و آزار جنسی قرارگرفتن دچار شرم و سرکوب خود میشوند و همین باعث چالشهای بیشتری در درازمدت برای آنها خواهد شد. علی نیکجو، روانپزشک، بسیاری از واکنشهای سریع در همان موقعیت را به آموزههای دوران کودکی ما مرتبط میداند. او لازمه آموزش نه گفتن و واکنش به تجاوز به حقوق فردی را از دوران کودکی تا بزرگسالی میداند و به «شرق» میگوید: «در این مورد باید توجه کرد که چقدر در مدارس و حتی پیشدبستانیها این مسائل را به کودکان آموزش میدهند که وقتی این کودکان به سن حضور در جامعه میرسند، در برابر ضایعشدن حقوقشان بایستند و نه بگویند و در برابر متجاوز قد علم کنند. حتی اینکه در خانواده مادر و پدر چقدر این حس را به فرزندشان میدهند که حق نقدکردن داشته باشند و برای نه گفتن خود بهراحتی دلیل بیاورند، همه آموزههایی است که مهارت جرئتمندی را به فرد میدهد که بعدها در اجتماع به جای درگیری با اضطراب اجتماعی، بتواند از حقوق خودش در برابر متجاوزان و متعرضان دفاع کند». میزان آسیب وارده از آزار جنسی در یک طیف اثرات مختلف دارد. نیکجو اشاره میکند: «این موضوع میتواند با احساسات متناقضی همراه باشد. البته این تعرض میتواند در یک طیف قرار گیرد؛ از تعرض کلامی تا تعرض لمسی و فراتر از آن که هرکدام از اینها بار احساساتی متفاوتی خواهد داشت. ازجمله مسائل دیگر که بار احساسات را تعیین میکند، این است که آن فرد مورد تعرض قبلا هم چنین تجربههایی داشته باشد و هرگز به شکلی درست آن را حلوفصل نکرده باشد. در این صورت همه اینها میتواند روی هم اثر بگذارد. ازجمله احساساتی که میتواند در فرد غالب شود، احساس شرم است و همین احساس میتواند فرد را به سکوت وادار کند. تفکراتی مثل اینکه نکند پوشش من در آن لحظه مناسب نبوده یا اشکالی در رفتار و ظاهر داشتم که مورد تجاوز قرار گرفتم. همه اینها باعث میشود فرد قربانی این نوع خشونت، دچار یک هیجان منفی سرکوبکننده شود. در جامعهای که هر روز زنان نقشی فعالانه ایفا میکنند و نیاز به حمایت نفر سوم از آنها کمتر و کمتر میشود، اینکه بتوانند در جایگاهی قرار گیرند که از ذهن و جسم خودشان مراقبت کنند، امری محتمل است که هر روز رنگ و بوی بیشتری پیدا میکند».
در بسیاری از موارد، هنگام لمس جنسی یا آزار فردی نسبت به فرد دیگر، اطرافیانی که شاهد این واقعه هستند، از قربانی حمایت کلامی میکنند و البته برخی با بیتوجهی صحنه را ترک میکنند و رفتار این افراد در کنترل احساسات قربانی بسیار مؤثر خواهد بود. این روانپزشک این موضوع را به شکلگیری نوع شخصیت تکتک افراد جامعه مربوط میداند و اضافه میکند: «بیشتر از اینکه نگاه خود را به عملکرد افراد شاهد یک تعرض خیابانی معطوف کنیم که مثلا در اتوبوس یا مترو حضور دارند، باید این را در نظر بگیریم که آن اتمسفری که جامعه میسازد به نحوی باشد که اساسا کسی جسارت این گستاخی را نداشته باشد تا باعث این رفتار شود. اما این نکته هم مهم است که افراد وقتی میبینند فردی مورد تعرض قرار گرفته و نسبت به این عمل شکایت میکند، بهجای درگیرشدن با فرد متجاوز، با استفاده از جملات آرامبخش و ایجاد فضای امن برای قربانی، فضای امن مملو از حمایت را برای او فراهم کنند. توجه کنیم که این مسائل زخمهای مشترک یک جامعه است که همه ما را به نوعی درگیر میکند؛ بنابراین مهم است که همه ما نسبت به این موضوع احساس مسئولیت داشته باشیم. افراد متعرض و متجاوز اغلب به لحاظ شخصیتی در تقسیمبندی روانشناختی جزء گروههای سایکوپت یا آنتیسوشیال قرار میگیرند که به هر حال گاهی ویژگیهای سادیسدیک پررنگی دارند. باید حواسمان باشد که در برابر این افراد، حکومت باید اعلام قدرت کند. ما هم باید در برابر این افراد در نقش قربانی مازوخیستی قرار نگیریم تا یک تانگوی نابرابر در جامعه شکل نگیرد».
با قربانی تجاوز جنسی چگونه رفتار کنیم؟
حمایت از قربانیان تجاوز جنسی خیلی مهم و حساس است. وقتی شخصی که میشناسید مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است، دانستن اینکه چه بگویید یا انجام دهید، دشوار است. اغلب اوقات بهترین کاری که میتوانید انجام دهید، این است که تنها خودتان را در دسترسش قرار دهید. همچنین مهم است اگر میخواهند صحبت کنند، فعالانه به حرفهای آنها گوش دهید. سعی کنید حامی و پشتیبان باشید و به آنها اطمینان دهید که آنها را باور دارید. همچنین مهم است به آنها یادآوری کنید که آنچه اتفاق افتاده، تقصیر آنها نبوده است و آنها کاری انجام ندادهاند که سزاوار چنین اتفاقی باشند. اغلب اوقات، قربانیان تجاوز جنسی خودشان را به خاطر آنچه اتفاق افتاده است، سرزنش میکنند.
آرام باشید: طبیعی است که از آنچه دوست یا عضو خانوادهتان تجربه کرده است، عصبانی یا حتی شوکه شده باشید اما بیانکردن این احساسات فقط باعث میشود وی درد یا حتی گیجی بیشتری را تجربه کند. بدون طغیانهای احساسی و هیجانی به حرفهایش گوش دهید. همچنین مرتکبان این اتفاق را تهدید نکنید. ممکن است دوستتان احساس کند شما حامی وی هستید اما این نوع نظرات میتواند استرس بیشتری به وجود آورد.
از او اجازه بگیرید: اکثر افراد برای دلداریدادن به قربانیان تجاوز جنسی میخواهند او را در آغوش بکشند. مهم است به یاد داشته باشید که شاید وی مایل به لمسشدن نباشد. در نتیجه، حتما قبل از بغلکردن دوستتان، از او اجازه بگیرید. به سادگی بپرسید «آیا میتوانم تو را بغل کنم؟». زمان میبرد تا دوباره احساس امنیت و کنترل را به دست آورد. اگر دوست شما امتناع کرد، به تصمیمش احترام بگذارید. هرگز سعی نکنید وی را وادار کنید که شما را بغل کند. به خاطر داشته باشید زمانی که دوست یا عضو خانوادهتان مورد حمله قرار گرفته، آنها کنترل خود را در این وضعیت از دست دادهاند. به همین دلیل، شما میخواهید به آنها قدرت دهید تا تصمیم بگیرند که در مورد آینده چه اقداماتی انجام دهند. از دادن نصیحت بیش از حد یا تلاش برای درستکردن این وضعیت خودداری کنید. در عوض، اگر میخواهند آزمایشهای پزشکی انجام دهند یا حادثه را به مراجع ذیربط گزارش دهند، پیشنهاد میکنم آنها را همراهی کنید. آنها را برای انجام کارهایی که آمادگی ندارند، تحت فشار قرار ندهید. دوست شما باید تصمیم بگیرد چه اقداماتی را و چه زمانی انجام دهد.
رازدار باشید: نباید بدون اجازه دوستتان اتفاقی را که برایش افتاده برای دیگران تعریف کنید. بگذارید خودش تصمیم بگیرد که چه کسی از این اتفاق خبردار شود. اغلب قربانیان تجاوز جنسی شرم و خجالت زیادی را تجربه میکنند. به اشتراک گذاشتن جزئیات تجربه قربانی با دیگران، فقط آن زخمها را عمیقتر خواهد کرد.
بپرسید چگونه میتوانید کمک کنید: این طبیعی است وقتی کسی که دوستش داریم صدمه دیده است، بخواهیم مسئولیت اوضاع را بر عهده بگیریم؛ اما میتواند برای قربانی بسیار ناتوانکننده باشد. در عوض از او بپرسید چه کاری میتوانید برایش انجام دهید. مثلا ممکن است از تنهابودن بترسد؛ بنابراین ممکن است از شما بخواهد چند شب در کنارش بمانید. یا ممکن است از شما بخواهد همراهش برای معاینات پزشکی بروید.
یادگیری: بهترین راه برای حمایت از قربانیان تجاوز جنسی این است که آگاهیتان را درباره احساساتی که این قربانیان تجربه میکنند، افزایش دهید. این اطلاعات به شما کمک خواهد کرد تا درک بهتری از تجربه فرد و نیز بهبودی آنها داشته باشید. همچنین به برطرفکردن هر سوءتعبیر غلطی که ممکن است درباره تجاوز جنسی داشته باشید نیز کمک خواهد کرد.
تشویق برای مشاوره و رواندرمانی: دوستتان را تشویق کنید مشاوره را هم در نظر بگیرد، اما اصرار نکنید. مشاوره زمانی مؤثر است که خودش بخواهد و بتواند در این مورد با شخص دیگری صحبت کند. حتی میتوانید گروههای حمایتی را به او پیشنهاد کنید، اما در نهایت بگذارید خودش تصمیم بگیرد که برای بهبودی کدام راه را انتخاب کند.
مراقب باشید: قربانیان تجاوز جنسی طیف وسیعی از احساسات را تجربه میکنند. حواستان به علائم خطر و هشداردهنده باشد. این شاخصها ممکن است نشانه این باشد که دوست شما در بحران است. برای مثال، اگر به نظر میرسد تمام مدت گریه میکند، درباره تمایل به مردن صحبت میکند، یا علاقه خود را به فعالیتهای مورد علاقهاش از دست داده است، ممکن است تمایل به خودکشی داشته یا افسرده شده باشد. اگر دوست شما دعوتهای شما برای دیدن فیلم، نوشیدن قهوه یا شام را رد کرد، تعجب نکنید. عجیب نیست قربانیان تجاوز جنسی خود را منزوی کنند. بااینحال، آنها را رها نکنید؛ همچنان از وی دعوت کنید تا با شما فعالیتهایی را انجام دهد. حتی اگر رد کند، قدردان دعوت شما خواهد بود. این کار به آنها کمک میکند احساس کنند که هنوز ارزشمند و دوستداشتنی هستند؛ بهخصوص در زمانی که آنها احساس تنهایی میکنند. فقط تسلیم نشوید.
انفعال قانون در برابر حمایت از قربانیهای آزار خیابانی
آزار جنسی در خیابان شاید برای بیشتر زنان فعال در جامعه پیش آمده باشد. زهرا مینویی، وکیل پایهیک دادگستری، ابعاد حقوقی این ماجرا را باز میکند و در بخشی از گفتوگوی خود با «شرق» آزار خیابانی را به سه بخش متلک خیابانی، نوعی دستدرازی مثل تنهزدن یا لمس و متلکهای رکیکتر که نوعی فحش جنسی محسوب میشود، تقسیم میکند. این وکیل اشاره میکند: «بسیاری از ما با انواع این خشونتها در خیابان مواجه بودهایم، ولی از آنجا که امکان اثباتش را از نظر قانونی نداریم، معمولا دستمان به جایی بند نبوده است. مثلا فرض کنید یک آقا از کنار یک خانم رد میشود و فحش جنسی میدهد، حالا خانم بهعنوان مدعی باید دلیل بیاورد که این آقا چنین رفتاری داشته؛ یعنی شاکی باید ثابت کند جرمی ناظر بر او اتفاق افتاده است. اولین چیزی که میگویند این است که شاهد بیاورید. همان مشکل که زنها در خشونت خانگی هم دارند، در آزارهای خیابانی نیز تجربه میکنند. اگر آزار خیابانی منجر به دعوا نشود که شخص دیگری هم دخالت کند و اصلا شخص دخالتکرده حاضر به شهادت باشد یا نباشد، همه در روند پرونده تأثیر دارد. یا اگر دوربینی این اتفاقات را ثبت نکرده باشد و اثری باقی نباشد تا به پزشکی قانونی مراجعه شود، حقیقت این است که دستمان در قانون به جایی بند نیست». برای بسیاری از زنان پیش آمده که در مترو، اتوبوس یا اماکن عمومی دیگر با لمس عمدی از طرف برخی افراد مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند. با وجودی که روانشناسان این نوع آزارها را در دستهبندی تجاوزهای جنسی جای میدهند، اما در قانون این رویه وجود ندارد. مینویی درباره این موضوع اضافه میکند: «در قانون ما اسم این عمل تجاوز نیست، ولی در قانون مجازات با عنوان توهین و افترا جرمانگاری شده و آمده بـه موجب ماده ۶۱۹ قانون مجازات اسلامی، هرکس در اماکن عمومی یا معابر متعرض و مزاحم بانوان شود یا با الفاظ و حرکات مخالف شئون و حیثیت، بـه آنان توهین کند، بـه حبس از دو تا ۶ ماه و تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد». بسیاری از قربانیهای تعرض و آزار جنسی برای اثبات این ماجرا در راهروهای دادگاه با بنبستهای فراوانی روبهرو میشوند و حتی گاهی با دانش از این موانع، اصلا اقدام قانونی برای احقاق حق خود نمیکنند که این وکیل به همین موضوع اشاره میکند و میگوید: «بحث اصلی نحوه اثبات، آن است که در قانون حتی تبعیض مثبت به نفع زنان را نداریم. اینکه وقتی زنی مدعی آزار جنسی میشود، اول آن مرد را بازداشت کنند و از او دلیلی بخواهند که این کار را نکرده است یا حتی بخواهند تحصیل دلیل کنند. مثلا فرض کنید در اتوبوس یک نفر با صدای بلند نسبت به خانمی الفاظ رکیکی به کار ببرد، اگر همان موقع استشهادیهای نوشته نشود، مسافران امضا نکنند و شمارههای خود را برای شهادت به شما ندهند و راننده هم با شما همکاری نکند تا شما بگویید با چه شماره پلاکی و در چه مسیری این اتفاق افتاده، کاری از پیش نمیرود. حتی اگر همه این کارها انجام شد اما راننده اتوبوس واقعا از این اتفاق در ماشینش بیخبر باشد، باز چالش ایجاد خواهد شد. بنابراین بستر اثبات این مسائل در دادگاه و دادسرا خیلی سخت است». یکی از راههای اثبات آزار خیابانی همراهی شاهدان عینی در صحنه است؛ اما اینکه آیا در قانون برای شاهدان هم مسئولیت حقوقی تعریف شده یا نه، سؤال مهمی خواهد بود. مینویی درباره این سؤال میگوید: «میدانم که درباره موضوعی مثل کودکآزاری هر شاهدی میتواند اعلام جرم کند؛ یعنی اعلام جرم جنبه عمومی دارد و نه خصوصی. ولی اگر من ناظر بر توهین و دستدرازی باشم، سمتی ندارم تا اعلام جرم کنم. فقط فرد بزهدیده میتواند اعلام جرم کند. به لحاظ نگاه فرهنگی که در کشور ما وجود دارد، عموما اغلب افراد سعی میکنند در این مورد دخالت نکنند. حتی در خیلی از موارد اگر آن فرد فرار نکرده باشد، میخواهد این موضوع را به خود زن برگرداند؛ مثل اینکه لباسش را ببین، میخواست پوششی به این شکل نداشته باشد، یا سیگار دستش بود و چیزهایی شبیه به این. درصورتیکه مردان هم سیگار به دست میگیرند. به نظر کلا در حوزه خشونت علیه زنان خلأ قانونی داریم. حتی قرار بود در همین مورد لایحه تأمین امنیت تصویب شود و در آخر با پیگیری که کردیم متوجه نشدیم تکلیف این لایحه چه شد. لایحهای که در زمان معاونت خانم مولاوردی مینوشتند، به دولت رفت و بعد در دولت جدید هم مورد ارزیابی قرار گرفت و در آخر این لایحه شرحهشرحه شد».
منبع: پایگاه خبری و تحلیلی شرق
لوایح اصلاحی قوانین مربوط به زنان چرکنویس بودند! (نوشته)
بخشهایی از مصاحبه با انسیه خزعلی، معاون رئیسجمهور در امور زنان
میخواهیم بدانیم از نظر شما خشونت علیه زنان در ایران چقدر جدی است؟
بستگی به این دارد که شما چگونه خشونت را تعریف کنید. شاخصههایی که برای خشونت تعریف میکنید قطعا روی بالا بردن یا پایین آوردن درصد آن تاثیرگذار است. اگر خشونت را اینطور تعریف کنید که مثلا من میخواستم به خانه مادرم بروم و همسرم میخواسته به خانه مادرش برود و من به خانه مادر ایشان رفتم، پس این یکنوع خشونت علیه من است، درصد خیلی بالا میرود. ولی خشونت تعریفهای محدودتری دارد و آنقدر فراگیر نیست.
تعریف شما از خشونت علیه زنان چیست؟
این مطلب به این صورت نیست که من شاخص خشونت و نوع تعریف خاص خودم را داشته باشم و این را باید متخصصان امر، روانشناسان و جرمشناسان با نگاه به حدومرزهایی که برای آن قرار میدهند تعریف کنند و ما هم باید با همان تعریف به آن نگاه کنیم.
آیا اساسا در یکسال گذشته، معاونت زنان مشغول تنظیم و تدوین لایحهای برای بهبود وضعیت زنان بوده که به دولت و مجلس بفرستد؟ در ادامه میخواهیم بدانیم آن لوایح ۹گانهای که در ارتباط با اصلاح بعضی مواد قانونمدنی درباره زنان بود و در زمان خانم ابتکار به کمیسیون لوایح دولت رفته بود، سرنوشتش چه شد؟
آن چیزی که در کمیسیون لوایح بود فقط مربوط به بانک و باز کردن حساب بانکی بود و بقیه موارد همه رد شده بود. یکی هم خشونت بود که به مجلس رفته بود.
خیر، لوایحی هم درباره مسائل ارث، طلاق، فرزندکشی و یکسری قوانین دیگر بود که الان نیاز به اصلاح در آنها احساس میشود.
خیلی از اینها رد و خیلی از اینها به تعبیر دبیر کمیسیون، چرکنویسهایی بوده که هیچ پایه و پشتوانهای نداشته است.
چرا میگویید چرکنویس بودهاند و چرا میفرمایید پایهای نداشته است؟
کار علمی روی آنها نشده بود و برای همین پشتوانهای نداشتند. بهصورت یادداشت در سالآخر فرستاده شده بود که چون پشتوانه نداشتند همانموقع رد شدند. فقط یکی از این لوایح بود که ما اصلاحاتی در آن انجام دادیم و با سبک قانونیتری سعی کردیم آن را به کمیسیون قضایی ببریم که در مورد باز کردن حساب از طرف مادر است و امیدواریم به نتیجه برسد.
خب براساس اطلاعات شما الان ما چند فرماندار و بخشدار زن در ایران داریم؟
آمار دقیقی در این باره ندارم.
قبل از اینکه شما به معاونت زنان بیایید پروژهای در معاونت در رابطه با تقویت خانههای امن وجود داشت که تعدادی از کارشناسان یک تیمی بودند که روی این موضوع کار میکردند، از آنجایی که ما خبرنگار هستیم و با بخشهای مختلف اجتماعی در ارتباط هستیم میدانیم که این پروژه متوقف شده و خانههای امن مشکلات مالی و مشکل گرفتن مجوز دارند.
ما یک چنین پروژهای ندیدیم که تقویت خانههای امن باشد. اگر شما سندهایی دارید برای ما بفرستید.
شما از اصطلاح ازدواج بالغانه و بالغهمسری استفاده کردید، من داشتم آمارهای اخیر ثبت و احوال را نگاه میکردم و دیدم گفته شده در پنجماه اول امسال تعداد ۶۷۴ دختر کمتر از ۱۴ ساله مادر شدند.
من قبلا گفتهام که من با بالغهمسری موافق هستم و کسی که میخواهد ازدواج کند باید بلوغ جسمی، فکری و اقتصادی داشته باشد. والسلام (با عصبانیت).
برای مطالعهی کامل مصاحبه به این لینک مراجعه کنید.
چه ویژگیهای شخصیتی باعث آسیبپذیری بیشتر به سوءاستفاده عاطفی میشوند؟ (نوشته)
پس از سالها گوش دادن به مراجعینی که داستانهایشان درباره تحمل روابط کنترلگرانه و پرخاشگرانه را با من به اشتراک گذاشتهاند، به این باور رسیدهام که لازم است بعضی باورهای غلط درباره سوءاستفاده را کنار بگذاریم و توجه دقیقتری به الگوهای رفتار سوءاستفادهگرانه داشته باشیم.
یکی ازمهمترین باورهایی که نیاز به شفافتر کردن آن داریم، این است که سوءاستفاده، فقط خشونت فیزیکی یا کلامی نیست. اگرچه این دو فرم سوءرفتار معمولاً به سادگی قابل شناسایی هستند، اما سوءاستفاده عاطفی و روانشناختی برای سلامت روحی و جسمی یک فرد آسیبزنندهتر هستند. همین موضوع ممکن است باعث شودقربانیان این نوع از سوءرفتار بیش از تلاش برای شناسایی الگوهای مخرب در رابطهشان، خودشان را زیر سؤال ببرند. موضوع به سادگی، مشاهده زنی وابسته و مضطرب در میانهی یک رابطه سوءاستفادهگرانه نیست؛موضوع ممکن است داستان زنی باشد که با نمرههای بالا از دانشکده ادبیات فارغالتحصیل شده یا خانم خانهدار فداکاری که زندگی خود را وقف فرزندانش کرده، یا مردی با سِمت مدیریت که از گفتن این واقعیت که توسط همسرش مورد تحقیر قرار میگیرد، دچار شرم میشود.
بعضی ویژگیهای شخصیتی، احتمال مورد سوءاستفاده قرار گرفتن را افزایش میدهند:
کمتجربهبودن و خوشبینی مفرط در روابط
افرادی که تجربه قرارهای آشنایی زیادی نداشتهاند یا هیچ رابطه عاطفی قبلی در زندگی آنها نبوده است، اگر مورد رفتارهای کنترلگرانه قرار بگیرند، به احتمال بیشتری ممکن است که آن رفتارها را طبیعی تلقی کنندچرا که تجربه دیگری برای مقایسه با آن ندارند. از طرفی از آنجا که سوءاستفاده عاطفی به تدریج اتفاق میافتد، بسیاری از قربانیان آن پیش از آنکه به درکی از قرار داشتن در یک وضعیت مخرب برسند، خود را متعهد به رابطه یافتهاند. بنابراین مهم است که افزایش آگاهی پیرامون نشانههای خطر یک رابطه کنترلگرانه و همچنین محافظت از خود به عنوان کسی که در ریسک بالاتری برای سوءاستفاده قرار دارد، مورد تامل قرار گیرد.
مسئولیتپذیری فداکارانه
کسانی که معمولاً بار مسئولیتی فراتر از سهم عادلانهشان را در یک رابطه تقبل میکنند، ناشایع نیست که بعد از مدتی خود را در وضعیتی بیابند که انگار آنها در حال به دوش کشیدن تمام مسائل مهم رابطه هستند و شریک عاطفی آنها، بیتفاوت عقب نشسته و تماشا میکند. این افراد معمولاً کسانی هستند که حتی ممکن است برای اتفاق یا خطایی که خارج از کنترل آنها بوده عذرخواهی کنند. اگرچه توانایی عذرخواهی برای اشتباه خود تحسینبرانگیز است اما تکرار آن در مواردی که خطایی وجود نداشته است میتواند شریک عاطفی سوءاستفادهگر را به رفتارهای سرزنشگرانهی بیشتری سوق دهد.
قدرت همدلی بالا
افرادی که همدلی و تأثیرپذیری بیشتری در ارتباط با مشکلات دیگران دارند، به احتمال بیشتری درگیر رابطه با افرادی میشوند که نقش قربانی را بازی میکنند؛که یک ویژگی مشترک بین بسیاری از افراد سوءاستفادهگر است. افراد با همدلی بالا، به احتمال بیشتری بعد از شنیدن داستان شریک عاطفی خود که درباره ضربههای دوران کودکیاش میگوید یا با گریه و قول دادن به اینکه” دیگر تکرار نمیشود” از آنها عذرخواهی میکند، سوءرفتارِ رخداده را نادیده میگیرند. نقطه قوت افراد برای همدلی همچنین میتواند نقطه شکنندگی آنها باشد زمانی که شریک عاطفی سوءاستفادهگر از آن برای رسیدن به اهدافش در رابطه سود میبرد. توجه به احتمال وجود چنین الگویی از سوءرفتار، و متمرکز شدن بیشتر بر روابطی که در آنها سوءاستفاده از همدلی وجود ندارد، برای این افراد ضروری است.
اجتناب از اختلاف
افرادی که برای پیشگیری از خشمگین شدن دیگران، احساسات خود را سرکوب میکنند به احتمال بیشتری مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. کسانی که از هر گونه تعارض و درگیری اجتناب میکنند، ازمشاهده عصبانیت دیگران با خودشان به شدت احساس ناراحتی میکنند. ترس آنها از اختلاف یا مخالفت، باعث رها کردن نیازهایشان میشود و آنها را در معرض بهرهکشی قرار میدهد. صلحطلبی مزایای بسیاری داردامامشکل آنجاست که یک طرف رابطه تمام نیازهایش را قربانی رضایت طرف مقابل و آرام ماندن فضای رابطه میکند.
اعتماد به حس شهودی زمانی که میگوید چیزی در رابطه غلط است، اهمیت دارد. بسیاری از افراد سالها در سکوت رنج میکشند چرا که از اذعان به اینکه در یک رابطه ناسالم به خط پایان رسیدهاند، شرم دارند یا هزینههای روانی خروج از رابطه را فراتر از تحمل خود میدانند. تمرین جراتمندی برای فکر کردن به ختم رابطه ناسالم، مراقبت شخصی دیگری است که افراد آسیبپذیر به سوءاستفاده، به آن نیاز دارند.
منبع: کانال تلگرامی علی نیکجو «روانپزشک- رواندرمانگر تحلیلی»
کمک به قربانیان خشونت (ویدئو)
با این کارها به قربانیان کمک کنیم تا به زندگی برگردند و البته از طریق قانونی حقوقشان را دنبال کنند.
منبع: کانال تلگرامی سلامت نیوز
نگاه جامعه به زنان از نگاه «عرب بارومتر» (نوشته)
نتایج تازهترین نظرسنجی دورهای «عرب بارومتر» نشان میدهد که بهرغم تغییراتی مثبت، شکاف جنسیتی کماکان ملموس در منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا پابرجاست. این نظرسنجی تازه در میان شهروندان کشورهای مصر، الجزایر، عراق، اردن، لیبی، سودان، کویت، فلسطین، لبنان، تونس، مراکش و موریتانی انجام شده است و «عرب بارومتر» با بیش از ۲۶هزار شهروند برای این نظرسنجی گفتگو کرده است.
در میان ۱۲ کشور حاضر در این نظرسنجی، نگاه سنتی و کلیشه به «نقش زن و مرد» به قوت خود باقیاست. برای مثال به شکل کلی از هر ۱۲ نفر، ۹ نفر کماکان بر این باورند که «مردان در سیاست و ادارهی امور از زنان بهترند.» از هر ۱۲ زن در این کشورها نیز، ۸ زن با چنین باور سنتی موافقاند. در الجزایر ۷۶٪ مردم معتقدند «مردان سیاستمداران بهتریاند.»
در زمینهی اشتغال زنان، این نظرسنجی تازه نشان میدهد که اکثر شهروندان این منطقه، کمبود مهارت و دانش لازم را «مانع جنسیتی» نمیبینند و موانع دیگری را مصداق موانع جنسیتی میدانند. برای مثال، «نبود امکانات حملونقل عمومی یا حملونقل ایمن»، یکی از دلایل اصلی است که شهروندان منطقه به عنوان عاملی جنسیتی از آن نام میبرند. برای مثال در عراق ۴۵٪ شهروندان میگویند اگر موانع حملونقل در میان نبود، زنان بیشتری میتوانستند کار کنند یا به سراغ اشتغال در مشاغلی بروند که از محل زندگیشان فاصلهی بیشتری دارد. به جز لیبی، در سایر کشورها شهروندان باور ندارند که محیط کار مختلط، مانعی برای اشتغال زنان باشد و به دنبال گسترش یا ترویج محیط کار تک جنسیتی نیستند. اکثر شهروندان ۱۱ کشور در پاسخ به گزینهی «محیط کار زن و مرد باید جدا باشد»، گفتند که با چنین گزینهای مخالفاند. در میان موافقان جدایی جنسیتی زن و مرد، بعضی از مهمترین دلایل موافقان از این قرار است: دستور اسلام و حدیث پیامبر، معذب بودن، پرت شدن حواس در حین کار، امکان آزار کلامی و جنسی زنان، بیآبرویی، قدرت گرفتن زنان.
یک یافتهی مهم در بخش اشتغال زنان این است که در تمام کشورهای نظرسنجی، این مرداناند که بیشتر به «عوامل فرهنگی و عرفی» به عنوان مانع برای اشتغال زنان ارجاع میدهند و به نظرشان عرف مهمتر از عوامل ساختاری است. این وضعیت در اردن از همهجا شدیدتر است و ۴۱٪ مردان اردن «عرف و فرهنگ جامعه» را مانع بزرگ میبینند.
در حوزهی حق تحصیل زنان، تغییرات مثبتی به چشم میخورد. کمتر از یک سوم کل شهروندان منطقه بر این باورند که تحصیلات دانشگاهی برای مردان مهمتر و ضروریتر است تا زنان. تنها در دو کشور سودان و موریتانی است که کمی بیش از یک چهارم شهروندان چنین باوری دارند. در کویت، تنها ۸٪ مردم معتقدند که تحصیلات دانشگاهی برای مردان مهمتر است. در این نظرسنجی هم در شکل کلی این زناناند که با لزوم تحصیلات دانشگاهی زنان، بیش از مردان موافقاند. عرب بارومتر میگوید در ۱۵ سال گذشته، تغییر اصلی در نگاه به آموزش زنان در نتایج تحقیقات آنها در کشورهای مصر و اردن رخ داده امروز شمار افراد در این ۲ کشور که معتقدند اولویت در تحصیلات دانشگاهی باید با مردان باشد، کاهش چشمگیری داشته است. این کاهش ملموس در کشورهای عراق، سودان، فلسطین و تونس نیز به چشم میخورد.
نتایج بررسی دربارهی نقش زنان در خانه نشان داد که در نیمی از این کشورها، دستکم ۶ تن از هر ۱۰ نفر با این گزینه موافقاند که «حرف آخر را در خانه باید مرد بزند.» و تعجبانگیز هم نیست که اکثریت موافقان با این گزینه، مرداناند. لبنان تنها کشوری است که کمتر از نیمی از مرداناش با چنین گزینهای موافقاند. در سایر کشورها اکثر مردان در شکل کلی با این باور موافقاند. با اینحال بررسی دادهها در ۱۵ سال اخیر نشان میدهد که نگاه مردان منطقه به نقش زنان در خانه، به شکلی تدریجی در حال تغییر است و در روندی صعودی، مردان بیشتری با برابری زن و مرد در خانه موافقاند. این تغییر مثبت بیشتر از هر کجا در تونس و کمتر از هر کجا در مراکش به چشم میخورد. همچنین زنان در اکثر کشورها به شکلی بنیادین نگاه خود به نقششان در خانه را تغییر دادند. این وضع در اردن جالب است که چطور نگاه زناناش نگاه به نقش کلیشهی زن در خانه ریشهای و بیش از سایرین تغییر کرده و در برابر مردان این کشور کمترین تغییر در نگاه به نقش زن را داشتند.
در مواجهه با خشونت جنسیتی، شهروندان اکثر کشورهای نظرسنجی گفتند خشونت جنسیتی علیه زنان افزایش داشته است (چیزی که یافتههای گزارشهای دیگر تحقیقی در منطقه هم تایید میکند) و در تمام کشورها این زناناند که بیشتر از مردان میگویند خشونت جنسیتی بیشتر شده است. عرب بارومتر میگوید جالب است که مردان زیادی در منطقه معتقدند خشونت جنسیتی علیه زنان در یک سال گذشته، کمتر شده است!
پیامدهای روانشناختی آزار جنسی و حمایت از قربانیان (نوشته)
این مصاحبه بخشی از گفتوگوی شهرزاد همتی؛ خبرنگار روزنامه شرق با زهرا مینویی؛ وکیل دادگستری، آسیه جعفری؛ متخصص پزشکی قانونی، و علی نیکجو؛ روانپزشک، پیرامون مداخلات موردنیاز قربانیان آزار جنسی است.
دکتر علی نیکجو، روانپزشک، با بیان اینکه در پرداختن روانکاوانه به مسئله آزار جنسی، باید نکات زیادی را مد نظر قرار داد، به «شرق» میگوید: «نکته اول این است که در رخداد آزار جنسی، نکته اولی که ممکن است به ذهن متبادر شود، این است که اگر چنین اتفاقی افتاده امری یکطرفه است؟ در هر حادثهای ممکن است دو طرف نقشی داشته باشند، اما قطعا و حتما نقش دو طرف با یکدیگر قابل قیاس نیست. مخصوصا وقتی چنین اتفاقی بهصورت کاملا تصادفی حادث میشود. بنابراین در مسئله تجاوز پرداختن به سهم فرد آزاردیده، کاری فوقالعاده غیراخلاقی و غیرانسانی است که میتواند درد او را چندبرابر کند. شاید قربانی بخواهد روزی در محیطی امن و حرفهای، درباره وجوه مختلف این رویداد صحبت کند اما این هیچ ربطی به بیتعهدی و بیمسئولیتی فرد متجاوز ندارد».
نیکجو در ادامه افزود: «دوم اینکه اگر فضا بهگونهای باشد که متجاوز در جایگاه پدرانه (father figure)، وضعیت بزرگی و اتوریته قرار بگیرد (مثل اینکه متجاوز مشهور باشد یا صاحب قدرت و ثروت و مکنت باشد، مدیر یک مجموعه باشد، استاد دانشگاه یا آموزشگاهی باشد، تراپیست یا پزشک باشد) یا هرکسی که در فضایی قرار بگیرد که بتواند به زیردستش تعرض کند، همین که حتی به او پیشنهاد بدهد، با توجه به موقعیت کاملا غیرمساوی که بین او و آزاردیده وجود دارد، خود این پیشنهاد یک پیشتجاوز محسوب میشود. برای اینکه این دو طرف در وضعیت مشابه قرار ندارند و همین قربانی را در وضعیت خلع سلاح قرار میدهد».
این روانپزشک با اشاره به اینکه مسئله بعدی کرختی آزاردیده حین تجاوز است، بیان کرد: «قربانی ممکن است حین تجاوز دچار سرشدگی، یا کرختی هیجانی یا رخوت حسی شود و نتواند مقاومت کند. این امر بههیچوجه نشانه رضایت او یا حتی رضایت نسبی او در حادثه ایجادشده نیست. این مسئله بههیچوجه نشانه عدم جسارت و شجاعت او در ممانعت از فضای ترسناکی که برای او ایجاد شده نیست. بلکه، آخرین راهکار قربانی برای نجاتیافتن از فضای فوقالعاده دهشتناکی است که در آن گرفتار شده؛ او از طریق جداکردن فضای جسمانی مورد تجاوز، با فضای ذهنی خودش، میخواهد خودش را نجات دهد تا بتواند بهصورت ناخودآگاه فضای جسمی و ذهنیاش را جدا کند و آسیب کمتری ببیند و این امر بههیچوجه شماتتآمیز نیست. وقتی چنین حادثهای اتفاق میافتد، قربانی میل شدیدی به پاککردن آثار تجاوز دارد. این کاملا قابل درک است اما باید بداند که پزشکی قانونی به این شواهد متقن نیازمند است و برای همین باید خودش را کنترل کند. بنابراین در اولین فرصت باید بتواند به یک رابطه امن از پیش تشکیلشدهای که در خانواده شکل گرفته، تکیه کرده و با آنها تماس گرفته و از آنها کمک بگیرد. یا با دوستی معتمد تماس بگیرد و در این مسیر تنها نباشد. پس از رسیدن به فضای امن، به پزشک مراجعه کند تا مورد معاینه قرار گرفته و بتواند با گرفتن گواهی به پزشکی قانونی مراجعه کند».
نیکجو گفت: «مراجعه به پزشک و پزشکی قانونی برای آزاردیده، با یک ناگریز انجام میشود. این ناگریز همان حرفزدن و تبدیل احساسات سنگین و صعب به کلمات است. او بههرحال باید درباره این دقایقی که بر او گذشته حرف بزند. این درعینحال که بسیار سخت است، مهم است. ما باید مسائلی مهم را در رویکرد پزشک و خانواده در نظر بگیریم. خانواده آزاردیده، نباید اتفاق حادثشده را به فاجعه جبرانناپذیر بدل کنند. یعنی پدر و مادر و برادر قربانی، نباید به نحوی برخورد کنند که گویی فاجعهای جبرانناپذیر حادث شده است. از طرفی هم نه پزشک و نه هرکس دیگری به بهانه ایجاد آرامش برای قربانی، نباید اتفاق بزرگی که برای او افتاده را تقلیل دهد. این کار باعث کلافگی قربانی میشود و او فکر میکند درک نشده است».
او در پایان خاطرنشان کرد: «در طول مراجعات به پزشکی قانونی و همچنین مراجعه به جلسات تراپی و همینطور در صورت لزوم مصرف دارو، حمایت جسمانی و فیزیکی و همراهی فرد آسیبدیده از سوی خانواده یا دوستان معتمد برای او امنیتبخش و کمککننده است. مراجعه زودهنگام به درمانگر متعهد و حرفهای، نقش جدی در درمان زودهنگام تخریب روانی واردشده خواهد داشت. مسلما رواندرمانی باید در یک محیط امن اتفاق بیفتد و در ترمیم جراحت بسیار مهم است. خانواده و رواندرمانگر باید مراقب علائم باشند. فلاشبک مکرر به جرم حادثشده، خشم فراوان، بیخوابی، افت شدید عملکرد، رفتارهای آسیبزننده به خود مثل تیغزدن و افکار خودکشی و اقدام و پناه به مواد مخدر و الکل از آثار آزار جنسی است و در صورت وقوع این آثار، باید بهطور اورژانسی به متخصص مراجعه شود.
قربانی گاه تلاش میکند که موضوع را برای سالها فراموش کند. تلاش میکند که طوری با ذهنش برخورد کند که انگار اساسا اتفاقی حادث نشده و این باعث میشود فرایند سوگ در او به تعویق بیفتد و همین امر باعث بیماریهای مختلفی در وی میشود. باعث وسواس شدید و خشم زیاد به همجنس و غیرهمجنس و خانواده میشود و دلهره و اضطراب را به او تزریق میکند. آزاردیده در این شرایط اعتمادبهنفسش را از دست میدهد و احساس گناه و عذاب وجدان دائمی میگیرد. خود را کثیف میبیند، حتی گاه تمایل به تغییر جنسیت و تشکیک در هویت خود دارد تا از همه این راهها بتواند راهی پیدا کند تا فشار کمتری را تجربه کند. بازخوانی و بازسازی عزت نفس و حرمت نفس و اعتماد به خود و احساس کنترل بر خود و محیط و پیداکردن فضای امن برای برقراری رابطه احتیاج به زمان بیشتر در جلسات سایکوتراپی دارد و این امر در یک رابطه دونفره داینامیک امن حرفهای با تراپیست مسلما میسر میشود».
منبع: کانال تلگرامی علی نیکجو «روانپزشک- رواندرمانگر تحلیلی»
بلایای طبیعی و آسیبپذیری های زنان (نوشته)
بلایای طبیعی همیشه زنان و دختران را در موقعیت آسیبپذیرتری قرار میدهد. تحقیقات مختلفی نشان میدهند که خشونت علیه زنان، محدودیتهای فرهنگی و عرفی، بازماندن دختربچهها از تحصیل، به خطر افتادن بهداشت زنان، از دست دادن بیشتر منابع مالی و امکان کار و … برخی از مواردیاند که هر فاجعه طبیعی مثل زلزله برای مدتی طولانی و گاه با عوارضی همیشگی بر سر زندگی زنان آوار میکند. نه تنها تمام نابرابریها و تبعیضهای پیش از زلزله، شدت بیشتری میگیرد و با قدرت بیشتری اعمال میشود، بلکه فجایع طبیعی بستریاند که به آسانی به انواع جدید خشونت علیه زنان هم مجال بروز میدهند. اگر این بلایای طبیعی در مناطقی رخ دهد که جمعیت فقیر بیشتر است، انواع خشونتها شدت بیشتری هم میگیرد، چرا که زنان فقیر در وضعیت آسیبپذیرتریاند، منابع کمتری برای محافظت از خود دارند و بیشتر ناچار به سکوت در برابر خشونت میشوند.
در زلزلهی اخیر در ترکیه و سوریه که تا همین حالا یکی از بدترین فجایع طبیعی قرن است، زنان و دختران بسیاری با صدها مصیبت مواجه شدند. در مناطق زلزلهزدهی ترکیه دستکم ۳۵۶ هزار زن باردارند که همین حالا در وضعیتی اضطراری نیاز به مراقبتهای پزشکی زنان و سلامت باروری دارند. پیشبینی میشود بسیاری از این زنان به دلیل نبود چنین امکاناتی یا فرزندانی با مشکلات عدیده به دنیا آورند یا در حین بارداری و زایمان جان خود را از دست داده و جنین را از دست بدهند.
در دوران قبل بلایای طبیعی مثل زلزله یا سیل، اغلب این زناناند که وظیفهی رسیدگی به امور منزل و مراقبت از بچهها، اعضای پیر خانه، مریضداری را برعهده دارند و تحقیقات نشان میدهد در وقوع یک فاجعه طبیعی، کمتر این امکان را دارند که سریع محل را ترک و پناه بگیرند. برای مثال وقتی در نیواورلئان دستور تخلیه قبل از گردباد کاترینا صادر شد، ۸۰ درصد افرادی که نتوانستند خانههای خود را تخلیه و محل را ترک کنند، زنان بودند. همچنین در فرهنگ و مناطقی که زنان باید «لباس متناسب با عرف و پوشیده» بپوشند، فرار به وقت فاجعه برای زنان سختتر است. همان لباس که عمری کنترلشان کرده، حالا اسباب دستوپاگیری میشود که به وی امکان فرار به موقع را نمیدهد. در این فرهنگها که نقشهای جنسیتی به شدت فعال است، دختربچهها و زنان بسیاری از مهارتهایی که به وقت فجایع طبیعی به درد آدمی میخورد هرگز یاد نمیگیرند. (مهارتهایی مثل از درخت بالا رفتن یا شنا کردن).
بلایای طبیعی خشونت خانگی، خشونت فیزیکی و جنسی و احتمال قاچاق زنان و دختران را بیشتر میکند. بررسیها نشان میدهد یک دلیل افزایش خشونت خانگی این است که مردان استرس و نگرانی از مخارج، بیکاری و کمبود منابع مالی را بر سر زنان خالی میکنند. در وضعیتی که افراد بیخانمانشده مجبورند مدتها در خانههای گروهی با جماعتی دیگر زندگی کنند، خشونت جنسی علیه زنان افزایش پیدا میکند. تحقیقات نشان میدهد اگر این بلای طبیعی در منطقهای جنگزده رخ دهد، خشونت جنسی کارکرد اعمال کنترل بر جمعیت را هم پیدا میکند. مردانی خشونتگر به زنان و دختران دستدرازی کرده و با این شیوهی کثیف، دنبال اعمال قدرت و کنترل جمعیت در وضعیت بحران اندر بحراناند. زلزلهی مهیب ترکیه و سوریه، تا سالها زنجیرهی دردناکی از انواع خشونتها را آوار مضاعف بر سر زنان و دختران این مناطق کرد که پیش از این هم با هزار محدودیت و محرومیت مواجه بودند.
چرا روایتهای تجاوز همیشه منسجم نیستند؟ (نوشته)
افرادی که مورد تعرض جنسی قرار میگیرند، اغلب بر این اساس قضاوت میشوند که سر و ته روایتشان تا چه اندازه همخوانی دارد؛ اما انسجام و همخوانی شاهراهی به سوی حقیقت نیست.
انسجام و عدم وجود تناقض، یک هنجار متداول در قضاوت است؛ و یک آزمون رایج در دادگاهها برای سنجشِ اعتبار و همینطور یکی از ستونهای کردارِ شناختی (یعنی یکی از راههای رسیدن به دانش و معرفت). مطالعهای در استرالیا در سال ۲۰۰۴ نشان داد که انسجام پربسامدترین معیاری بوده که هیاتهای منصفه بر اساس آن اعتبارِ روایتِ افرادی که مورد تعرض قرار گرفتهاند را میسنجند. آنها در اظهارات فرد اتهامزننده انسجام و هماهنگی را جستجو میکنند؛ همینطور انتظار دارند که رفتار(های مختلف) او پس از اینکه مورد تعرض قرار گرفته، همساز باشند. در تلاش برای احراز محکومیت، هیاتهای منصفه و وکلا و بازپرسان ملتزم به آنند که دعوی طرح شده در دادگاه را پیگیری کنند. البته قضات گاهی اوقات دستورالعملهایی در مورد ناهمخوانیهای «قابل توجیه» به هیاتهای منصفه میدهند، اما چنین رهنمودهایی نامحتمل است که بر روایتهای فرهنگیِ از پیش موجود و مستقر پیشی بگیرند.
در سال ۲۰۱۸ کریستین بلیسی فورد، استاد روانشناسی در دانشگاه پالو آلتو کالیفرنیا، برت کاوانا که نامزد قضاوت در دادگاه عالی آمریکا بود را به تعرض جنسی در دوران نوجوانی متهم کرد. در گزارشی که توسط وکیل منصوبشده از طرف حزب جمهوریخواه منتشر شد، اولین مورد ذکرشده این است: «دکتر فورد نتوانسته روایتی منسجم از زمان وقوع تعرضِ مدعایی به دست دهد». مورد سوم در گزارش این است «دکتر فورد نتوانسته روایتی منسجم از تعرض مدعایی ارائه کند». در طول جلسات استنطاق در سنا، وکیل پرونده سوالاتی از بلیسی فورد میپرسید که بهوضوح حاشیهای و بیربط بودند: فاصله خانه فورد تا خانهای که میگوید تعرض آنجا اتفاق افتاده، اسم و شماره تمامی افرادی که در مهمانی حاضر بودند، گزارشها درباره ترس فورد از پرواز، سابقه پروازهای او، دلایل او برای ترس و مسافت آن پروازها. این پرسشها طراحی شده بودند تا انسجام فورد در گزارش دادنِ جزئیاتی مشخص را بسنجند، حتی وقتی موضوعات مطرحشده نسبت به اتهام مورد بررسی بیربط بودند. جوابهای فورد به همین سوالاتِ بیربط بود که به کار گرفته شد تا گزارش او درباره آنچه کاوانا در مهمانی انجام داده بود را بیاعتبار کنند.
خب، در ارتباط با انسجام کجای کار میلنگد؟ به نظر میرسد انسجام (در روایت) یک سنجه نسبتا عینیست؛ فارغ از سوگیریهای تلویحی که دیگر انواعِ قضاوت درباره معتبر بودن را تحتتاثیر قرار میدهد. میتوان استدلال کرد که انسجام شاخص بهتری برای تشخیص حقیقت است؛ مثلا نسبت به شاخص رفتارسنجی که شاید بتواند حقانیت فرد را نشان دهد اما میتواند به این بستگی داشته باشد که شما با توجه به نژاد و طبقه و جنسیتتان چگونه اجتماعی شدهاید. به نظر میرسد جستجو برای پیدا کردن ناهمخوانی و عدم انسجام، یک معیار کمّیِ سفت و سخت را جایگزین معیارهای مبهم کیفی کرده است. به این ترتیب میتوان بر خطر پیشداوری که ما را تهدید میکند غلبه کرد. یعنی معیار انسجام میتواند در نقش یک مبنای منصفانه برای اثبات معتبر بودن اتهام عمل کند.
برای مطالعهی کامل متن به این لینک رجوع کنید.
منبع: سایت میدان
آیا زنانی که اشتغال را به داشتن فرزند ترجیح میدهند، خودخواهند؟ (نوشته)
مجله فوربز؛ مترجم: صبا جودکی
برای هرکس که زن زاده شده باشد، مورد قضاوت واقع شدن در همه کارها، تجربه ای هر روزه است. بیشتر مردم، حتی به شکل ناخودآگاه، تصویری کلی در ذهن دارند در مورد اینکه زنان چطور به نظر میرسند و چطور رفتار و صحبت میکنند و اغلب آنها تمایل دارند این ایده کلیشان را به دیگران منتقل کنند. اما اگر شما یک زن جوان و موفق هستید که بر اساس تصمیم شخصیتان بچه دار نشدهاید، باید انتظار داشته باشید که به طور کاملاً متفاوتی مورد قضاوت قرار بگیرید.
رحم من موضوع مکالمههای نامتعارف بسیاری بوده است. مثلاً برخی دوستان قدیمی به من توصیه میکنند که قبل از سن سیسالگی و قبل از اینکه بدنم نازا شود بچه دار شوم. به من بهطور مرتب یادآوری میشود که هیچکس تنها با یک نوه راضی نیست. بااینکه من جوان و سالم هستم و یک رابطه درازمدت دارم، فکر نمیکنم بچهدار شدن کلید خوشبختی یا ارزش یافتن زندگی من باشد. برای من این کلید، شغل من است. در نظر بسیاری تصمیم برای بچه دار نشدن کاملاً منطقی است. اما برای تعداد بسیار بیشتری از افراد این تصمیم یک گستاخی خودخواهانه است.
طبق گزارش موسسه اربن کمترین نرخ زادوولد متعلق به زنانی است که در دهه اول قرن بیست و یکم به سن باروری رسیدهاند. نرخ زاد و ولد بین سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲، ۱۵ درصد کاهش داشته است. این گزارش به روندی مشابه طی سالهای دهه ۳۰ و ۷۰ اشاره میکند، دورههایی که همزمان با بحران های اقتصادی بودهاند. جالب است که این زنان (زنان به بلوغ رسیده در اوایل هزاره) چندان تمایلی به ازدواج هم نشان نمیدهند. مشخص نیست آیا زنان تمایل دارند مجرد باقی بمانند چون نمیخواهند بچه دار شوند یا بچه دار نمیشوند چون درگیر یک رابطه قوی و مطمئن نیستند. به هر روی، تهیه کنندگان گزارش به بحران های اقتصادی اخیر به عنوان دلیل این تغییر اشاره کردهاند.
به زنان مدرن تلقین شده که این توانایی رادارند که همهچیز را با هم داشته باشند. بسیاری از آنها با موفقیت و اعتمادبهنفس نقش دوگانه خود بهعنوان مادر شاغل را ایفا کردهاند. اما مردان با توقعات یکسانی در مورد تشکیل خانواده، انجام وظایف مدیر اجرایی خانه، آشپز، نظافتچی و همهفنحریف در یک کار تماموقت روبهرو نیستند.
آن-ماری اسلاوتر در یادداشتی برای نشریه آتلانتیک در مورد این باور که « مادر بودن و موفقیت حرفهای درآنواحد، نیازمند توانایی فوق بشری یا ثروت بسیار است» مینویسد: «زنان نسل من با این باور فمینیستی بزرگ شدند، چون ما مصمم هستیم به خاطر زنان نسل بعد، پرچم را بر زمین نگذاریم. ولی گویا نسل جوان گوشش به این حرفها بدهکار نیست و نمیداند شعار “شما میتوانید همه چیز را با هم داشته باشید” تحریف واقعیت است.»
همه زنان همه چیز را باهم نمیخواهند و شاید ترجیح یکی بر دیگری (خانواده یا شغل) یک انتخاب خودخواهانه باشد همانطور که همه انتخاب های شخصی هستند. اما این دلیل نمیشود که زنانی را که دومین گزینه را انتخاب کردهاند مورد قضاوت قرار دهیم یا آنها را وادار به انتخاب دیگری کنیم.
کریز میگوید:” انتخاب برای بچه دار شدن تنها یک انتخاب است. اگر کسی می می خواهد بچهدار شود و میتواند بین خانواده و شغلش تعادل برقرار کند این به تصمیم خودش مربوط است. همانطور که اگر کسی به هر دلیلی بچهدار نشدن را انتخاب کند ما باید به تصمیم او احترام بگذاریم”.
برای مطالعهی کامل متن به این لینک مراجعه کنید.
همه باید بدانیم پس از تجاوز جنسی چه باید کرد (نوشته)
لیست مهم ترین اقدامات اولیه:
١- فردی که مورد تجاوز قرار گرفته یک قربانی است،پس نترسید ، احساس گناه نکنید، و به این فکر کنید که باید قوی باشید. باید اولین نفری باشید که از خودتان حمایت و مراقبت می کنید!
٢- با پلیس ۱۱۰ تماس بگیرید یا به نزدیکترین مرکز پلیس مراجعه کنید.
٣- اطلاعات دقیق متجاوز یا متجاوزین (شماره پلاک خودرو، شماره تماس، محل وقوع جنایت و زمان) را به ذهن بسپارید.
۴- هیچ یک از اعضا بدنتان را نشوئید، شانه نکنید، تمیز ننمائید، لباستان را عوض نکنید، تا عوامل آزمایشگاهی بتوانند سریعاً نمونه برداری نموده، و شواهد لازم را جمع آوری کنند.
(دستمال کاغذی، لباس زیر ، هرگونه اشیا و وسایل جامانده از متجاوز را به آزمایشگاه و مسئول پزشکی قانونی یا پلیس تحویل دهید).
۵- با مورد اطمینان ترین فردی که پی شناسید تماس بگیرید، از هرگونه جنجال آفرینی و هراس افکنی، بپرهیزید. از اطلاع به هر کسی که ممکن است مانع از نمونه برداری یا ضبط شواهد شود بپرهیزید.
بسیاری از افراد با عناوینی مانند حفظ آبرو ممکن است شما را از مراجعه به مراکز قانونی بازدارند، با باور به قربانی بودن شما و جنایت ارتکابی متجاوز، اقدامات قانونی لازم را انجام دهید.
۶- برای اطمینان از عدم ابتلا به بیماری های مقاربتی یا احتمال بارداری ، اقدامات لازم را در بیمارستان انجام دهید.
٧- یکی از روش های صحیح روبرو شدن با بحران پیش آمده حفظ آرامش و امنیت شماست، برای اینکار همین لحظات نخست پس از اقدامات برشمرده، توسط یک روانپزشک متخصص در بیمارستان معاینه شوید.
و در صورت لزوم قبل از مراجعه به خانه تحت درمان موقت قرار گیرید.
٨- از روانشناس و یک وکیل متخصص در زمینه ی جرایم کیفری کمک بگیرید.
اگر شما مورد آزار جنسی یا تجاوز ( از سوی غریبه یا آشنا) قرار گرفته اید یا از چنین جنایتی مطلع هستید باید بدانید که سکوت هر قربانی یک پله است برای بالارفتن جنایتکار و متجاوز ، از تن زنان یا کودکان دیگر، و این یعنی شریک جرمید با او.
ناز تو و نیاز «من»: تاملی بر برخی همپوشانیهای فرهنگ تجاوز و عشق رمانتیک (نوشته)
المیرا بهمنی
نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی را شاید بتوان به عنوان یکی از دقیقترین نمونههای همآمیزی عشق با مالکیت، سلطه و آزار جنسی در متن فرهنگی ایران مثال آورد. در یکی از نامهها ساعدی عاشق، پس از ابراز میلاش به تصاحب بدن طاهره، خطاب به او که همواره خاموش است، مینویسد: «اگر یک نفر آدم، نه اگر یک نفر دیو، یا هرکسی که میخواهد باشد، صاحب بدن طلایی و موهای زرین و روح بلورین تو شود، اگر خودم را هم نکشم آن یک نفر، بله آن صاحب تو را خفه میکنم. باور نمیکنی؟ خواهی دید.»
در سال ۱۹۷۰ هنگامی که شولامیث فایرستون در کتاب دیالکتیک جنس، عشق مدرن را یک برساخت مردسالارانه نامید، انقلابی در فهم جامعهشناسانۀ عشق ایجاد شد. به عقیدۀ فایرستون عشق هرچند در جایجای فرهنگ مردسالار به تصویر کشیده میشود اما هرگز تحلیل نشده، بلکه توصیف و یا به بیان بهتر بازآفرینی شده است و غیاب تحلیلی از عشق، خود نشان بارزی است بر نقش زیربنایی آن در ساختار فرهنگ موجود. به همین ترتیب عشق هیچگاه درک و فهمیده نشده اما به تمامی تجربه شده و این تجربه انتقال یافته است. این امر که عشق همواره و ضرورتا مسالهای خصوصی یا روانشناختی درنظر گرفته شده و هر مواجهه انتقادی با آن، هراسی عمومی در فرهنگ ایجاد میکند، حکایت از اهمیت سیاسی و نقش بنیادین عشق در سرکوب زنان دارد. پیش از دیالکتیک جنس، به طور گسترده این فرض وجود داشت که رابطۀ عاشقانه از آنجا که بر همراهی، پشتیبانی و مشارکت زن و مرد تکیه دارد از معدود تجربیاتی است که ضامن برابری دو سوی رابطه است. با اینحال از نظر فایرستون تا زمانی که جامعه به لحاظ جنسیتی نابرابر است، فرض وجود چنین رابطۀ برابری در حوزۀ خصوصی فریبی بیش نیست. از نظر او هرچند عشق برابر میتواند تجربهای بسیار خوشایند باشد اما او در عینحال به امکانپذیری چنین شکلی از رابطه در فرهنگی که تا بن دندان نابرابر است، بسیار مشکوک بود. این شک بیش از همه از آن رو قوام مییافت که در نظر گرفتن عشق به مثابۀ امری شخصی و نه سیاسی و همچنین تاکیدی همیشگی بر این ادعا که در تجربۀ عاشقانه (که دگرجنسخواهی در آن مفروض گرفته میشود) دو سوی رابطه برابرند، حاکی از نادیده گرفتن کلیشهها و هنجارهای اجتماعی در برساخت نقشهای اصطلاحا زنانه و مردانه است.
از آنجا که این تمایل در جامعه وجود دارد که عشق را وضعیتی روانشناختی و مبتنی بر خودآیینی شخصی بداند و نه مرتبط با هنجارهای اجتماعی تکوینیافته در فرهنگ مبتنی بر نابرابری جنسیتی، تاکید بر مردسالارانه بودن عشق رومانتیک، به مثابه نوعی تهدید برای سپهر خصوصی تلقی میشود. سپهر خصوصی برای زن، حوزۀ ایثار، کار عاطفی و کار خانگی بدون مزد است؛ سپهری که در عین ارائۀ وعدۀ دستیابی به کامیابی جنسی و عاطفی به زنان، حامل خطر محدود ساختن حضور مستقل اجتماعی آنان است. به همین معنا عشق رومانتیک در فرهنگ رومانس چیزی بیش از غلیان احساسات درونی و یکی شدن زن و مرد است. این فرهنگ همزمان که مدعی برابری زن و مرد درون رابطۀ عاشقانه است، الگوهای زن و مرد عاشق را عرضه میکند: در بازنمایی عشق، همچنان که جامعه عشق زنانه را در واگذاری جسم و روح، فراموشی خود و اشتغال به سپهر خصوصی تعریف میکند، هرگز این کنارهگیری اجتماعی را کرداری مردانه نمیداند. بسیاری از ما این روایت پرتکرار را شنیدهایم که زنان پس از ازدواج یا فرزندآوری، تحصیل و یا کار خود را رها میکنند تا بر مناسبات خانوادگی متمرکز شوند. در حالی که این تصمیم هرگز کرداری مردانه محسوب نمیشود؛ چراکه در نهایت برای مرد همواره سپهرع مومی وجود دارد تا بخشی از هویت خود را در آن تعریف کند. بهعلاوه این ادعا که «عشق و مالکیت جزو لاینفک یکدیگرند» برای زن و مرد تجربهای یکسان را رقم نمیزند. مردان به واسطۀ امتیازات حقوقی، اقتصادی و اجتماعی بیشتر، ابزار اعمال اقتدار مالکانه بر بدن دیگری را بسیار بیشتر از زنان در اختیار دارند. در تملکخواهی عاشقانه، حس حسادت زنانه در حالی تقبیح و تحقیر میشود که حسادت و غیرت مردانه بهعنوان واکنشی موجه نسبت به جریحهدار شدن احساس عاشقانه و غرور مرد پذیرفته میشود. به همین ترتیب در فرهنگ رمانس بازنمایی پیوند میان تنانگی و عشق هرگز برابر نیست: در حالی که در تنانگی عاشقانه، مرد بهدستآورنده و فاتح بازنمایی میشود، زن خوب آن کسی است که فرض میشود تنها در تجربهای عاشقانه مایل به «تفویض» بدناش به دیگری است. این گزارۀ عامیانه که «مردان برخلاف زنان قادرند رابطه جنسی را بیآنکه عاشق باشند تجربه کنند» هرگز به عنوان یک گزارۀ به شکل عمومی مقبول، در مورد زنان بهکار نمیرود. زن محترم آن کسی است که تنها در ازای دریافت عشق بدناش را دراختیار مرد بگذارد، درست برعکس زن «هرجایی» که پیش از آنکه عاشق باشد، میلورز است.
از خلال این درهمتنیدگی عشق و اروتیسم میتوان به بسیاری از همپوشانیها میان فرهنگ تجاوز و فرهنگ رومانس و همچنین آن سازوکار فرهنگیای پرداخت که طی آن مفهوم عشق رومانتیک، فهم عمومی از آزار جنسی را مخدوش و مبهم میکند. ارجاعهای بیپایان فرهنگ رومانس به گزارههایی همچون «از نگاهش خواندم که مایل است»، «نگاهش دروغ نمیگوید» و «میدانم که میخواهی»، رضایت جنسی را به وضعیت روانی درون رابطه گره زده، تصریح آن را بیاهمیت جلوه داده و لزوم همیشگی کسب رضایت طی رابطه را محدود به وضعیت غیرعاشقانه میداند. این امر که تجاوز در ازدواج تا اواخر قرن بیستم در کشورهای غربی و تا امروز در ایران به رسمیت شناخته نشده است نشان از نقش کارکردی مفهوم عشق در نهاد خانواده دارد. خانواده هستهای مدرن به عنوان مهمترین نهاد در جامعهپذیرساختن افراد، مکان تجلی ایدۀ عشق دگرجنسخواه است که نقشهای کارکردی زن و مرد در اجتماع، بازتولید کار خانگی و کار عاطفی زنان و رویهمرفته فرودستسازی زنان را تضمین میکند. توافق همگانی بر سر این مساله که ازدواج یا رابطۀ عاشقانه مجوز رابطه جنسی مبتنی بر دخول را صادر میکند بیش از هرچیز در قانون تمکین تجلی یافته است که در آن زن با امضای قراداد ازدواج به واسطۀ قانون، مسئول تامین نیازهای جنسی مرد است تا آنهنگام که این رابطه به شکل قانونی فسخ شود. در همین راستا شاید بتوان مراسم شب زفاف را یکی از قدیمیترین اشکال تجاوز آیینی دانست که در آن شوهر و اقوام از زن انتظار دارند به هر ترتیبی در شب ازدواج به دخول رضایت دهد و در پارهای موارد لازم است که روز بعد پارچهای خونین را بهعنوان سند «باکرگی»اش به اقوام نشان دهد.
در همین معنا هرچند قانون تمکین مجوز تجاوز به زنان را صادر میکند اما تا زمانی که فرودستسازی جنسی زنان به شکلی ساختاری بازتولید میشود و میلجنسی مردانه عنصر پیشبرندۀ حد و حدود رابطۀ جنسی در روابط عاطفی است، آنچه که شاید بتوان «فرهنگ تمکین» نامید در روابط عاشقانۀ خارج از ازدواج نیز حضور دارد. در اینجا غیرت مردانه باز هم به کمک عشق مردسالارانه میآید: در حالی که مرد به دستاویز قانون و با توجیهی فرهنگی امکان تجاوز به زن در درون رابطه را نزد خود محفوظ نگاه میدارد، همزمان در مقابل آزار جنسی مردان دیگر به زنی که با او در رابطه است، سخت واکنش نشان میدهد. نکتۀ مهم اما در نظر داشتن این امر است که به طور کلی در جامعۀ مردسالار باورپذیری مردان نسبت به فراگیری خشونت جنسی علیه زنان و همراهی و همدلی با آزاردیدگان بسیار پایین است.عشق مردسالار به زنان وعده میدهد که تا زمانی که متعلق به مرد و عنصر الحاقی ایگوی او باشند در مقابل آزار دیگر مردان از حمایت مرد خود برخوردارند؛ مردی که در ازای به بند کشیدن میل زنانه، بخشی از قدرتی را که در سازوکار مردسالارانه اجتماع به دست آورده، همچون اعطایی ملوکانه و از سر لطف به زن عرضه میکند. طرفه آنکه این عشق تملکخواه از آنجا که به تصاحب بدن زنان پیوند خورده است، بیش از هرچیز آنان را در مقابل مرد عاشق آسیبپذیر میکند: کسی به حکم قانون-فرهنگ صاحب بدن زن است. او تنها به «دستدرازی» دیگر مردان به «مایملک» خود حساس است، هرچند که مختار است به زن/ملک خود تعرض جنسی برد.
در فرهنگ تجاوز، سوژگی جنسی حول میل مردانه تعریف میشود. مرد نماد میل جنسی، صاحب آن و تعیینکنندۀ حد و حدود میلورزی است. فمینیستها سالهاست مدعیاند که تجاوز در فرهنگهای مردسالار نه امری خلاف قاعده که امری کلانالگویی است. فرض جامعه بر این است که مردان به واسطه طبیعت خود مهاجم و مسلط و زنان به طور طبیعی منفعل و تسلیماند و همین فرض به خشونت مردان علیه زنان شکلی بهنجار بخشیده و آن را مشروع جلوه داده است. زمانی که مرد به شکل طبیعی مهاجم فرض شود، آنگاه تجاوز دیگر نه امری از سر انحراف جنسی یا بیماری روانی بلکه شکل بدیهی بروز سکسوالیته است. همانطور که دوورکین مینویسد: «تجاوز توسط روانآزارها یا منحرفین از هنجارهای اجتماعی ما انجام نمیگیرد. تجاوز بهدست نمونه الگووار این هنجارهای اجتماعی رخ میدهد. تجاوز نه زیادهروی است، نه انحراف، نه حادثه، بلکه سکسوالیته را همانطور که فرهنگ تعریف میکند تجسم میبخشد.»
بدن زن، این بدنی که باید به تصاحب درآید، ابژۀ مشترک فرهنگ رومانس و فرهنگ تجاوز است. بدنی که در هر دو وضعیت از آنِ مرد میشود. همچنان که مککینون استدلال میکند میل جنسی زن آن چیزی است که بیش از همه از او ستانده شده است. بدن بهمثابه نوعی حریم برای هویت عمل میکند. حریم جایی است که فرد در آن زندگی میکند و در مرکز این حریم «داراییهای شخص» وجود دارد که مکان فیزیکی آن بدن است. کنترل بدن و تهاجم به آن، همچون مخدوش کردن مرزهای حریم شخصی و دستکاری هویت فرد است. محوریت یافتن سوژۀ مردانه در فرهنگ تجاوز و فرهنگ رومانس، زن را به ابژۀ این فرهنگ تبدیل میکند. همچنان که فرهنگ تجاوز، آزار جنسی را نه نشانی از سلطۀ جنسی، بلکه فوران میل جنسی افسارگسیخته میداند، فرهنگ رومانس نیز تصاحب بدن زن، افسار زدن به میل او و تنگ ساختن حدود تحرک اجتماعیاش را «احساس مالکیت» مینامد؛ احساسی که همبستۀ عشق فرض میشود.
برای مطالعهی کامل متن به این لینک مراجعه کنید.
منبع: سایت میدان
عشق، سرسپردن به جنون نیست (نوشته)
آنها که در زندگی تجربۀ عاشقشدن را داشتهاند، میدانند که در زندگی کمتر چیزی میتواند اینچنین لذتبخش و رؤیایی باشد، بااینوجود، رابطۀ عاشقانه، مثل هر رابطۀ دیگری، باید حد و مرزهایی داشته باشد تا در دام جنون نیفتد. پریت بروگارد، فیلسوفی که دربارۀ عشق مینویسد، معتقد است هر رابطۀ عاشقانه، حداقل سه شرط دارد: عقل و منطق را برمیتابد، ریشه در واقعیت دارد و با طرز فکر کلی فرد هماهنگ است. اگر این شرطها نباشند، آنچه درگیرش شدهایم، احتمالاً نه عشق، بلکه رابطهای خطرناک و ناسالم است.
لزلی مورگان استاینر، نویسندهٔ فمینیست آمریکایی، در زندگینامهاش با عنوان عشق دیوانهوار از خشونت خانگیای میگوید که طی چهار سال رابطه با همسر سابقش، کانِر، متحمل شده بود. کانر سعی کرده بود او را خفه کند، توی صورتش مشت میزد، میکوبیدش به دیوار، از پلهها هُلش داده بود پایین، قابی شیشهای را توی صورتش خرد کرده بود، اسلحه را روی شقیقهاش گذاشته بود و یک بار هم وسط بزرگراه، ناگهان، سویچ ماشین را از جا کشیده بود تا ماشین خاموش شود. از همان ابتدای آشناییشان زنگ خطرهای آشکاری وجود داشت. پنج روز قبل از شب عروسی، هنگام معاشقه، کانر جوری گلوی استاینر را فشرد که داشت از حال میرفت. «دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و فشار داد … اشک توی چشمام جمع شد. از درد به خودم میپیچیدم. ترس روی سینهام سنگینی میکرد». «من صاحب توام». استاینر، با اینکه میدانست قرار است با مرد خطرناکی ازدواج کند، عروسیاش را به هم نزد. او عاشق کانر شده بود.
همانطور که از عنوان این زندگینامه برمیآید، عشق استاینر بیعقلی محض بوده است، چیزی شبیه به جنون. قربانیان خشونت خانگی، گاهی، از ترسِ واکنشهای شدید همسر آزارگرشان جرئت نمیکنند او را ترک کنند و با وجود اینکه آزار میبینند همچنان با او میمانند. این رفتار با عقل جور درمیآید. اما استاینر از روی ترس با کانر نمانده بود. دستکم در ابتدای امر اینگونه نبود. وقتی که کانر قابی شیشهای را توی سر او کوبید که صورتش را شکافت، همهٔ فکر و ذکر استاینر این بود که: «نذار این اتفاق بیفته. من هنوز عاشقشم. اون خانوادهٔ منه». اینکه کسی از روی عشق با همسر آزارگرش بماند، همان کاری که استاینر کرد، بیعقلی است زیرا میل و علاقهٔ انسان به حفظ حریم و عزتنفس را -که نشان بارز عقلانیت عملی است- نقض میکند.
همین که زندگینامهٔ استاینر به بازار آمد افراد مختلفی اعتراض کردند که چرا برخی به تصمیم استاینر برای زندگی با همسر آزارگرش خرده میگیرند. مبنای حرفشان هم این بود که نباید قربانی را سرزنش کنیم. به نظر آنها، حتی در شرایطی که قربانی عاشقانه آزارگرش را میپرستد، باز هم تمام مسئولیت آسیب بر عهدهٔ ضارب است. البته که حق با آنهاست. مسلماً استاینر مسئول آزاری که به او رسیده بود نبود. اما عشق سودایی او به کانر قدرت منطقیاندیشیدن و تصمیمگرفتن را از او ربوده بود. چنین شیدایی و دیوانگیای همان جنبهٔ تاریک عشق است.
عشق عاقلانه -عشقی که سنجیده، سالم و متناسب باشد- عشقی است که عقل و منطق را برمیتابد، ریشه در واقعیت دارد و با طرز فکر کلی فرد هماهنگ است. این خصوصیات شاید آرمانهایی بلند باشند، اما اهدافی دستنیافتنی نیستند. عاشقی که عقل و منطق را برمیتابد باید در برابر منطقی که به او میگوید این عشق به ضررش تمام میشود تسلیم باشد. منافع او شامل کلیهٔ شرایط و موقعیتهایی است که در کل موجب شکوفایی و بهروزی بیشترِ او میشوند. مثلاً، انجام کاری که ممکن است چندان خوشایندتان نباشد، اگر تندرستی عمومیتان را افزایش دهد، درنهایت به نفعتان است. کارهایی از قبیل چکاپهای شکم و لگن، کولونوسکوپی و عصبکشی دندان -یا قطع رابطه با کسی که دیوانهوار عاشقش هستید.استاینر، با اینکه میدانست کانر تهدیدی است برای سلامت و امنیت او، تازه بعد از چهار سال تحمل خشونت خانگی خودش را از آن رابطه نجات داد. در تمام آن چهار سال زندگی، بهجای اینکه کانر را ترک کند، کتکهایش را توجیه میکرد و زخمهای روی بدنش را میپوشاند. عشق استاینر نسبت به عقل و منطق مقاوم شده بود.
اگر قرار است عشق در واقعیت ریشه داشته باشد باید بر اساس درک صحیحی از معشوق بنا شود، نه بر اساس وهم و خیال و رؤیاپردازی. عشقی که از معشوق نوعی فرشته و قدیس میسازد محکوم به زوال است، زیرا دیر یا زود آن تصویر بیعیبونقص فرو میریزد و، بهجای آن، شخصی واقعی با همهٔ عیوب و نقایص زمینیاش نمایان میشود. بقای عشقی که معشوق را آسمانی میکند به وهم و خیال است و جایی برای عقل و شعور نمیگذارد. درک و دریافت استاینر از کانر، از ابتدا، با وهم و خیال عجین بوده است. پس از سالها تحمل ضرب و شتم، همچنان به عرش اعلا میبُردش، اصرار داشت که معشوقش چقدر زیرک، بامزه و جذاب است و، در کمال سادگی، خودش را قانع میکرد که او «نیمهٔ گمشده»اش است.
اگر قرار است عشق با طرز فکر کلیِ عاشق هماهنگ باشد، باید با باورها، امیال و احساسات او بخواند و در او تضاد درونی به بار نیاورد. بخش «عشق» در رابطههای عشقونفرت نمونهٔ اعلای عشقی است که این شرط را نقض میکند. وقتی به کسی عشق میورزیم از ته دل میخواهیم که هر چه در توانمان است برایش انجام دهیم. اما وقتی از کسی متنفریم دیگر چنین چیزی نمیخواهیم و، حتی برعکس، میخواهیم جلوی هر چه برایش خوب است بایستیم. به این ترتیب، عشق و نفرتِ همزمان نسبت به کسی باعث ایجاد تضاد درونی یا همان «ناهماهنگی شناختی» در فرد میشود. این تضاد و ناهماهنگی نوعی سازوکار دفاعی است که در آن فرد معمولاً بر حس نفرتش سرپوش میگذارد تا با این واقعیت تلخ که رابطهاش کژکارکرد است مواجه نشود. در طول چهار سال رابطۀ استاینر و کانر، استاینر رفتار وحشیانۀ کانر را توجیه میکرد، اما هر روز بیشتر از دیروز دچار تناقض درونی میشد و مدام سعی داشت خشم و نفرتش را سرکوب کند.
عشق دیوانهوار دستکم یکی از این سه معیار و گاهی هر سۀ آنها را نادیده میگیرد، مانند عشق استاینر به کانر. وقتی دیوانهوار عاشقیم چشمهایمان را بر حقیقت میبندیم یا با دقت و ظرافت، پیش از اینکه بپذیریمش، تحریفش میکنیم. عیوب فاحشی را که در شخصیت و منش فرد وجود دارد نادیده میگیریم، حتی فرزندانمان را ترک میکنیم، ولخرجی میکنیم، دوستان، خانواده و شغلمان برایمان بیاهمیت میشوند و با بیادبی، رفتار زشت و حتی خشونت معشوقمان میسازیم. افسوس که با اینکه میدانیم عشق دیوانهوار تا چه حد پرهزینه است، نمیتوانیم جلوی فرورفتن هر چه عمیقترِ چنگالهایش را در گوشت تنمان بگیریم.
پس چرا عشق دیوانهوار را به چشم جذام نگاه نمیکنیم؟ چرا قاطعانه به آن پشت نمیکنیم؟ چرا اتفاقاً همهٔ امیدمان این است که دیوانهوار عاشق شویم؟
برای مطالعهی کامل متن به این لینک مراجعه کنید.
منبع: سایت ترجمان