چند سال پیش، از طرف یک شرکت مهندسیِ مشاور، به عنوان ناظر در یک کارگاه راهسازی مشغول به کار بودم. ساعتِ کاریِ کارگاه، هشت صبح تا چهار بعد از ظهر بود. شرایط کاری هم چندان آسان نبود. با توجه به مسافت بین خانه تا کارگاه، ساعت شش و نیم صبح به سمت کارگاه حرکت میکردم و عصر حدود ساعت شش یا هفت به خانه برمیگشتم. وظیفهی من در این کارگاه، این بود که ساعاتی که پیمانکار فعالیت اجرایی دارد -حتی در روزهای تعطیل- درکارگاه حاضر باشم و بر وضعیت کارها نظارت و کنترل داشته باشم. علی رغم تمام مشکلات، من هم سعی داشتم که نظارتی کافی و مطمئن بر کارها داشته باشم. در نتیجه، هر گاه فعالیت و کاری در کارگاه جریان داشت، من هم خودم را برای نظارت بر فعالیتها به آنجا میرساندم.
این رویکردِ من، باعث تعجب و حتی نارضایتی پیمانکار شده بود. برای او جای شگفتی داشت که چرا من همیشه درکارگاه حضور دارم؟! من هم بنا به روند کار و مشاهداتی که داشتم برایم روشن بود که این پیمانکار قصد ندارد کارها را با کیفیتی که در قرارداد متعهد شده است انجام دهد. حتی میشد گفت که در بسیاری موارد کارها به کلی فاقد کیفیت بودند. بههمین دلیل حضور همیشگی من برای پیمانکار رضایتبخش نبود. او برای اینکه مرا وادار کند تا از خلافهای انجام شده چشمپوشی کنم از هر روش و هر نوع ایجاد فشاری استفاده میکرد: رشوه، تهدید و عدم رسیدگی به مسائل اسکان من و همکاران، و … . به من تهمت میزدند و وانمود میکردند که تصمیم دارم جلوی کارها را بگیرم و با این کار به آنها ضرر بزنم. این وضعیت، متأسفانه نتیجهی بیمسئولیتی ناظرین قبل از من نیز بود؛ کسانی که این پیمانکار و کسانی شبیهِ او را عادت داده بودند تا این چنین با خیال آسوده، به خلافکاریهای خود ادامه دهند.
آنها از دیگر عوامل کارگاه از جمله همکارانم هم برای تصدیق ادعاهایشان کمک میگرفتند. علی رغم بحث و گفتگوهای زیادی که با همکارانم داشتم، آنها در این مسأله، همراهی و حمایت نکردند، چون تبانی آنها با پیمانکار یا بیتفاوتیشان مانع از این همراهی میشد. با این حال من تلاش میکردم تا عقبنشینی نکنم. هر روز سرکار حاضر میشدم. حضور من در کارگاه حتی از خود پیمانکار بیشتر بود! خودم از همه چیز بهطور مستقیم بازدید میکردم و از وضعیت کارگاه کاملا مطلع بودم. اگر فعالیتها مناسب بود، اجازه کار میدادم و اگر نه، کار را تعطیل میکردم. پیمانکار بهدلیل اینکه نمیتوانست کارها را مثل سابق انجام دهد، دیگر ابایی نداشت از اینکه ناراحتی و عصبانیتش را کاملا آشکارا نشان دهد. او وعدههای غذاییما را قطع کرد تا مجبور به رفتن از کارگاه شویم.
پس از مدّتی، به این نتیجه رسیدم که بهتر است مسائل را با مدیران شرکت در میان بگذارم. اما مدیران نیز توجهی به تخلفاتِ پیمانکار در کارگاه و پیگیریهای من نشان ندادند. بهناچار مشکلات را با مدیرِ پروژهی کارفرما در میان گذاشتم و آنها تا حدودی از من حمایت کردند.
صحبتِ مستقیم من با کارفرما باعث خدشهدار شدن منافع و اعتبار پیمانکار شده بود. قبل از مطرح کردن مشکلات با کارفرما، به نظر میآمد که رجوع مستقیم من به کارفرما و اطلاع دادنِ شرایطِ پیمانکار به او تبعات زیادی خواهد داشت و احتمالا باعث ایجاد درگیری بین من و پیمانکار و مدیران شرکت خواهد شد. از طرفی هم بیم این را داشتم که کارفرما نیز به خاطر مصلحتاندیشی، اقدام لازم را انجام ندهد. در چنین حال و احوالاتی، روزی با یکی از دوستان خانوادگیمان در مورد این اتفاقات گفتگو میکردم و او این حدیث امام علی(ع) را به من گفت: «در حقیقت کاری که بر عهدهی توست، لقمهای نیست برای تو؛ بلکه امانتی است بر گردنت» و مرا تشویق کرد تا آنچه را که حق و درست میدانم پیگیری کنم و البته دعا کردن را هم فراموش نکنم.
پیگیریهای من در این ماجرا، بهدلیل احساس وظیفه نسبت به کارفرمای حقیقی، یعنی مردم جامعه نیز بود، زیرا فکر میکردم موظف به رعایت حقوقِ مردم و کوشش در جهت نگهداری امانت آنها نیز هستم. البته بسیاری از همکارانم که سابقهای طولانی در زمینه نظارت داشتند به من توصیه میکردند تا چنین مسائلی را نادیده بگیرم و از تنشهای کاری و فکری دور بمانم. آنها میگفتند در اکثرِ پروژههای عمرانی، این گونه مسائل عادی است و نمیتوان در چنین شرایطی خلافِ جریان آب شنا کرد.
پس از صحبت با کارفرما و جدیتر شدن فرایند نظارت، هر گاه پیمانکار در اجرای کار تخلفی میکرد و با وجود تذکرات، مشکل را جدی نمیگرفت، مدیر پروژه را در جریان کار قرار میدادم یا اگر بازدیدهای استانی از طرف مسئولین صورت میگرفت، نواقص را برای مسئولین شرح میدادم. همهی این کارها، باعث فشار بر پیمانکار برای انجام صحیح کار و بهبود روند اجرای پروژه شد.
در همین پروژه، مسئولیتهای دیگری نیز وجود داشتند که بر عهدهی من بودند: ارتباط با مالکینی که قرار بود جادهای از زمینهایشان عبور کند و تعیین متراژ املاک، تنظیم صورتجلسه و مشخص کردن نوع کاربری آن زمینها (باغ، زمین کشاورزی، کارخانه، انبار، گاوداری و …)؛ به علاوهی تهیهی گزارش و ارسال به کارفرما. این گزارش یکی از مِلاکهای قیمتگذاری زمینها به شمار میآمد.
بعضی از این مالکین با دادن انواع پیشنهادها به من و همکارانم سعی داشتند رضایتمان را جلب کنند تا در ارزیابی ارزش و کاربری زمین و نوشتن گزارش در مورد آنها، به نحوی عمل کنیم که سود زیادی عایدشان شود. این امر مستلزم آن بود که ما گزارشاتی خلاف واقع بنویسیم و ما حاضر به انجام این کار نبودیم. این امر، باعث نارضایتی عدهای از مالکین شده بود. آنها همهی راههایی که به ذهنشان میرسید از جمله رشوه، تهدید، دعوا، شکایت و … را امتحان کردند تا جلوی عملکرد ما را بگیرند. اما ما مجددا به کارفرما اطلاع دادیم و با دعوت از مدیر پروژه جهت بررسی گزارشِ ارزیابی زمینها و امضای صورت جلسات، مانع از سودجویی این افراد شدیم.
حدود شش ماه گذشت و من متوجه شدم هیچ کدام از مالکین برای پیگیری کارهای اداری مرتبط با زمینهایشان مراجعه نکردهاند. با کارفرما تماس گرفتم و توضیح دادم که من هیچ گزارشِ ارزیابیای را امضا نکردهام و در صورت مشاهدهی صورتجلسهی مشکوک، مرا در جریان قرار دهید. پس از مدتی معلوم شد که گزارشات توسط یکی از کارمندان شرکت، بدون اطلاع و امضای من، تأیید و امضاء شدهاند و قرار شده است که مالکین در زمانی مناسب، این گزارشات ساختگی را به دست کارفرما برسانند و از این طریق کار خود را پیش ببرند.
چند روز بعد، کارفرما تماس گرفت و من ماجرا را برای او توضیح دادم و از او خواستم برای بازدید از محلهایی که ارزیابی آنها بدون اطلاع من انجام شدهاند، به کارگاه مراجعه کند. از مالکین زمینهای مذکور هم دعوت کردم تا در کارگاه حاضر شوند. در آن جلسه زد و بند و دروغگوییِ مالکین آشکار شد و صورتجلساتِ غیر واقعی اصلاح شدند. پس از حدود یکسال و نیم حضور در این پروژه، کار به اتمام رسید.
حضور من در اینجا نه تنها فرصتی برای کسب تجربههای فنی-مهندسی زیادی بود، بلکه باعث شده بود تا تغییرات زیادی را در زندگی تجربه کنم. در مورد خودم، ترسها و امیدهای زندگیام، دوستانی که میتوان و نمیتوان روی آنها حساب کرد، ارتباط و تعامل با انسانها و … به حقایقی تازه و روشنگر پی برده بودم و اندوختههای اخلاقیای نیز داشتم؛ اندوختهها و آموزههایی که در حوزههای دیگر زندگی (مثل خانواده، تربیت فرزند و …) نیز به من یاری میرساندند. حالا به لحاظ روحی و عاطفی نیز پختهتر و آرامتر از قبل بودم.
برخی نکات قابل توجه
- دعا و گفتگو با خدا، یکی از مهمترین پشتیبانها و دلگرمیهای من در این درگیریهای شغلی بود؛ خدایی که شاهد ماجراست و نیتهای درست و غلط، دروغها و راستگوییها را میبیند و حامی و پشتیبان کسی است که برای عدالت و ادای حقوق میکوشد. حضور چنین خدایی، مرا از یأس و تنهایی دور میکرد؛ به من نیرویی برای صبر و استقامت میبخشید و به من امید میداد که خداوند همانطور که وعده داده است، پیشِ روی کسی که خواهان حق است، راهی نجاتبخش قرار خواهد داد.
« هر کس پروای خدا را پیشه کند، خداوند برای او راه خروجی قرار میدهد و به او از جاییکه گمان نمیبرد روزی میدهد».
(سوره طلاق، 3-2) - به هنگام بروز مشکلاتی این چنین در محیطهای کاری، از پتانسیل مسئولانِ بالاترِ سیستم نباید غافل بود. آنها پروژه و کار را مربوط به خود دانسته و گاه به دلایل اخلاقی و گاه بنا به منافع خود حاضر نیستند هر نوع هزینهی حیثیتی و مالیای بدهند. به عنوان مثال در این خاطره، کارفرما ذینفع و حافظِ پروژه است و ضعف و تخلف در پروژه به او ضرر و زیان وارد میکند. بنابراین، مشکل موجود بهنوعی مشکل او نیز میباشد. افراد بالادست به دلایل مختلفی مانند حفظِ اعتبارِ خود و نهادِ تحت امرشان، وجدانِ کاری و گاه ترس از تبعات ممکنالوقوع، ممکن است با تخلفات برخورد کرده و با کارمندانی که خلاف آب شنا میکنند همراهی کنند!
- واجب است که سیستم کنترل و نظارت بر کارها را بسیار جدی بگیریم. در تمامی پروژهها، نظارت، بخشی بسیار مهم از کار بوده و ناظران نباید به دلیلِ عرفِ رایج و سنتهای غلط امروزی، آن را کماهمیت و بیتأثیر بیانگارند چرا که بدون نظارت قطعا میزان خطاها یا سوءاستفادهها بیشتر خواهد شد. ناظر، نه تنها بر حُسنِ انجام کار نظارت میکند بلکه بهدلیل اِشرافی که بر کار و مراحل اجرای کار دارد، در صورت بروز مشکل، منشأ آن را راحتتر شناسایی میکند. بدون نظارت درست، قطعا حقوق بندگان خداوند پایمال خواهد شد.
ضمنا باید توجه کرد که فلسفه و اساس نظارت عبارت است از: علاقه به انجام درست و مسئولانهی کارها و نیز تحققِ احترام متقابل بین کارفرما، پیمانکار و سایر انسانهایی که از محصولات تولیدی بهرهمند میشوند.
شایسته است که ناظران و مهندسان، به تشکیل گروههای منطقهای و ملّیای بیندیشند که از ناظران و کارشناسان در پروژههای مختلف حمایت کند و به این ترتیب، برای تحقق عدالت و اخلاق، در کنار یکدیگر باشند و بکوشند.
* * *
«…هرگز امورِ مردم، بدون صلاحیت حاکمان اصلاح نشود و هرگز امور حاکمان بدون استقامت مردم اصلاح نگردد. پس هنگامی که مردم حق حاکم را ادا کردند و حاکم نیز حق مردم را ادا نمود، حق میان ایشان عزیز شود و راهها و نشانههایِ روشن دین برپا و نشانههای عدالت استوار گردد و سنتها[ی درست] در مسیر خود جریان یابد… اما اگر مردم بر حاکم چیره شوند یا حاکم بر مردم ستم ورزد در این هنگام اختلاف کلمه پدید آید و نشانههای ظلم و تجاوز آشکار شود و فریبکاری در دین رواج یابد و راههای روشن و سنتها رها گردد. در این هنگام است که از روی هوا و هوس عمل شود و احکام خدا تعطیل گردد و بیماری جانها فراوان شود. در چنین شرایطی دیگر مردم نترسند که حقی بزرگ فروگذار شود یا باطلی بزرگ انجام گیرد. در این هنگام نیکوکاران ذلیل و بدکاران عزیز شوند و عقوبت خداوند در حق بندگان بزرگ گردد…»
(نهجالبلاغه، بخشی از خطبهی 216)[2]
- مولانا، دیوان شمس غزل 3:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا ↑ - منتظر خاطرات و نظرات شما هستیم: akhlagh.mohandesi@gmail.com ↑